نمونههایی از نیرنگهای علمای شیعه و برخی روشهای پر پیچ و خم آنها
علمای شیعه میدانند که گروهی از جوانان نزد آنان هستند که میدانند فرد شیعی پیوسته در شک و تناقض به سر میبرد، به خصوص که در دین شیعه تقیه یک عبادت مستحب است، حتی در رابطه با خودشان، مسألهای که باعث ایجاد شک و تردید میان آنها و در رابطههای آنها میشود.
علما و دعوتگران شیعه هنگام گفتگو و بحث و یا زمانی که از عقاید و عبادات خود سخن میگویند، به نیرنگ و فریب مشهورند، چه این سخنرانیها در میان خودشان و در حوزهها و حسینیههای آنها باشد، چه با کسانی که آنها را دشمن خود میدانند؛ چنانکه گاهی مشاهده میکنیم و میشنویم که علمای شیعه برای اثبات مسایلی که در پی اثبات آنند، به تفاسیر و یا احادیث اهل سنت در کتابهای بخاری و مسلم استدلال میکنند، یا میگویند این مسأله مورد اتفاق فریقین، یعنی سنی و شیعه است، یا میگویند روایات متعدد و مستفیضی از سوی فریقین در این مورد وارد شده است، یا در کتاب فلانی آمده است که نزد اهل سنت مشهور است، همچون تألیفات ابنتیمیه / یا یکی از امامان چهارگانهی اهل سنت؛ و جالب اینجاست که در غالب موارد دروغ میگویند و نیرنگ میکنند، یعنی آنچه ادعا دارند، در کتابهای اهل سنت نیامده است!! و این واقعا چهرهی خطرناکی از نیرنگ و فریب است. پس ای شیعیان! سخنان ملاهای خود را کورکورانه نپذیرید، بلکه جستجو و بررسی کنید تا از صحت مطالب و نسبتهایی که برای به بار نشاندن نیرنگ خود میگویند، اطلاع حاصل کنید.
آنچه اهل سنت و عقاید آنها را پاک مینماید و تزکیه میکند، این است که ما ندیده و نشنیدهایم که امام و یا خطیب و سخنران سنی برای تأکید و اطمینان از صحت معلومات خود، به کتابهای شیعه استناد نماید و این حقیقتی است که امکان انکار آن وجود ندارد و دیدهها و شنیدهها موید این مطلب است.
علمای شیعه میدانند که غالب فرزندان شیعه با دیدن مصادر سنی، فریفته و شگفت زده میشوند، به همین دلیل دست به این حربه میزنند و تنها راه چاره این عمامه به سرها برای قانع کردن عوام شیعه، استدلال به کتابهای اهل سنت است.
از دیگر اشکال فریب و نیرنگ عوام سادهی شیعه توسط این عمامه به سرها این است که وقتی میخواهند مسألهای را اثبات نمایند، به دروغ میگویند: «تعدادی از علمای اهل سنت نیز در فلان مسأله با ما موافق هستند» و به این ترتیب عالمانی گمراه را که سنی نیستند، به اهل سنت نسبت میدهند، افرادی چون محمد بن عربی که نزد صوفیه ملقب به شیخ اکبر است، یا عبدالوهاب شعرانی که از صوفیان غالی و صاحب کتاب "الطبقات الکبری" است، کتابی مملو از شرکیات و خزعبلات؛ و یا دیگر کسانی که علمای اهل سنت در گذشته و حال بدعتها و شرکیات آنها را بیان نمودهاند و امت را از آنها برحذر داشتهاند.
از دیگر اشکال نیرنگ و فریب علمای شیعه این است که میگویند: «در کتاب فلان سنی، در جلد فلان و صفحه فلان، فلان روایت آمده است». البته واقعا هم آن مطلب در آن منبع آمده است اما نه به صورتی که آنها میگویند، یا ممکن است آن روایت از کتابهای مخالفان و برای بیان حقایق اهل بدعت و اثبات گمراهی و انحراف آنها نقل شده باشد.
علمای شیعه برای فریب آن دسته از عوام خود که افسار اندیشهی خود را به آنها سپردهاند، به اشکال و صورتهای متعدد و گوناگونی از نیرنگ و فریب متوسل میشوند.
علمای شیعه این کار را با تکیه و اعتماد بر دو چیز مهم و اساسی انجام میدهند:
١- یقین دارند که عوام شیعه نه به مصادر و منابع اهل سنت و نه علمای آنها رجوع نمیکنند.
٢- اطمینان آنها از پیروی کورکورانهی پیروانشان از ایشان؛ اطمینان دارند که پیروانشان جرأت نقد آنها و نیز پرس و جو در مورد منبعی که دروغهایشان را به آن نسبت میدهند، ندارند. اینجاست که میبینیم برخی از شیعیان پس از اطلاع از نیرنگ اساتید و مشایخ خود به مذهب اهل سنت میگروند.
مصیبت بدتر این است که عوام شیعه این دروغها را تصدیق مینمایند و به خود زحمت نمیدهند برای اطمینان از آنچه گفته شده به بحث و بررسی در کتابهای اهل سنت بپردازند یا رأی و دیدگاه علمای اهل سنت را در رابطه با آنچه از معممین خود در ذم و نکوهش اهل سنت شنیدهاند و تصویر زشتی که از آنها جلوه دادهاند، بشنوند.
یکی از نمونههای دروغ و نیرنگ علمای شیعه علیه اهل سنت و جماعت با هدف ارائه دادن تصویر زشتی از آنها، عبارت است از اینکه: علامهی شیعه، مجلسی در کتاب "زاد المعاد" خود در مورد روز عاشورا میگوید: «.. نیکوتر آن است که روز نهم و دهم محرم روزه گرفته نشود، زیرا بنیامیه این دو روز را بخاطر دشمنی با حسین ÷ و تبرک جستن به قتل او روزه میگرفتند».
از این جهت برخی از شیعیان گمان میکنند که نواصب – مقصودشان اهل سنت است – روز عاشورا را جهت شادی از قتل حسین روزه میگیرند!
میگویم: مجلسی چیزی را به نگارش در آورده است که تخیلات و آرزوهای درونی او به وی املا نمودهاند و برای گفتهی خود هیچ دلیل و مدرکی ندارد!!.
هیچیک از علمای اهل سنت، از سلف تا خلف نگفتهاند که روزهی روز عاشورا بخاطر شادمانی از قتل حسین است و مهمتر از همه اینکه در تمامی کتابهای اهل سنت، روایت یا حدیث یا فتوا و یا مطلبی یافت نمیشود که این دروغ و گزافه را ثابت نماید.
به علاوه مجلسی با گفتن این مطلب، با آن دسته از روایتهای موجود در کتابهای شیعه که به روزه گرفتن روز عاشورا تشویق کردهاند، مخالفت کرده است، از جمله: «.. از ابوالحسن ÷ روایت است كه میگوید: «صام رسول الله ج يوم عاشوراء»: «رسول الله ج روز عاشورا را روزه گرفت»[٣٨١].
از جعفر و از پدرش ÷ روایت کردهاند که میگوید: «صيام يوم عاشوراء كفارة سنة»: «روزه روز عاشورا کفاره گناهان یک سال است»[٣٨٢].
از علی س روایت است که میگوید: «صوموا يوم عاشوراء التاسع والعاشر احتياطاً فإنه كفارة السنة التي قبله وإن لم يعلم به أحدكم حتى يأكل فليتم صومه»: «روز عاشورا، نهم و دهم را احتیاطا روزه بگیرید که کفارهی گناهان سال قبل آن است و اگر کسی از شما ندانسته خورد، روزهاش را کامل نماید»[٣٨٣].
تمام اهل سنت در سراسر دنیا روز عاشورا را به گرامیداشت و شادی یاری خداوند به موسی ÷ و مؤمنان همراهش و غرق نمودن فرعون و قوم کافرش روزه میگیرند و احادیث صحیح بسیاری در صحیحترین کتابهای اهل سنت مبنی بر استحباب روزه در این روز ذکر شده است.
از دیگر نمونههای فریفتن عوام شیعه توسط علمای آنها، مطرح نمودن بحث بغض و دشمنی اهل سنت با علی س و اهل بیت است تا جایی که بسیاری از شیعیان گمان میکنند اهل سنت دشمن علی و اهل بیت هستند و برای این ادعا تنها به شنیدن قصهها و حکایتها اکتفا میکنند، درحالیکه دلایل واضح و روشن و محکمی وجود دارد که ثابت میکند، تمامی اهل سنت علی و اهل بیت را دوست دارند و گرامی میدارند و ما این را با دلایل خود ثابت میکنیم نه به مجرد قصه و حکایت که کار واعظان داستانسرای شیعی است.
دلیل واضح و صریح ما این است که در تمامی کتابها و منابع حدیثی و فتاوای اهل سنت هیچگونه عیبجویی، ایراد طعن و نقصی نسبت به علی و اهل بیت وارد نشده است و علمای شیعه نمیتوانند برای حکایتهای گزاف و دروغ خود، چیزی از کتابهای اهل سنت بیاورند که دلیلی برای آنها باشد.
بلکه اهل سنت و جماعت علی س را اولین مسلمان از میان کودکان میدانند و معتقدند که خداوند متعال با اسلام آوردن وی در دوران نوجوانی، تربیت در خانهی نبوت و سپس با دامادی پیامبر ج، ایشان را گرامی داشت و ایشان چهارمین خلیفهی راشد است و از مکه به مدینه هجرت کرد و در حدیبیه و سایر ميادين به جز جنگ تبوک، حاضر بود، زیرا رسول خدا ج در جنگ تبوک وی را جانشین خود در مدینه قرار داد؛ ایشان در بدر و احد و خندق و خیبر مورد امتحان قرار گرفت و علی س بر گردن تمامی اهل سنت بیعت دارد، زیرا چهارمین خلیفه راشد است و به بهشتی بودن ایشان گواهی داده شده است و خداوند متعال ایشان را به فیض شهادت نایل کرد و ایشان پس از سه خلیفهی قبل از خود، داناترین و برترین صحابه و چهارمین خلیفهی رسول الله ج است.
بلکه دوست داشتن علی س، علامت و نشانهی ایمان است و بغض و دشمنی با ایشان، علامت و نشانهی نفاق؛ در مهمترین کتابهای حدیثی اهل سنت و در صحاح، این قول علی س آمده است که میگوید: «وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ ج إِلَيَّ: أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ»[٣٨٤]: «سوگند به ذاتی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اين عهد و پيمان پيامبر امی ج است كه: جز مؤمن کسی مرا دوست نمیدارد و جز منافق کسی با من دشمنی ندارد».
اگر در کتابهای اهل سنت جز همین حدیث نمیبود که بر صحت آن اتفاق است، برای تزکیه اهل سنت از افترا و تهمت بغض و دشمنی آنها با علی، کافی بود.
همچنین احادیث صحیح بسیار و اخبار ثابت و مشهوری وارد شده است که دلالت بر مکانت و فضل و برتری ایشان دارد، از جمله:
از سهل بن سعد س روایت است که رسول الله ج در روز خیبر فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ»، قَالَ: فَبَاتَ النَّاسُ يَدُوكُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا، فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كُلُّهُمْ يَرْجُو أَنْ يُعْطَاهَا، فَقَالَ: «أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ». فَقِيلَ: هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ، قَالَ: «فَأَرْسَلُوا إِلَيْهِ». فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي عَيْنَيْهِ وَدَعَا لَهُ، فَبَرَأَ حَتَّى كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ، فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ، فَقَالَ عَلِيٌّ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا؟ فَقَالَ: «انْفُذْ عَلَى رِسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ، ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، وَأَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِيهِ، فَوَاللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِدًا، خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ»[٣٨٥]: «فردا پرچم جهاد را به مردی خواهم داد كه الله و رسولش را دوست دارد و آنها نيز او را دوست میدارند و خداوند بدست او خيبر را فتح خواهد كرد». اصحاب، شب را در حالی سپری كردند كه در مورد شخصی كه پرچم را بدست خواهد گرفت، اظهار نظر مینمودند. صبح روز بعد همه نزد رسول الله ج حاضر شدند و هريک اميدوار بود كه پرچم، بدست او داده شود. رسول الله ج فرمود: «علی كجاست؟» گفتند: يا رسول الله، چشمش درد میکند. فرمود: «به دنبال او بفرستيد». علی س را آوردند. رسول الله ج از آب دهان خويش به چشمان علی ماليد و علی س بلافاصله بهبود يافت؛ گويا هيچ دردی نداشته است. آن گاه پيامبر ج پرچم را به او داد. علی س پرسيد: آيا با آنان بجنگم تا آن که مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود: «بدون عجله، به سوی آنها برو تا به منطقهی آنها برسی؛ آنگاه آنان را به سوی اسلام فرابخوان و آنان را از حقوق الله متعال که در دين بر آنها واجب میشود، آگاه کن. به الله سوگند که اگر الله، يک نفر را به وسيلهی تو هدايت نمايد، برای تو از شتران سرخ مو بهتر است».
علی س در کتابهای اهل سنت، امامی مخلص معرفی شده است، از همین روست که در جنگ خندق، با شخصی نیرومند به نام عمرو العامری که شجاعترین سوارکار مشرکین است، میجنگد و نبردی طولانی میان آن دو شکل میگیرد و در پایان علی بر دشمنش پیروز میشود و او را زخمی و مجروح نموده و از اسب بر زمین میزند؛ وقتی علی برای جدا کردن سر از تن آن مشرک اقدام میکند، بر چهرهی علی آب دهان میاندازد؛ این درحالی است که شمشیر علی در هواست و میرود که گردن او را بزند، اما علی دست از سر او برمیدارد و او را نمیکشد؛ وقتی از ایشان در این مورد سوال میشود، میگوید: من بخاطر خداوند متعال با او جنگیدم، اما زمانی که بر چهرهی من آب دهان انداخت، احساس کردم که میخواهم بخاطر خود از او انتقام بگیرم، به همین خاطر نیز او را رها کردم.
اهل سنت از کسی که عیب و نقصی را متوجه علی و اهل بیت کند، بیزارند، او را دشمن خود میدانند و در دیانتش مورد اتهام قرار میدهند.
از دیگر نیرنگهای علمای شیعه نسبت به عوام خود و مردم، این است که میگویند: اهل سنت چهار مذهب دارند و این مسأله دلالت بر تفرقهی آنها دارد و اینکه آنها در اصول با هم اختلاف دارند.
منظور علمای شیعه امامان چهارگانه است که عبارتند از:
- امام ابوحنیفه نعمان (٨٠ – ١٥٠هـ)، امام مذهب حنفی.
- امام مالک بن انس (٩٣ – ١٧٩هـ)، امام مذهب مالکی.
- امام محمد بن ادریس شافعی (١٥٩ – ٢٠٤هـ)، امام مذهب شافعی.
- امام احمد بن حنبل (١٦٤ – ٢٤١هـ)، امام مذهب حنبلی.
من به شیعیان منصف میگویم:
برخی بر این باورند که میان امامان چهارگانه اختلاف است اما حقیقت این است که آنها در تمامی اصول کاملا و در بسیاری از فروع با یکدیگر اتفاق دارند و اگر عالمی از علمای شیعه بتواند اختلاف امامان چهارگانه را در اصول ثابت کند، در نسبتی که به اهل سنت دادهاند به آنها حق میدهیم.
اما اختلاف امامان چهارگانه در مسائل فرعی، امری گریزناپذیر است و دلایل قانع کنندهای دارد؛ علما بخاطر اسباب و عوامل متعددی با یکدیگر اختلاف دارند، گاه حدیثی نزد برخی از آنان به درجهی صحت میرسد و نزد برخی دیگر خیر، گاه حدیثی صحیح است، اما دارای نصی معارض است، اما این حدیث معارض به این عالم میرسد و به آن عالم نمیرسد، گاه نص موجود در مورد فلان مسأله به فلان عالم نمیرسد .. و دیگر اسباب و عواملی که منجر به اختلاف میشود؛ همچنین برای کسی که از مذهب معینی تبعیت میکند، جایز است که در مسائل اجتهادی از مذهبی غیر از مذهب امام خود پیروی کند، البته مادامی که در جستجوی رخصتها نباشد.
در ذیل حدیثی از احادیث گرانقدر پیامبر ج را نقل میکنم که مقدمهای برای پذیرش این مسأله است: .. از ابن عمر ب روایت است که میگوید: وقتی پیامبر ج از احزاب باز میگشت، فرمود: «لاَ يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ العَصْرَ إِلَّا فِي بَنِي قُرَيْظَةَ»: «هیچیک از شما نماز عصر را نخواند مگر در بنی قریظه». برخی از آنها نماز عصر را در راه دریافتند؛ برخی گفتند: تا به آنجا نرسیدهایم، نماز عصر را نمیخوانیم و برخی دیگر گفتند: بلکه آن را میخوانیم، زیرا مقصود پیامبر این نبوده است (بلکه مقصود تعجیل در رفتن به آنجا بوده است)، این موضوع نزد پیامبر ج مطرح شد و ایشان هیچیک از آنها را ملامت و عتاب نكرد.[٣٨٦]
منظور ما از ذکر این حدیث، به تصویر کشیدن بلند نظری و بزرگ منشی این دین حنیف است، بگونهای که صحابه در برابر رسول الله ج با یکدیگر اختلاف میکنند، اما پیامبر ج هیچیک را ملامت نمیکند، زیرا همهی آنها به دنبال حق بودند و در راه حق کوشیدند، پس هرکس تلاش کند و به رأی و نظر درست برسد، دو اجر دارد و آنکه تلاش کند، اما رأیش به خطا رود، تنها یک اجر دارد، زیرا نیتهای تمامی آنها پاک و پالوده و سالم بود و آن رسیدن به رضایت الله ﻷ و رسولش ج بوده است؛ درنتیجه سلف صالح ما بر این منهج روشن گام بر میداشتند و سلف و خلف این امت اتفاق دارند بر مجتهدی که در اجتهاد خود به خطا رود، ملامتی نیست.
پس اختلاف امامان چهارگانه، در فروعی بوده است که احتمال چندین وجه را دارد و این حالت در زمان رسول الله ج و اصحاب ایشان نیز روی داده است، ولی با این وجود هیچ چند دستگی و شکافی میان آنها روی نداد و هیچیک دیگری را متهم نکرد درحالیکه آنها مردمان بهترین قرن بودند و امامان چهارگانه و شاگردان ایشان نیز اینگونه بودند و گناه تعصبی که اکنون بر مذاهب حاکم است بر دوش مقلدان متعصب است و خداوند متعال و رسولش و اسلام از آنانکه میخواهند الفت و بلند نظری اسلام را زشت جلوه دهند، بیزارند.
امام ابوحنیفه / میگوید: «برای هیچکس حلال نیست که قول ما را برگزیند مادامی که نمیداند ما این قول را از کجا دریافت کردهایم» و میگوید: «بر کسی که دلیل مرا نمیداند، حرام است که به کلام من فتوا دهد، زیرا ما بشریم و امروز سخنی میگوییم و فردا از آن باز میگردیم» و میگوید: «اگر سخنی گفتم که مخالف با کتاب الله و خبر رسول الله ج بود، آن را ترک کنید».
امام مالک / میگوید: «من بشر هستم و درست میگویم و دچار خطا میشوم؛ در رای و نظر من دقت کنید، هرآنچه با کتاب و سنت موافق بود، بگیرید و هرآنچه با کتاب و سنت موافق نبود، ترک کنید» و میگوید: «پس از پیامبر کسی نیست مگر اینکه سخن وی قابل پذیرش و رد است».
امام شافعی / میگوید: «هیچ کسی نیست مگر اینکه سنتی از سنتهای رسول الله ج از دیدش پنهان میماند و یا بر او پوشیده میماند، پس هرگاه سخنی و یا اصلی را بیان نمودم که رسول الله ج مخالف با آن را گفته بود، پس سخن درست و حق آن است که رسول الله ج فرموده است و قول رسول الله ج همان دیدگاه من است» و میگوید: «هرگاه حدیثی به درجهی صحت رسید، همان مذهب من است» و میگوید: «در قول من دقت کنید، اگر آن را موافق با حدیث رسول الله ج دیدید، برگیرید و اگر مخالف با آن دیدید، به دیوار بزنید».
امام احمد بن حنبل / میگوید: «هرگاه پیرامون مسألهای فتوایی صادر کردم، اما اهل نقل در مورد همان موضوع خبری صحیح از رسول الله ج نقل کردند که برخلاف قول من بود، بدانید که من در زمان حیات و حتی پس از مرگ خود از قول خود رجوع کردم» و میگوید: «نه از من و نه از مالک و نه شافعی و اوزاعی و ثوری، از هیچ کداممان تقلید نکنید، بلکه (مسائل دینتان را) از آنجایی برگیرید که آنها گرفتند».
از دیگر نمونههای نیرنگ و فریب علمای شیعه این است که به حدیثی از کتابهای اهل سنت استدلال میکنند و سپس با تزویر و تحریف معانی آن، آن را بر مبنای هوی و هوس خود تأویل میکنند؛ مثلا در یکی از احادیث صحیح بخاری آمده است که پیامبر ج درحالیکه بلند شده بود و خطبه میخواند، به سوی خانهی عایشه اشاره کرد و فرمود: «ههُنَا الْفِتْنَةَ ههُنَا الْفِتْنَةَ ههُنَا الْفِتْنَةَ مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ»[٣٨٧]: «فتنه از آنجاست، فتنه از آنجاست، فتنه از آنجاست، از جایی که شاخ شیطان طلوع میکند» و در روایتی دیگر آمده است: «رَأْسُ الْكُفْرِ قِبَلَ الْمَشْرِقِ»[٣٨٨]: «راس کفر از سوی مشرق است».
برخی از علمای شیعه با استناد به این روایت میگویند: فتنه از خانهی عایشه ل شکل میگیرد.
این دیدگاه شیعه که میگوید: منظور آن، خانهی عایشه ل میباشد، سخنی دروغ، گزاف و بهتان است، زیرا شیعه احادیث دیگری را که بیانگر معنای حقیقی این حدیثاند، رها کردهاند، از جمله روایت عبدالله بن عمر ب که میگوید: «رسول الله ج را درحالی دیدم که به مشرق اشاره نمود و گفت: «الفِتْنَةُ هَا هُنَا الفِتْنَةُ هَا هُنَا، مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنُ الشَّيْطَانِ، - أَوْ قَالَ: قَرْنُ الشَّمْسِ -»[٣٨٩]: «آگاه باشيد، فتنه از آنجاست. فتنه از آنجاست. از آنجا كه شاخ شيطان – یا گفت محل برآمدن خورشید - بيرون میآيد».
در بخاری از سالم بن عبدالله بن عمر روایت است که میگوید: «ای اهل عراق، شما را چه شده است که در مورد چیزهای کوچک سؤال میکنید و اعمالی را مرتکب میشوید که گناه بسیار بزرگی دارد! از پدرم عبدالله بن عمر شنیدم که میگفت: از رسول الله شنیدم که فرمودند: «إِنَّ الْفِتْنَةَ تَجِيءُ مِنْ هَاهُنَا»: «فتنه از اینجا میآید» و با دستش بسوی مشرق اشاره نمود. «مِنْ حَيْثُ يَطْلُعُ قَرْنَا الشَّيْطَانِ»: «از آنجا که دو شاخ شیطان طلوع میکند»[٣٩٠].
شگفتا از این فهم و درک عقیم که از آن ایراد اتهام تناقض به پیامبر لازم میآید و ایشان را همخانهی شیطان معرفی میکند و مطابق این دیدگاه، وحی داخل خانهای میشد که شاخ شیطان از آنجا طلوع میکند.
فهم و درک شیعه از حدیث خانه عایشه، خردهگیری از دین اسلام و پیامبر ج است؛ چرا که خانهی عایشه همان خانهی پیامبر است و پیامبر ج در آن مأوی و مسکن گزید و مردم از هر سو برای یادگیری اسلام بسوی آن میآمدند.
آنکه به زیارت مسجد النبی در مدینه آمده باشد، دیده است که مکان دفن پیامبر ج و روضهی شریف ایشان در حجره عایشه ل است.
مگر انسان عاقل میتواند بپذیرد که شاخ شیطان از این مکان پاک و شریف طلوع کند؟!
از اینرو باید گفت: شیعه (با این گفته) به کلیت دین طعنه وارد کرده است و گمان میکند کار نیکی انجام داده است!
بنابراین مقصود و منظور حدیث، این است که منشأ فتنهها جهت مشرق است و اینگونه نیز واقع گشت.
همچنین در کتابهای اهل سنت آمده است که پیامبر ج در بیماری وفات خویش، خانهی عایشه را برگزید تا در آنجا از ایشان پرستاری شود و وفات ایشان درحالی روی داد که سر مبارک ایشان، در میان سینه و گلوی ام المومنین عایشه ل قرار داشت.
از مادرمان عایشه ل روایت است که: «بیماری رسول خدا ج زمانی شروع شد که در خانهی میمونه بود و ایشان میفرمود: فردا کجا هستم؟ پس از همسران خود اجازه خواست که در خانهی عایشه پرستاری شود و آنها نیز به ایشان اجازه دادند، پس در خانهی من بود تا اینکه در همان روزی که نوبت من بود، وفات یافت»[٣٩١].
از نمونههای دیگر نیرنگ و فریب علمای شیعه نسبت به عوام خود، این است که میگویند: ابوبکر آنگاه که فاطمه برای دریافت ارث فدک نزد او آمد، به فاطمه ظلم کرد و فاطمه از ابوبکر ناراحت و خشمگین شد و او را ترک کرد و تا زمان مرگش با او سخن نگفت.
آنها به حدیثی که در صحیح مسلم و غیره آمده است استدلال میکنند: .. از محمد بن رافع از حجین، از لیث، از عقیل، از ابن شهاب، از عروه بن زبیر از عایشه ل روایت است که به او گفت: فاطمه دختر رسول الله ج شخصی را نزد ابوبکر صدیق فرستاد تا میراث بجا مانده از رسول الله ج، از آنچه خداوند در مدینه و فدک به ایشان بخشیده بود و نیز خمس خیبر را مطالبه نماید؛ پس ابوبکر گفت: همانا رسول الله ج فرمود: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»: «ما (پیامبران) از خود میراثی بر جای نمیگذاریم، آنچه میگذاریم، صدقه است». همانا آل محمد از این مال بهرهمند است و بخدا سوگند من چیزی از صدقهای را که رسول الله ج در زمان خود میداد، تغییر نمیدهم و آنگونه که رسول الله ج در مورد آنها عمل کرد، من نیز عمل میکنم.[٣٩٢]
با یاری الله میگویم: علمای شیعه ابتدای این حدیث را گرفتهاند و باقی آن را رها میکنند و آن این قول پیامبر ج است: «لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ»؛ سخن پیامبر ج در رد این شبهه واضح و مبرهن است و این مطلب به وضوح بر حرص ابوبکر بر اجرای وصیت رسول الله ج دلالت دارد.
مطابق با فهم عقیم علمای شیعه نسبت به این روایت و ظالم دانستن ابوبکر، باید گفت: اگر اینگونه است که شما میگویید، علی دوچندان ظالم است؛ یک اینکه: ایشان از ارث فاطمه دفاع نکرد و به عنوان شوهر فاطمه و تکیهگاه او بعد از خداوند متعال برای حمایت از او و حقوقش، آن را از ابوبکر نگرفت. دوم اینکه: علی س در زمان خلافت خود میراث فرزندان فاطمه را به آنها نداد.
آیا شیعه حتی یک روایت ضعیف مبنی بر اینکه علی فدک را از ابوبکر مطالبه نمود، در اختیار دارند؟!
اهل سنت هیچکس را ملامت نمیکند، زیرا فدک میراث فاطمه نبوده است، اما شیعه که ابوبکر را ملامت میکند، پس چرا علی را ملامت نمیکند؟!
در اینجا از علمای شیعه این را میپرسم که چرا ارث را تنها به فاطمه داده و همسران پیامبر ج و عمویش عباس را فراموش کردید؟ مگر اینها سهم و نصیبی ندارند؟! پس چرا اینها نزد ابوبکر نرفتند و ارث خود را از او مطالبه نکردند؟! آیا میتوانید ثابت کنید که ابوبکر به دخترش عایشه ام المؤمنین از آن میراث چیزی داده باشد؟ همچنین در مورد دختر عمر بن خطاب، ام المؤمنین حفصه. به علاوه ابوبکر و عمر از اموال میراث بهرهای نبردند، بلکه زاهدانه زندگی کردند. پس موضوع تنها به فاطمه اختصاص ندارد.
بلکه مرتضی (ملقب به علم الهدی) در کتاب "الشافي في الإمامة" روایتی را از امام علی نقل کرده مبنی بر اینکه: «وقتی خلافت به علی بن ابی طالب ÷ رسید در مورد فدک صحبت شد و ایشان گفت: من از خداوند شرم میکنم چیزی را بازگردانم که ابوبکر از آن منع نمود و عمر نیز آن را امضا کرد».
- والله اعلم - شاید حکمت الله متعال در این حکم که پیامبران برای اهل خود میراثی از خود به جای نمیگذارند این باشد که این مسأله تبدیل به شبههای برای ایراد طعن به نبوت پیامبر ج نشود مبنی بر اینکه ایشان طالب دنیا بود و جنگید تا ارثی برای ورثهی خود بجای گذارد، همانگونه که ایشان خواندن و نوشتن بلد نبود تا گفته نشود که قرآن را خود پیامبر ج ساخته است و شعر نیز نمیگفت تا از نبوت ایشان حفاظت شود.
این درحالی است که کتابهای شیعه، پیامبر ج را شخصیتی دنیا طلب به تصویر کشیدهاند؛ کلینی در کافی آورده است: «وقتی ابوالحسن (کاظم) نزد مهدی عباسی آمد، دید که مشغول دادخواهی است و آنچه به ستم گرفته شده است، به صاحبانش بر میگرداند؛ پس گفت: ای امیرالمؤمنین، چرا آنچه را که از ما بزور گرفتهاند، بر نمیگردانند؟ وی گفت: موضوع چیست ای ابوالحسن؟ گفت: وقتی خداوند به دست پیامبرش فدک را فتح کرد ...، پس مهدی به او گفت: ای ابوالحسن، حدود آن را برای من مشخص کن، گفت: حد اول آن، كوه احد است، حد دوم آن عريش مصر است، حد سوم آن سيف البحر است و حد چهارمش فاطمه الجندل (عراق) است»[٣٩٣]!!!
از سویی دیگر مطابق با دین شیعه، زن ارث نمیبرد، پس فاطمه ل استحقاق دریافت ترکهی مادی پدرش را ندارد؛ در کتاب کافی از ابوعبدالله ÷ روایت است که گفت: «إنّ العلماء ورثة الأنبياء، وذاك أنّ الأنبياء لم يورّثوا درهماً ولا ديناراً، وإنما ورّثوا أحاديث من أحاديثهم»: «همانا علما وارثان پیامبرانند و پیامبران درهم و دیناری از خود بجای نمیگذارند، بلکه احادیث خود را بجای میگذارند».
این حدیث را خمینی و مجلسی تصحیح کردهاند و طوسی در "التهذیب" و مجلسی در "بحار الأنوار" با لفظ دیگری از میسر روایت کرده است که گفت: از ابوعبدالله ÷ در مورد میراث زنان پرسیدم، گفت: «لهن قيمة الطوب والبناء والخشب والقصب فأما الأرض والعقار فلا ميراث لهن فيهما»: «قيمت خشت و بنا و چوب و نی به زنان داده میشود ولی از زمين ارث نمیبرند».
از محمد بن مسلم از ابوجعفر ÷ روایت است که گفت: «النساء لا يرثن من الأرض ولا من العقار شيئاً»: «زنان از زمين ارث نمیبرند». و از عبدالملک بن أعین از یکی از آن دو امام روایت است که گفت: «ليس للنساء من الدور والعقار شيئًا»: «زنان از خانه، ملک و زمين سهميهی ارث ندارند».
اما در مورد این ادعای شیعه که فاطمه ل از ابوبکر س خشمگین شد و تا وقت مرگ با ایشان صحبت نکرد، میگوییم: این افترا را از کتابهای خودشان و از موثقترین و مهمترین منابعشان، یعنی "نهج البلاغة" پاسخ میگوییم، در شرح ابن ابی الحدید بر "نهج البلاغة" آمده است: «عندما غضبت الزهراء مشى إليها أبو بكر بعد ذلك وشفع لعمر وطلب إليها فرضيت عنه»: «بعد از آنکه زهرا خشمگین شد، ابوبکر نزد ایشان رفت و برای عمر طلب شفاعت کرد و فاطمه از او راضی شد»[٣٩٤].
نهج البلاغة از صحیحترین کتابهای شیعه محسوب میشود؛ بزرگترین عالم شیعی هادی کاشف الغطاء در کتاب «مستدرك نهج البلاغة» میگوید: «کتاب نهج البلاغه از نظر رتبه و جایگاه، از بزرگترین کتابهای اسلامی به شمار میرود ... – تا آنجا که میگوید – هر که از آن طلب نورانیت کند، منور میشود و هرکس بدان تمسک جوید، نجات مییابد و برای آنکه بدان تکیه کند، برهان است و برای آنکه در آن تدبر نماید، خِرد است». و نیز میگوید: «تمامی خطبهها، نامهها، وصیتها، حکمتها و آدابی که در نهج البلاغه است همانند روایاتی است که در جوامع اخبار صحیح و کتابهای معتبر، از پیامبر ج و اهل بیت ایشان نقل شده است»[٣٩٥].
وقتی شیعه را با این حقایق روشن روبرو میکنیم، برخی از آنها برای فرار از این مخمصه میگویند: فدک هبه بوده است و پیامبر ج آن را به فاطمه بخشیده است؟!
ای اهل انصاف ببینید چگونه پیامبر ج را متهم میکنند که به فاطمه گرایش داشت و تنها به ایشان از مالش بخشید و به دیگر فرزندان خود چیزی نداده است؛ ببینید چگونه ظلم و باطل را به پیامبر ج نسبت میدهند، آیا گفتن چنین مطلبی در حق پیامبر ج جایز است؟ ما بر مبنای نظریهی عدالت میان فرزندان در اسلام، نمیتوانیم چنین چیزی را بپذیریم. پس چگونه میتوان چنین تصوری داشت که رسول الله ج به عنوان پیامبر معصوم که گواهی به جور و ستم نمیدهد، مرتکب جور و ستم شود (پناه بر خدا)؟!
خداوند متعال میفرماید: ﴿يُوصِيكُمُ ٱللَّهُ فِيٓ أَوۡلَٰدِكُمۡۖ﴾[النساء: ١١] «الله دربارهی فرزندانتان به شما سفارش میکند» و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ﴾[النحل: ٩٠] «به راستی الله به عدل و احسان فرمان میدهد». و از نعمان بن بشیر س روایت است که میگوید: مادرش دختر رواحه از پدر نعمان (که شوهرش بود) خواست بخشی از اموالش را به نعمان ببخشد. بشیر این ماجرا را یک سال به تأخیر انداخت (و مادر نعمان همچنان بر خواستهاش اصرار داشت)، در نهایت بشیر چیزی (غلام یا باغی) را به فرزندش هبه کرد. مادر نعمان گفت: راضی نمیشوم تا اینکه رسول الله ج به مالی که به فرزند من دادهای گواهی دهد. پس درحالیکه من کودک بودم پدرم دستم را گرفت و نزد رسول الله ج رفتیم. پدرم گفت: یا رسول الله مادر این بچه، یعنی دختر رواحه میخواهد تو را بر مالی که به فرزندش دادهام گواه بگیرم. پیامبر ج فرمود: «يَا بَشِيرُ أَلَكَ وَلَدٌ سِوَى هَذَا؟»: «ای بشیر آیا غیر از این، فرزند دیگری نیز داری؟» گفت: بله. فرمود: «أَكُلَّهُمْ وَهَبْتَ لَهُ مِثْلَ هَذَا؟»: «آیا همانند این مال را به همهی آنها بخشیدهای؟». گفت: نه. فرمود: «فَلَا تُشْهِدْنِي إِذًا، فَإِنِّي لَا أَشْهَدُ عَلَى جَوْرٍ»: «پس مرا گواه نگیر زیرا من بر ظلم گواهی نمیدهم»[٣٩٦].
در روایت بخاری آمده است: «اعْدِلُوا بَيْنَ أَوْلاَدِكُمْ فِي العَطِيَّةِ»[٣٩٧]:«در بخشیدن در میان فرزندان خود عدالت را رعایت کنید» و در روایت دیگری نیز در بخاری آمده است که: «أَعْطَيْتَ سَائِرَ وَلَدِكَ مِثْلَ هَذَا؟»: «آیا به دیگر فرزندانت نیز به همین اندازه بخشیدهای؟». گفت: نه، فرمود: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْدِلُوا بَيْنَ أَوْلاَدِكُمْ»: «تقوای الهی پیشه کن و در میان فررزندان خود به عدالت رفتار کنید». راوی میگوید: پس بازگشت و بخشش خود را پس گرفت[٣٩٨].
از دیگر احادیثی که در کتابهای اهل سنت وارد شده است و علمای شیعه آن را با تزویر و تحریف مطابق با اهداف شوم خود تفسیر میکنند تا چهرهی عمر فاروق را زشت جلوه دهند، روایتی است که میگوید: «عمر گفت: پیامبر هذیان میگوید»[٣٩٩].
از ابن عباس ب روایت است كه میگوید: «لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ ج وَجَعُهُ قَالَ: «ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ». قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ ج غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَكَثُرَ اللَّغَطُ، قَالَ: «قُومُوا عَنِّي وَلا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ». فَخَرَجَ ابْنُ عَبَّاسٍ يَقُولُ: إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ ج وَبَيْنَ كِتَابِهِ»: «وقتی بيماری پيامبر ج شدت گرفت، فرمود: «دفتری بياوريد تا برای شما مطالبی بنويسم كه بعد از آن، گمراه نشويد». عمر س گفت: شدت بيماری بر پيامبر ج چيره شده است، نزد ما كتاب الله است برای ما كافی است. مردم، در اينباره اختلاف نظر پيدا كردند و سر و صدا زياد شد. رسول الله ج فرمود: «نزد من اختلاف و منازعه شايسته نيست، برخيزيد و برويد». ابن عباس درحالی خارج شد که میگفت: «اين اختلاف ضايعهای بود كه نگذاشت پيامبر ج آنچه را كه مىخواست، بنويسد»[٤٠٠].
امام مسلم این روایت را با لفظ دیگری از ابن عباس ب نقل کرده است، در این روایت آمده که ابن عباس ب گفت: «يَوْمُ الْخَمِيسِ وَمَا يَوْمُ الْخَمِيسِ ثُمَّ جَعَلَ تَسِيلُ دُمُوعُهُ حَتَّى رَأَيْتُ عَلَى خَدَّيْهِ كَأَنَّهَا نِظَامُ اللُّؤْلُؤِ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ائْتُونِي بِالْكَتِفِ وَالدَّوَاةِ أَوْ اللَّوْحِ وَالدَّوَاةِ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا فَقَالُوا إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَهْجُرُ» «روز پنجشنبه؛ چه روزی بود روز پنجشنبه، (راوی میگوید:) سپس اشکهایش را دیدم که همچون مروارید بر گونههایش سرازیر است. (ابن عباس) گفت: رسول الله ج فرمود: برایم استخوان و مداد یا کاغذ و مدادی بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. گفتند: رسول خدا ج هزیان میگوید»
شیعه عبارت «یهجر» را از میان تمامی اصحاب، تنها به عمر س نسبت میدهند و یگانه دلیل آن، حقد و کینه شدید آنها نسبت به عمر فاروق است و این در حالی است که برای هر شخص عادل و منصفی معلوم و آشکار است که مطابق کتابهای اهل سنت، گوینده این قول، عمر نیست و این قول منتسب به ایشان نیست، بلکه عمر گفت: «إِنَّ النَّبِيَّ ج غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَعِنْدَنَا كِتَابُ اللَّـهِ حَسْبُنَا: شدت بيماری بر پيامبر ج چيره شده است، نزد ما كتاب الله است برای ما كافی است». این سخن عمر دلالت بر کمال ایمان او و فقه و شناخت گسترده او از دین دارد؛ خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ﴾[المائدة: ٣] «امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم» ایشان راحتی و آسودگی پیامبر ج را میخواست و میخواست که ایشان صحت و سلامتی خویش را به دست آورد، نه چنانکه کینهتوزان ادعا میکنند و میگویند عمر پیامبر را از نوشتن وصیت منع کرد؛ از دیگر دلایل بطلان ادعای آنها این کلام الهی میباشد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ يَعۡصِمُكَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٦٧﴾[المائدة: ٦٧] «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) برسان و اگر (این کار) نکنی، رسالت او را نرساندهای و الله تو را از (شر) مردم حفظ میکند، همانا الله گروه کافران را هدایت نمیکند».
خداوند متعال در این آیه پیامبر خود را به تبلیغ تمامی آنچه بر ایشان نازل کرده است، فرمان داده است و اینکه از اذیت و آزار قوم خود نترسد، زیرا از او پشتیبانی میکند؛ این آیه صراحت دارد بر اینکه هیچکس نمیتواند رسول الله ج را از تبلیغ آنچه مأمور به تبلیغش است، منع کند.
آنها بر این باورند که پیامبر ج از کلام عمر خشمگین شد و دست از تبلیغ برداشت!!
این لایق مقام و شأن پیامبر ج نیست، پیامبری که شجاعترین مردم و کاملترین آنها از نظر ایمان و توکل بر خداوند متعال است؛ این مسأله، کذب و گزافهگویی علمای شیعه بر عمر فاروق را ثابت میکند.
علمای شیعه به شدت با عمر س دشمنی دارند و با مکر و نیرنگ و فریب میکوشند تا چهرهی عمر فاروق را زشت جلوه دهند، درحالیکه نمیدانند در امر سختی گرفتار آمدهاند که قبل از دیگران دامنگیر خودشان است و بزودی گواهی آنها نوشته شده و مورد پرسش قرار میگیرند.
امکان ندارد پیامبر ج بخاطر خشمی که بر ایشان طاری شده است، دست از تبلیغ بردارد، زیرا رسول الله ج باطل را تایید نمیکند.
پیامبر ج فرمودند: «از نزد من برخیزید، زیرا درگیری و نزاع نزد پیامبر شایسته نیست». ایشان به عمر نگفت که از نزد من برخیز؛ و این مسأله نشان دهندهی آن است که ایشان در سخن عمر چیزی که مخالف با ادب باشد، مشاهده نکرد، بلکه به همگی ایشان فرمان داد که ایشان را تنها بگذارند حتی کسانی که مأمور نوشتن کتاب بودند، آن هم به دلیل درگیری و خصومت میان آنان. دلیلش این قول رسول خداست: «از نزد من بلند شوید، آنچه من در آن هستم برتر است از آنچه شما در آن هستید.»
پیامبر خدا ج به هر دو گروهی که پیرامون نوشتن یا عدم نوشتن وصیت با یکدیگر به نزاع پرداختند، فرمان داد از نزد ایشان خارج شوند و دستور اخراج عمر را از جلسه نداد، به رغم اینکه عمر گفت: «کتاب الله برای ما کافی است». این مسأله تأکید دارد بر اینکه فرمان به بلند شدن و خارج شدن، آن گونه که شیعه میپندارد، به معنی طرد و راندن اصحاب نبوده است. و اگر اینگونه باشد، هرکسی میتواند این سوال را مطرح کند که گناه آنان که میخواستند وصیت را بنویسند چیست؟ چرا رسول الله آنان را نیز طرد نمود؟
چرا علی س که در آن جلسه حاضر بود، به سخن عمر اعتراض نکرد؟!!
چرا علی بن ابی طالب س نیز همانند دیگر صحابه برای رسول الله ج قلم و کاغذ نیاورد؟
نگویید علی در آنجا نبوده است! از دیدگاه شما هیچ چیزی بر امام پوشیده نیست.
حافظ ابن حجر میگوید: «.. وقتی پیامبر ج تصمیمی میگرفت هیچ کس چه عمر و چه دیگران نمیتوانستند کلمهای بگویند؛ ایشان پس از این ماجرا حدود سه روز زنده بود و نه عمر نزد او بود و نه دیگران، بلکه اهل بیت ایشان همچون علی و عباس نزد ایشان بودند، اگر مصلحت را در این میدید که به خلافت وصیت نماید، چنین میکرد، اما ایشان برای خلافت به همین اکتفا نمود که در ایام بیماری خود، ابوبکر را امام نماز مردم نمود که خود این مسأله چه بسا نصی جلی و آشکار بر امر خلافت باشد، به همین خاطر نیز وقتی علی برای بیعت با ابوبکر در میان مردم فراخوانده شد، گفت: رسول خدا ج به او راضی شد و به سوی او فرستاد تا برای مردم نماز بگزارد درحالیکه من نزد ایشان بودم و مرا میدید؛ و نسبت دادن تقیه به علی، قهرمان و سوارکار اسلام، جهل و نادانی نسبت به جایگاه ایشان است حال آنکه ایشان از جمله کسانی است که خداوند متعال در مورد آنها فرموده است: از ملامت هیچ ملامتگری هراس ندارند.[٤٠١]
شیعه در منابع و مصادری که تدوین نمودهاند، پیامبر ج را به انسانی توصیف کردهاند که در اثر پیری، عقلش کم شده است: از ابوقلابه عبدالله بن یزید جرمی از ابن عباس روایت است كه گفت: «سپس پیامبر ج بیهوش شد و بلال درحالی داخل شد که میگفت: نماز! خدا به تو رحم کند، پس رسول الله ج خارج شد و به همراه مردم نماز خواند و نماز را کوتاه خواند. سپس گفت: علی بن ابی طالب و اسامه بن زید را نزد من بیاورید، آنها آمدند و پیامبر ج یک دستش را بر شانهی علی ÷ و دست دیگرش را بر شانهی زید گذاشت و سپس گفت: مرا نزد فاطمه ببرید. ایشان را به آنجا بردند تا اینکه سرش را در دامن فاطمه گذاشت درحالیکه حسن و حسین أ در حال گریه و شیون بودند و میگفتند: جانهای ما فدایت باد و چهرههای ما محافظ چهرهی تو باشد. پس رسول الله ج فرمود: ای علی این دو که هستند؟ گفت: فرزندانت حسن و حسین هستند. پس آنان را در آغوش گرفت و بوسید.[٤٠٢]
از دیگر نمونههای فریب و نیرنگ علمای شیعه، این است که دروغ و افترایی سرهم میکنند و میگویند این روایت در کتابهای اهل سنت موجود است، حال آنکه آن روایت در کتابهای اهل سنت وجود ندارد.
به عنوان مثال: به عایشه نسبت دادهاند که فرمود: "نعثل را بکشید که کافر شده است".
منظور آنها از نعثل، عثمان س میباشد. اما این بهتان را که ابن ابی الحدید شیعی معتزلی در شرح خود بر نهج البلاغه آورده است هیچ اساس و مبنای درستی ندارد، بلکه از دروغها و بهتانهای سبئیها است تا با این کار سینههای مسلمانان را مملو از کینه نمایند و چرکین کنند و به مقصود و هدف خود که ایراد طعن در صحابه است، برسند.
علمای شیعه این افترا را بدون سند و مدرک به اهل سنت نسبت میدهند و همه میدانند که اگر سند نباشد هرکس هر چه بخواهد میگوید.
در مورد این روایت، آن دسته از علمای اهل سنت که در علم حدیث و اسانید خبره و کارشناس هستند، میگویند: این روایت از طریق سیف بن عمر نقل شده است؛ یحیی بن معین و ابن ابی الحاتم در مورد این شخصیت میگویند: وی ضعیف الحدیث است و نسایی میگوید: کذاب است؛ ابن حبان میگوید: روایات موضوع را از افراد ثبت و ثقه جعل میکرد؛ دار قطنی میگوید: متروک است و ابن ابی حاتم میگوید: متروک الحدیث است و حدیث او شبیه حدیث واقدی است؛ ابوداوود میگوید: لیس بشیء؛ ابن عدی میگوید: عموم حدیث او منکر است. همچنین در اسناد این روایت نصر بن مزاحم وجود دارد که عقیلی در "الضعفاء" در مورد او میگوید: وی متمایل به تشیع بود و در حدیث او اضطراب و خطای بسیاری است.
ذهبی میگوید: وی رافضی و متروک است و ابو خیثمه میگوید: وی کذاب است.
شیعه میداند که اهل سنت عثمان را دوست دارند و گرامی میدارند و این افترا با مفاهیم و مبانی عقیدتی اهل سنت و جماعت سازگار نیست و مخالف آن است و امالمؤمنین عایشه از جایگاه بلند عثمان در قلب رسول الله ج آگاهی دارد.
از پیامبر ج، فضایل ثابت و صحیحی در مورد عثمان س نقل شده است؛ از جمله این قول ایشان به عایشه ل: «أَلَا أَسْتَحِي مِنْ رَجُلٍ تَسْتَحِي مِنْهُ الْمَلَائِكَةُ»[٤٠٣]: «آیا از کسی که فرشتگان از او حیا میکنند – یعنی عثمان – حیا نکنم».
از دیگر نیرنگهای آنان این است که به حدیثی دروغین استدلال مینمایند و آن را به کتابهای اهل سنت نسبت میدهند؛ بطور مثال میگویند: رسول الله ج فرمود: «إذا رأيتم معاوية على منبري فاقتلوه»: «هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید، بکشید»؛ این حدیث با تمامی طرق آن صحیح نیست، زیرا در آن عباد بن یعقوب رواجنی وجود دارد که رافضی و دعوتگر بسوی رفض است و علاوه بر این، روایات منکر را از اقوام مشهور روایت میکند پس مستحق ترک است.
همچنین در اسناد آن حکم بن ظهیر فزاری وجود دارد که به اصحاب محمد ج دشنام میداد و روایات موضوع را نقل میکرد.
اگر عوام شیعه به منابعی از اهل سنت که ذیلا ذکر میشود مراجعه کنند، به نیرنگ علمای خود پی میبرند و میبینند که علمای اهل سنت حدیث سابق را موضوع و کذب خواندهاند؛ پس بر عوام شیعه لازم و ضروری است که به مصادر زیر مراجعه نمایند: تعلیقات علی المجروحین، ایوب سختیانی: ١٦٥؛ تهذیب التهذیب، ایوب سختیانی: ٨/٧٤؛ تهذیب التهذیب، عقیلی: ٢/٤٢٨؛ تهذيب التهذيـب، ابن حبان: ٥/١١٠؛ المجروحين، ابن حبان: ٢/١٦٣ و ١/٣٠٤ و ١/١٧٣؛ الكامل في الضعفاء، ابن عدی: ٦/٥٤٣ و ٢/٣٨٢؛ تـذكرة الحفاظ، ابن القيسرانی: ٣٤؛ ذخيرة الحفاظ، ابن القيسرانی: ١/٣٢٠؛ الموضوعات، ابن الجـوزی: ٢/٢٦٥ و ٢/٢٦٦؛ منهاج السنة، ابن تيمية: ٤/٣٧٨؛ ميزان الاعتدال، ذهبی: ١/٥٧٢ و ٢/٣٨٠ و ٢/٦١٣؛ البداية والنهاية، ابن كثير: ٨/١٣٥و١٣٦؛ تنزيه الشريعـة، ابن عراق الكنانی: ٢/٨؛ الفوائد المجموعة، شوكانی: ٤٠٧؛ دفاع عن الحديث، ألبانی: ١١٢، السلسلة الضعيفة، ألبانی: ٤٩٣٠.
[٣٨١]- تهذيب الأحكام: ٤/٢٩؛ الاستبصار: ٢/١٣٤؛ فيض كاشانی در الوافي: ٧/١٣؛ حر عاملی در وسائل الشيعة: ٧/٣٣٧؛ جامع أحاديث الشيعة: ٩/٤٧٥؛ الحدائق الناضرة: ١٣/٣٧٠-٣٧١.
[٣٨٢]- تهذيب الأحكام: ٤/٣٠٠؛ الاستبصار: ٢/١٣٤؛ جامع أحاديث الشيعة: ٩/٤٧٥؛ الحدائق الناضرة: ١٣/٣٧١؛ جمال الدين در صيام عاشوراء، ص ١١٢؛ الوافي، كاشاني: ٧/١٣؛ حر عاملی در وسائل الشيعة: ٧/٣٣٧.
[٣٨٣]- این روایت را محدث شیعه حسین نوری طبرسی در مستدرك الوسائل: ١/٥٩٤ و بروجردی در جامع أحادیث الشیعة: ٩/٤٧٥ آورده است.
[٣٨٤]- مسلم، شماره: ٧٨؛ مسند امام احمد: ٢/٥٧.
[٣٨٥]- بخاری: ٤٢١٠؛ مسلم: ٢٤٠٦.
[٣٨٦]- بخاری: ٩٤٦، در صلاة الخوف؛ متن از بخاری است؛ مسلم: ١٧٧٠، در الجهاد والسیر.
[٣٨٧]- صحیح بخاری، شمارهی: ٣١٠٤.
[٣٨٨]- مسلم، شمارهی: ٥٢؛ بخاری: ٣٣٠١.
[٣٨٩]- بخاری: ٧٠٩٢
[٣٩٠]- بخاری: ٧٠٩٣؛ مسلم: ٢٩٠٥. متن از مسلم میباشد.
[٣٩١]- مسلم، شمارهی: ٤١٨.
[٣٩٢]- مسلم، کتاب الجهاد والسیر، باب قول النبی ج لانورث ما ترکناه فهو صدقة.
[٣٩٣]- «... وردّ على المهدي، ورآه يردّ المظالم، فقال: يا أمير المؤمنين! ما بال مظلمتنا لا تُرد؟ فقال له: وما ذاك يا أبا الحسن؟ قال: إنّ الله تبارك وتعالى لمّا فتح على نبيه ج فدك …، فقال له المهدي: يا أبا الحسن! حدّها لي، فقال: حد منها جبل أحد، وحد منها عريش مصر، وحد منها سيف البحر، وحد منها دومة الجندل».
[٣٩٤]- نگا: شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: ١/٥٧؛ شرح البلاغة، ابن هیثم: ٥/٥٠٧.
[٣٩٥]- مستدرك نهج البلاغة، کاشف الغطاء، ص: ١٩١.
[٣٩٦]- مسلم، شمارهی: ١٦٢٣.
[٣٩٧]- صحيح البخاري (٣/ ١٥٧).
[٣٩٨]- بخاری، شمارهی: ٢٥٨٧.
[٣٩٩]- بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم، شماره: ١١٤؛ مسلم، کتاب الوصیة، شماره: ١٦٣٧.
[٤٠٠]- بخاری، شماره: ١١٤
[٤٠١]- مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح: ٣ -٥/٥.
[٤٠٢]- بحار الأنوار، مجلسی: ٢٢/٥١٠؛ روضة الواعظین، محمد بن فتال نیشابوری، ص: ٧٤؛ و "لجنة حدیثة علمیة متخصصة" در مؤسسه باقر العلوم، این روایت را در ضمن کلمات حسین و ضمن کتابی موسوم به: کلمات الإمام حسین، ص: ٩٨، دار المعروف، طهران، آورده است؛ عن أبي قلابة عبد الله بن زيد الجرمي عن ابن عباس: "ثم أغمي على رسول الله ج فدخل بلال وهـو يقول: الصلاة رحمك الله، فخرج رسول الله ج وصلى بالناس، وخفف الصلاة. ثم قال: ادعوا لي علي بن أبي طالب وأسامة بن زيد، فجاءا فوضع ج يده على عاتق علي ÷، والأخرى على أسامة ثم قال: انطلقا بي إلى فاطمة. فجاءا به حتى وضع رأسه في حجرها، فإذا الحسن والحسيـن أ يبكيان ويصطرخان وهما يقولان: أنفسنا لنفسك الفداء، ووجوهنا لوجهك الوقاء. فقال رسول الله ج من هذان يا علي؟ قال:هذان ابناك الحسن والحسين. فعانقهما وقبلهما.
[٤٠٣]- مسلم، شمارهی: ٢٤٠١.