بسم الله الرحمن الرحیم
بعد حمد و صلات باید دانست که خداوندﻷبرای هدایت ما پیغمبری فرستاد که محبوب او تعالی است (و اسم مبارکش محمدست ج) و کلام (باغت نظام) خود بروی نازل فرمود (که نام پاکش قرآن مجیدست) و بکمال مهربانی خود ما را از تاریکی کفر و شرک برآورده دلهای ما را بنور ایمان درخشان نمود و بر ما هویدا ساخت که ایمان و اسلام چنین نعمت خداوندی است که ما از عهده شکر آن بر نمیتوانیم آمد (لهذا بایستی که جمیع کلمه گویان اسلام قدر این نعمت شناخته چنین دولتِ بزرگ را با غوای دشمنی از شیاطین جن و انس از دست نمیدادند) و لیکن (چنین نشد بلکه) شیطان جمعی را از کلمه گویان اسلام درغلایند و دلهای ایشان را باز به عقیدههای باطل تاریک ساخت و فیمابین کلمه گویان اسلام چنان تفرقه انداخت که هفتاد و دو فرقه گمراه شدند چنانچه رسول [۱]مقبول ما جقبل از وقوع آن خبر داده بود. اکنون ما را محض به حصول نام اسلام شادمانی نباید کرد و به مجرد اقرار توحید و نبوت خود را ناجی نباید شمرد بلکه تحقیق هر عقیده باید کرد و هر مساله اعتقادیه را بر کتاب و سنت عرض باید نمود (و آنچه موافق کتاب و سنت نباشد از آن احتراز باید کرد. و درین سعی از اندیشه ناکامی مضطرب نباشد و یقین باید نمود که) ممکن [۲]نیست که کسی به قلب صادق و ضمیر صافی محض بطلب نجات آخرت مطالعه کتاب الله کند و لداد و عناد را در قلب خود راه ندهد این چنین کس توفیق تمیز میان حق و باطل نیابد و این چنین طالب حق را خداوند کریم در گمراهی وا گذارد. آری کسیکه از ابتدای امر طالب صداقت نباشد و به تعصب مذهبی گرفتار شده مقصدی ورای جنگ و جدل نداشته باشد و آیه کریمه:
﴿ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣ ﴾[الزخرف: ۲۳]. حسب حال او بود لاریب در گمراهی خود خواهد ماند و دل خود را از عقیدههای باطل پاک نتوانست کرد.
بعد این کلمات چند، بنده گنهکار مهدی علی بن سید رضابن علی غفرالله ذنوبه بخدمت برادران خود التماس مینماید که منجمله مذاهب مختلفه مذهبی که در کلمه گویان اسلام بیشتر رواج یافته یکی اهل سنت [۳]و جماعت (که از اول روز تا این زمان سواد [۴]اعظم اسلاماند) و دیگری امامیه [۵]و هر یکی ازین هر دو فریق مذهب خود را حق و مذهب دیگری را باطل میگوید، و خود را ناجی و دیگری را ناری میشمارد. هزارها کتاب از هر دو جانب تالیف یافت و صدها صحائف بمعرض نگارش رسید لیکن این نزاع ختم در شد و هر یک بر عقیدهی خود چنان که بود قائم ماند. و چنین کسان اقل قلیلاند که طلب نموده و حق را دریافته دین آبائی خود را ترک نموده باشند و مذهب دیگری را برای نجات آخرت اختیار کنند و لکن الشکر لله ألف ألف شکر که این حقیر فردی را افراد آن اقل قلیل ست که محض برای نجات آخرت اصول هر دو مذهب را بنظر انصاف مطالعه کرده و مذهب اهل سنت را مطابق کلام الهی یافته و مذهب امامیه را مخالف کتاب خداوندی مشاهده نموده دین آبائی خود را (که مذهب امامیه بود) ترک کرد و در قطع تعلق از خاندان و قبیلهی خود مبالاتی نداشت و مذهب امامیه را که مخالفِ عقائد ائمه کرام†است وداع نموده و مذهب حق اهل سنت و جماعت را پذیرفت و از آنجا که عزیزان و اقارب و برادران و برادرزادگان این حقیر بر مذهب قدیم خوداند و این حقیر را گمراه میپندارند لهذا برایشان آن دلائل عقلیه را ظاهر میکنم که دل این حقیر را از مذهب ایشان متنفر ساخته و نیز آن شواهد نقلیه را هم واضح مینمایم که باعث بر قبولی مذهب اهل سنت و جماعت شده. برای همین مقصد این کتاب را که (موسوم است به آیات بینات) و مشتمل است بر خوبیهای مذهب اهل سنت و جماعت حوالهی قلم مینمایم. خداوند کریم چنان کند که برادرانِ من این کتاب را بنظر انصاف مطالعه نموده عقیدههای باطله خود را ترک کنند. اللهم آمین.
[۱] اشارت است، که مروی است در ابو داود و ترمذی و ابن ماجه ودارمی و مسند احمد که فرمود رسول خدا جکه در یهود هفتاد و یک فرقه شده بودند و در نصاری هفتاد و دو و در امت من یعنی کلمه گویان اسلام هفتاد و سه فرقه بظهور خواهند آمد، یکی از آنها جنتی است و آن اهل جماعتاند و باقی همه دوزخی. در این حدیث مراد عدد خاص نیست بلکه مراد کثرت فرق باطله است. این حدیث در کتب معتبره شیعه هم منقول است چنانچه در کتاب خصال ابن بابویه مطبوعه ایران جلد دوم ص ۱۴۱ مروی است که «إن أمتی ستفترق على اثنتین وسبعین فرقة یهلك إحدى وسبعون ویتخلص منها فرقة قالوا: یا رسول الله من تلك الفرقة؟ قال: الجماعة الجماعة الجماعة».از این حدیث واضح است که فرقه ناجیه آنست که باسم جماعت شهرت یافته باشد و آن بجز اهل سنت و جماعت دیگری نیست. شیعه گاهی خود را اهل جماعت نگفتهاند ونه این اسم کسی بر ایشان اطلاق کرده. مزید توضیح در حاشیه صفحه آینده بر لفظ اهل سنت و جماعت خواهد آمد. ان شاءالله تعالی. [۲] چه در قرآن مجید آیات متعدده باین وعده موجودست که کسیکه باخلاص وتقوی طلب حق نماید سعیاش باطل نخواهد شد. [۳] این لقب اختراعی و محدث نیست کما زعم الشیعة بلکه در قرن صحابه این لقب برای گروه ناجی رایج بود خود حضرت علی مرتضی نفس اقدس خود را باین لقب ستوده و شیعه هم آن را روایت کردهاند. چنانچه در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۸۳ منقول است که فرمود علی مرتضی: «أما أهل الجماعة فأنا ومن اتبعنی وإن قلوا وأما آهل السنة فالمتمسكون بما شرعه الله ورسوله».در نهج البلاغه مطبوعه مصر جلد دوم ص ۹۷ منقول است که حضرت علی مرتضی بسلسله تفسیر آیه کریمه: ﴿ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ ﴾[النساء: ۵۹]. فرموده: «فَالرَّدُّ إِلَى اللهِ: الاَْخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ، وَالرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ: الاَْخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعةِ غَیْرِ الْمُفَرِّقَةِ».ازین ارشاد واجب الاختیار وجه تسمیه اهل سنت و جماعت هم ظاهر شد که اطلاق سنت بسبب عمل کردن است بر سنت جامعه که تفرقه در اهل اسلام نیندازد مخفی نیست که این صفت مخصوص باهل سنت است، شیعه قطعاً از این صفت محروماند زیرا که بنیاد مذهب ایشان بر تفریقه است اگر شیعه در اولین جماعت مسلمین یعنی صحابه کرام تفرقه نیندازد بعض را نیک و بعض را بد نگویند وبعداوت باسمی ایشان تأمل نشوند مذهب ایشان فنا گردد. [۴] اینجا دو نکته نفیه زیب رقم میشود، نکته اول: اینکه بودن اهل سنت سواد اعظم اسلام از بدیهیات تاریخ است کسی انکار آن نتوانست نمود حتی که شیعه هم اعتراف آن نمودهاند. در احتجاج طبرسی مطبوعه ایران ص ۴۸ در بیان صدیقی مذکورست که «ما من الامة أحد بایع مكرها غیر علی وأربعتنا»یعنی در امت کسی نبود که بدست حضرت ابوبکر بغیر طیب خاطر بیعت کرده باشد بجز علی وچهار کسان ما، معلوم شد که بعد وفات نبوی در جماعت صحابه کرام که عدد ایشان حسب تصریح امام ابوزرعه یک لک و بیست وچهار هزار بود بجز پنج اشخاص کسی بر مذهب شیعه نبود ورنه بر دست حضرت صدیق بلا اکراه یعنی بطیب خاطر بیعت کردن چه معنی دارد و قاضی نورالله شوستری که نزد شیعه به شهید ثالث ملقب است در کتاب خود احقاق الحق مطبوع ایران ص ۲۲۳ مینویسند که سبب اعلان حضرت علی به حلّت منعه در ایام خلافت خود این بود که در آن زمان جمهور مسلمین بحسن سیرت شیخین معتقد بودند و ایشان را بر حق میدانستند حتی که کسانیکه بر دست آنجناب بیعت کرده بودند همه از گروه دشمنان او بودند به همین سبب حضرت امیر در ایام خلافت خود بر اظهار مذهب خود قدرت نداشت هذا نمه كل من العباد وجمهورهم من شیعة أعدائه ومن یربی أنهم مضوا علی ضال الأمور وأضلها إلی آخر ما قاله. واین معنی در کتاب شیعه بروایات صحیحه از حضرت عل و دیگر ائمه منقول است که حضرت علی در زمانهی خود بسبب کثرت اهل سنت و قلت بلکه ندرت شیعه قدرت بر اظهار مذهب خود نداشت معلوم شد که در زمانه خلافت حضرت علی هم عدد شیعه بسیار قلیل بل اقل قلیل بود حتی که کسانیکه بر دست او بیعت کرده بودند و بحکم او با محاربان او جهاد میکردند و او جان نثاری میدادند همه بر مذهب اهل سنت بودند. نکته دوم: اینکه نزد فرا یقین ثابت و مسلم است که در قرن اول بوقت ظهور تفرق و اختلاف هر جماعتی که سواد اعظم اسلام باشد حق بجانب اوست و همه اهل اسلام باتباع آن جماعت ماموراند. در نهج البلاغه مطبوعه مصر جلد اول ص ۲۷۱ میآورد که حضرت علی مرتضی فرمود: «وَسَیَهْلِكُ فِیَّ صِنْفَانِ: مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ، وَخَیْرُ النَّاسِ فیَّ حَالاً الَّنمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، وَالْزَمُوا السَّوَادَ الاَعْظَم فَإِنَّ یَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَإِیَّاكُمْ وَالْفُرْقَةَ! فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّةَ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلاَ مَنْ دَعَا إِلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِی هذِهِ».در این کلام بلاغت نظام تدبر باید نمود که حضرت علی مرتضی چنان بتصریح تمام فرقه شیعه را در هالکین داخل فرمود و سد باب تاویل و تسویل کرده ارشاد فرمود که آنچه اعتقاد سواد اعظم دربارهی من است همون اعتقاد را لازم باید شمرد. بالآخره تاکید را بغایت قصوى رسانیده امر فرمود که هر کسی که شما را خلاف سواد اعظم تعلیم دهد آنکس را قتل بکنید اگرچه زیر این عمامه من باشد. یعنی اگر چه آنکس من باشم مرا هم قتل باید کرد. جزاه الله فی الاسلام خیراً. [۵] این لقب البته محدث و مخترع است. در قرون اولی هرگز فرقهی از فرق اسلامیه باین لقب معروف و موسوم نبوده، شیعه این لقب را برای آن اختراع کردهاند که اصل اختلاف که میان اهل اسلام و میان ایشان است در پردهی این لقب مستور گردد و مردمان بدانند که اصل اختلاف این است که این فرقه اتباع ائمه میکند و دیگران ازین اتباع محروماند چنانچه مصنف هم بلحاظ همین معنی بعد چند سطور اطلاق لفظ امامیه را برایشان مصداق مثل مشهور برعکس مهند نام زنگی کافور قرار داده. لیکن مبحث امامت در کتب معتبره شیعه مطالعه کرد و اوصاف امام در کتب ایشان مشاهده کرد خوب میداند که این لقب مرادت کفر و مساوی انکار ختم نبوت است زیرا که در مذهب شیعه، امام از هر صفت و هر فضلیت مساوی سیدالانبیاء میباشد و مانند ویجمعصوم و مفترض الطاعة میبود و منجانب الله بروی کتاب هم نازل میشود در تمام عمر یک کتاب بلکه در هر سال یک کتاب و منجانب الله امام را اختیار تحلیل و تحریم هم عطا میشود. ائمه هر چیز را که خواهند حلال کنند و هر چیز را که خواهند حرام قرار دهند. این همه مطالب در کتاب اصول کافی که اقدم و اوثق کتب شیعه است مذکور است. مزید تفصیل هر که خواهد در خامس من الما ئتین این حقیرست مطالعه کند بالجمله بعد ملاحظه این اوصاف واضح میشود در این صورت اقرار ختم نبوت لفظی است بیمعنی. حق تعالی اهل اسلام را از چنین لقب سراپا کفر محفوظ دارد.