رد شبههی غلو اهل سنت و جماعت در مورد صحابه
مذهب اهل سنت و جماعت در مورد صحابه رضوان الله علیهم أجمعین، مذهب اعتدال است، آنها در میان افراطگران و غالیانی که شأن و مقام آنها را تا حدی بالا میبرند که تنها لایق خداوند و پیامبر است و میان تفریطگران ظالمی قرار دارند که از شأن و منزلت آنها کاستهاند و دشنامشان میدهند.
اهل سنت برای صحابه قائل به جایگاهی هستند که عادلانه است و استحقاق آن را دارند و به نیکی از آنها یاد میکنند چنانکه شایستهی آنهاست و قلوب آنها با محبت و دوستی آنان آباد است و این کار در راستای اطاعت از خداوند و رسولش میباشد، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ١٠] «پروردگارا! ما را و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینهای نسبت به کسانیکه ایمان آوردهاند قرار مده، پروردگارا! بیگمان تو رؤوف و مهربانی».
رسول الله ج میفرماید: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِي، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ، ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ، وَلاَ نَصِيفَهُ»[٤٠٨]: «اصحاب مرا دشنام ندهيد؛ زيرا اگر يكی از شما به اندازهی كوه احد، طلا انفاق كند، با يک يا نصف مدّی كه اصحاب من انفاق میكنند، برابری نمیكند».
از ابن عباس ب روایت است که پیامبر ج فرمود: «من سب أصحابي فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین»[٤٠٩]: «هرکس اصحاب مرا دشنام دهد، لعنت الله و فرشتگان و مردم همگی بر او باد».
سنت پاک پیامبر ج بر تحریم دشنام به صحابه و یا تخريب آنها دلالت دارد، زیرا خداوند متعال آنها را برای همنشینی با پیامبر خود و نشر دینش و اعلای کلمهی خود برگزید و آنها وزیران و یاران پیامبر بودند که از ایشان دفاع میکردند و تمام تلاش خود را در راستای پشتیبانی از ایشان به خرج میدادند و برای پیروزی و تمکین دین در سرزمین خداوند، مشقتها و رنجها را به جان خریدند و صبر کردند و صداقت نشان دادند تا اینکه تلاش و دعوت آنها به اقصی نقاط گیتی رسید و کامل و بدون نقصان به نسلهای بعد از آنها منتقل شد.
ابن ابی زید قیروانی مالکی در مقدمهی رساله مشهور خود که بیانگر عقیدهی اهل سنت است، میگوید: «بهترین قرنها و بهترین مردم کسانی بودند که رسول الله ج را دیدند و برترین صحابه، خلفای راشدین هدایتگر هستند: ابتدا ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و بعد از آن علی رضوان الله علیهم أجمعین؛ و اصحاب رسول الله جز به بهترین شکل نباید یاد شوند و باید از مشاجرات و درگیریهای میان آنها دست شست و آنها سزاوارترین انسانها به حسن ظن هستند و اما خرده گرفتن و عیبجویی به این گروه برگزیده، درواقع به دین بازمیگردد، زیرا آنان بودند که دین را به نسلهای پس از خود رساندند.
خطیب بغدادی در کتاب "الکفایة" میگوید: «عمل به هیچیک از احادیثی که اسناد آن از راوی به رسول الله ج رسیده است، الزام آور نیست، مگر پس از ثبوت عدالت رجال آن حدیث؛ چنانکه بررسی احوال تمام رجال حدیث واجب است، به جز صحابیای که حدیث را از رسول الله ج نقل کرده است، زیرا عدالت صحابه ثابت است و خداوند متعال آنها را تعدیل کرده است و خبر از پاکی آنان داده است و به نص قرآن آنان را برگزیده و انتخاب کرده است».
سپس تعدادی آیه و حدیث در فضیلت صحابه ذکر نموده و بعد از آن میگوید: «اگر هیچیک از فضایلی که در مورد آنها ذکر کردیم از خداوند متعال و رسولش ج در حق آنان وارد نمیشد، عملکرد آنها، از جمله: هجرت، جهاد، یاری دین، فدا نمودن جان و مال و کشتن پدران و فرزندان در راه دین، نصیحت یکدیگر بخاطر دین، نیروی ایمان و یقین، همهی اینها موجب میشد که بر عدالت و پاکی آنها یقین کنیم و باور داشته باشیم که آنها از تمامی تعدیلگران و تزکیه کنندگانی که پس از آنها تا قیامت میآیند، برتر هستند».
ایشان با اسناد خود از ابوزرعه نقل کرده است که میگوید: «اگر دیدی شخصی به یکی از اصحاب رسول الله ج طعنه میزند، بدان که آن شخص زندیق است، زیرا در نزد ما رسول الله ج حق است و قرآن حق است و این قرآن و نیز سنتهای رسول الله ج را اصحاب ایشان به ما رساندهاند؛ آنهایی که از یاران رسول الله ج عیبجویی میکنند، میخواهند گواهان ما را جرح نمایند تا به این طریق کتاب و سنت را باطل بخوانند درحالیکه خودشان سزاوار جرح هستند و آنها زندیقاند».
و باید دانست که عیبجویی و خردهگیری از صحابه هیچ ضرری به حال آنان ندارد، بلکه برای ایشان خیلی هم مفید است، زیرا رسول الله ج در حدیث صحیح میفرماید: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِي مَنْ يَأْتِي يَوْمَ الْقيامةِ بِصَلاةٍ وَصِيَامٍ وزَكَاةٍ، ويأْتِي وقَدْ شَتَمَ هذا، وقذَف هذَا وَأَكَلَ مالَ هَذَا، وسفَكَ دَم هذَا، وَضَرَبَ هذا، فيُعْطَى هذَا مِنْ حسَنَاتِه، وهَذا مِن حسَنَاتِه، فَإِنْ فَنِيَتْ حسناته قَبْلَ أَنْ يقْضِيَ مَا عَلَيْه، أُخِذَ مِنْ خَطَايَاهُمْ فَطُرحَتْ علَيْه، ثُمَّ طُرِح في النَّارِ»[٤١٠]: «مفلس در ميان امتم کسی است که در روز قيامت با نماز و روزه و زکات میآيد درحالیکه اين را دشنام داده است و اين را به زنا متهم ساخته است و مال اين را خورده است، خون اين را ريخته است و نیز اين را زده است؛ به اين از نيکیها و حسناتش داده میشود و به اين هم از حسنات و نيکیهايش داده میشود، اگر حسناتش قبل از ادای حقوقی که بر وی میباشد، تمام شود از گناهانشان گرفته میشود و بر دوشش نهاده میگردد و سپس به آتش افگنده میشود». پس ای عوام شیعه به هوش باشید.
صحابی جلیل القدر عبدالله بن مسعود س میگوید: «خداوند متعال در قلبهای بندگان نگریست و در میان آنان، قلب محمد ج را برترین قلبها یافت، پس او را برای رسالت خود برگزید، سپس در قلوب بندگان نگریست و قلبهای اصحابش را برترین قلبها یافت و آنها را برای همنشینی و مصاحبت با او برگزید»[٤١١].
از جمله مکرها و فریبهای علمای شیعه نسبت به عوام خود این است که به حدیث صحیحی از احادیث موجود در کتابهای اهل سنت استدلال میکنند اما فریبکارانه آن را مطابق با هوی و هوس و خواستهی خود تأویل و تفسیر مینمایند، همانند روایتی که در بخاری و مسلم و سنن ابوداوود آمده است که رسول خدا ج فرمود: «يَكُونُ اثْنَا عَشَرَ أَمِيرًا كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[٤١٢]: «دوازده امیر خواهند آمد که همگی آنها از قریش هستند» و فرمودند: «لَا يَزَالُ الْإِسْلَامُ عَزِيزًا إِلَى اثْنَيْ عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»[٤١٣]: «پیوسته اسلام عزیز و با عزت است مادامی که دوازده خلیفه که همگی از قریش هستند متولی امر خلافت باشند».
همچنین فرمودند: «لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ قَائِمًا حَتَّى يَكُونَ عَلَيْكُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً، كُلُّهُمْ تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ»[٤١٤]: «همواره این دین پابرجا و سربلند است مادامیکه دوازده خلیفه بر شما میباشد که همهی امت گرد آنها جمع میشوند».
شیعه میگوید: منظور از دوازده امیر یا دوازده خلیفه، امامان دوازدهگانه آنان است.
برای روشن شدن حقیقت لازم است که بگوییم: هرکس در این احادیث دقت کند، صفت امارت و خلافت را میبیند نه امامت، پس چطور شیعه صفت امامت را محقق میداند درحالیکه در این احادیث نامی از امامت برده نشده است؛ علاوه بر این، از میان تمامی امامان جز امام علی و حسن ب کس دیگری متولی امر خلافت و امارت نشد و به این ترتیب استدلال و احتجاج آنها به این حدیث از اصل و اساس اعتباری ندارد.
اینگونه به نظر میرسد که مؤسسان دین شیعه تعداد امامان خود را با تعداد امیرانی که در این حدیث ذکر شده است، برابر نمودند. زیرا باور به وجود دوازده امام پس از پیامبر، سالها بعد از این حدیث شکل گرفته است و احادیث آنها پس از گذشت مدت زمانی طولانی از وفات پیامبر ج، بلکه پس از وفات بسیاری از امامان ساخته شده است.
در احادیثی که ذکر شد، این دوازده تن منتسب به قریش شدهاند، آنجا که پیامبر ج میفرماید: «کلهم من قریش» و اگر از اهل بیت بودند، میفرمود: «کلهم من بني هاشم»؛ زیرا هاشمیها اخص از قریشیها هستند و عادت و معمول این بود که هنگام نسبت دادن، به نسب نزدیکتر نسبت میدادند، پس اگر همگی آنها از بنی هاشم بودند، پیامبر ج آنها را به قریش منتسب نمیکرد و یا میگفت همگی آنها از اهل بیت من هستند، همچنانکه در اخبار وارده در مورد مهدی منتظر چنین گفته است.
عالم فرزانه و جلیل القدر شیخ الاسلام ابن تیمیه / میگوید: «هرکس گمان نماید که این دوازده نفر همانانی هستند که رافضیها معتقد به امامت ایشان میباشند، در نهایت جهل به سر میبرد، زیرا در میان تمامی این افراد کسی جز علی بن ابیطالب شمشیر به دست نگرفت (خلیفه نشد) و دیگر امامان به خصوص مهدی منتظر اینگونه نبودهاند، بلکه مهدی نزد کسانی که قائل به امامت او هستند، یا فردی ترسو و ناتوان معرفی شده است، یا شخصی فراری که بیش از چهارصد سال است مخفی شده است و حتی یک گمراه را هدایت نکرده است و نه امر به معروف کرده و نه نهی از منکر نموده است و نه مظلومی را یاری کرده است و نه در هیچ مسألهای فتوی داده است و نه در هیچ قضیهای قضاوت کرده است و هیچ اثری از او نیست، پس بالفرض که زنده و موجود باشد، وجود او چه فایده و سودی دارد؟ چه رسد به اینکه اسلام به وسیلهی او عزت یابد!!
علاوه بر این، رسول خدا ج در این حدیث خبر داده است که اسلام عزیز خواهد بود و امور این امت مستقیم و راست خواهد بود مادامی که دوازده خلیفه متولی امر خلافت باشند، پس اگر مراد از این دوازده نفر، آن دوازده امام باشند که آخرین آنها مهدی منتظر است که تاکنون موجود است و منتظر خروج او هستند، باید گفت: اسلام پیوسته در زمان دو دولت عباسی و اموی عزیز بود تا اینکه کافران به مشرق و مغرب تاختند و بلاهایی بر سر مسلمانان آوردند که توصیف آنها در این مقال نمیگنجد و اینکه بگوییم اسلام تا امروز پیوسته عزیز بوده است، خلاف چیزی است که حدیث بر آن دلالت دارد.
علاوه بر این اسلام در نزد امامیه یعنی باور و اعتقادی که آنها دارند، درحالیکه آنها خوارترین و ذلیلترین فرقههای امت هستند و در میان اهل هوی و هوس فرقهای گمراهتر از رافضیها وجود ندارد و هیچ فرقهای بیش از آنها تقیه نمیکند و آنها به زعم و پندار خود شیعیان دوازده امامی هستند و در نهایت پستی و خواری به سر میبرند .. بلکه آن دوازده نفر، همان کسانی هستند که قریشیاند و ولایت عمومی را در اختیار دارند و اسلام در زمان آنها عزیز است و این مسأله معروف است».
ابن تیمیه / میگوید: «خلفا عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان و علی، سپس امر خلافت به دست کسانی افتاد که مردم گرد آنها جمع شدند و از عزت و قدرتی برخوردار بودند: معاویه و فرزندش یزید، سپس عبدالملک بن مروان و چهار فرزند او و در میان آنها عمر بن عبدالعزیز متولی خلافت شد و معلوم و مشخص است که بر این هشت تن که پادشاهان بنی امیه پس از خلفای راشدین بودند، نام خلفاء اطلاق میشد و در زمان آنها اسلام نیرومند بود و منتشر شد.
پس از دوران خلفای راشدین، در هیچ عصر و زمانی همچون عصر بنی امیه اسلام قدرتمند نبود و در برابر دشمنان به یاری مسلمانان نمیشتافته است؛ در زمان آنها فتوحات بسیاری شکل گرفت و سرزمینهای اسلامی گسترش یافت و هیچیک از این موارد در زمان امامان دوازده گانهای که شیعه از آنها نام میبرد، اتفاق نیفتاده است. بلکه آنها در ضعف و تحت پیگرد بودند و در دیدهها ضعیف و ناچیز به شمار میرفتند.[٤١٥]
حافظ ابن کثیر / میگوید: «معنی این حدیث، بشارت به وجود دوازده خلیفهی صالح و نیک است که حق را اقامه نمودهاند و عدالت را برپا میکنند و از این حدیث چنین بر نمیآید که این دوازده تن باید پشت سر هم باشند که البته چهار تن از آنان پشت سر هم آمدند و این چهارتن خلفای راشدین (ابوبکر، عمر، عثمان و علی) میباشند و بدون شک یکی دیگر از این دوازده خلیفه، عمر بن عبدالعزیز است و نیز برخی از خلفای بنی عباس.
قیامت برپا نمیشود تا تمامی این دوازده تن به خلافت رسیده باشند و آنچه ظاهر و آشکار است، این است که یکی از آنها مهدی است که در احادیث وارده ذکر او آمده است و به آمدن او بشارت داده شده است»[٤١٦].
اهل سنت معتقد به امامت ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن بن علی و معاویه ش هستند و آنها را شش تن از امامان دوازده گانه میدانند که تمامی آنها از قریش میباشند. سپس پیامبر ج فرمود: «وَسَتَكُونُ خُلَفَاءُ فَتَكْثُرُ»: «در آینده خلفای بسیاری خواهند بود». اصحاب گفتند: به ما چه دستور میدهيد؟ فرمود: «فُوا بِبَيْعَةِ الْأَوَّلِ، فَالْأَوَّلِ، وَأَعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ، فَإِنَّ اللهَ سَائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعَاهُمْ»: «به ترتيب تقدم بيعت آنها را رعايت كنيد و حق آنان را ادا كنيد و خداوند آنها را در مورد زيردستانشان مورد بازخواست قرار میدهد»[٤١٧] و اهل سنت فرمان پیامبر را اجرا میکنند.
حدیثی را ذکر میکنم که نزد اهل سنت مکمل حدیث قبلی است و آن این قول رسول خداست که میفرماید: «الخِلَافَةُ فِي أُمَّتِي ثَلَاثُونَ سَنَةً، ثُمَّ مُلْكٌ بَعْدَ ذَلِكَ»: «خلافت در امت من سی سال خواهد بود و سپس پادشاهی خواهد آمد».[٤١٨]
همچنین میفرماید: «خِلَافَةُ النُّبُوَّةِ ثَلَاثُونَ سَنَةً، ثُمَّ يُؤْتِي اللَّهُ الْمُلْكَ - أَوْ مُلْكَهُ - مَنْ يَشَاءُ»: «خلافت بر منهاج نبوت، سی سال است، سپس الله تعالی ملکش را به هرکس که بخواهد میدهد يا هرکس را که بخواهد پادشاه میکند». و با پایان مدت زمان خلافت حسن بن علی س، این سی سالی تکمیل میشود.
ابن کثیر / میگوید: «با پایان مدت زمان خلافت حسن، سی سال تکمیل میشود، زیرا ایشان در ربیع الاول سال ٤١هـ به نفع معاویه از خلافت کنار کشید و با کنار کشیدن ایشان، از وفات پیامبر تا آن زمان، سی سال کامل میشود، زیرا پیامبر در ربیع الاول سال ١١هـ وفات یافت.
این از نشانهها و دلایل نبوت پیامبر ج است و پیامبر حسن را به خاطر این کارش مدح کرده بود: ترک دنیای فانی و ترجیح آخرت باقی و حفظ خون این امت؛ و به این ترتیب از خلافت کناره گرفت و حکومت را به معاویه داد تا بر یک امیر اتفاق شود.
این کار حسن بن علی ب نشانهای از نشانههای نبوت پیامبر ج است، آنجا که رسول خدا ج فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ عَظِيمَتَيْنِ مِنَ المُسْلِمِينَ»: «این فرزند من سید است و خداوند به وسیلهی او میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار میکند»[٤١٩].
اما شیعه از حسن بن علی ب خرده میگیرند و او را "خاذل المؤمنین" مینامند و به او میگویند: "مسود وجوه المؤمنین" = کسی که چهرهی مؤمنان را سیاه کرد.!
مسلما اگر حسن بن علی ب بیعت با معاویه را درست نمیدانست و یا بر این باور بود که معاویه حق آل محمد را غصب کرده است – بنا بر باور شیعه – آیا هرگز از حق خود کوتاه میآمد؟!
در مصادر شیعه از حسن س وارد شده است که گفت: «بخدا سوگند از نظر من معاویه بهتر از این قومی است که خود را شیعه و پیرو من میپندارند، آنها به دنبال کشتن من و گرفتن اموال من بودند، بخدا سوگند اگر از معاویه چیزی بگیرم که موجب حفظ جان من شود و اهل و عیال مرا ایمن دارد، برایم بهتر از آن است که مرا بکشند و اهل بیتم را تباه کنند، بخدا سوگند اگر با معاویه میجنگیدم، (شیعیانم) گردن مرا میگرفتند و تسلیم او میکردند؛ به خدا سوگند اگر عزتمندانه با او صلح کنم، برایم بهتر است از آنکه مرا کشته و اسیر نمایند»[٤٢٠].
از مهمترین اشکال نیرنگ و فریب علمای شیعه نسبت به عوام خود، بهرهگیری از اختلاف به وجود آمده میان دو صحابی جلیل القدر، یعنی علی و معاویه ب است؛
با یاری الله میگویم: شروع اختلاف میان علی و معاویه ب، پیرامون بیعت معاویه و یارانش با علی و قبل از اجرای قصاص قاتلین عثمان و نیز پس از آن بوده است و معاویه طمع خلافت نداشت. معاویه و اطرافیان ایشان بر این باور بودند که ابتدا باید علی س از قاتلان عثمان قصاص بگیرد و بعد ایشان وارد بیعت او شوند.
ابن کثیر در "البدایة والنهایة" از ابراهیم بن حسین بن علی همدانی معروف به ابن دیزیل امام حافظ (٢٨١هـ) با اسنادش از ابودرداء و ابوامامه روایت کرده است که آنها نزد معاویه رفتند و به او گفتند: ای معاویه، بر سر چه چیزی با این مرد میجنگی؟ بخدا سوگند این مرد قبل از تو و پدرت اسلام آورد و از تو به رسول الله ج نزدیکتر است و بر این امر حقدارتر است.
معاویه گفت: من به خاطر خون عثمان و اینکه او قاتلان عثمان را پناه داده است با او میجنگم، پس بروید و به او بگویید قاتلان عثمان را به ما تحویل دهد، آنگاه من اولین کس از میان اهل شام هستم که با او بیعت میکنم.[٤٢١]
ابن حجر هیثمی میگوید: «اهل سنت و جماعت اعتقاد دارند که جنگ میان علی و معاویه بخاطر منازعه و درگیری بر سر خلافت نبوده است، زیرا اجماع بر آن بوده است که علی حقدارتر به خلافت است .. پس این فتنه بخاطر این مسأله شکل نگرفت، بلکه دلیل آن این بود که معاویه و اطرافیانش، از علی میخواستند قاتلان عثمان را به آنها تحویل دهد، زیرا معاویه پسر عموی عثمان بود، اما علی از این امر امتناع ورزید[٤٢٢].
همین علی س وقتی میشنود که تعدادی از یاران او در صفین به اهل شام دشنام میدهند، خشمگین میشود و میگوید: «إني أكره لكم أن تكونوا سبابين ولكنكم لو وصفتم أعمالهم وذكرتم حالهم، كان أصوب في القول وأبلغ في العذر وقلتم مكان سبكم إياهم: اللهم احقن دماءنا ودماءهم وأصلح ذات بينا و بينهم»[٤٢٣]: «من ناپسند میدانم كه دشنام دهنده باشيد؛ اگر كردارشان را توصيف میكنيد و از حال و وضع آنها سخن میگویید، راستترین و درستترین سخنان را بگویید و در حد وسیعی برای آنها عذر قائل شوید و به جای سب و دشنام ایشان بگویید: خدايا! خون ما و ايشان را محفوظ بدار و ميان ما و آنان را صلح برقرار فرما».
در نهج البلاغه در بخشنامههای امام به شهرها، علی س ماجرای میان خود و اهل صفین را اینگونه بیان میکند: «وكان بدء أمرنا أنا التقينا والقوم من أهل الشام، والظاهر أن ربنا واحد ودعوتنا في الإسلام واحدة، ولا نستزيدهم في الإيمان بالله، والتصديق برسوله ولا يستزيدوننا، والأمر واحد إلا ما اختلفنا فيه من دم عثمان ونحن منه براء»[٤٢٤]: «آغاز كار ميان ما و شاميان چنين بود كه ما و گروهی از ايشان، با هم روبرو شديم؛ روشن است كه پروردگار ما، يكی است؛ پيامبرمان، يكی است و ادعای ما در اسلام و مسلمانی، يكی است؛ ما در ايمان به خدا و تصديق پيامبرش، خود را برتر از آنان نمیدانيم و آنان نيز در اين امر، خود را از ما برتر نمیدانند و اسلام و مسلمانی ما، يكی است و تنها اختلافی كه با هم داشتيم، بر سر خون خواهی عثمان بود و ما از ريختن خون عثمان بدور هستيم».
بلکه در کتابهای شیعه شاهد روایاتی هستیم مبنی بر اینکه معاویه اهل بیت را گرامی میداشت و با آنان هیچگونه دشمنی نداشت؛ صدوق شیعهی قمی در "الأمالی" در روایتی طولانی که ما شاهد مطلب را ذکر نمودهایم، آورده است: «آنگاه که معاویه در بستر مرگ بود، فرزندش یزید را فراخواند و روبروی خود نشاند و به او گفت: «فرزندم .. میدانی که حسین چه بهره و نصیبی از اسلام دارد، او از گوشت و خون رسول الله ج است و میدانی که بیتردید اهل عراق او را بسوی خود خارج خواهند کرد و سپس او را تباه و خوار میکنند، اگر بر او پیروز شدی، حق و منزلت و جایگاه او نزد رسول الله ج را بشناس و او را بخاطر خروجش مؤاخذه نکن، همچنین ما با او رابطهی سببی و رحمی داریم، پس برحذر باش از اینکه دستت را به بدی بسویش دراز کنی و یا اینکه امر ناپسندی از تو شاهد باشد»[٤٢٥].
عقیدهی اهل سنت و جماعت در رابطه با فتنهای که میان صحابه روی داد، در این کلام الهی متجلی است که میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ٩﴾[الحجرات: ٩] «و اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آشتی بر قرار کنید، پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کرد، با گروه متجاوز بجنگید تا به فرمان الله باز گردد، پس اگر بازگشت، میان آنها به عدالت صلح بر قرار کنید و عدالت پیشه کنید، بیگمان الله عادلان را دوست میدارد».
در نتیجه ما از تمامی آنها راضی هستیم، زیرا خداوند متعال آنان را متصف به وصف ایمان نموده است و آنها را با یکدیگر برادر دانسته است، به رغم اینکه با یکدیگر جنگیدند و برخی از آنها بر برخی دیگر تجاوز و طغیان کردند، حال چگونه خواهد بود وقتی برخی از آنها از روی تأویل و تفسیر و اجتهاد با دیگران جنگیده باشند؟! در نتیجه اهل سنت بر هر دو گروه رحمت میفرستند، زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ جَآءُو مِنۢ بَعۡدِهِمۡ يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ١٠﴾[الحشر: ١٠] «و (نیز) کسانیکه بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند، میگویند: پروردگارا! ما را و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز و در دلهایمان کینهای نسبت به کسانیکه ایمان آوردهاند قرار مده، پروردگارا! بیگمان تو رؤوف مهربانی».
احادیث صحیح و ثابتی که نزد اهل سنت موجود است، بیانگر آن است که موضع هر دو گروه یکی بوده است و هر دو مؤمن بودهاند؛ از ابوهریره س روایت است که رسول الله ج فرمودند: «لاَ تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَقْتَتِلَ فِئَتَانِ دَعْوَاهُمَا وَاحِدَةٌ»[٤٢٦]: «تا وقتی كه دو گروه كه مومناند (و هریک خود را بر حق میدانند و دیگری را بر باطل) با هم وارد جنگ نشوند، قيامت بر پا نخواهد شد».
از ابوسعید خدری س روایت است که: رسول الله ج فرمودند: «تَمْرُقُ مَارِقَةٌ عِنْدَ فُرْقَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَقْتُلُهُمْ أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ»[٤٢٧]: «هنگامی که مسلمانان در دو دسته دچار تفرقه میشوند، گروهی خروج میکند (خوارج) که نزديكترين آن دو گروه به حق با آنها میجنگد».
این حدیث بیانگر این مطلب است که هر دو گروه به دنبال حق هستند و درگیری آنها بر سر حق است، یعنی هر دو خواهان حق هستند و بیان میدارد که حق با علی است، زیرا او بود که با این گروه مارق یعنی خوارج، در نهروان جنگید، با اینکه معاویه نیز از خوارج بریء بود. امام نووی میگوید: این حدیث تصریح دارد بر اینکه هر دو گروه مؤمن بودند و با جنگ با هم، از دایرهی ایمان خارج نشدند و فاسق نگشتند».
خوارج در میان آنان پنهان شده بودند و نقش آنان برافروختن آتش فتنه بود؛ بیشترین بهره از این حوادث را نویسندگان کتابهای تشیع غالی بردهاند که این وقایع را دستاویزی برای خرده گرفتن و عیبجویی از خلفا و صحابه قرار دادهاند و به تألیف روایات و داستانهای دروغینی در مورد اصحاب پیامبر ج پرداختند تا آتش تفرقه میان مسلمانان را برافروزند.
موضع اهل سنت در این مورد عبارت است از اینکه: خداوند متعال از تمامی آنها راضی است، زیرا آنها امت وسط بودند، پس اهل سنت نیز از آنها راضی هستند و بیعت با علی س بر گردنهای آنان است و علی س خلیفه چهارم آنها محسوب میشود و معاویه دایی مؤمنان و کاتب وحی است و با رسول الله ج سیرهای زیبا و نیکو داشته است و این کلام الهی برای ما کافی است که میفرماید: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٣٤﴾[البقرة: ١٣٤] «آنها امتی بودند که در گذشتند، برای آنها است آنچه که کسب کردهاند و برای شماست آنچه کسب کردهاید و از آنچه (آنان) میکردند، شما پرسیده نمیشوید».
در پایان عوام شیعه را متوجه این سخن علی س میکنم که در مهمترین مصادر آنها، یعنی نهج البلاغه آمده است؛ علی س میگوید: «لقد رأيت أصحاب محمد ج فما أرى أحدا يشبههم منكم، لقد كانوا يصبحون شعثاً غبراً وقد باتوا سجداً وقياماً، يراوحون بين جباههم وخدودهم، يقفون على مثل الجمر من ذكر معادهم كأن بين أعينهم ركب المعزى من طول سجودهم، إذا ذكر الله هملت أعينهم حتى تبل جيوبهم، و مادوا كما يميد الشجر يوم الريح العاصف خوفا من العقاب ورجاءا للثواب»[٤٢٨]: «من، اصحاب محمد ج را ديدم؛ اما هيچيک از شما را نديدم كه همانندی و شباهتی به آنان داشته باشد؛ آنها، شبها را در حالی به صبح میرساندند كه [از عبادت شب] موهايی ژوليده و چهرههايی غبارآلود داشتند و شب را تا به صبح در سجده و قيام میگذراندند؛ ميان پيشانی و گونههای خود را در پيشگاه خداوند، بر خاک میساييدند و از يادآوری بازگشتشان به سوی خدا، طوری دگرگون میشدند كه گويا بر روی آتش ايستادهاند و ميان چشمانشان (پيشانیشان) از كثرت و طول سجده، همانند زانوی بز، پينه بسته بود؛ هرگاه نام و ياد خدا به ميان میآمد، چنان اشک میريختند كه گريبانهایشان، تر میشد و از بيم گرفت الهی و اميد به پاداش پروردگار، بسان درخت به هنگام وزش باد تند، میلرزيدند».
همچنین به آن دسته از عوام شیعه که اهل انصاف هستند، میگویم: عقلاً و شرعاً بر شما واجب است که وقتی علمای شما مطالبی را به کتابهای اهل سنت نسبت میدهند، به کتابهای اهل سنت مراجعه نمایید و کلام علمای اهل سنت را به تفصیل بررسی کنید و پاسخها و ردود اهل سنت را گام به گام، منصفانه و با ترس از خداوند و روی آوردن به حق، مطالعه نمایید و به آنچه معممین میگویند، اکتفا نکنید.
چنین پرده از حقایق بسیار مهمی برداشته خواهد شد و حقیقت برای اشخاص منصف روشن خواهد گشت. بدانید وقتی من شما را چنین توصیهای میکنم، به این خاطر است که به کتابهای خود اطمینان داریم و باور داریم که کتابهای ما هماهنگ و یکپارچه است و علمای اهل سنت همان کسانی هستند که بر مبنای نور و بینشی از جانب پروردگار خود قدم بر میدارند.
[٤٠٨]- بخاری، شماره: ٢٥٤٠؛ صحیح الترمذی، شماره: ٣٨٦١.
[٤٠٩]- السلسلة الصحیحة، ألباني، شماره: ٢٣٤٠.
[٤١٠]- صحیح مسلم، شماره: ٢٥٨١.
[٤١١]- مسند أحمد بن حنبل: ٥/٢١١.
[٤١٢]- بخاری، شماره: ٧٢٢٢.
[٤١٣]- مسلم، شماره: ١٨٢١
[٤١٤]- سنن أبو داود، شماره: ٤٢٧٩
[٤١٥]- منهاج السنة: ٨/١٧٣.
[٤١٦]- تفسیر القرآن العظیم: ٣/٦٥.
[٤١٧]- صحیح مسلم، شمارهی: ١٨٤٢.
[٤١٨]- ترمذی: ٢٢٢٦.
[٤١٩]- بخاری، شمارهی: ٢٧٠٤.
[٤٢٠]- الاحتجاج، طبرسی: ٢/٢٩٠؛ عن الحسن س أنه قال: أرى والله معاوية خيراً لي من هؤلاء؛ يزعمون أنـهم لي شيعة، ابتغوا قتلي وأخذوا مالي، والله لأن آخذ من معاوية ما أحقن به من دمي وآمن به في أهلـي خير من أن يقتلوني فيضيع أهل بيتي، والله لو قاتلت معاوية لأخذوا بعنقي حتـى يدفعوا بي إليه سلمًا، ووالله لأن أسالمه وأنا عزيز، خير من أن يقتلني وأنا أسير.
[٤٢١]- ابن الکثیر، در البدایة النهایة: ٧/٣٦٠؛ تاریخ دمشق: ٦/٣٨٧؛ سیر أعلام النبلاء: ١٣/١٨٤ – ١٩٢؛ لسان المیزان، ابن حجر: ١/٤٨.
[٤٢٢]- الصواعق المحرقة، ص: ٣٢٥.
[٤٢٣]- نهج البلاغة، شرح محمد عبده، ص: ٣٩٨.
[٤٢٤]- همان، ص: ٥٤٣.
[٤٢٥]- لما حضرت معاوية الوفاة دعا ابنه يزيد فأجلسه بين يديه، فقال له: "يا بني.. وأما الحسين فقد عرفت حظه من رسول اللّه، وهو من لحم رسول اللّه ودمه، وقد علمت لا محالة أن أهل العراق سيخرجونه إليهم ثم يخذلونه ويضيعونـه، فإن ظفرت به فاعرف حقه ومنزلته من رسول اللّه ولا تؤاخذه بفعله، ومـع ذلك فإن لنا به خلطة و رحماً، وإياك أن تناله بسوء، أو يرى منك مكروها.
[٤٢٦]- بخاری، شماره: ٣٦٠٨.
[٤٢٧]- مسلم، شماره: ١٠٦٤.
[٤٢٨]- نهج البلاغة، ص: ٢٢٥.