چشم اندازی به معجزات پیامبران

فهرست کتاب

۳- عرش و معجزه‌ی آوردن آن

۳- عرش و معجزه‌ی آوردن آن

هدهد در طی رفت و آمدهایش دانست که بلقیس از سرزمین سبأ خارج شده و به سوی سلیمان÷در حرکت است، به همین خاطر به سوی سلیمان÷باز گشت و خبر خروج بلقیس را به وی داد، پس از آن سلیمان÷به جن‌ها دستور داد: تا کاخی با عظمت برای اقامت بلقیس، در آنجا بنا کنند. آن‌ها هم کاخی از بلورهای سبزرنگ ساختند، تو گویی آن سطح شیشه‌ای، آب است.

و چون کاروان بلقیس از افق دور دست، ‌نمایان شد، سلیمان÷صاحبنظران انس و جن را جمع کرد و به آن‌ها گفت:

﴿أَيُّكُمۡ يَأۡتِينِي بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن يَأۡتُونِي مُسۡلِمِينَ ٣٨[النمل: ۳۸].

«کدام یک از شما می‌تواند تخت او را پیش من حاضر آورد، قبل از آنکه آنان نزد من بیایند و تسلیم شوند».

عفریتی از جنیان برخاست و گفت:

﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ[النمل: ۳۹].

«من آن را برای تو حاضر می‌کنم پیش از آنکه (مجلس به پایان برسد و) تو از جایت برخیزی».

وزیرش «آصف» در حالی که در نزد او علمی از جانب خداوند سبحان بود، گفت:

﴿أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ[النمل: ۴۰].

«من تخت (بلقیس) را قبل از آنکه چشمت را برهم بزنی، نزد تو خواهم آورد».

سلیمان÷نگاهش را به سوی آسمان دوخت، و «آصف» سجده‌ای برد و خداوند سبحان را خواند: که ناگهان تخت بلقیس در برابرشان حاضر شد و هنگامی که سلیمان÷به زمین نگاه کرد و عرش ملکه سبأ را مشاهده کرد، از این بابت خیلی خوشحال شد و دستور داد: تا آن را در مقابلش وارونه قرار دهند.

بالاخره بلقیس به آنجا رسید و تخت خود را به صورت وارونه در برابر سلیمان÷مشاهده کرد، و از این امر بسیار متعجب شد، چرا که او تخت خود را در قصرش ترک کرده بود و دستور اکید داده بود، که شدیداً از آن حراست شود. سپس به قومش نگاه کرد دید، که آن‌ها همگی سرگشته و حیرانند.

سلیمان÷گفت: ﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرۡشُكِ[النمل: ۴۲] «پس زمانى که (ملکه ی سبا) آمد، گفته شد: آیا تخت تو این‏گونه است؟»

بلقیس گفت: ﴿قَالَتۡ كَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِينَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَكُنَّا مُسۡلِمِينَ ٤٢[النمل: ۴۲] «گفت: گویا این، همان تخت است و ما پیش از این (از حقّانیت سلیمان‏)آگاه شدیم و فرمان بردیم».

سلیمان÷گفت: هم اینک تو و قومت در امان هستید، و تو همچنان می‌توانی به امر فر مانروایی قومت بپردازی و در امورات‌شان تدبیر کنی، و طبق فرمان خداوند بر آن‌ها حکومت نمایی.

بلقیس از سیلمان÷اجازه بازگشت به میان قومش را خواست تا مژده‌ی دین جدید را به آن‌ها بدهد، اما سلیمان÷به او گفت: بهتر است کمی خستگی سفر از تن درکنید، آنگاه به سرزمین خود بازگردید.

بلقیس هم پیشنهاد سلیمان÷را پذیرفت و او را ترک کرد تا برای عوض ‌کردن لباس‌هایش به چادرش برود. سلیمان÷نیز به آن کاخ رفت و بر روی صندلی‌ای نشست و منتظر آمدن بلقیس گردید.

بلقیس با زینت و جمالی که داشت، وارد حیاط کاخ گردید، و سلیمان÷را دید: که در انتهای تالار به استقبال او می‌آید، هنگامی که بلقیس نگاه به زمین آن کرد، گمان برد، که حوضی پر از آب است و ترسید که لباس‌هایش خیس بشود، به همین خاطر ساق پاهای خود را برهنه کرد.

سلیمان÷گفت:

﴿إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِيرَ[النمل: ۴۴].

«(صحن) قصر از بلور صاف ساخته شده است».

آنگاه بلقیس به خاطر جهالت و عدم شناخت خود خجالت و شرمگین شد و پیامبری سلیمان÷را تأیید کرد و اقرار به عظمت و قدرت خداوند سبحان نمود و با روحیه‌ای آکنده از یقین و ایمان گفت: ﴿قَالَتۡ رَبِّ إِنِّي ظَلَمۡتُ نَفۡسِي وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَيۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٤٤[النمل: ۴۴] «گفت: پروردگارا! من به جهت عبادت خورشید بر خود ظلم کردم، حال همراه با سلیمان÷ به پروردگار جهانیان ایمان می‌آورم و تسلیم او می‌شوم».

و سرانجام بلقیس در حالی که مؤمن شده بود به میان قوم خود بازگشت و هر ساله برای سلیمان÷مالیات می‌فرستاد.