باقیات صالحات ترجمه آیات بینات

فهرست کتاب

امر سوم یعنی فضیلت تابعین و علامت‌های ایشان

امر سوم یعنی فضیلت تابعین و علامت‌های ایشان

امام زین العابدین درین دعای خود چنان که بر اصحاب پیغمبر جدرود فرستاده همچنان در حق تابعین‌شان نیز طلب رحمت نموده الفاظ امام درین دعا این است: «اللّهُمّ وَأَوْصِلْ إِلَى التّابِعِینَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، الّذِینَ یَقُولُونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَانِنَا الّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ خَیْرَ جَزَائِكَ. الّذِینَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ، وَ تَحَرّوْا وِجْهَتَهُمْ، وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ. لَمْ یَثْنِهِمْ رَیْبٌ فِی بَصِیرَتِهِمْ، وَ لَمْ یَخْتَلِجْهُمْ شَكّ‏ٌ فِی قَفْوِ آثَارِهِمْ، وَ الِائْتِمَامِ بِهِدَایَةِ مَنَارِهِمْ. مُكَانِفِینَ وَ مُوَازِرِینَ لَهُمْ، یَدِینُونَ بِدِینِهِمْ، وَ یَهْتَدُونَ بِهَدْیِهِمْ، یَتّفِقُونَ عَلَیْهِمْ، وَ لَا یَتّهِمُونَهُمْ فِیمَا أَدّوْا إِلَیْهِمْ».یعنی: خداوندا برسان بهترین جزاهای خویش کسانی‌که در نیکی پیروی ایشان کردند یعنی آنانکه دعا می‌کنند که پروردگارا مغفرت کن ما را و برادران ما را که سبقت بردند از ما در ایمان، یعنی آنان که روش صحابه اختیار کردند و بجانب ایشان قصد نمودند و بر موافقت ایشان رفتند شکی در بصیرت ایشان پیش نمی‌آید و در پیروی آثار صحابه و اقتدای هدایات صحابه ترددی ایشان را لاحق نمی‌گردد مدد و نصرت صحابه می‌کنند و دین و مذهب صحابه را دین و مذهب خود ساخته‌اند و بر روش ایشان میروند و بر عظمت صحابه متفق‌اند و احکام دینیه که صحابه بایشان رسانیدند در آن شک نمی‌آرند. ازین الفاظ دعا ظاهر می‌شود که درین امت بعد صحابه مرتبه تابعین است و تابعین از باقی امت افضل‌اند و علامات تابعین آنست که امام ذکر فرمود یعنی باصحابه کرام اعتقاد نیک داشتن و در عقائد و اعمال پیروی صحابه کردن پس باید دید که این علامات مذکوره‌ی امام در اهل سنت یافته می‌شود یا در شیعه؟ بدیهی است که در شیعه ضد این علامات موجودست لهذا بقول امام زین العابدین ثابت شد که اهل سنت بر هدایت‌اند و مسلک ایشان حق و شیعه بر ضلالت‌اند و مذهب ایشان باطل.

حدیث سوم

در تفسیر امام حسن عسکری که از معتبرترین کتب شیعه است و چرا نباشد که امام معصوم مصنف آن است این روایت آورده که «إن الله أوحی إلی آدم أن الله لیفیض علی كل واحد من محبی محمد وآل محمد وأصحاب محمد ما لو قسمت علی كل عدد ما خلق الله من طول الدهر إلی آخره وكانوا كفارا لأداهم إلی عاقبة محمودة وإیمان بالله حتی یستحقوا به الجنة وإن رجلا ممن یبغض آل محمد وأصحابه أو واحداً منهم لعذبه الله عذاباً لو قسم علی مثل خلق الله لأهلكهم أجمعین».

ترجمه: خدایوحی فرستاد بسوی آدم که بر کسانی‌که محبت می‌دارند با محمد و آل وی و اصحاب وی چنین رحمت می‌فرستد که اگر آن رحمت تقسیم کرده شود بر جمیع مخلوق از اول تا آخر و ایشان کافر باشند یقیناً آن رحمت همه را به حسن خاتمه و ایمان بالله برساند تا که ایشان مستحق جنت شوند و کسی‌که بغض دارد از آل محمد و اصحاب محمد یا با یکی ازیشان بر آن کس خدا عذابی نازل کند که اگر آن عذاب تقسیم کرده شود بر جمیع مخلوق یقیناً همه را هلاک گرداند.

حدیث چهارم

در همین تفسیر امام حسن عسکری مروی است که «لما بعث الله موسی بن عمران واصطفاه نجیاوفلق له البحر وأعطاه التوراة والألواح رأی مكانه من ربهفقال: یا رب لقد أكرمتنی بكرامة لم تكرم بها أحدا من قبلی، فهل فی أنبیائك عندك من هو أكرم منی؟ فقال الله تعالى: یا موسی! أما علمت أن محمدا أفضل عندی من جمیع خلقی. فقال موسی: فهل فی آل الأنبیاء أكرم من آلی؟ فقال: یا موسی! أما علمت أن فضل آل محمد علی آل جمیع النبیین كفضل محمد علی جمیع المرسلین. فقال: یا رب! إن كان فضل آل محمد عندك كذلك فهل فی صحابة الأنبیاء عندك أكرم من أصحابی؟ فقال: یا موسی! أما علمت أن فضل صحابة محمد علی جمیع صحابة المرسلین كفضل آل محمد علی آل جمیع النبیین. فقال موسی: إن كان فضل محمد وآل محمد وأصحاب محمد كما وصفت فهل فی أمم الأنبیاء أفضل عندك من أمتی ظللت علیهم الغمام وأنزلت علیهم المن والسلوی وفلقت لهم البحر؟ فقال الله: یا موسی! إن فضل أمة محمد علی أمم جمیع الأنبیاء كفضلی علی خلقی».

ترجمه: چون حق تعالی حضرت موسی÷را مبعوث گردانید و او را برای مناجات برگزید و دریا را برای او شگافت یعنی اندر آن راهها پیدا کرد و او را تورات و الواح عطا فرمود حضرت موسی رتبه خود نزد پروردگار خود مشاهده کرد پس گفت که ای پروردگار مرا چنین عزت دادی که پیش از من کسی را این چنین عزت نداده ای پس آیا در انبیای تو نزد تو کسی از من هم بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که ای موسی نمی‌دانی که محمد جنزد من از جمیع خلق من افضل است. حضرت موسى گفت: آیا در آل انبیا کسی از آل من بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که نمی‌دانی که فضیلت آل محمد بر آل جمیع انبیا مانند فضیلت محمد است بر جمیع انبیا. حضرت موسی گفت که الهی در اصحاب انبیا نزد تو از اصحاب منم بزرگ تر هست؟ حق تعالی فرمود که فضیلت اصحاب محمد بر اصحاب جمیع انبیا مانند فضیلت آل محمد است بر آل جمیع انبیا. حضرت موسی عرض کرد که الهی چون فضیلت محمد وآل محمد و اصحاب محمد نزد تو این چنین است که فرمودی پس آیا در امت پیغمبران امتی از امت من افضل است، ابر را بر امت من سائبان کردی، و من و سلوی برای ایشان نازل فرمودی و دریا را برای ایشان شگافتی؟ حق تعالی فرمود که فضیلت امت محمد بر امت جمیع انبیا مانند فضیلت من است بر مخلوق خود.

ازین هر دو حدیث یعنی حدیث سوم و چهارم دو چیز بکمال وضاحت به ثبوت پیوست. یکی آنکه هر که با اصحاب آن حضرت جعداوت دارد او مستحق عذاب است و عذاب هم چنان شدید که برای هلاک کردن جمیع مخلوق کافی است. و هر که باصحابه کرام محبت کند او مستحق رحمت خداوندی است و رحمت هم چنان عظیم الشان که اگر ذره ازان به کفار رسد عاقبت ایشان بخیر شود. دوم آنکه فضیلت اصحاب آن حضرت جبر اصحاب جمیع انبیا مانند فضیلتی است که آل آن جناب را بر آل جمیع انبیا حاصل ست. ازین هر دو چیز مثل روز روشن ظاهر گردید که مذهب شیعه قطعاً باطل است. زیرا که مدار مذهب ایشان بر عداوت صحابه کرام است. و از اول روز تا این وقت از عبدالله بن سبا تا مجتهد همگی مساعی ایشان درین صرف شد که جستجوی معائب صحابه کرام نمایند و تهمت‌های ناروا و افتراهای ناسزا بر ایشان بندند هزارها روایات و قصص در مطاعن صحابه تصنیف کردند. قبله‌ی ایشان مولوی دلدار علی در کتاب ذوالفقار می‌گوید: «اما احادیث فضائل صحابه از طریق امامیه با وجود کثرت احادیث مختلفه در هر امر جزئی از جزئیات اصلیه و فرعیه اگر تمام کتب احادیث امامیه ورقاً ورقاً به نیت تفحص بمطالعه در آرند مظنون آنست که زیاده از سه چهار حدیث که سرو پا درست نداشته باشد دست ندهد اما احادیث مثالب آن‌ها پس بلا اغراق این است که متجاوز از هزار حدیث باشد». اهل انصاف را باید که بچشم عبرت این حالات را مطالعه کنند این چه حالت است که خود شیعه از ائمه معصومین خود در کتب خود روایت کنند که رتبه‌ی اصحاب آن حضرت جاز رتبه‌ی اصحاب جمیع انبیا فوقیت دارد و کسی‌که از ایشان محبت کند مستحق رحمت است و کسی‌که به ایشان بغض دارد مستحق عذاب؟! باز خود فرمایند که در کتب ما حدیثی و روایتی در فضیلت صحابه نیست و اگر حدیثی هست بی‌سرو پاست و در مذمت صحابه هزارها احادیث موجود است. بارخدایا این چه جواب است. بی‌سرو پا گفتن حدیثی را و وجه و سبب بی‌سروپا بودن در معرض بیان نیاوردن هرگز نزد احدی قابل پذیرائی نیست مجتهد مذکور را لازم بود که بیان کردی که درین حدیث فلان راوی مجروح است با فلان علت موجود است ازین سبب این حدیث بی‌سروپاست. باقی ماند این که احادیث فضائل صحابه در کتب شیعه صرف سه یا چهار است این هم کذب خالص است. هزارها احادیث و اقوال فضائل صحابه در کتب شیعه موجود است وصدها ازان در همین کتاب پیش خواهیم کرد. و اگر شیعه تعجب کنند که هرگاه که بنیاد مذهب شیعه بر مذمت صحابه کرام است پس چنان ممکن است که علمای ما احادیث فضائل صحابه روایت کنند و این چنین احادیث را تصدیق نمایند. جواب این استبعاد بالفاظ مولوی دلدار علی مجتهد می‌دهیم در عبارت مجتهد مذکور دو سه جا تبدیل یک دو لفظ و باین تبدیل آن عبارت کذب بود مبدل بصدق شد و آن این که بلا شبه از اهل مذهبی که مطاعن صحابه را جزو ا یمان خود قرار داده باشند توقع روایات فضائل صحابه داشتن بیجاست، لیکن جناب حق سبحانه و تعالی اتماما للحجه، قلوب مخالفین صحابه کرام را چنان مسخر گردانیده که باوجود این که بضرورت ترویج عقائد عبدالله بن سبا و شیعیانش اخبار مثالب صحابه را بسیار وضع نمودند چون دروغگو را حافظه نباشد همان مخالفین از غایت نافهمی بکرامت صحابه کرام باز فضائل صحابه و اتباع ایشان را هم مذکور ساخته‌اند و علمای محدثین ایشان چنین احادیث و اخبار را در کتب و مصنفات خود مندرج فرموده‌اند.

حدیث پنجم

ابن بابویه قمی در کتاب معانی الاخبار از امام موسی رضا÷روایت کرده عن الحسن بن علی قال: قال رسول الله ج: «إن أبابكر منی بمنزلة السمع وإن عمر منی بمنزلة البصر وإن عثمان منی بمنزلة الفواد».

ترجمه: از حضرت امام حسنسروایت است که رسول خدا جفرمود که ابوبکر بمنزله سمع من است و عمر بمنزله بصر من و عثمان بمنزله‌ی دل من.

چون ازین حدیث بروایت حضرت امام حسن این بی‌نظیر تعلق حضرات خلفای ثلاثهشبا رسول خدا جثابت شد پس ظاهر شد که با ایشان محبت نداشتن با رسول خدا جمحبت نداشتن است و از ایشان بغض داشتن بآن جناب بغض داشتن است. بینندگان این حدیث تعجب خواهند کرد که چنان علمای شیعه این حدیث را بروایت حضرت امام حسن در کتب خود آوردند و منتظر خواهند بود که چه جواب ازین حدیث داده‌اند. پس واضح باد که بعد الفاظ مذکوره حدیث حسب ذیل الفاظ همدرین روایت اضافه نموده‌اند و این اضافه را جواب تصور کرده‌اند، و آن اضافه این است: «فلما كان من الغد دخلت علیه وعنده أمیرالمؤمنین وأبوبكر وعمر وعثمان. فقلت له: یا أبت سمعتك تقول فی أصحابك هؤلاء قولا فما هو؟ فقال: نعم، ثم أشار إلیهم هم السمع والبصر والفواد وسیسألون عن ولایة وصی هذا وأشار إلی علی بن أبی طالب، ثم قال: إن اللهیقول: ﴿ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسۡ‍ُٔولٗا ٣٦ [الإسراء: ۳۶]. ثم قال: وعزة ربی إن جمیع أمتی لموقوفون ومسئولون عن ولایة علی وذلك قول الله: ﴿ وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤ [الصافات: ۲۴]. ترجمه: امام حسن می‌فرماید که چون روز دیگر شد رفتم من نزد آن حضرت و در آن وقت امیرالمومنین و ابوبکر و عمر و عثمان نزد او موجود بودند پس من عرض کردم که ای پدر، من شنیدم تو را که در حق این اصحاب خود سخنی فرمودی مقصود آن چیست؟ آن حضرت فرمود که من در حق ایشان و اشاره کرد بسوی ابوبکر و عمر و عثمان گفته بودم که ایشان سمع و بصر و دل من‌اند ازیشان پرسیده خواهد شد درباره این وصی و اشاره کرد بسوی علی و فرمود که اللهمی‌فرماید که از سمع و بصر و دل پرسیده خواهد شد. بعد ازان فرمود که سوگند می‌خورم به عزت و پروردگار خود که جمیع امت من بروز قیامت ایستاده کرده شوند و ازیشان پرسیده شود درباره‌ی علی، و همین است مطلب این آیه ﴿ وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسۡ‍ُٔولُونَ ٢٤ یعنی ایستاده کنید تا که ایشان را پرسیده شود.

مگر هر که ذره‌ی از عقل سلیم دارد هرگز این اضافه را صحیح نمی‌داند به چند وجه.

وجه اول: این که حضرت امام حسن چون روز اول از رسول خدا جاین حدیث شنید چرا مطلب این ارشاد نه پرسید و چرا روز دیگر دریافت نمود؟ ازین صاف ظاهرست که این اضافه جعلی است اگر گویند که روز اول به خوف حضرت ابوبکر و حضرت عمر و حضرت عثمان نه پرسید. جواب گوئیم که این خوف روز دیگر چرا زائل شد زیرا که روز دیگر هم این هر سه حضرات موجود بودند و روبروی ایشان پرسید آنچه پرسید؟

وجه دوم این که آن حضرت جروز اول چرا بر بیان تشبیه که این سه حضرات مثل سمع و بصر و دل‌اند قناعت فرمود و چیزی که روز دیگر بجواب امام حسن گفت روز اول چرا نه گفت؟ ازین ظاهرست که این فقره روز دیگر جعلی است از سه حال بیرون نیست، روز اول آنچه فرمود یا مطابق ضمیر مبارک خود فرمود یا بسبب تقیه بر سخن ناتمام که دلیل صریح بر فضیلت حضرات خلفای ثلاثه دارد اکتفا کرد یا بطریق استهزاء و تمسخر این چنین گفتگو کرد. اگر صورت اول را اختیار کنند پس عین مدعای ماست و اگر صورت دوم یعنی تقیه را اختیار کنند پس قطع نظر ازینکه نزد شیعه هم تقیه برای آن حضرت ججائز نبود این‌جا سبب تقیه مفقود است، زیرا که روز اول بخوف کسانی‌که تقیه کرده بود روز دیگر هم آن کسان موجود بودند. و اگر صورت سوم را اختیار کنند نسبت تمسخر و استهزاء بسوی سرور انبیا جلازم می‌آید معاذالله منه.

وجه سوم: آنکه رسول خدا جهمیشه سخن واضح می‌گفت سخن‌های مبهم که هر کس از آن موافق خود مطلب اخذ نماید عادت کریمه نبود و شان پیغمبری همین است در قرآن مجید نصوص کثیره باین مضمون ناطق است که بر پیغمبران بلاغ مبین فرض است. لهذا ممکن نیست که روز اول آن حضرت چنین سخن مبهم گوید که سامعین در گمراهی افتند در روز دوم بسبب پرسیدن امام حسن مطلب کلام خود بیان فرماید و روز اول آنچه از کلام او فهمیده می‌شد ابطال آن کنند. آیا ممکن است که مومنی این چنین تلبیس و تدلیس را بسوی پیغمبر نسبت کند. حضرات شیعه دین الهی را سخریه و بازیچه ساخته‌اند و چونکه بیناد مذهب‌شان بر نفاق و کذب و فریب است باین سبب (نعوذ بالله) خدا و رسول را هم مثل خود انگاشته، این همه خبائث در کلام خدا و رسول هم ثابت می‌کنند. أستغفر الله منه.

وجه چهارم: اینکه امام حسن را بر مدح حضرات خلفای ثلاثه این قدر استعجاب چرا لاحق گردید که روز دیگر ضرورت استفسار پیش آمد پیش ازین همیشه این حضرات را در خدمت آن حضرت می‌دید و بکرّات و مرّات مدح ایشان از زبان وحی ترجمان شنیده بود؟ اگر گاهی این حضرات را در خدمت با برکت ندیده بودی و گاهی مدح ایشان نه شنیده بودی البته محل استعجاب بودی ازین معلوم می‌شود که این فقره‌ی روز دیگر ساخته و بافته‌ی ذریت این سبا است.

وجه پنجم: اینکه قطع نظر از دیگر محامد و مدائح که آن حضرت جدر حق حضرات خلفای ثلاثه فرموده، خاص همین تشبیه سمع و بصر در اکثر احادیث واردست موقوف بر همین یک حدیث نیست، چنانچه در تفسیر امام حسن عسکری مروی است که در شب هجرت آن جناب جبه ابوبکر صدیق فرمود: «جعلك الله منی منزلة السمع والبصر والرأس من الجسد والروح من البدن».یعنی: خدا تو را بمنزله سمع و بصر من گرداند و بمنزله سر از جسم و بمنزله‌ی روح از بدن. درین حدیث تشبیه سمع و بصر و روح همه در حق حضرت صدیق تنها وارد شده، پس اگر در حدیث سابق صرف تشبیه سمع در حق او و تشبیه بصر و دل در حق حضرت عمر و عثمان وارد شد چرا باعث تعجب گردید؟ لهذا بالیقین اضافه مذکوره‌ی روز دیگر طبع زاد تصنیف کنندگان مذهب شیعه است. شیعه در احادیث خود این چنین جوابها و تحریف‌های لفظیه و معنویه بسیار کرده‌اند، بطور مثال: یکی از آن، این‌جا می‌نگارم: قبله‌ی شیعه میرن صاحب در باب سوم از حدیقه سلطانیه می‌نویسند که «حضرت امام حسن عسکری÷منقول است که بعض مخالفین از سرکشان‌شان بمجلس حضرت امام جعفر صادق÷در آمدند و بمردی از شیعیان آن حضرت گفت: «ما تقول فی العشرة من الصحابة؟»چه می‌گوئی در حق عشره‌ی مبشره از صحابه پیغمبر؟ شیعه گفت: می‌گویم در حق این‌ها کلمه خیری که خداوند عالم به سبب آن گناهان مرا فرو میریزد و درجات مرا بلند می‌فرماید. پس آن ناصبی گفت: حمد و شکر برای خداست که مرا از دشمنی تو نجات داد من گمان داشتم که تو رفض و بغض به صحابه کبار داری، آن مرد مومن بار دیگر گفت: آگاه باش که هر کسی‌که از صحابه یکی را دشمن دارد پس بر اوست لعنت خدا. ناصبی گفت: شاید تاویلی کرده، لکن بگو که در حق کسی‌که عشره‌ی مبشره را دشمن دارد در حق او چه می‌گوئی؟ مرد مومن گفت که هرکسی‌که عشره‌ی صحابه را دشمن دارد بر اوست لعنت خدا و ملائکه و تمام خلق. پس آن ناصبی بر جست و سرش را بوسه داد و گفت: ببخش مرا که من تو را برفض متهم ساخته بودم. مرد مومن گفت: بر تو چیزی نیست من باین افترا از تو مواخذه ندارم، تو برادر منی. آن ناصبی از آن‌جا رفت. پس حضرت صادق÷فرمود که کلام محکمی گفتی بر خدا است جزای تو هرآئینه فرشتگان از حسن توریه تو خوشنود شدند که دین خود را از اختلال نگهداشتی و خود را از دست او برهانیدی، زاد الله فی مخالفینا عمی إلی عمی.خداوند عالم در دشمنان ما بر نافهمی ایشان نافهمی‌های دیگر بیفزاید. کسانی‌که بمعاریض کلام اطلاع نداشتند عرض کردند که این مرد چه کرد در ظاهر آنچه ناصبی می‌گفت این هم با او موافقت می‌نمود. حضرت فرمودند که اگر شما نه فهمیدید مراد او پس بدرستیکه ما فهمیده‌ایم و حق تعالی قول او را قبول فرموده، هرگاه یکی از دوستان ما در دست دشمنان ما می‌افتد خداوند عالم او را بجوابی موفق می‌سازد که دین و آبرویش از دست آن بدبختان محفوظ می‌ماند، مراد آن مرد مومن از قول او: «من أبغض واحداً من الصحابة»آن بود که هر که دشمن دارد یکی از عشره را که آن امیرمومنان علی بن ابی طالب است بر آن دشمنی کننده لعنت خدا باد. و آنچه بار دگر گفت که «من أبغض العشرة فعلیه لعنة الله»راست گفته، چرا که هر کس که همه ده کس را عیب می‌کند پس علی÷را هم عیب کرده است. پس باین جهت به لعنت خدا گرفتار می‌شود. انتهی. از امثال این روایات واضح می‌شود که بنیاد مذهب شیعه سراسر بر حیله سازی و مکاری و دغلبازی است. حضرات شیعه بر حیله سازی‌های بزرگان خود چندانکه خواهند ناز کنند لیکن کسی‌که شمه از انسانیت در او هست این حرکات را قابل صد هزار نفرین می‌داند. درین روایت این امر از همه لطیف تر است که امام جعفرصادق را درین فنون شریفه چنان دستگاه کامل بود که کسی را از ناصبیان بجانب وی شبهه‌ی رفض پیش نمی‌آمد ورنه آن ناصبی بآن شیعه روبروی چنین نه گفتی که مرا معاف کن من تو را رافضی می‌پنداشتم. امری دیگر این است که امام همه اقوال آن شیعه را تاویل فرمود لیکن یک قول باقی ماند و آن اینکه آن شیعه گمان رفض را بسوی خود بلفظ افترا تعبیر کرد معلوم نیست که تاویل آن چیست و اطلاق افترا به این گمان صحیح چگونه درست خواهد شد. اکنون حدیثی دیگر ازین هم لطیف‌تر و تاویل‌هایش ازین هم عجیب تر پیش می‌کنیم.

حدیث ششم

(در کشف الغمه و غیره کتب معتبره شیعه مروی است که) امام جعفر صادق÷در حق حضرت ابوبکر صدیق و عمر فاروقبفرمود: «هما إمامان عادلان قاسطان كانا علی الحق وماتا علیه فعلیهما/یوم القیامة».ترجمه: هر دو امام بودند عدل کنندگان انصاف کنندگان هر دو بر حق بودند و بر حق مردند پس بر هر دو رحمت خدا باد بروز قیامت.

چه قدر واضح و چه قدر روشن حدیث است که در مطلب آن خفائی نیست ازین حدیث چند فضائل حضرات شیخین بالبداهه معلوم شد.

اول: اینکه حضرات شیخین امام و خلیفه بر حق بودند زیرا که اگر خلافت ایشان حق نبودی و ایشان معاذالله غاصب بودندی امام جعفر صادق هرگز ایشان را امام نه گفتی.

دوم: اینکه هر دو عادل و منصف بودند لهذا شیعه آنچه مطاعن ایشان بیان می‌کنند همه باطل گشت.

سوم: اینکه هر دو برحق بودند و تا وقت موت بر حق قائم ماندند.

چهارم: اینکه هر دو بروز قیامت مستحق رحمت الهی هستند. و ظاهر است که تا وقتی که کسی‌که در ایمان و پرهیزگاری کامل نبود مستحق رحمت الهی نمی‌تواند شد. اهل انصاف ببینند که فضائل و مناقب کسی زیاده ازین چه باشد، لیکن حضرات شیعه به هیچ چیز قائل نمی‌شوند هرگاه که روایات محدثین اهل سنت پیش ایشان بیان کرده می‌شود می‌گویند که این همه موضوعات است و چون روایات محدثین ایشان پیش کرده می‌شود گویند که ائمه این احادیث از راه تقیه فرموده‌اند و در معانی آن احادیث انواع و اقسام تحریفات می‌نمایند چنانچه در این حدیث هم همین کرده‌اند و همین گفته‌اند درین حدیث فقرات چند افزوده داد تحریف داده‌اند. در رساله اوله نقیه در ثبوت تقیه که مزین بدستخط سلطان العلما مجتهد اعظم ایشان است و در سنه ۱۲۸۲ هـ در شهر لودهیانه مطبوع شده می‌نویسد که «علمای سنت در نقل این حدیث خیانت کرده‌اند والفاظی که بنظر سرسری موهم مدح شیخین منتخب نموده‌اند حالانکه آن الفاظ هم باطناً از طعن و تشنیع مملو و مشحون است، چنانچه خود امام جعفر صادق÷همدرین حدیث تفضیل و توضیح معانی آن الفاظ فرمود». بعد ازین تقریری که سرا پا لغو و هذیان است زیب رقم کرده می‌گوید که «واضح باد که اصل حدیث این است که بعض مخالفین از آن حضرت در باره‌ی شیخین سوال کردند امام از راه توریه در جواب ایشان فرمود که «هما امامان.. الخ. فلما انصرف الناس قال له رجل من خاصته: یا ابن رسول الله! لقد تعجبت مما قلت فی حق أبی بكر و عمر». فقال: نعم هما إماما أهل النار كما قال الله تعالى: ﴿ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِِ [القصص: ۴۱]. وأما العادلان فلعدولهم عن الحق، كقو له تعالى: ﴿ وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥٥ [الجن: ۱۵]. والمراد من الحق الذی كانا مستولیین علیه هو أمیرالمومنین حیث أذیاه وغصبا حقه والمراد من موتهما علی الحق أنهما ماتا علی عداوته من غیر ندامة عن ذلك والمراد من رحمةالله رسول الله فإنه كان رحمة للعالمین وسیكون خصما لهما ساخطاً علیهما منتقما عنهما یوم الدین. انتهی». خلاصه‌ی این کلمات اینست که چون مجلس از مخالفین خالی شد شخصی از خواص اصحاب امام معصوم عرض کرد که من ازین کلمات که در حق شیخین فرمودی بسیار متعجب شدم حضرت فرمود که من آن هر دو را امام باین معنی گفته ام که ایشان امام اهل نار بودند چنانچه حق تعالی در قرآن کافران را امام اهل نار می‌فرماید: ﴿ وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ یعنی ما کافران را امام اهل نار گردانیده‌ایم. و عادل باین معنی گفتم که ایشان از حق عدول کرده بودند چنانچه خداوند عالم به همین معنی کافران را عادل می‌فرماید: ﴿ ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ ١ ١ [الأنعام: ۱] مترجم گوید که در کتب احادیث اهل سنت واردست که پیغمبر بر حق انوشیروان را عادل فرمود حتی که سعدی شیرازی این حدیث را در گلستان نظم کرده که:

در آوان عدلش بنازم چنان
که سید بدوران نوشیروان

پس هرگاه که مدح عدل در حق نوشیروان کافر مفید نیست در حق شیخین هم مفید نباشد و این وجه هم از همان هفتاد وجوه است (که امام صادق در کلام خود می‌داشت) و قاسط باین معنی گفتم که قاسط بمعنی ظالم است در قرآن مجید آمده ﴿ وَأَمَّا ٱلۡقَٰسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبٗا ١٥ [الجن: ۱۵]. یعنی: ظالمان هیزم آتش دوزخ‌اند و این که گفتم: (کانا علی الحق) مراد ازین اینست که آن هر دو بر حق غالب بودند و حق مغلوب شده بود و مراد از حق که ایشان بران غالب بودند امیرالمومنین است که ایشان او را اذیت دادند و حق او را غصب کردند. مترجم گوید که درین جمله امام معصوم جارو مجرور بلفظ مستولیین که خبر خاص است و محذوف است بقرینه مقام متعلق گردانیده و مذهب جمهور نحاة مانند سیبویه و غیره آن است که اگر قرینه‌ی بر خبر خاص دلالت کند حذف آن خبر جائز است و امام جعفر صادق باتفاق جمهور افصح الفصحا و از عرب العربا بود لهذا کلام او بجای خود سند است خواه موافق نحاة باشد یا مخالف چه جائیکه به سبب موجود بودن قرینه که مخالف نحاة هم نیست و آن قرینه این است که علی بمعنی استعلا در کلام عرب می‌آید و استعلا در محاوره‌ی عرب بمعنی غلبه و استیلا نیز می‌آید عرب می‌گویند: علوت الرجل أی غلبته. پس معنی (کانا علی الحق) این بود که (کانا غالبین علی الحق والحق مغلوبا عنهما) و این که امام معصوم فرمود که مراد از حق امیرالمومنین است درست است زیرا که اطلاق لفظ حق بر خدا و رسول و امام بلکه بر موت و قیامت و قرآن و کلمه و کلام هم می‌شود کما لا یخفی پس اگر از لفظ مولای بر حق (یعنی حضرت علی) مراد باشند خلاف حق نیست. و مخفی نماند که درین مقام دو وجه دیگر نیز هست که حمل کلام بران هم صحیح است وجه اول اینکه علی بمعنی استعلا باشد پس معنی این بود که آن هر دو باطل محض بودند بر حق غلبه کردند و حق را پست ساختند چنان که امام معصوم در دعای صنمی قریش ارشاد فرموده پس بنابر طریقه جمع بین الحدیثین اراده‌ی این معنی از کلام معصوم صحیح باشد و این نوع استعلا مستلزم استیلا نیز هست لهذا مقدر بودن مستولیین هم صحیح باشد کما فعله المعصوم قتامل. وجه دوم اینکه در کلام عرب علی را در مقام مخالفت و مضرت و عدوات نیز اطلاق کرده می‌شود و این اطلاق در کلام عرب شایع و است. درمقام جواب یا اعتراض می‌گویند: (هذا لنا لا علینا) یعنی این امر نافع است برای ما نه مخالف و مضر و مشهورست که در اثنای راه کربلا چون حر با سیدالشهدا ملاقی شد حضرت ازو پرسید: أعلینا أم لنا؟ یعنی تو برای مدد ما آمده‌ی یا بر عداوت ما کمر بسته ی؟ و ایضاً قال الله تعالی: ﴿ لَا يُكَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡ [البقرة:۲۸۶] قال صاحب الکشاف: «ینفعها ما كسبت من الخیر ویضرها ما اكتسبت من الشر». پس بنابرین وجه معنی (كانا علی الحق)آن بود که هر دو مخالف حق و دشمن حق بودند. و همین معنی را امام معصوم در قول آینده بیان فرموده، پس اراده‌ی این معنی در کلام امام درین مقام هم صحیح باشد. بعد ازان امام جعفر صادق÷ارشاد فرمود که اینکه من گفتم: «ماتا علی الحق»مراد ازین اینست که هر دو بر عداوت حق مردند یعنی عداوت جناب امیر تا دم مرگ در دل‌های ایشان ماند و تا دم مرگ نادم نه شدند. درین مقام خود حضرت معصوم علی را بمعنی عداوت اطلاق فرموده باز حضرت امام فرمود که آنچه من گفتم که «فعلیهما رحمة الله یوم القیامة»مراد از رحمة الله رسول خداست که آن جناب دشمن این هر دو خواهد بود بروز قیامت و بریشان غضبناک خواهد بود و ازیشان روز قیامت انتقام خواهد گرفت. مترجم گوید: درین مقام هم امام لفظ علی را بمعنی عداوت استعمال فرمود. باز امام فرمود که رحمة الله بودن حضرت رسالت مآب محل شک و ارتیاب نیست حق تعالی خود فرموده: ﴿ وَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ إِلَّا رَحۡمَةٗ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٧ [الأنبیاء: ۱۰۷] (عبارت رساله اوله نقیه تمام شد).

ای صاحبان عقل! این تاویلات را بنظر عبرت مطالعه کنید شاید در دنیا هیچ قومی بجز شیعه ارتکاب این چنین تاویلات نکرده باشد و شاید که این چنین خرافات را کسی دیگر پسند هم نکند. حکایتی مشهور بیاد آمد هندوی با مسلمانی گفت که در قرآن شما ذکر رام و لچهمن ما موجودست پس بر مسلمانان لازم است که به حقانیت مذهب ما اعتراف کنند مسلمان بسیار متعجب شد و پرسید که در قرآن مجید کدام جا این چیز مذکور ست؟ هندو گفت: در آغاز سوره یوسف آمده: ﴿ الٓرۚ [یوسف: ۱] این حروف را شما مقطعات می‌گوئید، از الف مراد الله است، واز لام لچهمن و از را رام. بلکه حق اینست که این قول هندو از تاویلات شیعه بدرجها بهتر است زیراکه در قول هندو قدری مناسبت لفظیه اگرچه جاهلانه باشد موجود است و در تاویلات شیعه این هم مفقود. اگر این چنین تاویلات جائز باشد هیچ کلامی بر هیچ معنی قائم نخواهد ماند. شیعه آنچه در مناقب حضرت علی و دیگر ائمه روایت می‌کنند همه مبدل بمثالب خواهد شد بهر حال مطالعه این تاویلات هم برای آگاهی از حقیقت مذهب شیعه مفید است. اکنون سخافت این تاویلات ملاحظه باید کرد:

اولاً: آنچه گفته که این ارشاد امام جعفر صادق بطور توریه یعنی تقیه از مخالفین است باطل محض وخلاف مذهب شیعه است چه در مذهب شیعه ثابت است که برای امام موصوف تقیه ممنوع بود. شیعه می‌گویند که برای هر امام صحیفه جداگانه منجانب الله نازل شده بود و احکام مخصوصه هر امام در صحیفه او مندرج بود. محمد بن یعقوب کلینی در اصول کافی و ملا باقر مجلسی در بحارالانوار آورده که در صحیفه امام جعفر صادق این عبارت نوشته بود: «حدث الناس وأفتهم ولا تخافن إلا الله وانشر علوم أهل بیتك وصدق آباءك الصالحین، فإنك فی حرز وأمان». یعنی حدیث بیان کن به مردمان و فتوای ده ایشان را و بجز خدا از کسی مترس و اشاعت کن علوم اهل بیت خود را و تصدیق کن آبای صالحین خود را زیرا که تو در حفظ و امان خدا هستی. پس باوجود این حکم ممکن نیست که امام جعفر صادق از کسی ترسیده در راه توریه و تقیه گام زند و مدح صحابه بیان کرده مردمان را فریب دهد لهذا قطعاً این همه تهمت‌هاست که شیعه بر امام موصوف بسته‌اند. اگر شیعه گویند که در این روایت چنان که حدیث مذکورست تاویل آن هم مذکور است پس چگونه صحیح باشد که یک جزو روایت یعنی حدیث را قبول کرده شود و دیگر جزو روایت یعنی تاویل را قبول نه کرده شود. جواب گوئیم که درین روایت آن مقدار که متعلق فضائل شیخین است بمنزله اقرارست وإقرار العقلاء حجة علی أنفسهمو این تاویل بمنزله دعوی بی‌دلیل است لهذا مفید ایشان نخواهد شد قطع نظر ازین چونکه عادت محدثین شیعه این است که موافق مطلب خود در روایت قطع و برید می‌کنند چنانچه درباره شیخ صدوق خود علمای شیعه اقرار این عادت کرده و سابقاً منقول شده لهذا غالب ظن این است که این تاویل ساخته و پرداخته محدثین شیعه است خصوصاً درین حال که رکاکت آن تاویل خلاف‌شان ائمه است. و خود ائمه درین امر شکایت شیعیان کرده‌اند و فرموده‌اند که بر ما افتراهای بسیار بسته‌اند. ابوعمرو کشی از امام جعفر صادق روایت می‌کند: «إن الناس أولعوا بالكذب علینا وکأن الله افترض علیهم لا یرید منهم غیره، وإنی أحدث أحدهم بالحدیث فلا یخرج من عندی حتی یتاوله علی غیر تاویله ذلك لأنهم لا یطلبون بحدیثنا وبحبنا ما عندالله وإنما یطلبون الدنیا». ترجمه: مردمان بر ما بسیار دروغگوئی کرده‌اند گویا که خدا بریشان فرض کرده است که بر ما دروغگوئی کنند و خدا ازیشان غیر این عملی دیگر نمی‌خواهد من به یکی ازیشان حدیثی بیان می‌کنم پس از نزد من نمی‌رود تا آنکه تاویل آن حدیث خلاف مقصد آن شروع می‌کند و این به سبب آن است که ایشان از حدیث ما و از محبت ما چیزی که نزد خداست نمی‌خواهند بلکه دنیا می‌طلبند. پس چون عادت اصحاب ائمه چنین بود بروایت ایشان خاصتا وقتی که آن روایت خلاف عقل و نقل باشد چگونه اعتماد کرده شود.

ثانیاً: بر مضمون این تاویل نظر باید کرد که این تاویل بدتر از تحریف چه قدر نامعقول است. تاویل لفظ امامان نموده که (إماما أهل النار) یعنی مضاف الیه را این‌جا مقدر فرض نموده. در این‌جا هیچ قرینه برای تقدیر مضاف إلیه نیست. و لفظ امام هرگاه که مطلق می‌آید معنی ممدوح مراد می‌باشد در هیچ جا هرگز خلاف این مستعمل نه شده. آیا شیعه لفظ امام را که در شان ائمه ایشان وارد شده باشد امام اهل النار مراد خواهند گرفت؟ و از آیت قرآنی که استدلال نموده قطعاً استدلال‌شان صحیح نیست. در آیت قرآنی لفظ امام مطلق نیست بلکه مقید است بقید ﴿ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِ [القصص: ۴۱]. و تاویل لفظ عادلان بعمنی عدول کننده از حق قطعاً خلاف لغت عرب است. تاوقتی که صله عدل بلفظ عن نیاید هرگز هرگز بمعنی عدول کردن نمی‌آید. استعمال این لفظ در قرآن مجید بسیار است، مثلاً: قوله تعالی: ﴿ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰ [المائدة: ۸]. وقوله تعالی: ﴿ ۞إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ[النحل: ۹۰]. هیچ جا به معنی عدول کردن نیست و استدلالی که از آیه کریمه ﴿ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ ١ [الأنعام: ۱] کرده جهل محض است. در این آیت هم بمعنی عدول کردن نیست و نه معنی عدول کردن آن‌جا چنان می‌شود. معنی آیت این است که کفار با پروردگار خویش دیگران را مساوی می‌کنند. امام جعفر صادق از اهل عرب بود این چنین خطای فاحش در لغت عرب ازوی بسیار بعید است. ازین هم معلوم می‌شود که این تاویل از عنایت و مهربانی حضرات شیعه است که عجمی بودند. تاویل قاسطان که بمعنی ظالمان نموده نیز همچنین است مزید بر آن منافی عادلان خواهد شد و در آیه کریمه: لفظ «قاسطون» بسبب تقابل مومنون باین معنی آمده، بغیر این چنین قرینه صارفه هرگز لفظ قاسط بمعنی ظالم در کلام عرب مستعمل نیست. تاویل لفظ (حق) عجیب و غریب است که مراد از حق علی مرتضی را گرفته این چنین تاویلات مصداق معنی الشعر فی بطن الشاعر است می‌گویند که زید علی الحق کیست که آن‌جا این معنی مراد گیرد که زید بر علی مرتضی غالب است. و لفظ علی را بمعنی استیلا گرفتن و استیلا را مرادف استعلا گفتن صریح مکابره است. تاویل (علیهما رحمة الله) از همه عجیب و غریب است ازین تاویل معلوم شد که کلمه (رحمةالله علیه) کلمه دعائیه نیست بلکه بدترین بد دعاست برین تاویل کسی لطیفه خوب گفته که شیعه برای علما و پیشوایان خود که رحمةالله علیه می‌گویند در آن‌جا همین معنی مراد باید گرفت، رسول خدا مخالف و دشمن ایشان است. این است حال تاویلات شیعه که اقوال ائمه را مضحکه اطفال ساخته‌اند.

حدیث هفتم

در کتاب نهج البلاغه که جامع خطب و کتب علی مرتضی است خطبه در شان حضرت ابوبکر صدیق آورده عبارتش این است: «لله بلادُ فُلاَن، فَلَقَدْ قَوَّمَ الاَْوَدَ، وَدَاوَى الْعَمَدَ، وَأَقَامَ السُّنَّةَ، وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ! ذَهَبَ نَقِیَّ الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیْبِ، أَصَابَ خَیْرَهَا، وَسَبَقَ شَرَّهَا، أَدَّى إِلَى اللهِ طَاعَتَهُ، وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ، رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِی طُرُق مَتَشَعِّبَة، لاَ یَهْتَدِی بِهَا الضَّالُّ، وَلاَ یَسْتَیْقِنُ الْمُهْتَدِی». ترجمه: خدا جزای خیر دهد فلان یعنی ابوبکر را، راست نمود کجی را و دوا کرد امراض روحانیه را، قائم کرد سنت پیغمبر را، و پس پشت انداخت بدعت را، رفت از دنیا پاک دامن کم عیب، یافت محاسن خلافت را و رحلت کرد قبل از فساد آن ادا کرد اطاعت خدا را و از وی تقوی گزید چنان که حق تقوی است رفت از دنیا و گذاشت مردمان را در راههای شاخ در شاخ که دران هدایت نمی‌یابد گمراه و یقین حاصل نمی‌کند به هدایت خود هدایت یافته.

خاتم المحدثین مصنف تحفه اثناعشریه بعد نقل این عبارت فرموده که جامع نهج البلاغه که شریف رضی ست نام مبارک حضرت صدیق را حذف کرده بجای آن لفظ فلان انداخته تا که اهل سنت را گنجایش استدلال باقی نه ماند و کار بر شیعیان تنگ نشود. لیکن این کرامت حضرت امیر است که اوصافی که درین خطبه مذکور است خود موصوف خود را معین می‌کند. شارحین نهج البلاغه درین باب قدری اختلاف کرده‌اند بعض گفته‌اند که مراد ابوبکر است و بعض گفته‌اند که عمر مراد است. لیکن اکثر شراح قول اول را ترجیح داده‌اند. علمای شیعه در جواب این خطبه نهج البلاغه سخت عاجز و سراسیمه‌اند و اجوبه متعدده داده‌اند لیکن حل این مشکل میسر نشده. جواب اول این که عادت جناب امیر بود که برای تالیف قلب کسانی‌که معتقد شیخین بودند مدح شیخین بیان می‌فرمود پس این خطبه نهج البلاغه هم ازان قبیل است. این جواب چنان که هست ظاهر است. کسی‌که از عقل سلیم بهره‌ی داشته باشد هرگز باور نخواهد کرد که معصومی چنین عظیم الشان برای غرض دنیاوی و آن هم چنین یسر و حقیر یعنی برای تالیف چند اشخاص و آن هم یقینی الحصول نیست مرتکب کذب شود نه یک کذب بلکه ده کذب و مدح کسانی کند که صریح نافرمانی خدا و رسول کردند و دین اسلام را ترک نموده مرتد شدند و کتاب خدا را و دین محمدی را تبدیل ساختند. در حدیث صحیح آمده: «إذا مدح الفاسق غضب الرب».یعنی چون مدح فاسقی کرده شود خدا غضبناک می‌گردد. پس چون بر مدح فاسقی چنین وعید است بر مدح کسانی‌که سوءاعمال‌شان از هزارها فساق فائق بود چه قدر موجب غضب پروردگار خواهد بود. شیعه را می‌زیبد که ارتکاب چنین گناه کبیره بجناب علی مرتضی منسوب می‌کنند. و این هم معلوم نمی‌شود که کدامین ضرورت پیش آمده بود کدامین فوج باغی شده بود که بغیر ارتکاب این همه دروغهای بی‌فروغ بر راه راست نمی‌آمد. علامه کنتوری بجواب تحفه اثناعشریه این جواب را رد کرده و تکذیب مصنف تحفه نموده می‌گوید: «این ادعا کذب محض است احتیاج این توجیهات شیعه را وقتی می‌افتاد که در کتب شیعه بجای لفظ فلان لفظ ابوبکر موجود می‌بود و چون لفظ ابوبکر در کتب شیعه موجود نیست ایشان را احتیاج هیچ یک از توجیهات نیست پس آنچه ناصبی بعد تقریر این توجیهات از هذیانات خود سر کرده از جهت ابتنای آن بر فاسد از قبیل بناءالفاسد علی الفاسد باشد». این جواب علامه کنتوری یکی از عجائب مذهب شیعه است در کتب شیعه تصریحات کثیره موجودست که مراد از لفظ فلان ابوبکر است. ابن میثم بحرانی در شرح نهج البلاغه بعد ذکر اینکه بعض علما از لفظ فلان ابوبکر را مراد داشته‌اند و بعض عمر را می‌گوید: «أقول: إن إرادته لأبی بكر أشبه من إرادته لعمر».با وجود این تصریح ابن میثم که بر علم و تقدس او ملا باقر مجلسی نازها دارد انکار نمودن کنتوری و تکذیب مصنف تحفه چه قدر عجیب است. کنتوری این هم اندیشه نکرد که چون علمای اهل سنت تصریح نام ابوبکر از کتب ما برآورده پیش خواهند کرد آنگاه نتیجه چه خواهد بود بجز این که همه کس گویند که «ألا لعنة الله على الكاذبین».و آنچه کنتوری گفته که کسی از شیعیان این جواب نداده که برای تالیف معتقدین شیخین جناب امیر مدح شیخین می‌کرد و گفته که مصنف تحفه این جواب از جانب خود تراشیده بشیعیان منسوب کرده. اینک شرح ابن میثم موجود است ببینید که این جواب ذکر کرده‌ی اوست یا تراشیده‌ی مصنف تحفه؟ ابن میثم می‌گوید: «جاز أن یكون ذلك المدح منه علی وجه استصلاح من یعتقد صحة خلافة الشیخین واستجلاب قلوبهم بمثل هذا الكلام». افسوس که علامه کنتوری مرد ورنه این عبارت ابن میثم را پیش او نهاده می‌پرسیدم که مصنف تحفه دروغ نوشته که تو دروغگوئی می‌کنی؟ شنیده ام که فرزند کنتوری زنده است و بر تالیف کتاب استقصاء الافحام ناز می‌کند، خدا را کسی این عبارت پیش او نهاده حالت پدر بزرگوار او روبروی او راستکو را از دروغکو جدا سازد.

جواب دوم ازین خطبه نهج البلاغه اینکه مراد از لفظ فلان نه ابوبکر است نه عمر، بلکه مراد صحابی دیگر است که روبروی آن حضرت جوفات یافته و پیش از وقوع رفتن از دنیا رحلت کرده. علامه راوندی که از علمای شیعه است همین جواب را پسندیده، لیکن با تامل رکاکت این جواب از مضمون همین خطبه ظاهر می‌شود زیرا که حضرت علی در مدح آن کس فرموده که از موت او چنین خرابی پیدا شد که مردمان در راه‌های شاخ در شاخ افتادند در حیات پیغمبر از موت کسی این چنین خرابی هرگز متصور نیست پس لامحاله این ممدوح کسی است که بعد پیغمبر در دنیا مانده واین چنین کس سوای حضرت ابوبکر و حضرت عمر دیگری نمی‌تواند شد. و ازین هر دو شیعه هر که را مراد گیرند مقصود ماحاصل است. در رد این جواب هم علامه کنتوری دست و پا گم کرده عجب کلامی کرده که دران صراحتا نه اقرار این جواب است نه انکار، آن بیچاره در عجیب مصیبت گرفتار است از گرفت مصنف تحفه هیچگونه نجات نمی‌یابد می‌گوید که «دانستی که بنابر تصریح ابن ابی الحدید این قول قطب راوندی است و هیچ یک از امامیه و غیر امامیه پیش از ابن ابی الحدید سوای قطب الدین راوندی شرح کتاب نهج البلاغه ننوشته». ازین عبارت تسلیم قول حضرت مصنف تحفه مفهوم می‌شود زیرا که مثل جوابهای سابق تکذیب ننموده و آنچه نوشته که پیش از راوندی کسی شرح نهج البلاغه نوشته سخنی است فضول خارج از مبحث. حضرات شیعه هنرهای علمای خود بینند که چون راه بریشان مسدود می‌گردد چگونه از اصل مبحث سکوت ورزیده سخن‌های خارج از مبحث می‌سرایند. ما درین‌جا قول قطب راوندی را نقل می‌کنیم که گنجایش افکار باقی نه مانده در شرح خود می‌نویسد: إنه÷ یمدح بعض أصحابه محسن السیرة وأنه مات قبل الفتنة التی وقعت بعد رسول الله ج.

جواب سوم ازین خطبه نهج البلاغه این است که مقصود جناب امیر ازین خطبه توبیخ حضرت عثمان است که او سیرت شیخین را ترک کرده و در زمان او فتنه و فساد بکثرت رونما شد. لیکن این جواب از جواب‌های سابقه هم سخیف ترست زیرا که اگر محض توبیخ حضرت عثمان مد نظر بود و مدح احد الشیخین مقصود نبود آن را طریقه‌های بسیار بود مثلاً بر همین قدر کفایت می‌کرد که عثمان سیرت شیخین را ترک نموده حاجتی به بیان این همه اوصاف دروغ که تعدادش بده می‌رسد هرگز نبود. علاوه برین ازین جواب ظاهر می‌شود که جناب امیر سیرت شیخین را پسند می‌فرمود اگر پسند نه فرمودی بر ترک ناپسندیده توبیخ چرا کردی؟ و درین جواب این هم قابل لحاظ است که این خطبه را بر توبیخ حضرت عثمان محمول کردن دعوی بلادلیل است زیرا که درین خطبه هیچ تذکره‌ی از حضرت عثمان یا ترک کردن او سیرت شیخین را نیست و نیز این خطبه‌ها در ایام خلافت خود بمقام کوفه ارشاد فرموده، در آن وقت حضرت عثمان کجا بود که توبیخ او نمودی؟ بالفرض اگر توبیخ حضرت عثمان مقصود بودی از تصریح اسم او چه مانع بود؟ جماعتی از اهل شام برای قصاص حضرت عثمان در مقاتله و مجادله جناب امیر مشغول بود مخالفت حضرت عثمان زیاده ازین چه نتیجه می‌داد که بخوف آن از تصریح احتراز کرد؟ مثل مشهور است: أنا الغریق فما خوفی من البلل. یعنی من در غرق مبتلا شده ام پس مرا چه خوف از تر شدن. علامه کنتوری در رد این هم، راه تکذیب حضرت مصنف تحفه پیموده و گفته که «هیچ یک از امامیه این توجیه نه کرده مگر ابن ابی الحدید در شرح این کلام این مقاله را بطرف جارودیه که از فرق زیدیه است نسبت داده (الی قوله) بعض مقاله زیدیه را بامامیه نسبت دادن کذب صریح است». پس ما این جا این جواب از کتب شیعه امامیه نقل می‌کنیم تا ظاهر شود که انکار کنتوری چه حقیقت دارد و در کذب و تکذیب این شخص چه قدر جری است. ابن میثم در شرح نهج البلاغه می‌نویسد عبارتش بلفظه این است: «واعلم أن الشیعة قد أوردوا ههنا سوالاً فقالوا: إن هذه الممادح التی ذكرها÷ فی أحد هذین الرجلین ینافی ما أجمعنا علیه من تخطیتهما وأخذهما منصب الخلافة، فإما أن لا یكون هذا الكلام من كلامه÷ أو أن یكون إجماعنا خطاء. ثم أجابوا من وجهین: أحدهما لا نسلم التنافی المذكور فإنه جاز أن یكون ذلك المدح منه÷ علی وجه استصلاح من یعتقد صحة خلافة الشیخین واستجلاب قلوبهم بمثل هذا الكلام. الثانی: أنه جاز أن یكون مدحه ذلك لأحدهما فی معرض توبیخ عثمان لوقوع الفتنة فی خلافته واضطراب الأمر علیه وإساءة بیت مال المسلمین هو وبنو أبیه، حتی كان ذلك سببا لثوران المسلمین من الأمصار وقتلهم له، وینبه علی ذلك قوله: وخلف الفتنة وذهب نقی الثوب قلیل العیب أصاب خیرها وسبق شرها وقوله: وتركهم فی طرق متشعبة إلی آخره، فإن مفهوم ذلك یستنرم أن الوالی بعد هذا الموصوف قد اتصف بأضداد هذه الصفات. والله أعلم». ترجمه: شیعه درین‌جا سوالی آورده‌اند که این همه مناقب و مدائح که جناب امیر÷در حق ابوبکر با عمر بیان فرموده یا کلام جناب امیر÷نیست یا اجماع ما بر خاطی بودن شیخین باطل است. باز ازین سوال بدو طریق جواب داده‌اند. اول این که ما مخالف بودن این خطبه با اجماع خود تسلیم نمی‌کنیم زیرا که جائزست که بیان این همه اوصاف برای تالیف معتقدین حقیت خلافت شیخین و استمالت قلوب ایشان باشد. دوم این که بیان این اوصاف برای توبیخ عثمان باشد زیرا که در خلافت او فتنه‌ها رو نمود و انتظام او مختل شد و بیت المال مسلمین را او و ابنای جد او غارت کردند تا آنکه مسلمانان برهم شدند و نوبت به قتل او رسید، و تائید این جواب می‌کند بعض مضامین این خطبه زیرا که مفهوم آن اینست که بعد این ممدوح هر که خلیفه شد باضداد این اوصاف موصوف بود. ازین عبارت علامه بحرانی فوائد چند حاصل شد. اول اینکه کنتوری انکار کرده و گفته که «هیچک از امامیه این توجیه نه کرده» معلوم شد که او در انکار خود کاذب است. دوم معلوم شد که تا زمان بحرانی همه شیعه متفق بودند بر اینکه درین خطبه مدح حضرت ابوبکرست یا مدح حضرت عمر لاغیر. سوم اینکه قول راوندی هم باطل شد که مراد از فلان شخصی است که در حیات آن حضرت جرحلت کرد الحمدلله که همه تاویلات شیعه باطل شد و ثابت گشت که جناب امیر مدح شیخین بأبلغ وجوه فرموده، مذهب ابن سبا را از بیخ و بن برکنده.

اکنون مزید توضیح این مبحث می‌نمائیم، مصنف تحفه رحمةالله علیه بعد نقل این خطبه می‌فرماید: «و لهذا شارحین نهج البلاغه از امامیه در تعیین فلان اختلاف کرده‌اند بعضی گفته‌اند که مراد ابوبکر است و بعضی گفته‌اند عمر است». کنتوری تکذیب نمود و گفت: «إن هذا إلا إفک مبین، ازین ناصبی باید پرسید که کدام شارح امامیه گفته که مراد ابوبکر یا عمرست». خاتم المتکلمین حضرت مولانا حیدر علی که باستماع نام نامی او رعشه و لرزه در بدن امامیه می‌افتد بجواب کنتوری می‌فرمایند: «سبحانک هذا بهتان عظیم زیراکه مراد ازین شراح امامیه مثل بحرانی هستند و لیکن چون این بی‌نصیب کتب مذکوره را ندیده می‌گوید که کدام شارح امامیه گفته که مراد ابوبکر یا عمرست. اینک عبارت رئیس الحکماء والمتبحرین کمال الدین مذکور بگوش خود بشنو و خاک مذلت بر سر خود بریز و از مسند تکلم و تصنیف برخیز حیث قال إلی آخره». بعد ازین عبارت بحرانی را که سابقاً نقل نمودیم نقل فرموده، دروغگو را فضیحت کرده.

باید دانست که جناب امیر درین خطبه ده صفات حضرت ابوبکر صدیق ذکر فرموده. اول: آنکه مخلوق خدا در کجی گرفتار شده بود آن کجی دور کرد و مخلوق را بر راه راست آورد اشاره است بفتنه ارتداد که حضرت صدیق آن را فرو نشاند.

دوم: امراض روحانیه را دوا فرمود یعنی بوعظ و نصیحت و تاثیر صحبت مردمان را بر اسلام مستقیم نمود.

سوم: سنت نبوی را قائم کرد و بدعت را رواج نداد.

چهارم: بحسن انتظام خود در ایام خلافت خود فتنه و فساد را بکشت.

پنجم: از لوث دنیا پاک دامن رفت غالباً اشاره تست بآن که وظیفه که از بیت المال برای خود بقدر و قوت لایموت مقرر کرده بود آن را هم بوقت وفات در خزانه بیت المال رد کرد.

ششم: خوبی‌های خلافت را حاصل کرد و از بدی‌های آن محفوظ ماند یعنی فرائض خلافت را با حسن وجوه ادا کرد و و در آن هیچ کوتاهی نکرد.

هفتم: طاعت خدا چنان که می‌بایست بجا آورد.

هشتم: تقوی را چنان که حق تقوی است اختیار کرد.

نهم: خلق خدا بعد از وی در تشویش و حیرت افتاد.

دهم: بعد از وی در مردمان اختلافی عظیم پیدا شد. اشاره است که در زمان حضرت صدیق اختلاف در جزئیات فروعی هم در امت نبود. مصنف تحفه رحمه الله همین اوصاف را ذکر کرده می‌فرماید: «پس درین عبارت سراسر بشارت ابوبکر را بده وصف عالی موصوف نموده». کنتوری در جواب این حسب عادت موروثی خود گفته: «ثبت الجدار ثم انقش، اول این معنی باثبات باید رسانید که مراد از لفظ ابوبکر باید نمود». ازین عبارت کنتوری هویداست که اگر این امر ثابت شود که مراد از فلان ابوبکر صدیق است باز در ثبوت فضائل او گنجایش شک نیست. فالله الحمد که این امر باحسن وجوه ثابت شد. مولانا حیدرعلی صاحب در کتاب ازالة العین بجواب این قول کنتوری می‌فرماید: «بحمدالله هم بنای دیوار محکم شد و هم نقش و نگار صورت بست، و خود شراح نهج البلاغه آن اوصاف را که تلک عشرۀ کاملۀ عبارت ازان است به همین عدد یاد کرده‌اند عبارت بحرانی بعد از ترجیح صدیق باید شنید وصفه بامور احدها الخ». ای معاشر مسلمین، اکنون کجا ماند دعاوی کاذبه روافض که در مطاعن تقریر کرده هزاران کتب و رسائل را مثل نامه‌های اعمال خود در سیاهی و تباهی گرفتند و انصاف باید داد که حالا از عمده طعنه‌های رافضه که در اسفار کلامیه ایشان مبسوط است چیزی باقی است که بعد شهادت جناب مرتضوی حاجت به رد آن افتد پس بر سوء عاقبت این قوم بناله ای جانکاه باید گریست و ریگ بیابان مذلت بر سرایشان باید ریخت.

حدیث هشتم

علی بن عیسی اردبیلی در کتاب کشف الغمه می‌آرد: «سئل الإمام أبوجعفر÷عن حلیة السیف هل یجوز؟ قال: نعم، قد حلی أبوبكر الصدیق سیفه بالفضة. فقال الراوی: أتقول هكذا؟ فوثب الإمام عن مكانه فقال: نعم الصدیق نعم الصدیق نعم الصدیق، فمن لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والاخرة».ترجمه: کسی از امام باقر÷پرسید که بر قبضه شمشیر سیم یا زر اندودن جائزست یا نه؟ امام فرمود: جائزست، ابوبکر صدیق بر قبضه شمشیر خود سیم اندوده بود. راوی گوید: من گفتم که یا امام تو نیز او را این چنین می‌گوئی؟ پس امام از جای خود برجست و گفت که بلی او صدیق بود بلی او صدیق بود بلی او صدیق بود. کسی‌که او را صدیق نگوید خدا قول او را صادق نگرداند نه در دنیا و نه در آخرت.

ازین روایت پر فضیلت فوائد چند حاصل شد:

اول: اینکه از زبان امام باقر÷صدیق بودن حضرت ابوبکر ثابت شد و این دلیل است برینکه او از تمام امت افضل بود زیرا که صدیق بعد از انبیا از همه افضل می‌باشد. چنان که از آیه کریمه: ﴿ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَ [النساء: ۶۹] مفهوم می‌شود.

دوم: اینکه این‌جا سائلی از امام یک مساله پرسیده بود که جائزست یا نه، هرگز درین‌جا برای تذکره حضرت ابوبکر و باز برای توصیف وی به صدیقیت شائبه از ضرورت نبود امام از خود ذکر فرمود ازین معلوم می‌شود که مقصود امام رد کسانی بود که منکر فضائل حضرت صدیق بودند.

سوم: اینکه امام فعل حضرت صدیق را سند شرعی قرار داد، معلوم شد که مقصود امام، اظهار این مساله بود که فعل خلفای راشیدن سند شرعی است و همین است مذهب اهل سنت. لهذا حقیقت مذهب اهل سنت و بطلان مذهب شیعه چنان که باید واضح گردید.

چهارم: این که سائل چون بر لقب صدیق اظهار تعجب کرد امام غضبناک شد معلوم شد که امام از مذهب شیعه سخت بیزار و نهایت متنفر بود.

پنجم: اینکه برای شیعه بد دعا کرد که خدا قول ایشان را صادق نگرداند نه در دنیا نه در آخرت. اثر این بد دعا در شیعه بچشم دیده می‌شود، اثر همین بد دعاست که مصنفین مذهب شیعه کذب و دروغ را در مذهب خود بهترین عبادت و ترک آن را بدترین معصیت قرار داده‌اند.

ششم: اینکه درین‌جا شیعه بودن سائل از تعجب کردن او بر لقب صدیق ظاهرست، و این هم ظاهرست که دران مجلس کسی غیر شیعه نبود ورنه سائل اظهار تعجب کرده تشیع خود آشکارا نمی‌کرد، لهذا این‌جا گنجایش تقیه قطعاً نیست. حضرات شیعه در جواب این روایت هم همان روش اختیار کرده‌اند که از اسلاف خود بمیراث یافته‌اند. چنانچه جوابات ایشان زیب رقم نموده می‌شود.

جواب اول: قاضی نورالله شوستری در احقاق الحق بکمال بی‌باکی انکار این روایت می‌کند و می‌گوید که در کشف الغمه هرگز این روایت نیست بلکه مزید بر آن می‌فرماید که بودن این روایت در کشف الغمه خلاف عقل است عبارته هذا: «وكذا الحال فیما نقله عن رأس التعصب والحیف من حدیث حلیة السیف لیس ذلك فی الكتاب عنه خبر ولا عین ولا أثر، وأیضاً لا مناسبة لذكر ذلك فی هذا الكتاب المقصود علی ذكر النبی ج والأئمة الإثنی عشر وذكر أسمائهم وكناهم وأسماء آبائهم وأمهاتهم وموالیدهم ووفیاتهم ومعجزاتهم كما لا یخفی علی من طالع هذا الكتاب».بمطالعه این عبارت قاضی کدام شیعه است که یقین نه کرده باشد که قاضی آنچه می‌گوید راست است، و این حدیث در کتاب کشف الغمه نیست، و اینکه علمای اهل سنت حوالجات کتب شیعه غلط می‌دهند. خصوصاً در حالی که عبارت قاضی ظاهر می‌کند که این کتاب در مطالعه او رسیده لیکن واضح باد که قاضی کاری غیر متوقع نه کرده، زیرا که کذب در مذهب او عبادت عظمی است. اینک کتاب کشف الغمه موجود است سال‌هاست که این کتاب در ایران طبع شده در هندوستان کثیرالوجود گشته، در آن کتاب این حدیث را مشاهده نموده بر دروغگوئی قاضی آفرین باید کرد، و ما برای مزید اطمینان شیعه از کتاب طعن الرماح تصنیف مجتهد اعظم ایشان مولوی سید محمد اقرار واقع بودن این روایت در کشف الغمه نقل می‌کنیم مجتهد مذکور می‌گوید: «روایت نعم الصدیق را اسناد به کتب شیعیان نموده از کتاب کشف الغمه نقل کرده چون اتفاق مراجعت بآن کتاب شده، مصنف آن کتاب که مولانا الوزیر علی بن عیسی اردبیلی است از ابن جوزی که از مشاهیر علمای اهل سنت است روایت مذکوره را نقل کرده». ازین عبارت مجتهد، کاذب بودن قاضی نورالله همچو مهر نیم روز آشکار گردید، باقی ماند آنچه مجتهد گفته که این روایت از ابن جوزی منقول است، یعنی این روایت اگر چه در کتب شیعه موجود است لیکن چونکه از علمای اهل سنت منقول است لهذا مقبول نیست. جوابش اینکه شاید مجتهد کتاب کشف الغمه را بالاستیعاب مطالعه نکرده. مصنف کتاب مذکور التزام نموده که آنچه درین کتاب آورده مقبوله علمای شیعه است و دیگر علمای شیعه هم این التزام مصنف کشف الغمه را مسلّم داشته‌اند. علامه معزالدین در صدر کتاب امامت می‌نویسد که «کتاب کشف الغمه از تصنیفات وزیر سعید اردبیلی است و آنچه در کتاب مستطاب مذکورست مقبول طبائع موافق و مخالف است». پس میگوئیم که گو این روایت از ابن جوزی منقول باشد مگر آوردنش در کتاب کشف الغمه دلیل است برین که شیعه این روایت را قبول کرده‌اند. آخر مصنف کشف الغمه این روایت را برای کدام مقصد در کتاب خود جا داده و این هم تصریح نکرده که این روایت مقبوله‌ی ما نیست. مصنف استقصاء الأفحام هم اعتراف این امر کرده که روایت کشف الغمه مقبوله‌ی علمای شیعه است، لیکن معنی قبول کردن از طرف خود عجیب در عجیب تراشیده می‌گوید: «اول آنکه ازین کلام زردستانی نهایت آنچه مستفاد می‌شود این است که آنچه در کشف الغمه مذکورست آن را اهل حق هم قبول می‌سازند و بردّ و انکار آن نمی‌پردازند و این امر آخرست و بودن روایات کشف الغمه از اجماعیات و اتفاقیات اهل حق و اهل خلاف که مخاطب مدعی آن است امر آخر. زیرا که مفهوم ثانی آن است که اهل حق در روایت این روایات شریک‌اند و از قبول کردن آن روایات این معنی مستفاد نمی‌شود چه قبول روایت باین وجه هم متصور است که اهل خلاف روایت آن کرده باشند و اهل حق قبول آن نموده باشند و قبول گاهی باین معنی است که این روایت را صحیح می‌دانیم و آنچه دران مذکورست آن را حجت می‌گیریم و گاهی باین معنی که چون بآن بر بعض مطالب خود احتجاج می‌کنیم پس برای این امر قبولش کرده‌ایم. باین معنی که خصم بآن بر ما احتجاج نماید. دوم آنکه کلام زردستانی محمول بر اصول و مقاصد آن کتاب است یعنی آنچه دران کتاب برای احتجاج و استدلال از اهل خلاف نقل فرموده و مقصود بالذات است مقبول اهل حق هم هست نه اینکه آنچه مقصود بالذات نیست و محض استطراداً و تبعاً نقل شد آن هم مقبول است و لیاقت حجیت نزد اهل حق دارد، حاشا وکلا». از مطالعه این عبارت هرکس خواهد فهمید که بیچاره در گرداب بلا به سختی گرفتارست هر سو دست و پا می‌زند لیکن راه نجات نمی‌بیند. می‌خواهد که ازان ذلت خود را دور دارد که قاضی نورالله شوستری به سبب انکار وجود این روایت در آن غرق شده و نیز می‌خواهد که از آن مذلت هم خود را محفوظ دارد که مجتهد را به سبب انکار اعتبار این روایت گلوگیر شده و با این همه هوس جواب این روایت هم در سر دارد. لهذا حیران است که چه کند درین سراسیمگی و حیرانی چنان سخن‌های لاطائل بر زبان آورده که مصداق مثل مشهور: (فر من المطر واستقر تحت المیزاب) گشته. بهر کیف این هر دو اقرار بصراحت و وضاحت در عبارت مذکوره‌ی بالا موجودست. اقرار اول: این که این روایت در کشف الغمه موجود است. اقرار دوم: اینکه روایات مذکوره‌ی کشف الغمه را شیعه قبول می‌کنند و بر رد و انکار آن نمی‌پردازند. باقی ماند آنچه گفته که لفظ قبول گاهی باین معنی می‌آید و گاهی بآن معنی، و گاهی به فلان معنی، این همه از اختراعات اوست. و از چنین اختراعات بی‌اصل لغت متبدل نمی‌شود. لیکن ما ازین همه چشم پوشی کرده می‌گوئیم که حاصل کلام بی‌حاصلش اینست که شیعه روایت (نعم الصدیق) را برای بعض مطالب و فوائد خود قبول کرده‌اند نه برای این که اهل سنت برین روایت بر شیعه حجت الزامی قائم کنند، لهذا اهل سنت را نباید که این روایت را برای ابطال مذهب شیعه استعمال کنند. صلاح است اهل عقل و فهم را که این سخن عجیب و غریب را بنویسند و در عجائب خانه روزگار بنهند. آیا این امر عجیب نیست که کسی دستاویزی یا قباله‌ی را قبول کند و گوید که من انکار این دستاویز و قباله نمی‌کنم لیکن چون از بغض عبارات آن دستاویز او را الزام داده شود جواب گوید که من آن دستاویز را برای اثبات چیزی قبول کرده ام نه برای اینکه خلاف من آن دستاویز را استعمال کرده شود؟! آیا این جواب او نزد کسی مقبول خواهد شد یا دلیل اختلال حواس او قرار خواهد یافت؟ و آنچه سخن دیگر گفته که قبول روایات کشف الغمه مخصوص بآن روایات است که باصول و مقاصد کتاب تعلق دارد، جوابش اولاً اینکه این تخصیص طبع زاد مصنف استقصاست، در کلام زردستانی و غیره هرگز این تخصیص مذکور نیست. ثانیاً: اینکه روایت (نعم الصدیق) قطعاً و یقیناً بمقاصد کتاب تعلق دارد، چه اصل مقصد کتاب حالات ائمه است، و درین روایت بلاشبهه حال امام باقر مذکور است.

جواب دوم: بعض علمای شیعه در جواب این روایت گفته‌اند که اگر صحت این روایت تسلیم کنیم تا هم استدلال به لقب صدیق درست نیست، زیرا که این لقب را امام برای ابوبکر محض باین سبب استعمال کرده که سامعین را اشتباه باقی نماند و همه بدانند که مراد کدام ابوبکرست. قاضی نورالله شوستری می‌گوید که «أقول: ذكر الصدیق لأجل التخصیص والتمیز للمخاطب من غیر تصدیق بمضونه».لیکن این جواب را خود همین روایت باطل می‌کند چه اگر مقصود امام از ذکر لقب صدیق محض امتیاز ابوبکر بودی هرگز این نه فرمودی که «نعم الصدیق نعم الصدیق نعم الصدیق، من لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والآخرة».

جواب سوم: ازین روایت اینکه امام این لقب را برای ابوبکر بطور استهزا استعمال فرموده، چنانچه قاضی در احقاق الحق می‌نویسد: أو الاستهزاء کما فی قوله: ﴿ ذُقۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡكَرِيمُ ٤٩ [غافر: ۸۲]. برای ابطال این جواب هم همین حدیث کافی است، چه اگر مقصود امام استهزاء بودی هرگز نه فرمودی که هر که او را صدیق نه گوید خدا قول او را نه در دنیا صادق گرداند نه در آخرت.

جواب چهارم: اینکه بطور تقیه این قول از امام صادر شده، قاضی در احقاق الحق می‌نویسد: «لقائل أن یحمل ذلك الكلام منه÷ علی التقیة عن بعض المخالفین الحاضرین فی مجلسه الشریف».یعنی این قول امام محمول است بر تقیه از بعض مخالفین که در مجلس شریف آن جناب موجود بودند و مجتهد نیز در طعن الرماح می‌گوید: «ولو نزلنا عن ذلكپس محمول بر تقیه خواهد بود». حاصل این جواب آنکه امام از بعض مخالفین ترسیده چنین کلام دروغ بر زبان آورده. این جواب هم باطل محض است، اولاً: باین وجه که سیاق این روایت خود شهادت می‌دهد که کسی از مخالفین در مجلس شریف امام موجود نبود ورنه سائل بر لقب صدیق اظهار تعجب کرده رفض خود را آشکارا نمی‌نمود و خود را در هلاکت نمی‌افگند. ثانیاً: باین وجه که سائل از مساله حلیة السیف پرسیده بود، امام را در جواب همین قدر کافی بوده فرمودی جائزست، ذکر حضرت ابوبکر چه ضرور بودی؟ ضرورت اسباب تقیه را فراهم کردن چگونه جائز خواهد بود؟ ثالثاً: باین وجه که امام باقر نیز مثل فرزند خود یعنی جعفر صادق از تقیه ممنوع بود و مامور بود که در اظهار حق از کسی خوف نه کند. و قطع نظر ازین از شان امام بس بعید است که از مخلوق ترسیده در امر دین کلمات خلاف حق بر زبان آرد هرگز عقل سلیم این را باور نمی‌کند خواه شیعه آن را تقیه نام نهند یا هر چه خواهند گویند. علاوه برین این هم باید دید که ائمه همیشه از سنیان ترسیده بدروغ مدح صحابه بیان می‌کردند یا گاهی موافق جلالت‌شان خود از کسی خوف و هراس نکرده اظهار امر حق هم می‌کردند اگر از کتب شیعه امر دوم ثابت شود پس باید فهمید که عذر تقیه عذر بدتر از گناه و بر ائمه افترا و بهتان است. ببینید ملاباقر مجلسی در کتاب حق الیقین می‌نویسد که «در زمان حضرت امام باقر و امام جعفر صادقکه اواخر زمان بنی امیه و اوائل دولت بنی عباس بود ازان دو بزرگوار آنقدر از مسائل حلال و حرام و علم تفسیر و کلام و قصص انبیا و سیر و تواریخ ملوک عرب و عجم و غیر آن‌ها از غرائب علوم منتشر گردید که عالم را فرا گرفت و محدثان شیعه در اطراف عالم منتشر گردیده و پیوسته در مناظرات و مباحثات علما بر جمیع فرق غالب بودند و چهار هزار کس از علمای مشهور از حضرت صادق روایت کرده‌اند و چهار صد اصل در میان شیعه بهم رسید که اصحاب باقر و صادق و کاظمروایت کرده بودند (الی قوله) و بطریق معتبر منقول است که قتاده‌ی بصری که از مفسرین مشهور عامه است بخدمت حضرت امام محمد باقر÷آمد حضرت فرمود» توئی فقیه اهل بصره؟ گفت: بلی. حضرت فرمود: وای برتو ای قتاده حق تعالی خلق آفریده است که ایشان را حجت‌های خود گردانیده است بر خلق خود پس ایشان میخ‌های زمین‌اند و خازنان علم الهی‌اند. پس فتاده مدتی ساکت شد که یارای سخن گفتن نداشت پس گفت: بخدا سوگند که در پیش فقها و خلفا و پادشاهان و ابن عباس نشسته ام و دل من نزد ایشان مضطرب نشده چنانچه نزد تو مضطرب شده است. حضرت فرمود: می‌دانی که کجائی در پیش خانه‌ی نشسته که حق تعالی در شان ایشان فرموده است: ﴿ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ ٱللَّهُ أَن تُرۡفَعَ وَيُذۡكَرَ فِيهَا ٱسۡمُهُ [النور: ۳۶]. قتاده گفت: راست گفتی». ازین روایت ظاهرست که اکابر مفسرین و مشاهیر فقها از امام باقر مرعوب بودند و امام ایشان را بکلمات سخت و درشت مخاطب می‌گرداند، شاگردان امام در محافل کبیره برملا با سنیان مباحثه می‌کردند و ایشان را هزیمت می‌دادند و صدها علما و فقها پیش امام زانوی تلمذته می‌کردند اندرین حالات چگونه باور کنیم که همین امام باقر ازیک دو سنی ترسیده تقیه کند و مدح خلفای جور بر زبان آرد. از روایات شیعه این هم ثابت است که امام از پادشاهان وقت هم نمی‌ترسید و از اظهار حق سکوت نمی‌فرمود، ملا باقر مجلسی در حق الیقین می‌آرد که «در روایت دیگر معتبر وارد شده است که در سالی که هشام بن عبدالملک به حج رفته بود در مسجد الحرام دید که مردم نزد حضرت امام محمد باقر هجوم آورده‌اند و از امور دین خود سوال می‌کنند. عکرمه شاگرد ابن عباس از هشام پرسید که کیست این که نور علم از جبین او ساطع است؟ میروم که او را خجل کنم چون نزدیک حضرت آمد و ایستاد لرزه بر اندام او افتاد و مضطرب شد و گفت: یا ابن رسول الله! من در مجالس بسیار نزد ابن عباس و دیگران نشسته ام این حالت مرا عارض نشده. حضرت همان جواب را فرمود پس معلوم شد که از معجزات امام و شواهد امامت هم آن است که حق تعالی محبت ایشان در دل دوستان و مهابت ایشان در دل‌های دشمنان می‌افنگند». ازین روایت معلوم شد که همچو هشام بن عبدالملک که پادشاه ظالم موجود بود روبروی او رعب امام بر مخالف طاری شد و لرزه بر اندام او افتاد و این امر از شواهد امامت است پس درین حالات چگونه عقل کسی باور کند که امام از کسی ترسیده خلاف حق بر زبان آرد؟! حیرتم می‌رباید که گاهی شیعه ائمه کرام را چنان شجاع و با هیبت می‌گویند که پادشاهان وقت را نیز در پیش ایشان منزلتی باقی نمی‌ماند و گاهی چنان جبان و بزدل قرار می‌دهند که از کمترین‌ها و اراذل هم می‌ترسیدند و سخن حق بر زبان نمی‌آوردند. در حقیقت این همه افتراءات شیعه است. برای هر موقع سخنی می‌تراشیدند و بائمه منسوب می‌کردند. اگر شیعه بر حالات راویان خود غور کنند و انصاف را از دست ندهند بریشان همچو روز روشن آشکارا گردد که راویان ایشان همه کذاب و مفتری بودند و ائمه از کذب و افترای ایشان سخت عاجز آمده بودند و بر ایشان لعنت می‌فرستادند ائمه باربار ارشاد میفرمودند که ظاهر و باطن ما یکسان است بر ما چنین ظلم مکنید که باطن ما را خلاف ظاهر ما بیان کنید. از امام جعفر صادق در کتب شیعه مروی است که فرمود: «لا تذكروا سرنا بخلاف علانیتتا ولا علانیتنا بخلاف سرنا، حسبكم أن تقولوا ما نقول وتصمتوا عما نصمت».یعنی باطن ما را خلاف ظاهر ما و ظاهر ما را خلاف باطن ما مگوئید، کافی است برای شما که آنچه ما می‌گوئیم شما نیز بگوئید و از چیزی که ما سکوت می‌کنیم شما نیز سکوت کنید». این ارشادات ائمه کرام خود در کتب شیعه مروی است لیکن اگر شیعه برین ارشادات عمل کنند مذهب ابن سبا از دست‌شان برود.

جواب پنجم: ازین روایت این که جناب امیر÷فرموده است که «أنا الصدیق الأكبر لا یقوله بعدی إلا كذاب».یعنی: منم صدیق اکبر و کسی‌که بعد از من این منصب را برای خود استعمال کند او کذب است. پس چگونه ممکن است که امام باقر÷بر خلاف ارشاد امیرالمومنین ابوبکر صدیق را گوید. این جواب هم مردود است به چند وجه. وجه اول: اینکه خود جناب امیر درین ارشاد قید بعدی اضافه فرموده و ظاهرست که برای حضرت ابوبکر لقب صدیق بعد جناب امیر نبوده بلکه قبل از وی. اگر شیعه گویند که قبل جناب امیر هم کسی باین لقب ملقب نشده جوابش اینکه خود از کتب شیعه تکذیب این قول می‌شود، در عیون اخبار الرضا و غیره کتب حدیث شیعه مروی است که «ابوذر صدیق هذه الأمة» پس هرگاه که برای حضرت ابوذر لقب صدیق وارد شده تخصیص مرتضوی باطل گشت. وجه دوم اینکه از کتب شیعه ظاهر می‌شود که عامةً صحابه کرام برای حضرت ابوبکر لقب صدیق روبروی حضرت امیر بلکه در حیات نبوی استعمال می‌نمودند، چنانچه در منهج المقال که از کتب معتبره شیعه است از فُضیل مروی است که «قال: سمعت أباد اود یقول: حدثنی بریدة الأسلمی قال: سمعت رسول الله جیقول: إن الجنة مشتاق إلی ثلاثة: فجاء أبوبكر فقیل له: یا أبابكر! أنت الصدیق وأنت ثانی اثنین إذ هما فی الغار فلو سألت رسول الله من هؤلاء الثلاثة».یعنی بریده اسلمی می‌گوید که من از رسول خدا جشنیدم که فرمود: جنت مشتاق است به سوی سه کس. درین اثنا حضرت ابوبکر بیامد پس از وی گفته شد: که ای ابوبکر، تو صدیق هستی و تو ثانی اثنین إذ هما فی الغار هستی. کاش از رسول خدا می‌پرسیدی که این سه کس کدام‌اند. ازین روایت ظاهرست که در عهد نبوی لقب صدیق و لقب ثانی اثنین برای حضرت ابوبکر رواج عام داشت پس چگونه ممکن است که بعد تقریر نبوی جناب امیر این لقب را برای خود مخصوص گرداند. وجه سوم: اینکه دیگر ائمه هم حضرت ابوبکر را بلقب صدیق یاد فرموده‌اند چنانچه در کتاب کشف الغمه از امام جعفر صادق منقول است که فرمود: «ولدنی أبوبكر الصدیق مرتین»بعد این همه اگر تشنگی حضرات شیه باقی باشد خود از زبان جناب امیر صدیقیت حضرت ابوبکر نقل می‌کنم. در کتاب احتجاج طبرسی مروی است که جناب امیر فرمود: «كنا معه (أی مع النبی) ج علی جبل حراء إذ تحرك الجبل فقال له: قر فإنه لیس علیك إلا نبی وصدیق وشهید».یعنی ما همراه آن حضرت جبر کوه حرا بودیم که یکایک کوه مذکور در حرکت آمد پس آن حضرت جباو فرمود: ای کوه، ساکن باش زیرا که نیست بر تو مگر یک نبی و یک صدیق و یک شهید. و از کتب شیعه ثابت است که در آن وقت همراه آن حضرت جحضرت ابوبکر بود و حضرت علی، لهذا ظاهرست که لقب صدیق برای حضرت ابوبکر بود و لقب شهید برای حضرت علی. ازین هم بالاتر چیزی دیگر باید شنید صدیقیت حضرت ابوبکر از کتاب الله ثابت است در تفسیر مجمع البیان تحت آیه کریمه: ﴿ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣ [الزمر: ۳۳]. می‌نویسد: «قیل: الذی جاء بالصدق رسول الله وصدق به أبوبكر».یعنی: مراد از ﴿ وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ رسول خداست و مراد از صدیق به ابوبکرست. بهر کیف از کتب شیعه آن همه فضائل صحابه، خصوصاً فضائل شیخین که اهل سنت بآن قائل‌اند ثابت است لیکن شیعه بر کتب خود هم قائم نمی‌مانند لهذا در دستِ ما غیر ازین علاجی نیست که بد دعائی حضرت امام باقر را که درین مبحث منقول شده بار دیگر بگوش ایشان رسانیم: «من لم یقل له الصدیق فلا صدق الله قوله فی الدنیا والآخرة».یعنی: کسی‌که حضرت ابوبکر را صدیق نگوید خدا قول او را صادق نگرداند در دنیا و آخرت.