باقیات صالحات ترجمه آیات بینات

فهرست کتاب

بیان ایمان آوردن حضرت ابوبكر صدیقس

بیان ایمان آوردن حضرت ابوبكر صدیقس

شیعه اقرار می‌کنند که حضرت صدیق ازان جماعت بود که از همه پیشتر ایمان آوردند چنانچه سابقاً در بیان آیت غار نوشته‌ایم این‌جا شبهات واهیه ایشان را رد می‌کنیم. از آن جمله این که حضرت صدیق بگفتار کاهنی ایمان آورده بود. در حمله حیدری می‌نویسد:

ابابکر ازان پس‌بره پاگذاشت
که گفتار کاهن بدل‌یادداشت
باو کاهنی داده‌بود این خبر
که مبعوثگرددیکی نامور
زبطحی‌زمین‌درهمین‌چندگاه
بود خاتم انبیای اله
تو با خاتم انبیا بگروی
چو او بگذرد جانشینش شوی
زکاهن‌چوبودش‌باواین‌نوید
بیاورد ایمان نشان چون بدید

این شبهه بچند وجوه باطل است:

وجه اول: که اگر بالفرض بگفته‌ی کاهن ایمان آورده بود پس لابدست که قول آن کاهن را راست باور کرده باشد و در قول کاهن چنانچه نوید خلافت او بود همچنان خبر نبوت آن حضرت جنیز بود پس ضرورست که این خبر را هم راست دانسته باشد و آن حضرت جرا نبی بر حق یقیین کرده باشد لهذا درین صورت هم ایمان او ثابت گردید و تهمت نفاق باطل گشت. و آنچه مولوی دلدار علی مجتهد اعظم ایشان در ذوالفقار می‌فرمایند که «خلیفه اول از اول امر از ایمان بهره‌ی نداشت باتفاق من علماء الامامیة». دروغ بی‌فروغ است. علامه حلی در شرح تجرید می‌نویسد که فرمود علی مرتضی: «آمنت قبل أن آمن أبوبكر».یعنی من ایمان آوردم قبل ایمان آوردن ابوبکر پس هرگاه که خود بقول علی مرتضی ایمان آوردن حضرت صدیق ثابت است قول مجتهد مذکور را بجز دروغ بی‌فروغ چه گفته شود.

وجه دوم: معلوم نیست که آن کاهن صرف به حضرت ابوبکر خبر نبوت آن حضرت جبیان کرده بود و صرف حضرت ابوبکر بگفته او ایمان آورده بودند یا دیگر صحابه کرام هم درین امر شریک بودند؟ از کتب شیعه چنان ظاهر می‌شود که در این امر اختلاف است بعض شیعه می‌گویند که اکثر صحابه‌ی کرام بگفته آن کاهن ایمان آورده بودند، چنانچه از اشعار حمله حیدری که بالا منقول شد همین مترشح می‌شود و بعض شیعه می‌گویند که صرف یک دو کس بگفته آن کاهن ایمان آورده بودند چنانچه مولف نزهه می‌نویسد که «وهم آنکه قول او اگر بقول کهنه و منجمین الخ مدفوع است زیرا که امامیه این معنی را در حق اکثر صحابه روایت نکرده‌اند بلکه در حق یک دو شخص». لهذا اگر قول اول صحیح است یعنی اکثر صحابه همچنین بودند که بقول کاهن ایمان آوردند پس جای اعتراض بر حضرات شیخین نیست و چند نفوس صحابه که شیعه آن‌ها را مقبول می‌گویند ازین قباحت به هیچ دلیل مستثنی نمی‌توانند شد پس هرگاه که صدیق شیعه هم چنین بود اگر صدیق اهل سنت نیز چنین باشد باکی نیست. و اگر قول دوم صحیح است یعنی صرف یک دو کس بگفته کاهن ایمان آورده بودند پس ضرورست که ایشان آن کاهن را در جمیع اقوال او صادق دانسته باشند و منجمله اقوال او خبر نبوت آن حضرت جهم بود لهذا این خبر را هم باور کرده باشند و همین است ایمان، و نیز در اصحاب مقبولین شیعه بعض حضرات در کتب سابقه پیشین گوئی آن حضرت جمطالعه کرده و بعض بر بنای خواب ایمان آورده بودند پس اگر حضرات شیخین بگفته کاهنی ایمان آوردند چه قباحت.

وجه سوم: اینکه بگفته‌ی کاهن ایمان آوردن خلاف اقوال شیعه است. قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین می‌نویسد که «ابوبکر به برکت خوابی که دیده بود مسلمان شده بود».

وجه چهارم: اینکه اگر مقصود شیعه ازین قول که حضرت صدیق بگفته کاهن ایمان آورده بود این است که او از صدق دل ایمان نیاورده بود (معاذالله) پس تغلیط این مقصود فاسد خود از حالات حضرت صدیق می‌شود زیرا که خود از کتب شیعه ثابت است که ویسهمواره در دعوت اسلام سعی بلیغ می‌کرد و دوستان و آشنایان خود را افهام و تفهیم نموده به سوی اسلام راغب می‌کرد و بخدمت آن حضرت جمی‌رسانید و خود از آن جناب درخواست اعلان دعوت اسلام می‌نمود و غلامان عرب را که اسلام آورده بودند و در راه خدا بایشان ایذاها میرسید مانند حضرت بلال و غیره از مال خود خریده آزاد می‌فرمود و برای ترقی اسلام هرگونه نقصانات مالی و جانی برداشت می‌کرد و هرگز هیچ عاقلی این امر را تجویز نمی‌تواند کرد که کسی‌که دینی را حق نداند برای آن دین این چنین کارها کند. و این هم از کتب شیعه ثابت است که حضرات شیخین جناب رسالت مآب را بر اظهار دعوت دین آماده نمودند و باصرار ایشان آن حضرت اظهار دعوت آغاز کرد و مصائب و آزارها بحضرات شیخین از دست کفار رسید. مصنف استقصاء می‌گوید که مگر ناصبی پیغمبر خدا را که از خوف کفار در حصن غار اختفا فرموده و در بدو اسلام از اظهار دعوت علانیه احتراز داشته تا آنکه شیخین دل تنگ شده آن حضرت راحت و ترغیب باظهار دعوت کردند و آن حضرت بنابر عدم مصلحت اظهار از جهت اصرار ایشان از اعلان مانع نیامده، حتی أصاب أولهما ما أصاب وقال ثانیهما: أیعبد العزی واللات علانیة ویعبدالله سرا،

وجه پنجم: این که اگر فرض کرده شود کفرض المحالات که حضرت ابوبکر صدیق بصدق دل ایمان نیاورده بود چنان که مولوی دلدار علی در ذوالفقار می‌گوید که «اول ایمان اصحاب ثلاثه باثبات باید رسانید بعد ازین باین افسانه بیهوده ترنم باید نمود زیرا که دانستی که مسلک امامیه درین باب این است که اصحاب ثلاثه از اول امر از ایمان بهره‌ی نداشتند». و مقلد مولوی دلدار علی یعنی مصنف استقصا می‌گوید که «إن كفرهم وارتدادهم واضح لا سترة فیه». یعنی کفر و ارتداد حضرات خلفای ثلاثه ظاهر است هیچ پوشیدگی در آن نیست (معاذالله من ذلک). پس درین صورت لازم می‌آید که جمیع مهاجرین و انصار بلکه جمیع صحابه کرام کافر باشند زیرا که همه ایشان حضرت صدیق را سردار خود تسلیم کرده بودند و بعد پیغمبر او را خلیفه ساخته بر دست او بیعت نمودند و این بیعت کنندگان یک صد و دو صد یا یک هزار و دو هزار نبودند بلکه تعدادشان به هزاران هزار میرسید چه صحابه کرام بعد وفات نبوی به روایتی زیاده از یک صد هزار، و بروایت ملا باقر مجلسی در تذکرةالائمه چهار صد هزار بودند. این همه جم غفیر کافری را معاذ الله پیشوای خود نمودند پس در کفر این جم غفیر چه شک باقی می‌ماند. بیعت نمودن این جم غفیر بر دست حضرت ابوبکر صدیق از اقوال علمای شیعه ثابت است. چنانچه در بحارالانوار جلد سوم قول شریف مرتضی موجود است، و ترجمه‌اش را مجتهاد باین عبارت نموده «جمیع مسلمانان با ابوبکر بیعت کردند و اظهار رضا و خوشنودی و سکون و اطمینان بسوی او نمودند و گفتند که مخالف او بدعت کننده و خارج از اسلام است». سبحان الله مذهب شیعه چه خوب است که در عدوات حضرت صدیق دین اسلام را فنا می‌کنند و چهار صد هزار مسلمانان را که مهاجرین و انصار و مجاهدان اسلام بودند و بنی هاشم و اهل بیت نبوی هم درین جماعت داخل بودند همه را بی‌دریغ کافر قرار دادند. نعوذ بالله من ذلک.

وجه ششم: ما را برای اثبات ایمان حضرت صدیق بمزید دلائل حاجت نیست چه خود علمای شیعه از تکفیر او انکار نموده تکذیب قائلان تکفیر کرده‌اند. قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین می‌گوید که «نسبت تکفیر بجناب شیخین که اهل سنت و جماعت به شیعه نموده‌اند سخنی است بی‌اصل که در کتب اصول ایشان از ایشان اثری نیست و مذهب ایشان همین است که مخالفان علی فاسق‌اند و محاربان او کافر». مولوی دلدار علی بجواب این قول در ذوالفقار می‌گوید که «پوشیده نماند که این کلام بر تقدیر صحت و صدور آن از فاضل قادح مقصود ما و مفید مطلب او نمی‌شود زیرا که سابق گذشته که فاسق در مقابله‌ی مومن اطلاق شده پس فرق در میان کفر و فسق همین است که کافر نجس است در دنیا و مخلد است فی النار در عقبی و فاسق که به سبب انکار یکی از ضروریات مذهب باشد مخلد در نار خواهد بود. گویا در دنیا احکام مسلمین بسبب اقرار شهادتین بر او جاری شود». لیکن درین عبارت یا حضرت مجتهد دیده‌ی و دانسته ابله فریبی نموده یا در حقیقت خطای فاحش را مرتکب گشته چه این جمله که «بر تقدیر صحت و صدور آن از فاضل» هیچ معنی ندارد هرگز ازین عبارت ظاهر نمی‌گردد که جناب مجتهد این قول قاضی نورالله شوستری را تسلیم می‌کند یا ازان انکار می‌نماید می‌بایست که اگر این عبارت در مجالس المومنین موجود است اقرار کردی و اگر موجود نیست انکار نمودی و حسب عادت خود صفحات قرطاس به سبّ و شتم مصنف تحفه، سیاه ساختی. و جواب مجتهد نیز از مغالطه خالی نیست هیچ مفهوم نمی‌شود که مقصود چیست؟ اگر قاضی در انکار تکفیر شیخین خطا کرده است بایستی که تصریح به خطای او کردی و دلائل خاطی بودن او حواله قلم کردی شاید مقصود مجتهد این باشد که در میان کفر و ایمان نیز یک درجه است که آن را اسلام گویند و همین درجه را نفاق نیز می‌گویند. و برای خلفای ثلاثه همین درجه ثابت است، لهذا انکار ایمان ایشان صحیح است، مگر این مقصود هم از عبارت مجتهد ظاهر نمی‌شود ملا باقر مجلسی نیز در رساله رجعت این چنین نوشته چنانچه می‌گوید که «ایشان از روی گفته‌ی یهود بظاهر کلمتین گفتند از برای طمع اینکه شاید ولایتی و حکومتی حضرت بایشان بدهد و در باطن کافر بودند». جواب این هرزه سرای سابقاً نوشته‌ایم و خود اکثری از علمای شیعه این قول را رد کرده‌اند و قائلِ این قول را بی‌انصاف می‌گویند. ملا عبدالله که از علمای معتبرین شیعه است در اظهار حق می‌نویسد جواب گفتن این سخن بارتکاب اینکه در هجرت سبق ایمان شرط است و آن (یعنی ابوبکر معاذالله) هیچ وقت ایمان نداشته حتی قبل از اتفاق ناخوشی با امیرالمومنین از انصاف دور است. و ملا عبدالجلیل قزوینی در کتاب نقض الفضائح می‌نویسد «اما ثنای خلفا پس بر آن انکاری نیست بزرگانند از مهاجرین ﴿ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ [التوبة: ۱۰۰] باز در مقامی دیگر ازین کتاب می‌نویسد: «اما آنچه سیرت ابوبکر و عمر و دیگر صحابه بیان کرده مجملی است نه مفصل، آن را خلاف نه کرده‌اند شیعه الا درجه خلافت و امامت را که شیعه انکار کنند در ایشان که درجه امامت نه داشتند و آن فقدان عصمت و نصوصیت و کثرت علمی است. اما صحابه رسول ایشان را دانند و از درجه‌شان نه گذرانند». ودر احتجاج طبرسی از حضرت امام باقر÷روایت آورده که فرمود: «إنی لست بمنكر فضل أبی بكر». و فرمود كه «لست بمنكر فضل عمر ولكن أبابكر أفضل من عمر». یعنی من از بزرگی ابوبکر و از بزرگی عمر منکر نیستم و لیکن ابوبکر از عمر بزرگ‌تر است. این دو امثال این هزارها روایات است که چندی ازان نقل خواهیم کرد. بعد مطالعه این همه کیست که در ایمان و اسلام بلکه در فضیلت ابوبکر صدیق شک کند؟ اکنون یک روایت از تفاسیر شیعه هم نقل می‌کنم بنظر انصاف باید دید. مفسرین شیعه تسلیم می‌کنند که حضرت ابوبکر صدیق غلامان را که بسبب اسلام ایذاها بایشان می‌رسید می‌خرید و آزاد می‌کرد علامه طبرسی در تفسیر مجمع البیان می‌آرد که «عن ابن الزبیر قال: إن الآیة نزلت فی أبی بكر لأنه اشتری الممالیك الذین أسلموا مثل بلال وعامر بن فهیرة وغیرهما وأعتقهم».یعنی آیه کریمه ﴿ وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ [الشمس: ۱۷- ۱۸]. در شان ابوبکر نازل شده که وی آن غلامان را که اسلام آورده بودند می‌خرید و در راه خدا آزاد می‌نمود مانند بلال و عامر و غیرهما. پس چونکه ابوبکر صدیق مال خود را در راه خدا صرف می‌کرد خداوند کریم در حق او این آیت فرو فرستاد معنی آیت این است که از دوزخ محفوظ داشته خواهد شد آن متقی اعظم که مال خود را در راه خدا صرف می‌کند، عجب است که کسی‌که در راه خدا بی‌دریغ صرف اموال خود نماید وخداوند کریم در حق او آیات نازل فرماید و او را به خطاب ﴿ ٱلۡأَتۡقَى که خطابی است بغایت بلند و برتر نوازد، در فضیلت این چنین کس بلکه در ایمان او کلام کرده شود و او را کافر ومنافق گفته شود مقام عبرت است.

باقی ماند اینکه برای اطلاق ایمان شرط است که تمام اصول دین را تصدیق کند و امامت هم از اصول دین است که ابوبکر صدیق آن را منکر بوده، ازین جهت اطلاق ایمان بروی درست نیست. جوابش چنان که باید و شاید در مبحث امامت ان شاءالله خواهیم نوشت، این‌جا صرف بر یک سخن اکتفا می‌کنیم و آن اینکه در آغاز نبوت نشانی از مساله امامت نبود و بجز عقیده‌ی توحید و عقیده‌ی رسالت و عقیده‌ی قیامت چیزی دیگر در حقیقت ایمان داخل نبود هر که برین سه عقیده می‌گروید او مومن کامل بود. حضرت علی هم که دران ایام صغیر السن بود به همین سه عقیده مکلف شده بود. شیعه از کتب خود هرگز ثابت نمی‌توانند کرد که آن حضرت جاز اول روز چنان که مردمان را دعوتِ توحید و رسالت و قیامت می‌فرمود همچنان دعوت عقیده‌ی امامت هم می‌داد و می‌گفت که چنان که بر رسالت من ایمان آوردن ضروری است بر امامت علی هم ایمان آوردن لازم است. شیعه می‌گویند که در آخر زمانه نبوت بمقام خم غدیر چون رسول خدا جخطبه خواند در آن خطبه اقرار امامت هم اضافه فرمود، لیکن کسانی‌که قبل ازین خطبه ایمان آورده بودند وقتی که ذکری از مساله امامت نبود انکار ایمان ایشان نمودن چه معنی دارد؟ آری، اگر شیعه گویند که ابوبکر صدیق بعد غدیر خم چونکه انکار امامت علی کرده بود لهذا ایمان از او منتفی شد لیکن در این صورت اطلاق ارتداد معاذالله لازم می‌آید و این قول که از اول روز ایمان نداشت باطل می‌گردد. باقی ماند الزام ارتداد پس جواب آن در بحث امامت خواهد آمد ان شاءالله تعالی.