شبهه هشتم بر فضیلت هشتم
سابقاً بیان کردهایم که در آیت غار از کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾ثابت است که ابوبکر صدیق چون دید که کفار بر لب غار در رسیدند آنگاه بخیال اینکه مبادا آن حضرت جرا صدمهی برسانند اندوهگین شد، برای تسلی او پیغمبر جفرمود که حزن مکن و غمگین مشو الله تعالی همراه ماست. و معیت خداوندی را (بضمیر واحد متکلم یعنی معی نه فرمود بلکه) بضمیر متکلم مع الغیر بیان کرد یعنی ﴿ مَعَنَا ﴾فرمود. تا معلوم شود که ابوبکر صدیق هم درین معیت خداوندی شریک (آقای خود) است.
امامیه برین فضیلت غرّا بچند طریق اعتراض میکنند. اول: اینکه میپرسند که حزن ابوبکر طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود پس منع کردن پیغمبر از طاعت ثابت میشود (و آن قطعاً ممکن نیست) و اگر معصیت بود عاصی بودن ابوبکر ثابت شد (و هو المراد). دوم اینکه ابوبکر را بر قول خدا و رسول یقین نبود و باوجودیکه همدرین غار معجزات بسیار بچشم خود دیده بود مانند آشیانه بستن کبوتران و تنیدن عنکبوت و دیگر معجزات که دلالت میکرد برانکه حفاظت خداوندی همرکاب جناب رسالت مآب است لیکن با این همه او را یقین بحفاظت نبود و بسبب غلبه خوف باو از بلند گریستن گرفت. سوم: اینکه مقصود ابوبکر از گریستن و آواز بلند کردن این بود که کفار (که بر لب غار ایستاده بودند) بشنوند و پیغمبر را گرفتار کنند و به همین سبب آن حضرت جاو را فهمایش میکرد و میخواست که او را از گریستن باز دارد لیکن او باز نمیآمد و بد نیتی و فساد باطن او بشکل گریستن ظاهر میشد. و بعض دانشمندان شیعه درین مقام چیزی دیگر افزودهاند ومی گویند که چون مقصد ابوبکر از گریستن حاصل نه شد یعنی کافران آواز او نه شنیدند آنگاه پای خود را از غار بیرون کرد که کفار به بینند و اندرون غار در آیند (به سزای این حرکت) بحکم خداوندی مار پای او را گزید پس مجبور شده پای خود را در غار کشید. چهارم: اینکه چون مقصود ابوبکر ازین حرکت که پای بیرون غار کرد حاصل نشد و کافران اندرون غار آمده حضرت پیغمبر راگرفتار نه کردند آنگاه بطریق دیگر در ایذای وی جکوشید که ذکر حضرت علی آغاز کرد و بر تنهائی وی÷رنج و غم خود ظاهر کردن گرفت در آن وقت پیغمبر او را فرمود که ﴿ لَا تَحۡزَنۡ﴾ای ابوبکر حزن مکن بر تنهائی علی ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاا ﴾هر آئینه خداوند تعالی با من است و با علی. پنجم اینکه ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾دو معنی دارد. یکی آنکه خدا با من است و با علی، دیگری آنکه خدا با من است و با تو ای ابوبکر یعنی نیکی مرا ببیند و بدی ترا، و هر یکی را از ما و تو جزای عمل او خواهد داد. این شبهات و تقاریر شیعه را شنیده هر کس و ناکس محو حیرت خواهد شد که بارالها این همه اعتراضات است بر حضرت صدیق یا هذیانات مجنونان و زق زق و بق بق دیوانگان بلکه شاید بعض اهل عقل در باور کردن این که علما و مجتهدین شیعه این چنین هذیانات را بر زبان آورده باشند تردد کنند لهذا باید که کتاب احقاق الحق و مجالس المومنین و غیره را مطالعه کنند و عبرت گیرند که این همه تقاریر را شهید ثالث ایشان بچه آب و تاب نوشته و ملا خضر مشهدی برین هذیانات چنان فخر کرده. و مصنف تقلیب المکائد بر کتاب احقاق الحق وغیره چه قدر ناز دارد و بر مولانا شاه عبدالعزیز محدث دهلوی طعن میکند که در تحفه اثنا عشریه اصل عبارت احقاق الحق و غیره چرا نقل ننمود عبارت تقلیب المکائد این است: «ناصبی را میبایست که این عبارت جناب قاضی را نقل میکرد و بران آنچه میتوانست وارد میکرد. تراشیدن تقریری از طرف خود و نسبت دادن به طرف شیعیان وبعد ازان بجواب آن مشغول شدن از اعظم مکائد این ناصبی است». اکنون بخدمت حضرات شیعه عرض میکنم که خلاصه شبهات شیعه را که نوشتم و اصل عبارت قاضی را که بر حاشیه درج کردیم به نظر انصاف دیده به فرمایند که این سخنها موجب ناز و افتخار است یا باعث شرم و خجالت. نزد ما این سخنهای واهیه چنان است که اگر بجانب کسی منسوب کرده شود آن کس این نسبت را عار و ننگ خود خواهد دانست و شرمنده خواهد شد. معلوم نیست که قاضی شوستری وملای مشهدی درین تقاریر چه مضامین حکیمانه درج کردهاند و چه جواهر بیش بها دران نهادهاند که بران مقلدان ایشان چنین ناز میکنند به نظر ما در کتب مذکوره سخنی نیست که از بیهودگی خالی باشد و لفظی نیست که از سفاهت و رکاکت پاک بود.
زپای تا بسرش هر کجا که مینگرم
کرشمه دامن دل میکشد که جا اینجاست
حق این ست که حضرت مولانا شاه عبدالعزیز دهلوی احسانی عظیم بر قاضی شوستری و ملای مشهدی نمودهاند که در تحفه اثناعشریه اصل عبارات ایشان را نقل نه کرد بر خلاصهی مضمون ایشان اکتفا کردند و قاضی و ملا را از فضیحت و رسوائی محفوظ داشتند لیکن چونکه مصنف تقلیب المکائد و غیره را تشهیر مقصود بود لهذا ما اصل عبارت را بر حاشیه درج ساختیم. اگر چه جواب این چنین شبهات واهیه و تقریرات سخیفه نوشتن اضاعت وقت است، لیکن تنبیهاً چیزی نوشته میشود گوش مدهوش فرا باید نهاد. جواب از اعتراض اول آنکه در قرآن مجید در قصه حضرت موسی مذکور است که حق تعالی باو فرمود: ﴿ لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٦٨ ﴾[طه: ۶۸]. و در قصه حضرت لوط فرموده که فرشتگان باو گفتند: ﴿ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ ﴾[العنکبوت: ۳۳]. و بآن حضرت جارشاد باری است که ﴿ وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ ﴾[یونس: ۶۵]. ازین آیات ظاهر است که حضرت موسی و حضرت لوط را خوف لاحق شده بود و بر آن حضرت جبوجه اقوال (خبیثه ی) کفار رنج طاری میشد الله تعالی برای تسلی ایشان صلوات الله علیهم ﴿ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ ﴾، ﴿ وَلَا يَحۡزُنكَ ﴾ارشاد فرمود، پس از شیعه باید پرسید که این پیغمبران†را خوفی وحزنی که لاحق شده بود طاعت بود یا معصیت؟ اگر طاعت بود منع کردن خدا از طاعت ثابت میشود، و اگر معصیت بود پس عاصی بودن انبیا†ثابت میگردد. آنچه شیعه درینجا جواب دهند همان جواب از جانب ما برای حضرت صدیق تصور باید نمود. سخنی ظریف تر بشنو، قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین به ضمن حکایات مفیده شیخ مفید بجواب ابوالحسن خیاط رئیس المعتزله (که از آیات مذکوره استدلال کرده معصیت نبودن خوف و حزن در چنین مقامات ثابت کرده بود) مینویسد که «مضمون آن آیات نهی است لیکن انبیا را از ارتکاب قبیحی که فاعل آن مستحق ذم میشود بواسطه دلیل عقلی که بر عصمت انبیا و اجتناب ایشان از گناهان قائم گشته موجب عدول از ظاهر شده لهذا از ظواهر آن آیات عدول میکنیم و هرگاه اتفاق حاصل باشد در آنکه ابوبکر معصوم نه بود واجب است که اجرای نهی که درشان آن واقع شده بر ظاهر آن که قبح حال ابوبکر است قائم بماند». بجوابش میگویم که خوف را در معاصی شمار کردن قطعاً باطل است و قطعاً حاجتی نیست که خوفی که لاحق شدن آن بحضرات انبیا†وارد شده و حق تعالی ایشان را نهی فرموده از معنی ظاهری آن عدول نموده شود در حقیقت کسیکه خوف را معصیت میگوید تنقیص انبیا†میکند و فرقهی را که به عصمت انبیا قائل نیست قوت میرساند. و چگونه خوف را در معاصی شمار کردن جائز تواند شد در حالیکه خوف ازان امور است که به مقتضای بشریت هر انسان را لاحق میشود اگر چه او نبی باشد یا امام یا ولی. و خداوند کریم بر چنین امور بشریه مواخذه هم نمیکند در قرآن کریم آمده که چون حضرت موسی و هارون را امر فرموده شد که بسوی فرعون بروید و او را فهمایش کنید و دعوت ایمان نمائید ایشان اظهار خوف خود کردند که ﴿ رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفۡرُطَ عَلَيۡنَآ أَوۡ أَن يَطۡغَىٰ ٤٥ ﴾[طه: ۴۵]. یعنی: خداوندا، ما خوف داریم که فرعون بر ما ظلم کند و سرکشی نماید حق تعالی ایشان را مطمئن کرد و فرمود که ﴿ لَا تَخَافَآۖ إِنَّنِي مَعَكُمَآ ﴾[طه: ۴۶]. یعنی خوف مکنید من با شما هستم. نیک تدبر باید کرد که حضرت موسی و هارون با آنکه نبی بودند خائف شدند و از جناب الهی برین عتابی و مواخذه واقع نشد. پس آنچه شهید ثالث شیعه یعنی قاضی شوستری نوشته باطل شد. جای عبرت است که محض برای این غرض فاسد که حضرت صدیق را به سبب حزن عاصی ثابت کرده شود خوف را معصیت قرارداده بر انبیا†الزام ارتکاب معاصی نهادند و بوقت داروگیر اهل سنت خوف را از معنی حقیقی ظاهری آن صرف نمودند حالانکه صرف لفظی از معنی حقیقی آن بلاضروت جائز نیست. در قرآن مجید نسبت خوف بانبیا†در آیات عدیده وارد شده و مفسرین شیعه هم درآنجا از لفظ خوف معنی حقیقی ظاهری آن مراد داشتهاند و کسی خوف را در معاصی شمار نکرده، لهذا قول شهید ثالث و آن هم بیدلیل بمقابله جماعت مفسرین هیچ رفعت ندارد علامه طبرسی مفسر شیعه در تفسیر مجمع البیان تحت آیه کریمه: ﴿ فَأَوۡجَسَ مِنۡهُمۡ خِيفَةٗ ﴾[الذاریات: ۲۸] که در قصه حضرت ابراهیم -على نبینا وعلیه الصلوة والسلام- واقع است مینویسد که «فلما امتنعوا عن الأكل خاف منهم وظن أنهم یریدون سوء، فقالوا أی قالت: الملائكة لا تخف یا إبراهیم».ترجمه: هرگاه فرشتگان (که برای عذاب قوم لوط÷آمده بودند و اولاً بخدمت حضرت ابراهیم حاضرشدند و حضرت ابراهیم ایشان را انسان و مهمان خود خیال کرده پیش ایشان سفره نهاد که بران گوشت گوساله بود و فرستگان) از خوردن طعامِ حضرت ابراهیم دست باز کشیدند حضرت ابراهیم خوف کرد که شاید ایشان با من اراده بدی کردن دارند فرشتگان گفتند که ای ابراهیم خوف مکن ما انسان نیستیم که طعام خوریم (فرشتگانیم برای تعذیب قوم لوط آمده ایم) خلاصه این که برای دور کردن خوف (که به مقبولان لاحق شود) کلمات تسکین و تسلی مثل ﴿ لَا تَخَفۡ ﴾یا ﴿ وَلَا تَحۡزَن ﴾هر جا که در قرآن مجید یا احادیث واردست آنجا آن نهی را از قسم آن نهی قرار دادن که بر ارتکاب معاصی میآید جهل سخت وعناد بحت است. و این هم یاد باید داشت که ورود نهی بر امری مستلزم وقوع آن امر منهی عنه نیست، ورنه هزارها اعتراضات بر ائمه کرام وارد خواهد شد و شیعه را بجز عصمت ائمه جوابی میسر نخواهد شد، مثلاً در علل الشرائع (که از کتب معتبرهی شیعه است) میآرد که پیغمبر خدا جبه حضرت علی مرتضی فرمود که «یا علی، لا تتكلم عند الجماع ولا تنظر إلی فرج امرأتك ولا تجامع امرأتك بشهوة امرأة غیرك».یعنی ای علی، بوقت جماع کلام مکن و مبین شرمگاه زن خود را، و صحبت مکن با زن خود بشهوت زن دیگری. درینجا از شیعه باید پرسید که حضرت علی این کارها که نهی بران وارد شده میکرد یا نه؟ اگر گویند نمیکرد پس آن قاعدهی مخترعه ایشان باطل خواهد شد که در دو نهی مستلزم وقوع منهی عنه هست. و اگر گویند که میکرد، پس باید پرسید که پیغمبر جاز طاعت چرا منع فرمود؟ و اگر گویند که معصیت بود پس باید گفت که عاصی بودن حضرت علی مرتضی ثابت شد. و اگر شیعه در پردهی عصمت پناه گیرند یعنی گویند که حضرت علی و سائر ائمه چونکه معصوماند لهذا نهی که در حقشان وارد شده آن را محمول بر معنی حقیقی ظاهری نتوانیم نمود بلکه از ظاهر آن عدول خواهیم کرد. درین صورت میدان جواب برای ما هم تنگ نیست بلکه خواهیم گفت که ابوبکر صدیق صاحب فضیلت بود ودر تقوای فوقیت تمام داشت لهذا نهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنۡ﴾که در حق او وارد شده بر معنی حقیقی هرگز محمول نخواهد شد و جواب ما از جواب شیعه قوی تر خواهد بود زیرا که صاحبِ فضیلت واتقى بودن حضرت صدیق به نص قرآنی ثابت است و برای معصوم بودن حضرت علی و سائر ائمه دلیلی مانند تار عنکبوت هم نزد شیعه نیست.
ای یاران (شیعه)! چرا (آیت غار را که) چنان صریح و واضح است بسبب دشمنی (حضرت صدیق) معما و چیستان میسازید؟ قدری انصاف را بکار برید اگر کسی بر دوست خود اندشیهی مصائب کرده غمگین گردد و آن دوست او را مطمئن کند و گوید که غمگین مشو الله مددگار ماست، پس این گفتن او برای تسکین و تسلی خواهید دانست یا برای زجر و توبیخ؟ اگر برای تسلی و تسکین خواهید دانست پس باید که ﴿ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا ﴾را هم بدین گونه خیال کنید. ای یاران! چرا آیات الهی را تحریف میکنید؟ باید که آینده این لفظ سخیف بر زبان نیارید که همه جا و همه وقت نهی برای زجر و توبیخ میباشد و بر دلهای خود نقش نمائید که نهی از راه ترحم و شفقت هم میباشد، اگر قرآن مجید را تتبع کنید در اکثر و بیشتر مقامات خواهید دید که خداوند کریم از راه محبت و شفقت هم استعمال حرف نهی فرموده، آیا نمیبینید که به آن حضرت جفرموده که ﴿ للَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ ﴾[القیامة: ۱۶] و در جائی دیگر ﴿ فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُكَ عَلَيۡهِمۡ حَسَرَٰتٍۚ ﴾[فاطر: ۸]. آیا قاضی شوستری (شهید ثالث شما) درین آیات هم کلمات نهی را برای زجر و توبیخ خواهد گرفت و حرکت دادنِ زبان را و رفتن جان را معصیت و موجب مذمت قرار داده خواهد گفت که به سبب معصوم بودن آن حضرت جدرین کلمات نهی را از ظاهر مصروف خواهیم کرد یا اینجا کلمات نهی را از راه رحمت و شفقت قرار داده اقرار به سفاهت خود خواهد کرد. جواب از اعتراض دوم: به آواز بلند گریستن حضرت ابوبکر صدیق هرگز صحیح نیست در قرآن مجید صرف کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾وارد شده، و حزن بمعنی گریستن هم نیست چه جائیکه بآواز بلند گریستن. آری، اگر کتابی مخصوص در لغت متعلق الفاظی که در باب صحابه کرام است تصنیف کرده باشند و در آن کتاب معنی حزن بآواز بلند گریستن نگاشته باشند امری دیگرست، و لیکن بجز شیعه کسی از آن کتاب لغت خبری ندارد. شاید نورالله شوستری آنچه در احقاق الحق نوشته که «حتی غلبه بکاءه وتزاید قلقله وانزعاجه». در همان کتاب لغت مخصوص دیده باشد. خود مفسرین امامیه هم در تفاسیر خود معنی حزن بآواز بلندگریستن بلکه مطلق گریستن هم ننوشتهاند. علامه کاشانی در تفسیر خلاصة المنهج میطرازد: (معنی ﴿ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ ﴾اینست که) چون گفت پیغمبر یار خود را اندوه مخور. و علامه طبرسی (در تفسیر مجمع البیان)می فرماید: ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾أی لا تخف. و این امر که خوف بمقتضای بشریت انبیا و ائمه را هم لا حق میشود و معصیت نیست در صفحات سابقه ثابت نمودهایم و اکنون باز میگوئیم که از قرآن مجید ظاهر میشود که حضرت موسی÷را بارها خوف لاحق شده بود، مثلاً در وقت آغاز نبوت عصای خود را بصورت اژدهای دمان دیده ترسیدند و حق تعالی فرمود: ﴿ وَلَا تَخَفۡۖ إِنَّكَ مِنَ ٱلۡأٓمِنِينَ ٣١ ﴾[القصص: ۳۱]. و مثلاً در وقتی که مامور شدند که به پیشگاه فرعون روند و حجت خداوندی بروی تمام کنند حضرت موسی عرض نمودند: ﴿ فَأَخَافُ أَن يَقۡتُلُونِ ١٤ ﴾[الشعراء: ۱۴] یعنی: ای پروردگار، میترسم که فرعون و آل فرعون مرا قتل سازند. اینک من ثبوتی دیگر نفیس تر پیش میکنم، وآن اینکه علمای امامیه خود اقرار میدارند که بر موسی÷خوف طاری شده بود و در چنان موقع اقرار این امر کردهاند که عدول از آن در وسعت ایشان نیست نه تاویل آن در استطاعتشان. باید دانست که اعتقاد شیعه این است که دوازده امام از جمیع انبیا†افضلاند بجز سید الانبیاء جکه ائمه از آن جناب افضل نیستند لیکن رتبهی مساوات باوی دارند. بسلسلهی این اعتقاد افضلیت حضرت علی بر حضرت موسی -علی نبینا وعلیه الصلوة والسلام- بیان میکنند و میگویند که حضرت موسی چون از مصر به مدین رفت در وقت خروج از مصر خائف بود، قوله تعالى: ﴿ فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُ ﴾[القصص: ۲۱]. (و این خوف مستمر ماند تا آنکه به مدین رسید و با حضرت شعیب ملاقی شد و وی گفت: ﴿ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢٥ ﴾[القصص: ۲۵]. یعنی: ای موسی خوف مکن از ظالمان نجات یافتی، این مقام از دسترس آن ظالمان بالاترست). و حضرت علی در شب هجرت بیخوف بر بستر پیغمبر میخوابید اگر ذرهی از خوف و هراس بر حضرت علی مرتضی طاری بودی هرگز خواب به مژگانش راه نیافتی. برین هم اگر شیعه خاطر جمع نه شوند و ازین الزام ناحق باز نیایند که حضرت صدیق خائف و هراسان شده بود پس ما باقرار علمای ایشان خائف شدن آن حضرت جثابت میکنیم، مصنف تقلیب المکائد بجواب کید هشتاد و هفتم مینویسد که «اگر خوف قتل و قتال نبود پیغمبر خدا چرا مخفی بیرون رفت و حالانکه سبب هجرت فرمودن رسول خدا محض خوف قتل بود». بار خدایا به فهم نمیآید که علمای شیعه چرا این جسارت میکنند که حزن و خوف حضرت صدیق را نتیجه عدم ایمان و یقین میگویند در حالیکه خود اعتراف میکنند که انبیا و مرسلین هم در حزن و خوف مبتلا شده بودند و هجرت سیدالانبیا جمحض بسبب خوف قتل بود. در اعتقاد اهل سنت حضرت صدیق از حضرت موسی افضل (بلکه مساوی او هم) نبود که خائف نه شدی و نیز از سیدالانبیا جدر اطمینان و سکینه فوقیت نداشت که از قتل و قتال نه ترسیدی این اعتقاد (پر فساد که غیر نبی را بر نبی فضیلت میدهند). به شیعه مبارک باد ایشان حضرت موسی را بخوف مبتلا گویند و سیدالانبیا جرا مبتلای خوف قتل و قتال بیان کنند لیکن نسبت خوف به جناب علی مرتضی در خیال هم نیارند و تقیه او را به سبب خوف هتک آبرو گویند (نه بسبب خوف جان) مصنف تقلیب المکائد میگوید: «تقیه بجهت خوف هلاکت جان خود نبود بلکه به جهت خوف هتک عرض و ناموسش بوده. الی قوله: دانستی که خوف حضرت امیرالمومنین نه از هلاکت جان بود بلکه خوف هتک عرض و ناموس». ازین همه روایات ثابت شد که الزام خوف (که معصیت باشد) به جناب صدیق هیچگونه عائد نمیشود زیرا که اگر گویند که خوف صدیق به سبب ترس از قتل و قتال بود گوئیم که این چنین خوف باقرار علمای شیعه انبیا را†نیز لاحق شده بود و اگر گویند که خوف حضرت صدیق بخیال هتک ناموس خود بود گوئیم که این چنین خوف حضرت علی مرتضی را هم لاحق میشد حالانکه او باعتقاد شیعه از انبیا افضل بود. الحاصل آیات قرآنیه و احادیث ائمه (که بطریق امامیه مروی است) و اقوال علمای امامیه شهادت میدهند که پیغمبری همچو حضرت ابراهیم که خلیل خدا بود و همچو موسی که کلیم الله بود و همچو سید الانبیا علیه التحیة والثنا که حبیب الله بود و امامی همچو علی مرتضی که (باعتقاد شیعه) وصی رسول و شیرخدا و افضل از جمیع پیغمبران (ماسبق) بود از خوف قتل و قتال و از خوف عزت و آبرو محفوظ ماندند لهذا اگر ابوبکر صدیق در همچنین خوف مبتلا شد چه عجب، عجب بالای عجب این است که علمای شیعه بر خوف حضرت صدیق که صرف در یک شب خطور کرده بود این قدر زبان درازیها میکنند و خوف او را نتیجه کفر و نفاق قرار دهند و ائمه خود را نمیبینند که باعتقادشان همه عمر از زمان ولادت تا وفات هر لحظه و هر ساعت مبتلای خوف بودند و از امام اول تا امام آخر الزمان یعنی امام غائب همه همواره تقیه میکردند، از دوازده امام یکی هم نبود که تمام عمر او در خوف و هراس بسر نه شده باشد، و یک لحظه هم از خوف فرصت یافته باشد و به همین سبب تقیه که بنای آن تمام تر بر خوف است، رکن اعظم مذهب شیعه قرار یافت. و ائمه ارشاد فرمودند که «التقیة دینی ودین آبائی».(و فرمودند: «لا إیمان لمن لا تقیة له».و فرمودند: «لا دین لمن لا تقیة له»). پس هرگاه ائمه کرام که موت و حیات باختیارشان بود که تا وقتی که خواهند زنده مانند بیاجازتشان موت قریبشان نتواند آمد و فرشتگان تابع حکمشان بودند که هر چه فرمایند امتثال آن کنند، و در نظرشان چنان تاثیری قوی بود که اگر بسوی کوه بنگرند بشگافد و در بازویشان چندان قوت بود که اگر یک دست برافرازند هشتاد هزار جن قتل شوند و علمشان چنان وسعت داشت که آنچه در عالم به زمانه گذشته بظهور آمده یا آینده آید همه را علمشان احاطه کرده و معجزاتشان باین مرتبه علیا بود که معجزات تمام انبیا بدستشان بود حتی که معجزهی عصای موسی و انگشتری سلیمان و غیره وغیره همه ایشان را حاصل بود) اگر عصا از دست خود انداختندی فی الفور اژدهای دمان گردیدی و باشارهیشان کافران و منافقان را لقمهی خود ساختی. ائمه کرام با وجود این چنین قدرت و قوت و اعجاز تمام عمر خود در خوف وهراس گذارند و اعلان امامت خود نه کنند و بخوف جان یا بخوف آبرو، کلمهی حق بر زبان نیارند، و اگر با کسی از شیعیان خود که اخص الخواصشان باشد خواهند که کلمه حق گویند، دروازهای خانه بند نمایند و ترسان و هراسان زبان خود کشانید و مذهب اصلی خود ظاهر سازند و اگر کسی از ناصبیان پیش ایشان بیاید از مذهب اصلی خود حتی که از امامت خود هم منکر شوند و (برای مصلحت وهمیه خود) بر خلص احباب خود لعنت کنند و ازیشان تبری نمایند. لیکن حضرات شیعه گاهی بر خوف و ترسشان زبان طعن نه کشایند، و در امامت و فضیلت شکی و ریبی نیارند بلکه خوفشان را بهترین عبادات گویند و تقیه را اصل دین دانند و بر خوف حضرت صدیق که صرف در یک شب بود این قدر زبان درازیها کنند و خوف او را دلیل کفر و نفاق قرار دهند حالانکه حضرت صدیق مالک موت و حیات نبود و نه ملائکه تابع فرمان او بودند نه او را علم ماکان و ما یکون حاصل بود نه قوت قتل هشتاد هزار جن داشت. بار خدایا، در خوف ائمه کرام و خوف حضرت صدیق چه مابه الامتیاز قرار دادهاند که همان خوف در حق ائمه فضیلت میشود و در حق حضرت صدیق نقص و عیب.
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
بعد این همه میگوئیم که اگر ما حسب اعتقاد شیعه، خوف انبیا و ائمه را بسبب معصوم بودنشان از معنی حقیقی مصروف سازیم و در باب آیاتی که مثبت خوف این حضراتاند بگوئیم که «از ظواهر آن عدول میکنیم» کاری نمیکشاید چه از کلام الهی ثابت میشود که مومنین صالحین غیر معصومین هم مبتلا میشوند. قال الله تعالی: ﴿ إِنَّ ٱلَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِي كُنتُمۡ تُوعَدُونَ ٣ ٣ ﴾[فصلت: ۳۰] ترجمه: کسانیکه میگویند پروردگار ما الله است باز استقامت میکنند، نازل میشود بریشان فرشتگان و میگویند که خوف و رنج مکنید و بشارت حاصل کنید به آن جنت که وعده کرده شده به شما. ازین آیت معلوم شد که اهل ایمان که باستقامت موصوفاند هم خائف و محزون میشوند (زیرا که نزد شیعه و رود نهی مستلزم وقوع منهی عنه میباشد) و در آیتی دیگر خود خداوند کریم باهل ایمان خطاب کرده میفرماید: ﴿ وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ١٣٩٩ ﴾[آل عمران: ۱۳۹]. یعنی: غم نکنید شما بر همه غالب خواهید ماند. پس میپرسم که درین آیات کلمهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾که در حق مومنین غیر معصومین وارد شده، آیا برای زجر و توبیخ است یا برای تسکین و تسلی؟ ظاهرست که قاضی شوستری هم درین آیات برای زجر و توبیخ نخواهد گفت، بلکه برای تسلی و تسکین. پس این کلمه در حق صدیق چرا برای زجر و توبیخ قرار داده شد؟ عقل حیران است که لفظ ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾در صدها آیات برای تسکین و تسلی آمده و درین یک آیت برای زجر و توبیخ، این چه معنی دارد؟ آری، اگر قرینهی که دلالت بر ناخوشی و عتاب میکرد در آیت غار موجود بودی ما هم تسلیم میکردیم که کلمهی ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾برای زجر و توبیخ است، و چنین قرینه اینجا موجود نیست. بلکه قرینهی عتاب چه معنی در آیت چیزی مذکورست که دلالت بر عدم عتاب دارد. به بینید چنان که در حق مومنین بعد کلمهی ﴿ وَلَا تَحۡزَنُواْ ﴾کلمه ﴿ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنََ ﴾مذکور است که دلالت بر عدم عتاب دارد هم چنان برای حضرت صدیق بعد کلمهی: ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾کلمهی ﴿ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَاا ﴾موجود است که دلالت صریح بر عدم عتاب بلکه بر غایت خوشنودی دارد. الغرض درین ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾و دیگرها فرقی نیست، اگر در آنجا برای تسلی است اینجا هم برای تسلی است، و اگر آنجا برای زجر و توبیخ است اینجا هم برای زجر و توبیخ. اصل این است که شیعیان بیچارگان معذوراند اگر کلمات قرآنیه را بر معانی حقیقی آن محمول میکنند اقرار به فضیلت حضرت صدیق امری ضروری و لابدی میشود. و در صورت این اقرار، مذهب از دست میرود، لهذا بجز این که در قرآن تحریف معنوی کنند و برای کلمات قرآنیه معانی نوبنو تراشند چارهی بدست ندارند.
دست بیچاره چون بجان نه رسد
چاره جز پیرهن دریدن نیست
اگر بعد این تفضیل هم، وسوسه در خاطر حضرات شیعه جاگزیند و گویند که تسلیم کردیم که خوف گناه نیست و تسلیم کردیم که کلمه ﴿ لَا تَحۡزَنۡ ﴾برای تسلی است. باز هم این قدر ضرور ثابت شد که حضرت صدیق را یقیین کامل بر وعدهی نبوی و حفاظت خداوندی نبود ورنه بروی خوف طاری نشدی. جواب گوئیم که علمای شیعه نوشتهاند که (در غار) پیغمبر جبار بار بر ابوبکر صدیق غضبناک شده میفرمود که خاموش باش و راز را فاش مکن. لیکن او خاموش نمیشد. پس ملحدی مانند شیعه تواند گفت که پیغمبر را بر وعدهی خداوندی و حفاظت او یقین نبود ورنه از افشای راز پریشان نه شدی و بار بار بسبب افشای راز بر ابوبکر غضبناک نه شدی. (و برین یقین قائم ماندی که هر چند راز فاش گردد وضرری بمن نخواهد رسید.) پس حضرات شیعه جوابیکه باین ملحد دهند همان جواب از جانب ماقبول نمایند.
(اکنون سخن را به قانون دیگر میسرایم و میگویم که) اگر شیعه درین مبحث اقوال علمای خود پیش نظر داشته تامل صادق را بکار برند برایشان واضح خواهد شد که اطلاق حزن یا خوف بر حال حضرت صدیق حسب اصول شیعه هرگز به هیچ گونه راست نمیآید بلکه مصداق مثل مشهور: «فر من المطر واستقر تحت المیزاب» میشود زیرا که اگر شیعه برین قول علمای خود قائم شوند که حضرت صدیق در حقیقت محزون یا خائف شده بود ازیشان خواهم پرسید که آیا خوف حضرت صدیق باندیشهی جان خود بود یا باندیشهی جان پیغمبر ج؟ اگر گویند که باندیشهی جان خود بود خواهم گفت که درین صورت آن قول علمای شما باطل گشت که حضرت صدیق با کافران سازش داشت و ثابت شد که او را هیچ سازشی با کفار نبود، بلکه او خود از کفار اندیشهی جان خود میداشت و درین صورت حضرات شیعه را از تسلیم این امر چارهی نخواهد بود که کفار را با حضرت صدیق عداوت بود و عداوت هم باین مرتبه که ارادهی قتل او داشتند. و ظاهرست و بدیهی که سبب این عداوت بجز رفاقت و صداقت او با پیغمبر امری دیگر نمیتواند شد. پس چون روز روشن هویدا شد که حضرت صِدّیق صَدِیق مخلص آن سرور و رفیق خاص وی جبود، و همین است مذهب اهل سنت. و نیز حضرات شیعه را از تسلیم این امر هم مضر نخواهد بود که حضرت صدیق هرگز در افشای راز گاهی سعی ننموده چه این امر خلاف عقل است که خردمندی همچو حضرت صدیق بر دشمن خود راز را ظاهر کند یا سعی در افشای راز نماید و خود را به هلاکت افگند و اگر گویند که حزن یا خوف حضرت صدیق برای پیغمبر بود پس این حزن و خوف را از اعظم فضائل حضرت صدیق باید شمرد نه که در معائب و مطاعن چه خوش گفتهاند که:
چشم بد اندیش که برکنده باد
عیب نماید هنرش در نظر
اگر حضرات شیعه این چنین حزن یا خوف را گناه کبیره بلکه کفر میدانند این دید و دانش بایشان مبارک باد، ولیکن ما اهل سنت و جماعت این کفر را از هزاران هزار ایمان بهتر میدانیم، بلکه دلیلی روشن بر صدیقیت حضرت صدیق اعتقاد میکنیم. زیرا که هر چند ابوبکر صدیق بر سلامت ماندن جان پیغمبر یقین کامل داشت لیکن چون دید که آن سرور دین و دنیا و سید هر دو سرا در غاری تیره و تار جا دارد و مانند قمر که در ابر پوشیده شود در غار مختفی است و کسیکه مقام او از عرش و کرسی بالاتر است در چنین غار قیام فرماست بمشاهده این حال دل او پاره پاره شد و روحِ او بیآرام گشت کارهای که حضرت صدیق در آنوقت کرد شاهد عدل است برآنچه گفتیم، مثلاً اول خود در آن غار داخل شد و قبای خود پاره پاره کرده سوراخهای آن را از پارههای قبا بند کرد و بعد آن حبیب خود را جاندورن غار طلبید و زانوی خود را تکیه آن تکیه گاه هر دو جهان گردانید خوابانید. درین حال پر ملال چون کفار را بر لب غار دید بخیال اذیت حبیب خودصدمهی که بر دل او رسید اندازهاش (بجز خداوند علیم و خبیر) و بجز حضرت صدیق یا عاشقی که معشوقش روبرویش مبتلای مصائب شود و در نرغهی دشمنان محصور گردد و دیگری چه داند. درین وقت کسی آن عاشق مسکین را بیند که در اضطراب و ارتعاد میافتد یا باطمینان تمام بر جای خود نشسته میماند. آری، کسیکه از عشق و محبت خبری ندارد و جذبات عاشق صادق چه فهمد، بلکه اگر بر اضطراب آن طعنه زند معذور است.
ای برادران شیعه! اولا در دل خود حب پیغمبر جپیدا کنید بعد ازان بر جان نثاران پیغمبر زبان طعن دراز نمائید، شما را با پیغمبر خدا جمحبتی نیست پس شما حال محبان وی چه دانید.
تو نازنین جهانی و ناز پرورده
ترا زسوز درون و نیاز ما چه خبر
چو دل به مهر نگاری نه بسته ای مه
ترا زحالت عشاق بینوا چه خبر
ای شیعیان پاک! براه مهربانی موشگافیهای شهید ثالث خود را اندکی به نظر آرید که بر حزن یا خوف حضرت صدیق چه زبان درازیها نموده و درین فقره ناشائسته که «قد ظهر من جزعه وبكائه مایكون من مثله فساد الحال» چه قدر استخافشان حضرت صدیق کرده. والحمدلله که همه نوشتههایش خاک سیاه گردید و همه هفواتش ﴿ هَبَآءٗ مَّنثُورًا ٢٣ ﴾شد. و این هم به نظر عبرت بینید که بالآخر علمای شما بر فساد این گفتههای ناشایستهی و نتیجههایش که مذهب شیعه را ﴿ كَرَمَادٍ ٱشۡتَدَّتۡ بِهِ ٱلرِّيحُ فِي يَوۡمٍ عَاصِفٖٖ ﴾میگرداند، منتبه گشته رنگ دیگر اختیار کردند. یعنی از اصلیت و حقیقت حزن حضرت صدیق انکار نموده بر تصنع و تکلف محمول کردند امید از اهل انصاف آن است که بگوش دل آن را هم بشنوند و بر جادو بیانیه ای حضرات امامیه صدای احسنت بلند سازند و ازین درگذر کنند که چرا اینها دعواهای خود را از رنگی به رنگی تبدیل میکنند؟ و چرا امری که اقرار آن کرده بودند بزودی تمام انکار آن مینمایند؟ چه این امر نه از مختصات این مبحث است و بس بلکه در تمام مسائل مذهبی اعتقادی باشند یا عملی، جزئی باشند یا کلی، همین وطیرهی این حضرات است چنانچه در مبحث امامت انشاءالله انموذجی از نیرنگیهای ایشان بر صفحات قرطاس هدیهی قارئین کرام خواهد شد.
شاد دلربای من میکند از برای من
نقش و نگار و رنگ و بو تازه بتازه نوبنو
چون حضرات امامیه دیدند که از اثبات حزن یا خوف، محبت حضرت صدیق اکبر با پیغمبر جثابت میشود فی الفور دعوای حزن و خوف را گذاشته دعوای دیگر تراشیدند و آن اینکه ابوبکر صدیق را در حقیقت نه خوف بود (نه حزن) بلکه برای افشای راز پیغمبر جزع و فزع میکرد. در رساله حسنیه مینویسد که «غوغایش از جزع و فزع و فریاد برای آن بود که مشرکان را اطلاع گرداند و آنها بدانند که درین غار است». و ملا خضر مشهدی میطرازد که «وأیضاً مما اشتهر من لدغ الحیة إیاه إنما كان یمد رجله یرید إظهار أمره». یعنی: چون مقصد ابوبکر از گریستن حاصل نه شد آنگاه پای خود را دراز کرد که آن را دیده، کفار اندرون غار در آیند. پس خدا ماری را امر فرمود و آن مار پای او را گزید باین سبب ابوبکر مجبور گشت و راز از افشا محفوظ ماند. در جواب این، ما را چه یارا که حرفی بر زبان آریم، ردّ این چنین تقریر حکیمانه از طاقت ما بالاتر است!! بلکه اگر از شرق تا غرب همه جن و انس جمع شوند حلّ این عقده نتوانند کرد!! مصنف تقلیب المکائد بر حضرت مولانا شاه عبدالعزیز مصنف تحفه اثنا عشریه اظهار غیظ کرده که چرا در تحفه اینجا اصل عبارات علمای شیعه نقل نه فرموده درین غیظ و غضب حق بجانب اوست، چه اگر اصل عبارات منقول شدی (چنان که ما کردیم) در حقیقت مذهب شیعه کسی گنجایش کلام نیافتی و بیچاره سنیان فضیلت حضرت صدیق نتوانستند باثبات رسانید. ای یاران! انصاف کنید و غزارت علم مجتهدین شیعه را بنظر عبرت بینید.