۳- فتح ایران
پیامبر اکرم جفرمود: «الله اکبر، کلید فتح ایران به من داده شده و سوگند به خدا که من از همین جا قصر سفید مدائن را مشاهده مینمایم، گذشته از این جبرئیل÷به من خبر داده که امت من بر ایرانیان پیروز خواهند شد، لذا به یکدیگر مژدهی پیروزی دهید».
مطلب معجزهآسای فوق در سال پنجم هجری گفته شد و در سال شانزدهم هجری به حقیقت پیوست، به عبارتی دیگر: پس از شش سال از وفات و گذشت یازده سال از روزی که آن را فرمود، به واقعیت پیوست. حال میبایست بدانیم: که مسلمانان چگونه توانستند واقعیت عملی مطلب مزبور را شاهد باشند:
در حالی که روم و ایران دو قطب قدرت جهان به شمار میرفتند، از سوی دیگر ارتش روم از مسلمانان شکست سنگینی خورده بود، مسلمانان توانستند به شهر «مدائن» پایتخت کسری شاه آن زمان ایران وارد شوند و آن را به تصرف خود دربیاورند، حال آنکه کسی فکرش را هم نمیکرد که مسلمانان به این پیروزی بزرگ دست یابند، ولی خوشبختانه مسلمانان در سایهی عقیده و باور راستینی که در این فرموده پیامبر جمجسم است «امت من بر ایرانیان پیروز خواهند شد، پس این مهم را به یکدیگر بشارت دهید»، اطمینان داشتند که قطعاً پیروزمند این کارزار خواهند بود.
علایم و دورنمای محققشدن معجزهای فوق با فتح کردن شهری به نام «بهرسیر» در نزدیکی بغداد، توسط سعد بن ابی وقاصس پدیدار شد و پس از آنکه وی وارد آن شهر شد، در جستجوی کشتیها و قایقهایی جهت حمله به مدائن برآمد، ولی متأسفانه حتی یک کشتی هم پیدا نکرد، تا اینکه جماعتی از کفار فارس نزد او آمده و گذرگاه پایاب رودی را به او نشان دادند، که میتوانست از طریق آن به مدائن برسد، اما وی در وهلهی اول دچار تردید و گمان شد. شب هنگام سعدس در خواب دید: که اسبهای ارتش مسلمانان دل به آن رود زده و از آن عبور کردند. وی خواب فوق را مبنای تصمیمگیری قطعی خود قرار داده و به مسلمانان گفت: «دشمنان دریا را به عنوان دستاویزی جهت حفاظت از جان خود در برابر شما قرار دادهاند، شما نمیتوانید به آنها برسید ولی آنها هرگاه بخواهند میتوانند به شما حمله نمایند و در داخل کشتیهایشان با شما دست و پنجه نرم کنند. در پشت سرتان چیزی وجود ندارد که مایهی ترس شما باشد، لذا به نظر من بهتر است که شما به جهاد آنها بروید: قبل از آنکه در محاصرهی آنها قرار بگیرید، ضمناً باید شما را از این آگاه سازم که من تصمیم گرفتهام، از راه این دریا عبور کنم و به جانب آنان بروم».
آنگاه همگی گفتند: ماهم همراه تو میآییم، پس هرکاری که دلت میخواهد انجام بده!
سعدس مردم را برای عبور از دریا فرا خوانده و گفت: «چه کسی از شما در کنار ساحل میماند و آن را تحت مراقبت خود میگیرد تا خدایناکرده از ناحیهی دشمن به ما آسیبی نرسد»؟
پهلوانی از پهلوانان مسلمان به نام «عاصم بن عمرو» او مسؤولیت را قبول کرد و همراه با او حدود ششصد نفر از رزمندگان (نجدات) به دقت اوضاع را زیر نظر گرفتند.
در این هنگام سعدس گفت: آماده شوید، که میخواهیم از دل این رود عبور کنیم.
در حدود ششصد رزمندهی جنگجوی مسلمانان همراه او شده و خود سعدس در جلو آنها حرکت کرد تا اینکه به لبهی رود رسید و آنگاه خطاب به کسانی که دچار تردید و ترس شده بودند گفت: آیا میترسید؟ سپس این گفتهی الهی را قرائت کرد:
﴿وَمَا كَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ كِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗا﴾[آل عمران: ۱۴۵].
«هر ذی روحی تنها به فرمان و اجازهی خداوند میمیرد و خداوند وقت مرگ را دقیقاً در وقت محدود و مشخصی ثبت کرده است».
سپس سعد بن ابی وقاصس اسبش را بلند کرد و همراه با دیگر مسلمانان خود را به رودخانه زد.
و چون ایرانیان آنها را در چنین وضعی مشاهده کردند، در آن طرف ساحل خود را آماده ساخته و وارد رودخانهی «دجله» شدند و با مسلمانان گلاویز شدند و پس از آنکه عاصم به ساحل آنها نزدیک شد، آنها هم متقابلاً به عاصم نزدیک شدند، آنگاه عاصم به یارانش گفت: تیراندازی کنید، تیراندازی کنید! نبرد را شروع کنید و چشمان دشمن را مورد هدف قرار دهید، در این نبرد خونین مسلمانان با نیزه به چشمهای دشمن ضربه میزدند، و آنانی را که در اثر آن ضربات کشته نمیشدند و جان سالم به در میبردند، حتماً کور میشدند. در اثر پیکار مسلمانان اسبهای دشمن ترسیدند و از ساحل گریختند و شصت مسلمان دیگر به ساحل دیگری از ساحل فارسها صعود کردند و بقیهی آن ششصد نفر مسلمان از گردان عاصم بن عمرو هم به آنان پیوستند.
و چون سعد بن ابی وقاصس عاصم را مشاهده کرد که بر روی ساحل ایستاده و دارد به شدت از آن محافظت مینماید و نمیگذارد سپاه ایران به مسلمانان تعرض نماید و آنها را مورد اذیت قرار دهند، به سپاه مسلمانان اجازه داد تا از وسط رود «دجله» بگذرند و به آنها گفت: تنها از خداوند یاری و مساعدت میطلبیم، و تنها بر او توکل مینماییم، خداوند کافی ما است و او بهترین وکیل است و هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدای متعال و عظیم وجود ندارد.
و قسمت عمدهی سپاه مسلمانان به یکدیگر پیوستند و به استقبال امواج رود دجله شتافتند، در حالی که صدای امواج پرتلاطم گوشهای مسلمانان را نوازش میداد، مسلمانان سوار بر اسبها، دل آب را درمینوردیدند و در این راستا سرگرم صحبتکردن باهم بودند و اصلاً توجه و اهتمامی به هیچ چیز نمیکردند (گویی در خشکی در کنار هم نشسته و دارند باهم حرف میزنند) و سعد بن ابیوقاصس پشت سر آنان در دل آب دجله میآمد و با سلمان فارسیسمشغول صحبتکردن بود، (سعدس که صحنه عبور اسبهای مسلمانان را از رودخانهی دجله مشاهده میکرد، با عشق و شوری خاص به راه خود ادامه میداد) و میگفت: خداوند کافی ما و او بهترین وکیل است، و به یقین خداوند دوست و یاور خود را یاری مینماید، و هرآینه دینش را برتری و استعلا میبخشد و دشمنش را بر خاک مینشاند و شکستش میدهد.
سخنان سعد باز تاب و کپیای از مقولهی پیامبر جاست که در آن بشارت اعجاز آمیزش مبنی بر اینکه «کلیدهای فتح ایران را به من داده اند»، ذکر گردیده است.
باری، در حالی که سعدس مشغول عبور از رودخانهی دجله بود (و چون شیرمردی مسلمان به پیش میرفت) این سخنان را زمزمه میکرد: هرآینه خداوند دشمن خود را شکست میدهد و برتری و غالبآمدن خوبیها و نیکیها در گرو آن است که در سپاه ستم یا گناهانی پدیدار نشود.
آنگاه سلمان فارسی به او گفت: به خدا دریاها هم بسان خشکی، برای مسلمانان رام شدهاند، اما قسم به کسی که جان سلمان در دست اوست، همان طوری که دسته دسته وارد آن شدند، دسته دسته از آن خارج میشوند. بدین ترتیب سراسر دجله را سوارکاران مسلمان سرشار از اسب و رزمنده کردند، تا جایی که از کنار ساحل هم آب رود دجله، به علت ازدحام سپاه مسلمانان قابل رؤیت نبود. بالاخره سپاه اسلام از رود دجله عبور کرد و اسبها یالهای خود را تکان میدادند و شیههی پیروزی میکشیدند و چون جنگجویان ایرانی سپاه مسلمانان را اینگونه در حال پیشروی دیدند، پا به فرار گذاشته و به پشت سر خود نگاه نکردند، مسلمانان هم پیوسته به تعقیب آنها پرداختند تا اینکه به قصر سفید مدائن رسیدند، و چون قصر مدائن قصر شاه ایران بود، نگهبانان و سربازان به دشت از آن محافظت میکردند، و به همین خاطر مسلمانان سه راه در پیش روی آنها گذاشتند که میبایست یکی را به میل خود انتخاب نمایند: یا اینکه مسلمان شوند که در آن صورت حقوق مسلمانان بر آنها انطباق مییابد، و یا اینکه مالیات بدهند، و یا اینکه به مبارزه و درگیری روی بیاورند.
آنان گفتند: در میان این راهها ما به راه دوم یعنی دادن مالیات و جزیه متوسل میشویم.
و بدین ترتیب سعد بن ابی وقاصس وارد قصر مدائن گردید، و ایوان و تالار بزرگ «کسری» که با فرشها و جواهرآلات مفروش و مزین شده بود را مشاهده کرد و این سخن خداوند را قرائت کرد که میفرماید:
﴿كَمۡ تَرَكُواْ مِن جَنَّٰتٖ وَعُيُونٖ ٢٥ وَزُرُوعٖ وَمَقَامٖ كَرِيمٖ ٢٦ وَنَعۡمَةٖ كَانُواْ فِيهَا فَٰكِهِينَ ٢٧ كَذَٰلِكَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ ٢٨﴾[الدخان: ۲۵- ۲۸].
«چه باغها و چشمهسارهای زیادی که از خود باقی گذاشتند! و کشتزارها و اقامتگاههای جالب و گرانبهایی را و نعمتهای فراوان (دیگری) که در آن شادان و با ناز و نعمت زندگی میکردند، اینچنین بود ماجرای آنان و ما همهی این نعمتها را به قوم دیگری دادیم (بدون درد سر و اذیت)».
و سعدس در کاخ مدائن نماز صبح را به جای آورد، وی برای اقامهی نماز ایوان کاخ را انتخاب کرد و به عنوان مصلای مسلمانان قرار داد، اولین نماز جمعهای که در آنجا برگزار شد در ماه صفر سال شانزدهم هجری بود.
آری، میبینیم که معجزهی کلامی رسول خدا جمبنی بر اینکه «الله اکبر! کلیدهای فتح ایران را به من دادهاند. و به خدا من از همینجا کاخ سفید مدائن را میبینم» پس از یازده سال اینچنین به حقیقت میپیوندد.