۳- میلاد و معجزه
مریم‘در کنار آن تنهی درخت خرما تک و تنها بود، در جلویش نهر کوچکی از آب شیرین جریان داشت، بالاخره درد زایمان به سراغش آمد و وضع حمل کرد. بچهای به دنیا آورد پسر بود، سپس بلند شد و به سوی آن نهر کوچک رفت و پسرش را با آب آن شست و آن را قنداق کرد. پس از آن او را به آن غار برد، در اینجا بود که عیسی÷برای اولین بار به خواب رفت و بدین نحوهی فروتنانه وارد دنیای آدمیزادگان گردید.
آسمان استقبال عظیمی از آن مولود مبارک کرد و ملایک آمدند او را تبریک و تهنیت میگفتند. مریم‘همهی اینها راه دید و دانست: که «عیسی» به مثابهی نوری است که از آسمان به زمین آمده تا میلیونها انسان را از چنگال ظلم و استبداد و ضلالت و گمراهی نجات بخشد.
دیگر مریم‘کاملاً سرحال و با نشاط به نظر میرسید، اما هنگامی که به فکر اعتراضات و سرزنشهای قومش (که به زودی اتفاق خواهد افتاد) میافتاد، افسرده و غمگین میشد.
و در این اثنا هم کودکش با مهربانی به او نگاه میکرد.
این مسأله فکرش را پیوسته به خود مشغول کرده بود، سعی کرد که این وسوسهها را از خود دور کند، چه موجی از دلتنگی او را غرق خود کرده بود و گفت:
﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣﴾[مریم: ۲۳].
«(مریم گفت:) ای کاش، من پیش از این مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم».
خدایا! تو از حال و روزم با خبری، پس مرا دلخوشی بده، و از این افکار پریشان رهایم کن!.
مریم‘واقعاً حق داشت که سرگردان و متحیر باشد، چه از یک سو نمیتوانست بیآب و غذا همراه با بچهاش در آن غار باقی بماند و از سوی دیگر نمیتوانست پیش قوم و خویشش هم در ناصریه و هم در بیت لحم برود، که اگر برود از نیش زبان آنها در امان نخواهد بود.
دنیا در پیش چشمانش سیاه و تاریک و غرق در افکار خود بود – او را صدا زد:
﴿فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا ٢٤ وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥ فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗاۖ فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدٗا فَقُولِيٓ إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا ٢٦﴾[مریم:۲۴- ۲۶]. «آنگاه از فرودستش ندایش داد که اندوهگین مباش. پروردگارت زیر پایت چشمهی آبی پدید آورده است. و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای تازه بریزد. و بخور و بنوش و چشمانت روشن باد؛ و اگر از مردم کسی را دیدی، (با اشاره) بگو: من برای پروردگار رحمان روزهی (سکوت) نذر کردهام و امروز با هیچکس سخن نمیگویم».
با شنیدن این ندای آسمانیمریم‘حالش بهتر شد و ترس و وحشت و دلهره از چهرهاش رخت بربست، برخاست و مقداری آب از آن نهر کوچک نوشید، و سپس آن تنهی درخت خرما را تکان داد و مقداری از خرماهای تازهی فرو ریختهشده را تناول کرد، پس از آن نگاهی به چهرهی درخشان نوزادش کرد که در اثر آن، آن کابوس وحشتناک از بین رفت و حرفهای مردم را به یاد آورد که ظهور ستارهی بزرگ را نشانهی ظهور «مسیح» – که تورات بدان بشارت داده است – میدانستند و در این رابطه از یکدیگر سؤال میکردند.
در این اثنا یوسف نجار با اندوه و حسرت پیش مریم‘باز آمد، دید که مریم‘کاملاً صحیح و سالم است و دارد پارچهها را میشوید و آنها را در معرض تابش نور خورشید قرار میدهد تا خشک شوند. و مهم اینکه خداوند او را از هرگونه شری مصون داشته است. نگاههای یوسف جویای این بود: که چه اتفاقی رخ داده، به همین خاطر مریم ‘به عیسی÷اشاره کرد. یوسف فوراً به سوی او رفت و چهرهی درخشان و زیبای او را مشاهده کرد، آن وقت دانست که تمامی تلاشها و خدماتی که در حق مریم‘و او کرده بیخود نبوده و این همان نوزادی است که برخلاف فرمولهای جاری هستی به منصهی ظهور رسیده است. لذا، فوراً پیش مریم‘آمد و گفت: هر کار و خدمتی که از دستم بربیاید، با کمال میل آن را انجام میدهم.
حقاً که یوسف مردی خدایی و روشندل بود که در پرتو الهامات خداوند حقیقت را کشف کرد.
و بدین ترتیب مریم‘مدت نفاس [۵۰]را در آن مکان خالی از سکنه سپری کرد و در طی این مدت یوسف، به تهیهی مایحتاج وی همت میگمارد.
بالاخره مدت نفاس به پایان رسید و دیگر میبایست آنها به شهر باز گردند، که این بار هم مجدداً وسوسههای غمانگیز و شورآفرین مریم‘را در نور دیدند.
و در حالی که یوسف مشغول بستن بار و بنه سفر بود، در آن سوی مریم‘هم غرق در افکار و خیالات خود بود، هاتفی ندا زد:
- ای مریم! امروز را روزه باش و از حرفزدن با مردم خودداری کن، چرا که خداوند حامی و پشتیبان تو خواهد بود.
هاتفی که این ندا را در داد، کسی نبود جز «جبرئیل»÷. مریم‘هم به آن فرمان گردن نهاد و به پیشگاه خداوند رحمان روزه نذر کرد و گفت:
﴿إِنِّي نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَٰنِ صَوۡمٗا فَلَنۡ أُكَلِّمَ ٱلۡيَوۡمَ إِنسِيّٗا ٢٦﴾[مریم: ۲۶].
«من روزهی نذر به پیشگاه خداوند رحمان دارم، لذا امروز با هیچکس سخن نخواهم گفت».
و چون یوسف نجار بار و بنهی سفر را بست و آنها را بر روی مرکبش گذاشت، به مریم‘نگاهی کرد و گفت: بیا سوار شو!
مریم‘هم بدون آنکه حرفی بزند، سوار شد.
سرانجام مریم‘و کودکش به کوههای حبرون رسیدند و در حالی که عیسی÷را در بغل داشت، پیش قومش آمد، آنان گفتند: ﴿فَأَتَتۡ بِهِۦ قَوۡمَهَا تَحۡمِلُهُۥۖ قَالُواْ يَٰمَرۡيَمُ لَقَدۡ جِئۡتِ شَيۡٔٗا فَرِيّٗا ٢٧﴾[مریم: ۲۷] «آنگاه کودک را برداشت و نزد قومش آورد. گفتند: ای مریم! تو مرتکب کار بزرگ و عجیبی شدهای».
مریم‘ساکت شد و برای دفاع از خود حرفی نزد، آنگاه آنان سکوت مریم‘را نشانهی خطای او دانسته و با یقین گفتند:
﴿يَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا ٢٨﴾[مریم:۲۸].
«ای خواهر هارون! نه پدرت مرد بدی بوده و نه مادرت زنی بدکاره»!!
- ای مریم از خودت دفاع کن و بگو که این پسر را از کجا آوردهای؟!
مریم‘روزه بود و به همین دلیل نمیتوانست حرف بزند و چون بیشتر او را سؤالپیچ کردند، به آن کودک اشاره کرد، تا با او حرف بزنند. واقعاً که این امری عجیب و غریب است. مریم‘میخواهد: که آن کودک در لحاف پیچیده شده حرف بزند، آیا این معجزه نیست؟! آنگاه آنها با تعجب و اضطراب گفتند:
﴿كَيۡفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي ٱلۡمَهۡدِ صَبِيّٗا ٢٩﴾[مریم: ۲۹].
«چگونه با کودکی که در گهواره است، سخن بگوییم».
آری، در نظر آنان این کار غیرممکن بود، ولی مریم‘برای آنکه ثابت کند، انسانی پاک و عفیف است و دامن عصمتش به گناه آلوده نگشته، به معجزهای نیاز داشت. چه برای آن مردمان باورنکردنی است که کودکی بدون پدر، متولد شود.
و این بود که بنا به مشیت الهی معجزهای بس عظیم و خیرهکننده به وقوع پیوست بدین نحو که عیسی÷در گهوارهاش سخن گفت و از شرافت و پاکی مادرش به شدت دفاع کرد و گفت:
﴿قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا ٣٠ وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا ٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا ٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا ٣٣ ذَٰلِكَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَۖ قَوۡلَ ٱلۡحَقِّ ٱلَّذِي فِيهِ يَمۡتَرُونَ ٣٤﴾[مریم: ۳۰- ۳۴]. «(عیسی) گفت: من بندهی پروردگارهستم که به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. و هر جا که باشم مرا پُرخیر و برکت نهاده و مرا تا زندهام، به نماز و زکات سفارش نموده است. و مرا نسبت به پدر و مادرم نیکوکار نموده و مرا سرکش و تیرهروز قرار نداده است. و (به فضل پروردگار) روزی که متولد شدم و روزی که میمیرم و روزی که برانگیخته میشوم، از سلامتی برخوردارم. این، (سرگذشت) عیسی پسر مریم است. سخن راستینی که دربارهاش شک میکنند».
به یقین، همین که او در گهواره سخن گفت، خود معجزهای عظیم و تاریخی بود [۵۱].
[۵۰]- خونریزی پس از به دنیا آوردن بچه. [۵۱]- مراجع اساسی: ۱- تفسیر ابن کثیر. ۲- تفسیر قرطبی. ۳- البدایه و النهایه: ابن کثیر. ۴- تفسیر طبری. ۵- تاریخ طبری. ۶- نبوغیت مسیح: عقاد. ۷- دختر عمران / محمد برناق. ۸- محمد و مسیح: خالد بن خالد. ۹- مجلهی الهلال مصری / کوچ خانوادهی مقدس، مقالهی سال ۱۹۸۸ آگوست میلادی.