فصل سوم در بیان مساله امامت
مساله امامت اگرچه از مسائل مشهورهی مذهب شیعه است و گفته میشود که همین مساله بنیاد اختلاف میان اهل سنت و شیعه است. لیکن اقل قلیلاند کسانیکه بر حقیقت این مساله اطلاع داشته باشند.
فی الواقع مساله امامت رازی است از رازهای سربستهی مذهب شیعه که اگر مسلمانان از حقیقت این مساله واقف شوند برای نفرت از مذهب شیعه کافی است. و برای معلوم کردن بطلان مذهب شیعه اصلاً حاجت مسائل دیگر نیست.
شیعه در اخفای این مساله کوشش بسیار کردند و میکنند مگر اکنون که کتابهای ایشان طبع گردیده این راز طشت از بام شده.
نهان کی ماند آن رازی کز و سازند محفلها
برای تاکید اخفای این راز احادیث بسیار تصنیف نمودهاند. از آنجمله یک حدیث این است که در اصول کافی ص ۳۸۷ آورده: قال أبوجعفر÷: ولایة: الله أسرها إلی جبریل وأسرها جبریل إلی محمد صلى الله علیه وآله وأسرها محمد إلی علی÷ وأسرها علی إلی من شاء، وأنتم تذیعون ذلك. فرمود امام باقر÷که ولایت الهی یعنی مساله امامت بطور راز گفته خدا آن را به جبریل وبطور راز گفته بود آن را جبریل به محمد صلی الله علیه وآله و بطور راز گفته بود آن را محمد به علی÷. و بطور راز گفته بود آن را علی به هر کسیکه خواست، و شما (ای شیعیان) آن را شهرت میدهید. ازین روایات یک عقدهی لاینحل پیدا میشود که چنین راز سربسته در اصول دین چنان داخل شد، ازین روایات این هم ظاهر گشت که قصه غدیرخم که رسول خدا جدر مجمع عام اعلان امامت حضرت علی فرمود همه دروغ بیفروغ است.
متاخرین شیعه را بینید که ازین روایات و تصریحات متقدمین خود چشم پوشیده هوس آن دارند که از قرآن مجید اثبات امامت کنند چنانچه چند آیات کریمه را قطع و برید کرده تحریفهای معنوی بکار بردند و خود را مصداق قول مشهور «ملال آورد آرزوی محال» ساختند.
به هر کیف ازین روایت و امثال آن معلوم شد که مساله امامت چنان رازی است که خداوند کریم بجز حضرت جبریل فرشته دیگر را ازان آگاهی نه بخشید و در جماعت انبیا بجز آن حضرت جپیغمبری دیگر محرم این راز نشد و در اصحاب آن حضرت جبجز حضرت علی کسی برین سرّ مکنون مطلع نگردید و حضرت علی بهر که خواست گفت مطلبش این است که بحسنین گفت و حسنین هم صرف بامامی که بعد ایشان نامزد بود یعنی امام زین العابدین گفتند و امام زین العابدین هم صرف به امام باقر گفت و سائر اولاد خود را ازین راز بیخبر داشت. هیچ معلوم نمیشود که این کم ظرفی از کدامین ذات اقدس به ظهور آمد که زراره و ابوبصیر و عبدالله ابن ابی یعفور و دیگر ممبران انجمن سبائیه را ازین راز آگاهی حاصل شد و ایشان آن را شهرت دادند. درینجا یک روایتی لطیف که در اصول کافی ص ۱۰۰ آورده باید دید: عن أبان قال: أخبرنی الأحول أن زید بن علی ابن الحسین بعث إلیه وهو مستخف قال: فأتیته فقال لی: یا أباجعفر! ما تقول إن طرقك طارق منا أتخرج معه؟ قال: فقلت له: إن كان أباك وأخاك خرجا خرجت معهما. قال: فقال لی: أنا أرید أن أخرج وأجاهد هؤلاء القوم فاخرج معی. قال: قلت: لا ما أفعل. قال: فقال: أترغب بنفسك عنی؟ فقلت له: إنما هی نفس واحدة فإن كان لله فی الأرض حجة فالمتخلف عنك ناج والخارج معك هالك وإن لم یكن لله فی الأرض حجة فالمتخلف عنك والخارج معك سواء. قال: فقال لی: یا اباجعفر! كنت أجلس مع أبی علی الخوان فیلقمنی البضعة السمینة ویبرد لی اللقمة الحارة حتی تبرد شفقة علی. ولم یشفق علی من حر النار إذ أخبرك بالدین ولم یخبرنی به. روایت است از ابان که گفت: خبر داد مرا احول که زید بن امام زین العابدین مرا طلب داشت در آن ایام که او پوشیده شده بود گفت احول که پس رفتم نزد وی پس گفت زید به من که ای ابوجعفر، چه میگوئی اگر کسی از ما نزد تو رود آیا همراه او برای جهاد بیرون خواهی آمد؟ گفتم که اگر پدر تو زین العابدین یا برادر تو باقر جهاد کند من همراه ایشان بیرون خواهم آمد. زید گفت که من اراده میکنم که بیرونایم و برین قوم یعنی بنی امیه جهاد کنم پس گفتم که من همراه تو نخواهم بیرون آمد پس زید گفت که آیا تو جان خود را از جان من عزیز میداری گفتم که جانِ من یک جان است مگر باید دید که اگر در زمین حجتی منجانب الله هست پس کسیکه شریک تو نه شود نجات خواهد یافت و کسیکه همراه تو بیرون آید هلاک خواهد شد واگر در زمین حجتی منجانب الله نیست پس کسیکه شریک تو شود و کسیکه نه شود هر دو برابراند. پس زید گفت: ای ابوجعفر، من با پدر خود (زین العابدین) بر دستر خوان مینشستم او لقمهای چرب در دهن من میداد و لقمه گرم را از برای من بسبب محبت سرد میکرد مگر از آتش دوزخ برای من ترس نکرد که تو را از دین باخبر کرد و مرا بیخبر داشت. درین روایت قصه حضرت زید شهید مذکورست. کدام زید شهید؟ نور نظر و لخت جگر امام زین العابدین و برادر امام باقر. امام زین العابدین را یازده فرزند بودند مگر سوای امام باقر کسی محرم راز امامت نبود.
عقیدهی شیعه است که امام حجة الله میباشد و جهاد بمعیت غیر امام جائز نیست. حضرت زید شهید احول را چه خوب جواب داد که پدر من با من محبت مینمود که از گرمی لقمه حفاظت من میکرد لیکن تعجب است که از گرمی آتش دوزخ حفاظت من نکرد و مساله امامت که تو بیان کردی از من مخفی داشت. مگر میان احول که شاگرد رشید ابن سبا بودند ازین جواب مسکت خاموش نشدند چنانچه در روایت کافی بعد عبارت منقول بالا این است که میان احول ارشاد فرمودند که بباعث محبت پدر تو؟؟ ازین مساله آگاه نکرد اگر بعد آگاه کردن تو انکار میکردی از اهل دوزخ میشدی. این عجب لطیفه است انکار مساله امامت بعد آگاه شدن موجب هلاکت است و کسیکه ازین مساله آگاه نباشد بر وی باکی نیست، این عجب اصول دین است و لطف بر لطف این است که در این روایت مذکورست که احول به امام باقر این قصه را باز گفت امام باقر بر تذلیل برادر خود حضرت زید شهید بسیار مسرت کردند. لا حول ولا قوة إلا بالله.
المختصر، مسالهی امامت رازیست مخفی. اکنون عقائد مذهب شیعه درباره امامت نقل میکنم از آن واضح خواهد شد که مساله امامت را چرا این چنین «راز درون پرده» ساختهاند.
عقیدهی اول
شیعه میگویند که دنیا گاهی از وجود امام خالی نمیتواند شد و میگویند که بعد رسول خدا جتا روز قیامت برای هر زمان امامی منجانب الله مقرر شده و تعداد ائمه دوازده بیان میکنند و بر امام دوازدهم خاتمهی دنیا میگویند. اسمای مبارکه آن دوازده امام این است. ۱- علی ۲- حسن ۳- حسین ۴- (علی) زین العابدین ۵- باقر ۶- جعفر ۷- موسی ۸- رضا ۹- تقی ۱۰- نقی ۱۱- حسن عسکری ۱۲- مهدی.
درینجا ازین بحث قطع نظر میکنیم که در تعداد ائمه و تقرر عمر دنیا خدای شیعه را باربار بدا واقع شده، عمر دنیا از مقدار مجوزهی خداوندی بسیار زیاده شد و باین سبب عمر امام دوازدهم خلاف عادت انسانی این قدر دراز کرده شد. اولا برای ظهور امام مهدی سنه ۷۶ هجری مقرر بود و ظاهر است که بعد ظهور امام مهدی عمر دنیا ختم شدی لیکن این رای تبدیل شد باز سنه ۱۴۰ هجری برای ظهور امام تقرر یافت مگر این رای خداوندی هم تبدیل شد. یک رای این هم بود که امام جعفر صادق را امام مهدی قرار داده شود لیکن این رای هم قائم نماند. این همه مباحث بحواله احادیث کتب شیعه در ثالث من المائتن باید دید.
عقیدهی دوم
این که این دوازده امام در هر صفت مثل رسول خدا هستند. در معصومیت و افتراض طاعت و فضیلت وغیره تمام اوصاف مماثل و مساوی آن حضرت جدر اصول کافی ص ۱۱۴ از امام جعفر صادق میآرد که: ما جاء به علی آخذ به وما نهی عنه أنتهی عنه. جری له من الفضل مثل ما جری لمحمد ولمحمد الفضل علی جمیع ما خلق اللهﻷ. والمتعقب علیه فی شیء من أحكامه كالمتعقب علی الله وعلی رسوله والراد علیه فی صغیرة أوكبیرة علی حد الشرك بالله. كان أمیرالمؤمنین باب الله الذی لایؤتی الأمنة وسبیله الذی من سلك بغیره یهلك وكذلك یجری لائمة الهدی واحد بعد واحد. آنچه علی آورده است آن را میگیرم و از هر چه او منع کرده باز میمانم، بزرگی علی مثل آن بزرگی است که محمد را حاصل است. و محمد را بزرگی بر تمام مخلوق خداوندﻷحاصل است. و اعتراض کننده بر علی در چیزی از احکام او مانند اعتراض کننده است بر خدا و رسول او و ردکنندهی قول علی در چیزی صغیر یا کبیر در مرتبه شرک بالله است. امیرالمومنین علی دوازده خدا بود کسی تا خدا نه رسد بغیر توسط وی امیرالمومنین راه خدا بود کسیکه بر راه دیگر رود هلاک خواهد شد. و همین است بزرگی تمام ائمه یکی بعد دیگری. ازین حدیث ظاهرست که شان دوازده امام مساویشان رسول خدا و افضل از سائر انبیا†است. همین حدیث را مصنف حمله حیدری نظم کرده که
همه صاحب حکم بر کائنات
همه چون محمد منزه صفات
عقیدهی سوم
این است که ائمه را اختیار تحلیل و تحریم حاصل میباشد هر چیز را که خواهند حلال کنند و هر چیز را که خواهند حرام فرمایند. در اصول کافی ص ۲۷۸ میآرد: عن محمد بن سنان قال: كنت عند أبی جعفر الثانی÷ فأجریت اختلاف الشیعة فقال: یا محمد! إن الله تبارك وتعالى لم یزل متفرداً بوحدانیته ثم خلق محمد أو علیاً
وفاطمة فمكثوا ألف دهر ثم خلق جمیع الأشیاء فأشهدهم خلقها وأجری طاعتهم علیها وفوض أمورها إلیهم فهم یحلون ما یشاءون ویحرمون ما یشاءون ولن یشاءوا إلا أن یشاءالله تبارك وتعالى. از محمدبن سنان روایت است که گفت: بودم نزد امام محمد تقی÷پس ذکرکردم اختلافات شیعه را پس امام فرمود که ای ابومحمد هرآئینه الله تبارک و تعالی همیشه بود متفرد بوحدانیت خود پس آفرید محمد و علی و فاطمه را، ایشان هزارها قرن ماندند بعد ازان آفرید جمیع اشیا را و ایشان را حاضر کرد بر آفریدن آنها و فرض نمود طاعت ایشان بر آنها و تمام امور اشیا بایشان سپرد کرد. پس ایشان حلال میکنند هر چه میخواهند و حرام میکنند هر چه میخواهند و نمیخواهند مگر آن که خواهد الله تبارک و تعالی. ف: درین حدیث محمد بن سنان اختلافات مذهبی را که در میان شیعه بود ذکر کرد امام جواب آن اختیارات ائمه را بیان فرمود. مقصود اینکه این اختلافات بسبب اختیارات ائمه رونما شده یک امام یک چیز را حلال میکند و امامی دیگر آن چیز را حرام میسازد لهذا اختلاف پیدا میشود.
عقیدهی اهل سنت آنست که عصمت خاصه نبوت است غیر نبی معصوم نمیباشد و کسی را مثل آن حضرت جگفتن و او را مختار تحلیل وتحریم قرار دادن صریح انکار ختم نبوت است. چیزی که آن حضرت جحلال فرمود تا قیامت حلال خواهد ماند و چیزی که حرام فرمود تا قیامت حرام خواهد ماند.
عقیدهی چهارم
هر امام را هر شب جمعه معراج میشود. در اصول کافی ص ۱۵۵ از حضرت امام جعفر صادق میآرد: إن لنافی لیالی الجمعة لشأناً من الشأن قال: قلت: جعلت فداك وما ذاك الشأن؟ قال: یوذن لأرواح الأنبیاء الموتی علیهم السلام وأرواح الأوصیاء الموتی وروح الوصی الذی بین أظهركم یعرج بها إلی سماء حتی توافی عرش ربها فتطوف به أسبوعاً فتصلی عند كل قائمة من قوائم العرش ركعتین ثم ترد إلی الأبدان التی كانت فیها فتصبح الأنبیاء والأوصیاء قد ملئوا سروراً ویصبح الوصی الذی بین ظهرانیكم وقد زید فی علمه مثل الجم الغفیر. در شبهای جمع شانِ ما عجیب میباشد راوی گفت: فدای تو شوم چه شان میباشد؟ فرمود که اجازت داده میشود ارواح انبیا و ارواح ائمه را که مردهاند و روح آن امام را که در میان شماهست معراج داده میشود ایشان را بسوی آسمان تا آنکه میرسند تا عرش پروردگار خود و طواف عرش میکنند هفت شوط و نزد هر پایه عرش دو رکعت نماز میگزارند بعد از آن واپس کرده میشوند بسوی بدنهای که در آن بودند پس انبیاء وائمه گذشته از سرور پر میشوند و امامی که درمیان شماست علم او زیاده میشود مانند انبوه کثیر. عقیدهی پنجم
هر امام را در هر شب قدر کتابی نوشته منجانب الله عنایت میشود که در آن احکام یک سال از عقائد و اعمال مندرج میباشد و بعد ختم سال آن کتاب منسوخ میشود. در اصول کافی ص ۱۵۳ از امام باقر میآرد: ولقد قضی أن یكون فی كل سنة لیلة یهبط فیها بتفسیر الأمور إلی مثلها من السنة المقبلة. و هر آئینه مقدر شده که در هر سال شبی باشد که دران نازل کرده شود بیان و توضیح کارها تا شب دیگر مثل آن از سال آینده. علامه خلیل قزوینی در صافی شرح کافی جزو دوم ص ۲۲۴ بشرح این حدیث مینویسد: برای هر سال کتابی علیحده است. مراد کتابی است که در آن تفسیر حوادث که محتاج الیه امام است تا سال دیگر نازل میشوند بآن کتاب ملائکه و روح در شب قدر بر امام زمان، الله تعالی باطل میکند بان کتاب آنچه را که میخواهد از اعتقادات امام خلائق و اثبات میکند آنچه را که میخواهد از اعتقادات.
خلاصه این که هر سال عقائد و اعمال همه تبدیل میشود آنچه سال گذشته حق بود امسال ناحق میگردد.
عقیدهی ششم
نزد هر امام فرشتگان منجانب الله میآیند و پیغام خداوندی میآرند. در اصول کافی ص ۱۳۵ از امام جعفر صادق میآرد که او فرمود:
یاخیثمة نحن شجرة النبوة وبیت الرحمة ومفاتیح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة.
درین حدیث «جای نهادن رسالت» قابل غورست. انکار ختم نبوت ازین صاف تر چه خواهد بود.
عقیدهی هفتم
علوم ائمه همه از قرآن و حدیث نمیباشد بلکه نزدشان دیگر رسائل علم بسیار است مثلاً مصحف فاطمه و کتاب علی و زنبیل چرمی و علم نجوم و کتاب شب قدر که ذکرش گذشت و غیر ذلک بلکه حق این است که بسبب دیگر رسائل علم امام را حاجتی به قرآن و حدیث نیست. در اصول کافی ص ۱۴۶ بابی مستقل باین عنوان است باب فیه ذکر الصحیفة والجفر و الجامعة درین باب حدیث اول این است: عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبدالله÷ فقلت: جعلت فداك، إنی أسئلك عن مسألة لا أحد [۴۰] یسمع كلامی قال: فرفع أبوعبدالله سترا بینه وبین بیت آخر فاطلع فیه ثم قال: سل عما بدا لك. قال: قلت: جعلت فداك إن شیعتك یتحدثون أن رسول الله صلى الله علیه وآله علم علیاً باباً یفتح له منه ألف باب (ثم بفاصلة یسیرة) ثم قال: یا أبا محمد! وإن عندنا الجامعة وما یدریهم ما الجامعة؟ قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة؟ قال: صحیفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسول الله صلى الله علیه وآله و املائه من فلق فیه وخط علی بیمینه فیها كل حلال وحرام وكل شیئ یحتاج إلیه الناس حتی الأرش فی الخدش وضرب بیده الی فقال لی: تأذن یا أبا محمد؟ قال: قلت: جعلت فداك إنما أنا لك، فاصنع ما شئت. قال: فغمزنی بیده قال: حتی أرش هذا كأنه مغضب ثم قال: وإن عندنا الجفر وما یدریهم ما الجفر؟ قال: قلت: وما الجفر؟ قال: وعاء من أدم فیه علم النبیین والوصیین وعلم العلماء الذین مضوا من بنی إسرائیل ثم قال: وإن عندنا لمصحف فاطمة علیها السلام وما یدریهم ما مصحف فاطمة؟ قال: مصحف فیه مثل قرآنك هذا ثلث مرات والله ما فیه من قرآنكم حرف واحد. روایت است از ابوبصیر گفت که رفتم نزد امام جعفر صادق÷پس گفتم که من فدای تو شوم یک مساله از تو میپرسم آیا اینجا کسی هست که کلام من شنود پس امام پرده را که در میان او و در میان خانه دیگر بود برداشت ودر آن خانه نظر کرد بعد ازان فرمود که (کسی نیست) بپرس آنچه خواهی گفتم که فدای تو شوم شیعیان تو میگویند که رسول خدا جعلی را بابی تعلیم کرد که ازان هزار باب علم میکشایند (باز بفاصله قلیله است که) امام فرمود: ای ابومحمد نزد ما جامعه است. مردمان چه دانند که جامعه چیست؟ گفتم: فدای تو شوم بگو که جامعه چیست؟ امام فرمود: که صحیفه ایست که طولش هفتاد گزست از دست رسول خدا جو املا میفرمود از دهان خود و علی مینوشت از دست راست خود. در آن صحیفه جمیع حلال وحرام و جمیع آن چیزها که مردمان بآن حاجت دارند مذکورست حتی که دیت خراش خفیف هم، دست خود بر بدن من نهاده فرمود که آیا مرا
اجازت میدهی؟ گفتم که من خادم تو ام هر چه خواهی کن. پس مرا بدست خود گویا که غضبناک شده فشرد وگفت که دیت این هم باز فرمود که نزد ما جعفرست، مردمان چه دانند که جفر چیست؟ گفتم: بگو که جفر چیست؟ فرمود که زنبیلی است از چرم که در وی هست علم انبیا و اوصیا و علم آن عالمان که در بنی اسرائیل گذشتند باز فرمود که نزد ما مصحف فاطمه علیهاالسلام است مردمان چه دانند که مصحف فاطمه چیست؟ و فرمود که مصحفی است سه چند از قرآن شما و الله در آن یک حرف هم از قرآن شما نیست. ف: ببینید ای مسلمانان این است قدر و منزلت قرآن عظیم که امام آن را به سوی خود منسوب هم نمیکند و میفرماید که مصحف فاطمه از قرآن شما سه چند است و یک حرف از قرآن شما در آن نیست. و ظاهرست که با وجود مصحف فاطمه امام را به سوی قرآن ما چه حاجت.
باز در اصول کافی در همین باب و همین صفحه حدیث دوم از حماد بن عثمان منقول است که در آن حقیقت مصحف فاطمه بسیار عجیب و غریب بیان فرموده. این حدیث هم از امام جعفر صادق مروی است. إن الله لما قبض نبیه صلى الله علیه وآله دخل فاطمة من الحزن ما لا یعلمه إلا اللهﻷ فأرسل إلیها ملكا یسلی غمها ویحدث فشكت ذلك إلی أمیرالمؤمنین علیها السلام فقال: إذا أحسست بذلك وسمعت الصوت فقولی لی: فأعلمته بذلك، فجعل أمیرالمؤمنین÷ یكتب كل ما سمع حتی أثبت من ذلك مصحفاً. الله تعالی چون قبض روح کرد نبی خود را صلی الله علیه و آله بر فاطمه اندوه بسیار آمد که اندازه آن بجز اللهﻷکسی نتواند کرد پس الله تعالی فرستاد بسوی او فرشته را که تسلی کند اندوه او را وباوی سخن گوید پس شکایت کرد حضرت فاطمه ازین امر بامیرالمومنین÷پس فرمود امیرالمومنین که چون باز فرشته را محسوس کنی و آواز او شنوی مرا خبر ده چنانچه حضرت فاطمه او را خبر داد پس امیر المومنین÷هر آنچه از فرشته شنید آن را بنوشت و از آن مصحفی مکمل ساخت. باقی ماند علم نجوم پس متعلق حقانیت آن هم یک دو روایت نقل کرده میشود. در فروع کافی جلد سوم کتاب الروضه ص ۱۵۳ میآرد: عن معلی بن خنیس قال: سألت أباعبدالله÷ عن النجوم أحق هی؟ قال: نعم، إن اللهﻷ بعث المشتری إلى الأرض فی صورة رجل فأخذ بید رجل من العجم فعلمه النجوم حتی ظن أنه قد بلغ، ثم قال: انظر أین المشتری؟ فقال: ما أراه فی الفلك وما أدری أین هو. قال: فنحاه وأخذ بید رجل من الهند فعلمه حتی ظن أنه قد بلغ، فقال: انظر إلی المشتری أین هو؟ فقال: إن حسابی لیدل علی أنك أنت المشتری. قال: فشهق شهقة فمات وورث علمه أهله فالعلم هناك. روایت است از معلی بن خنیس گفت که پرسیدم از امام جعفر صادق÷که آیا علم نجوم حق است؟ امام فرمود: بلی، هرآئینه اللهﻷ(ستاره موسوم به) مشتری را بسوی زمین فرستاد بصورت مردی. پس گرفت او دست یکی را از اهل عجم و آموخت او را علم نجوم تا آنکه گمان کرد که او کامل شد پس پرسید ازو که به بین مشتری کجاست؟ پس گفت آن عجمی که بر آسمان او را نمیبینم و نمیدانم که او کجاست پس مشتری او را بگذاشت دست یکی از اهل هند گرفت و او را آموخت تا آنکه گمان کرد که او کامل شد پس پرسید ازو که ببین مشتری کجاست؟ پس آن شخص هندی گفت که حساب من دلالت میکند که مشتری توئی. امام فرمود که پس مشتری نعرهی برآورد و مُرد و اهل هند وارث علم او شدند. پس علم آنجاست. درین حدیث خصوصاً در جلمه اخیره چه قدر عظمت علم نجوم است معلوم میشود که علم همین است و بس. و آنچه ارشاد شده که مشتری مُرد شاید بر فلک آنچه نمایان میشود نعش مشتری باشد. یک حدیث این باب دیگر هم قابل زیارت است. عن أبی عبدالله÷ قال: سئل عن النجوم؟ فقال: لا یعلمها إلا أهل بیت من العرب وأهل بیت من الهند. روایت است از امام جعفر صادق÷که پرسیده شد از وی دربارهی علم نجوم. پس فرمود که نمیداند آن را جز یک خاندان عرب (شاید مراد ازین خاندان خود باشد أستغفرالله) و یک خاندان هند. اهل سنت میگویند که هر چه از رسول خدا جمنقول شد برای ما کافی است و غیر آن را ما به جوی نمیخریم. این همه علوم عالیه به شیعه و ائمه شیعه مبارک باد.
تو و طوبی و ما و قامت دوست
فکر هرکس به قدر همت اوست
عقیدهی هشتم
نزد ائمه تمام کتب سماویه تورات و انجیل وغیره بحالت اصلی خود غیر محرف موجود میباشند و ائمه عالم همه کتب میباشند. در اصول کافی ص ۱۳۴ بابی مستقل برای همین بیان است و هم درین باب است که ائمه تورات و انجیل را بزبان سریانی چنان تلاوت میکردند که کسی از یهود و نصاری برین چنین تلاوت قدرت نداشت. نیز در همدرین باب است که امام جعفر صادق÷فرمود که اگر موسی و خضر پیش من بودندی من ایشان را آگاه میکردم که من از هر دو زیاده علم میدارم.
اهل سنت میگویند که اولاً این همه افسانهای بیاصل است. ثانیاً درین هیچ کمالی نیست، کمال در علم قرآن است و بس.
عقیدهی نهم
ائمه عالم ما کان و ما یکون میباشند. تمام واقعات گذشته و حال وآینده را علم ائمه محیط میباشد در اصول کافی ص ۱۵۹ بابی باین عنوان است: باب أن الأئمة علیهم السلام یعلمون علم ما كان وما یكون وأنه لایخفی علیهم شیء صلوات الله علیهم. باب در بیان اینکه ائمه†میدانند علم چیزها که گذشت و علم چیزها که خواهد آمد و هر آئینه پوشیده نیست بر ائمه صلوات الله علیهم چیزی. عقیدهی دهم
ائمه وقت موت خود میدانند و موت ایشان باختیار ایشان میباشد. در اصول کافی ص ۱۵۸ بابی مستقل باین عنوان است. باب أن الائمة† یعلمون متی یموتون وأنهم لا یموتون إلا باختیار منهم. باب در بیان اینکه ائمه†میدانند که کی خواهند مرد و هر آئینه ایشان نمیمیرند مگر باختیار خود. اهل سنت میگویند که اگر حقیقت امر چنین است پس چرا ترس و خوف بریشان غالب بود که تقیه کرده مسائل دینیه غلط بیان میکردند؟!
عقیدهی یازدهم
هر امام را یک دفتری مکتوب من جانب خدا مرحمت میشود. در آن دفتر اسمای شیعه هر امام بأسمائهم وأسماء آبائهم درج میباشد. در اصول کافی ص ۱۳۶ از امام رضا÷میآرد: إنا لنعرف الرجل إذا رأیناه بحقیقة الإیمان وحقیقة النفاق وإن شیعتنا لمكتوبون بأسمائهم وأسماء آبائهم. أخذ الله علینا وعلیهم المیثاق یردون موردنا ویدخلون مدخلنا لیس علی ملة الإسلام غیرنا وغیرهم. هر آئینه میشناسیم هر کس را که بینم به حقیقت ایمان و حقیقت نفاق وهر آئینه شیعیان ما نوشته شدهاند باسمای خود و اسمای آبای خود. گرفته است خدا از ما و ازیشان عهد شیعیان ما فرود میآیند در جای فرود آمدن ما و در میآیند درجای در آمدن ما (یعنی قدم بقدم ما میباشند) نیست بر مله اسلام کسی بجز ما و شیعیان ما. تعجب است که با وجود این دفتر خداوندی ائمه چرا فریب مردمانِ میخوردند؟ چنان که امام حسین از اهل کوفه فریب خورد که ایشان را بسبب نوشتن ایشان شیعه پنداشت و سفر کربلا اختیار کرده چندین جانهای عزیز را در هلاکت افگند یا فی الواقع اهل کوفه را که خطوط فرستاده بودند و باز امام حسین و رفقای او را قتل کردند شیعه تسلیم کرده شود. از کتب شیعه ثابت است که از قتل ائمه در تشیع هیچ خلل [۴۱]نمیآید.
عقیدهی دوازدهم
امام دوازدهم پیدا شدهاند و عمرشان چهار یا شش سال بود که غائب شدند و در غار (سر من رأی) موجوداند لیکن کسی را بنظر نمیآیند عقب اینکه قرآن مجید و مصحف فاطمه وکتاب علی و زنبیل چرمی این همه اشیا را همراه خود بردند و معجزات انبیا: عصای موسی و انگشتر سلیمان و تمام کتب سماویه را نیز همراه بردند و بقوت اعجاز این همه انبار که بارگران بود در عمر چهار سالگی خود بنفس نفیس برداشتند.
قصه غیبت امام دوازدهم نیز از عجائب مذهب شیعه است، لهذا بغایت اختصاربندی از آن حواله قلم میکنم.
امام یازدهم یعنی حضرت حسن عسکری در سنه ۲۶۰ هـ وفات کرد شیعه مشهور کردند که یک فرزند او از بطن کنیزی نرجس [۴۲]نام بود از وفات پدر ده روز پیشتر غائب شد و همون فرزند صاحب العصر و صاحب الزمان و قائم است. پادشاه وقت تفتیش بسیار نمود لیکن به تحقیق ثابت شد که حضرت حسن عسکری لاولد فوت شدند. از جانب سلطان وقت خانه تلاشی کرده شد و سردابها کنده لیکن هیچ سراغی از طفل غائب بهم نه رسید. اعزه و اقارب حسن عسکری هم شهادت دادند که ممدوح لاولد بود میراث ممدوح هم بوالده و برادرشان تقسیم یافت. در اصول کافی ص ۲۰۶ میآرد: فان الأمر عند السلطان أن أبا محمد مضی ولم یخلف أحدا وقسم میراثه وأخذه من لا حق له فیه. هر آئینه نزد پادشاه این امر ثابت شد که ابومحمد یعنی حضرت حسن عسکری فوت شد و اولادی نگذاشت و میراث او تقسیم شد و کسانیکه در آن حقی نداشتند گرفتند. برادر حقیقی حسن عسکری که جعفر نام داشت هم شهادت داد که برادر من لاولد فوت شد مگر شیعه تکذیب این شهادت کردند شهرت دادند که امام مهدی صرف برای شش روز یا شش ماه یا شش سال غائب شده بعد ازین مدت یقیناً ظاهر خواهد شد و در تمام دنیا پادشاهی خواهد کرد و چنین خواهد شد و چنان خواهد شد. در اصول کافی ص ۲۱۱ از حضرت علی روایت آورده که فقلت: یا أمیرالمؤمنین! وكم تكون الحیرة والغیبة؟ فقال: ستة أیام أوستة أشهر أو ست سنین. پس گفتم که یا امیرالمومنین چه قدر باشد حیرت و غیبت (امام) فرمود که شش روز یا شش ماه یا شش سال. باز چو این مدت بگذشت و ظهور امام نشد سنه ۷۰ و بعد ازان سنه ۱۴۰ مقرر نمودند و این همه تقررات از ائمه نقل کردند و گفتند که خدا را بدا شد و اکنون میگویند که برای ظهور امام وقتی مقرر نیست این قدر هست که چون انصار و اعوان او بعدد اصحاب بدر یعنی سه صد وسیزده فراهم شوند از غار بیرون خواهد آمد. در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعهی ایران ص ۲۳۰ از امام نقی میآرد که: یجتمع إلیه من أصحابه عدة أهل بدر ثلاثمائة وثلاث عشر رجلاً من أقاصی الأرض (إلی أن قال): فإذا اجتمعت هذه العدة من أهل الاخلاص أظهر الله أمره. جمع شوند نزد وی اصحاب وی موافق شمار اهل بدر یعنی سه صد و سیزده کس از اطراف زمین پس چون این قدر اهل اخلاص نزد او جمع شوند الله تعالی کار او را ظاهر خواهد نمود. آیا مقام عبرت نیست که امروز مدعیان تشیع در دنیا از لکوک (لکها) متجاوزاند و در ایران خود سلطنت ایشان است لیکن در این انبوه بیشمار سه صد و سیزده مخلص هم نیستند. حالت شیعه از روز اول همین است حتی که در وقتی اراده نمودند که مرتد شوند پس عذاب الهی [۴۳]بریشان نازل شدنی بود مگر امام معصوم جان عزیز خود را فدیه و کفارهی ایشان نموده ایشان را محفوظ داشت. چون حال برین منوال است پس از مذهب شیعه امید فلاح داشتن خود را در سفاهت انداختن است. چیزی دیگر درین روایت اینست که فضیلت اصحاب بدر چنان ثابت میشود که باید و شاید عددشان را در فتح و نصرت دین چنین تاثیر، پس خود ذوات مقدسهشان به چه مرتبه خواهند بود؟ مگر شیعه با این همه از اصحاب بدر بغض و عداوت میدارند.
المختصر، امام مهدی غائب شد و چیزهای که بران مدار ایمان بود هم غائب کرد بعد انتظار بسیار شیعیان پر کمال انتظامی دیگر درست کردند و سفارت میان خود و میانِ امام غائب قائم کردند یکی بعد دیگری چهار بلند اقبال بر عهده سفارت ممتاز شدند. این سفرا نامه و پیام و هدایا و تحف شیعه بخدمت امام میرسانیدند و فرامین و احکام امام نزد شیعه میآوردند. چون پادشاه وقت را برین کارهای خفیه آگاهی شد و بنام حکام فرمان شاهی جاری شد که تحقیقات کنند که کدام اشخاص رعیت ما را فریب میدهند و خود را سفیر امام غائب قرار داده نهب اموال رعایا مینمایند. از آن وقت سلسلهی سفارت منقطع شد و غیبت کبراى شروع گردید. پیشتر از آن غیبت صغرای بود. سفیر آخری علی بن محمد سمیری بود که در سنه ۳۲۹ هجری فوت شد.
بیشتر حصه مذهب شیعه در زمانهی سفارت تصنیف کرده شد. گویند که محمد بن یعقوب کلینی کتاب کافی را در همین زمانهی غیبت صغری تصنیف کرد و بذریعه سفیر آخری علی بن محمد سمیری نزد امام غائب فرستاد که مطالعه فرمود آگاه فرمایند که احادیث آن صحیح است یا نه؟ امام غائب آن کتاب را از اول تا آخر مطالعه کرده ارشاد نمود که هذا کاف لشیعتنا یعنی این کتاب برای شیعیان ما کافی است. به همین سبب نام این کتاب «کافی» نهاده شد.
شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی در کتاب احتجاج میفرماید که سفارت این سفرا را محض بنابر ادعای ایشان قبول نه کردهایم بلکه معجزات ایشان دیده تصدیق ایشان نمودهایم. در کتاب احتجاج بسیاری از مکتوبات امام غائب که بذریعه این سفرا رسیده بودند درج نمود.
این است عجائب و غرائب مساله امامت، و شاید که هر قدر که ذکر کردیم بمقابله آنکه بغرض اختصار فرو گذاشتیم کم باشد. مثلاً این که امام هر شخص را از آواز آدم [۴۴]شناسد که ناجی است یا ناری اگر ناری است او را بیدینی تعلیم میکند. و مثلاً این که امام [۴۵]از آن مادران پیدا میشود از موضع چرک و نجاست پیدا نمیشود. و غیر ذلک.
اکنون ظاهر شد که مساله امامت چرا چنین راز مخفی گردانیده شد و چرا در اخفای آن این قدر سعی بلیغ بکار رفت. مساله امامت علاوه ازین که بسیاری از امور خلاف عقل و خلاف قرآن مجید در شکم خود دارد منافی است باختم نبوت به همین سبب آن را راز مخفی قرار داده شد.
مساله امامت توضیح وتفسیر تولاست لهذا معلوم شد که بنیاد مذهب شیعه بر انکار ختم نبوت است. این همه اهتمام که در مساله امامت کرده شد و این همه فضائل ائمه که در کتب شیعه است صحیح مصداق مثل مشهور لا لحب علی بل لبغض معاویةاست یعنی مقصود اصلی رفعتشان ائمه نیست بلکه تنقیصشان نبوت و انکار ختم نبوت مطمح نظر است.
[۴۰] این همان جمله است که بر آن بنیاد مذهب شیعه است. میگویند که ما از امام مسائل مذهب شیعه در خلوت خاص میپرسیدیم وامام ما را در خلوت خاص تعلیم این مذهب میفرمود و در مجمع عام خلاف مذهب اهل سنت امام لب نمیکشود. [۴۱] در کتاب احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۲۰۰ میآرد: «روی أن المأمون قال لقومه: أتدرون من علمنی التشیع؟ فقال القوم: لا والله ما نعلم ذلك. قال: علمیه الرشید. قیل له: و كیف ذلك والرشید یقتل أهل هذا البیت؟ قال: كان یقتلهم علی الملك لأن الملك عقیم».ترجمه: روایت است که مامون (خلیفه) روزی بقوم خود گفت که آیا میدانید که مرا مذهب تشیع که آموخت؟ مردمان گفتند که والله نمیدانیم. گفت که پدرم هارون الرشید مرا مذهب تشیع آموخت. گفته شد که این چگونه باشد هارون اهل بیت را قتل میکرد؟ مامون گفت که برای پادشاهت قتل میکرد زیرا که پادشاهت شرکت را بر نمیتابد. نظائر این بسیار است قاتلان حسین هم ازین قبیلاند. [۴۲] نام مبارک والدهی محترمه امام غائب است، قصهاش عجیب وغریب ست داستانی ست از عشق و محبت بغایت دل چسپ. علامه مجلسی در جلاءالعیون باب چهاردهم مینویسد که «ابن بابویه و شیخ طوسی بسندهای معتبر روایت کرده آن را از بشر بن سلیمان برده فروش که از فرزندان ابوایوب انصاری بود و از شیعیان خاص امام علی نقی و امام حسن عسکری و همسایهی ایشان در شهر سرمن رای». بعد ازین قصه طویله نوشته، خلاصه اینکه امام حسن عسکری یک نامه بنام کنیزی به خط فرنگی و لغت فرنگی نوشته بود و صد اشرفی باو داد که برد سوی بغداد بر ساحل دریا کشتی خواهی دید که در آن کنیزکان باشند و یک کنیزه را بینی که در پرده نشسته و ابا میکند که کسی او را بیند یک جوان عرب برای خریداری او به سی صد اشرفی آماده گردد مگر آن کنیز هرگز راضی نه شود پس درین حال تو به صاحب کنیز گو که نامهی بنام این کنیز در خط فرنگی و لغت فرنگی یکی از اشراف عرب داده است بآن کنیز برسان من امتثال امر شریف کردم و همون واقعات پیش آمدند بالاخره چون نامه بدست کنیز رسید و او در آن نظر کرد نامه را بار بار بوسهها داد و بصاحب خود گفت که مرا بصاحب این نامه بفروش وگرنه خود را هلاک خواهم کرد. مالک او بدو صد اشرفی راضی شد و من آن کنیز را بجای خود آوردم.آن کنیز بمن گفت که من ملیکه دختر پادشاه روم هستم و مادرم از اولاد شمعون وصی حضرت عیسی بود من سیزده ساله بودم که پدرم خواست که با برادرزاده خود عقد من کند جشنی عظیم برپا کرد و بالای تخت صلیب نهاده برادرزاده خود را نشانید علمای نصاری انجیلها بدست گرفته ایستادند و خواستند که عقد من کنند ناگهان صلیب سرنگون افتاد و تخت بشکست و برادرزاده از تخت بزیر آمده بیهوش شد. بار دیگر با برادرزاده دیگر اراده عقد کردند این بار هم همین واقعه هائله پیش آمد پدرم بسیار ملول و شرمنده شد و من آن شب بخواب دیدم که حضرت مسیح و شمعون و جمعی از حواریان در آن قصر آمدند و منبری از نور نصب کرده شد بران منبر حضرت محمد جبا وصی خود علی و امامان دیگر آمده نشستند و به حضرت مسیح فرمودند که من آمده ام تا ملیکه را که دختر شمعونست برای این فرزند خود خواستگاری کنم و اشاره به سوی امام حسن عسکری کرد که تو نامه او بمن داده ی. حضرت مسیح و شمعون بخوشی قبول کردند حضرت محمد جخطبه انشا کرد و حضرت مسیح تزویج من نمود این خواب را من بکسی نه گفتم ولیکن آتش عشق آن خورشید فلک امامت در کانون سینه روز بروز مشتعل شدن گرفت و صبر و قرار مرا بباد فنا داد تا آنکه خوا ب و خور ترک شد و آثار عشق نهانی در بیرون ظاهر گردید. بعد ازان خواب دیدم که حضرت فاطمه و مریم با هزار حوران بهشتی تشریف آوردهاند حضرت مریم به من گفت که این خاتون حضرت فاطمه بهترین زنان و مادرشوهرتست پس من دست بدامن او زدم و بسیار گریستم و شکایت کردم که فرزند تو حسن عسکری گاهی بدیدن من هم نمیآید فرمود که چگونه آید که تو ترسا هستی و شرک بخدا میکنی من در آن ساعت مسلمان شدم و کلمه طیبه خواندم چون بیدار شدم کلمه طیبه بر زبانم بود. بعد ازان هر شب در خواب میبینم که امام نزد من میآید و بشربت وصال خود مرا مسرور میسازد. تا امروز یک شب چنین نبوده که امام نزد من نیاید و از شربت وصل خود مرا محروم دارد و بعد از آن بفرموده حضرت امام حسن عسکری خود را در لشکری که برای جنگ با مسلمانان میآمد انداختم چون لشکر مسلمانان غالب آمد مرا با کنیزهای دیگر اسیر کردند تا اینجا آمده بدست تو رسیدم. انتهی ملخصاً. [۴۳] چنانچه دراصول کافی ص ۱۵۹ روایت میکند عن ابی الحسن÷قال: «إن الله غضب علی الشیعة فخیرنی نفسی أو هم فوقیتهم والله بنفسی».ترجمه: امام موسی کاظم÷فرمود که الله غضبناک شد بر شیعه ومرا اختیار داد که یا من جان خود را هلاک کنم یا ایشان هلاک شوند پس من جان خود را فدا کرده ایشان را محفوظ داشتم این همان مساله کفارهی مسیح است که در عیسائیان است یعنی مسیح÷خود را بعوض گناهان عیسائیان کفاره ساخت. نعوذبالله منه. [۴۴] در اصول کافی ص ۲۷۷ از عبدالله بن سلیمان مروی است که شخصی نزد امام جعفر صادق آمده مساله پرسید امام او را جواب داد باو شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را جوابی دیگر داد که خلاف جواب اول بود باز شخصی دیگر آمد و همان مساله پرسید امام او را جوابی دیگر داد که خلاف جواب آن هر دو بود پس من گفتم که یا امام، خدا شما را اختیار داده است که هر جواب که خواهید بگوئید؟ امام فرمود: بلی. باز امام فرمود که ما هر شخص را از شکل او آواز او میشناسیم که ناجی است یا ناری. آخر جمله این روایت این است: «فلیس یسمع شیئا منا لأمر ینطق به إلا عرفه ناج أو هالك فلذلك یجیبهم بالذی یجیبه». [۴۵] علامه مجلسی در جلاءالعیون باب چهاردهم از امام حسن عسکری روایت میکند که او فرمود: «حمل ما اوصیای پیغمبران در شکم نمیباشد در پهلو میباشد و از رحم بیرون نمیآئیم بلکه از رانِ مادران فرود میآئیم زیراکه ما نورهای خدای تعالی ایم و چرک کثافت ونجاست را از ما دور گردانیده است».