شبهه اول بر فضیلت اول
در فضیلت اول بیان کرده بودیم که پیغمبر خدا جبحکم الهی حضرت صدیق اکبر را در سفر هجرت همراه خود گرفته بود. شیعه میگویند که هرگز حکم الهی نبود و نه پیغمبر بطیب خاطر ابوبکر را همراه گرفته بود بلکه بغیر حکم الهی و بغیر مرضی پیغمبر ابوبکر از خود همراه گشته بود. قبلهی شیعه و مجتهد اعظم ایشان (مولوی دلدار علی) در کتاب ذوالفقار مینویسند که «احتجاج باین آیت موقوف است که به ثبوت رسد که هجرت ابوبکر باجازت حضرت نبوی واقع شده، و شیعه این را قبول نه دارند». و قاضی نورالله شوستری در مجالس المومنین ودیگر رسائل خود نوشته: کما نقله فی منتهی الکلام که «ابوبکر از منافقین بود و بر خلاف امر اقدس نبوی در اثنای راه ایستاد و آن حضرت جبعد زجر شدید او را همراه گرفت تا کفار را دلالت نه کند». و در رسالهی که منسوب به حسنیه است میر صاحب اعظم مینویسند که «چون پارهی از راه برفت دید که شخصی در برابر آن حضرت میآید حضرت توقف نمود چون نزدیک رسید بشناخت که ابوبکر است فرمود که ای ابوبکر، نه من امر خدا بشما رساندم و گفتم که از خانه خود بیرون میائید، تو چرا مخالفت امر الهی کردی؟ گفت: یا رسول الله دلم از بهر تو خائف بود و هراسان بود نخواستم که در خانه قرار گیرم پیغمبر جمتحیر ماند بواسطه آنکه حکم الهی نبود که کسی را در همراهی خود برد، در ساعت حضرت جبریل باز رسید و گفت: یا رسول الله، بخدا سوگند که اگر این را میگزاری و همراه نگیری کفار را گرفته از عقب تو بیاید و تو را به قتل رساند. پیغمبر جآن وقت بالضرورة ابابکر را خود برد ودر غار داخل شد».
حاصل این اقوالِ علمای شیعه آن است که ابوبکر صدیق به قصد گرفتار میکنانید آن سرور از خانهی خود برآمده بر سر راهِ ایستاده بود و با وجود نهی کردن آن سرور از امتثال امر شریف عدول نموده برای ایذا رسانی سد راه شده بود آخر با دل ناخواسته بمشورهی جبریل آن سرور او را همراه گرفت ورنه کفار را خبر کرده میآورد و پیغمبر را بدست ایشان اسیر میکنانید. اگر چه نزد اهل انصاف این همه خرافات بمنزله انکار بدیهیات است، و رکاکتش از الفاظ و معانیش ظاهر است که حاجت ابطال این چنین باطل هرگز نیست، تا هم سخن چند گزارش میکنم و سفاهت دعوای این مدعی که حضرت صدیق به گرفتار کنانیدن و ایذا رسانیدن پیغمبر از خانه خود برآمده بود ظاهر مینمایم.
اولاً: میپرسم که ابوبکر صدیق در آن وقت دوست پیغمبر بود یا دشمن وی؟ اگر گوئید دوست بود پس قصد گرفتار کنانید و ایذا رسانیدن چه معنی دارد؟ و اگر گوئید که دشمن بود پس چنان که ابوجهل وغیره دشمنان آن جناب بر خانهی آن جناب رفته بودند ابوبکر چرا بر خانهی مبارک نه رفت و چرا ازان دشمنان جدا شد؟
ثانیاً: میپرسم که پیغمبر خدا جابوبکر صدیق را ازین راز که من اراده هجرت کرده ام و فلان وقت از خانه بیرون آمده بسوی غار خواهم رفت آگاه ساخته بود یا نه؟ اگر گوئید که آگاه نساخته بود پس چگونه ابوبکر در عین وقت بر همان راه که پیغمبر آن را برای خود تجویز کرده بود بایستاد و سد راه شد؟ و اگر که آگاه ساخته بود پس خواهم پرسید که پیغمبر او را بهمراهی خود میخواست یا نه؟ اگر گوئید نمیخواست پس بر پیغمبر جوارد میشود که چرا راز خداوندی را فاش کرد؟ و اگر گوئید که میخواست پس این همه انسانهای باطل چرا تراشیده اید؟
ثالثاً: اگر فرض کرده شود که ابوبکر صدیق به نیت قتل پیغمبر سدّ راه شده ایستاده بود و درین نیت زشت خود چنان راسخ بود که حضرت جبریل از نیت وی هراس خورده از سدرة المنتهی فرود آمد و به پیغمبر گفت که اگر این را میگذاری و همراه نگیری کفار را از عقب تو گرفت بیاید و ترابه قتل رساند. پس میپرسم که آیا آن هنگام ابوبکر تنها بود یا کافری دیگر هم همراه او بود وسلاح پوشیده بود یا بیسلاح بود؟ اگر گوئید که کافری دیگر هم با او بود پس کسی از شیعه قائل این نیست. و اگر گوئید که کافری دیگر با او نبود پس خلاف عقل است که ابوبکر با وجود علم به شجاعت و قوت پیغمبر تنها بغیر سلاح آمده باشد واز رفقای خود کسی را همراه خود نگرفته باشد و اگر گوئید که ابوبکر محض برای استخبار آمده بود چنان که از قول جبریل که کفار را از عقب تو گرفته بیاید ظاهر است پس خواهم پرسید که ازان مقام که ابوبکر با پیغمبر ملاقی شد کفار نزدیک بودند که آواز بایشان برسد یا دور بودند که برای مخبری حاجت فرستادن کسی بود؟ اگر گوئید که نزدیک بودند پس چرا ابوبکر آواز کرده کفار را نخواند و ساکت و صامت ایستاده ماند؟ و اگر گوئید که دور بودند پس چرا بفور دیدن پیغمبر بسوی کفار نشتافت و ایشان را خبر نه کرد واین هم عجیب است که جبریل پیغمبر را این مشوره داد که چنین دشمنی سخت را همراه خود گیرد، چرا این مشوره نداد که اندکی آنجا توقف نماید چون این دشمن برای مخبری بسوی کفار روانه گردد از آنجا بزودی شتافته منزل مقصود که غار بود خود را برساند؟ خدا داند که جبریل را دران وقت اضطراب چه اختلال رو داده بود که چنین بلای جان را بهمراهی خود بردن عرض کرد و رای صائب برای محفوظ ماندن ازان دشمن بر زبان نیاورد؟!
رابعاً: مقام تعجب است که اگر ابوبکر را (بقول شیعه) گرفتار کنانیدن پیغمبر جمقصود بود پس او چرا همراه آن جناب جروانه گردید و چرا در غار بمعیت آن جناب خاموش به نشست و چرا تدبیری نکرد که مقصود او حاصل شود؟! خیال باید کرد که اگر بجای حضرت صدیق ابوجهل یا کافری دیگر در شب هجرت در راه ملاقی آن حضرت جشدی و او را تنها در چنین حال یافتی او چه کردی آیا مانند ابوبکر خاموش مانده هیچ تدبیری برای حصول مقصد خود نه کردی؟! اگر در ذهن کسی این امر از کافری دیگر ممکن الوقوع باشد پس یقیناً ما شیعیان ابن سبا را در اوهامی که به نسبت حضرت صدیق بر بستهاند حق بجانب خواهیم گفت. عجب بالای عجب است که بر عقل شیعیان ابن سبا چه پرده کثیف افتاده که این قدر نمیفهمند که وقت آغاز سفر هجرت آن بود که جمیع کافران مکه برای قتل آن سرور دین و دنیا جمتفق گشته بر کاشانه نبوت گرد آمده بودند و برای تحصیل مقصد خود کمر همت بسته و کسی را از ایشان خبر نبود که آن سرور را از خانه بیرون رفته بلکه همه میدانستند که خواب گاه آن سیدالبشر از وجود اقدس و اطهر مشورست در چنین وقت کسیکه در این سفر سرا پا خطر رفیقش گردید او را دشمن گمان میکنند اگر آن رفیق برضای دل خود و به رضای آن سرور بر رفاقت این سفر آماده نبودی یقیناً شامل آن گروه گشتی که برای قتل بر کاشانه نبوت محتمع بود نه اینکه بغیر اطلاع و بغیر خبر بر سر راه ایستادی. این همه که نوشتیم دلائل عقلیه بود که بر تقدیر تسلیم روایات شیعه حوالهی قلم کرده شد اکنون از دلائل نقلیه که از کتب معتبره امامیه منقول خواهد بود هذیانات ایشان را رو میکنیم وثابت میکنیم که معیت حضرت صدیق در سفر هجرت بحکم الهی وخواهش حضرت رسالت پناهی بود. بگوش هوش باید شنید. علامه فتح الله کاشانی که از علمای اعلام شیعه است در تفسیر خلاصة المنهج مینویسد که «امیر المومنین را بر جای خود خوابانید و خود از خانه ابوبکر برفاقت او در همان شب بیرون آمده باین غار متوجه شد». حضرات امامیه را باید که این عبارت مفسر خود را در برابر قول قاضی شوستری که «ابوبکر از منافقین بود و بر خلاف امر مقدس نبوی در اثنای راه ایستاد و حضرت جبعد زجر شدید او را همراه گرفت» نهاده خود فیصله کنند که کدام ازین هر دو راست گفتارست؟ اگر ازین یک روایت حضرات شیعه را خاطر جمع نشود و از قبول آن سرتابی کنند روایتی دیگر بشنوند، و آن روایت قول عالمی یا مجتهدی نیست بلکه ارشاد امام یازدهم است، او در تفسیر امام حسن عسکری متعلق سورهی بقره نوشته که جبریل به پیغمبر خدا جگفت که الله تعالی برای تو سلام فرستاده و فرموده که ابوجهل و دیگر سرداران قریش تدبیر قتل تو کردهاند لهذا علی را بر جای خویش بگذار که او مثل اسماعیل جان نثاری کند و ابوبکر را رفیق سفر خود کن. هر آئینه اگر او با تو موانست کند و بر عهد خود قائم ماند در جنت از رفقای تو باشد و در بالا خانهای جنت از مخصوصان تو. آنگاه پیغمبر به علی این حال بیان کرد او برای جان نثاری آماده گردید بعد از آن به ابوبکر فرمود که ای ابوبکر، تو باین امر راضی هستی که درین سفر همراه من باشی وکفار قریش چنان که برای کشتن جستجوی من خواهند کرد جستجوی تو هم بکنند و شهرت یابد که توئی که مرا برین کار آماده کردی و بسبب رفاقت من هرگونه آزارها بتو رسد ابوبکر عرض کرد که یا رسول الله، اگر در محنت تو گرفتار بلاها گردم و تا قیامت در آن مبتلا باشم نزد من محبوب تر است از آنکه از تو قطع تعلق کرده بادشاهت روی زمین بمن حاصل شود جان و مال من و اهل و عیال من فدای تو باد.
کف پا بهر زمینیکه رسد تونازنین را
به لبِ خیال بوسم همه عمر آن زمین را
پیغمبر جبجواب این سخنهای مخلصانه فرمود که اگر زبان تو موافق دل تست پس یقیناً خدای تعالی تو را بمنزله سمع و بصر من خواهد کرد و تو را آن نسبت بمن خواهد داد که سر را با جسم و روح را با بدن است». نمیدانم که بعد این روایت چگونه بر زبان شیعه این بهتان بدتر از هذیان رفت که ابوبکر صدیق بلا اجازت سدّ راه شده بر راه ایستاده بود زیرا که خود امام حسن عسکری که (نزد شیعه امام یازدهم و مثل رسول معصوم و مفترض الطاعة است) تصدیق این واقعه میکند که پیغمبر خدا بحکم الهی و وحی سماوی ابوبکر را همراه خود گرفته بود. درین روایت آنچه مکالمه رسول با صدیق منقول است (اگر چه قلم در کف دشمن است) درین مکالمه سخن جانبین را اگر به نظر تدبر آورده شود ظاهر میشود که چگونه حضرت صدیق [۲۳]را با حضرت رسول عشق و محبت بود و رسول هم با او چه قدر محبت میداشت که او را با سمع و بصر و دل و جان خود تشبیه داد، باید دانست که هر گاه این روایت را از تفسیر امام حسن عسکری÷برآورده مولانا حیدرعلی رحمه الله تعالی نزد سبحان علی خان فرستاد، سبحان علی خان بدیدن این روایت حواس باخته شد و چگونه چنین نه شود که از قول امام، بودن معیت حضرت صدیق در سفر هجرت بوحی الهی و تشبیه دادن پیغمبر او را به سمع و بصر ثابت گردید و بعد ثبوت این امر، در بطلان مذهب امامیه رهی نماند. سبحان علی بعد دیدن این روایت، نامه به بردار دینی خود مولوی نورالدین که قرة العین شهید ثالث ایشان (یعنی قاضی نورالله شوستری) بود نوشته و آن نامه بلفظ در کتاب رسالة المکاتیب فی رویة الثعالب والغرابیب، مطبوعه سنه ۱۲۶۸ هـ صفحه ۱۸۹ منقول است، این نامه قابل دید و لائق شنید است اقتباس آن بلفظه درینجا میآریم: «لیکن اشکال همین است که ناصبی (یعنی مولانا حیدر علی) احادیث طریقه امامیه را التقاط کرده بالفعل پنج جزو از کتاب ابرام بصارة العین یا چه نام دارد فرستاد در آن حدیث مربوط از تفسیر منسوب به حضرت امام حسن عسکری÷قصهی هجرت در مدح ابوبکر نقل کرده پس اگر تالیفش و تالیف بنده بدست کسی از متمذهبین بمذهب غیر اسلام افتد واحسرتاه ووااسفاه یعنی معاذ الله حکم به تعارضا وتساقطا کند. مدبر عالم جلت قدرته زمان ظهور صاحب الامر و الزمان زود برساند تا این اختلاف از میان برخیزد». الغرض، سبحان علی خان هزار واویلاه و حسرتاه کند و چندان که خواهد دعای ظهور صاحب الامر نماید مگر تکذیب امام حسن عسکری نتواند نمود. ای برادران، اندکی تامل کنید که امام فرمود که ابوبکر بالا اجازت سدّ راه شده ایستاد درین صورت ما چه کنیم تصدیق قول امام کنیم یا سخن شوستری را بپذیریم که حقیقت حال این است اکه قاضی شوستری بظاهر ادعای محبت ائمه میکند لیکن بباطن تکذیب ائمه مینماید و در پرده ى تشیع قدح اسلام میکند.
دامن فشان گذشت و دادار بهانه ساخت
خاکم بباد داد و صبا را بهانه ساخت
از روایت این تفسیر هم اگر شیعه سیر نشود و فارسی یا اُردو دانان را بدست آوردن این کتاب دشوار باشد، من برای ایشان کتابی دیگر پیش میکنم (یعنی حمله حیدری) که مؤلفش شیعه خالی است (و این کتاب بزبان فارسی است) و کثیرالوجود است. این کتاب را دیده عبرت کنند و قدرت خداوندی را تماشا کنند که با وجود این همه دشمنی و عناد چگونه بر زبان و قلم مجتهدین و علمای ایشان مدح یار غار پیغمبر ججاری فرموده، کرم خداوندی است که دوای مرض کینه و بغض ایشان هم از کتب ایشان حاصل میشود برین هم اگر علاج خود نه کنند و هلاکت خود خواهند، اختیار بدست ایشان است. المختصر مصنف حمله حیدری علامه باذل بسلسله بیان واقعه هجرت میفرماید:
چنین گفت راوی که سالار دین
چو سالم بحفظ جهان آفرین
ز نزدیک آن قوم پر مکر رفت
به سوی سرای ابوبکر رفت
پی هجرت او نیز آماده بود
که سابق رسولش خبر داده بود
نبی بر در خانهاش چون رسید
بگوشش ندای سفر در کشید
چو بوبکر ازان حال آگاه شد
زخانه برون رفت و همراه شد
گرفتنند پس راه یثرب به پیش
نبی کند نعلین از پای خویش
به سر پنجه آن راه رفتن گرفت
پی خود ز دشمن نهفتن گرفت
چو رفتند چندی بدامان دشت
قدوم فلک سای مجروح گشت
ابوبکر انگه بدوشش گرفت
ولی زین حدیث ست جای شگفت
که در کس چنان قوت آمد پدید
که بار نبوت تواند کشید
برفتند القصه چندی دگر
چو گردید پیدا نشان سحر
بدیدند غاری دران تیره شب
که خواندی عرب غار ثورش لقب
گرفتند در جوف آن غار جایی
ولی پیش بنهاد بوبکر پای
ج
بهر جا که سوراخ یا رخنه دید
قبا را بدرید و آن رخنه چید
بدین گونه تا شد تمام آن قبا
یکی رخنه نه گرفته ماند از قضا
بران رخنه مانده آن یار غار
کف پای خود را نمود استوار
نیامد جز او این شگرف از کسی
که دور از خرد مینماید بسی
نیامد چنین کاری از غیر او
بدینسان چو پرداخت از رفت و رو
درآمد رسول خدا هم بغار
نشستند یکجا بهم هر دو یار
ازین روایت ثابت شد که پیغمبر خدا جخود بخانهی حضرت صدیق تشریف ارزانی داشته او را همراه خود گرفت و او خود آماده سفر نشسته بود زیرا که او را آن جناب جازین پیشتر آگاه ساخته بود که وقت هجرت قریب است، نیز درین روایت خدمتهای که از حضرت صدیق درین سفر بظهور آمده بودند مذکورست مثلاً بر دوش خود آن حضرت جرا نشانیدن و در غار اولاً خود داخل شدن و آن را صاف کردن و قبای خود را دریده سوراخهایش بند نمودن و در یک سوراخ کف پای خود را نهادن. این همه خدمتها دفتری است از عشق و محبت (که مثالش در تاریخ عالم کمتر خواهد بود) اگر این همه علامت نفاق و شقاق است پس معلوم نیست که علامت صدق و وفاق نزد شیعه چیست؟ باقی ماند آنچه علمای شیعه گفتهاند و سابقاً از رسالهی حسنیه منقول شد که پیغمبر ججمیع اصحاب خود را نهی کرده بود که در شب هجرت از خانهای خود بیرون نیایند و ابوبکر خلاف حکم پیغمبر کرد این هم بیاصل و غلط محض است. خود مورخین شیعه اقرار میکنند که آن حضرت جپیش از هجرت جمیع اصحاب خود را بسوی مدینه روانه کرده بود صرف دو کس را باقی مانده بود یکی حضرت علی که او را بر جای خود خوابانید و دیگری حضرت صدیق که او را همراه خود برد. از اصحاب کرام بجز این دو کس کدام متنفس در مکه بود که او را نهی بیرون آمدن از خانه کرده شود و بقول مصنف رساله حسنیه آن حضرت جبه ابوبکر صدیق فرماید که «نه من امر خدا به شما رساندم که از خانه خود بیرون میائید تو چرا مخالفت امر الهی کردی». علامه باذل در حمله حیدری مینویسد:
حبیب خدا چون بدید آن ستم
چنین داد فرمان ز لطف و کرم
که اصحاب هجرت به یثرب کنند
نهان یک یک از چشم اعدا روند
نهادند یاران بفرمان قدم
برفتند پنهان به دنبال هم
دین گونه رفتند یاران تمام
علی ماند و بوبکر و خیرالانام
المختصر باقرار علمای شیعه ثابت شد که آن حضرت جبحکم الهی و برضای ولی ابوبکر صدیق را در سفر هجرت رفیق خود ساخته و حضرت صدیق حق رفاقت با حسن وجوه ادا نمود که بهتر ازان صورت نه بندد.
[۲۳] چرا چنین نباشد که حق تعالی در قرآن مجید حضرت صدیق را بلکه خدام او را محبوب و محب خود فرموده، به ببینید تفسیر آیه قتال مرتدین که در پاره ششم سورهی مائده واقع است که کسی دیگر بجز حضرت صدیق مصداق آیت نتواند بود و هر که انکار محبوبیت و محبیت حضرت صدیق کند او را بجز تکذیب آیت چاره دیگر نیست.