باقیات صالحات ترجمه آیات بینات

فهرست کتاب

ثبوت نكاح ام كلثوم

ثبوت نكاح ام كلثوم

ثبوت اول: قاضی نور الله شوستری در مجالس المومنین می‌گوید: «اگر نبی دختر به عثمان داد ولی دختر به عمر فرستاد .(منظور ازدواج ام کلثوم بنت فاطمه با عمر است )

ثبوت دوم: ابوالقاسم در مسالک الافهام شرح شرائع الاسلام که از کتب معتبره فقه شیعه است می‌نویسد: «یجوز نكاح العربیة بالعجمی والهاشمیة بغیر الهاشمی وبالعكس كما زوج علی بنته أم كلثوم من عمر».یعنی: جائز است نکاح زن عربیه با مرد عجمی و نکاح زن هاشمیه با مرد غیر هاشمی چنان که نکاح کرد علی دختر خود ام کلثوم را با عمر.

ثبوت سوم: ابوالحسن علی بن اسماعیل که در خلاصة الاقوال به نسبت او قول امام اعظم شیعه نقل کرده است که او اول کسی است که موافق قواعد علم کلام مذهب شیعه را باثبات رسانید نیز معترف این نکاح است. قاضی در مجالس المومنین علی ما نقله فی ازالة العین می‌نویسد: «او را از چند امر پرسیدند که از آنجمله مقدمه نکاح خلیفه ثانی است. جواب داد که دادنِ دختر به عمر که جناب امیرالمومنین را اتفاق افتاد باین جهت بود که اظهار شهادتین می‌نمود و زبان اقرار به فضیلت رسول می‌کشود و در آن باب اصلاح غلظت و فظاظت او نیز منظور بود.

ثبوت چهارم: در مجالس المومنین نوشته که «محمدبن جعفر الطیار بعد از فوت عمر بن خطاب به شرف مصاهرت امیرالمومنین مشرف گشته ام کلثوم را که از روی اکراه در حباله عمر بود تزویج نموده».

ثبوت پنجم: در کتاب تهذیب الاحکام که در اصول اربعه شیعه معدود دست می‌آرد: «عن محمد بن احمد بن یحیی عن جعفر بن محمد القمی عن القداح جعفر عن أبیه علیهم السلام قال: ماتت أم كلثوم بنت علی÷ وابنها زید بن عمر بن الخطاب فی ساعة واحدة ولایدری أیهما هلك قبل. فلم یورث أحدهما من الآخر وصلی علیهما جمیعا». یعنی مُرد ام کلثوم بنت علی÷و پسر او زید بن عمر بن خطاب در یک وقت و تحقیق نشد که کدام ازین هر دو پیشتر مُرد. لهذا این هر دو از یک دیگر میراث نیافتند و بر هر دو ایشان و جمیعاً نماز جنازه خوانده شد.

ثبوت ششم: قول سید مرتضی که سابقاً درین مبحث منقول شد.

ثبوت هفتم: در کتاب کافی که از اصول اربعه شیعه است بابی مستقل باین عنوان باب تزویج ام کلثوم منعقد کرده، هم درین باب آورده که کسی از امام جعفر صادق پرسیده درباره‌ی نکاح ام کلثوم، امام فرمود: «ذاك فرج غصبناه». یعنی این شرمگاهی است که از ما غصب کرده شد.

ثبوت هشتم: در مصائب النواصب هم اقرار این نکاح مذکور است. المختصر روایات این نکاح در کتب شیعه بسیار از بسیار است. و آنچه ذکر کردیم اقل قلیل است به نسبت آنچه ذکر نکرده‌ایم. لیکن آفرین و صد آفرین بر جرات شیعه که با وجود چنین کثرت روایات که بحد شهرت و تواتر رسیده و مجتهدین ایشان از آن مسائل فقیه استخراج کرده از اصل واقعه انکار کردند که این نکاح هرگز بوقوع نیامده. حضرت ام کلثوم سال‌ها سال زینت فزای خانه حضرت فاروق بود و از وی فرزندی هم بیاورد که نامش زید بن عمر بود با این همه از واقعه‌ی نکاح اصلاً انکار کردن بجز شیعه از کسی ممکن نیست.

قول دوم

اینکه درین نکاح فضیلتی برای حضرت عمر نیست، زیرا که این نکاح به نهایت جبر و تشدد بوقوع آمد، اگر جناب امیر برضا و رغبت باختیار خود نکاح کردی البته فضیلتی بود. روایات شیعه و اقوال علمای ایشان سابقاً به ضمن قول اول نقل کرده‌ایم، این‌جا یک روایت دیگر هم نقل می‌کنیم. قاضی نورالله شوستری در مصائب النواصب از مصنف استغاثه نقل می‌کند که «عبدالله بن سنان گفت: من از امام جعفر صادق درباره‌ی نکاح ام کلثوم پرسیدم امام فرمود: «هو اول فرج غصبت منا». یعنی: این اول شرمگاهی است که از ما غصب کرده شد. و این حدیث مطابق آن حدیث است که مشائخ ما در باب این نکاح روایت کرده‌اند که عمر عباس را نزد علی فرستاد و درخواست کرد که نکاح ام کلثوم با من بکن. حضرت امیر انکار فرمود، چون عباس این خبر به عمر رسانید عمر گفت: اگر علی نکاح دختر خود با من نکند من علی را قتل خواهم نمود. باز عباس نزد علی رفت و او باز انکار نمود، بالاخره عباس به علی گفت که اگر تو نمی‌کنی من می‌کنم و تو را قسم می‌دهم که خلاف قول و فعل من نکنی بعد ازین عباس نزد عمر رفت و گفت که نکاح ام کلثوم با تو منعقد خواهد شد. پس عمر مردمان را جمع کرد و گفت: این عباس عم علی است و علی او را بر نکاح دختر خود اختیار داده است و اجازت داده که نکاحش با من بکند بعد ازین عباس ام کلثوم را با عمر تزویج نمود و بعد اندکی مدتی او را بخانه عمر فرستاد». بعد نقل این روایت قاضی نورالله شوستری [۲۷]می‌گوید که اصحاب حدیث این روایت را قبول نکرده‌اند لیکن همه برین امر متفق‌اند که عباس تزویج ام کلثوم با عمر بعد نزاعات بسیار کرده بود پس کسی‌که انکار این حکایت نموده مقصدش اینست که حضرت عباس نکاح ام کلثوم با عمر نکرده مگر به سبب آنکه مشائخ ما آن را روایت کرده‌اند و این مطابق آن حدیث است که امام صادق÷فرمود: «هو أول فرج غصبت منا». حاصل این روایات و روایات کثیره‌ی دیگر آن است که واقعه‌ی این نکاح یقیناً صحیح است و حضرت عباس که عم علی و عم رسول جبود باجازت حضرت علی متولی عقد نکاح بود. باقی ماند اینکه حضرت علی باین نکاح راضی نبود و بحالت مجبوری بخوف حضرت عمر مضطر شده حضرت عباس را اجازت داده بود این سخن هرگز لائق قبول نیست و هرگز عقل سلیم آن را به هیچ گونه باور نمی‌کند زیراکه اندرین صورت، شناعت قبیحه شدیده بر حضرت علی مرتضی وارد می‌شود که در طبقه اراذل و ادانی هم موجب صد عار و ننگ است (معاذالله منه). کدام شناعتی و قباحتی ازین خبیث تر خواهد بود که دختر او را که از نسل پاک پیغمبر بود و صغیرالسن بود شخصی کبیرالسن غصب کند و بجبر و ظلم در نکاح خود در آرد و در خانه‌ی خود برد و آن شخص اولاً منافق بی‌دین دشمن اسلام بوده و ثانیاً مرتد گشته باشد و انواع مظالم بر دین و اهل دین از دست وی رسیده باشد برای سوختن خانه حضرت زهرا آماده شده بود و آن معصومه را زد و کوب کرد و چنان ضرب شدید رسانید که حمل ساقط شد و به همین واقعه سبب موت آن معصومه مظلومه شد. الغرض، ظلمی نبود که ازان شخص باقی ماند و با این همه مظالم ولدالزنا [۲۸]هم بود. یقیناً این چنین بی‌آبروئی و تباهی دین و دنیا را ارذل الناس هم برداشت نخواهد کرد اگر طاقت مدافعت نداشته باشد جان خود را خواهد باخت و اگر کسی درین وقت خیال جان و مال خود کند او را تمام خلق بدترین دیوث و بی‌غیرت و سخت بی‌دین خواهد گفت، لیکن علی مرتضی باوجودی‌که مالک اعلی‌ترین قوتها بود و آن ظالم هرگز تاب مقابله او نداشت خاموشی اختیار کرد و برای محافظت دین و آبروی خود نه از دست و زبان مدافعت نمود نه از تیغ و سنان. منافق و مرتد بودن آن شخص و این همه مظالم او در کتب شیعه مذکور است و از اجماعیات ایشان است و نبذی ازان در صفحات سابقه از کتب شیعه منقول [۲۹]شده است. باقی ماند اینکه حضرت علی مرتضی قوت مدافعت علی وجه الکمال داشت بیانش اینکه حسب روایات و معتقدات شیعه عصای موسی و انگشتری سلیمان و جمیع معجزات انبیای سابقیننزد حضرت علی موجود بود و اسم اعظم هم می‌دانست و بودن این همه معجزات و دانستن اسم اعظم از لوازم امام است. در کتاب اصول کافی که اقدم و اوثق کتب ایشان است مطبوعه لکهنو ص ۱۴۰ بابی است باین عنوان باب «ما أعطى الأئمة من اسم الله الأعظم» درین باب روایات متعدده آورده خلاصه آن روایات این است که در اسم اعظم هفتاد و سه حرف‌اند، آصف وزیر حضرت سلیمان را یک حرف ازان معلوم بود که بذریعه آن در چشم زدن تحت بلقیس را حاضر کرد و حضرت عیسی را دو حرف معلوم بود و حضرت موسی را چهار حرف و حضرت ابراهیم را هشت حرف و حضرت نوح را پانزده حرف و حضرت آدم را بیست و پنج حرف و آن حضرت جرا هفتاد و دو حرف و آن هفتاد و دو حرف را حضرت علی و تمام ائمه می‌دانند. نیز در همین کتاب اصول کافی ص ۱۴۱ بابی است باین عنوان «باب ما عند الائمة من آیات الانبیاء» درین باب احادیث متعدده آورده الفاظ یک حدیث این است عن أبی جعفر قال: «خرج أمیرالمومنین ذات لیلة بعد عتمة وهو یقول همهمة همهمة ولیلة مظلمة خرج علیكم الامام علیه قمیص آدم وفی یده خاتم سلیمان وعصا موسی». ترجمه: حضرت علی مرتضی در شبی بعد نماز عشا بیرون آمد و فرمود که آوازها پست شده است و شب تاریک است امام شما یعنی من نزد شما آمده ام باین حال که قمیص آدم بر جسم من است و خاتم سلیمان در انگشت من، و عصا‌ی موسی در دست من. پس از حضرات شیعه باید پرسید که چرا درین وقت نازک این معجزات را بکار نیاورد چرا اسم اعظم خوانده تخته زمین را زیر و زبر نگردانید؟ چرا عصای موسی را نگذاشت که اژدهای دمان شده همه دشمنان را لقمه خود می‌ساخت؟ چرا بذریعه انگشتری سلیمان قوم جن را طلب ننمود؟ و چرا ایشان را امر نه فرمود که همه ظالمان را در چشم زدن بقعر عدم می‌فرستادند؟ شیعه می‌گویند که این معجزات و اسم اعظم بلا شک نزد حضرت علی و جمیع ائمه موجود بود لیکن حکم خدا نبود که این اشیاء را بکار آرد. جوابش اینست که چون این اشیاء را بکار آوردن ممنوع بود پس خدا این اشیا را چرا عطا فرموده بود؟ در تمام عالم یک نظیر هم نیست که خدا کسی را نعمتی عطا فرماید و ازان نعمت استفاده را ممنوع قرار دهد، اعتراض به فعل عبث بر خداوند ذوالجلال لازم می‌آید. تعالى الله عن ذلک علوا کبیرا. قطع نظر ازین همه معجزات شجاعت و زور بازو در علی مرتضی مافوق الفطرة موجود بود چنانچه در نهج البلاغه مطبوعه مصر قسم اول خود از زبان آن جناب منقول است: «والله لو لقیتهم واحدا وهم طلاع الأرض كلها ما بالیت ولا استوحشت». یعنی سوگند بخدا اگر من تنها بایشان مقابله کنم و ایشان باین کثرت باشند که تمام روی زمین ازیشان پر شود هرگز روا نخواهم کرد و نه وحشتی بمن لاحق خواهد شد. و علامه باذل در حمله حیدری می‌طرازد:

وصی نبی جفت پاک بتول
فروزنده شمع دین رسول
فشاننده‌ی جان براه خدا
نماینده‌ی کفر از دین جدا
درآرنده‌ی عمر و مرحب ز پای
برآرنده‌ی باب خیبر ز جای
رهاننده موسی از رود نیل
وماننده‌ی گل زنار خلیل
بساحل رساننده‌ی فلک نوح
کشاینده‌ی باب‌های فتوح
هواخواه او جبرئیل امین
بفرمان او آسمان و زمین
نه‌کس جز نبی همترازوی‌او
قوی دست قدرت ز بازوی او

از حضرات شیعه که برای خدا خود ارشاد فرمایند که کسی‌که چنین شجاعت و چنین قوت قویمه داشته باشد و چنان معجزات قاهره هم نزد او باشد چنین آبروریزی و بی‌دینی و چنین ظلم‌های جگرخراش را بچشم خود بیند و مدافعت ننماید بلکه خاموش بی‌حس و حرکت بر جای خود نشسته ماند این چنین کس را چه باید گفت؟ ودر حق او چه خیال باید کرد؟ آیا او را دیوث و بی‌غیرت و بی‌دین باید دانست یا حیوانی عجیب الخلقه باید شمرد؟

بهترین جواب‌ها که حضرات شیعه در چنین مواقع بآن پناه می‌گیرند وصیت رسول است می‌گویند که رسول خدا جحضرت علی را وصیت کرده بود و از وی عهد گرفته بود که تمام عمر صبر کند و خواه مظالم چندان شوند که دین و آبرو هر دو از دست رود مگر او پابند صبر باشد عبارت این وصیت و عهد در حدیث اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۱۷۳ این است: «فكان فیما اشترط علیه النبی بأمر جبریل÷فیما أمر اللهأن قال له: یا علی! تفی بما فیها من موالاة من والی الله ورسوله والبراءة والعداوة لمن عادی الله ورسوله والبراءة منهم علی الصبر منك علی كظم الغیظ وعلی ذهاب حقك وغصب خمسك وانتهاك حرمتك. فقال: نعم» باز بفصل چند سطور است: «قلت: نعم، قبلت ورضیت وإن انتهكت الحرمة وعطلت السنن ومزق الكتاب وهدمت الكعبة وخضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتی أقدم علیك».ترجمه: پس بود در آنچه شرط کرد نبی بر علی بحکم جبریل÷و بارشاد خداونداینکه ای علی، آنچه درین وصیت نامه است بران عمل کن یعنی با دوستان خدا و رسول دوستی کن و با دشمنان خدا و رسول دشمنی و بیزاری کن، مگر این دشمنی و بیزاری باصبر و فرو بردن خشم باید بر ضایع شدن حق خود و غصب شدن خمس و تلف گردیدن آبرو. حضرت علی گفت: من قبول کردم و راضی شدم اگرچه بی‌آبروئی من شود و احکام دین معطل شوند و کتاب الله دریده شود و کعبه منهدم ساخته شود و ریش من از خون تازه‌ی سر من رنگین نموده شود همیشه صبر خواهم کرد تا آنکه نزد تو رسم یعنی بمیرم. جوابش اینکه اگر این وصیت را صحیح تسلیم کنیم مشکل‌های لاینحل بر شیعه پیش خواهند آمد که امام غائب‌شان هم حل آن نتوانند نمود. اول: اینکه اگر حضرت رسول این چنین وصیت فرمودند پس سوال این است که جناب سیده فاطمه زهرا ازین وصیت ضروری ما واقف و جاهل بود یا با وجود [۳۰]واقفیت میخواست که حضرت علی خلاف وصیت رسول کند زیرا که در احادیث شیعه وارد است که چون بر حضرت فاطمه از خلفا مظالم بسیار واقع شد حضرت فاطمه در نهایت غیظ و غضب آمد و ادب شوهری را بر طاق بلند گذاشته با نهایت زجر و توبیخ چنان کلمات ناملائم برای حضرت علی بر زبان آورد که در خانه‌ی شرفا هرگز این قسم الفاظ مسموع نشده در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۵۹ می‌آرد که «قالت لأمیرالمومنین÷: یا ابن أبی طالب اشتملت شملة الجنین وقعدت حجرة الظنین»علامه مجلسی ترجمه همین روایت در حق الیقین مطبوعه ایران ص ۲۳۳ می‌نویسد که «خطاب‌های درشت با سید اوصیا نمود که مانند جنین در رحم پرده نشین شده و مثل خائنان در خانه گریخته‌ی بعد ازانکه شجاعان دهر را بر خاک هلاک افگندی مغلوب اینان گردیده ی. مشکل دوم اینکه در عبارت وصیت که در سطور بالا منقول شد حکم صبر مطلق است در آن نه قید زمان است نه قید اشخاص، بلکه در عهد حضرت علی تصریح صریح است باینکه تا دم مرگ صبر خواهم کرد. پس با حضرت طلحه و زبیر و ام المومنین در واقعه جمل و با حضرت معاویه در واقعه صفین جنگ کردن قطعاً خلاف وصیت و یقیناً معصیت بود که از حضرت علی صادر شد. مشکل سوم این که اگر قصه‌ی وصیت صحیح باشد بر حضرت رسول الزامی سخت قائم می‌شود که چرا بی‌ضرورت این چنین وصیت لغو و بیهوده نمود که معاذالله دین خراب کرده شود کتاب الله محرف گردد و کعبه مکرمه منهدم نموده شود مگر ای علی هیچ تدبیری مکن و خاموش بنشین. این چنین وصیت بیهوده خلاف‌شان رسالت است نظیرش درین شریعت بلکه شرائع سابقه هم نتوان یافت. مشکل چهارم اینکه حضرت علی در زمانه خلفای ثلاثهشنیز بار بار خلاف این وصیت کرده. روایتی چند از کتب شیعه درین‌جا می‌نگاریم. مجتهد اعظم شیعه مولوی دلدار علی در عماد الاسلام می‌نویسد که در کتب امامیه مروی است که حق تعالی به پیغمبر خود امر فرمود که در مسجد نبوی دروازه‌های خانه‌های صحابه هر قدر که هستند همه بند نموده شوند بجز دروازه خانه علی. بعد چند روز حضرت عباس عم نبی جعرض کرد که یا رسول الله دعا کن که دروازه خانه من در مسجد گشاده شود. آن حضرت جفرمود: این امر ممکن نیست. حضرت عباس عرض کرد که برای میزاب من دعا کن. این درخواست حضرت عباس باجابت رسید و آن حضرت بدست مبارک خود میزاب حضرت عباس بر سقف خانه نصب کرد آن میزاب تا سه سال در زمانه‌ی خلافت حضرت عمر قائم بود روزی آب ازان میزاب میریخت برجامه‌های حضرت عمر افتاد پس او امر کرد که این میزاب از جای خود برکنده شود و به نهایت غیظ و غضب گفت که اگر کسی این میزاب را باز این‌جا قائم کند گردنش بزنم. حضرت عباس دران وقت بیمار بود لیکن در همان حالت بر فرزندان خود تکیه کرده بخدمت حضرت امیر آمد و فریاد کرد که مرا دو چشم بود یک رسول خدا و دیگری ذات تو. یک چشم من بحکم الهی رفت و یک باقی است. من نمی‌دانستم که در حیات تو بر من این چنین ظلم کسی خواهد کرد؟ حضرت امیر فرمود که ای عم بزرگوار! بخانه خود بآرام بنشین و ببین که من چها می‌کنم. «ثم نادی یا قنبر! علی بذی الفقار فتقلده ثم خرج إلی المسجد والناس حوله وقال: یا قنبر! اصعد ورد المیزاب إلی مكانه فصعد قنبر فرده إلی موضعه وقال علی: وحق صاحب هذا القبر والمنبر لئن قلعه قالع لأضربن عنقه وعنق الأمر له بذلك ولأصلبنهما فی الشمس حتی ینفذ. فبلغ ذلك عمر بن الخطاب فنهض ودخل المسجد ونظر إلی المیزاب وهو فی موضعه، فقال: لا یغضب أحد أبا الحسن فیما فعله وتكفر عنه عن الیمین فلما كان من الغداة مضی علی بن ابی طالب إلی عمه العباس فقال له: كیف أصبحت یا عم؟ قال: بأفضل النعم ما دمت لی یا ابن اخی. فقال له: یا عم! طب نفسك وقر عینا فوالله لو خاصمنی أهل الارض فی المیزاب لخصمتهم ثم لقتلتهم بحول الله وقوته ولا ینالك ضیم ولا غیم. فقام العباس فقبل بین عینیه وقال: یا ابن اخی! ما خاب من آنت ناصره. فكان هذا فعل عمر بالعباس عم رسول الله وقد قال فی غیر موطن وصیة منه فی عمه إن عمی العباس بقیة الآباء والأجداد فاحفظونی فیه، كل فی كنفی وأنا فی كنف عمی العباس، فمن آذاه فقد آذانی ومن عاداه فقد عادانی، فسلمه سلمی وحربه حربی، وقد آذاه عمر فی ثلث مواطن ظاهرة غیر خفیة منها قصة المیزاب ولولا خوفه من علی÷لم یتركه علی حاله». ترجمه: پس حضرت امیر ندا داد قنبر را و فرمود که ذوالفقار را نزد من بیار. پس حضرت امیر ذوالفقار را حمائل ساخت و به مسجد رفت و مردمان گرداگرد او بودند و فرمود که ای قنبر، بالای سقف برو و میزاب را بر جای او قائم کن چنانچه قنبر بالا رفت و میزاب را بر جای او نصب کرد و حضرت امیر فرمود: سوگند بحق صاحب این قبر و منبر (یعنی حضرت رسول) که اگر این میزاب را کسی برکند ضروربالضرور گردنش خواهم زد و در آفتاب خواهم انداخت تا اینکه معدوم گردد. این خبر به عمر بن خطاب رسید پس برخاست و در مسجد درآمد و میزاب را دید که در جای خود است گفت که خیر در نیست که ابوالحسن را کسی در غضب نیارد. پس چون صبح شد علی بن ابی طالب بسوی عم خود عباس رفت و با او گفت چگونه صبح کردی ای عم؟ حضرت عباس گفت: در بزرگترین نعمت‌ها صبح کردم ای برادرزاده‌ی من. حضرت امیر فرمود: ای عم خوش دل و خنک چشم باش. قسم بخدا اگر درباره‌ی این میزاب جمیع مردمان روی زمین با من جنگ می‌نمودند من بریشان غلبه می‌کردم و همه را بحول الله و قوته می‌کشتم و تو را هیچ رنج و غم نمی‌رسید. پس حضرت عباس برخاست و در میان دو چشم حضرت امیر بوسه داد وگفت: ای برادرزاده‌ی من، کسی‌که مددگارش تو باشی او ناکام و نامراد نمی‌تواند شد. پس این بود فعل عمر با عباس عم رسول الله حالانکه حضرت رسول در مواقع متعدده بطور وصیت در حق عم خود فرموده بود که عم من عباس از بقیه آبا واجداد من است لهذا در حق او خاطر مرا ملحوظ دارید. همه کسان در ظل من‌اند و من در ظل عم خود عباس هستم، کسی‌که او را ایذا داد مرا ایذا داد و کسی‌که با اوعداوت کرد با من عداوت کرد، صلح با او صلح با من است و جنگ با او جنگ با من، و به تحقیق عمر او را در سه مواقع ایذا داد که آن هر سه مواقع ظاهر‌اند پوشیده نیستند از آن جمله قصه میزاب است. واگر عمر از حضرت علی خائف نبودی هرگز میزاب را بر حال خود نگذاشتی.

پس خیال باید کرد که هرگاه در چنین معاملات خفیفه حضرت علی چنان اظهار غیظ و غضب کند و صبر نکند بلکه شمشیر بدست بجنگ خلق آماده شود غصب دختر خود چنان برداشت خواهد نمود؟ و آنچه در عبارت مذکوره‌ی بالا مجتهد قمقام فرموده که حضرت عمر از حضرت علی می‌ترسید تائیدش از روایات کثیره که در کتب شیعه منقول است می‌شود. منجمله آن روایتی است که علامه مجلسی در حیات القلوب مطبوعه لکهنو ص ۳۴۷ آورده که «علی بن ابراهیم از ابو واثله روایت می‌کند که گفت روزی با عمر بن خطاب براهی میرفتم ناگاه اضطرابی در او یافتم و صدای از سینه او شنیدم مانند کسی‌که از ترس مدهوش شود گفتم: چه شد تو را ای عمر؟ گفت: مگر نمی‌بینی شیر بیشه شجاعت را و معدن کرم و فتوت را، کشنده‌ی طاغیان و باغیان را، زننده شمشیر و علمدار صاحب تدبیر را، چون نظر کردم علی بن ابی طالب را دیدم گفتم: ای عمر، این علی بن ابی طالب است. گفت نزدیک من بیا تا شمه‌ی از شجاعت و دلیری و بسالت او برای تو بیان کنم. بدانکه حضرت رسول در روز احد از ما بیعت گرفت که نگریزیم و هر که از ما گریزد گمراه باشد و هر که کشته شود شهید باشد پیغمبر ضامن بهشت باشد برای او چون به جنگ ایستادیم ناگاه دیدیم که صد نفر از شجاعان و صنادید قریش رو بما آوردند که هر یک صد نفر یا بیشتر از دلیران با خود داشتند پس ما را از جای خود کندند و همه گریختیم در آن‌جا علی را دیدیم که مانند شیر ژیان که بر گله موران حمله کند بر مشرکان حمله می‌کرد و ازیشان پروا نمی‌کرد چون ما را دید که می‌گریزیم گفت: قبیح و پاره پاره و بریده و خاک آلود باد روهای شما به کجا می‌گریزید بسوی جهنم می‌شتابید چون دید که ما بر نمی‌گردیم بر ما حمله کرد و شمشیر پهنی در دست داشت که مرگ ازان می‌چکید و گفت که بیعت کردید و بیعت را شکستید والله که شما سزاوارترید بکشته شدن از آن‌ها که من می‌کشم. چون به دیده‌هایش نظر کردیم مانند دو کاسه روغن زیت که آتش دران افروخته باشند می‌درخشید و مانند دو قدح پرخون از شدت غضب سرخ شده بود من جزم کردم که همه ما را بیک حمله هلاک خواهد کرد. پس من از سائر گریختگان نزدیک او رفتم و گفتم که ای ابوالحسن بخدا سوگند می‌دهم که دست از ما برداری زیرا که عرب کارشان اینست که گاه میگریزند و گاه حمله می‌کنند ننگ گریختن را بر طرف می‌کنند گویا از روی من شرم کرد و دست از ما برداشت و برکافران حمله کرد. و تا این ساعت ترس او از دل من نرفته است و هرگاه که او را می‌بینم چنین هراسان می‌شوم». پس خدا را اندکی باید اندیشید که کسی‌که از حضرت علی چنان می‌ترسید که به مجرد دیدنش حواس او باخته می‌شد آیا همت او تواند بود که دختر آن جناب را غصب کند و تخویف و تهدید نماید حاشا و کلا. داستانی عجیب تر بشنو از کتب شیعه، ثابت است که جناب امیر÷روزی بمقابله حضرت عمر معجزه‌ی عصای موسوی ظاهر فرموده او را سراسیمه و مضطرب ساخته بود. در کتاب الخرائج مطبوعه ایران ص ۱۰ می‌آرد: «عن سلمان الفارسی قال: إن علیا بلغه عن عمر ذكره شیعته فاستقبله فی بساتین المدینة وفی ید علی قوس فقال: یا عمر! بلغنی عنك ذكرك شیعتی. فقال عمر اربع علی ظلعك فقال علی إنك لهاهنا ثم رمی بالقوس علی الأرض فإذا ثعبان كالبعیر فاغرفاه وقد أقبل نحو عمر لینلعقه فصاح عمر: الله الله یا ابالحسن لا عدت بعدها فی شیء وجعل یتضرع إلیه فضرب بیده ؛لی الثعبان فعادت القوس كماكان». ترجمه: روایت است از سلمان فارسی که علی را خبر رسید که عمر ذکر شیعه او نموده است پس در باغ‌های مدینه علی با او ملاقی شد و در آنوقت در دست علی کمانی بود پس گفت: علی که ای عمر، مرا خبر رسیده که تو ذکر شیعیان من کرده ای؟ عمر گفت: ای علی، برخود رحم کن. علی فرمود: این‌جا باش بعد ازان کمان را بر زمین افگند پس یکایک او اژدهای کلان گردید مانند شتر و دهن خود باز کرده بجانب عمر متوجه شد تا او را لقمه خود سازد پس عمر فریاد برآورد که ای ابوالحسن برای خدا مرا ازین نجات ده و گریه و زاری آغاز کرد. پس حضرت علی دست خود را بران اژدها زد باز آن اژدها کمان گردید. حکایتی دیگر لطیف تر بشنو که آن را علامه مجلسی بآب و تاب تمام در حق الیقین نقل کرده و ما آن را از کتاب الخرائج ص ۱۲۳ نقل می‌کنیم: «إن أبابكر أمر خالدبن الولید أن یقتل علیا إذا سلم من صلوة الفجر بالناس فأتی خالد جلس إلی جنب علی ومعه سیفه فتفكر أبوبکر فی صلوته فی عاقبة ذلك فخطر بباله أن بنی هاشم یقتلوننی إن قتل علی، فلما فرغ من التشهد التفت إلی خالد قبل أن یسلم وقال: لا تفعل ما أمرتك به، ثم قال: السلام علیكم. فقال علی لخالد: أكنت ترید أن تفعل ذلك؟ قال: نعم. فمد یده إلی عنقه وخنقه بأصبعیه حتی كادت عیناه یسقطان من رأسه وناشده بالله أن یتركه وشفع إلیه الناس فخلاه ثم كان خالد بعد ذلك یرصد الفرصة والفجاة یقتل علیا غرة فبعث بعد ذلك عسكر مع خالد إلی موضع فلما خرجوا من المدینة وكان خالد مدحجا وحوله شجعان قد أمرو أن یفعلوا كلما یأمرهم خالد فرأی علیا یجیئ من ضیعته منفرداً بلاسلاح، فلما دنی منه وكان فی ید خالد عمودا من حدید فرفعه یضرب به علی رأس علی فانتزعه علی من یده وجعله فی عنقه وفتله كالقلادة فرجع خالد إلى أبی بكر فاحتال القوم فی كسره فلم یتهیأ لهم ذلك فلما علموا حاله قالوا: علی هو الذی یخلصه من ذلك كما جعله فی جیده وقد ألان الله له الحدید كما ألانه لداود فشفع أبوبكر إلی علی فأخذ القلادة وفكه بعضه من بعض بأصبعه فبهتوا». ترجمه: امرکرد ابوبکر خالد بن ولید را که چون علی در جماعت نماز فجر سلام گزارد او را قتل کند چنانچه خالد آمد و در پهلوی علی بنشست و باوی تیغ وی بود مگر ابوبکر در نماز از انجام این کار بیندیشید و در دل او خوف پیدا شد که اگر علی مقتول شود بنی هاشم مرا خواهند کشت. پس بعد فراغت از تشهد قبل گزاردن سلام به سوی خالد متوجه گشت و گفت: ای خالد، آنچه من تو را امر کرده بودم مکن. بعد ازان ابوبکر سلام گزارد. علی به خالد فرمود که آیا تو چنین می‌کردی؟ خالد گفت که آری. پس علی دست بسوی گردن او دراز کرد و از دو انگشت گلوی او را چنان فشار داد که قریب بود که هر دو چشم او بیرون افتد. آنگاه خالد سوگند داد که برای خدا مرا بگذارد و مردمان سفارش‌ها کردند پس علی او را گذاشت. لیکن خالد بعد ازین منتظر موقع می‌بود که ناگهانی علی را به قتل رساند. قضا را خالد با لشکری بجانبی فرستاده شد چون از مدینه بیرون آمد و خالد سلاح پوشیده بود و گرد او بهادران چند بودند و همه ایشان مامور بودند که آنچه خالد حکم دهد بران عمل کنند همدرین حال دید که علی از کشت خویش تنها بغیر سلاح می‌آید دران وقت در دست خالد عمودی از آهن بود او را برافراخت که بر سر علی بزند. علی فی الفور آن عمود را اثر دست وی بربود و مانند گلوبند او را پیچیده در گردن او انداخت خالد مضطر گشته نزد ابوبکر آمد. مردمان تدابیر بسیار کردند مگر آن عمود به هیچ تدبیر نه شکست بعد ازان چون تمام ماجرا معلوم کردند گفتند که علی چنانچه این عمود را در گردن او انداخته خلاصی هم او تواند. خدا در دست او آهن را نرم گردانیده چنانچه در دست حضرت داود نرم گردانیده بود. پس ابوبکر نزد علی سفارش کرد آنگاه علی آن گلوبند را گرفته به یک انگش خود پاره پاره کرد. همه مردمان بر این قوت خدا داد حیران شدند. درین روایت بسیار عجائب هاست یکی ازان اینکه حکم قتل بعد گزاردن سلام غیر معقول است بهترین موقع قتل در نماز بحالت سجده می‌باشد. دیگری آنکه حضرت ابوبکر انجام کار را بوقت امر کردن نیندیشید در عین نماز چرا این اندیشه پیدا شد. ازین روایت این هم ظاهرست که حضرت ابوبکر در ایام خلافت خود هم از بنی هاشم می‌ترسید حالانکه تجربه شاهد بود که بوقت غصب خلافت و غصب فدک بنی هاشم او را هیچ ضرری نتوانند رسانید. ازین روایات لطیفه که قدر قلیلی ازان بطور مثال نقل کریم چنان که قصه غصب ام کلثوم و تخویف و تهدید حضرت عمر بر حضرت علی را (هباءا منثورا) می‌شود. هم چنین این هم باطل می‌گردد که استفاده از معجزات مممنوع بود و قصه‌ی وصیت نیز خاکستر می‌گردد. و اکنون آخرین حلیه‌ی که شیعه بآن می‌آویزند باقی ماند وآن این است که می‌فرمایند: احادیث ائمه بسیار مشکل می‌باشد فهم هرکس آن‌جا نمیرسد چنانچه محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی مطبوعه لکهنو ص ۲۵۴ بابی باین عنوان منعقد نموده باب فیما جاء إن حدیثهم صعب مستصعب درین باب احادیث متعدده به همین مضمون آورده. حدیث اول: این است: قال رسول الله ج: «إن حدیث آل محمد صعب مستصعب لایؤمن به إلا ملك مقرب أو نبی مرسل أو عبد امتحن الله قلبه للایمان، فما ورد علیكم من حدیث آل محمد فلانت له قلوبكم وعرفتموه فاقبلوه وما اشمأزت منه قلوبكم وأنكرتموه فردوه إلی الله وإلی الرسول وإلی العالم من آل محمد وإنما الهالك أن یحدث أحدكم بشیئ منه لا یحتمله فیقول: والله ما كان هذا والله ما كان هذا. والانكار هو الكفر». ترجمه: فرمود رسول خدا جکه حدیث آل محمد بسیار دشوار می‌باشد یقیین نمی‌کند بآن مگر فرشته‌ی مقرب یا نبی مرسل یا بنده که الله دل او را برای ایمان آزموده باشد. پس حدیث آل محمد چون پیش شما آید و قلب شما بآن مائل شود و مقصد آن بفهم شما درآید آن را قبول کنید و هر حدیثی که قلوب شما ازان پریشان شود و مطلب آن به فهم شما نیاید آن را حواله بخدا و رسول و امام کنید و هلاک خواهد شد آن کس که این چنین حدیث پیش او آید که مطلب آن بفهم نمی‌آید و گوید که والله این چیز نشده والله این چیز نشده زیرا که انکار حدیث آل محمد کفرست. این آخری حیله‌ی شیعه است چون از هر طرف عاجز شوند و جواب احادیث خود نتوانند داد و بینند که راه تاویل و تسویل مسدودست ساده لوحان خود را به همین تدبیر بر مذهب خود قائم می‌دارند که این احادیث از اسرار امامت است و اسرار امامت به فهم هر کسی نمی‌آید هر فرشته و هر نبی هم آن را نمی‌فهمد بلکه فهم آن به فرشته که مقرب باشد و نبی که مرسل بود و مومنی که بکمال ایمان موصوف بود مخصوص است. علامه مجلسی در آخر چنگ به همین حیله زده در حق الیقین می‌فرماید: «غرائب احوال و خفایای اسرار ایشان را خلق نمی‌داند و تاب شنیدن آن‌ها نمی‌دارد مگر ملک مقربی یا پیغمبر مرسلی یا مومن کاملی که حق تعالی دل او را امتحان کرده باشد و بنور ایمان منور گردانیده باشد». حق این است که این چنین حیله‌ها از خصائص مذهب شیعه است. جمیع اهل مذاهب ازین قسم سخن‌های بیهوده شرم و عار دارند. و در آخر این مبحث قدری از حالات شریفه حضرت عباس هم در معرض بیان آوردن ضروری است تا ظاهر شود که در باب عقد ام کلثوم جناب امیر بر مشوره‌ی حضرت عباس عمل کرده مرتکب خطای فاحش شده در کتاب احتجاج طبرسی از حضرت علی مرتضی نقل کرده که آن جناب ارشاد فرمود: «ذهب من كنت أعتضد بهم علی دین الله من أهل بیتی وبقیت بین حفرین قریبتی العهد بجاهلیة: عقیل وعباس». ترجمه: رفتند از اهل بیت من کسانی‌که قوت حاصل می‌کردم بایشان در دین الهی و باقی ماندم در میان دو ذلیل و خوار که قریب العهداند بجاهلیت، یکی عقیل ودیگری عباس. پس چون جناب امیر می‌دانست که عباس مردی ذلیل و خوار است پس چرا از او درین باب مشورت نمود و ندانست که او مشوره ذلیل خواهد داد؟ و برای حضرت عباس عم رسول صرف بر همین الفاظ اکتفا نرفته بلکه معاذالله او را ولد الزنا هم قرار داده‌اند هر که خواهد کافی کتاب الروضه وحیات القلوب را مطالعه کند. عبارت حیاة القلوب این است: «ابوجعفر طوسی به سند معتبر روایت کرده از امام صادق که فضیله مادر عباس کنیز مادر زبیر و ابوطالب و عبدالله ابنای عبدالمطلب بود عبدالمطلب با او مقاربت کرد که عباس ازان بهمرسید. زبیر با عبدالمطلب دعوای کرد و به پرخاش برآمد که این کنیز از مادر ما بما میراث رسیده است تو بی‌رخصت با او مقاربت کردی و این فرزندی که بهمرسیده یعنی عباس بنده‌ی ماست. پس عبدالمطلب اکابر قریش را به شفاعت نزد وی فرستاد تا آنکه زبیر راضی شد که دست از عباس بردارد. بشرطیکه نامه نوشته شود که عباس و فرزندانش در مجلسی که ما و فرزندان ما نشسته باشند نه نشیند و در هیچ امری با ما شریک نه شود و حصه نبرد پس باین مضمون نامه نوشته شد و اکابر قریش مهر کردند و این نامه نزد ائمهبود». اندرین حالات چگونه ممکن است که حضرت عباس را اخلاصی با جناب امیر باشد نزد شیعه محال است که ولدالزنا مخلص حضرت امیر تواند شد چنانچه گفته‌اند:

محبت شه مردان مجوز بی‌پدری
که دست غیر گرفت است پای مادر او

و همچنین است حال پسر او عبدالله بن عباس در کتاب کافی مذمت او نیز از ائمه کرام منقول است تا آنکه امام باقر÷او را جهنمی گفت. نعوذ بالله من هذه الکفریات.

قول سوم

قول سوم در باب نکاح ام کلثوم این است که این همه قصه‌های دور و دراز اصلی ندارد، واقعه همین قدرست که حضرت عمر درخواست ام کلثوم نمود و درین باب اصرار بسیار کرد پس حضرت امیر زن جنیه را از مقام نجران طلب نموده او را مشکل به شکل ام کلثوم کرد و نزد حضرت عمر فرستاد و ام کلثوم اصلی را تا حیات حضرت عمر از نظر مردمان غائب ساخت مردمان بی‌بصیرت فهمیدند که ازدواج حضرت عمر با ام کلثوم اصلی واقع شد حالانکه چنین نبود. مجتهد اعظم شیعه مولوی دلدار علی در مواعظ حسنیه از کتاب الخرائج می‌آرد: «گفت عرض نمودم بخدمت حضرت صادق÷که مخالفین بر ما حجت می‌آرند و می‌گویند که چرا علی دختر خود را بخلیفه ثانی داد پس حضرت صلوات الله علیه که تکیه کرده نشسته بودند درست نشسته فرمودند که آیا چنین حرف‌ها می‌گویند بدرستیکه قومی که چنین زعم می‌کنند لا یهتدون سواء السبیل، سبحان الله حضرت امیر را این قدر قدرت نبود که حائل شود میان خلیفه و دختر خود. دروغ می‌گویند که هرگز چنین نبود بدرستیکه چون خلیفه ثانی پیغام عقد را بحضرت امیر داد حضرت انکار نمودند پس خلیفه ثانی به عباس گفت که اگر دختر علی را بمن عقد نمی‌کنی سقایت زمزم از دست تو می‌گیرم. پس عباس بخدمت حضرت امیر آمده حقیقت حال را گفت، حضرت انکار نمودند. چون عباس باز الحاح نمود حضرت امیر باعجاز خود جنیه را از اهل نجران طلبیدند و او یهودیه بود پس او بموجب امر بصورت ام کلثوم ممثل گردید و حضرت امیر ام کلثوم را باعجاز خود از نظرها مستور گردانید پس تا مدت دراز جنیه پیش او ماند تا اینکه یک روز ببعضی از قرائن دریافت نمود که زن او ام کلثوم نیست بلکه از بنی آدم هم نیست گفت: ندیده ام ساحرتر از بنی هاشم کسی را، و چون خواست که این امر را اظهار نماید خود کشته شد، پس جنیه بخانه خود رفت و ام کلثوم ظاهر گردید». ازین روایت که در لطافت و نفاست غایتی ندارد همه اشکال‌ها مندفع شد اکنون نه بر عفت آن معصومه حرفی می‌آید نه عجز و مغلوبیت جناب امیر متوهم می‌شود نه فضیلت حضرت عمر به ثبوت می‌رسد، لیکن یک دو سوال باقی است. اول: اینکه آیا مناکحت جن و انس جائز ست یا نه؟ دوم: اینکه آیا از مواصلت جن و انس اولاد هم پیدا می‌شود یا نه؟ و زید بن عمر که از ام کلثوم پیدا شده بود آیا او از بطن ام کلثوم اصلی بود یا از بطن همان جنیه؟ باقی ماند تناقض این قول باقوال دیگر و موید هر قول ارشادات ائمه معصومین است ما را ازان تناقض کاری نیست احادیث ائمه بسیار مشکل می‌باشند پس از اسرار امامت است فهم هر فرشته و هر نبی هم آن‌جا نمی‌رسد.

بحث عقد ام کلثوم را بر لطیفه شریفه ختم می‌کنیم: قاضی نورالله شوستری در مصائب النواصب علی ما نقله فی إزالة العین می‌نویسد و جوهر شرافت خود را چنان آشکار می‌نماید: «آنچه دعوای از برای خود از امامت از روی ظلم و جور و تعدی وخلاف بر خدا و رسول خدا جو بدفع امامی که نصب کرده او را و خدا و رسول خدا و ا ستیلای او بر امور مسلمانان، پس حکم به خلاف خدا و رسول اعظم است نزد حق تعالی از اغتصاب هزار فرج از زنان مومنه چه جای فرج واحد». خلاصه اینکه حضرت عمر حضرت علی را از امامت معزول کرد و این ظلم از غصب هزار فرج زائدست چه جائیکه او صرف بر غصب یک فرج اکتفا نموده. این است حیا وغیرت!! و این است حمیت وشرافت!! أستغفرالله ثم أستغفرالله.

[۲۷] این شخص سخت کذاب است، به همین سبب علمای اسلام او را مفتری شوستری می‌گویند. این روایت در کتاب کافی که اقدم اصول اربعه شیعه است موجودست لهذا مجال کیست که از قبول آن سرباز زند. در فروع کافی جلد دوم مطبوعه لکهنو ص ۱۴۱ می‌آرد: «عن أبی عبدالله÷ قال: لما خطب إلیه قال له أمیرالمومنین: آن‌ها صبیة. قال: فلقی عمر العباس فقال: مالی ابی باس؟ قال: وماذلك؟ قال: خطبت إلی ابن أخیك فردنی أما والله لأعودن زمزم ولا أدع لكم مكرمة إلا هدمتها ولأقیمن علیه شاهدین بانه سرق ولأقطعن یمینه فأتاه العباس فأخبره وسأله أن یجعل الأمر إلیه فجعله إلیه». ترجمه: از امام جعفر صادق÷مروی ست که چون عمر درخواست نکاح ام کلثوم کرد امیرالمومنین÷باو گفت که ام کلثوم صغیر السن هست پس به عمر با عباس ملاقات کردو گفت که آیا در من عیبی هست؟ عباس گفت که این چرا می‌گوئی عمر گفت: من از برادرزاده‌ی تو علی درخواست نکاح ام کلثوم کردم او درخواست مرا رد کرد. آگاه باش ای عباس قسم بخدا من از تو زمزم واپس خواهم گرفت. (سقایت زمزم تعلق به حضرت عباس داشت) وهیچ چیز که موجب عزت شماست باقی نخواهم گذاشت همه را منهدم خواهم کرد و یقیناً بر علی دو گواه خواهم ساخت که گواهی دهند که علی دزدی کرده است و دست راست او خواهم برید. پس عباس نزد علی رفت و این همه ماجرا باو گفت و از وی خواهش کرد که اختیار این کار بدست من تفویض کن لهذا امیرالمومنین اختیار تزویج ام کلثوم باو تفویض کرد. ترجمه تمام شد. مخفی ماند که این ام کلثوم بنت علی از بطن مبارک حضرت فاطمه زهرا بود چنانچه در تاریخ طراز مذهب مظفری که مصنفش خاف رشید مصنف ناسخ التواریخ و رکن سلطنت ایران بوده بابی منعقد کرده که عنوانش اینست حکایت تزویج ام کلثوم با عمربن خطاب. این باب از ص ۳۶ شروع گشته و بر ص ۶۴ ختم شده یک فقره ازین باب این است: «ام کلثوم کبری دختر فاطمه زهرا در سرای عمربن خطاب بود و از وی فرزند بیاورد». [۲۸] شیخ صدوق در معانی الاخبار می‌آرد: عن أبی بصیر قال: «سألته عما روی عن النبی جقال: إن ولد الزنا شر من الثلاثة. قال علیه السلام: عنی به الأوسط أنه شر ممن تقدمه وممن تلاه». ترجمه: ابوبصیر گفت که پرسیدم از امام معنی قول نبی جکه فرموده به تحقیق ولدالزنا بدترین سه کس هست. امام÷فرمود که مراد از او ولدالزنا خلیفه در میانی است که او بدترست از کسی‌که پیش از وی بود و از کسی که بعد وی آمد. [۲۹] در صفحات سابقه آنچه منقول شده برای ثبوت منافق و مرتد بودن کافی و وافی است. و برای ثبوت بقیه مظالم مذکوره این‌جا نقل کرده می‌شود در جلاءالعیون فصل هفتم که برای بیان حالات حضرت فاطمه است می‌آرد که «عمر پا بر در زد و فریاد کرد که ای پسر ابوطالب، در را بگشا و شیر بیشه شجاعت بامر خدا صبر می‌نمود و متعرض ایشان نمی‌شد تا آنکه حضرت فاطمه علیها السلام بیتاب گردیده به عقب درآمد و از درد و الم عصا به بر سر بسته بود و جسم شریف بسیار نحیف گردیده بود بسبب مصیبت حضرت رسالت و فرمود که ای عمر، چه از ما می‌خواهی و ما را به مصیبت ما نمی‌گذاری؟ عمر گفت: در را بگشا والا آتش در خانه شما می‌اندازم و شما را می‌سوزانم. حضرت فاطمه گفت: ای عمر، از خدا بترس می‌خواهی بخانه‌ی من بی‌رخصت درآئی این خانه اهل بیت رسالت و بیت الحرام عزت و جلالت است، ازین حرم محترم شرم دارد و این جور و ستم روا مدار. پس آن (این‌جا نام مبارک حضرت عمر با کمال گستاخی و بی‌ادبی نوشته جزاه الله تعالی) از آن سخنان هیچ پروا نکرد و هیزم طلبید و در خانه اهل بیت رسالت را بسوخت». باز بفاصله یسیره در همین فصل می‌آرد که «پس آن کافران ریسمانی در گردن امیرمومنان انداختند و بسوی مسجد کشیدند چون بدرخانه رسیدند حضرت مانع شد و بروایت دیگر: عمر تازیانه بر بازوی حضرت فاطمه زد که بشکست و ورم کرد و باز آن حضرت دست از امیرالمومنین بر نمی‌داشت تا آنکه در را بر شکم آن حضرت فشردند و دندان‌های پهلوی آن حضرت را شکستند و فرزندی که در شکم داشت که حضرت رسالت جاو را محسن نام کرده بود شهید کردند و دمان ساعت سقط شد و حضرت فاطمه بهمان ضربت از دنیا رفت». علاوه این مظالم قرآن را محرف کردن و آیات و سور بسیار ازان حذف کردن و کلام انسانی دران افزودن و همچو متعه عبادت عظمی را حرام کردن که از یک بار متعه کردن مرثیه امام حسین حاصل می‌شود و از دوبار درجه امام حسن و از سه بار مرتبه حضرت علی و از چهار بار مرتبه حضرت رسول و همچو نماز تراویح معصیت کبری را رواج دادن و غیره و غیره مظالم بی‌حد و بی‌حساب است. [۳۰] از حدیث وصیت که از اصول کافی صس ۱۴۳ منقول شده ظاهرست که حضرت فاطمه واقف بود چنانچه بعد عبارت منقوله بالا این عبارت است: «ثم دعا رسول الله جفاطمة والحسن والحسینوأعلمهم مثل ما أعلم أمیرالمومنین÷. فقالوا له: مثل قوله».پس معلوم شد که حضرت فاطمه هم مامور باین وصیت بود و او خلاف وصیت کرده که با حضرت عمر جنگ نمود ودر گردن او آویخت که آن هم در اصول کافی مذکورست.