۲- شروع معجزه
و بدین ترتیب عزیر÷– در حالی که نگهبانان در تمام نواحی شهر مستقر بودند و او در اثنای خروج از بابل دچار ترس و دلهره شده بود – سفری دور و دراز و پرمشقت را آغاز کرد.
و بعد از طیکردن مسیر طولانی و در عین حال طاقتفرسا، عزیر÷خود را در سرزمین مقدس یافت که بارها اشتیاق دیدن آن را کرده بود، هنگامی که وارد آن شد چیزی عجیب را مشاهده کرد، نه تنها آثار و نشانهای از عمران و آبادانی را در آن نیافت، بلکه از سی سال گذشته تا به حال خرابی و ویرانی بر آن چیره شده ، کسانی که این ویرانی را به بار آوردند لشکریان بختنصر بودند. که پس از حمله به دمشق به سوی بیت المقدس حمله کردند و تمامیت آن را ویران ساختند، عزیر÷پادشاه بنی اسرائیل را به یاد آورد، که به سوی «بختنصر» رفت و تسلیمش شد و از او طلب صلح کرد، و اموال و جواهرات و اشیای گرانبهای زیادی را به وی عطا کرد، در آن روز بختنصر بعضی از اعیان و نجیبزادگان بنی اسرائیل را مطالبه کرد تا در نزد او به عنوان گروگان و دستاویزی جهت تداوم صلح و عدم سرکشی و شورش بنی اسرائیلیان باشند [۳۸]. و به یاد آورد: که قومش بنی اسرائیل، هنگامی که بختنصر در بیت المقدس فرود آمد، ترسیدند و پراکنده شدند و درها را به روی خود بستند و چون پادشاه با او مصالحه کرد و گروگانها را به او تحویل داد و لشکرش را از بلاد بیت المقدس بیرون راند، با عصبانیت از خانههای خود خارج شده و به سرزنش و نکوهش پادشاه خود به خاطر صلحی که کرده بود، پرداختند و اعلام کردند که آنها توانایی جنگ و نبرد با دشمن و شکست دادن آنها را دارند، و به همین خاطر بر پادشاه خود خشم گرفتند و او را کشتند، و معاهدهی صلح با بختنصر را نقض کردند.
و بدینسان با دیدن آثار تخریب شده بیت المقدس به یاد آورد که چون بختنصر از جریان فوق اطلاع یافت، بلافاصله به بیت المقدس بازگشت، به همین خاطر بنی اسرائیل در داخل بیت المقدس تحصین کردند، بختنصر به شدت آنها را تحت محاصرهی خود قرار داد، سپس با توپ و خمپاره (آن زمان) دیوارهای آن را هدف قرار داد تا اینکه تمامی آنها را تخریب ساخت و آنگاه لشکرش به تخریب شهر، خانهها و زمین کشاورزی و روستاها و کشتن زنان و کودکان و اسیرکردن افراد پرداختند و بدینسان سرزمین بیت المقدس به کلی تخریب، و خونریزی زیادی برپا شد، و اشیاء و اسباب به این سو و آن سو پراکنده شدند، هرکس که توانست فرار کرد و آنکه نتوانست دستگیر شد. افرادی که توانستند فرار کنند بیشتر به مصر و مکه و یثرب و نواحی دیگر رفتند، در آن سوی بختنصر به هدم و تخریب بقایای باقیمانده از معبدها و بازارها و سوزاندن هر نسخه توراتی که به دستش میرسید و کشتن جوانان اسیرشده که قادر به حمل سلاح بودند، مشغول شد و در این حال زنان و کودکان را به عنوان برده و غلام در نزد خود باقی نگهداشت و بعد از تخریب کلی بلاد بیت المقدس، به غارت و چپاول آن دست یازید.
آری، عزیر÷با دیدن آن منظرهزننده، تمامی موارد فوق را به خاطر آورد و درختان میوهداری را دید که قد برافراشتهاند، اما کسی نیست که به آنها برسد، چند سالی میشود که میوههایشان چیده نشده و به همین خاطر سرشار از میوههای قدیم و جدید است و در آن سوی گیاهان را مشاهده کرد که بدون نظم اینجا و آنجا پراکنده شدهاند، و زمین هم ظرافت خود را از دست داده و در جایی بلند و در جایی گودال مانند به نظر میرسد و عزیر÷از فاصلهی نسبتاً دوری صدای زوزهی گرگها و حیوانات درنده را شنید، در جستجوی یافتن انسانی برآمد، اما کسی را پیدا نکرد، عزیر÷همچنان به راه خود ادامه داد: تا اینکه به شهر بیت المقدس رسید و در آنجا هم آثار کشتار و قتلگاه بختنصر را مشاهده کرد، مثلاً استخوانهای کشتهشدگان را دید که اینجا و آنجا افتاده بودند، و دهها هزار جمجمه بر روی دیوارها که دال بر جنایت هولناکی بود که بختنصر آن را انجام داده بود.
و عزیر÷خانهها و معابد و مساجدی را مشاهده نمود که بعضی به کلی تخریب شده و بعضی دیگر دیوارهایشان فرو تپیده و آکنده از خاک شده بودند.
عزیر÷با دیدن این مناظر دچار ترس و دلهره شد، زیرا این اتفاقات در زمانی رخ داده بود که بیشتر از ده سال نداشت و اخبار مربوط به جنگها و درگیریهای فوق را از زبان پدران و قوم خود شنیده بود، لکن آنچه را که حال با چشم خود میدید، بسیار فجیعتر و هولناکتر بود از آن چیزی که آنها برایش تعریف کرده بودند.
عزیر÷در حالی که افکار مربوط به آن گذشتهی هولناک و غمانگیز، او را به خود مشغول کرده بود، در شهر اشباح به گردش پرداخت و سؤالهای زیر را از خود میکرد:
- آیا این سرزمین متروکه و خالی از سکنه دوباره آباد میشود؟
- آیا در روزی از روزها میتواند مثل سابق بازارها و گردهماییها و مجالس مردمی را به خود ببیند و شایستگی زندگیکردن را بیابد و در یک کلام کودکان و زنان و خانههای آن را آباد و عمران نماید؟
و این بود که خدای سبحان به او وحی کرد که آن را به مانند سابق خواهد گردانید و روح حیات را در آن خواهد دمید و فعالیت مردمی اعم از تجارت و کشاورزی در آن رونق خواهد گرفت.
عزیر÷اندکی سکوت اختیار کرد، سپس با تعجب پرسید:
﴿أَنَّىٰ يُحۡيِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَا﴾[البقرة: ۲۵۹].
«چگونه خداوند این (اجساد فرسوده و مردمان اینجا را) پس از مرگ آنان زنده میکند؟!».
عزیر÷از سکوتی که پیرامونش چمپاته زده بود – سکوت شهر، درختان و تمامی اشیای اطرافش – احساس تنهایی کشنده و وحشتی مرگآسا کرد و با دیدن مناظر و جلوههای ویرانی – که غالب آن را استخوانهای ریختهشدهای تشکیل میدادند که در خیابانها و کوچهها همچنان پراکنده شده بودند – بسیار غمناک و دلتنگ شد.
و در آن سوی، باقیماندههای حیات سرشار از نشاط و سرور بودند و عزیر÷در اطراف خود جز صدای بادی که گاهی به صورت تند و گاهی به صورت نسیمی آرام، گوشش را نوازش میداد، چیزی دیگری نمیشنید.
در میان این همه فضای ترسناک و وحشتناک، عزیر÷تصمیم گرفت: که در یکی از کوههای مشرف بر قدس غاری برای خود برگزیند تا در آن اقامت نماید، به همین خاطر الاغ خود را به حرکتکردن واداشت و در نزدیکی یکی از بستانها عزیر÷توقف کرد و برای خود سبدی درست کرد و آن را پر از انگور و انجیر کرد و شیرهی مقداری از آن انگور را گرفت و آن را در یک ظرف پوستی ریخت تا از آن بیاشامد. در چاشتگاه همان روز عزیر÷به غار وسیعی وارد شد و الاغ خود را به آن بست و سبد و آشامیدنی خود را در کنار خود گذاشت و خود بر روی پشت دراز کشید، تا کمی خستگی درکند، این در حالی بود که فکرش پیوسته به موضوعی مشغول بود مبنی بر اینکه: چگونه روحی زندگانی برای بار دوم به این دهکده بازمیگردد؟!
عزیر÷در پرتو وحی الهی بدین نکته آگاه شده بود، که روح زندگانی برای بار دوم به آن دهکده بازگردانده خواهد شد، اما وی انسان است و علیرغم تمامی اینها همواره میگفت: « چگونه خداوند این (اجساد فرسوده و مردمان اینجا را) پس از مرگ آنان زنده میکند؟!» در گیرودار این سؤالات عجیب و کنجکاویهایی که مورد علاقه انسان است، به فرمان خدای سبحان معجزهای در ارتباط با آنچه که در فکر عزیر÷میگذرد، رخ میدهد.
عزیر÷به طور پیوسته میگفت: چگونه روح حیات به سایر دهکدههای بنی اسرائیل بازمیگردد، در حالی که آنها تماماً ساکت هستند؟!
عزیر÷همچنان بر آن حالت بود تا اینکه خستگی از یک طرف و سؤالات و میل به دانستن جواب آنها از طرف دیگر او را به خواب عمیقی فرو بردند، خوابی مرگآسا که چندین سال طول کشید، اما عزیر÷آن را احساس نکرد و این خواب عمیق و کوچک منتهی به خوابی بزرگ شد. خداوند روح وی را قبض کرد، عزیر÷دیگر از اشیای اطراف خود بیخبر شد و نمیتوانست چیزی از آنها را احساس نماید، در واقع او تحت نظارت و عنایت خداوند است. عنایتی که هرچه بخواهد انجام میدهد و هیچکس چه در زمین و چه در آسمان نمیتواند جلوی مشیت و ارادهی خداوندی را بگیرد و مانع اجرای آن شود.
[۳۸]- به تاریخ طبری مراجعه شود.