دین شیعه، فکر و اندیشه را در بند کرده است و آن را از دریافت دین و دلایل آن از قرآن کریم دور میکند
دین شیعه توانسته است با روایات منسوب به امامان، جامعهی شیعی را از قرآن و نیز کمترین حقوقی که الله تعالی به آنان بخشیده است، یعنی قرائت قرآن کریم و تدبر و فهم آن بر اساس نصوص بیّن و آشکارش، دور کند.
آنها معتقدند که علم قرآن از مهمترین علوم اختصاصی امام معصوم است؛ قرآن نوشتاری صامت و خاموش است و نیاز به مفسری ناطق و گویا دارد که آن را تفسیر و تأویل نماید و احکام آن را مطابق مقصود و مراد الله تعالی استنباط نماید و این قابلیت جز برای امام معصوم وجود ندارد و این دو از یکدیگر جدایی ناپذیرند؛ قرآن عبارت از رسم و خط و نگاری است که در دست همه میباشد، اما صامت است و سخن نمیگوید و هرکس بکوشد آن را خارج از چارچوبش به سخن آورد، پیمان آن را فسخ کرده است و حرمت مقدس آن را زیر پا نهاده است و از فرمان آن تمرد کرده است و نتیجهی این امر جز تبدیل دین، مردود نمودن آن، تمرد و خروج بر آن چیز دیگری نیست.
آنها به علی س این مقوله را نسبت دادهاند: «این قرآن است، از او بپرسید و او را به سخن آورید، هرگز چیزی به شما نخواهد گفت، من در مورد آن به شما خبر میدهم، در آن علم گذشتگان و علم آنچه تا روز قیامت خواهد آمد، وجود دارد و این قرآن میان شما حکم میکند و بیانگر مسایل شماست، پس اگر در مورد آن از من بپرسید شما را از آن آگاه خواهم کرد».[٢٦]
قول دیگری نیز منسوب به علی س است که میگوید: «این قرآن خطی است که میان دو جلد نگاشته شده است و با زبان سخن نمیگوید و نیاز به ترجمان و مفسر دارد و این مردانند که از آن سخن میگویند».[٢٧]
همچنین در حدیث قتاده آمده است که وقتی وی قرآن را تفسیر میکرد، ابوجعفر شنید و این کار وی را رد نمود و گفت: «وای بر تو ای قتاده، اگر قرآن را از پیش خود تفسیر میکنی که هلاک گشتهای و دیگران را نیز به هلاکت میاندازی، اما اگر آن را از مردان گرفتهای، هلاک شدهای و دیگران را نیز هلاک کردهای؛ وای بر تو ای قتاده، قرآن را تنها کسانی میدانند که مخاطب آن قرار گرفتهاند».[٢٨]
از سالم بن ابی سلمه روایت است که میگوید: درحالیکه من حاضر بودم، مردی بر ابوعبدالله حروفی از قرآن خواند که همانند قرائت مردم نبود؛ ابوعبدالله ÷ گفت: «فعلا این قرائت را نخوان و آنگونه که مردم میخوانند بخوان، تا اینکه قائم ÷ ظهور نماید، وقتی قائم ظهور کرد، کتاب الله را آنگونه که باید میخواند و مصحفی را که علی ÷ نوشته است، بیرون میآورد».[٢٩]
قمی در تفسیر خود به این اصل اشاره کرده است، آنجا که این قول را به جعفر نسبت میدهد که گفت: «در قرآن مثالهایی برای مردم زده شده است و خداوند با آن ما و پیامبرش را مورد خطاب قرار داده است و غیر از ما کسی آن را نمیداند».[٣٠]
مطابق باورها و اعتقادات شیعه در مورد قرآن، کسی که برای رسیدن به راه مستقیم پروردگار میکوشد، هرگز به حق نمیرسد! این شخص یا باید منتظر خروج قائم بماند و یا تا زمان مرگش در حیرت و گمراهی به سر برد؟!
چنین روایاتی در کتابهای شیعه به کثرت یافت میشود که حجت قرآن را به وجود قیم مقید میکند، زیرا قرآن تنها برای یک نفر تفسیر شده است و آن علی میباشد و علم قرآن پس از علی به امامان بعد از او رسیده است و هر امامی این علم را به امام پس از خود سپرده است، تا اینکه علم آن به امام دوازدهم رسید و او نزد دوازده امامیها بیش از ١١ قرن است که غایب و مفقود است و نزد فرقههایی از شیعه، معدوم است.
از آنجایی که حجیت قرآن با این شخص غایب و یا معدوم مرتبط است، نزد آنها احتجاج به قرآن بخاطر غیبت قیم آن، متوقف است و نمیتوان در باب استدلال، به قرآن مراجعه کرد و همین برای تباهی و گمراهی کافی است.
با این همه عجیب است که دین شیعه وجود امامان معصوم را برای توضیح دین و تفسیر آن به طوری که مصون از هر اشتباه و خطایی باشد، ضروری میداند. در اینصورت ما به آنها میگوییم: چگونه این جمعیت زیاد موجود در دنیا اسلام را پذیرفتند و بدان گردن نهادند درحالیکه ادعا میکنند شارع مقدس، امت را در عصر غیبت که صدها سال است بطول انجامیده، به فقها ارجاع داده است.
این درحالی است که فقهای آنها معصوم نیستند که درنتیجه احتمال دارد دچار انواع نقص و اشتباه و خطا در فهم قرآن و سنت شوند؛ فقهای شیعه خود نیز در این تناقض حیران و سرگردانند.
غیبت امام معصوم بیش از ١٢٠٠ سال است که شروع شده است و چه بسا که هزاران سال دیگر نیز ادامه داشته باشد، با این وضعیت آیا دین شیعه جایگزینی برای این غیبت طولانی و مبهم سراغ دارد؟ تا بتواند عوام شیعه را به دستاویز محکمی ربط دهد تا به اندازهی سر انگشتی از دین خود فاصله نگیرند، دینی که مملو از تناقضات است، زیرا اساس و مبنای آن فلسفه میباشد بجای آنکه مصدر و منبع اول و اساسی دین اسلام، یعنی قرآن کریم باشد که با آنها موافق نیست.
آنها برای رهایی از این وضعیت به جعل روایاتی پرداختند که فکر و اندیشهی شیعیان را اسیر کرده است و آنها را وادار به تسلیم در برابر تناقضات، اختلافات و دروغها نموده است، دروغهایی همچون باور به اعتقاد بداء، اجازهی تقیه و همسان دانستن کلام امام با کلام الله تعالی بدون قائل شدن به کمترین تفاوتی میان آنها.
در تفسیر قمی روایتی طولانی آمده است که در مورد پایان کار بنی عباس سخن میگوید، امام شیعیان در این روایت میگوید: «هرگاه در مورد چیزی به شما خبر دادیم، همان گونه خواهد بود که گفتیم، پس بگویید: خداوند و رسول او راست گفتند و اگر برخلاف آن بود، بگویید: خداوند و رسول او راست گفتند و اینگونه دو پاداش بگیرید».[٣١]
علاوه بر آنچه بیان شد، جاعلان توانستند با روایتهای ساختگی، قلوب جامعهی شیعی را ترسان و هراسان بگردانند، آنها به ابوعبدالله نسبت دادهاند که گفت: «... آنکه سخن ما را رد کند، گویا سخن الله را رد کرده است و این در حد شرک است».[٣٢]
این روایت کلام امامان را همچون کلام الله تعالی دانسته است!! بلکه مازندرانی بر این باور است که: «برای کسی که از ابوعبدالله روایت میکند، جایز است بگوید: «قال الله تعالی» زیرا قول امام همانند قول الله است؟!! وی میگوید: حدیث هریک از امامان معصوم همان قول الله تعالی است و در میان اقوال آنها اختلافی نیست، همانگونه که کلام الله تعالی اختلاف و تضاد ندارد».[٣٣]
با این تفصیل شما گوی سبقت را از کنیسه هم ربودهاید، چنانکه در آنجا عوام مردم تسلیم امر راهبان هستند و در اینجا نیز عوام شیعه بیچون و چرا تسلیم امر و قضاوت مراجع خود میباشند.
از اینرو رابطه و پیوند جامعه شیعی با روایات منسوب به امامان بیش از ارتباط آنها با کتاب الله متعال است، تا جایی که عوام شیعه نمیتوانند در روایات امامان تفکر کنند، یا آنها را با قرآن مقایسه نموده و بسنجند. حتی اگر با این کار در پی اطمینان بیشتر و تصحیح اعتقاد و باورهای خود باشند، زیرا بر این باورند و این احتمال را میدهند که چه بسا با این کار خود را هلاک نمایند و در معرض زیان جاودان قرار دهند یا لعنت ابدی گریبانگیر ایشان گردد.
از این جهت، بزرگان آنها که در گذشته به تألیف این روایات دروغین پرداختند، توانستند چنین ترسی را در دل عوام به وجود بیاورند و بزرگان امروزی آنها از این ترس باطلی که در دل عوام ایجاد شده است، بهترین بهرهبرداریها را به نفع خود میکنند، تا از این طریق، عوام شیعه و افراد ناتوان آنها را به بردگی و بندگی بکشانند و آنان برای ایشان چنان جایگاهی قائل شوند که تقریبا بر تمام جامعهی شیعی سیطره یابند و اموال و عقلهای آنها را بربایند و به این ترتیب بر غیبت امامی که انتظار طولانیاش شیعیان را ملول کرده است، سرپوش بگذارند.
من از عموم شیعیان تعجب میکنم، آنها در قرآن کریم آیات بیشماری در تضاد با روایاتی مشاهده میکنند که منسوب به امامان بوده است و ایشان را از تدبر در قرآن منع میکنند، اما باز هم نمیاندیشند؛ در این آیات قرآنی، خداوند متعال بندگانش را با اوامر و توجیهاتی مستقیم و بدون قید و بند مخاطب قرار میدهد: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ - يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ - يَا بَنِي آدَمَ - يَا عِبَادِيَ - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ». امکان ندارد خداوند متعال در کتاب عزیزش انسان را با این الفاظ مخاطب قرار دهد و سپس او را از تدبر در آن منع کند!!!
ما به روشنی در کتاب الله تعالی شاهد اعتراف جن مبنی بر هدایت قرآن به سوی رشد و صلاح هستیم، این درحالی است که جن از هیچیک از امامان آنها هیچگونه تفسیر یا توجیهی دریافت نکرده است، بلکه تنها قرآن را در محضر پیامبر ج شنیده است؛ دلیل آن نیز این آیه است: ﴿قُلۡ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ ٱسۡتَمَعَ نَفَرٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَقَالُوٓاْ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ فََٔامَنَّا بِهِۦۖ وَلَن نُّشۡرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدٗا٢﴾[الجن: ١-٢] «(ای پیامبر!) بگو: به من وحی شده است که همانا گروهی از جنیان (به این قرآن) گوش فرا دادهاند، پس گفتند: بیگمان ما قرآن عجیبی شنیدیم. که به راه راست هدایت میکند، پس ما به آن ایمان آوردیم و هرگز کسی را با پروردگارمان شریک قرار نمیدهیم».
لازم است هریک از شیعیان در خلوت از خود بپرسد: اگر قرآن کتاب صامت و خاموش است و علی کتاب ناطق، چرا خداوند کتاب ناطق را برگرفته و میرانده است، اما کتاب صامت را باقی گذاشته است؟ بلکه بر ما واجب شده جز از طریق ائمه به تفسیر آن نپردازیم، امامانی که نه آنها را میبینیم و نه چیزی از آنها میشنویم و نه میتوانیم چیزی از آنها دریافت نماییم!!! و چرا علی و سایر امامان، برای مردم تفسیری باقی نگذاشتند که همانند قرآن برای امت محفوظ بماند؟! تا اینکه در غیاب آنها امت گمراه نشود!! درحالیکه باید چنین میکردند، زیرا آنها تنها مفسران قرآن محسوب میشوند!!!
بلکه فراتر از این در کتابهای شیعه روایات زیادی با این مضمون مییابیم که: علی قرآن واقعی و اصلی را از امت پنهان نمود و وصیت پیامبر ج را مبنی بر اخراج قرآن برای امت، عملی نکرد! طبرسی در «الاحتجاج»[٣٤] از ابوذر غفاری س روایت میکند که گفت: «وقتی رسول الله ج فوت کرد، علی ÷ قرآن را جمع کرد و بر مهاجران و انصار عرضه نمود، زیرا پیامبر ج او را به این کار وصیت کرده بود؛ پس وقتی ابوبکر آن را باز کرد، در صفحهی اول آن بدیها و رسواییهای قوم را مشاهده نمود، لذا عمر از جای خود پرید و گفت: ای علی، آن را بازگردان، ما را نیازی به آن نیست؛ علی ÷ نیز آن را گرفت و بازگشت، سپس زید بن ثابت را احضار کردند – زید یکی از قاریان قرآن بود – پس عمر به او گفت: علی قرآنی آورده است که در آن بدیهای مهاجرین و انصار نگاشته شده است، زید به وی پاسخ داد ... پس آنگاه که عمر به خلافت رسید، از علی خواست که آن قرآن را به آنها بدهد و در میان خود به تحریف آن پرداختند.»
علامه و محقق شیعه حاج میرزا حبیب الله هاشمی میگوید: «بخاطر تقیه، امکان تصحیح قرآن برای امام علی در عهد خلافتش فراهم نبوده است و نیز به این خاطر که در روز قیامت حجتی بر تحریف گران و تغییر دهندگان باشد!!».
هاشمی نیز میگوید: «امامان از ترس اختلاف میان مردم و بازگشت آنها به کفر اصلی، نمیتوانستند قرآن صحیح را ارائه دهند».[٣٥]
ادعای عدم تمکین امام علی در تصحیح قرآن، تا اینکه در روز قیامت بر تحریف گران و تغییر دهندگان حجت باشد، بیش از آنکه مدح و تزکیهی علی را به دنبال داشته باشد، سبب جرح او میباشد!! زیرا وی بر حسب گزافهگویی آنها جرمی شدیدتر از جرم ابوبکر و عمر مرتکب شده است، چراکه وی قرآن را به امت نداد و آنها را در گمراهی رها نمود؟!! همچنین وصیت رسول الله ج مبنی بر آشکار نمودن قرآن را اطاعت نکرده است!! از طرفی گناه میلیونها انسان چیست که علی بخاطر تعدادی تحریفگر آنها را در گمراهی رها کرده است؟!!
پس بر مبنای اعتقادات و باورهای شیعه در مورد علی س ایشان در بالاترین مراتب کتمان علم قرار دارد چراکه قرآن کریم را کتمان نموده است؛ حال آنکه الله تعالی در مورد کسانی که کتمان علم میکنند، میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾[البقرة: ١٥٩] «همانا کسانیکه آنچه را که از دلائل روشن و هدایت نازل کردهایم بعد از آنکه آن را در کتاب (تورات) برای مردم بیان نمودیم، کتمان میکنند، الله آنها را لعنت میکند و لعنتکنندگان (از مؤمنان و فرشتگان نیز) آنها را لعنت میکنند».
بر مبنای افتراهای این جاعلان، علی س مسؤول تمامی فتنهها و مشکلاتی است که مخفی نمودن قرآن به دنبال داشته است، به علاوه سکوت او از حقش در مورد ولایت در طول دوران خلافت خلفای سه گانه و قرار دادن ولایت، تحت تصرف نواصب مرتد، بنا بر دیدگاه آنها.
این درحالی است که ابوبکر س چنانکه در صحیحین نزد اهل سنت ثابت است، با مرتدانی که از پرداخت زکات سر باز زدند، جنگید و گفت: «بخدا سوگند اگر از دادن زانوبند شتری که در زمان رسول الله ج میدادند، خودداری کنند، بخاطر آن با ایشان میجنگم» و به این ترتیب ابوبکر این قول الله تعالی را جامهی عمل پوشاند که میفرماید: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا٢٣﴾[الأحزاب: ٢٣] «از مؤمنان مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با الله بسته بودند (صادقانه) وفا کردند، پس کسی از آنان هست که پیمان خود را به آخر رساند (و شهید شد) و از آنان کسی هست که در انتظار (و چشم براه) است و هرگز تغییر و تبدیلی (در پیمان خود) نیاوردهاند».
یکی از قید و بندهای خطرناکی که در فکر و اندیشهی شیعه در مورد قرآن وجود دارد، این است که روایات بسیار زیادی با این مضمون نقل کردهاند که قرآن معنایی باطنی دارد؛ از محمد بن منصور روایت است که میگوید: از امام کاظم در مورد این آیه پرسیدم: ﴿قُلۡ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ ٱلۡفَوَٰحِشَ مَا ظَهَرَ مِنۡهَا وَمَا بَطَنَ﴾[الأعراف: ٣٣] «بگو: (الله) فقط کارهای زشت را، چه آشکارا باشد و چه پنهان حرام کرده است» امام در پاسخ فرمود: «إنّ القرآن له ظهرٌ وبطن»: «قرآن دارای یک ظاهر و یک باطن است».[٣٦]
این قوم به همین مقدار اکتفا نکردهاند، بلکه بر پیامبر ج دروغ بستهاند که ایشان فرموده است: «إن للقرآن ظهراً وبطناً، ولبطنه بطناً الی سبعة بطن»: «قرآن دارای یک ظاهر و یک باطن است و هر بطن آن بطنی دارد تا هفت بطن» و در روایتی آمده است: «تا هفتاد بطن» و در روایت دیگری آمده است: «هفتاد هزار بطن»[٣٧]!!!
به امام ابوجعفر باقر نسبت دادهاند که به جابر گفت: «ای جابر قرآن دارای بطنی است و برای هر بطنی، بطنی است و نیز دارای یک ظاهری است که برای هر ظاهری نیز ظاهری است؛ ای جابر، چیزی دورتر از عقول رجال مانند تفسیر قرآن نیست».[٣٨]
دلیل جعل چنین روایاتی این است که آنها میخواهند قرآن تابع روایتهای دروغینی باشد که به امامان نسبت دادهاند و در تضاد با آنها نباشد و به راحتی بتوانند پس از هموار نمودن راه، قرآن کریم را مطابق با هوی و هوس و تمایلات خویش تفسیر نمایند.
از جمله مثالهای تفسیر باطنی قرآن در دین شیعه، نمونهای است که در تفسیر قمی آمده است؛ قمی در تقسیر این آیه: ﴿مَرَجَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ يَلۡتَقِيَانِ١٩﴾[الرحمن: ١٩] «دو دریای (مختلف شور و شیرین) را به جریان آورد درحالیکه با یکدیگر برخورد میکنند» حدیثی را به امام صادق نسبت داده، با این مضمون: «علی و فاطمه أ دو دریای عمیق هستند که هیچیک بر دیگری طغیان نمیکند و میفرماید: ﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ٢٢﴾[الرحمن: ٢٢] که مراد از آن حسن و حسین میباشد»[٣٩]!!!
مرجع دینی شیعه، ناصر مکارم شیرازی میگوید: «از اینجا میفهمیم که قرآن کریم دارای بطنهایی است، بطوری که تنها یک آیه میتواند معانی متعدد و بلکه دهها معنی داشته باشد و تفسیر اخیر نیز از بطون قرآن است و منافاتی با معانی ظاهری آن ندارد».[٤٠]
از دیگر مثالهای تفسیر باطنی قرآن در دین شیعه، تاویل نادرست این آیه میباشد که میفرماید: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا يَعۡرِشُونَ٦٨﴾[النحل: ٦٨] «و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که: از کوهها و درختان و داربستهایی که (مردم) میسازند، خانههایی برگزین»؛ از ابوعبدالله ÷ روایت کردهاند که گفت: «زنبور را نسزد که به وی الهام شود؛ بلکه این در مورد ما نازل شده است و زنبور ماییم و ما هستیم که به فرمان الله، برای الله تعالی در سرزمینش ساکن شدهایم و کوهها شیعیان ما هستند و مراد از درخت، زنان مؤمن است»؟!! [و اینکه میفرماید:] ﴿يَخۡرُجُ مِنۢ بُطُونِهَا شَرَابٞ مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهُۥ فِيهِ شِفَآءٞ لِّلنَّاسِۚ﴾[النحل: ٦٩] «از شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای گوناگون بیرون میآید که در آن شفا برای مردم است»؛ مراد امامان ÷ است یعنی از علوم امامان ÷ نوشیدنیای بیرون میآید که قلبهای مؤمنان را سیراب میکند ﴿مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهُۥ﴾؛ یعنی معانی آن در علوم مختلف است»!
قمی در تفسیر خود به اسنادش از مردی، از حریز بن ابی عبدالله ÷ روایت نموده است که در مورد این آیه: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ﴾ گفت: «نحل» ماییم که خداوند به ما الهام کرده است: ﴿ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾ به ما امر کرده است از میان عرب شیعه (گروهی) را برای خود برگزینیم ﴿وَمِنَ ٱلشَّجَرِ﴾: و از میان عجم ﴿وَمِمَّا يَعۡرِشُونَ﴾: و از میان موالی و آنچه از شکم آن خارج شده و دارای رنگهای گوناگون است، علمی است که از ما به شما میرسد».[٤١]
تفسیر باطنی مورد ادعای شیعه، به کثرت در متون تفسیر آنها وجود دارد، بلکه اساس عقیدهی آنان است و این حسب ادعایشان، بیانگر دوری آنها از کتاب الله بدون قرینهی روشنی از قرآن میباشد؛ درواقع تأویل باطنی و اعتبار آن، قاعدهای است بیانگر آزادی تصرف در تمام معانی قرآن و تحریف آن از مقصودش که این عین الحاد است.
این باور که قرآن هفتاد تا هفتاد هزار معنی دارد به هیچ عنوان با کلام الله تعالی موافق نیست، آنجا که میفرماید: ﴿فَإِنَّمَا يَسَّرۡنَٰهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ ٱلۡمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِۦ قَوۡمٗا لُّدّٗا٩٧﴾[مريم: ٩٧] «پس همانا (ای پیامبر!) ما آن (= قرآن) را به زبان تو آسان نمودیم تا پرهیزگاران را با آن بشارت دهی و گروه ستیزهگران (سرسخت) را با آن هشدار دهی» و اینکه میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ١٧﴾[القمر: ١٧] «و یقیناً ما قرآن را برای تذکر آسان نمودیم، پس آیا کسی هست که متذکر شود؟!» این آیه چندین بار در سورهی قمر تکرار شده است تا حجتی باشد بر کسانی که قرآن را مطابق هوی و هوس خود و با تکیه بر معانی باطنیای تفسیر میکنند که با عقل و گمراهی خود بدان رسیدهاند؛ آن هم در روزی که هیچ عذری پذیرفته نیست. یا حجتی باشد بر کسی که میگوید قرآن صامت است و جز از طریق امامان قابل فهم نیست.
علامه ابن تیمیه / تمام روایاتی را که میگویند قرآن دارای ظاهر و باطن است و هر بطنش، بطنی دارد، تا هفت بطن، رد کرده است و میگوید: «این روایات از جمله روایاتی هستند که هیچیک از اهل علم آنها را روایت نکرده است و در کتابهای حدیث یافت نمیشوند».[٤٢]
آری، چه بسا برخی از آیات دارای معانی عمیقی باشند که فهم و شناخت آنها نیازمند دقت نظر و اجتهاد از سوی کارشناسان آن باشد، اما آنچه اهل سنت بر آن اتفاق دارند، این است که به هیچ عنوان ظاهر در تضاد و تناقض با باطن نیست و اصول دین آشکار و روشن است و ابهامی در آنها نیست.
مثال آن سورهی نصر است: ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ ...﴾؛ ابن عباس و عمر ب از این سوره، نزدیک شدن اجل و زمان فوت پیامبر ج را استنباط کردهاند و این همان حکمتی است که خداوند به هر مؤمنی میدهد که در ایمانش صادق باشد و پیرو شریعت و نه مبتدع؛ پاک و منزه است پروردگاری که میفرماید: ﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَيُعَلِّمُكُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ٢٨٢﴾[البقرة: ٢٨٢] «و از الله بترسید و (آنچه که برای شما مفید است) الله به شما آموزش میدهد و الله به همه چیز داناست».
این دیدگاه نادرست شیعه در مورد قرآن، آنها را همراه با صوفیان غالی، از دیگر فرقهها متمایز ساخته است، زیرا دروازههای جعل و دروغ بستن بر الله تعالی و رسولش و ظن و گمانهای اشتباه و خرافات را باز کرده است، همچنانکه از تفاسیر و نیز روایتهایی از ایشان بر میآید که صریحا با قرآن مخالف است.
بنابراین اعتقاد و باور به اینکه قرآن هفتاد تا هفتاد هزار معنی دارد، موجب اختلافات بسیار زیاد در میان مفسرین گشته است و اجتهادات اشتباه و تفاسیر متعارض زیاد شده است چنانکه هر مفسر و یا قاری قرآنی معتقد به صحت اجتهاد خود میباشد و هر پیرو هوی و هوسی که رأی و دیدگاه خود را نیک میپندارد، گمان میکند فهمش از آیه که با عقل و یا قلبش بدان رسیده است، چه بسا از جمله معانی باطنی آیه مورد نظر باشد و به این ترتیب از دیدگاه منحرف خود شگفت زده میشود؛ و این به دلیلی برای اهل بدعت تبدیل میگردد که به اثبات بدعتها و خزعبلات خود بپردازند.
این روش بستر انتشار وسوسه را برای شیطان مهیا میکند و نه تنها مردم را گرد هم نمیآورد، بلکه آنها را متفرق و پراکنده مینماید، حال آنکه قرآن به عنوان رحمت نازل شده است تا خداوند با بیان واضح و الفاظ نورانی آن که به راه مستقیمی فرا میخواند که کجی در آن نیست، قلبهای مؤمنان را به یکدیگر پیوند دهد؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَيۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٦٣﴾[الأنفال: ٦٣] «و بین دلهای آنها الفت داد، اگر تمام آنچه را که در روی زمین است، خرج میکردی، نمیتوانستی بین دلهایشان الفت دهی، ولی الله در میان آنها الفت داد، همانا او پیروزمند حکیم است».
همچنین میفرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣﴾[آلعمران: ١٠٣] «و همگی به ریسمان الله (= قرآن و اسلام) چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت الله را بر خود یاد کنید، آنگاه که دشمنان (یکدیگر) بودید، پس میان دلهای شما الفت داد، آنگاه به (فضل) نعمت او برادر (یکدیگر) شدید و شما بر لبهی گودالی از آتش بودید، (او) شما را از آن نجات داد. اینگونه الله آیات خود را برای شما روشن میسازد، باشد که شما راه یابید».
آنها به این مقدار هم اکتفا نکردند، بلکه به ابوجعفر س نسبت دادهاند که گفته است: «إذا قام قائم آل محمد ضربـت فساطيط لمـن يعلـم الناس القرآن علـى ما أنزل الله جل جلاله فأصعب ما يكون على من حفظه اليوم لأنه يخالف فيه التأليف»: «چون قائم آل محمد قیام کند، خیمههایی برپای میدارد تا افرادی قرآن را آنگونه که خداوند نازل فرموده است به مردم بیاموزند، لذا ياد گرفتن آن برای كسانی كه الآن آن را حفظ هستند بسيار سخت خواهد بود، زيرا آن قرآن با قرآن موجود فعلی مخالف است»[٤٣].
این دعوتی صریح و روشن به تحذیر از حفظ قرآن کریم است!!
سوال من این است که: چگونه عوام شیعه چنین روایاتی را قبول میکنند که بندگان را از حفظ کتاب الله برحذر میدارد، روایاتی که در آنها به وضوح دوریشان از کلام پروردگار، خالق، بخشنده و رازقشان روشن میشود؟!
آنها به علی نسبت میدهند که گفته است: «گویا خیمههای عجم را در مسجد کوفه میبینم که قرآن را چنانکه نازل شده است، به مردم میآموزند». اصبغ بن نباتة میگوید: گفتم: ای امیر مومنان، مگر این قرآن آنگونه که نازل شده نیست؟! گفت: «نه، نام هفتاد تن از قریش با نام پدرانشان از آن حذف شده است؛ اما نام ابولهب را که عموی رسول الله ج است، باقی گذاشتند تا با این کار رسول الله ج را بیازارند».[٤٤]
اگر بخواهیم در مورد تناقض این روایت که قرآن را ناقص و تحریف شده معرفی میکند، سخن بگوییم، سخن به درازا خواهد کشید؛ کافی است خوانندهی این روایت اندکی در آن تامل نماید، همین برای رد آن کافی است به ویژه در این افترایی که به علی نسبت داده شده: «وما ترك أبو لهب إلا إزراء علی رسول الله». این دروغ و افترا درحالی به علی نسبت داده شده که سوره مسد را الله متعال نازل کرده است؛ آیا الله متعال با نازل کردن این سوره و گنجاندن اسم ابولهب در این سوره در پی اذیت و آزار پیامبرش بوده است؟!
در کتاب «کافی» و دیگر منابع شیعه روایت طولانیای را به ابوعبدالله ÷ نسبت دادهاند که در آن آمده است: ابوعبدالله گفت: «ما "الجامعة" را در اختیار داریم و آنها چه میدانند که "الجامعة" چیست؟» راوی میگوید: گفتم: فدایت شوم "الجامعة" چیست؟ گفت: «صحیفهای است که طول آن هفتاد ذراع از ذراعهای رسول الله ج و به املای ایشان و خط علی میباشد (پیامبر ج میگفت و علی مینوشت) در آن تمام امور حلال و حرام و تمامی چیزهایی که مردم بدان نیاز دارند، حتی ارش (خسارت) خراش نیز آمده است و با دستش به من زد ... و همچنین ما "جفر" داریم و آنها چه میدانند که "جفر" چیست؟» راوی میگوید: گفتم: "جفر" چیست؟ گفت: «ظرفی از پوست است که در آن علم پیامبران و اوصیای آنها میباشد و نیز علم علمای بنی اسراییل در آن میباشد». راوی میگوید: گفتم: این همان علم است. گفت: «این علم است، اما آن نیست». پس لحظهای سکوت اختیار کرد و سپس گفت: «نزد ما مصحف فاطمه ‘ است و آنها چه میدانند مصحف فاطمه ‘ چیست؟». گفتم: مصحف فاطمه چیست؟ گفت: «مصحفی است سه برابر این قرآن شما که به خدا سوگند حتی یک حرف از این قرآن شما در آن نیست». گفتم: بخدا سوگند این علم است. گفت: «این علم است اما تمام آن نیست». پس مدتی سکوت اختیار کرد و سپس گفت: ما علم ما کان و ما هو کائن إلی أن تقوم الساعة (علم آنچه اتفاق افتاده است و آنچه تا روز قیامت رخ میدهد) را داریم. گفتم: فدایت شوم بخدا سوگند این دیگر علم است. گفت: «این علم است اما تمام آن نیست». گفتم: فدایت شوم پس آن علم کدام است؟ گفت: «آنچه شب و روز اتفاق میافتد پی در پی تا روز قیامت، علم است».[٤٥]
کذب و دروغ روایت سابق و روایات مشابه آن نزد شیعیان، روشن و آشکار است، زیرا حتی یک روایت هم از پیامبر ج وارد نشده است که از این مصحف خبر داده باشد یا امتش را به ایمان به آن یا تصدیق حقیقت آن امر نماید ولو اینکه مخفی باشد!!
خداوند متعال پیامبرش ج را فرمان داده است که: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾[المائدة: ٦٧] «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) برسان و اگر (این کار را) نکنی، رسالت او را نرساندهای و الله تو را از (شر) مردم حفظ میکند، همانا الله گروه کافران را هدایت نمیکند».
آیا پیامبر ج آنچه خداوند متعال جهت ابلاغ بر او نازل نمود، ابلاغ نکرد؟ هرگز چنین تصوری در مورد پیامبر ج درست نیست، یا اینکه رسول و پیامبر این امت از این مصحفها اطلاعی نداشته است؟! به هیچ عنوان هیچیک از این دو تصور درست نیست.
آیا میتوان پذیرفت در مدت زمان کوتاهی، سه برابر بیش از آنچه بر پیامبر ج در مدت بیست و سه سال نازل شده بود، بر فاطمه ل نازل شده است؟
از جمله تناقضات بارز و آشکار و زشت آنها این است که در روایت مذکور آوردهاند: ابوعبدالله مصحف مادرش زهرا ل را میستاید و میگوید: «این مصحف سه برابر قرآن شماست و حتی یک حرف از قرآن شما در آن نیست»!!! این ادعا، ظلم و ستم به قرآن است و هیچگونه احترامی به کتاب خداوند متعال که آن را بزرگ داشته است، قائل نیست، گویا ابوعبدالله دشمن قرآن است و از آن برائت میجوید، زیرا این قرآن در بردارندهی اسامی امامان نیست، یا تحریف شده است!!! – حاشا که ابوعبدالله اینگونه باشد -.
این درحالی است که در جای دیگری از کتاب کافی، روایتی آوردهاند حاکی از آن که ابوعبدالله سخن قبلی خود (حتی یک حرف مصحف فاطمه در قرآن شما نیست) را تکذیب میکند!! چنانکه نه به یک حرف، بلکه به وجود یکی از آیات قرآن کریم در مصحف فاطمه تصریح میکند!!! در این روایت از ابوعبدالله ÷ نقل شده است که میگوید: «بر محمد چنین وحی شد: «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرِينَ (بولایة علي) لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللهِ ذِي الْـمَعَارِجِ». راوی میگوید: گفتم: فدایت شوم ما این آیه را اینگونه نمیخوانیم. گفت: «بخدا سوگند اینگونه جبراییل بر محمد نازل کرده است و بخدا سوگند اینگونه در مصحف فاطمه ثبت شده است»[٤٦]!!!.
از طرفی چگونه میشود مصحف فاطمه سه برابر قرآن باشد، اما یک حرف از آن نیز در قرآن نیامده باشد، درحالیکه این امری مشخص و مبرهن است که قرآن حاوی تمام حروف عربی میباشد؟!! و نمیتوان حرفی را آورد که در قرآن نیامده باشد!! مگر اینکه بگوییم زهرا فارسی صحبت میکرده است[٤٧]؟!! ای شیعیان آیا نمیاندیشید؟ آیا خدا را در مورد خود و فرزندانتان در نظر نمیگیرید!!!
روشن و آشکار است که این روایات، شأن و منزلت قرآن کریم را پایین آورده است و مقام کتابهای مخفی آنها را که هیچیک از امت آنها را ندیدهاند، ارزشمند جلوه میدهد، بلکه حتی خود شیعه نیز نمیتوانند به این کتابهای مورد ادعا، علیه مخالفین استناد نمایند، زیرا این کتابها اصلا وجود ندارند و حجت آنها آنگونه که حجت قرآن اقامه گردیده است، اقامه نشده است و این موضوع دلالت روشنی دارد بر اینکه مسمای کتابهای آنها «مصحف فاطمه، جفر، الجامعة و ...» جهت اسباب و عواملی معنوی وضع شده است تا بر عوام شیعه چنین بنمایانند که آنچه آنها از اوصیا (امامان) دریافت نمودهاند و در قرآن اثری از آنها نیست، چه بسا در این صحف مخفی موجود باشد، صحفی که در آن اسرار و علومی وجود دارد که در قرآن نیست؛ درنتیجه با این حربه دلهایشان برای پذیرش آنچه با قرآن مخالف است، آرام گیرد!
چگونه شیعه میتواند میان روایات سابق که قرآن را ناقص معرفی میکند و به دوری از آن فرا میخواند و میان روایاتی جمع نماید که در همان کتابها وجود دارد و به چنگ زدن به قرآن توصیه میکند و میگوید: «قرآن روشنگر هر چیزی است»؟!!
صادق س میگوید: «خداوند در قرآن همه چیز را بیان کرده است، تا جایی که بخدا سوگند هیچ چیزی نیست که مردم بدان نیاز داشته باشند مگر اینکه خداوند متعال آن را در قرآن ذکر کرده است».[٤٨]
همچنین از صادق س روایت است که گفت: «پیامبر در منی به ایراد خطبه پرداخت و گفت: «أيها الناس، ما جاءكـم عنـي يوافق كتاب الله فأنا قلته، وما جاءكم يخالف كتاب الله فلم أقله»: «ای مردم، آنچه از من روایت میشود و موافق با کتاب الله است، من آن را گفتهام و آنچه مخالف با کتاب الله است، من آن را نگفتهام»[٤٩].
روایت نمودهاند که علی س میگوید: «ومن طلب الهدى في غير القرآن أضلّه الله»: «هرکس در غیر قرآن به دنبال هدایت باشد، خداوند او را گمراه میکند»[٥٠].
هرکس در این روایات بیندیشد که به قرآن کریم توصیه میکنند، نکتهی روشنی را از آنها استخراج میکند و آن اینکه: «پیامبر و امامان مردم را به اهتمام به قرآن و مقایسه و عرضهی احادیث منسوب به آنها به آن توصیه میکردند، پس آنچه موافق با آن باشد، صحیح است و آنچه با آن موافق نباشد، سخن آنان نیست؛ و به این ترتیب میدانیم روایات منسوب به امامان با مضمون توصیه به عدم حفظ قرآن و تدبر در آن، جعلی و دروغ است.
دوری علمای شیعه از قرآن بخاطر مطالعه آن دسته از کتابهای ایشان است که مملو از روایاتی میباشد که در قرآن طعنه و عیب و ایراد وارد کرده است و از شأن و منزلت آن میکاهد؛ همچون روایاتی که قرآن را به نقص و تحریف متهم میکند و نمیتوانند در مورد آن روایات سخن بگویند، زیرا فطرت انسان چنین روایاتی را منکر میشود و نمیپذیرد؛ این روایات باعث شده است که علمای شیعه و مراجع آنها قرآن عظیم را به کلی ترک کنند و بیماری قلبی خود را بطور غیر مستقیم به عوام شیعه نیز سرایت دهند، زیرا آنکه چیزی ندارد، نمیتواند به دیگران چیزی بدهد؛ از این جهت است که عوام شیعه حرص بیشتری بر قرائت قرآن دارند تا علمای آنها، اما به سبب قید و بندهایی فکری که دچار آن شدهاند - و بخشی از آن را قبلا ذکر کردیم - در قرآن تدبر نمیکنند.
حال این سؤال را متوجه تمامی شیعیان میکنم: بعد از امام یازدهم – حسن عسکری – تا زمان ظهور امام منتظر چه کسی باید به دعوت بپردازد و عهدهدار آن گردد؟ اگر تعداد سالهای طولانی پس از وفات امام عسکری تاکنون و نیز تعداد کسانی را بر شماریم که در طول این مدت به اسلام گرویدهاند، از شمار برون است و تعداد آنها را جز الله کسی نمیداند؛ حال سوال این است که علت اسلام آوردن این افراد چه بوده است؟ آیا ائمه سبب اسلام این افراد شدهاند؟ یا آیات بینات و معجزات قرآن کریم که شیعه آن را کتاب صامت مینامد؟ به اعتراف اکثر این نومسلمانان، علت اسلام آنها بعد از خداوند متعال، قرآن کریم بوده است!!
اگر قرار بود تمام آنانی که در این بازه زمانی طولانی مسلمان گشتهاند، در انتظار امام منتظر یا یکی از امامان بمانند، هیچیک از آنها در طی این مدت اسلام نمیآورد؛ مدت زمان بسیار طولانی که نیاز بود خداوند در طی آن رسولی را بفرستد تا به مردم ظلم نشود، همانند سایر دورانها که خداوند در میان هر امتی از امتهای گذشته رسولی را میفرستاد؟!!
مدت غیبت امام دوازدهم شیعیان بسیار طولانی بوده و هست و در طی این مدت برای آنها امامی نیامده است و پیوسته وضع به همین منوال ادامه دارد!! سوال این است که در عصر غیبت که امام معصومی وجود ندارد، وضعیت مردم به چه صورت خواهد بود؟ و کجاست حقوق این مردم در مورد وجود امامی که از او اطاعت کردهاند و اینکه او را ببینند، آنگونه که نسلهای گذشته احکام دینشان را از امام موجود در زمان خود میگرفتند؟!!
آیا امامان بعد از وفات محمد ج، عبادت و یا تشریعی آوردند که خاتم النبیین والرسل ج آن را نیاورده بود؟! اگر بگویید: بله همینگونه است، به شما میگوییم: پس چگونه خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ٣]؛ اما چنانچه پاسخ منفی دهید و بگویید: نه، امامان بعد از محمد ج شریعت جدیدی نیاوردند، باید پاسخگوی این سوال باشید که از کجا این همه عبادات نو و جدیدی را آوردهاید که در زمان پیامبر ج که بهترین دورانها بود، وجود نداشت؟ همانند حسینیهها، گرفتن مراسم عاشورا و اربعین و بر سر و صورت زدن و خواندن دعاهایی با محتوای استغاثه و طلب یاری از زهرا و علی و حسین؛ دعاهایی مانند آنچه در صحیفهی سجادیه آمده است؛ همچنین افزودن بخشهایی به اذان و توجه به مزارهای قم و کربلا و نجف و غیره؟!!
این عبادات نوظهور شیعه، نزد آنها بسیار بزرگ و از قدر و منزلت والایی برخوردار است و صدها روایت در فضیلت آنها دارند؛ چنان فضیلت آنها زیاد است که هیچ عمل نیک دیگری با آن برابری نمیکند و این روایات در میان شیعیان به روایات منسوب به امامان مشهور است تا جایی که اکثر عوام شیعه آنها را بیش از قرآن کریم حفظ هستند!!
به عنوان مثال در مورد فضیلت زیارت قبر امام حسین آوردهاند: «من زار قبر أبي عبد الله الحسين ÷ بشط الفرات كان كمن زار الله فوق عرشه»: «هرکس قبر ابوعبدالله حسین را در کربلا زیارت کند، گویا خداوند متعال را بر بالای عرشش زیارت کرده است»!! پاک و منزه است الله متعال از توصیف آنها. همچنین از امام جعفر صادق ÷ روایت کردهاند که گفته است: «هرکس در روز عرفه قبر حسین ÷ را زیارت نماید، خداوند برای او ثواب هزار حج همراه با قائم ÷ و هزار عمره همراه با رسول الله ج و آزاد نمودن هزار برده و انفاق هزار اسب در راه خدا مینویسد و الله ﻷ او را بندهی صدیق خود مینامد که به وعدهاش ایمان آورده است و فرشتگان میگویند: فلانی صدیق است و خداوند از بالای عرشش او را تزکیه کرده است و در زمین جزو کروبیان است»[٥١].
از مفضل بن عمر روایت کردهاند که گفته است: ابوعبدالله ÷ در حدیثی طولانی پیرامون زیارت ضریح حسین فرمود: «... ثمّ تمضي يا مفضّل إلى صلاتك ولك بكل ركعة تركعها عنده كثواب من حج ألف حجّة»: «... سپس در آنجا نماز بگذار و بدان که ثواب هر رکعت نمازی که در کنار ضریح حسین میخوانی، همچون ثواب کسی است که هزار حج بجای آوردی»[٥٢]!!.
این عبادات و نیز این ثوابهایی که در دین شیعه مثل و مانند ندارد، در زمان رسول الله ج نبوده است و نه رسول الله ج و نه اهل بیت ایشان آن را انجام ندادهاند؟! حال آیا کسی که الله متعال را در زمان رسول الله ج عبادت میکرده است، افضل و برتر است یا آنکه معاصر با یکی از امامان بعد از وفات رسول الله ج بوده است و چنین عباداتی را که آنها انجام نداده بودند، انجام میدهد؟!
همه اینها به رغم وجود روایاتی است که در مصادر و منابع مورد اعتماد آنها آمده است و ایشان را از ایجاد بدعت در دین باز میدارد؛ در کتاب بحار الأنوار آمده است که ... رسول الله ج در حجة الوداع فرمودند: «قَـدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وسَتَكْثُرُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ فإذا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللهِ وسُنَّتِي فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللهِ وسُنَّتِي فَخُذُوا بِه ومَا خَالَفَ كِتَابَ اللهِ وسُنَّتِي فَلَا تَأْخُذُوا بِه»[٥٣]: «دروغ بستن بر من زیاد شده است و بیشتر هم خواهد شد، (بدانید) کسی که عامدانه بر من دروغ بندد، باید جایگاه خود را در آتش آماده نماید؛ پس وقتی حدیثی برای شما گفته شد، آن را به کتاب الله و سنت من عرضه نمایید، آنچه موافق با کتاب الله و سنت من بود، برگیرید و آنچه را که مخالف با کتاب الله و سنت من بود، نگیرید».
همچنین صدوق در این موضوع روایتی نقل میکند مبنی بر اینکه: مردی نزد امیرالمؤمنین ÷ آمد و گفت: مرا از سنت و بدعت و جماعت و تفرقه خبر بده؛ امیرالمؤمنین فرمود: «السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللهِ ج وَالْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ...»[٥٤]: «سنت آن است که رسول الله ج آن را سنت قرار داده است و بدعت آن است که بعد از ایشان ایجاد شده است ...».
چنانکه روایت نمودهاند امیر مؤمنان علی بن ابی طالب ÷ در یکی از خطبهها میگوید: «.. نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللهِ ومَا وَضَعَ لَنَا وأَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ ومَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ ج فَاقْتَدَيْتُهُ»[٥٥]: «.. به کتاب الله و آنچه در آن برای ما وضع شده و ما را به حکم دادن بر اساس آن دستور داده است، نظر افکندم، پس از آن پیروی نمودم و به سنت پیامبر ج اقتدا کردم».
[٢٦]- نهج البلاغة: الخطبة ١٥٨، شرح محمد عبده ص ٢١٩: «ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق لكم، أخبركم عنه، إن فيـه علـم ما مضى وعلـم ما يأتي إلى يوم القيامة، وحكم ما بينكم وبيان ما أصبحتم فيه، فلو سألتموني عنه لعلمتكم». نهج البلاغة: الخطبة ١٥٨، شرح محمد عبده ص ٢١٩
[٢٧]- همان: «هـذا القرآن إنّما هـو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان ولابدّ له مـن ترجمان، وإنّما ينطـق عنه الرجال».
[٢٨]- الوسائل: جلد: ٢٧، صفحهی: ١٨٥، باب: ١٣، حدیث: ٣٣٥٥٦؛ ﻓﻘﺎل أﺑـو ﺟﻌﻔر: «ويحك يا قتادة، إن كنت إنما فسرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت، وإن كنت قد أخذته من الرجال فقد هلكت و أهلكت، ويحك ياقتادة إنما يعرف القرآن من خوطب به».
[٢٩]- الأصول من الکافي: باب النوادر، جلد: ٢، صفحهی: ٦٣٣؛ فقال أبو عبد الله: «كف عن هذه القراءة أقرأ كما يقرأ الناس، حتى يقـوم القائم ÷، فإذا قام القائم قرأ كتاب الله على حده وأخـرج المصحف الذي كتبه علي ÷».
[٣٠]- تفسیر القمي: ٢/٤٢٤؛ «والقرآن ضرب فيه الأمثال للناس وخاطب الله نبيه به ونحن، فليس يعلمه غيرنا».
[٣١]- تفسیر القمي، جلد: ١، صفحه: ٣١٠ – ٣١١؛ بحار الأنوار: ٤/٩٩؛ «إذا حدثناكم بشيء فكان كما نقول، فقولوا: صدق الله ورسوله، وإن كان بخلاف ذلك فقولوا: صدق الله ورسوله تؤجر مرتين».
[٣٢]- الکافي، کلینی: ١/٦٧؛ التهذیب، طوسی: ٦/٣٠١؛ و با لفظ دیگری در «من لایحضره الفقیه»: ٣/٨ و «الحدائق الناضرة»: ١٣/٢٥٩ آمده است. «.. الراد علينا كالراد على الله، وهو على حد الشرك».
[٣٣]- شرح اصول کافی، مازندرانی: ٢/٢٢٥
[٣٤]- الإحتجاج، طبرسي: ١/١٥٥؛ و بحار الأنوار: ج ٩٨ ص٤٢-٤٣؛ «لما توفـي رسول الله ج جمع علي ÷ القـرآن، وجـاء بـه إلـى المهاجرين والأنصار وعرضه عليهم، لما قد أوصاه بذلك رسول الله ج، فلما فتحه أبو بكر خرج في أول صفحة فتحها فضائح القوم فوثب عمـر وقال: يا علي! اردده فلا حاجـة لنا فيه، فأخذه ÷ وانصرف، ثم أحضروا زيد بـن ثابـت – وكـان قارئاً للقـرآن- فقال لـه عمـر: إن علياً جاء بالقرآن وفيـه فضائـح المهاجرين والأنصار، فأجابه زيـد إلـى ذلك.. فلمـا استخلف عمر سأل علياً أن يدفع إليهم القرآن فيحرفوه فيما بينهم».
[٣٥]- منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، جلد: ٢، مختار اول، صفحات: ٢١٤ – ٢١٧ – ٢٢٠.
[٣٦]- الأصول من الکافي: ١/٣٧٤؛ کتاب الحجّة، باب من ادّعی الإمامة؛
[٣٧]- نگا: نص النصوص، حیدر آملی، صفحه: ٧٢، وی یکی از اعلام شیعه است که متأثر از افکار ابن عربی – از غلات صوفیه – بود، وی در سال ٧٨٢ وفات یافت؛ جامع الأسرار ومنبع الأنوار، صفحهی: ١٠٤ / ٥٣٠.
[٣٨]- تفسیر العیاشي: ١/٨٧؛ الحدائق الناضرة، بحرانی: ١/٢٧؛ مستدرك الوسائل: ١٧/٣٣٤ – ٣٣٥؛ «يا جابر إنّ للقرآن بطناً، وللبطن بطن، ولـه ظهـر وللظهـر ظهـر، يا جابر وليس شـيءٌ أبعـد من عقول الرجال من تفسير القرآن».
[٣٩]- تفسیر قمی: ٢/٣٤٤؛ «علي وفاطمة بحران عميقـان لا يبغي أحدهما على صاحبه، ﴿يَخۡرُجُ مِنۡهُمَا ٱللُّؤۡلُؤُ وَٱلۡمَرۡجَانُ٢٢﴾ قال:"الحسن والحسيـن"».
[٤٠]- الأمثل في تفسیر القرآن: ١٧/٣٦٩.
[٤١]- البحار: ٢٤/١١١؛ و رک: تفسیر قمی و تفسیر البرهان، ذیل آیهی ٦٨ سورهی نحل؛ عـن أبي عبدالله ÷ قال: "ما بلغ بالنحل أن يوحى إليها، بل فينا نزلت، فنحن النحـل، ونحـن المقيمون لله فـي أرضه بـأمـره، والجبال شيعتـنا، والشجـر النسـاء المؤمنات"!؟ ﴿يَخۡرُجُ مِنۢ بُطُونِهَا شَرَابٞ مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهُۥ فِيهِ شِفَآءٞ﴾ الأئمـة ÷ ﴿يَخۡرُجُ﴾ من علومهم ﴿شَرَابٞ﴾ شرب به قلوب المؤمنين ﴿مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهُۥ﴾ (أي معانيه في علوم شتى"!، وفي تفسير القمي بإسناده عـن رجل عن حريز عـن أبي عبدالله ÷ في قوله: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ﴾ قال نحن النحل الذي أوحى الله إليه ﴿أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا﴾ أمرنا أن نتخذ من العرب شيعة ومن الشجر يقول من العجم ومما يعرشون من الموالى والذي خرج مـن بطونها شراب مختلف ألوانه العلم الذي يخرج منا إليكم.
[٤٢]- مجموع الفتاوی، ابن تیمیة: ١٣/٢٣.
[٤٣]- رک: البیان في تفسیر القرآن، ص: ٢٢٣؛ إرشاد مفید: ٢/٣٨٦؛ روضة الواعظین، ص: ٢٦٥، غیبة نعمانی، ص: ٣١٨ – ٣١٩.
[٤٤]- غیبة، نعمانی، ص: ٣١٨، باب: ٢١؛ «كأني بالعجم فساطيطهم في مسجد الكوفة يعلمون الناس القرآن كما أنزل"؟ قال أصبغ بن نباتة: قلت يا أمير المؤمنين، أوليس هو كما أنزل!؟ قال:"لا مُحي منه سبعون من قريش بأسمائهم وأسماء آبائهم، وما ترك أبو لهب إلا للإزراء على رسول الله لأنه عمه».
[٤٥]- کتاب الکافي: ١/٢٤٠، باب ذکر الصحیفة والجفر والجامعة ومصحف فاطمة؛ بحار الأنوار: ٢٦/٣٨؛ بصائر الدرجات، محمد صفار، ص: ١٧١؛ «وإن عندنا الجامعة وما يدريهم ما الجامعة ؟ قال: قلت: جعلت فداك وما الجامعة ؟ قال: صحيفة طولها سبعون ذراعا بذراع رسـول الله صلى الله عليه وآلـه وإملائه، مـن فلق فيـه، وخـط علي بيمينـه، فيهـا كـل حلال وحـرام وكـل شيء يحتاج الناس إليه حـتى الإرش في الخـدش، وضرب بيده إلـيّ.. وإن عنـدنا الجفـر وما يدريهـم مـا الجفر؟ قال قلت: وما الجفر؟ قـال: وعاء مـن آدم فيـه علـم النبيين والوصيين، وعلـم العلماء الذين مضوا من بني إسرائيل، قال قلـت: إن هذا هو العلم، قال: إنه لعلم وليس بذاك، ثـم سكـت ساعة ثم قال: وإن عنـدنا لمصحف فاطمة وما يدريهم ما مصحف فاطمة ‘؟ قال: قلت: وما مصحف فاطمة ‘؟ قال: مصحف فيـه مـثل قرآنكم هـذا ثلاث مرات، والله ما فيه من قرآنكم حرف واحـد، قال: قلت: هذا والـلـه العلم قال: إنه لعلم وما هـو بذاك، ثـم سكت ساعة ثم قال: إن عندنا علم ما كان وعلم ما هو كائن إلى أن تقوم الساعة قال: قلت: جعلت فداك هذا والله هـو العلم، قال: إنه لعلم وليس بذاك. قلت: جعلت فداك فأي شيء العلم ؟ قال: ما يحدث بالليل والنهار، الأمر من بعد الأمر، والشئ بعد الشيء، إلى يوم القيامـة».
[٤٦]- الکافي: ٨/٥٧؛ تفسیر الصافي، کاشانی: ٥/٢٢٤؛ «أتى الوحـي إلى النبي ج فقـال: "سأل سائل بعذاب واقـع. للكافريـن (بولاية علي) ليس له دافع. من الله ذي المعارج". قال: قلت: جعلت فداك إنا لا نقرؤها هكذا فقال: هكذا والله نزل بها جبرائيل على محمد ج وهكذا هو والله مثبت في مصحف فاطمة».
[٤٧]- حروف الفبای فارسی و عربی تنها در چند حرف محدود با یکدیگر تفاوت دارند و نمیتوان گفت که بطور مثال مصحف فاطمه تنها از حروف "گ چ پ ژ" تشکیل میشود، مگر بگوییم که این مصحف به زبان دیگری مثلا انگلیسی یا چینی یا فرانسوی ... بوده است، البته این امر چندان بعید نیست، زیرا به قول ایشان امامان ٧٠ میلیون زبان میدانند، هرچند فاطمه امام نیست. (مترجم)
[٤٨]- الکافي: ١/٥٩، کتاب فضل العلم، باب الرد إلی الکتاب؛ [قال الصادق س: «إن اللّه أنزل في القرآن تبيان كل شيء، حتى والله ما ترك شيئاً يحتاج العباد إليه إلا بينه للناس»].
[٤٩]- الکافي: ١/٦٩؛ وسائل الشیعة: ٢٧/١١١.
[٥٠]- بحار الأنوار: ٩٢/٣٢.
[٥١]- ﻋﻦ ﺍﻹﻣﺎﻡ ﺟﻌﻔﺮ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ ÷ ﻗﺎﻝ: (ﻣﻦ ﺯﺍﺭ ﻗﺒﺮ ﺍﻟﺤﺴﻴﻦ ÷ ﻳﻮﻡ ﻋﺮﻓﺔ كتب ﺍﻟﻠﻪ ﻟﻪ ألف ﺣﺠﺔ ﻣﻊ ﺍﻟﻘﺎئم ÷، ﻭألف ﻋﻤﺮﺓ ﻣﻊ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ج، ﻭعتق ألف ﻧﺴﻤﺔ، ﻭﺣﻤل ألف ﻓﺮﺱ ﻓﻲ ﺳﺒﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﻭﺳﻤّﺎﻩ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺰ ﻭﺟﻞ عبدي الصديق ﺁﻣﻦ بوعدي، وقالت ﺍﻟﻤﻼﺋﻜﺔ: ﻓﻼﻥ صديق ﺯﻛﺎﻩ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﻓﻮﻕ ﻋﺮﺷﻪ، ﻭﺳﻤﻲ ﻓﻲ ﺍﻷﺭﺽ ﻛﺮﻭﺑﻴﺎً).
[٥٢]- وسائل الشیعة، جلد: ١٠، باب ٦٩، از ابواب مزار.
[٥٣]- بحار الأنوار، جلد: ٢، صفحه: ٢٢٥
[٥٤]- همان، جلد: ٢، صفحه: ٢٦٦.
[٥٥]- نهج البلاغة، خطبه، صفحه: ٢٠٣