گفتار دوم: نمونه هایی از نرمی و مدارای پیامبر صلی الله علیه وسلم با مخالفان
در سیرۀ پیامبر ج نمونههای بسیاری وجود دارد که بیانگر نرمخویی و مدارای ایشان با مخالفان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر است. اکنون دو نمونه از این قبیل بیان میگردد:
نمونۀ اول: در صحیح بخاری و صحیح مسلم، از سعید بن ابی سعید نقل شده که میگفت از ابوهریره س چنین شنیدم: «پیامبر ج لشکری را به سوی نجد فرستادند و آنان مردی را از بنیحنیفه به نام ثمامه بن أثال؛ رئیس و بزرگ اهالی یمامه را آوردند و به یکی از ستونهای مسجد بستند. رسول الله ج نزد وی آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
او پاسخ داد: خیر و خوبی دارم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر عفو کنی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.
رسول الله ج از نزدش رفتند و فردای آن روز آمده و فرمودند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را میکشی و اگر ببخشی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه میخواهی به تو داده شود.
دوباره پیامبر ج رهایش کردند و روز بعد آمده و پرسیدند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
ثمامه گفت: همان چیزی که [دیروز] گفتم؛ اگر [مرا] بکشی، صاحب خونی را کشتهای و اگر عفو نمایی، بر انسانی سپاسگزار میبخشی و اگر مال میخواهی، درخواست کن که هرچه دوست داری به تو داده شود.
سپس رسول الله ج فرمودند: «أَطْلِقُوا ثُمَامَةَ»؛ «ثمامه را آزاد کنید.»
او به سمت درخت خرمایی که نزدیک مسجد بود، رفت و در آنجا غسل کرد، سپس وارد مسجد شد و گفت: «أشهد أن لا إله إلّا الله وأشهد أنّ محمّداً عبدُه و رسولُه»، ای محمّد! سوگند به الله که قبلا هیچ چهرهای منفورتر از چهرۀ تو در دل و نگاهم نبود، امّا اکنون چهرۀ تو محبوبترین چهرهها برای من است. قسم به الله که قبلا دین تو را از تمامی دینها بدتر و منفورتر میدانستم، ولی اکنون این دین را از همۀ ادیان بیشتر دوست دارم. سوگند به الله که از دیدگاه من، شهر تو از تمامی شهرها زشتتر و منفورتر بود، امّا اکنون محبوبترین شهر از نگاه من است. لشکریان تو مرا گرفتند درحالی که قصد عمره داشتم، پس نظرت چیست؟
پیامبر ج به وی مژده داده و امر کردند که عمره را به جای آورد. وقتی به مکّه آمد، فردی به او گفت: آیا بیدین شدی؟! وی پاسخ داد: نه، ولی با رسول الله ج مسلمان شدم، و سوگند به الله که تا وقتی پیامبر ج اجازه ندهند، دانۀ گندمی از سمت یمامه برای شما آورده نخواهد شد.»[١١٠٤]
به این تحمّل و صبر و بردباری دقّت کن، به گونهای که پیامبر ج سه روز به وی فرصت داده و میفرمودند: «مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟»؛ «ای ثمامه! با خود چه داری [یعنی گمان میکنی که با تو چه خواهم کرد]؟!»
و زمانی که دانستند او عزّت نفس دارد و – با هوش و تیزبینی خویش- فهمیدند که وی سرور یک قوم است و هرگز خواری را نمیپذیرد، او را بخشیدند و پس از سه روز گفتگو، آزادش کردند.
و این انسان رئیس و بزرگ نیز از روی میل مسلمان شد و به فضل آن گفتگوی والا و زیبا و آن نرمی و بردباری و صبر و استقامت.
نووی / میگوید: «این سخن پیامبر ج که فرمودند: "مَاذَا عِنْدَكَ يَا ثُمَامَةُ؟" و سه روز تکرار شد، برای به دستآوردن دلها و مهربانی با بزرگانی است که امید مسلمانشدن آنان میرود و افراد بسیاری به پیروی از این اشخاص، اسلام را میپذیرند.»[١١٠٥]
نمونۀ دوم: در صحیح مسلم، از ثوبان؛ بردۀ پیامبر ج چنین نقل شده است: «نزد رسول الله ج ایستاده بودم که عالمی یهودی آمد و گفت: السّلام علیک یا محمّد! من وی را پس زدم و نزدیک بود که بیفتد. او گفت: چرا مرا دور میکنی؟ گفتم: چرا نمیگویی یا رسول الله ج؟! او پاسخ داد: من وی را با همان نامی که خانوادهاش برایش تعیین کردهاند، صدا میزنم. سپس پیامبر ج فرمودند: «إِنَّ اسْمِي مُحَمَّدٌ الَّذِي سَمَّانِي بِهِ أَهْلِي»؛ «همانا نام من محمّد؛ یعنی همان اسمی که خانوادهام برایم گذاشتند، است.»
آن یهودی گفت: آمدم تا از تو سؤالی بپرسم. پیامبر ج پاسخ دادند: «أَيَنْفَعُكَ شَيْءٌ إِنْ حَدَّثْتُكَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟»
او گفت: با گوشهایم میشنوم. سپس پیامبر ج با چوبی که داشتند، [متفکّرانه] بر زمین خط کشیده و فرمودند: «سَلْ»؛ «بپرس.» عالم یهودی گفت: روزی که زمین به غیر این زمین و آسمانها به غیر این آسمانها تبدیل میشود، مردم در کجا هستند؟
پیامبر ج فرمودند: «هُمْ فِي الظُّلْمَةِ دُونَ الْجِسْرِ»؛ «آنان در آن تاریکی پایینِ پل [صراط] هستند.» سپس پرسید: نخستین افرادی که به آنان اجازه داده میشود، چه کسانی هستند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «فُقَرَاءُ الْمُهَاجِرِينَ»؛ «فقرای مهاجران.»
آن یهودی گفت: وقتی وارد بهشت میشوند، تحفه [و هدیۀ] آنان چیست؟
رسول الله ج فرمودند: «زِيَادَةُ كَبِدِ النُّونِ»؛ «اضافی جگر ماهی.»
سپس پرسید: پس از آن، چه میخورند؟
پیامبر ج پاسخ دادند: «يُنْحَرُ لَهُمْ ثَوْرُ الْجَنَّةِ الَّذِي كَانَ يَأْكُلُ مِنْ أَطْرَافِهَا»؛ «برایشان گاوی بهشتی که در اطرافش میچریده است، ذبح میشود.»
عالم یهودی گفت: بر روی آن، چه مینوشند؟
رسول الله ج عرض کردند: «مِنْ عَيْنٍ فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا»؛ «از چشمهای که سلسبیل [بنا بر قولی، بسیار روان یا نرم] نامیده میشود [مینوشند].»
آن یهودی جواب داد: راست گفتی.
سپس خطاب به پیامبر ج گفت: آمدم تا از تو دربارۀ چیزی بپرسم که از میان اهالی زمین، فقط پیامبر یا یک یا دو مرد از آن باخبرند. رسول الله ج فرمودند: «أَيَنْفَعُكَ شَيْءٌ إِنْ حَدَّثْتُكَ؟»؛ «آیا اگر با تو سخن گویم، به تو فایدهای هم میرساند؟» او گفت: با گوشهایم میشنوم.
سپس ادامه داد: آمدم تا دربارۀ فرزند از تو سؤال کنم. پیامبر ج فرمودند: «مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ، وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا، فَعَلَا مَنِيُّ الرَّجُلِ مَنِيَّ الْمَرْأَةِ، أَذْكَرَا بِإِذْنِ اللهِ، وَإِذَا عَلَا مَنِيُّ الْمَرْأَةِ مَنِيَّ الرَّجُلِ، آنَثَا بِإِذْنِ اللهِ»؛ «آب [منی] مرد، سفید و آب [منی] زن، زردرنگ است. وقتی این دو تا باهم مخلوط شوند و در صورتی که منیّ مرد بر منیّ زن غالب [و بیشتر] شود، [فرزند] به اجازۀ الله تعالی پسر میشود و اگر منیّ زن بر منیّ مرد غالب [و بیشتر] گردد، [فرزند] به اذن الله دختر میشود.»
آن عالم یهودی گفت: قطعاً درست گفتی و بدون تردید تو پیامبر الله تعالی هستی. سپس از آنجا رفت.
پیامبر ج فرمودند: «لَقَدْ سَأَلَنِي هَذَا عَنِ الَّذِي سَأَلَنِي عَنْهُ، وَمَا لِي عِلْمٌ بِشَيْءٍ مِنْهُ، حَتَّى أَتَانِيَ اللهُ بِهِ»[١١٠٦]؛ «قطعاً او این سؤالات را از من پرسید درحالی که من هیچیک از آنها را نمیدانستم تا اینکه الله متعال مرا از آنها باخبر ساخت.»
رسول الله ج اهل کتاب را به علومی که در کتابهایشان وجود داشت، ملزم میکردند و مخالفت آنان را با آنچه پیامبرانشان آورده بودند، نکوهش و سرزنش مینمودند. اهل کتاب نیز چون آگاه به کتابهای آسمانی بودند، پرسشهای دقیق و کاملی ارائه میدادند هرچند گمراه بودند.
این دانشمند یهودی با پیامبر ج گفتگو نمود و فکر میکرد که ایشان نمیتوانند به سؤالاتش پاسخ دهند، امّا فکر و گمانش درست و بجا نبود و رسول الله ج به تمامی پرسشهایش پاسخ دادند.[١١٠٧]
در این گفتگو، ادب عالی و فوق العادۀ پیامبر ج کاملا روشن و آشکار است؛ یعنی همان تواضع بسیار و نرمی و مدارا با مخالف. رسول الله ج در گفتگوی با این یهودی فروتن و متواضع بودند و موافقت کردند که ایشان را با نامشان صدا زند بدون اینکه رسالتشان را تأیید نماید، چون امید به هدایت وی داشتند.
همچنین یکی دیگر از آداب گفتگو در این حدیث بیان شده است؛ یعنی گفتگونکردن در مورد و جایی که فایدهای ندارد، زیرا پیامبر ج از وی پرسیدند که اگر با تو سخن گویم، برایت فایدهای دارد؟
به همین سبب، گفتگوی ایشان فایده داد و فکر و گمان آن یهودی تغییر کرد و نبوّت پیامبر ج را تأیید نمود.
[١١٠٤]- صحیح بخاری، شمارۀ حدیث: ٤٦٢، ٤٦٩، ٢٤٢٢ و ٤٣٧٢؛ صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: ١٧٦٤.
[١١٠٥]- صحیح مسلم بشرح النّووي، ج ١٢، ص ٨٩.
[١١٠٦]- صحیح مسلم، شمارۀ حدیث: ٣١٥.
[١١٠٧]- نک: تاریخ الجدل، محمّد ابوزهره، ص ٤٩؛ الحوار، مغامسی، ص ١٤١.