بررسی حجیت اخبار آحاد در عقیده

فهرست کتاب

۳-۱-۵- قائلین به افاده‌ی علم و حجیت خبر واحد در عقیده

۳-۱-۵- قائلین به افاده‌ی علم و حجیت خبر واحد در عقیده

امام احمد – در یکی از روایاتی که از او نقل شده – گفته که خبر واحد اگر صحیح باشد مفید قطع است. و عده‌ی زیادی از پیروانش نیز بر همین قولند. حارث المحاسبی و جمهور اهل ظاهر و جمهور اهل حدیث نیز بر این نظرند [۲۵۸].

ابن القیم می‌گوید: از جمله کسانی که معتقدند خبر واحد مفید علم است می‌توان، مالک، شافعی، یاران ابوحنیفه، داود بن علی و یارانش مثل أبی محمد بن حزم، حسین بن علی الکرابیسی و حارث بن أسد المحاسبی را نام برد [۲۵۹].

ابن حزم می‌گوید: قسم اول از اخبار: خبر واحدی است که نیاز است علم به صحتش حاصل شود، ولی این نیاز چیزی همیشگی و در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها وجود ندارد، قسم دوم: خبری است که شخصی از شخص دیگری نقل می‌کند، و این خبر اگر از طریق روایت شخص عادل به پیامبر جرسد، علم به صحت آن و عمل به مضمونش واجب است [۲۶۰].

ابن خویز منداد در کتاب (أصول الفقه) می‌گوید: (از خبر واحد علم ضروری حاصل می‌شود و امام مالک نیز بر همین رأی است و امام احمد در مورد حدیث رؤیت خداوند می‌فرماید: می‌دانیم که آن حق است و بر حصول علم به وسیله آن معتقدیم.

مروزی نیز می‌گوید: به ابوعبدالله – امام احمد بن حنبل – گفتم: آنجا دو نفر هستند که می‌گویند: خبر واحد وجوب عمل را می‌رساند ولی مفید علم نیست، امام احمد اشکال گرفت، و گفت تا حال چنین چیزی نشنیده‌ام.

قاضی می‌گوید، بر مبنای ظاهر پاسخ امام احمد، ایشان قائل به تساوی بین علم و عمل در خبر واحد بودند، به شرط این که سند آن خبر واحد، صحیح و راویانش در روایت آن دچار اختلاف نشده و امت نیز اجماعاً آن را قبول داشته باشند) [۲۶۱].

حنفیه بر مبنای آنچه رسیده است در مورد خبر آحاد دو رأی دارند:

الف- اخبار آحادی که به طریقه‌ی نظر و استدلال مفید علم یقینی هستند.

ب- اخباری که بالاتر از اخبار آحاد و پائین‌تر از خبر متواتر قرار گرفته‌اند و مفید علم طمأنینه هستند.

ثمره‌ی اختلاف آن‌ها در این دو نوع افاده‌ی علم به تکفیر یا تضلیل منکرین اخبار آحاد برمی‌گردد [۲۶۲].

ابن القیم می‌گوید: حنفیه در کتاب‌هایشان تصریح بر آن دارند که اخبار مشهور مفید علمند، ما نیز معتقدیم اخباری که چنین باشند مفید علمند، چون سلف نیز بدون هیچ درنگی مفید علم‌بودن چنین اخباری را قبول کرده‌اند [۲۶۳].

شیرازی بر این رأی و نظر است که اخبار آحاد به دو دسته‌ی مسند و مرسل تقسیم می‌شوند که در میان احادیث آحاد مسند عده‌ی زیادی مفید علم هستند [۲۶۴].

«ابن ابوموسی در اول الإرشاد می‌گوید: و خبر واحد موجب علم و عمل است و قاضی ابویعلی هم در (الکفایة) همین را می‌گوید و شیخ ابواسحاق شیرازی در (التبصرة) و (شرح اللمع) می‌گوید: خبر واحدی که مورد قبول امت قرار گرفت موجب علم و عمل است حال فرقی نمی‌کند که همه به آن عمل کردند یا عده‌ای، و هیچ نزاعی بر سر این مطلب را از اصحاب شافعی نقل نکرده، و قاضی عبدالوهاب مالکی همین (مفید علم‌بودن خبر واحد) را نقل کرده و علمای حنفیه هم در کتاب‌هایشان به تصریح بیان نموده‌اند که خبر مستفیض مفید علم است» [۲۶۵].

ابوالمظفر منصور بن محمد السمعانی می‌گوید: «این قول – خبر واحد مفید علم نیست – باید به صورت تواتر نقل شود تا مفید علم واقع گردد، در حالی که فقط قدری‌ها و معتزلی‌ها این حرف را زده‌اند، و مقصودشان رد اخبار آحاد بود و عده‌ای از فقها هم که صاحب علم چندانی نبودند و پایبند گفته‌هایشان نبودند، تقلیدوار حرف معتزلی‌ها را تکرار کردند، ولی اگر اهل فرق اسلامی انصاف داشته باشند به مفید علم‌بودن خبر واحد اقرار می‌کنند چون می‌بینی آن‌ها با وجود اختلاف‌شان در این باره هرکدام به نوعی به یک سری از اخبار آحاد استناد می‌نمایند» [۲۶۶].

کسانی که معتقدند اخبار آحاد ظنی هستند و این اخبار وحی از جانب خداوند نیستند و می‌گویند که احادیث آحاد وحی از طرف خداوند بودند به چه دلیل پیامبر از کتابت آن‌ها نهی می‌کرد و یا چرا پیامبر جبه تدوین و کتابت آن اهمیتی نمی‌داد، و این کسانی امثال بخاری و مسلم بودند که بعدها آمدند و اخبار آحاد را جمع‌آوری کردند و این وظیفه پیامبر جبود که در زمان حیاتش امر به جمع‌آوری آن‌ها دهد. همین منکرین مفید علم‌بودن خبر واحد می‌گویند در این آیه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳ – ۴]، ضمیر (هو) به پیامبر جو کلام او برنمی‌گردد، بلکه به قرآن برمی‌گردد.

در جواب این اشخاص می‌گوئیم: احادیثی که شروط صحت آن‌ها -سندی و متنی- ثابت شده هیچ شکی در آن‌ها باقی نمی‌ماند که فرموده‌ی پیامبر جهستند و از لازمه‌های رسالت می‌باشند و به تبلیغ دین و رسالت پیامبر جمربوطند تا به وسیله‌ی آن‌ها بر مردم اقامه‌ی حجت شود و ابلاغ دین بر مردم تکمیل گردد. پس آن چیزی که دارای چنین شأن و جایگاهی باشد صدق است و مردم ملزم به پیروی آن در عقیده و عمل هستند، چون هیچ فرقی بین امر و نهی قرآنی و امر و نهی نبوی وجود ندارد، و این مفهوم واقعی حدیث «ألا وإني أوتيت القرآن ومثله معه» [۲۶۷]است.

مثلیتی که بین قرآن و بین آنچه به پیامبر جعطا شده مثلیتی کمی نیست، بلکه مثلیتی کیفی می‌باشد مثلیت عددی نیست -به این معنا که تعداد احادیث برابر تعداد آیات است- بلکه مثلیتی کیفی و هم‌ترازی و هم شأنی می‌باشد. مثلیت حقانیتی است یعنی قرآن حق است و هیچ باطلی در آن نیست، و سنت نبوی (احادیث) هم حق است و باطلی در آن راه ندارد مثلیت اطاعت و امتثال است، پس اطاعت از رسول در آنچه فرموده است واجب می‌باشد [۲۶۸].

در مورد آیه‌ی ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۳ – ۴] باید گفت که آن‌ها معنای آیه را تحریف کرده‌اند، آن‌ها بین ضمیر مستتر ینطق (هو) که فاعل نطق است و به نبی برمی‌گردد با ضمیر (هو) در (إن هو إلا وحی یوحی) جدایی و تفرق حاصل کرده‌اند و ضمیر دوم را به قرآن برمی‌گردانند و این نسنجیده عمل‌کردن است چون در اینجا اصلاً ذکری از قرآن نیامده تا ضمیر (هو) به آن برگردد، بلکه برای این ضمیر مرجعی در آیه‌ی قبلی وجود دارد و آن (النطق) می‌باشد که مفهوم گرفته شده از فعل مضارع (ینطق) می‌باشد. و آنچه پیامبر جبدان نطق کرده وحیی است که به او وحی شده و در این باره قرآن و سنت (احادیث) یکسان هستند و این آیه درمقام ثنا و تزکیه رسول خدا جنازل شده و تأیید طهارت قلب و صدق لسانش گردیده است.

خداوند این ثنا را با تأکید قسمی مورد قرار داده: ﴿وَٱلنَّجۡمِ إِذَا هَوَىٰ ١[النجم: ۱] «قسم به ستاره چون فرود آید».

سپس خداوند رسولش جرا با نفی ضلالت و فسق از او منزه گردانده: ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمۡ وَمَا غَوَىٰ ٢[النجل: ۲] «که صاحب شما – محمد – گمراه و فاسق نیست».

سپس خداوند نفی هوای نفس از سخن پیامبر جکرده: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣[النجم: ۳] «و هرگز از روی هوای نفس سخن نگوید».

سپس سخن پیامبر جرا محصور در وحی گردانده ﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤[النجم: ۴] «سخن او – محمد – غیر وحی خدا نیست».

پس این منکرین مفید علم‌بودن اخبار آحاد چگونه این ضمیر را به قرآن برمی‌گردانند، محمد جهمچنانکه به قرآن سخن می‌گفت به سنت (احادیث) نیز سخن می‌گفت.

قرآن وحی آشکار و سنت وحی پنهان است و هردو از طرف خدا آمده‌اند و این آیه هم مؤید همین معنا است:

﴿وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمۡ تَكُن تَعۡلَمُۚ وَكَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكَ عَظِيمٗا[النساء: ۱۱۳] «و خدا بر تو کتاب – قرآن – و حکمت – سنت – را عطا کرد و نازل نمود و آنچه را نمی‌دانستی به تو یاد داد و خداوند را با تو لطف عظیم است» [۲۶۹].

عده‌ای از علما معتقدند که اخبار آحاد مفید ظنند و در عین حال عده‌ای از منکرین احادیث آحاد به این قول علما دست گرفته و می‌گویند که سنت چون ظنی است، پس قایل استناد نیست، ولی باید گفت این ادعای آن‌ها از روی جهل و نادانی نسبت به احادیث است. چون این قول عده‌ای از علما مبنی بر ظنی‌بودن احادیث آحاد اصطلاحی است که آن را از روی شدت ورع و تقوای الهی به کار برده‌اند و این ظنی‌بودن مثل ظن مشرکان و کفار و فلاسفه نمی‌باشد، بلکه به معنای تفویض صحت قطعی احادیث آحاد به طرف خداوند است، همچنانکه که تفویض امور بعد از قطع و یقین پیداکردن بر آن‌ها به طرف خداوند تبارک و تعالی از شیوه‌ی پیامبران بوده است.

اگر داستان ابراهیم ÷ را بخوانیم آنجا که با قومش در مورد توحید و نفی شرک و بت‌پرستی گفتگو می‌کند:

﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِۚ وَلَآ أَخَافُ مَا تُشۡرِكُونَ بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيۡءٍ عِلۡمًاۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ٨٠[الأنعام: ۸۰] «و با او – ابراهیم – قومش احتجاج کردند، ابراهیم گفت: آیا در باره‌ی خدا با من محاجه می‌کنید و حال آن که مرا هدایت کرد و نمی‌ترسم از آنچه که شرک می‌ورزید، مگر چیزی را که خدا بخواهد پروردگار من علمش به همه‌ی موجودات محیط است، شما آیا متذکر این حقیقت نمی‌شوید».

و اگر در این قول ابراهیم ﴿وَلَآ أَخَافُ مَا تُشۡرِكُونَ بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّي شَيۡ‍ٔٗاتأمل کنیم می‌بینیم که می‌گوید: من از خدایان شما نمی‌ترسم، مگر آنچه را که خدا بخواهد، در اینجا ابراهیم یقین بر شرک‌داشتن آن‌ها داشته ولی باز دچار شرک‌شدن خودش را به خداوند تفویض کرده در حالی که خداوند اصلاً دچار شرک‌شدن پیامبران را نمی‌خواهد و بر آن هم اراده ندارد. پس چگونه ممکن است بگوئیم این استثناء قراردادن از طرف ابراهیم دلالت بر شک و ظن ابراهیم بر این مسئله دارد، این حرف غلط و باطلی است.

یا شعیب را نگاه کنیم، آنجا که قرآن می‌فرماید: ﴿قَدِ ٱفۡتَرَيۡنَا عَلَى ٱللَّهِ كَذِبًا إِنۡ عُدۡنَا فِي مِلَّتِكُم بَعۡدَ إِذۡ نَجَّىٰنَا ٱللَّهُ مِنۡهَاۚ وَمَا يَكُونُ لَنَآ أَن نَّعُودَ فِيهَآ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّنَا[الأعراف: ۸۹] «اگر ما به دین شما برگردیم با وجود آن که خدا ما را از آن نجات دهد، همانا به خدا افتراء و دروغ بسته‌ایم و هرگز نشود که ما به آئین (جاهلانه‌ی) باطل شما رجوع کنیم، مگر آن که مشیت خدا قرار گیرد که او پروردگار ماست».

اگر در قول شعیب ﴿إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّنَاتأمل کنیم می‌بینیم که شعیب به باطل‌بودن عقیده‌ی مشرکان ایمان و یقین داشت، ولی این استثناء را به خاطر این گفته تا امورات را به سوی خداوند تفویض دهد و این تفویض‌کردن امورات توسط ابراهیم و شعیب به سوی خداوند از سر تقوی و ورع و ترس آن‌ها از خداوند تبارک و تعالی بوده نه از روی ظن و گمان آن‌ها [۲۷۰].

علمایی هم که قائل به ظنی‌بودن اخبار آحاد بودند، به خاطر مواظبت و مراقبت بر آنچه که به پیامبر جنسبت داده می‌شود گفته‌اند این اخبار از لحاظ باطنی ظنی هستند و گرنه از حیث ظاهر آن‌ها معتقد به مفید علم بودن و حصول یقین از این اخبار بوده‌اند، ولی باطن امر را موکول به علم خداوند کرده‌اند. و الا علما چنین نبوده‌اند که بعد این همه تلاش بر روی سند و متن حدیث و بررسی آن‌ها و به درجه صحت رسیدن احادیث نزدشان از آن طرف هرچه را که بافته‌اند دوباره پنبه کنند. و قائل به ظنی‌بودن ظاهری احادیث شوند، بلکه آن‌ها از روی تقوا و ترس از خداوند مثل سایر علما با گفتن ظنی‌بودن باطل حدیث قاعده‌ی والله اعلم را رعایت کرده‌اند، حال یک سری دلایل عمده و اصلی مربوط به این دیدگاه را در ادامه مطرح می‌نمائیم.

[۲۵۸] آل تیمیة، المسودة، ص ۲۲۰؛ ابن القیم الجوزیة، مختصر الصواعق المرسلة، ۲ / ۳۷۶. [۲۵۹] ابن القیم الجوزیة، مختصر الصواعق المرسلة، ۲ / ۳۶۲، الشوکانی، إرشاد الفحول، ۱ / ۱۳۳. [۲۶۰] الأندلسی، الإحکام في أصول الأحکام، ۱ / ۱۰۳. [۲۶۱] ابن القیم الجوزیة، مختصر الصواعق المرسلة، ۲ / ۳۶۲ – ۳۶۳. [۲۶۲] البخاری، کشف الأسرار، ۲ / ۶۷۴، الجصاص، أصول، ۳ / ۶۳. [۲۶۳] ابن القیم، مختصر الصواعق المرسلة، ۲ / ۳۶۳ – ۳۶۴. [۲۶۴] الشیرازی، اللمع في أصول الفقه، ص ۷۲. [۲۶۵] ابن قیم، مختصر الصواعق المرسلة، ص ۳۶۳. [۲۶۶] ابن قیم، مختصر الصواعق المرسلة، ص ۴۰۶. [۲۶۷] الشوکانی، نیل الأوطار، ۸ / ۲۷۸، ابوداود، سنن ابوداود، ۴۶۰۴. [۲۶۸] المطعنی، الشبهات الثلاثون المثارة لإنکار السنة النبویة، ص ۷۷ – ۷۸. [۲۶۹] المطعنی، الشبهات الثلاثون المثارة لإنکار السنة النبویة، ص ۷۹ – ۸۰. [۲۷۰] المطعنی، الشبهات الثلاثون المثارة لإنکار السنة النبویة، ص ۱۱۸ – ۱۱۹.