بخش شانزدهم: چند فتوا پیرامون اسمای حسنی
الـحمدلله والصلوة والسلام على رسوله وآله وصحبه وبعد:
سئوال ۱: صفات و ذات که در قرآن و سنت ذکر شده یا در تمام نصوصی که این صفات در آن آمدهاند، یک معنی دارند یا در هر جایی، معنی خاصی دارند؟ منظور از صفاتی که در نصوص ذیل آمده، چیست؟.
الف- منظور از دست در نصوص ذیل چیست؟
﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾[المؤمنون: ۸۸]. یعنی: «بگو: چه کسی، فرماندهی بزرگ همه چیز را در دست دارد؟».
﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ﴾[آل عمران: ٧۳]. یعنی: «بگو: فضل و بزرگی، در دست خداست».
«يدالله مع الجماعة» [حدیث] یعنی: «دست خداوند، همراه جماعت است»؛ و در حدیثی دیگر آمده: «دست خدا بر جماعت است».
در آیهای آمده است: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾[الفتح: ۱۰]. یعنی: «دست خدا، بالای دستهای آنان است».
منظوراز ﴿بِأَيۡيْدٖ﴾[الذاریات: ۴٧]. در آیه ۴٧ سوره ذاریات چیست؟.
ب- منظور ازعین (چشم) در نصوص ذیل چیست؟.
﴿وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا﴾[هود: ۳٧].
﴿وَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا﴾[الطور: ۴۸].
﴿وَأَلۡقَيۡتُ عَلَيۡكَ مَحَبَّةٗ مِّنِّي وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ﴾[طه: ۳٩].
و چه دلیلی هست که خداوند، دو چشم دارد؟.
ج- چهره: منظور از وجه (چهره) در هر یک از نصوص ذیل چیست؟.
﴿فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ﴾[البقرة: ۱۱۵].
﴿وَمَا تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ﴾[البقرة: ۲٧۲].
﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾[الإنسان: ٩].
﴿وَيَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّكَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِكۡرَامِ٢٧﴾[الرحمن: ۲٧].
لطفاً در پاسخ این سؤالات، مراجع و منابع را ذکر کنید تا برای اطلاع بیشتر، به آن مراجعه کنیم.
پاسخ:
۱- الف) کلمه ید (دست) در نصوص مذکور در بند (الف) یک معنی دارد و آن، اینکه صفت دست برای خدوند به صورت حقیقی و همانگونه که شایسته اوست، اثبات میگردد؛ بیآنکه دست او، به دست مخلوقات تشبیه داده شود یا معنی آن، تحریف و یا انکار گردد؛ پس همانطور که خداوند، حقیقتا ذاتی دارد که شبیه ذات بندگان، نیست، همچنین صفاتی دارد که به صفات بندگان شبیه نمیباشد. نصوص زیاد دیگری وجود دارد که این نصوص را تأیید میکند و صفت دست را به صورت مفرد و تثنیه و جمع برای خدا ثابت مینماید. لذا باید ایمان داشت که او، دارای چنین صفتی هست، اما کیفیت آن را خدا خودش میداند؛ چون در قرآن و سنت به این موضوع تصریح شده و ائمه سلف نیز بر همین باور بودهاند.
اما کلمه ﴿بِأَيۡيْدٖ﴾در آیه ۴٧ سوره ذاریات، مصدر فعل (آد يئِدُ)میباشد و معنی آن، قوت و توانایی است و به صورت باب تفعیل هم گفته میشود: (أيده تأييداً)یعنی او را تقویت کرد. بنابراین ایدی، جمع ید نمیباشد و به همین خاطر آیه ۴٧ سوره ذاریات، از آیات صفات نیست که محل اختلاف کسانی که صفات را اثبات مینمایند و کسانی که آن را تأویل میکنند، باشد؛ چراکه در توصیف خداوند به قوت، هیچ اختلافی وجود ندارد.
اما معنی جملهها در این نصوص با توجه به عبارت و سیاق آن و قرینههایی که در جملههاست، فرق میکند؛
﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ﴾[المؤمنون: ۸۸]. یعنی: «بگو: چه کسی فرماندهی بزرگ همه چیز را در دست دارد؟».
این آیه، بر کمال قدرت خداوند دلالت مینماید؛ از این جهت که فرمانروایی هر چیزی در دست اوست و سیاق و سباق کلام نیز بر همین دلالت میکند.
﴿قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ﴾[آل عمران: ٧۳]. یعنی: «بگو: فضل و بزرگی در دست خداست».
این آیه، بر این دلالت مینماید که فضل و نعمت دادن، فقط به خدا بر میگردد.
«يدالله على الـجمـاعة» یعنی: «دست خدا بر جماعت است»؛ در این حدیث، تشویق مردم به یکپارچگی و وحدت، منظور میباشد و این وعدهای راستین است که خداوند، آنها را مورد عنایت قرار میدهد و یاریشان میکند و آنها را وقتی که بر حق اجتماع کنند، در برابر دیگران کمک مینماید.
﴿يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[الفتح: ۱۰]. یعنی: «دست خدا، بر بالای دستهای آنهاست».
منظور از آن، تحکیم و استوار نمودن بیعت آنهاست؛ بنابراین بیعت نمودن آنها با پیامبر جرا به منزله بیعت کردن با خدا قرار داد و این، مانع از اثبات دست برای خداوند آنگونه که شایسته اوست، نمیباشد؛ همانطور که میپذیریم که بیعت کنندگان با پیامبر جدستانی درخور و شایسته خود داشتند [۲۰۳].
۱- ب) منظور از کلمه ﴿بِأَعۡيُنِنَا﴾و ﴿عَنِّي﴾در نصوص مذکور در بند (ب)، اثبات صفت چشم برای خداست؛ به صورتی که شایسته شکوه او میباشد؛ بیآنکه با مخلوقی تشبیه داده شود و یا همانند چشم مخلوق قلمداد گردد و نیز بیآنکه از معنا و مفهومی که در زبان عربی دارد، تحریف شود. لذا سیاق کلام در برگرداندن این کلمات، از مسمای آن اثری ندارد؛ اما منظور از جملههایی که این کلمات در آن آمده، این است:
به نوح ÷دستور داد تا کشتی را زیر نظر و حفظ الهی بسازد.
به پیامبر ما محمد جفرمان داد تا بر اذیت و آزار قومش شکیبایی ورزد تا اینکه خدا، بین او و آنها با حکم عادلانه خویش قضاوت نماید و بدین سان در حفظ و رعایت و دید خداوند قرار بگیرد.
خداوند به موسی ÷یادآوری کرد که باری دیگر نیز بر او منت نهاده است، آنگاه که مادرش را فرمان داد تا او را تحت رعایت و حفاظت خداوند تربیت نماید.
کلمه ﴿بِأَعۡيُنِنَا﴾در نصوص مذکور بر این دلالت مینماید که الله أدو چشم دارد؛ زیرا کلمه عينينوقتی به ضمیر جمع نسبت داده شود به صورت جمع ذکر میگردد. همانطور که قلب وقتی به ضمیر تثنیه نسبت داده شود، به صورت جمع ذکر میشود؛ مانند اینکه خداوند متعال میفرماید: ﴿إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَا﴾[التحریم: ۴]. « نیز آنچه در حدیث پیامبر جدر مورد الله أ و دجال آمده است (که یک چشم دجال، کور است) [۲۰۴]. و خداوند یک چشم نیست؛ اهل سنت از این استدلال کردهاند که خداوند، دو چشم دارد [۲۰۵].
ج) منظور از کلمه ﴿وَجۡهُ ٱللَّهِ﴾در جمله اول، قبلۀ خداست. همانطور که مجاهد و شافعی رحمهما الله تعالی بیان کردهاند؛ زیرا کلام در هر جایی بر حسب سیاق و قرینههایی که همراه دارد، واضح و روشن میگردد و قراین، دال بر اینست که منظور از وجه در این آیه، قبله است؛ چون میفرماید: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ﴾[البقرة: ۱۱۵]. یعنی: «مشرق و مغرب، از آن خداست».
بدین ترتیب خداوند، جهتها و جاهایی را نام برد که مردم به آن روی میکنند؛ لذا این آیه، همانند آیه ۱۴۸ سوره بقره، از آیات صفات که بین ثابت کنندگان صفات و منکران آن، مورد اختلاف است، نمیباشد. اما منظور از کلمه ﴿وَجۡهُ﴾در دیگر آیاتی که در سؤال ذکر شدهاند، اثبات صفت وجه (چهره) برای خداست؛ البته آنگونه که شایسته اوست؛ زیرا اصل، این است که این صفت به صورت حقیقیاش برای خدا ثابت شود و چنین نیست که بگوییم: معنای حقیقی، مراد نیست.
از اثبات صفت چهره، لازم نمیگردد که با چهره مخلوق مشابه باشد. چون الله أ، چهرهای دارد که مخصوص او و شایسته اوست و مخلوقات، چهرهای مخصوص به خود و شایسته خویش دارند [۲۰۶].
۲- چه دلیلی برای حرمت و ناجایز بودن نامگذاری مردم با نامهای آفریننده وجود دارد؟ و اگر جایز است، آیا قیدها و شرایط معینی وجود دارد؟ منظورم، اسماء هستند نه صفات. زیرا گویی جایز است که مخلوق به صفات خالق متصف شود و در کتاب خدا چنین مواردی بسیار ذکر شده است. سؤال، در مورد نامگذاری است؛ نه توصیف. امید است قواعد را درباره این موضوع بیان دارید.
اول: فرق اسم و صفت، این است که اسم، چیزی است که بر ذات و نیز بر صفاتی دلالت مینماید که ذات دارای آن است. صفات، مفاهیم ذاتی و قایم به ذات هستند که ذات را از دیگران جدا میکنند؛ مانند قدرت علم یا صفات فعلی مانند آفریدن، روزی دادن و زنده کردن و میراندن.
دوم: گاهی مخلوق، با اسمی نامیده میشود که خداوند، خودش را بدان نامیده و یا مخلوق به صفتی موصوف میگردد که خداوند، خودش را بدان موصوف کرده است؛ اما هر یک ویژگیهایی دارد که شایسته اوست و او را از دیگران جدا مینماید؛ از اینرو تشبیه مردم به خالق آنها لازم نمیآید؛ گرچه صفت برای هر دو بکار میرود و در معنی کلی کلمه، مشترک است. چرا که معنی کلی، فقط ذهنی است و وجود ندارد.
مثل اینکه الله أخودش را حي(زنده) نامیده و فرموده است: ﴿اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾[البقرة: ۲۵۵]. یعنی: «الله، هیچ معبود برحقی جز او نیست؛ او، زنده پایدار است». همینطور برخی از مخلوقاتش را زنده نامیده است. چنانکه میفرماید: ﴿يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ﴾]الأنعام: ٩۵[. یعنی: «زنده را از مرده بیرون میآورد».. اما این زنده با آن زنده فرق میکند و هر یک دارای ویژگیهای مخصوص به خود میباشد. همچنین یکی از پسران ابراهیم ÷را حليم(بردبار) نامیده و فرزند دیگرش را عليم(دانا) نام نهاده است؛ چنانکه خودش را عليمو حليمنامیده است. لذا از این اشتراک اسمی، شباهت و همانندی لازم نمیآید؛ چون هر یک در خارج از ذهن، دارای ویژگیهای خود میباشد؛ گرچه در مطلق نامگذاری و تعبیر، مشترکند. خدای متعال، خودش را ﴿سَمِيعَۢا بَصِيرٗا﴾(شنوای بینا) نامیده و فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا﴾[النساء: ۵۸].؛ همین طور برخی از آفریدههایش را هم شنوا و بینا نامیده است:
﴿فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِيعَۢا بَصِيرًا﴾[الإنسان: ۲]. یعنی: «پس ما، انسان را شنوا و بینا قرار دادیم».
لذا از این اشتراک اسمی، تشبیه لازم نمیآید؛ چون هر یک دارای ویژگیهای مخصوص به خود میباشد و او را از دیگری متمایز و جدا مینماید؛ همانطور که نمونهاش، بیان شد. از آن جمله، این است که خداوند متعال، خودش را به علم (آگاهی) توصیف نموده و فرموده است: ﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ﴾[البقرة: ۲۵۵]. یعنی: «چیزی از علم خدا را فرا چنگ نمیآورند جز آن مقداری را که وی بخواهد».
همین طور برخی از بندگانش را نیز به علم و آگاهی توصیف کرده است: ﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا﴾[الإسراء: ۸۵]. یعنی: «تنها علم و دانش اندکی داده شدهاید».
خداوند، خودش را به قوت و توانایی توصیف کرده و برخی از بندگانش را هم به داشتن قوت توصیف نموده است؛ چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ٥٨﴾[الذاریات: ۵۸].. اما قدرت و توانایی خدا، با قوت و توانایی بندگان فرق میکند؛ گرچه در عبارت و معنی کلی، مشترکند، اما هر یک دارای ویژگیهای مخصوص به خود و نیز ویژگیهای شایسته و درخور خویش میباشد [۲۰٧].
سؤال ۳: آیا درست است موارد ذیل را دلیلی قرار دهیم که با استناد به آن نامگذاری مخلوق با نامهای خالق حرام قلمداد گردد؟ :
الف) همانطور که نامگذاری مخلوق با اسم عَلَم (الله) ممنوع است، نامگذاری مخلوق با نامهای دیگر خالق، جایز نیست؛ چراکه دلیلی برای فرق گذاشتن بین نامهای خدا وجود ندارد.
ب) یکی از نکات روشن در علم لغت، این است که هرگاه جار و مجرور، قبل از معرفه باشد، مفید حصر است: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[الأعراف: ۱۸۰]. از اینرو معنی آیه چنین میشود: «اسمای حسنی، تنها از آنِ خداست».
پس این آیه، این را میرساند که اسمای حسنی فقط بر خداوند اطلاق میشوند و جایز نیست مخلوق به آن نامگذاری شوند. آیا این، به عنوان دلیل دست است؟.
پاسخ سؤال ۳) آن دسته از نامهای خدا که عَلَم است، مانند لفظ الله، نام نهادن کسی غیر از خدا به آن جایز نیست. چون، مسمای آن مشخص است و شراکت را قبول نمیکند. همچنین نامهایی که مشارکت پذیر نباشند مانند خالقو بارئ؛ زیرا خالق(آفریننده) ذاتی است که چیزی را میآفریند یا به وجود میآورد؛ بیآنکه آن را از روی نمونه دیگری بیافریند. بارئ، ذاتی است که چیز را بدون عیب و نقص ایجاد میکند و فقط خداوند چنین میکند. لذا کسی جز خدا را نمیتوان خالق یا بارئ نامید.
اما نامهایی همچون ملك، عزيزو جباررا را برغیر خداوند نهاد. زیرا چنین نامهایی، معنایی کلی دارند و افرادی که دارای این مفهوم کلی هستند، با هم فرق میکنند. از سوی دیگر الله أ، این نامها را بر خود نهاده و برخی از بندگانش را نیز بدین اسماء، نامیده است؛ مانند: ﴿قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ﴾[یوسف: ۵۱].؛ همچنین میفرماید: ﴿كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾[غافر: ۳۵].؛ از این اشتراک اسمی، همانندی و مشابهت لازم نمیآید؛ چون هر مسمایی، علامتهایی مختص به خود دارد که آن را از غیر آن جدا مینماید. از اینرو فرق نامگذاری خداوند با لفظ جلاله (الله) با نامگذاری او با نامهایی که معانی کلی دارند، مشخص میشود. لذا این نامها، با لفظ جلاله مقایسه نمیشوند.
اما منظور از آیه ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾، حصر کمال حُسن در نامهای خداوند متعال است، نه حصر نامهای خدا بر او؛ چون کلمه حسنی اسم تفضیل است و صفت اسماء میباشد. چنانچه خدای متعال میفرماید: ﴿وَٱللَّهُ هُوَ ٱلۡغَنِيُّ ٱلۡحَمِيدُ﴾[فاطر: ۱۵].؛ در این آیه منظور، حصرِ کمال بینیازی و توانگری و ستودگی خداوند است، نه اینکه اسم غنی و حمید، منحصر به او باشد؛ چون غیر خداوند نیز غنی و حمید نامیده میشود.
سؤال ۴: وقتی ثابت شد که جایز نیست مخلوق به نامهای خدا نامگذاری شوند، آیا از نامهای خدا، نامهایی هستند که نامگذاری مخلوق به آنها جایز نباشد؟ و آیا در این عدم جواز، رحمنو قيومداخل هستند و آیا نامهای دیگری وجود دارد که موصوف کردن مخلوق بدان، جایز نمیباشد؟.
پاسخ سؤال۴: پیشتر در جواب سؤال دوم و سوم، قاعده و مثالهایی بیان شد که موضوع نامگذاری مخلوق به برخی از اسمای خدا را توضیح داد و مثالهایی درباره اسمایی که نامگذاری مخلوق به آن، جایز یا ناجایز است، بیان گردید. بنابراین نامگذاری مخلوق به قيوم (پایدار) جایز نیست؛ چون قيوم ذاتی است که از دیگران بینیاز است و همه به او نیازمندند و این، مختص خداوند میباشد و کسی دیگر، با او مشارکت ندارد.
همچنین نمیتوان مخلوق را رحمننامید؛ زیرا از بس که زیاد به عنوان اسم خدا استعمال شده، عَلَم میباشد و به او اختصاص دارد؛ مانند لفظ جلاله (الله). لذا جایز نیست کسی غیر الله، رحمن نامیده شود.
سؤال: آیا (الفضيل) از اسمای نیک خداوند است؟ و کسی که اسمش عبدالفضیل است، آیا اسمش، عوض شود یا نه؟.
از آنجا که پرسشهای زیادی در مورد اسمای حسنی میشود و برخی از افراد نامهایی مانند عبدالنبی و ... دارند که در شریعت، چنین نامهایی جایز نیست، لطفا توضیح دهید که نسبت دادنِ عبد به چه نامهایی جایز است؟.
بسیاری از کتابها، به این اشاره میکنند که نامهای خدا، در نود و نه اسم، منحصر نیستند؛ بلکه روایات، در مورد نود و نه نام مختلف هستند و برخی از علما میگویند: نامهای خدا، تعداد مشخصی ندارند؛ چون در حدیث آمده است: «بارخدایا! تو را به هر نامی که خودت را نامیدهای میخوانم...».
پاسخ:
اول اینکه: ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ وَذَرُواْ ٱلَّذِينَ يُلۡحِدُونَ فِيٓ أَسۡمَٰٓئِهِۦۚ سَيُجۡزَوۡنَ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ١٨٠﴾[الأعراف: ۱۸۰]. یعنی: «خدا، دارای زیباترین نامهاست؛ او را بدان نامها بخوانید و کسانی را که در نامهای خدا به الحاد و تحریف دست مییازند، واگذارید. آنان، کیفر کار خود را خواهند دید».
خداوند خبر داده که او، دارای نامهای نیکویی است که مختص به او هستند و کمال صفات و جلال و شکوهش را در بردارند و به بندگانش امر نموده تا او را با نامهایی نامگذاری کنند که خودش، خود را با آن نامیده است و او را با تضرع و زاری با نامهایش بخوانند و آنان را از الحاد و انحراف در نامهای خود نهی کرده است. چنانکه انکار معانی نامها و یا نامیدن خداوند به اسمی که خودش، آن اسم را بر خود ننهاده، الحاد و انحراف است و خداوند، هر کس را که در این باره خلاف فرمان او عمل نماید، به عذاب تهدید نموده است. نامهای خدا در قرآن و در سنت پیامبر جثابت هستند و درمیان این نامها اسم فضیل وجود ندارد و کسی حق ندارد خداوند را فضیل بنامد؛ چون نامهای خدا توقیفی هستند و خداوند، آنچه را که شایسته شکوه اوست، بهتر میداند.
بندگان در این باره ناتوانند. پس هرکس بر خداوند نامی بگذارد که او و پیامبرش، آن نام را ننهادهاند، در اسمای الهی از مسیر و راه راست منحرف شده است. لذا جایز نیست که نام کسی، عبدالفضیل یا عبدالنبی یا غلام احمد یا غلام مصطفی نهاده شود و یا به نامهایی نامیده شود که مخلوق را بنده مخلوق دیگری قرار میدهد.
چراکه در این کار در مورد صالحان غلو میشود و به حق خدا، تعدی و گستاخی میگردد و مقدمه شرک و گمراهی میباشد. ابن حزم، اجماع علما را در این باره نقل کرده که حرام است کسی را عبد و بنده شخص دیگری دانست یا با عنوان عبد فلان نام نهاد. لذا نامهای مذکور در سؤال و امثال آن، باید عوض شوند.
دوم: ابوهریره ساز پیامبر جروایت مینماید که فرمود: «خداوند، نود و نه نام دارد؛ هرکس، آنها را برشمارد، وارد بهشت میشود» [۲۰۸].
ترمذی، ابن ماجه، ابن حبان، حاکم و بیهقی و دیگران، این حدیث را روایت کرده و ضمناً نود و نه نام خدا را نیز ذکر نمودهاند. البته در تعیین نامهای خدا، اختلاف هست و علما در این مورد مباحثی ارائه نمودهاند:
الف) منظور از برشمردن نامها، شناختن و فهمیدن معانی آنها، ایمان داشتن به آنها و اعتماد بر مقتضای آنها و تسلیم شدن به آنچه بر آن دلالت مینمایند، میباشد و منظور، فقط حفظ کردن کلمات آن نیست.
ب- اینکه برخی از علما بر اساس این حدیث، تعداد نود و نه نام را از قرآن و یا از قرآن و احادیث صحیح، درآورده و به عنوان نامهای نیک خدا ذکر کرده و آنها را ضمن بیان این حدیث، برشمردهاند، در واقع از روی اشتیاق عمل به این حدیث بوده تا سزاوار ورود به بهشت گردند.
ج- منظور حدیث، این نیست که نامهای خدا را در نود و نه نام منحصر نماید؛ چون صیغه آن از صیغههای حصر نیست. بلکه منظور، بیان یکی از فواید و ویژگیهای نود ونه نام از نامهای خدا و یادآوری این نکته میباشد که برشمردن آنها، پاداش بزرگی دارد.
آنچه امام احمد در مسند خود از عبدالله بن مسعود ساز پیامبر جروایت نموده، این را تأیید میکند؛ در این حدیث رسول خدا جفرمود: «ما أصاب عبداً هم ولا حزن فقال اللهم إني عبدك ابن عبدك ابن أمتك ناصيتي بيدك، ماض في حكمك، عدل في قضاؤك أسألك بكل اسم هو لك سمّيت به نفسك أو أنزلته في كتابك أو علمته أحداً من خلقك أو استأثرت به في علم الغيب عندك أن تجعل القرآن العظيم ربيع قلبي ونور صدري وجلاء حزني وذهاب همي وغمي إلا أذهب الله همه وغمه وأبدله مكانه فرحاً». یعنی: «به هیچ بندهای ناراحتی و اندوهی نمیرسد و او این دعا را نمیخواند، مگر آنکه خداوند، ناراحتی و اندوه او را برطرف میسازد و بهجای آن، او را شاد میکند؛ (دعا از این قرار است:) اللهم إني عبدك ابن عبدك ابن أمتك ناصيتي بيدك، ماض في حكمك، عدل في قضاؤك أسألك بكل اسم هو لك سمّيت به نفسك أو أنزلته في كتابك أو علمته أحداً من خلقك أو استأثرت به في علم الغيب عندك أن تجعل القرآن العظيم ربيع قلبي ونور صدري وجلاء حزني وذهاب همي وغمي.. یعنی: بارخدایا! من، بنده ات و فرزند بنده ات و فرزند کنیزت هستم؛ پیشانیام، در دست توست؛ حکم تو، دربارهام جاری است؛ قضاوت تو، در مورد من دادگرانه است؛ تو را با هر نامی میخوانم که خودت را به آن نامیدهای یا در کتاب خود نازل نمودهای و یا به یکی از بندگانت یاد دادهای یا آن را در علم غیبت نزد خود نگاه داشتهای و از تو میخواهم که قرآن عظیم را بهار دلم و نور سینهام قرار دهی و آن را مایه دور شدن غم و اندوهم بگردانی».
گفتند:ای پیامبر خدا! آیا این کلمات را یاد بگیریم؟ فرمود: «بله، برای هر کس که اینها را میشنود، سزاوار است که آنها را فرا بگیرد» [۲۰٩].
بدین سان پیامبر جبیان داشت که برخی از نامها را خدا نزد خود نگاه داشته و هیچیک از مخلوقات خود را از آن آگاه نکرده است. لذا چنین چیزی، از امور غیبی است و برای هیچکس جایز نیست که وارد آن شود و با تخمین و گمان، درباره آن چیزی بگوید. زیرا نامهای خدا توقیفی هستند. همانطور که بیان خواهد شد [۲۱۰].
د- گفتنی است: نامهای خدا، توقیفی میباشند؛ پس خداوند، جز به نامهایی که خودش را با آن نام نهاده یا پیامبرش، او را با آن نامیده است، نامیده نمیشود و جایز نیست که از طریق قیاس یا اشتقاق از فعل و امثال آن برای او نامی درست شود؛ برخلاف معتزله و کرامیه. از اینرو جایز نیست که از آنچه در آیه ۴٧ سوره ذاریات آمده، اسم بنااشتقاق گردد و او بنا نامیده شود.
و نیز جایز نیست که خداوند، با توجه به آیه ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ۵۴].، ماکر و یا با استناد به آیه ﴿ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ﴾، مستهزئ نامیده شود.
همچنین جایز نیست که الله أرا زارع، ماهد، خالق، منشیء، فالق، قابل، شدید و امثال آن نامید که مفهوم آنها در آیات ذیل وجود دارد:
﴿ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ٦٤﴾[الواقعة: ۶۴]. یعنی: «آیا شما، آن را میرویانید و یا ما، میرویانیم؟».
﴿فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ﴾[الذاریات: ۴۸]. یعنی: «و چه آماده کنندگان خوبی بودهایم!».
﴿ءَأَنتُمۡ أَنشَأۡتُمۡ شَجَرَتَهَآ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنشُِٔونَ٧٢﴾[الواقعة: ٧۲]. یعنی: «آیا شما، در آغاز این آتش را پدید آورده اید یا ما پدیدآورندگان آن هستیم؟».
﴿فَالِقُ ٱلۡحَبِّ وَٱلنَّوَىٰ﴾[الأنعام: ٩۵]. یعنی: «دانه و هسته را میشکافد».
﴿وَقَابِلِ ٱلتَّوۡبِ شَدِيدِ ٱلۡعِقَابِ﴾[غافر: ۳]. یعنی: «پذیرنده توبه، دارای عذاب سخت».
چون این مفاهیم، در این نصوص، به صورت نسبت دادن بیان شده و به عنوان نام ذکر نشدهاند؛ لذا فقط به صورتی که در نصوص شرعی آمدهاند، ذکر آنها جایز است.
پس در نامگذاری، میتوان عبد (بنده) را فقط به اسمی نسبت داد که خداوند متعال، به صراحت خود را در قرآن بدان نام نهاده یا پیامبرش، او را به آن اسم، نامگذاری کرده است.
مانند نامهای خدا در آخر سوره حشر و ابتدای سوره حدید و در سایر سورههای قرآن.
وصلى الله وسلم وبارك على عبده ورسوله وخيرته من خلقه وأمينه على وحيه نبينا وامامنا محمد بن عبدالله وعلى آله وأصحابه والتابعين لـهم بإحسان إلى يوم الدين ولاحول ولاقوه إلابالله العلي العظيم.
[۲۰۳] کتاب التوحید ابن خریمه و التدمریة ابن تیمیه ص ۱۵۳: ۲۶ مختصر الصواعق المرسلة از موصلی ص ۳۰٧ ج ۲ از شرح النونیه. [۲۰۴] فتح الباری ۱۳/٩۱ و مسلم ۴/۲۲۴۸. [۲۰۵] کتاب التوحید ابن خزیمه و التدمریة ابن تیمیه ص ۳۴- ۳٧ ج ۱ من مختصر الصواعق المرسلة از موصلی. [۲۰۶] چون صفت مخلوق، با صفت خالق فرق می کند. [۲۰٧] کتاب التوحید ابن خزیمه و التدمریۀ ابن تیمیه، ص ۳٧ ج ۲؛ مختصر الصواعق المرسله از موصلی. [۲۰۸] بخاری و مسلم. [۲۰٩] روایت احمد ۱/۳٩۱؛ آلبانی، آن را صحیح دانسته است. [۲۱۰] البته توقیفی بودن نامهای خداوند، در صفحات گذشته، در مبحثی جداگانه بررسی شد. (ویراستار).