دلایل شیعه برای اثبات رکن ولایت از قرآن کریم
از مهمترین آیهای شروع میکنیم که هنگام بحث و گفتگو در اینباره بدان استناد میکنند؛ و آن عبارت است از این آیه: ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾[الكهف: ٤٤] «در آنجا (ثابت گردید) که یاری و کمک از آن الله برحق است، اوست که بهترین پاداش و بهترین عاقبت را (برای مطیعان) دارد».
لفظ "ولایة" تنها در یک آیه از آیات قرآن آمده است که همین آیهی مذکور است.
طوسی در «التبیان في تفسیر القرآن» میگوید: «در این آیه: ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ خداوند متعال خبر میدهد که ولایت با نصرت و یاری و گرامی داشتن از جانب پروردگار است و هیچیک از بندگان اختیاری در این موارد ندارند تا در آن فساد ایجاد کنند ...». و فیض کاشانی در تفسیر "صافی" در تفسیر این آیه: ﴿ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ میگوید: «نصرت تنها برای اوست و کسی قادر بر آن نیست؛ کلمهی "ولایة" به کسر نیز خوانده شده است که به معنای فرمانروایی و پادشاهی است و کلمهی "الحق"، با رفع (قاف) نیز خوانده شده (= الحقُ) است که صفت برای ولایت است؛ ﴿هُوَ خَيۡرٞ ثَوَابٗا وَخَيۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾ یعنی برای اولیاء و دوستان او (پروردگار)؛ کلمهی "عقباً" به سکون قرائت شده است.
به همین ترتیب کلینی در اصول کافی از عبدالرحمن بن کثیر روایت کرده که گفته است: از ابوعبدالله ÷ در مورد این آیه: ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ پرسیدم؛ گفت: ولایت امیر المؤمنین است»[١١٣].
استدلال شیعه از این آیه برای ولایت علی بن ابی طالب مناسب شأن آیه نیست، زیرا کلمهی "الولایة" در این آیه به این معنی است که: ولایت تنها برای خداوند یگانه است؛ و هیچ شبههای در آن نیست که بتوان آن را به ولایت برای علی تأویل کرد؛ اگر تصور آنها در این زمینه درست میبود، آیه به این شکل نازل میشد: «هنالِكَ الولايَةُ لعلي الحقِّ»؛ این درحالی است که الله تعالی از گفتن حق ابایی ندارد و از هیچکس نمیترسد و از عاقبت آن بیمی ندارد؛ با این همه چطور این آیه را در ارتباط با ولایت علی میدانند، درحالیکه برای این سخن و این باور هیچ مستند واضح و روشنی به روشنی ولایت در این آیه که "لله الحق" است، ندارند.
قبلا اعتراف خمینی را ذکر کردیم که میگفت: «برای امامت که رکن ارکان دین آنهاست هیچ نص قرآنی وارد نشده است و این تنها یک فرض عقلی است»!!.
در نتیجه علمای شیعه حجتها و دلایل کتاب و سنت را به عنوان اساس و پایهای معتمد برای اثبات اصول، نفی میکنند و نقش آنها را ابتدا منوط به تأیید عقل میدانند. شریف مرتضی میگوید: «زیرا اعتقاد و باور وجوب امامت و اوصاف امام از طریق عقل و اعتماد به دلایل عقلی ثابت است، اگرچه گاهی از باب احتياط و تصرف در ادله به نقل نیز استدلال نمایند».
همچنین میگوید: «از نظر ما تواتر [نصوص]، راه و شیوهی اثبات امامان و وجوب وجود آنها در طول زمان نیست، بلکه راه آن عقل و حجت عقلی است». و میگوید: «برای علم و آگاهی از وجود امام و صفات مخصوص او، نیازی به خبر نیست، بلکه همانگونه که بیان نمودیم، عقل ما را بدان راهنماست». و میگوید: «تمام اینها بیانگر آن است که ناگزیر باید نصی قاطع و محکم از امام ÷ در رابطه با امام، وصف او و آنچه قائم به آن است، وجود داشته باشد، اما از دید ما بیان چنین موردی ضروری نیست، زیرا عقلها بر وجوب امامت دلالت دارد و بیانگر صفت امام و مواردی میباشد که در این راه بدان نیاز دارد؛ و آنچه عقل بر آن دلالت دارد، بیان آن از طریق نقل واجب نیست»[١١٤].
وقتی این حقایق را برای عوام شیعه میگویم، میخواهم به اعتراف علمای خودشان برای ایشان ثابت کنم که مهمترین اصل دینی آنها، یعنی امامت، هیچ اثری در قرآن ندارد.
خدیجه ام المؤمنین ل با گفتن شهادتین وارد اسلام شد و حتی شیعه نیز بر این باور نیست که ایشان شهادت سوم را گفته باشد، یعنی به ولایت علی و امامان بعد از او شهادت داده باشد و این مسأله در ارتباط با اسلام تمامی مسلمانان قبل از وفات پیامبر ج، حتی نزد شیعه نیز ثابت است.
بنابراین شهادت به ولایت علی، آنگونه که نزد شیعه آمده است، از ارکان اسلام نیست؛ اما اگر بگویید: در آن زمان برای تمام مسلمانان فرض نبوده است، پس چرا در کتابهای شما روایات بسیار زیادی در باب وجوب امامت بر تمامی مردم، حتی پیش از بعثت پیامبر ج آمده است؛ از جمله:
شیخ شما هاشم بحرانی در کتاب "المعالم الزلفی" بابی با عنوان: «باب أن الأنبیاء بعثوا علی ولایة الأئمة» باز کرده و میگوید: «ثابت است که تمامی پیامبران الهی و تمام مؤمنان مطیع علی بن أبی طالب هستند و مخالفین آنها، دشمن او و تمام اهل بیت میباشند ... پس جز کسی که دوستدار اوست، از اولین و آخرین انسانها، کسی وارد بهشت نمیشود و علی تقسیم کنندهی بهشت و دوزخ است».
حتی حر عاملی صاحب کتاب "وسائل الشیعة" در "تکملة الوسائل"، یعنی "الفصول المهمة في أصول الأئمة" – یکی از مصادر مورد اعتماد آنها در حدیث – میگوید: «آن دسته از روایات آنها که میگوید: خداوند هنگام آفریدن مخلوقات از انبیاء پیمان گرفت، بیش از هزار حدیث است.
پس اگر ولایت علی آنگونه که شما ادعا دارید، در صحیفههای تمامی پیامبران مکتوب بوده است، چرا در قرآن نیامده است؟! حال آنکه قرآن نگاهبان همهی کتابها است؛ اما مشکل این است که شما آن (=ولایت) را تنها با عقل فاسد خود و جهت ارضای هوای نفسانی خویش ثابت میکنید.
یکی از اصول اهل سنت و جماعت این است که: عقل بر نقل مقدم نمیشود و چنانچه نقل صحیح باشد و عقل از آفات سالم بماند، با یکدیگر اختلاف و تضاد نخواهند داشت، با این وجود آنها از شأن و مرتبهی عقل نکاستهاند و آن را لغو نمیدانند، بلکه آنکه عقل ندارد، تکلیف از او برداشته شده است، همچون مجنون که مکلف نیست و امر او با خداست.
شریعت با نصوص کتاب و سنت، عقل و عقلا را مخاطب قرار میدهد و عقل را معیار تکلیف شخص میداند و با این همه اهل سنت از حدود شرع تجاوز نکردهاند و از حکمت و علت اشیاء جویا میشوند و چنانچه حکمت و علت (حکم شرعی) برایشان روشن شد، بدان تمسک میجویند و اگر برای ایشان روشن نشد، تسلیم آن میشوند و بدان گردن مینهند؛ از نشانههای کمال عقل، پیروی از نصوص است و از نشانههای نقصان عقل، نیک شمردن رأی و نظر خود و پیروی از خواهشات نفسانی و تقدیم عقل بر نقل و نص میباشد.
وقتی الله تعالی نعمت را بر ما تمام کرد و دین را کامل نمود، ما را به اختیار در انتخاب دین، نیک شمردن عقل و تقدیم آن بر نصوص فرمان نداد و دلیل آن از قرآن واضح و آشکار است: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا٣٦﴾[الأحزاب: ٣٦] «هيچ مرد و زن مؤمنی، در كاری كه الله و رسولش داوری كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختياری از خود در آن ندارند (و ارادهی ايشان بايد تابع ارادهی الله و رسول باشد). هركس هم از دستور الله و رسولش سرپيچی كند، گرفتار گمراهی كاملاً آشكاری میگردد».
شریعت توسط کتاب و سنت کامل شده است و منتظر آن نیست که مردم به تشریع آنچه موافق با عقلهای متفاوت آنهاست روی بیاورند، زیرا تمامی مردم چیزهایی را میدانند و چیزهایی را نمیدانند و با عقلهای خود نمیتوانند آن ندانستهها را بدانند و به حقیقت آن پی ببرند، مثل روح که خداوند متعال در رابطه با آن میفرماید: ﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥﴾[الإسراء: ٨٥] «و (ای پیامبر!) از تو دربارهی روح سؤال میکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است».
در این رابطه مقولهی مشهوری از علی س وارد شده است، ایشان میگوید: «لو أن الديـن يؤخذ بالعقل لكان مسح الخف من أسفله لا من أعلاه»: «اگر قرار بود دین عقلی باشد و از عقل گرفته شود، باید مسح بر موزه از پایین آن صورت میگرفت نه بالای آن».
ابن تیمیه / میگوید: «تنها کتاب نازل شده از آسمان است که نزاع و درگیری میان مردم را حل و فصل میکند و اگر بخواهند برای حل و فصل نزاع و درگیری خود به عقل مراجعه کنند، هر کدام برای خود عقلی دارد»[١١٥].
شیخ مقبل الوداعی در پاسخ به کسی که به عقل خود بر نقل استدلال میکند، میگوید: «این شیوهی معتزله است و درست آن است که بگوییم: نقل صحیح مخالف با عقل صحیح نیست، نقل صحیح معصوم است و عقل معصوم نیست، خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩﴾[النساء: ٥٩] «و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش فرجامتر است». و خداوند متعال در این آیه نگفت: «إلی العقل»: (به عقل رجوع کنید)».[١١٦]
مردم عوام که فقه و شناخت محدودی دارند، کافیست در آیات بیّن و روشن که فطرت پشتیبان آن است، بخصوص در بحث اصول دین، مراجعه نمایند؛ قرآن و سنت به کاملترین و بهترین شکل به این مهم پرداختهاند. چنانکه در روز قیامت برای هیچ گمراهی حجتی در برابر الله متعال باقی نگذاشتند.
اما پیرامون فروع؛ در ارتباط با مسائل فقهی، خداوند متعال علمایی ربانی قرار داده است که وارثان پیامبرانند تا مسائل مشکل را برای مردم تببین نمایند {و به آنها} بیاموزند.
خداوند متعال میفرماید: ﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٤٣﴾[النحل: ٤٣] «پس (ای مردم) اگر نمیدانید از (آگاهانِ) اهل کتاب بپرسید». اما آنگونه که عوام شیعه میپندارند و در تفاسیر آنها آمده است، معنای اهل ذکر در این آیه امامان نیست، چگونه ممکن است خداوند ما را به چیز محال و غیر قابل دسترس فرمان دهد.
امامان مرده و از دنیا رفتهاند، هیچ شیعهای نمیتواند به امامان رجوع کند؛ و اگر چنین نیست، چرا شیعه برای عوام خود فقها و مراجعی قرار دادهاند تا به آنها مراجعه نمایند، درحالیکه این افراد امامان معصوم نیستند!!
این درحالی است که قرآن و سنت رسول الله ج در میان ما باقی و موجود است و به حمد الله میتوانیم هر زمان که بخواهیم به آن دو مراجعه کنیم.
اگر بگوییم اصول دین برگرفته از عقل است، دین الله را ناقص و نیازمند کسی برای کامل نمودن آن دانستهایم و اگر دین از عقل گرفته شود، تاریکی و ظلمت آن را در برمیگیرد، زیرا عقلها در هوشیاری و تحصیل با یکدیگر تفاوت دارند و در این صورت هر فرد عاقلی شریعت مختص به خود را میداشت که با عقل خود به آن رسیده بود و خطاکاران در روز قیامت، در برابر پروردگار، عقلهایی را که خداوند به آنان عطا کرده بود، بهانه قرار داده و اعمال خود را با مجوزی که پروردگار به آنان داده بود، جایز میدانستند، زیرا خداوند آنان را در استنباط و اختیار اصول دین به عقلهایشان ارجاع داده است.
شیعه دهها گروه و طایفه هستند، زیرا بر عقلهای خود تکیه دارند و با دوری از نصوص قرآن که جمع کنندهی قلوب مردم و سبب الفت میان آنهاست تا برادر و دوستدار هم باشند، هوای نفس خویش را یاری میدهند.
[١١٣]- أصول الکافي: ١/٤٢٢؛ عـن عبـدالرحمـن بن كثير: قـال: "سالت أبا عبـدالله ÷ عن قوله تعالى: ﴿هُنَالِكَ ٱلۡوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ﴾ قال: ولاية أمير المؤمنين".
[١١٤]- الشافي في الإمامة: ١/٩٨.
[١١٥]- مجموع الفتاوی: ٢٠/١٦٣؛ درء تعارض العقل والنقل، ابن تیمیه.
[١١٦]- صعقة الزلزال: ١/٢٨٨.