دوست داری در قیامت در کاروان امام حسین باشی

فهرست کتاب

امامان معجزه‌هایی از خود بجای نگذاشتند که ثابت کننده‌ی جایگاه آن‌ها باشد، مانند معجزه‌هایی که برای پیامبر در قرآن و سنت ثابت است.

امامان معجزه‌هایی از خود بجای نگذاشتند که ثابت کننده‌ی جایگاه آن‌ها باشد، مانند معجزه‌هایی که برای پیامبر در قرآن و سنت ثابت است.

از بادیه‌شینی پرسیدند: دلیل وجود الله چیست؟ گفت: « .. جای پا نشان از عابری دارد .. آیا آسمان دارای برج‌ها و زمین دارای راه‌های فراخ، بر وجود علیم خبیر دلالت ندارند؟».

وقتی خداوند متعال پیامبران را فرستاد، ایشان را با معجزه‌هایی بیانگر و موید صدق و راستی آن‌ها یاری نمود و آیات خود را متناسب با هر امتی قرار داد تا در جامعه‌ای که زندگی می‌کنند این نشانه‌ موجب شگفتی آنان شود و با دیدن آن با اطمینان کامل در ایمان از یکدیگر پیشی بگیرند؛ و این بر رحمت گسترده‌ی پروردگار نسبت به خلقش دلالت دارد.

قوم موسی علیه الصلاة والسلام در سحر و ساحری با یکدیگر رقابت داشتند و ساحران بسیار برجسته و متبحری بودند و به بالاترین درجات سحر رسیده بودند، پس خداوند متعال معجزات شگفت‌آوری برای قوم موسی از جنس آنچه با یکدیگر رقابت می‌کردند، قرار داد؛ خداوند متعال عصای موسی را تبدیل به اژدها کرد و ساحران فرعون به اذن خداوند در برابر این معجزه مغلوب شدند، همچنین به اذن خداوند دریا خشک گشت و خداوند بنی اسراییل را از چنگ فرعون نجات داد و برای موسی آن هفتاد مردی را که درخواست کرده بودند، الله تعالی را آشکارا ببینند و صاعقه آن‌ها را کشت، زنده کرد، همچنین کوه را بر بالای سر آنان مستقر گرداند و دیگر آیات روشنی که دلالت بر نبوت موسی و صدق رسالت او دارد.

همچنین قوم پیامبر خدا عیسی علیه الصلاة والسلام در طبابت و مداوا با یکدیگر رقابت داشتند، درنتیجه معجزه‌های عیسی متناسب با روند جاری میان قومش بوده است و ایشان کور مادرزاد و فرد پیس را به اذن الله تعالی شفا می‌داد و مردگان را به اذن و اجازه پروردگار زنده می‌کرد.

اما امت خاتم پیامبران محمد مصطفی  ج در شعر و بلاغت و فصاحت ید طولایی داشتند، پس خداوند متعال برای آن‌ها کتابی فرستاد که از آوردن همانند آن و لو یک آیه، عاجز و ناتوان ماندند؛ و به این ترتیب خداوند پیامبرش را در میان قومش معروف گردانید، پیامبری که کتابی نخوانده بود و با خط خود چیزی ننوشته بود، یعنی بی‌سواد بود، تا اینکه نگویند این قرآن را محمد ساخته و با دستان خود نوشته است، دلیل آن از قرآن کریم واضح و روشن است: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨[العنكبوت: ٤٨] «و تو (هرگز) پیش از این (قرآن) هیچ کتابی را نمی‌خواندی و با (دست) راست خود چیزی نمی‌نوشتی، اگر چنین بود، باطل گرایان به شک (و تردید) می‌افتادند»

﴿ٱلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ ٱلرَّسُولَ ٱلنَّبِيَّ ٱلۡأُمِّيَّ ٱلَّذِي يَجِدُونَهُۥ مَكۡتُوبًا عِندَهُمۡ فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ[الأعراف: ١٥٧] «آنان که از (این) رسول (الله)، پیامبر «أمی» (= درس ناخوانده) پیروی می‌کنند که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته می‌یابند».

﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢[الجمعة: ٢] «او کسی است که در میان درس ناخواندگان رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن‌ها می‌خواند و آن‌ها را پاک (و تزکیه) می‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت (سنت) می‌آموزد و اگر چه پیش از این در گمراهی آشکار بودند».

در کتاب‌های شیعه روایاتی آمده است مبنی بر اینکه پیامبر  ج، هم می‌توانست بخواند و هم بنویسد!! .. از ابوعبدالله برقی از جعفر بن محمد صوفی روایت است که: از ابوجعفر  ÷، محمد بن علی رضا  ÷ پرسیدم: ای پسر رسول خدا، چرا به پیامبر امی می‌گفتند؟ گفت: مردم چه می‌گویند؟ گفت: به او گفتم: فدایت شوم گمان می‌کنند که پیامبر چون نمی‌نوشت، امی نام نهاده شد. ایشان فرمود: دروغ می‌گویند – لعنت خدا بر آنان باد – چگونه چنین چیزی ممکن است درحالی‌که خداوند متعال در کتابش می‌فرماید: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ.

پس چگونه چیزی را که از خواندن آن ناتوان است، به مردم یاد می‌دهد، بخدا سوگند رسول الله  ج هم می‌خواند و هم می‌نوشت، آن هم به ٧٢ یا ٧٣ زبان و به این خاطر امی نامیده شد که از اهل مکه بود و مکه از امهات القری است، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلِتُنذِرَ أُمَّ ٱلۡقُرَىٰ وَمَنۡ حَوۡلَهَاۚ[الأنعام: ٩٢] «و تا اهالی مکه و کسانی را که گرد آن ساکنند بیم دهی»[١٢٨].

پس ناگزیریم قبل از تکمیل موضوع سابق‌، این مسأله را برای شیعه بیان نماییم.

ما در قرآن شاهد آیات واضح و صریحی مبنی بر امی بودن پیامبر هستیم؛ در زبان عربی "امی" کسی است که نمی‌نویسد؛ و امی بودن در جامعه‌ی عرب آن دوران غالب بود و جز تعداد اندکی از آن‌ها خواندن و نوشتن نمی‌دانستند، به همین خاطر نیز در آیه‌ی ذیل امی بودن از باب غلبه به همه‌ی آن‌ها نسبت داده شده است: ﴿هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّ‍ۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ.

اگر پیامبر  ج بی‌سواد نمی‌بود، دروغ‌پردازان مشرک قریش و دیگران و نیز یهود به او طعنه وارد می‌کردند حال آنکه کلام الله تعالی به وضوح بی‌سواد بودن پیامبر  ج را بیان می‌دارد: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ٤٨[العنكبوت: ٤٨] «و تو (هرگز) پیش از این (قرآن) هیچ کتابی را نمی‌خواندی و با (دست) راست خود چیزی نمی‌نوشتی، اگر چنین بود، باطل گرایان به شک (و تردید) می‌افتادند». آن‌ها می‌دانستند که این آیه بر پیامبر نازل شده است اما از هیچیک از آنان نقل نشده که به پیامبر  ج گفته باشد: تو بیسواد نیستی، با اینکه آن‌ها برای رد پیغام پیامبر، از هر وسیله‌ای بهره می‌بردند و به او دروغگو، ساحر و مجنون می‌گفتند.

درواقع اینکه پیامبر خدا بی‌سواد بود، رحمت و حکمتی از جانب پروردگار است، تا اینکه کافران و مشرکان با دیدن معجزه‌ی بلاغت قرآن به سرعت به پیامبر ایمان آورند؛ بلاغت و فصاحت بی‌نظیری که در قالب آیات بهم پیوسته و موید یکدیگر در قرآن وجود دارد، امکان ندارد ساخته و پرداخته‌ی بشر باشد؛ حال چگونه خواهد بود وقتی این قرآن بلیغ و معجز بر کسی نازل شود که توان خواندن و نوشتن نداشته باشد و این بدان سبب است که هیچکس نتواند نبوت و رسالت محمد  ج را انکار کند و بگوید این قرآن را خودش با دستخط خود نوشته و تألیف کرده است.

علاوه بر همه‌ی این‌ها پیامبر  ج برای خود کاتبانی انتخاب کرده بود که وحی را می‌نوشتند؛ و در تاریخ ذکر نشده است که ایشان خود به کتابت وحی قلم فرسوده باشد، درحالی‌که اگر عالم به کتابت و قرائت بود، چنین می‌کرد، ولو یک مرتبه؛ اما چنین چیزی از ایشان ثابت نیست؛ جریان صلح حدیبیه بیانگر این مطلب است، آنجا که پیامبر  ج به علی  س گفت: بنویس بسم الله الرحمن الرحيم، این قرارداد محمد رسول خداست؛ در این لحظه مشرکین گفتند: اگر می‌دانستیم تو رسول خدایی، از تو پیروی می‌کردیم، بلکه بنویس محمد بن عبدالله؛ پس رسول خدا  ج به علی فرمان داد تا واژه‌ی "رسول الله" را پاک کند ...»[١٢٩].

در حدیثی پیامبر  ج می‌فرماید: «إِنَّا أُمَّةٌ أُمِّيَّةٌ، لَا نَكْتُبُ وَلَا نَحْسُبُ»[١٣٠]: «ما امتی امی هستیم که نوشتن و حساب کردن را نمی‌دانیم». أحوذی در این مورد می‌گوید: «منظور ایشان این است که آن‌ها همچون زمان تولد از مادر بودند که نوشتن و حساب و کتاب را نمی‌دانستند و بر فطرت و سرشت اولیه‌ی خود در این زمینه می‌باشند»[١٣١].

آیا امکان دارد که ابوجعفر فرزند رسول الله  ج، کسی که حریص‌ترین مردم به اخلاق جدش بود، کسی را لعنت کند که به پیامبر امی بگوید!؟ بخصوص که قرآن پیامبر  ج را چنین توصیف کرده است، مگر طبق باور شیعه، ابوجعفر برای تعلیم مردم و ارشاد و راهنمایی و تعلیم آن‌ها به روشی نیکو و نه با لعن آن‌ها، مبعوث نشده است؟!!

این مسأله بیانگر آن است که هرکس این روایت را ساخته است، چیزی را نوشته است که نفس کینه توز او بدو فرمان داده است، زیرا وی به این ترتیب تمام اهل سنت را که به قرآن ایمان دارند، لعن می‌کند؛ و تأکید می‌کنیم که ابوجعفر از این روایت دروغی که به او منتسب نموده‌اند، بری است، زیرا این روایت مخالف با قرآن است و بد طینتی در آن هویدا است.

در تکمیل مطالب قبلی و اینکه گفتیم: خداوند متعال در اموری که امت‌های قبلی پیرامون آن با یکدیگر رقابت می‌کردند معجزاتی به پیامبران خود عطا نمود؛ باید بگوییم: در این عصر و زمانه نیز بسیاری از عرب و عجم غیر مسلمان، قرآن و احادیث نبوی را تصدیق نمی‌کنند و آسمانی بودن آن را بخاطر جهل‌شان به اعجاز لغوی قرآن کریم، انکار می‌کنند؛ در نتیجه خداوند متعال در کتابش آیاتی قرار داده است و بر زبان پیامبر  ج احادیثی وارد شده که متناسب با حال آنان است؛ این دست از آیات و احادیث در بردارنده‌ی معجزات علمی دقیقی در تمامی عرصه‌ها می‌باشد که تعداد آن‌ها را جز خداوند متعال نمی‌داند و این معجزات پیوسته در حال کشف هستند؛ مسأله‌ای که تمامی دانشمندان علوم مختلف فیزیک، زمین‌شناسی، هوا و فضا و پزشکان را شگفت زده کرده است.

دانشمندان غربی با مشاهده‌ی سبق بیان و اثبات چنین کشفیاتی در قرآن و سنت، شگفت زده می‌شوند. وجود چنین معجزات علمی‌ در کتاب‌های اهل سنت، دلالتی قطعی بر این دارد که احادیث نبویِ گردآوری شده در کتاب‌های آن‌ها، به پیامبر  ج بازمی‌گردد، زیرا معجزه‌ی کلام و نیز معجزات علمی در متون آن روایات هویدا و روشن است.

خداوند متعال می‌دانست که امت محمد  ج در عرصه‌ی علم و پیشرفت امکانات و ابزار و وسایل، بیش از دیگر ملت‌ها و امت‌ها ترقی می‌کنند، از این‌رو می‌بینیم که قرآن کریم با بی‌نیازی کامل از وصی یا امام به رسالتش در بیان خود و هدایت مردم می‌پردازد.

به همین دلیل وقتی احادیث علمی موجود در کتاب‌های اهل سنت برای غیر اعراب ترجمه شد، بسیاری از آن تأثیر پذیرفتند و موجب اسلام آوردن صدها هزار تن از دانشمندان و عوام آن‌ها شد؛ برخی نیز اگرچه ایمان نیاوردند، به حق اعتراف نمودند و گفتند: این قرآن کتابی مقدس است که هیچ بشری را یارای نوشتن مانند آن نیست، بلکه این قرآن کتابی آسمانی است و همچنین به اعجاز علمی دقیق احادیث نبوی گواهی داده‌اند.

برای عوام شیعه همین یک دلیل کافیست که کتاب‌های اهل سنت را تصدیق کنند و بدان اطمینان یابند و بدانند که این‌ها از صحابه‌ی پیامبر  ج نقل شده است و دربردارنده معجزات لفظی، لغوی و علمی است؛ همه‌ی این‌ها بیانگر این است که این احادیث، همگی به پیامبر  ج بازمی‌گردد، زیرا هیچ کسی را یارای آوردن چنین احادیثی نیست، مگر اینکه رسولی از جانب الله تعالی باشد.

ای شیعیان! اگر یک یهودی یا نصاری با شما مباحثه نموده و بگوید برای من نبوت پیامبرت محمد را ثابت کن، هرگز زبانت از بیان تعداد آیات و دلایل دال بر نبوت پیامبر  ج باز نخواهد ایستاد؛ چه با گفتن نصوص روشن قرآن کریم، یا با گفتن دلایل علمی که به نبوت پیامبر  ج گواهی می‌دهد، همچون واقعه‌ی شق القمر که در زمان رسول الله  ج و هنگامی روی داد که قوم پیامبر با ایشان به جدال پرداختند و رسالتش را انکار کردند.

در سال نهم بعثت مشرکان و در رأس آن‌ها ابوجهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل نزد رسول الله  ج گرد آمدند و به ایشان گفتند: اگر تو واقعا پیامبری، ماه را برای ما دو نیم کن. پیامبر  ج نیز با دست خود به ماه اشاره کرد و ماه به اذن الله تعالی دو نیم شد، نیمی از آن بر بالای کوه ابی قبیس دیده شد و نیم دیگر آن بالای کوه قعیقعان؛ و رسول الله  ج سجده شکر بجای آورد.

قرآن کریم نیز این معجزه را ثابت نموده است و کتاب‌های حدیث به نقل از صحابه‌ی رسول الله  ج که شاهد این معجزه بودند، آن را ذکر کرده‌اند و برای تمام ما همین آیه کفایت می‌کند که می‌فرماید: ﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ١[القمر: ١] «قیامت نزدیک شد و ماه بشکافت». پس شکافتن ماه از واقعیت‌هایی بود که قریش آن را تکذیب کردند، اما خدا را شکر که نشانه و آثار این شکاف تا به امروز باقیست و همین مسأله سبب اسلام آوردن فردی انگلیسی به نام «داووس موسی بسکوک» شد؛ کسی که حزبی اسلامی در بریتانیا تشکیل داده است و آن را "حزب اسلامی بریتانیا" نام نهاده و خود رهبر آن است.

خبرگزاری ناسا اعلام داشت که: شکاف ماه تمام قطر ماه را در بر گرفته است، به این معنی که ماه دو نیم شده است. و این مسأله را ناسا تأیید کرده است.

دلیل اینکه این‌ها پس از فضل و رحمت پروردگار، شب و روز به اسلام می‌گروند چیست؟! زیرا دلایل نبوت محمد رسول الله  ج پیوسته ثابت، واضح و روشن است و برای تمامی نسل‌ها حاضر و آماده است، دلایلی که زبان‌ منکران عرب و عجم را لال کرده است.

امروزه شاهد هستیم که افزایش تعداد گروندگان به اسلام، به دلیل این دو مصدر و منبع بزرگ (قرآن و سنت) تبدیل به یکی از نگران کننده‌ترین مسائل برای دشمنان اسلام شده است، آن هم به اعتراف خبرگزاری‌های غربی و امریکایی.

بنابراین نبوت و رسالت محمد  ج را جز ظالم و منکر، رد نمی‌کند، زیرا دلایل نبوت پیامبر بسیار زیاد، قوی و ثابت است چنانکه هیچ تردیدی در آن راه ندارد، خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَإِنَّهُمۡ لَا يُكَذِّبُونَكَ وَلَٰكِنَّ ٱلظَّٰلِمِينَ بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ يَجۡحَدُونَ٣٣[الأنعام: ٣٣] «پس آن‌ها (درحقیقت) تو را تکذیب نمی‌کنند، بلکه (این) ستمکاران، آیات الله را انکار می‌کنند».

این درحالی است که ما از هیچ دانشمند شرقی و غربی نشنیده‌ایم که مسأله‌ی علمی مهمی منسوب به امامان را کشف کند علی رغم تعداد این امامان که به دوازده نفر می‌رسد؛ و برای آن‌ها معجزاتی ملموس همچون معجزات پیامبر نمی‌یابیم.

پس از یادآوری و بیان این موارد با فخر و سربلندی به علما و عوام شیعه می‌گوییم: چرا در مورد علی و امامان دچار فتنه گشته‌اید درحالی‌که قرآن به هیچیک از آنان کمترین اشاره‌ی روشنی نکرده است؟! و برای ما هیچ معجزه‌ای که برتری و حقیقت آن‌ها را در امامت ثابت کند، وجود ندارد.

خداوند متعال در قرآن کریم از نوح و موسی و عیسی و دیگر پیامبران یاد کرده است و بخشی از داستان‌ها و معجزه‌های ایشان را بیان نموده است، در نتیجه ما به همه‌ی آن‌ها ایمان می‌آوریم و تصدیق می‌کنیم و منکر آن‌ها نمی‌شویم، این درحالی است که دین شیعه از مردم می‌خواهد به امامت امامان ایمان بیاورند، آن هم تنها به مجرد روایاتی که هیچ دلیل قرآنی و علمی‌ آن را تأیید نمی‌کند.

چه بسا یکی از شیعیان بگوید: «روایات بسیاری از امامان وارد شده است و در آن معجزات علمی و پزشکی آمده است»؛

ما در پاسخ به یاری الله متعال می‌گوییم: معجزات پیامبر، ربانی است و هیچ بشری نمی‌تواند از جانب خود دست به چنین معجزاتی بزند و از جمله قدرت‌های پروردگار است که به رسولان خود داده است تا گواهی بر صداقت و راستی پیامبران الهی باشد و از آنجا که امامان از جانب پروردگار منصوب نیستند، کتاب‌های شیعه فاقد دلایل علمی برای امامان یا معجزاتی ملموس و باقی می‌باشند که انتصاب آنان را از جانب پروردگار تأیید نماید.

پس از بحث و بررسی در کتاب‌های آن‌ها روایات بسیار اندکی را یافتم که به گمان آن‌ها در بر‌دارنده‌ی اعجاز علمی یا طبی است و غالب این روایت‌ها منسوب به ابوعبدالله صادق و نیز رضا می‌باشد و نمی‌دانم چرا از میان تمامی اوصیای خود اینگونه روایات را به صادق نسبت داده‌اند، مگر دین آن‌ها نمی‌گوید که تمامی امامان علم را از پیامبر به ارث می‌برند و هر امامی این علم را به امام پس از خود می‌سپارد تا اینکه به امام دوازدهم رسیده است؟!

اما این روایات اندک را که به گمان شیعه اعجاز است، به شکل زیر تقسیم کرده‌ام:

- روایاتی که قبل از تولد صادق  س، پیامبر  ج گفته است و در کتاب‌های اهل سنت آمده است، اما آن‌ها برخی از الفاظ آن را با اضافه و کم کردن، تحریف نموده‌اند تا با این کار با اهل سنت مخالفت کنند، امری که با تخطئه‌ی علم حدیث و پژوهش آن در روایت‌های علمی و یا طبی مورد ادعای آن‌ها، موجب رسوایی ایشان شده است، درحالی‌که خود نمی‌دانند، زیرا آن‌ها مطالبی را که از کتاب‌های اهل سنت برگرفته‌اند، تبدیل و دگرگون نموده‌اند.

- روایات خاص آنان که نه از نظر علمی و نه پزشکی صحیح نمی‌باشد و آشکارا با علم جدید مخالف است.

- روایات خرافی‌ که نه از نظر شرعی و نه عقلی صحیح نمی‌باشند.

- روایاتی که اعجازی در خود ندارند، بلکه معلوماتی واقعا عادی و یا پزشکی می‌باشد که سازندگان کتاب‌های شیعه از پدران و اجداد خود شنیده‌اند و نویسندگان یا علمای شیعه به نام امام آن را نوشته‌اند تا به این ترتیب عوام خود را فریب دهند.

به عنوان مثال: مردی به ابوعبدالله صادق  ÷ گفت: سرورم من چند کنیز جوان گرفته‌ام و می‌خواهم چیزی به من بیاموزی تا بتوانم از پس آنان برآیم (نیاز جنسی آنان را برآورده نمایم). امام  ÷ گفت: «یک پیاز سفید را بگیر و قطعه قطعه کن و آن را داخل روغن کن، سپس یک عدد تخم مرغ در ظرفی بشکن و بر آن مقداری نمک بریز، سپس تخم مرغ را با پیاز و روغن تفت بده و از آن بخور». آن مرد گفت: من این کار را کردم و پس از آن، از آن‌ها چیزی نمی‌خواستم مگر اینکه به خواسته‌ی خود می‌رسیدم (به راحتی می‌توانستم با آنان هر زمان که بخواهم همبستری نمایم)»[١٣٢].

همچنین مانند مناظره‌ی ابوعبدالله صادق با پزشک هندی که مجلسی در بحار الأنوار (١٤/٤٧٨) آن را ذکر نموده است و روایتی بسیار طولانی است که در ذیل تنها شاهد مطلب را ذکر می‌کنم:

«... از عباد بن صهیب از پدرش از جدش از ربیع صاحب منصور روایت است که گفت: روزی ابوعبدالله  ÷ در مجلس منصور حاضر شد درحالی‌که مردی هندی نزد منصور نشسته بود و کتاب‌های پزشکی را برای او می‌خواند؛ ابوعبدالله  ÷ ساکت نشسته بود و به قرائت او گوش می‌داد، وقتی شخص هندی از خواندن کتاب‌ها فارغ شد، به امام گفت: ای ابوعبدالله، آیا از علمی که دارم چیزی نمی‌خواهی؟ امام گفت: نه، چیزی که همراه دارم بهتر از مال توست؛ مرد هندی گفت: آن چیست؟ امام  ÷ گفت: گرمى را با سردى معالجه مى‌كنم و سردى را با گرمى، رطوبت را با خشكى درمان مى‌كنم و خشكى را با رطوبت و آنچه را كه پيامبر اسلام  ج فرموده است به كار مى‌بندم و نتيجه كار را به خداوند می‌سپارم؛ رسول الله  ج فرمودند: «بدان که خانه‌ی تمامی امراض و بیماری‌ها معده است و پرهیز اولین دارو است و به بدن چیزی را بده که به آن عادت دارد». هندی گفت: آیا طب چیزی جز این است؟ امام صادق  ÷ فرمود: «گمان کردی که من این را از کتاب‌های پزشکی گرفته‌ و خوانده‌ام؟». گفت: بله، امام گفت: نه بخدا سوگند جز از الله تعالی آن را دریافت نکرده‌ام، حال به من بگو من به پزشکی داناترم یا تو؟ هندی گفت: من داناترم، پس صادق  ÷ گفت: از تو سوالاتی بپرسم؟ هندی گفت: بپرس. امام گفت: چرا مو بر بالای سر می‌روید؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا پیشانی بی‌مو است؟ گفت: نمی‌دانم.

.. چرا ابروها بالای چشم‌ها هستند؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا بینی میان آن دو است؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا سوراخ بینی پایین آن است؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا لب و سبیل بالای دهان است؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا کاسه‌ی زانوها رو به جلو قرار دارد؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا مردان ریش دارند؟ گفت: نمی‌دانم.

چرا دو کف دست مو ندارد؟ گفت: نمی‌دانم.

امام صادق  ÷ گفت: تو نمی‌دانی اما من می‌دانم. هندی گفت: بگو.

گفت: خداوند مو را بالاى سر رويانده است تا به وسيله‌ی آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طريق موها خارج شود.

همين طور، پوششى براى سرما و گرما باشد.

پیشانی مو ندارد، زیرا ظرف انعکاس دهنده‌ی نور به دو چشم است.

دو ابرو بر بالای دو چشم نهاده شده است تا به اندازه‌ی کفایت، نور را به چشم برسانند؛ ای هندی مگر نمی‌بینی آنکه دچار نورگرفتگی شود، دستش را بر چشمانش می‌نهد تا به اندازه کفایت به آن‌ها برسد.

بینی در میان آن دو نهاده شده است تا نور به هر چشمی بطور مساوی برسد.

سوراخ‎هاى بينى را در پايين آن آفريده است تا چرک‌هاى انباشته شده در مغز از آن‌ها بيرون شده و بوهاى معطر در هوا به مشام برسد. و اگر در بالا می‌بود، نه چرک خارج می‌شد و نه بوی چیزی را می‌فهمید.

لب و سبيل را از اين جهت روى دهان قرار داده است تا از ورود كثافات دماغ به داخل دهان جلوگيرى كند و نيز مانع آلوده شدن خوراكى‌ها گردد.

اینكه كاسه‌ی زانوها به سمت جلو قرار گرفته است، به اين جهت است كه انسان رو به جلو حركت مى‌كند. سنگينى بدن انسان رو به جلو است. وقتى زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ می‌شود، راه رفتن و حركات انسان ناموزون و لرزان نمى‌شود.

براى مرد ريش قرار داده است تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نيز از زن شناخته گردد.

کف دست و پاها مو ندارند تا بتوانيم اشياء را به وسيله آن‌ها لمس نماییم و از قوه‌ی لامسه به اندازه‌ی كافى استفاده نماييم».

سوال‌هایی که صادق برای آن طبیب هندی مطرح کرد واقعا ناخِرَدانه است و بر افترای شیعه بر امامان دلالت دارد، زیرا پاسخ این‌ سوال‌ها برای همه معلوم است، حال چگونه می‌شود پزشک هندی متخصص که کتاب‌های پزشکی را خوانده است، در پاسخ به این سوال‌ها تنها بگوید: نمی‌دانم!!.

مثلا امام صادق از هندی می‌پرسد: چرا فقط مردان ریش دارند؟ هندی می‌گوید: نمی‌دانم. سپس صادق پاسخ می‌دهد و می‌گوید: تا اینکه مرد از زن باز شناخته شود!! پاسخی که حتی کودک چهارساله هم می‌داند، درحالی‌که پزشک هندی خبره و با تجربه می‌گوید: نمی‌دانم.

پاسخ‌های ابوعبدالله به سوال‌های طرح شده برای آن مرد هندی، تقریبا برای همه معلوم و آشکار است و در آن‌ها اعجازی شگفت‌آور برای دانشمندان نیست.

از جمله دلایلی که بر ساختگی بودن روایت طبیب هندی و انتساب دروغین آن به امام صادق دلالت دارد، این است که امام صادق در این روایت فخر فروخته و به خود بالیده است و به پزشک هندی می‌گوید: به من بگو: من به پزشکی داناترم یا تو؟!.

از جمله روایات منسوب به امام صادق که در اصل، سخن و حدیث پیامبر  ج است و در کتاب‌های شیعه آمده، این روایت است:

امام جعفر صادق  ÷ فرمود: «فر من المجذوم فرارك من الأسد»[١٣٣]: «آنگونه که از شیر فرار می‌کنی از بیمار جذامی فرار کن». برخی از شارحان حدیث شیعه، با استدلال به این روایت می‌گویند: این معجزه‌ی پزشکی است که به نام امام صادق ثبت شده است، زیرا ایشان قبل از کشف میکروب‌، آن را ذکر کرده است و درمانی پیشگیرانه ارائه کرده است.

این درحالی است که قبل از تولد صادق  س این حدیث در کتاب‌های حدیث اهل سنت ثبت و ضبط شده است: از ابوهریره  س روایت شده که رسول الله  ج فرمودند: «لا عَدْوَى، وَلا طِيَرَةَ، وَلا هَامَةَ، وَلا صَفَرَ، وَفِرَّ مِنَ الْمَجْذُومِ كَمَا تَفِرُّ مِنَ الأَسَدِ»: «سرايت بيماری، بدفالی، هامه و صفر، اصالتی ندارند و از فردی كه مبتلا به جذام است، بگريزيد همانگونه كه از شير می‌گريزيد»[١٣٤]. بخاری با سندش در صحیح خود و در "کتاب الطب، باب الجذام" آن را روایت کرده است و ابن حبان نیز آن را نقل کرده است؛ همچنین ابونعیم در "الطب" از ابوهریره با لفظ: «اتقوا المجذوم کما یتقی الأسد» آورده است؛ ابن خزیمه نیز در "کتاب التوکل" از عایشه با لفظ: «لا عدوی، وإذا رأیت المجذوم ففر منه کما تفر من الأسد» آورده است؛ به همین معنی مسلم نیز در صحیح خود در آخر ابواب طب از عمرو بن شرید از پدرش آورده است که گفت: در میان کاروان ثقیف مردی بود که دچار بیماری جذام بود، پیامبر  ج شخصی را نزدش فرستاد تا به او بگوید: «إِنَّا قَدْ بَايَعْنَاكَ فَارْجِعْ»: «ما با تو بیعت کردیم، برگرد».

بهترین چیزی که در این مورد گفته شده است، قول بیهقی و به تبع او ابن صلاح و ابن قیم و ابن رجب و ابن مفلح و دیگران است که گفته‌اند: «لاعدوی» آنگونه که اهل جاهلیت معتقد بودند، نسبت دادن فعلی به غیر الله است و اینکه این بیماری‌ها بر اساس طبع و ویژگی‌ که دارند، سرایت می‌کنند وگرنه گاهی خداوند به خواست خود، اختلاط و برخورد فرد سالم را به فرد مبتلا به یکی از این بیماری‌ها، موجب سرایت بیماری نموده است، به همین دلیل نیز رسول الله  ج می‌فرماید: «آنگونه که از شیر فرار می‌کنی، از فرد مبتلا به جذام فرار کن». و می‌فرماید: «لَا يُورِدُ مُمْرِضٌ عَلَى مُصِحٍّ»: «فرد بیمار بر فرد سالم وارد نشود». و در مورد طاعون می‌فرماید: «مَنْ سَمِعَ بِهِ فِي أَرْضٍ فَلَا يَقْدَمْ عَلَيْهِ»: «هرکس شنید در سرزمینی طاعون آمده است، وارد آن سرزمین نشود». و همه‌ی این‌ها به تقدیر خداوند متعال است.[١٣٥]

از جمله سرقت‌های احادیث علمی موجود در کتاب‌های اهل سنت، توسط جاعلان حدیث در میان شیعه و انتساب آن‌ها به کتاب‌های خود، حدیثی است که در کتاب "علل الشرائع" آمده است؛ چنانکه با اسناد خود از انس بن مالک  س، از پیامبر  ج حدیثی طولانی را نقل می‌کند؛ در این حدیث آمده است که پیامبر  ج به عبدالله بن سلام که پیرامون مسائلی از ایشان سوال کرده بود، فرمود: «إِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ المَرْأَةِ نَزَعَ الوَلَدَ إِلَى أَبِيهِ»: «و هرگاه آب مرد بر آب زن سبقت گیرد، فرزند به پدرش گرایش می‌یابد».

با اسنادش از علی بن ابی حمزه از ابوبصیر نقل کرده است که گفت: از ابوعبدالله  ÷ پرسیدم: چه بسا شخص شبیه دایی‌های خود باشد، یا شبیه پدر خود و یا شبیه عموهای خود باشد، چرا چنین است؟ امام گفت: «نطفه‌ی مرد سفید و نطفه‌ی زن زرد و رقیق است، پس اگر نطفه‌ی مرد بر زن غالب شود، مرد شبیه به پدر و عموهای خود می‌شود و اگر نطفه‌ی زن بر نطفه‌ی مرد غالب شود، مرد شبیه به دایی‌های خود خواهد شد»[١٣٦].

همچنین با اسنادش از ابن بکیر از عبدالله بن سنان از ابو عبدالله  ÷ روایت کرده که گفت: به ایشان گفتم: چرا گاه فرزند شبیه به پدر و عموهایش می‌شود؟ گفت: هرگاه آب مرد بر آب زن غلبه یابد، فرزند شبیه پدر و عموهای خود می‌شود و اگر برعکس آب زن غلبه یابد، فرزند شبیه مادر و دایی‌های خود می‌شود»[١٣٧].

در کتاب "الاحتجاج" طبرسی آمده است که: ابومحمد حسن عسکری  ÷ گفت: عبدالله بن صوریا از رسول الله  ج پرسید: ای محمد به من خبر بده که چرا برخی از فرزندان شبیه عموهای خود هستند و اصلا به دایی‌های خود شباهت ندارند و برخی شبیه دایی‌های خود هستند و اصلا شباهت به عموهای خویش ندارند؟ رسول الله  ج فرمود: «أيهما علا ماؤه ماء صاحبه كان الشبه له»: «آب هریک که بر دیگری برتری یابد، فرزند شبیه او می‌شود». وی گفت: راست گفتی ای محمد». البته این حدیث طولانی است و ما فقط شاهد مطلب را ذکر کردیم[١٣٨].

این درحالی است که این احادیث در کتاب‌های اهل سنت، در صحیح بخاری و صحیح مسلم، مسند امام احمد، ابن حبان و دیگر کتب با الفاظ مشابه آمده است، از جمله:

چنانکه در صحیح بخاری حديث شماره (٣٩٣٨) آمده است: از پیامبر  ج سؤال شد که: چرا برخی فرزندان به پدر خود شبیه‌اند و برخی به مادر خود؟ پیامبر  ج فرمود: «فَإِذَا سَبَقَ مَاءُ الرَّجُلِ مَاءَ المَرْأَةِ نَزَعَ الوَلَدَ، وَإِذَا سَبَقَ مَاءُ المَرْأَةِ مَاءَ الرَّجُلِ نَزَعَتِ الوَلَدَ»: «وقتی آب مرد بر آب زن سبقت گیرد، فرزند به پدر خود گرایش می‌یابد و زمانی که آب زن بر آب مرد سبقت گیرد، فرزند به مادرش گرایش می‌یابد».

مسلم در روایتی طولانی به شماره (٣١٥) نیز این مساله را روایت کرده است – که ما در ذیل محل شاهد را ذکر می‌کنیم – در این روایت از ثوبان غلام رسول الله  ج روایت شده که گفت: یکی از احبار یهود نزد پیامبر  ج آمده و گفت: آمده‌ام تا در مورد فرزند از تو بپرسم؟ پیامبر فرمود: ««مَاءُ الرَّجُلِ أَبْيَضُ، وَمَاءُ الْمَرْأَةِ أَصْفَرُ، فَإِذَا اجْتَمَعَا، فَعَلَا مَنِيُّ الرَّجُلِ مَنِيَّ الْمَرْأَةِ، أَذْكَرَا بِإِذْنِ اللهِ، وَإِذَا عَلَا مَنِيُّ الْمَرْأَةِ مَنِيَّ الرَّجُلِ، آنَثَا بِإِذْنِ اللهِ»: «آب مرد سفید و آب زن زرد رنگ است؛ چون با یکدیگر جمع شوند و منی مرد بر منی زن غلبه یابد، به اذن الله فرزند مذکر خواهد بود و اگر منی زن بر منی مرد غلبه یابد فرزند مونث خواهد بود» .. یهودی گفت: راست گفتی، تو پیامبری. سپس بازگشت.

از جمله روایت‌های آن‌ها که مخالف مباحث علمی و پزشکی است و به گواهی پزشکان و دانشمندان بر کذب و دروغگویی آن‌ها دلالت دارد، روایت ذیل است:

آن‌ها از صادق روایت کرده‌اند که گفت: «با شخص مبتلا به جذام هم کلام نشوید مگر اینکه میان شما و فرد جذامی یک ذراع (و در روایتی به اندازه‌ی یک نیزه) فاصله باشد»[١٣٩].

دلیلی که دروغ واضعان و جاعلان روایت پیشینِ منسوب به امام صادق را - که از آن بری است - برملا می‌کند موارد ذیل است:

- چه فایده‌ای در این سخن وجود دارد که مسافت میان فرد سالم و جذامی باید یک ذراع یا به اندازه‌ی یک نیزه باشد؟ حال آنکه وقتی چند نفر گرد هم می‌آیند این فاصله به خودی خود رعایت می‌شود، بلکه غالبا مردمی که گرد هم می‌آیند، بیش از این مقدار از یکدیگر فاصله دارند، فاصله‌ای که تعیین آن را به دروغ به امام صادق نسبت داده‌اند.

- جذام بیماری‌ شدید مسری است و به سرعت منتشر می‌شود، لذا مسافتی که این روایت شیعی تعیین کرده است - یک ذراع و یا به اندازه یک نیزه - پیشگیرانه نیست.

صادق  ÷ می‌گوید: «زوجوا الأحمق، ولا تزوجوا الحمقاء، فإن الأحمق قد ينجب والحمقاء لا تنجب»: «به مرد کودن زن بدهید، اما زن کودن نگیرید. زیرا از مرد کودن فرزند نیکو و نجیب به دنیا می‌آید ولی از زن کودن فرزند نیکو و نجیب به دنیا نمی‌آید».[١٤٠]

در علم پزشکی و نیز به گواهی تمامی پزشکان دنیا هیچ گونه رابطه‌ای میان حماقت زن با نجابت فرزند وجود ندارد.

یکی دیگر از روایت‌های آن‌ها که مخالف با علم پزشکی می‌باشد عبارت است از: .. از محمد بن عبدالله بن زرارة از علی بن عبدالله از پدرش از جدش از امیرالمؤمنین  ÷ روایت است که در مورد نطفه گفت: «تجول النطفة في الرجل أربعين يوما فمن أراد أن يدعو الله   ففي تلك الأربعين قبل أن يخلق، ثم يبعث الله   ملك الأرحام فيأخذها فيصعد بها إلى الله  ، فيقف ما شاء الله فيقول: يا إلهى أذكر أم أنثى؟ فيوحى الله   ما يشاء ويكتب الملك»: «نطفه به مدت ٤٠ روز در درون مرد می‌گردد، هرکس می‌خواهد از خدا چیزی بخواهد، در این مدت بخواهد، قبل از اینکه فرزند خلق شود، سپس خداوند فرشته‌ی ارحام را فرستاده که آن نطفه را می‌گیرد و به نزد خداوند بالا می‌برد و مدت زمانیکه خداوند بخواهد، نزد خدا می‌ماند، آنگاه فرشته می‌گوید: پروردگارا پسر باشد یا دختر؟ پس خداوند آنچه بخواهد وحی می‌نماید و فرشته می‌نویسد».

نطفه به اذن خداوند متعال در اثنای شهوت انسان و مدت زمان اندکی قبل از انزال شکل می‌گیرد و این سخن که نطفه مدت چهل روز در مرد جولان می‌دهد، صحیح نیست؛ این نکته‌ای است که آزمایشگاه‌ها تأیید کرده‌اند و تمامی پژوهشگران و پزشکان بدان گواهی داده‌اند.

یک پزشک نصرانی از امام صادق  ÷ در رابطه با تفصیل جسم پرسید، امام گفت: «خداوند متعال انسان را بر دوازده بند و دویست و چهل و شش استخوان و سیصد و شصت رگ آفرید؛ رگ‌ها به تمام جسد خون‌رسانی می‌کنند و استخوان‌ها آن را نگه می‌دارند و عصب گوشت را نگه می‌دارد. خداوند در دست‌های انسان ٨٢ استخوان قرار داده است، در هر دستی ٤١ استخوان، در کف دست او ٣٥ استخوان، در ساعد او دو استخوان و در بازوی او یک استخوان و در کتف او سه استخوان و در پایش ٤٣ استخوان قرار داده که در قدم او ٣٥ استخوان، در ساق پای او دو استخوان، در زانوی او سه استخوان و در ران او یک استخوان و در سرین او دو استخوان می‌باشد و در پای دیگر نیز به همین صورت است و در کمر انسان ١٨ مهره قرار داده است و در هریک از دو بدنه او ٩ دنده و در گردنش هشت و در سرش ٣٦ استخوان و در دهان او ٢٨ و ٣٢ استخوان قرار داده است»[١٤١].

تمام اعدادی که در روایت سابق برای استخوان‌های بدن ذکر شد، اشتباه است، میان ما و شیعه علمای تشریح و پزشکان ارتوپد قضاوت می‌کنند؛ اما حدیث علمی نبوی که اهل سنت روایت کرده‌اند و در کتاب‌های آن‌ها آمده است، همان چیزی است که دانشمندان به صحت و اعجاز آن گواهی داده‌اند:

در کتاب‌های حدیث اهل سنت – حدیث عایشه  ل – بصورت مرفوع از رسول الله  ج آمده است: «إِنَّهُ خُلِقَ كُلُّ إِنْسَانٍ مِنْ بَنِي آدَمَ عَلَى سِتِّينَ وَثَلَاثِمِائَةِ مَفْصِلٍ، فَمَنْ كَبَّرَ اللهَ، وَحَمِدَ اللهَ، وَهَلَّلَ اللهَ، وَسَبَّحَ اللهَ، وَاسْتَغْفَرَ اللهَ، وَعَزَلَ حَجَرًا عَنْ طَرِيقِ النَّاسِ، أَوْ شَوْكَةً أَوْ عَظْمًا عَنْ طَرِيقِ النَّاسِ، وَأَمَرَ بِمَعْرُوفٍ أَوْ نَهَى عَنْ مُنْكَرٍ، عَدَدَ تِلْكَ السِّتِّينَ وَالثَّلَاثِمِائَةِ السُّلَامَى، فَإِنَّهُ يَمْشِي يَوْمَئِذٍ وَقَدْ زَحْزَحَ نَفْسَهُ عَنِ النَّارِ»[١٤٢]: «هر انسانی از فرزندان آدم با (٣٦٠) مفصل آفريده شده است، آنکه به تعداد این ٣٦٠ مفصل، الله اکبر و الحمدلله و لااله الا الله و سبحان الله و استغفرالله گوید، یا سنگ يا خار يا استخوانی را از مسیر مردم دور سازد و امر به معروف و نهی از منکر نماید، همانا آن روز را در حالتی شب می‌کند که خويش را از آتش دور کرده است». و در روایتی آمده است: «فَعَلَيْهِ أَنْ يَتَصَدَّقَ عَنْ كُلِّ مَفْصِلٍ مِنْهُ بِصَدَقَةٍ»[١٤٣]: «باید در ازای هر مفصلی صدقه بدهد». و در روایت دیگری آمده است: «فَعَلَيْهِ لِكُلِّ عَظْمٍ مِنْهَا فِي كُلِّ يَوْمٍ صَدَقَةٌ»[١٤٤]: «روزانه به تعداد هر استخوانی باید صدقه بدهد».

ذکر تعداد مفاصل در حدیث بریده نیز آمده است، وی می‌گوید: از رسول الله  ج شنیدم که فرمود: «فِي الْإِنْسَانِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَسِتُّونَ مَفْصِلًا فَعَلَيْهِ أَنْ يَتَصَدَّقَ عَنْ كُلِّ مَفْصِلٍ مِنْهُ بِصَدَقَةٍ»: «انسان ٣٦٠ مفصل دارد و باید به ازای هر مفصل (روزانه) صدقه‌ای بدهد». اصحاب گفتند: اگر کسی نتوانست چه کند؟ رسول الله  ج فرمودند: «النُّخَاعَةُ فِي الْمَسْجِدِ تَدْفِنُهَا وَالشَّيْءُ تُنَحِّيهِ عَنْ الطَّرِيقِ، فَإِنْ لَمْ تَجِدْ فَرَكْعَتَا الضُّحَى تُجْزِئُكَ»: «آب بلغم درون مسجد را دفن کن و چیز (آزار دهنده) را از راه دور کن و اگر نتوانستی، دو رکعت نماز چاشت تو را کفایت می‌کند»[١٤٥].

محمد سید ارناؤوط در کتاب "الإعجاز العلمي في القرآن الکریم" به این روایت عایشه  ل استدلال نموده است و بابی با عنوان «إعجاز تشریحي في قول الرسول  ج...» برای آن باز کرده و این حدیث را در آن باب آورده است؛ سپس می‌گوید: «پس از چهارده قرن، علم جدیدِ تشریح اعضا ثابت نموده است که بدن انسان در بردارنده‌ی ٣٦٠ مفصل است و این مفاصل در تمام نقاط بدن انسان بالغ قرار گرفته‌اند، همچنانکه در حدیث شریف آمده است».

دکتر حامد أحمد حامد در کتاب «رحلة الإیمان ...» [١٤٦] در اعجاز علمی سنت به حدیث عایشه و حدیث بریده استدلال می‌کند؛ زیرا تعداد مفصل‌های مذکور در حدیث نبوی، همان تعدادی است که علم پزشکی جدید به آن رسیده است. دکتر حامد با دقت این موضوع را در کتابش بررسی نموده است؛

سپس در استدلالش به حدیث عایشه نکته‌ی دیگری را نیز افزوده و می‌گوید: «مشاهده می‌کنیم که لفظ «خُلق» بر وزن «فُعل» به وضوح به مطالبی که گفتیم اشاره دارد و آن اینکه عملیات استخوان بندی بافت‌های غضروفی از دوران جنینی شروع شده است و تا زمان بلوغ استمرار می‌یابد وگرنه تعداد استخوان‌های اولیه ٣٦٠ مورد ذکر نشده است، چیزی که در انسان بالغ به ٢٠٦ مورد می‌رسد؛ راست گفته است صادق مصدوقی که از روی هوی و هوس سخن نمی‌گوید.

از دیگر روایت‌های خرافی آن‌ها که مخالف عقل و منطق است، بلکه به شرک و باور به نفع و ضرر غیر الله دعوت می‌دهد، عبارت است از:

در کتاب "الکافي" کلینی، جزء ششم، کتاب الزینة واللباس؛ و کتاب "وسائل الشیعة" نوشته‌ی حر عاملی و دیگر کتاب‌های شیعه روایات خرافی و شرکی بسیاری آمده است، از جمله:

از بشیر دهّان روایت است که می‌گوید: به ابوجعفر  ÷ گفتم: چه نگینی بر انگشتر خود قرار دهم؟ گفت: «ای بشیر، نظرت در مورد عقیق سرخ و عقیق زرد و عقیق سفید چیست، این‌ها سه کوه در بهشت می‌باشند – تا آنجا که می‌گوید – هریک از شیعیان آل محمد چنین انگشتری بر دست کند، جز خیر و خوبی و روزی زیاد و سلامتی از انواع مصیبت‌ها نمی‌بیند و این موجب در امان ماندن از شر سلطان ستمگر و نیز تمامی چیزهایی است که انسان از آن‌ها می‌ترسد»[١٤٧].

از عمرو بن أبي شریک از فاطمه  أ روایت است که گفت: رسول الله  ج فرمود: «من تختّم بالعقيق لم يزل يرى خيراً»: «هرکس انگشتر عقیق در دست کند، پیوسته خیر و خوبی می‌بیند».

از محمد بن یعقوب، از تعدادی از اصحاب ما، از احمد بن محمد، از برخی از اصحابش بطور مرفوع روایت است که ابوعبدالله  ÷ گفت: «العقيق أمان في السفر»: «عقیق موجب امنیت و امان در سفر است».[١٤٨]

از عبدالرحیم قصیر روایت است که می‌گوید: والی، سربازان خود را فرستاد تا مردی از آل ابی طالب را به سبب جرمی دستگیر کنند، آن مرد نزد ابوعبدالله  ÷ رفت، ایشان فرمود: «به او یک انگشتر عقیق بدهید». پس به او انگشتری عقیق داده شد که در اثر آن هیچ گزندی به او نرسید و با هیچ مشکلی مواجه نشد[١٤٩].

از محمد بن احمد از برخی از یارانش بطور مرفوع روایت است که: مردی از شر راهزنان نزد پیامبر  ج شکایت برد، پیامبر  ج فرمود: «هلا تختّمت بالعقيق، فإنّه يحرس من كلّ سوء»: «مگر انگشتر عقیق بر دست نداری، همانا این انگشتر انسان را از هر چیز بدی مصون می‌دارد».[١٥٠]

از ابن محبوب، از ابوعبدالله  ÷ روایت است که ایشان به یکی از یارانش که کفش سیاهی به پا داشت نگاه کرد و گفت: «تو را چه شده که کفش سیاه بر پای داری، مگر نمی‌دانی که برای بینایی ضرر دارد و آلت تناسلی را سست می‌کند و گران‌تر از همه است و هیچکس آن را نمی‌پوشد، مگر اینکه متکبر می‌شود»[١٥١].

از محمد بن علی همدانی از حنان بن سدیر روایت است که می‌گوید: درحالی‌که کفش سیاه به پا داشتم نزد ابوعبدالله  ÷ رفتم؛ ایشان گفت: «ما لك وللسوداء؟ أما علمت ‎أنّ فيها ثلاث خصال: تضعف البصر، وترخي الذكر، وتورث الهمّ، وهي مع ذلك من لباس الجبّارين»: «چرا سیاه پوشیدی؟ مگر نمی‌دانی که سه خصلت دارد: بینایی را ضعیف می‌کند، آلت را سست می‌کند و موجب اندوه و غم می‌شود، به علاوه این پوشش، پوشش انسان‌های متکبر است»[١٥٢].

از محمد بن یعقوب .. از عبدالملک بن بحر صاحب اللؤلؤ روایت است که می‌گوید: «هرکس بخواهد کفش بپوشد و کفشی زرد متمایل به سفید به پا کند، مال و اولاد او از بین نمی‌رود و آنکه کفش سیاه به پا کند، هم و غمش از بین نمی‌رود.»[١٥٣]

از محمد بن یعقوب از تعدادی از یاران ما از احمد بن ابی عبدالله از محمد بن علی از ابوالبختری از ابو عبدالله  ÷ روایت است که می‌گوید: «من لبس نعلاً صفراء كان في سرور حتّى يبلها»: «هرکس کفش زرد بپوشد پیوسته در سرور و شادی خواهد بود تا اینکه کهنه شود».[١٥٤]

پس از ذکر تمامی این موارد، حال به حقایقی می‌پردازیم که هیچگونه تردیدی در آن راه ندارد و آن عبارت است از:

اول: اگر واقعا امامان شیعه از جانب پروردگار منصوب بودند، خداوند به آنان معجزاتی می‌داد که جز فرد منکر، کسی نمی‌توانست آن را انکار نماید، همچون معجزاتی که به پیامبر  ج عطا نمود و هر امامی از خود روایات علمی مهمی همانند پیامبر  ج، باقی می‌گذاشت.

دوم: دلیل افلاس جاعلان شیعه در باب چنین روایات علمی‌، ناچار بودن به وضع روایات خیالی از جانب خود و نسبت دادن آن به امامان است.

سوم: صحت کتاب‌های حدیث اهل سنت و صحت نقل حدیث نبوی از سوی آن‌ها؛ زیرا روایات آن‌ها با علم مدرن مطالعه و کشف، موافق است.

بلکه یکی از زیرکی‌های سازندگان امامت، این است که به امامان کرامت‌هایی بخشیده‌اند که مخصوص پیامبر  ج می‌باشد و این کرامات در کتاب‌های اهل سنت، قبل از شیعه تدوین یافته است، همچون این قول پیامبر اکرم  ج در ارتباط با خود: «تَنَامُ عَيْنِي وَلاَ يَنَامُ قَلْبِي»[١٥٥]: «چشم من می‌خوابد، اما قلبم بیدار است»؛

ابن کثیر در کتاب "البدایة والنهایة" به نقل از کتاب‌های سیره و حدیث، برخی از صفات پیامبر همچون تولد ایشان را ذکر کرده و آورده است: «پیامبر درحالی از شکم مادرش متولد شد که بر دست خود تکیه داده و سرش رو به آسمان بود. برخی نیز گفته‌اند: درحالی متولد شد که بر دو زانوی خود نشسته بود و همراه با او نوری ساطع شد که قصرها و بازارهای شام را در نوردید تا جایی که گردن‌های شتر در بصری دیده شد». و حافظ ابن حجر عسقلانی در "فتح الباری کتاب الأدب" آورده است: «پیامبر هرگز خمیازه نمی‌کشید». وی می‌گوید: «از جمله ویژگی‌های پیامبر  ج که ابن ابی شیبه و بخاری در "التاریخ" آورده‌اند و بخاری و مسلم از ابوهریره  س روایت کرده‌اند که رسول الله  ج فرمود: «هَلْ تَرَوْنَ قِبْلَتِي هَاهُنَا؟ فَوَ الله مَا يَخْفَى عَلَيَّ خُشُوعُكُمْ وَلا رُكُوعُكُمْ، إِنِّي لأرَاكُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي»[١٥٦]: «آيا شما فكر می‌كنيد كه من رويم بسوی قبله است (و از اطراف خود، بی‌خبرم)؟ به خدا سوگند كه خشوع و ركوع شما بر من پوشيده نيست و من (هنگام نماز) شما را از پشت سر خود، خوب می‌بينم».

مسلم در حديث شماره‌ی (٤٢٦) از انس  س روایت می‌كند كه رسول الله  ج فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي إِمَامُكُمْ، فَلَا تَسْبِقُونِي بِالرُّكُوعِ وَلَا بِالسُّجُودِ ... فَإِنِّي أَرَاكُمْ أَمَامِي وَمِنْ خَلْفِي»[١٥٧]: «ای مردم من جلوی شما هستم، پس در رکوع و سجده بر من سبقت نگیرید، همانا من شما را از جلو و پشت سرم می‌بینم». و دیگر صفاتی که قبل از تولد صفار و کلینی و قمی و دیگران در کتاب‌های اهل سنت آمده است؛ به این ترتیب جامعه‌ی شیعی امامان خود را با ویژگی‌هایی که ندارند، بزرگ داشته و دروغ جاعلان، به آسانی و سهولت مورد پذیرش عوام شیعه قرار می‌گیرد، زیرا آن‌ها کتاب‌های حدیث و سیره‌ی اهل سنت را کنار نهاده‌اند.[١٥٨]

این تعداد روایاتی که در این بخش مطرح نمودم، تنها نمونه‌های بسیار اندکی بود، تا اینکه عوام شیعه از این مسأله‌ی مهم آگاه شوند و بحث و بررسی کامل آن نیازمند تألیفی جدا با حجمی زیاد است.

همچنین حق داریم این سوال را از علما و عوام شیعه بپرسیم: آیا روایات منسوب به امامان در کتاب‌های معتبر شما، واقعا سخن امامان است یا بر ایشان افترا بسته‌اند؟ پاسخ این پرسش، بله یا خیر نیست، بلکه نیازمند آن است تا از جوانب مختلف مورد بحث و بررسی قرار گیرد، مهمترین جنبه‌ی آن این است که آیا روایات منسوب به امامان موافق با قرآن است یا در تعارض و تضاد با آن است؛ همچنین باید در سند و متن روایت دقت کنیم و ببینیم از نظر لغوی و بلاغی ایرادی ندارد و چنان است که شیعه مدعی بوده و می‌گوید به امامان آن‌ها جوامع الکلم داده شده یا نه؟!

ای عوام شیعه، چرا خودتان در این مورد بحث و بررسی نمی‌کنید؟ این مسأله مربوط به آینده‌ی ابدی و جاودان شما و فرزندان و خانواده‌تان می‌باشد و بسته به آن است که پاسخ‌های درست و منصفانه‌ای به سوال‌های سابق، آن هم با تأنی و انصاف داده شود.

[١٢٨]- بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، صفحه‌ی: ٢٤٥ – ٢٤٧، باب في أن رسول الله کان یقرأ ويکتب بکل لسان؛ علل الشرائع، صدوق، باب ١٠٥، العلة التي من أجلها سمي النبي الأمي، حدیث، ٢.

[١٢٩]- صحیح مسلم، شماره: ١٤١٠.

[١٣٠]- بخاری: ١٩١٣، ومسلم: ١٠٨٠

[١٣١]- تحفة الأحوذي: ٨/٢١٢.

[١٣٢]- قال رجل لأبي عبدالله الصادق  ÷: سيدي إني أشتري الجواري وأحب أن تعلمني شيئاً أتقوى به عليهن، فقال  ÷: خذ البصل الأبيض فقطعه واقله بالزيت، ثم خذ بيضا وانفذه في ضرف وذر عليه شيئاً من الملح، ثم اكبه على البصل والزيت واقله وكل منه، فقال الرجل: ففعلته، فكنت لا أريد منهن شيئاً إلا نلته.

[١٣٣]- الوسائل: ٨/٤٣١.

[١٣٤]- توضيح: در دوران جاهليت، مردم معتقد بودند بيماری، بدون مشيت الهی سرايت می‌كند. در اين حديث، پيامبر اكرم  ج اين تصور را رد كرد و در عين حال، راهنمايی كرد كه از بيماری‌های سرايت كننده مثل جذام، پرهيز كنيد. زيرا اينگونه بيماری‌ها به مشيت الهی و بر اساس سنت او سرايت می‌كنند. اصالت نداشتن صفر، دو معنی دارد: يكی اينكه در دوران جاهليت، حرمت ماه محرم را تا صفر به تأخير می‌انداختند و ديگر اينكه مردم معتقد بودند كه در شكم، كرمی وجود دارد كه هنگام گرسنگی به حركت در می‌آيد و چه بسا كه صاحبش را می‌كشد و عرب‌ها آن‌را از بيماری گری هم واگيرتر می‌دانستند. گفتنی است كه مفهوم صحيح مطلب فوق، همين است و ممكن است هر دو مفهوم، مورد نظر باشند؛ يعنی هيچيک اصالتی ندارد. مفهوم اصالت نداشتن هامه: عرب‌ها خفاش و يا جغد را پرنده‌ای شوم می‌دانستند و معتقد بودند كه اگر بالای خانه كسی بنشيند، باعث مرگ وی و يا يكی از بستگانش می‌شود و مفهوم دوم آن اينست كه آن‌ها معتقد بودند استخوان‌های ميت و يا روحش به پرنده‌ای تبديل می‌شود. رسول اكرم  ج اين انديشه‌های باطل را رد كرد. (شرح امام نووی بر صحيح مسلم با اندكی تصرف). به نقل از ترجمه مختصر صحیح بخاری. مترجم

[١٣٥]- نگا: مجموع الفتاوی اللجنة الدائمة بالسعودیة: ١/٦٥٧، فتوای شماره: ٦٣٣٥.

[١٣٦]- عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله  ÷ فقلت: أن الرجل ربما أشبه أخواله وربما أشبه أباه وربما أشبه عمومته؟ فقال: «إن نطفة الرجل بيضاء ونطفة المرأة صفراء رقيقة فإن غلبت نطفة الرجل نطفة المرأة أشبه الرجل أباه وعمومته، وإن غلبت نطفة المرأة نطفة الرجل أشبه الرجل أخواله».

[١٣٧]- عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله  ÷ قال: قلت له: المولود يشبه أباه وعمه؟ قال: «إذا سبق ماء الرجل ماء المرأة فالولد يشبه أباه وعمه، وإذا سبق ماء المرأة ماء الرجل يشبه الولد، أمه وخاله».

[١٣٨]- قال أبو محمد الحسن العسكري  ÷ سأل عبد الله بن صوريا رسول الله فقال: أخبرني يا محمد.. فما بال الولد يشبه أعمامه ليس فيه من شبه أخواله شيء، ويشبه أخواله وليس فيه من شبه أعمامه شيء فقال رسول الله  ج: «أيهما علا ماؤه ماء صاحبه كان الشبه له». فقال: صدقت يا محمد.

[١٣٩]- عن الصادق: «لا يكلم الرجل مجذوماً إلا أن يكون بينهما قدر ذراع، وفي لفظ قدر رمح».

[١٤٠]- من لا یحضره الفقیه، باب النوادر، حدیث: ٤٩٢٩. در یکی از سایت‌ها دیدم که غیر مسلمانی این روایت را ذکر کرده است و در ذیل آن نوشته بود: «خدا را شکر که من مسلمان نیستم»؛ این جمله مرا بسیار متأثر کرد و با خود گفتم تنها هدف و مقصود گزافه گویی‌های آخوندهای افراطی به نام ائمه، زشت نمودن چهره اسلام واقعی است؛ چه بسیار غیر مسلمانانی که با دیدن این گزافه‌ها و اعمال زشت آن‌ها اسلام را دین عقب مانده دانسته‌اند و فکر پیوستن به اسلام را نیز از مخیله خود بیرون می‌کنند. [م]

[١٤١]- بحار الأنوار: ١٤/٤٨٠؛ کتاب المناقب، ابن شهر آشوب: ٤/٢٥٥ – ٢٥٦؛ سأل طبيب نصراني الإمام الصادق عن تفصيل الجسم، فقال: إن الله تعالى خلق الإنسان على اثني عشر وصلاً وعلى مائتين وستة وأربعين عظماً وعلى ثلاثمائة وستين عرقاً، فالعروق هي التي تسقي الجسد كله والعظام تمسكها والشحم يمسك العظام والعصب يمسك اللحم. وجعل في يديه إثنين وثمانين عظماً، في كل يد واحد وأربعون عظماً، منها في كفه خمسة وثلاثون عظماً، وفي ساعده إثنان وفي عضده واحد، وفي كتفه ثلاثة وكذلك في الأخرى، وفي رجله ثلاثة وأربعون عظما، منها في قدمه خمسة وثلاثون عظما وفي ساقه إثنان وفي ركبته ثلاثة وفي فخذه واحد وفي وركه إثنان وكذلك في الأخرى، وفي صلبه ثماني عشرة فقارة، وفي كل واحد من جنبيه تسعة أضلاع، وفي عنقه ثمانية، وفي رأسه ستة وثلاثون عظماً، وفي فيه ثمانية وعشرون وإثنان وثلاثون.

[١٤٢]- صحيح مسلم (١٠٠٧).

[١٤٣]- سنن ابوداود (٥٢٤٢).

[١٤٤]- الطب النبوي، ابی نعيم اصفهانی (١/ ٢١٢).

[١٤٥]- سنن ابوداود (٥٢٤٢).

[١٤٦]- رحلة الإيمان في جسم الإنسان: ص ٣٥٩.

[١٤٧]- وسائل الشیعة: ٥/٥٢، باب استحباب التختّم بالعقیق الأحمر والأصفر والأبیض؛ عن بشير الدهّان قال: قلت لأبي جعفر عليه‌السلام: أي الفصوص أركب على خاتمي ؟ فقال: «يا بشير، أين أنت عن العقيق الأحمر والعقيق الأصفر والعقيق الأبيض، فإنّها ثلاثة جبال في الجنّة - إلى أن قال - فمن تختّم بشيء منها من شيعة آل محمّد لم ير إلاّ الخير والحسنى، والسعة في الرزق، والسلامة من جميع أنواع البلاء، وهو أمان من السلطان الجائر، ومن كلّ ما يخافه الإِنسان ويحذره».

[١٤٨]- وسائل الشیعة، ٥٣، باب استحباب استصحاب العقیق في السفر والخوف وفي الصلاة وفي الدعاء.

[١٤٩]- عن عبد الرحيم القصير قال: بعث الوالي إلى رجل من آل أبي طالب في جناية فمرّ بأبي عبد الله  ÷ فقال: «أتبعوه بخاتم عقيق». فاتي بخاتم عقيق فلم ير مكروهاً.

[١٥٠]- همان، ٥٣.

[١٥١]- عن ابن محبوب، عن أبي عبد الله  ÷ أنّه نظر إلى بعض أصحابه وعليه نعل سوداء، فقال: ما لك وللنعل السوداء؟ أما علمت أنّها تضرّ بالبصر، وترخي الذكر، وهي بأغلى الثمن من غيرها، وما لبسها أحد إلاّ اختال فيها.

[١٥٢]- همان، ٣٨، باب کراهة لبس النعل السوداء.

[١٥٣]- همان: ٣٩، باب استحباب لبس النعل البيضاء.

[١٥٤]- وسائل الشیعة: ٤٠، باب استحباب لبس النعل الصفراء.

[١٥٥]- صحيح بخاری (٣٥٦٩).

[١٥٦]- بخاری: ١/١٨٢؛ مسلم: ١/٣١٩.

[١٥٧]- مسلم: ١/٣٢٠.

[١٥٨]- بخاری، کتاب المناقب، باب کان النبي تنام عینه ولاينام قلبه؛ و البدایة والنهایة، ابن کثیر، جلد: ٢، صفة مولده  ج.