دلیل اول (از دلائل عقلیه)
همه کس حتی که اهل خبرت از غیر مسلمین هم میدانند که چون حق تعالی پیغمبر خود (محمد مصطفی) صلى الله علیه وآله وسلم [۷]را در ملک عرب مبعوث فرمود در شهر مکه معظمه ابتدا امر با اعلان نبوت کرد آن گاه همه ساکنان مکه کافر و مشرک بودند و همه اعزه و اقارب و ذوی الارحام آن حضرت جبه مجرد استماع این اعلان دشمن آن جناب علیه الصلوة والسلام گشتند و تکذیب کردند، کسی آن جناب را مجنون میگفت، و کسی شاعر کسی مسحور میگفت، و کسی ساحر. ونعوذ بالله منها.
در مدت شش سال با وجود سعی بلیغ در دعوت دین و با وصف اظهار معجزات چند نفر اسلام آوردند که عدد ایشان تا چهل هم نمیرسد و لیکن بعد شش سال جماعت مسلمین قدری زیاده شد و دعوت دین برملا صورت پذیرفت و آن حضرت جعلی رؤس الاشهاد ارکان دین را ظاهر کردن گرفت چون نوبت به اینجا رسید، کافران بر ایذای آن جناب جو اصحاب او کمر چست بستند تا آنکه ولی جمامور شد که سکونت مکه ترک کرده بسوی مدینه هجرت فرماید. بعد هجرت، به تدریج دین اسلام رو به ترقی آورد و بعد چند روز باین سرعت اشاعت اسلام به ظهور آمد که در مدت قلیله نوبت از مآت بألوف و از ألوف بر مآت الألوف رسید.
پس نیک باید اندیشید که کسانیکه در ابتدای دعوت باسلام گرویدند و از همه پیشتر گفتار آن حضرت جرا حق دانسته تصدیق نبوت آن جناب نمودند و بیتردد و تذبذب کلمه شهادت بر زبان آوردند و بغیر استصواب و مشاورت اعزه و اقارب خود دین قدیم خود را گذاشته از خویشاوندان خویش انقطاع ورزیدند و سبقت نموده دامن شفقت آن رحمت عالم را بدست خود گرفتند و از دوستان و آشنایان خود بریده غایه اطاعت نبوی بر دوش خود نهادند. اسلامِ چنین کسان در چنین زمانِ پُر طغیان هرگز بیسببی قوی نبوده باشد. زیرا که دینِ قدیمِ خود را گذاشتن و دینِ جدید را اختیار کردن کاری است بس دشوار. و نیز آسایش و راحت را گذاشته خود را آماجگاهِ مصائب و آلام ساختن امریست بس مشکل و خلاف مقتضای طبیعت و جبلت است و ظاهرست که این چنین کار دشوار و امر مشکل بغیر سببی قویتر (که بر مقتضای طبیعت غالب آید) هرگز صورت نمیبندد و پس چون درین امر فکر و تامل نمائیم که آن سبب قوی چه بود که سابقین اولین را (بر خلاف مقتضای جبلت برانگیخت و) باعث بر قبول ایمان گردید. بجز دو سبب امری دیگر در فهم ما نمیآید، یا خواهش دین و امید نجات یا طمع دنیا و مال دنیا. اگر سبب اول را باور کنیم یعنی تسلیم کنیم که صحابه کرام محض بامید نجات آخرت ایمان آورده بودند و محض برای تحصیل رضای خداوندی ترک وطن مالوف و قطع علائق نموده بودند پس این امر در وهم ما نمیآید که صحابه کرام گاهی از دین اسلام برگشته باشند و محبت ایمان و اسلام (که در دلهای ایشان رسوخ یافته حتی که بر مقتضای طبیعت و جبلت غالب آمده) از دلهای ایشان بدر رفته باشد بلکه یقین مینمائیم که کسانیکه در آن هنگام دین اسلام را قبول کردند و بسبب قبول اسلام مصائب و آلام بیاندازه کشیدند و سالها سال درین حال بسر بردند از دینِ اسلام هرگز منحرف نشده باشند تا وقت مرگ بر دین حق ثابت قدم بوده باشند. و اگر بر سبب دوم نظر اندازیم و گوئیم که طمع دنیا و مال دنیا باعث اسلام ایشان بود ضمیر ما بر ما ملامت میکند چه این امری است که تصور آن هم بعید از عقل است. کسیکه ذرهی از ایمان و عقل و حیا داشته باشد خیال این امر هم نتوانست نمود. زیرا که در ابتدای اسلام حصول مال و دولت دنیا امر مهمی است بدیهی البطلان. مال و دولت دنیا در آن وقت نزد رسول خدا جکجا [۸]بود که کسی بطمعِ آن قبول اسلام کرده باشند. بلکه به مقتضای اسباب ظاهری آن زمان هر صاحب عقل (به لحاظ حالات آن زمانه) جزم میکند که قبول کنندگان اسلام به زودی زود از صفحهی هستی محو خواهند شد و وجود چند ضعفا و مساکین در هجوم اعدای چنین با کثرت و قوت چند ساعت بیش نخواهد بود.
[۷] مصنف/درین جا بر ذکر آل اکتفا کرده اصحاب را ذکر ننموده ممکن ست عادت سابقه چنین شده باشد، اما این حقیر را در اینجا تحقیقی است بس این تحقیق را تالیفی که موسوم است به «إحیاء المیت فی تحقیق الآل وأهل البیت» به بسط و تفصیل بیان کرده، خلاصهاش اینکه لفظ آل در لغت عرب هرگز به معنی اولاد نیست، علمای لغت مینویسند که آل الرجل من یؤل أمرهم إلیه، یعنی آل هر شخص آن کسانند که معاملاتشان با آن شخص را میشوند. مقصود آنکه لفظ آل بمعنی اتباع کننده است و در قرآن مجید لفظ آل به همین معنی در آیتهای بسیار ورود یافته، قوله تعالی: ﴿ وَإِذۡ نَجَّيۡنَٰكُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ يَسُومُونَكُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَكُمۡ ﴾[البقرة:۴۹]. ظاهرست که درین آیت اتباع فرعون، آل فرعون فرموده شده، و قوله تعالی: ﴿ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ﴾[البقرة: ۵۰]. و در آیت دیگر فرموده: ﴿ فَأَخَذۡنَٰهُ وَجُنُودَهُۥ فَنَبَذۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡيَمِّ ﴾[القصص: ۴۰]. معلوم شد که جنود فرعون آل فرعون فرموده شد. و هم در قرآن مجید اولادی که تابع پدر نباشند از آل خارج کرده شد در قصه حضرت نوح÷است که ﴿ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ ٤٥ قَالَ يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ ﴾[هود:۴۵- ۴۶]. حق تعالی به حضرت نوح وعده فرمود بود که ای نوح تو و آل تو را از غرق محفوظ خواهم داشت چون پسر نوح÷که تبع پدر خود÷نبود یعنی کافر بود غرق شد، نوح÷فریاد کرد که خداوندا پسر من از آل من است و وعدهی تو راست است حق تعالی فرمود که ای نوح! پسر تو سبب اعمال غیر صالحه از آل تو نیست معلوم شد که با حضرت انبیا†تعلقاتی که قائل میشود بنای آن ایمان و عمل صالح است رشتههای آب وگل در آنجا ساقط از اعتبارست و لنعم ما قال العارف الجامی:
بندهی عشق شدی ترک نسب کن جامی
که درین راه فلان ابن فلان چیزی نیست
و نیز در قرآن مجید آمده: ﴿ إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[آلعمران:۶۸]. قریب ترین مردمان به ابراهیم آن کسانند که پیروی ابراهیم کردند و در این نبی و کسانیکه بر این نبی ایمان آوردند. معلوم شد که ابوجهل با وصف آنکه از اولاد حضرت ابراهیم بود از قرابت داران حضرت ابراهیم خارج است و سیدنا بلال حبشیسبا آنکه، هیچ نسبتی به حضرت ابراهیم ندارند قریب ترین مردمانند به حضرت ابراهیم.
المختصر شواهد این معنی در کتاب الله بیش از بیش است که هرکس که اتباع شخصی کند آن کس آل آن شخص است و کسیکه از اتباع بهره ندارد اگرچه پسر صلبی باشد خارج از آل است.
در کتب شیعه هم شواهد آن معنی موجود است، در نهج البلاغه مطبوع مصر جلد دوم ص ۱۶۳ از حضرت علی مرتضی میباشد که «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِالاَْنْبِیَاءِ أَعْلَمُهُمْ بِمَا جَاؤُوا بِهِ، ثُمَّ تَلاَ (علیه السلام):﴿ إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِيمَ لَلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِيُّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٨ ﴾ثُمَّ قَالَ÷: إِنَّ وَلِیَّ مُحَمَّدٍ مَنْ أَطَاعَ اللهَ وإِنْ بَعُدَتْ لُحْمَتُهُ، وَإِنَّ عَدُوَّ مُحَمَّد مَنْ عَصَى اللهَ وَإِنْ قَرُبَتْ قَرَابَتُهُ!». ازین تحقیق انیق واضح شد که آل بمعنی اولاد نیست بلکه بمعنی پیروی کنندگان است لذا صحابه کرام بطریق اولی مصداق آل رسولاند. ازین جاست که درود نماز اکتفا بر لفظ (آل) نموده شد و ذکر اصحاب نکرده شد و جائیکه بعد از ذکر (آل)، اصحاب نیز نموده شده آنجا طریق تخصیص بعدالتعمیم را کار فرمودهاند قاعدهی عرب است که بعد اطلاق لفظ عام بعض افراد آن عام را محض برای اظهار مرتبهی آن افراد با تخصیص ذکر میکنند چنانچه در آیه کریمه: ﴿ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰل ﴾[البقرة: ۹۸]. همین قاعده مرعی است زیرا که لفظ ملائکه جبریل و میکائیل را هم شامل است.
شیعه برای تبلیغ مذهب خود لفظ آل و لفظ اهل بیت را طلسم سحرآگین ساختهاند و ساده لوحان بیخبر را از همین طلسم صید خود میسازند. الحمدلله که ازین تحقیق معنی اهل بیت هم ان شاءالله تعالی در صفحات آینده خواهد آمد. «والله ولی التوفیق».
[۸] صاحب حمله حیدری که مصنف هم اشعار او را در این کتاب نقل فرموده جواب این عقدهی لاینحل خوب داده در بیان ایمان آوردن سابقین اولین میگوید، اشعار حمله حیدری:
ولیکن نه جمله زراه یقین
یکی بهر دنیا یکی بهر دین
به نادان رسد گر بگیرد خطا
که دنیا کجا بود با مصطفی
چنین است دنیا آزمان
ولی بود آینده منظورشان
از این جواب معلوم شد که صحابه کرام عالم الغیب بودند که آنچه آینده شدنی بود میدانستند اگرچه اسباب ظاهر خلاف آن بود و در وهم هم نمیآمد که این چند ضعفا و مساکین از دست دشمنان با کثرت و قوت محفوظ مانده بچنین عروج خواهند رسید عجب کرشمه قدرت است که هر چه فرض تنقیص صحابه کرام از نفس خود میتراشند از آن بجای تنقیص رفعتشان ایشان در بالا میگردد وخواسته بودند که طالب دنیا بودن ایشان ثابت کنند بجائی طالب دنیا بودن الغیب بودن ایشان ثابت شد.