دوست داری در قیامت در کاروان امام حسین باشی

فهرست کتاب

تعدادی از بزرگان شیعه که پیوستن خود به دین حق، یعنی مذهب اهل سنت را اعلان کردند.

تعدادی از بزرگان شیعه که پیوستن خود به دین حق، یعنی مذهب اهل سنت را اعلان کردند.

- امام، شیخ و مرجع شیعی سابق: حسین المؤید؛ کسی که مدت ١٧ سال در شهر قم، در ایران تحصیل می‌کرد؛ وی یکی از مراجع بزرگ عراق و از اهالی شهر کاظمیه است و مادر او از خاندان صدر است. خداوند متعال ایشان را هدایت نمود و شیعه را ترک گفت و کتابی مشهور موسوم به «إتحاف السائل» به نگارش درآورد و در آن بیان داشت که وصیت و امامت به مفهوم شیعی آن هیچ وجودی در دین اسلام ندارد. این اعتراف یکی از علمای بزرگ و سابق شیعه است که می‌تواند برای عوام شیعه سودمند باشد.

- أبو الفضل ابن رضا برقعی که لقب «آیت الله العظمی» داشت، وی از نسل حسین  س بود. ایشان با خمینی هم‌عصر بود، بلکه مرجعیت او در مذهب شیعه بالاتر و برتر از خمینی بود. ایشان در دوران شاه از مذهب شیعه خارج شد و اعلان کرد که به مذهب اهل سنت گرویده است.

آیت الله برقعی کتاب مختصر منهاج السنة را به فارسی ترجمه کرده است و کتاب‌های بسیاری تألیف نموده است؛ از جمله: "بت شکن" که در رد اصول کافی شیخ کلینی است؛ کتاب "تضاد مفاتیح الجنان با قرآن"، کتاب مفاتیح الجنان مهم‌ترین کتاب دعا و مناجات شیعه است، ایشان اقوال و احادیث این کتاب را بر قرآن و عقل عرضه نموده و سپس آن را رد کرده‌ است و بطلان آن را اثبات نموده است.

ایشان همچنین تحقیقی علمی در احادیث مهدی مطابق با عقاید دین شیعی دارد و پس از تحقیق، بطلان و زشتی آن را بر ملا نموده است.

همچنین در مورد نصوص امامت تحقیقی ارائه داده است، ایشان در آن تحقیق، نصوص وارده در مورد امامت نزد شیعه و خلافت نزد اهل سنت را آورده است و سپس روایات شیعه را رد کرده و با دلایل قطعی ثابت نموده که خلافت حق است و امامت منصوص هیچ اساسی در دین الهی ندارد. همچنین کتاب دیگری موسوم به تضاد مذهب جعفری با قرآن و اسلام دارد.

- احمد میر قاسم کسروی، وی در تبریز مرکز آذربایجان که یکی از اقلیم‌های ایران است دیده به جهان گشود و در ایران تحصیل کرد و در دانشگاه تهران به عنوان استاد مشغول به خدمت بود. وی منصب‌های قضایی بسیاری را بر عهده داشت، از جمله دادستان عمومی تهران بود و برای نشریه‌ی ایرانی پرچم قلم می‌زد. وی علاوه بر فارسی به زبان‌های دیگری از جمله زبان عربی مسلط بود و تألیفات بسیاری به نگارش درآورد و در نشریات ایران مقاله‌های بسیاری منتشر نمود. مقالات قوی و محکم او که در آن‌ها به اصول مذهب شیعه هجوم می‌آورد، نظر برخی از فرهنگیان و کارمندان را به خود جلب کرده بود و مردم از آن استقبال می‌کردند، به خصوص جوانان و هزاران نفر به یاری او شتافتند و آرای او را پخش کردند و کتاب‌هایش را منتشر نمودند، بلکه آرا و نظرات ایشان به برخی از سرزمین‌های عربی نیز رسید، تا جایی که برخی از او خواستند کتاب‌هایی به زبان عربی تألیف نماید تا آن‌ها از آن استفاده ببرند، در نتیجه ایشان کتاب معروف خود موسوم به «الشیعة والتشیع» را به نگارش درآورد و در آن کتاب به بیان بطلان دین شیعه پرداخت و بیان نمود که تنها علت اختلاف دین شیعه با مسلمانان، تعصب است و هنوز کتابش را تمام نکرده بود که توسط گروهی شیعی موسوم به فداییان اسلام با ضرب گلوله به قتل رسید.

- محمد اسکندر یاسری: وی در شهر حله‌ی عراق در اواخر دهه‌ی شصت میلادی دیده به جهان گشود؛ پدر وی سید اسکندر یاسری در شهر حله مردی معروف بود و مردم برای نوشتن تعویذ و باز نمودن سحر و شفای مریضان نزد او می‌رفتند و نزد طبقه متوسط شیعی این مسأله شایع است.

وی به حوزه‌ی علمیه‌ نجف رفت و به مدت دو سال در آنجا به تحصیل پرداخت که در این مدت بطلان تشیع صفوی فارسی برای او واضح و مبرهن گشت، تشیعی که با اهل بیت می‌جنگید و اهل بیت را منافقانی معرفی می‌کرد که به اعتقاد و باور خود تصریح نمی‌کردند و چیزهایی بر خلاف اصول دین خود می‌گفتند و این همان چیزی است که ایشان در کتاب خود موسوم به «مذهبنا الإمامي الإثنا عشري بین المنهج الأئمة والغلو» از آن پرده برداشته است؛ ایشان میراث علمی غنی و پرباری از خود به یادگار گذاشته است، از جمله: «المرجعیة القرآنیة»، «القرآن وعلماء الأصول» و «مراجع الشیعة الإمامیة الإثني عشریة».

- علامه اسماعیل آل اسحاق خویینی متولد ١٩٣٧ م در شهر زنجان؛ وی پس از مطالعه‌ی قرآن و مقدمات ادبیات فارسی و عربی در خویین، در سن هشت سالگی همراه با پدرش به شهر قم رفت و برای تکمیل نمودن باقی دروس خود به نجف مسافرت کرد و مدت سه سال در حلقه‌های درس علمای مشهوری همچون آیت الله سید محسن حکیم، آیت الله سید ابوالقاسم خویی و دیگران زانوی تلمذ زد، سپس به قم بازگشت و در کلاس درس آیت الله بروجردی و آیت الله خمینی و آیت الله حسین علی منتظری حاضر شد.

وی در آن دوران به فعالیت‌های علمی و فرهنگی‌ پرداخت، از جمله اینکه در شهرهای بوشهر و تبریز حلقه‌های درس و صحبت و سخنرانی دایر کرد و در تبریز و آبادان و غیره سخنرانی‌هایی داشت.

همچنین به درخواست برخی از طرفداران خود، کاندیدای ریاست جمهوری نیز شد. یکی از مهم‌ترین وقایعی که در زندگی استاد آل اسحاق روی داد، آشنایی ایشان با دکتر احمد میرین سیاد است (دکترای حدیث شریف از دانشگاه اسلامی مدینه) که به دست شیعه ترور شد؛ استاد سیاد تأثیر بسیار عمیقی بر زندگی ایشان گذاشت.

از جمله آزمایشات ایشان که آثاری نیز بر جای نهاد، نامه‌ای بود که برای خمینی فرستاد، آن هم پس از اینکه خمینی به عنوان رهبر ایران نامه‌ی مشهور خود را به گورباچوف رهبر روسیه فرستاد، نامه‌ی ایشان به خمینی حاوی نکات ارزشمندی بود، از جمله در آن آمده است:

حضرت امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی ایران!

باسلام، «مرکز تحقیقات اسلامی حماة القدس» وظیفه‌ی شرعی خود می‌داند که نکاتی را در رابطه با نامه‌ی حضرت‌عالی به رهبر حزب کمونیست شوروی، آقای گورباچف به اطلاع شما و روحانیون و دیگر مراجع و مسلمین برساند:

کتاب «مصباح الهدایة» آن جناب در بیان عقاید شماست و بیانگر اسلامی است که می‌خواهید آن را به دنیا عرضه کنید (چون بعد از انقلاب چاپ شده است) این کتاب سر تا پا فلسفه و عرفان است که به نام اسلام درآمده است و همان وحدت وجود است که در آن عقول عشره و عقل فعال با نور محمدی و علوی تطبیق گردیده است و به نظر ما هیچ ربطی به اسلام ندارد و حقایق دین و اسلام با این مسائل مخالف است.

شما در این نامه، هیچیک از حقایق قرآن و دلایل آن را ذکر نکرده‌اید، بلکه ایشان را به کتاب‌های «بوعلی سینا» (فیلسوف مَشاء و مبین فلسفه‌ی یونان که از طرف «محمد غزالی» تکفیر شده است و بیست دلیل بر انحرافات او در کتاب «تهافت الفلاسفة» ذکر نموده است) راهنمایی فرموده‌اید!

به نظر ما بهتر است اجازه بفرمایید تا محققین اسلام‌شناس به جای فلسفه و عرفان، حقایق اسلام را در رسانه‌ها بیان کنند تا مردم جهان از حقیقت اسلام آگاه شوند، امید است از این انجام وظیفه ما نرنجید والسَّلامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الـهُدى».

پس از نشر این نامه، استاد را گرفتند و به زندان انداختند و حکم اعدام ایشان را صادر کردند. قبل از اعدام، خانواده‌ی ایشان را از قم و تهران نزد ایشان احضار نمودند، ایشان در دیدار با نزدیکان خود وصیت مکتوبش را خدمت آنان ارائه داد و به آن‌ها گفت که این دیدار نهایی است، اما خداوند متعال اعدام او را مقدر ننموده بود، در این ایام خمینی مریض شد و مرد و اعدام استاد آل اسحاق به تأخیر افتاد.

در ذیل بخشی از آخرین نامه‌ای را که ایشان قبل از وفات خود به نگارش درآورد ذکر می‌کنیم:

حزب حاکم در ایران یا معتقدین به درستی تشیع صفوی فعلی و اغفال‌شدگان: قدرتی که اکنون در ایران پدید آمده است و عالَم اسلام و تمدن بشری را تهدید می‌کند به وسیله‌ی طرفداران همین مذهب است نه دین اسلام؛ و مذهب سیاسی شیعه، حزبی سیاسی است که نام دین را یدک می‌کشد تا از این طریق تمام سیاست‌ها و حرکت‌ها و ظلم‌ها و ستم‌ها و دروغ‌ها و اعدام‌ها را توجیه کند و برای انتقام‌گرفتن از خلافت و اسلام و مسلمین خود را مسلمان نامیدند و عنوان امامت و ولایت را اختراع کردند و برای اینکه امام و رهبر بتواند به دلخواه هر تصمیمی بگیرد او را دارای ولایت الهی و ولایت تکوینی و تشریعی و حاکمیت مطلق و ولایت مطلقه معرفی نموده‌اند؛ و امام زمان فرضی را از آن جهت غایب معرفی می‌کنند تا خود را جانشین او و نایب او و دارای ولایت مطلقه معرفی نمایند و برای تأسیس این مذهب و ترویج آن آیات قرآن را به دلخواه تأویل و تفسیر نمودند و هزاران حدیث به نام پیامبر  ج ساختند و صدها معجزه و کرامت برای آن‌ها نقل کردند و برای زیارت قبور آن‌ها ثواب‌های خیالی ذکر کردند و زیارت‌نامه‌ها نوشتند و داستان‌هایی مانند غدیر را پدید آورده و احادیث فراوانی را فراهم آوردند و به امامان نسبت دادند و کتاب‌هایی مانند نهج البلاغه را چهار صد سال بعد از وفات علی  س نوشتند و صحیفه‌ی سجادیه و حدیث کساء را بدون سند ساختند و مفاتیح الجنان و زادالمعادها نوشتند و قرن‌ها زحمت کشیدند تا در مقابل صحاح سته‌ی اهل تسنن، کتاب‌های کافی و وافی و من لا یحضُرُهُ الفقیهُ و استبصار را فراهم کنند.

برای قدرتِ مالی، خمس و سهم امام را عنوان کردند و برای اطاعت بی‌قید و شرط از مرجع، مرجعیت و رساله‌ی عملیه را ساختند و صفویه برنامه‌های عزاداری و سینه‌زنی و قمه‌زنی و زنجیر زنی را پدید آوردند.

برای ترویج رسمی و مداوم مذهب شیعه روضه‌خوانی و عزاداری را فرهنگ ساختند و برای اینکه کسی نتواند حرفی بزند عنوان مداحی و مدح علی را رسم کردند و شعر و شاعری و وصفِ علی را عنوان نمودند و گنبد و بارگاه‌ها بر سر قبور ساختند و آن‌ها را طلاکاری نمودند و این دروغ قطعی و حتمیِ مخالف با قرآن، یعنی امامت را بسیار بزرگ عنوان کردند و می‌نمایند.

- میرزا مخدوم ابن سید شریف معین الدین اشرف شریفی حسنی: عالمی شیعی که سنی شد، کسی که پدرش در حکومت سلطان طهماسب صفوی امیر بود، سپس وزیر او شد و بعد از اینکه شاه اسماعیل دوم حکومت را به دست گرفت، میرزا مخدوم به ایشان نزدیک شد و وی میرزا را به صدارت رساند. (گفته می‌شود وی یکی از کسانی بود که در اسماعیل تأثیر گذاشت تا از شدت خشونت رافضی گری در دولت صفوی بکاهد).

سپس اوضاع تغییر کرد و ایشان را به زندان انداختند، ایشان پس از آنکه توانست فرار کند و از دست آن‌ها بگریزد، به حدود ترکیه گریخت؛ وی پس از استقرار در مملکت عثمانی، کتاب "النواقض لبنیان الروافض" را تألیف نمود، کتابی که فکر شیعی و قدرت سیاسی متجلی در صفوی‌ها را نقد می‌کرد؛ وی در مقدمه‌ی این کتاب می‌نویسد: «.. بسیاری از عجم و نیز مردمان سایر سرزمین‌ها به شدت گمراه گشتند و از راه راست و مستقیم به شدت منحرف گشتند و اموری شیطانی را در دین به وجود آوردند تا با این کار در زمین ظلم و فساد نمایند، پس قلب‌های گناهکار آن‌ها مملو از نفاق و دشمنی شده و شیطان بر آنان مسلط گشته است و دست و پای‌شان را بسته است، تا آنجا که کارشان به جایی رسیده که دشنام به همسران پیامبر و اغلب مهاجرین و انصار شعار آن‌ها گشته است و در نهان و آشکار آن‌ها را دشنام می‌دهند و بر این باورند که این کار کامل‌ترین عبادات و برترین طاعات است و هرکس را که از این عمل روی گرداند، تکفیر نموده و می‌سوزانند و آن را که بر این کار اصرار نورزد مجازات می‌کنند؛ آن‌ها دین اسلام را تغییر دادند و به الحاد و بی‌دینی نزدیک‌ترند تا به اسلام؛ و قواعد ملت حنیف اسلام را دگرگون نموده‌اند و به زندقه نزدیک‌ترند.

وقتی این امور را مشاهده کردم، عزمم را جزم نمودم تا رساله‌ای جامع تألیف نمایم که بیانگر مذهب اهل سنت و جماعت و بدور از طریق رفض و اهل بدعت باشد و اهل هدایت را از گمراهی نجات دهد.

- علی اکبر حکمی زاده؛ وی در شهر مدینه در میان خانواده‌ای متدین دیده به جهان گشود، زیرا پدر او مرجع شیعی «حجة الاسلام» بود و از شاخص‌ترین چهره‌ها در میان علمای شهر قم در آن زمان بود و آیت الله طالقانی دایی وی بود.

علی اکبر در شهر قم پرورش یافت و علوم امامیه را در این شهر مطالعه کرد و در مطالعات خود پیشرفت چشمگیری داشت تا جایی که حاشیه‌ای بر کتاب «الکفایة في أصول الفقه» آخوند خراسانی به نگارش درآورد، کتابی که به عنوان آخرین کتاب در علم اصول است که در مرحله‌ی سطح تدریس می‌شود و اینگونه شد که حکمی زاده در سلک علمای بزرگ شیعه در آمد، وی عمامه و لباس علمای سنتی را پوشید، با این تفاوت که وی یکی از سخنرانان بلیغ منابر بود، بلکه یکی از مرثیه خوانان مجالس عزا نیز به شمار می‌رفت.

علی اکبر حکمی زاده یک ویژگی بارز داشت و آن اینکه از ابتدای تحصیل، زبانی ناقد و انقلابی نسبت به محیط پیرامون خود داشت؛ وی از کتاب‌های احمد کسروی متأثر شد و گام به گام از گرایش خویش به امامیه به تغییر و تحول گرایید؛ وی از خرافات بزرگ و عقاید و اعمال شیعه که در سرزمین او به نام دین رواج داشت انتقاد می‌کرد؛ حکمی زاده لباس شیوخ را از تن بیرون نمود و رساله‌ی معروف خود موسوم به «أسرار ألف عام» را به نگارش درآورد و آن را در نشریه‌ی پرچم در سال ١٩٤٤هـ به چاپ رساند، وی در این رساله بسیاری از عقاید و اعمال رایج میان شیعیان امامی سرزمینش را به نقد کشید.

- نادر شاه حاکم ایران که به مذهب حق هدایت شد: نادر شاه افشار (ترکمانی) یکی از فرماندهان نظامی بارز آخرین شاه صفوی بود. وی در دفع حملات افغان‌ها که قبیله‌ی غلزای افغانی آن را رهبریت می‌کرد، سهم بسزایی داشت این افغان‌ها که پشتو بودند، حملات خود را از طرف مشهد آغاز کردند. به همین خاطر فارس‌ها او را یکی از بزرگ‌ترین فاتحین در تاریخ جدید ایران می‌دانند. وی پس از پیروزی بالاخره خود را شاه کرد (١٧٤٧ – ١٧٣٦) و نام نادر شاه را برگزید؛ وی در سال ١٧٣٧ بر مناطقی از آسیا – خانات خیوة – سیطره یافت، سپس در سال (١٧٣٨ – ١٧٣٩) به هند حمله کرد و بر دهلی استیلا یافت. نادرشاه در ابتدا شیعه بود و در تلاش برای نشر مذهب شیعه، به مذهب اهل سنت و جماعت گروید؛ گرایش او به مذهب اهل سنت و جماعت زمانی بود که ایشان آن مناظره‌ی مشهور را میان علمای سنی و شیعه که معروف به کنفرانس کوفه است، به راه انداخت و مشاهده نمود که ملایان شیعه در برابر عالم مشهور سنی محمد امین سویدی  / شکست خوردند و گریختند، اینجا بود که به مذهب اهل سنت گرایش یافت و کوشید تا از مفاسدی که صفوی‌ها احداث کرده بودند بکاهد، از جمله دشنام دادن به صحابه و خلفای راشدین، همچنین کوشید تا میان اهل سنت و شیعه نزدیکی برقرار نماید.

وقتی نادرشاه با ممانعت ملایان شیعه مواجه شد، کوشید تا مذهبی را برای دولت بنا کند و در آن میان شیعه و سنی هماهنگی و تلفیق برقرار نماید، امری که ایرانیان متعصب نپذیرفتند و مبادرت به قتل نادرشاه کردند و سرانجام ایشان در سال ١١٦٠هـ مطابق با ١٧٤٧ م به دست یکی از فرماندهان خود به قتل رسید.