اصل دوم: تمام اسماء و صفات خداوند كامل و در نهايت كمالند
اهل سنت و جماعت که در مسیر اصحاب بزرگوار و تابعین گام برمیدارند، اعتقاد جازم دارند که اسماء و صفاتی را که خداوند آنها را برای خودش ذکر نموده، هیچگونه نقص و عیبی ندارند؛ بلکه زیباترین اسماء و کاملترین صفات میباشند. چنانکه خداوند متعال این حقیقت را بیان مینماید و میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَا﴾[الاعراف: ۱۸۰].
«خدا دارای زیباترین نامها است ـ که بر بهترین معانی و کاملترین صفات دلالت مینمایند ـ پس او را با آن نامها بخوانید».
﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[الاسراء: ۱۱۰].
«بگو: «الله» یا «رحمن» را بخوانید ـ فرقی نمیکند و خدا را به نامها و صفات متعدّد به فریاد خواندن، مخالف توحید نیست ـ خدا را به هر کدام از اسماء حُسنی بخوانید ـ مانعی ندارد ـ او دارای نامهای زیبا است».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ ٨﴾[طه: ۸].
«او الله است و جز او معبود حقی وجود ندارد. او دارای نامهای نیکو است».
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[الحشر: ۲۴].
«او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است؛ دارای نامهای نیک و زیبا است».
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «صفات کامل برای خداوند ثابت است؛ بلکه نهایت کمال ممکن، مختص ذات خداوند میباشد، طوری که هر کمال عاری از نقص، مختص پروردگار است و ذات مقدسش مستحق آن خواهد بود» [۱۱۵].
ابن قیم میگوید: «صفات خداوند، همه صفات کمال محض میباشند؛ خداوند موصوف به کاملترین صفات میباشد و او از کاملترین کمالات برخوردار است. همچنین اسمهای خداوند که بر صفات وی دلالت مینمایند، زیباترین و کاملترین اسمها میباشند؛ در میان اسمها، هیچ اسمی زیباتر و کاملتر از اسمهای خداوند متعال وجود ندارد و هیچ اسمی نمیتواند جای آنها را پر کند و یا معنای آنها را ادا نماید» [۱۱۶].
«و حُسنی جمع أحسن است نه جمع حَسَنْ. و این مطلب، رازی بسیار ارزشمند دارد و آن اینکه واژهی حَسَنْ جزو صفات الفاظ است و أحسن جزو صفات معانی میباشد. چون که هر لفظی دارای دو معنای حَسَنْ و أحسن است. پس مراد از آن دو همان أحسن است تا اینکه بتوان آن را بر صیغهی حُسنی جمع کرد؛ لذا جایز نیست که از آن دو معنا جز با أحسن تفسیر نمود» [۱۱۷].
هم اکنون که این اصل، ثابت گردید، کسانی که خود را منتسب به اسلام میدانند، بر چه مبنایی اسمها و صفات الهی را نشانه میگیرند و گمان میکنند که چون اسمها و صفات خداوند مستلزم تشبیه است، پس واجب است که نفی یا تأویل شوند؛ زیرا کمال باری تعالی جز با نفی و تأویل این اسماء و صفات تحقق پیدا نخواهد کرد؟!
استدلال برای اتصاف خداوند به صفات کمال
نخست: دلیل فطرت
باید دانست که اقرار به کمال اسماء و صفات خداوند امری فطری است که خداوند فطرت بشر را بر آن سرشته است. حتی کسانی که همه یا بعضی از اسماء و صفات خداوند را نفی میکنند، اگر شبهات و یاوههایی که دل آنها را بیمار و عقل و وجدان آنها را فاسد کرده، برطرف گردد، بدون هیچ شک و شبههای فطرت آنها به صفات کمال خداوند اعتراف میکند. ولی باید دانست که اصول و مبادی فاسد باعث فساد فطرت انسانی میگردد. بله، اگر به اوضاع کسانی که که اسماء و صفات خداوند را نفی میکنند، نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد که آنها سعی میکنند تا فطرت خود را تحت فشار قرار دهند و اثرات حق را در آن خاموش کنند و بر آن فائق آیند. آری، فطرت آنها را بسوی اثبات علوّ، محبت و خشنودی خداوند متعال و سایر صفاتش فرا میخواند؛ اما آنها به سبب دیدگاهها و نظریات فاسدشان دست رد بر سینهی حق میزنند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در مورد جهمیه که دربارهی خداوند متعال سخنان متناقضی به زبان آوردهاند، میگوید: «آنها فطرتها و عقلهایشان را مجبور میکنند تا امور محال و متناقض را بپذیرد و میگویند: او در جهان است؛ ولی در آن وجود ندارد. یا اینکه او هستی است و او آن نیست» [۱۱۸].
شارح عقیدهی طحاوی میگوید: «خداوند در فطرت انسانی که با جحود، تعطیل، تشبیه و تمثیل آلوده نشده، به ودیعت نهاده است که خداوند در اسماء و صفاتش از کمال برخوردار است و او موصوف به صفاتی است که خود و رسولش آنها را بیان نمودهاند. همچنین کمالاتی که از دید مردم پنهان مانده است، به مراتب بیشتر از آن چیزهایی است که مردم میدانند» [۱۱۹].
شیخ الاسلام در کتابهای مختلف خود ماجرای شیخ ابو جعفر همدانی را با ابو المعالی جوینی ذکر نموده است که چگونه همدانی دلیل فطرت را جهت اثبات صفت علوّ (بالا بودن) خداوند متعال برای جوینی مطرح نمود و از آن استدلال کرد.
شیخ الاسلام میگوید: «همچنین آنچه را که محمد بن طاهر مقدسی در داستان معروفش آورده، از این باب است: باری شیخ ابو جعفر همدانی حضور داشت که ابو المعالی جوینی بالای منبر صحبت نمود و گفت: «خداوند وجود داشته است در حالی که عرش نبوده است» و اینگونه چنانکه از سخنش استنباط میشود، صفت استوای بر عرش خداوند را نفی کرد؛ البته وی در آخر عمر خود از این اعتقادش برگشت و بر دین کنیزان و پیر زنان نیشابور فوت نمود.
شیخ ابو جعفر گفت: «ای استاد! موضوع ذکر عرش را بگذار ـ یعنی این موضوع مربوط به وحی است ـ بلکه از آن ضرورتی برای ما صحبت کن که در دلهایمان مییابیم؛ هر گاه عارفی میگوید: یا الله! حتماً در دلش معنایی را مییابد که علوّ را میطلبد؛ چرا که به سمت چپ و راست نگاه نمیکند؛ پس چگونه ما این امر بدیهی را از دلهایمان دور میکنیم؟
ابو المعالی جوینی فریاد زد و دستش را بر سرش گذاشت و گفت: همدانی مرا متحیر کرد.
در واقع، این شیخ از زبان تمام انسانها صحبت مینماید و به علوّ و بالا بودن خداوند اقرار میکند؛ زیرا اقرار بدان، امری فطری و ضروری است که ما و هر آن کسی که خداوند را فرا میخواند، آنرا در دلش احساس میکند، پس چطور میتوانیم آن را از دلهایمان بیرون کنیم.
و آن کنیزی که رسول الله صبه وی فرمود: «خداوند کجاست؟ گفت: در آسمان. پیامبر فرمود: او را آزاد کنید، زیرا وی مؤمن است».
آری، او یک کنیز غیر عرب بود. آیا فکر میکنید کسی به او آموزش داده بود که چنین پاسخی بدهد؟ بلکه او بر اساس فطرتی پاسخ داد که خداوند در سرشتش نهاده بود. و اینجا بود که پیامبر اکرم صنیز او را تأیید نمود و گواهی داد که وی مؤمن است [۱۲۰].
دوم: اتصاف خداوند به صفات کمال دلیل صحت الوهیت و ربوبیت او، و نفی، دلیل بطلان الوهیت و ربوبیت است
الله، پروردگاری است که مورد پرستش قرار میگیرد و باید دارای صفات کمال باشد؛ زیرا نقص معبود دلیل بطلان الوهیت و ربوبیت وی میباشد. لذا قرآن کریم با سلب نمودن اوصاف کمال، معبودان کفار را مورد مذمت قرار میدهد و عیب آنها را ایگونه بیان میکند که آنها فاقد شنوایی و بینایی هستند، نمیتوانند صحبت کنند، کسی را هدایت دهند و نفع یا ضرری به کسی برسانند.
خداوند مهربان به نقل از ابراهیم در مجادلهی با پدرش میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ لِمَ تَعۡبُدُ مَا لَا يَسۡمَعُ وَلَا يُبۡصِرُ وَلَا يُغۡنِي عَنكَ شَيۡٔٗا ٤٢﴾[مریم: ۴۲].
«هنگامی را بیان آور که ابراهیم به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش میکنی که نمیشنود و نمیبیند و هیچ شرّ و بلایی از تو به دور نمیدارد؟».
همچنین ابراهیم علیه السلام با زیر سؤال بردن الوهیت بتها خطاب به قومش فرمود:
﴿هَلۡ يَسۡمَعُونَكُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ يَنفَعُونَكُمۡ أَوۡ يَضُرُّونَ ٧٣﴾[الشعراء: ۷۲-۷۳].
«آیا هنگامی که آنها را به کمک میخوانید، صدای شما را میشنوند و نیازتان را برآورده میکنند؟ یا سودی به شما میرسانند و یا زیانی متوجّه شما میسازند؟».
همچنین ابراهیم هنگام شکستن بتهای قومش به آنها فرمود:
﴿قَالَ أَفَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكُمۡ شَيۡٔٗا وَلَا يَضُرُّكُمۡ ٦٦ أُفّٖ لَّكُمۡ وَلِمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ٦٧﴾[الانبیاء: ۶۶-۶۷].
«آیا به جای خداوند، چیزهایی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند؟ وای بر شما! و وای برچیزهایی که به جای خدا میپرستید! آیا نمیفهمید ـ که از این مجسّمهها و تندیسها کاری ساخته نیست و شایستهی پرستش نیستند؟».
و خداوند متعال با بیان بطلان الوهیت گوسالهای که بنیاسرائیل آن را پرستش میکردند، میفرماید:
﴿وَٱتَّخَذَ قَوۡمُ مُوسَىٰ مِنۢ بَعۡدِهِۦ مِنۡ حُلِيِّهِمۡ عِجۡلٗا جَسَدٗا لَّهُۥ خُوَارٌۚ أَلَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّهُۥ لَا يُكَلِّمُهُمۡ وَلَا يَهۡدِيهِمۡ سَبِيلًاۘ ٱتَّخَذُوهُ وَكَانُواْ ظَٰلِمِينَ ١٤٨﴾[الاعراف: ۱۴۸].
«و بعد از ـ رفتن ـ موسی، قوم او از زیورهایشان گوسالهای ساختند و آن را معبود خود گرفتند که پیکر بیجانی بود و صدای گاو داشت. مگر نمیدیدند که چنین پیکر گوساله گونهای با آنان سخن نمیگوید و به راهی ایشان را راهنمایی نمیکند. آنها گوساله را به خدایی گرفتند و به خود ستم کردند».
لذا روشن شد که خداوند نفی صفات شنوایی و عدم اجابت دعا و عدم توانایی نفع و ضرر و عدم کلام و عدم هدایت را دلیل بر بطلان الوهیت قرار داده است. همین جا است که جنایت آن گروهی که صفات خداوند را نفی مینمایند و یا صفات وی را تأویل میکنند، معلوم میشود. آنان خیال میکنند که توحید خداوند مقتضی نفی صفات اوست.
در حقیقت، این گروه با دلایل صحیح عقلی و نصوص صریح که بر وجوب اتصاف خداوند به صفات کمال و جلال دلالت مینمایند، مخالفت میورزند. گفتنی است که هر اندازه تعداد صفات کمال خداوند متعال بیشتر باشد، به همان اندازه ستایش و تعظیم خداوند کاملتر و بزرگتر خواهد بود. و به سبب کثرت و کمال اسماء و صفات خداوند متعال، انسان نمیتواند او را آنگونه که شایستهاش هست مورد ستایش قرار دهد.
سوم: دلایل عقلیای که بر اتصاف خداوند به صفات کمال دلالت مینمایند:
قرآن کریم اندیشهی بشر را بسوی دلایل عقلانی هدایت و راهنمایی مینماید تا آنها او را به سوی خداوند هدایت کند. اینها دلایلی آسان و در توان همهی انسانها است که مبتنی بر مبانی درستی است که هرگز باطل بدان راه نمییابد و هرگز همانند دلایل متکلمین نیست که دارای دلایل متناقض و باطل باشد که ایمان را باطل میگردانند و حق را دچار شک و تردید میکنند.
آری، قرآن عقل انسان را بسوی دلایلی هدایت مینماید که بر کمال خداوند و کمال اسماء و صفاتش دلالت میکنند؛ چنانکه میفرماید:
﴿لِلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ مَثَلُ ٱلسَّوۡءِۖ وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٦٠﴾[النحل: ۶۰].
«کسانی که به آخرت باور ندارند، دارای صفات پست هستند و خدا دارای صفات عالیه است و او با عزّت و با حکمت است».
همچنین در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَهُوَ ٱلَّذِي يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَيۡهِۚ وَلَهُ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ٢٧﴾[الروم: ۲۷].
«او است که آفرینش را آغاز کرده است و سپس آن را باز میگرداند و این برای او آسانتر است. بالاترین وصف، در آسمانها و زمین متعلّق به خدا است و او بسیار با عزّت و اقتدار و سنجیده و با حکمت است».
و در سورهی ملک میفرماید:
﴿أَلَا يَعۡلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ ١٤﴾[الملک: ۱۴].
«مگر کسی که میآفریند نمیداند، حال آنکه او دقیق و باریک بین بس آگاهی است».
مثال و نمونهی بدی که خداوند برای دشمنانش قرار داده، همان وجود نقص و عیب و سلب صفات کمال از مشرکان و بتپرستان میباشد.
و مثال والایی که خداوند متعال مستحق آن است، همان دارا بودن تمام صفات کمال میباشد. لذا کسی که صفات کمال را از خداوند سلب مینماید، در حقیقت، مثال و نمونهی بدی را برای خداوند قرار میدهد و صفات و نمونههای والایی را که خداوند برای خود قایل است از وی نفی میکند؛ حال آنکه خداوند متعال کمال مطلقی است که حاوی امور وجودی و معانی ایجابی میباشد که هر اندازه در ذات موصوف بیشتر باشند، به همان اندازه از دیگران کاملتر و بالاتر خواهد بود.
از آنجایی که صفات خداوند متعال نسبت به صفات دیگران، عظیمتر و کاملتر است، او دارای صفات برتر و عالیه است و از دیگران نسبت به این صفات عالیه مستحقتر است. بلکه اصلا غیر ممکن است دو نفر در صفات والای مطلق مشترک باشند؛ زیرا اگر هر دوی آنها از هر جهت بطور مساوی از صفات برتر برخوردار باشند، هیچ یک از آنها بر دیگری برتری نخواهد داشت. و اگر در صفات والا و برتر مساوی نباشند، آن ذاتی که از صفات برتر برخوردار است، یکی میباشد. پس غیر ممکن است که کسی دارای صفات برتر و والا باشد و در عین حال، دارای شریک و نظیر باشد.
این همان چیزی است که شارح طحاویه آن را در مورد استحقاق خداوند متعال نسبت به صفات برتر بیان نموده است. و این فرمودهی خداوند متعال که ﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾[النحل: ۶۰]. اندیشهی بشر را به این سمت سوق میدهد که خداوند در حق خودش «قیاس اولی» را استعمال نموده است؛ به این معنا که تمام کمالاتی که ذاتاً بدون نقص برای مخلوقی ثابت شود، خداوند بدانها شایستهتر است. و هر نقصی که انسان از آن دوری میجوید و عاری از کمال باشد، خداوند به طریق اولی شایستهتر است که از آن منزه و پاک باشد.
پس صفاتی مانند علم، حکمت، قدرت، شنوایی، بینایی که انسان به سبب آنها مورد ستایش، قرار میگیرد، خداوند شایستهتر به آنها است. و صفاتی مانند جهل، کوری، مرگ و کری که انسان از آنها دوری مینماید، خداوند شایستهتر است که از آنها منزه و پاک باشد.
در نصوص صریح قرآن آمده که خداوند ﴿أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾[الانبیاء: ۸۳]. ﴿أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ﴾[هود: ۴۵]. ﴿أَسۡرَعُ ٱلۡحَٰسِبِينَ﴾[الانعام: ۶۲]. ﴿أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ﴾[المؤمنون: ۱۴]. میباشد. و او أکبر، أعزّ، أعلم و أقوی است.
همچنین در قرآن آمده که خداوند ﴿خَيۡرُ ٱلۡفَٰصِلِينَ﴾[الانعام: ۵۷]. ﴿خَيۡرُ ٱلرَّٰزِقِينَ﴾[المائدۀ: ۱۱۴]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡوَٰرِثِينَ﴾[الانبیاء: ۸۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلنَّٰصِرِينَ﴾[آل عمران: ۱۵۰]. ﴿خَيۡرُ ٱلرَّٰحِمِينَ﴾[المؤمنون: ۱۰۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡفَٰتِحِينَ﴾[الاعراف: ۸۹]. ﴿خَيۡرُ ٱلۡغَٰفِرِينَ﴾[الاعراف: ۱۵۵]. ﴿وَٱللَّهُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ﴾[طه: ۷۳]. میباشد.
تمام این نصوص به طور واضح و روشن بر روشی قرآنی دلالت مینماید که عقل انسان را برای استعمال قیاس اولی در خصوص خداوند هدایت میکند؛ زیرا هر کمالی که بدون نقص برای مخلوق ثابت شود به طریق اولی برای خداوند ثابت میگردد. البته میتوان قیاس اولی را به گونهای دیگر نیز بیان داشت و آن اینکه هر کمالی که در انسان یافت میشود، بخشش خداوند است. پس چگونه کسی که فاقد کمال باشد کمال را به دیگران میبخشد؟ از قدیم گفتهاند که فرد فقیر نمیتواند چیزی را ببخشد.
فیلسوفان و متکلمان در استدلالهایشان برای اثبات کمال خداوند بر قیاس تمثیل تکیه ورزیدهاند؛ قیاسی که اصل و فرع در آن مساوی است و یا اینکه از قیاس شمول استفاده کردهاند؛ قیاسی که افراد آن مساوی است. و اینگونه خداوند را به دیگران تشبیه نمودهاند و خداوند و دیگران را تحت قضایای کلی قرار دادهاند که همهی افراد آن با هم مساوی هستند. و به سبب ضعف دلایلی که بدانها تکیه کردهاند، این منهج، آنان را دچار مشکل ساخته و بسوی شک و تردید و ضطراب سوق داده است. بر خلاف منهج قرآنی که گویای آن است که خداوند متعال در مورد خودش صرفا قیاس اولی را بکار برده، همانگونه که قبلاً بیان نمودیم.
تفسیر علما از «مثل أعلی»
عبارات علما در تفسیر «مثل أعلی» که در قرآن کریم آمده است، پیرامون چهار معنا دور میزند:
اول: ثبوت صفات والا برای پروردگار هستی؛ آن پروردگاری که کمال مطلق است و هیچگونه نقصی به هیچ شکلی به او راه ندارد. و این کمال خداوند متعال مشروط به شناخت بندگان نیست؛ تمام کمال مطلق از آن خداوند متعال است. بندگان این نکته را بدانند یا ندانند، تفاوتی نمیکند.
دوم: مثل أعلی همان تعظیم و تقدیس خداوند، بیم و هراس از او، و امید و توکلی است که در قلب بندگان، وجود دارد. در واقع، همان احساسی است که بنده از خداوند دارد تا جایی که هیچ چیز و هیچ کس را در این احساس، همتا و شریک خداوند قرار نمیدهد. باید دانست که مطلب فوق، با شرک و کفری که در دل بعضی از بندگان وجود دارد، هیچگونه منافاتی ندارد؛ زیرا آنها فطرت خویش را زیر پا گذاشته و آن را آلوده ساختهاند. هنگامی که این پرده از فطرت آنها برداشته شود، تعظیم، تقدیس و تنزیهی که نسبت به خداوند در گوهر انسان، وجود دارد، آشکار میگردد. همچنین روشن خواهد شد که هیچ کس نمیتواند در دل بندگان، جایگاهی مانند جایگاه خداوند داشته باشد.
سوم: مثل أعلی، همان اثبات صفات کمال برای خداوند یکتا و پاک دانستن وی از هر عیب و نقص و تمثیل میباشد.
چهارم: مثل أعلی، عبارت است از: عبادت خداوند متعال با علم و شناختی که در قلب عبادت کنندگان و ذاکرانش وجود دارد که از میان آنها میتوان به عبادات قلبی از جمله اخلاص، توکل، محبت خداوند و دعا اشاره نمود.
یکی از دلایل کمال اسما و صفات خداوند متعال این است که صفاتش، ازلی و ابدی هستند
جایز نیست انسان تصور کند که خداوند متصف به صفتی است که قبلاً متصف به آن نبوده است. یا معتقد باشد که برخی از صفاتش از او جدا میشوند؛ زیرا متصف بودن خداوند به صفاتش، کمال محسوب میشود و فقدان صفات نقص و عیب بحساب میآید. و اصلاً ممکن نیست که خداوند بعد از نقص به کمال برسد، همانگونه که جایز نیست بعد از کمال، تنزل پیدا کند.
طحاوی در تأیید این مفهوم میگوید: «خداوند قبل از آفرینش، از قدیم، متصف به این صفات بوده و با آفرینش موجودات، هیچ چیز به صفاتش اضافه نشده است. همچنین برای همیشه متصف به این صفات خواهد بود».
شارح طحاویه در توضیح عبارت فوق میگوید: «خداوند از قدیم متصف به صفات کمال یعنی صفات ذاتی و صفات فعلی بوده است. و جایز نیست انسان معتقد باشد که خداوند متصف به صفاتی شده که قبلاً متصف بدانها نبوده است؛ زیرا صفات خداوند صفات کمالند و فقدان آنها به معنای نقص است. و تصور اینکه خداوند بعد از نقص به کمال دست یافته است، جایز نیست».
سپس شارع طحاویه میافزاید: «صفات فعلی و صفات اختیاری و مانند اینها از قبیل آفرینش، تصویر، میراندن، زنده گردانیدن، قبض و بسط، استواء، آمدن، نزول، خشم، خشنودی و دیگر صفات شبیه اینها که خداوند خودش را بدانها توصیف نموده یا پیامبرش آنها را برای او ذکر کرده است، هیچ اشکالی برای قانون فوق، بحساب نمیآید؛ چرا که چنین حدوثی به این اعتبار، ممتنع نیست؛ مثلا نمیگویند که فعل خداوند بعد از عدم، برای وی حادث شده است. همانگونه که اگر کسی امروز صحبت کند و دیروز نیز صحبت کرده و از این نعمت برخوردار بوده، نمیتوان در مورد وی گفت: صحبت و کلام برای وی حادث شده است. اما اگر کسی به سبب مشکلی مانند کودک بودن و لال بودن نتواند صحبت کند؛ سپس زبانش باز شود و صحبت کند، در مورد او میتوان گفت که: صحبت و کلام برای وی حادث شده و بوجود آمده است. ولی کسی که بدون هیچ مشکلی سکوت کند و صحبت نکند، چنین شخصی بالقوه متکلم است؛ یعنی هرگاه بخواهد، صحبت مینماید. و در حال صحبت به وی گفته میشود که وی بالفعل صحبت میکند. همچنین کسی که در حال نوشتن باشد به وی گفته میشود بالفعل نویسنده است. اما هنگامی که مشغول نوشتن نباشد، از صفت کاتب بودن خارج نمیشود» [۱۲۱].
اتصاف خداوند به صفات کمال بطور ابدی و ازلی ما را به این واقعیت راهنمایی مینماید که: «افعال خداوند ناشی از اسماء و صفات وی میباشند و اسماء مخلوقات نیز ناشی از افعالشان است. پس افعال خداوند از کمالش بوجود میآید؛ اما کمال مخلوقات از افعالشان بدست میآید؛ به این معنی که بعد از انجام فعل، اسمهایش از فعل گرفته میشود. اما خداوند از قدیم و همیشه کامل بوده و افعالش از کمال وی سرچشمه میگیرد. زیرا خداوند در ذات و صفاتش کامل است و افعال وی نشأت گرفته از کمال وی میباشد. اما مخلوقات، نخست فعل را انجام میدهند؛ سپس کمالی که شایستهی آن فعل است، برایشان حاصل میگردد» [۱۲۲].
اموری که اطلاق آنها بر خداوند جایز است و اموری که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست
یک: اطلاق اسماء مذموم در حق خداوند جایز نیست
اطلاق نمودن افعال و اسمهای مذموم به طور مطلق بر خداوند جایز نیست؛ نه به شکل مقابله و جزا و نه به شکلی دیگر. به این معنا که نمیتوان گفت: خداوند فقیر، عاجز و یا خائن است. و اینجا است که اشتباه قول افراد نادانی مشخص میشود که میگویند: کسی که خیانت کند، خدا هم به او خیانت میکند، کسی که ظلم کند، خدا به او ظلم مینماید و کسی که ستم کند، خداوند به او ستم میکند؛ زیرا خداوند هرگز خیانت و ظلم و ستم نمیکند. به همین سبب است که خداوند متعال در مورد کسانی که نیت خیانت به پیامبر داشتند، میفرماید:
﴿وَإِن يُرِيدُواْ خِيَانَتَكَ فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡكَنَ مِنۡهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ٧١﴾[الانفال: ۷۱].
«ای پیغمبر! اگر مشرکان با اظهار ایمان بخواهند به تو خیانت کنند، آنان پیش از این به خداوند خیانت کردهاند. پس خداوند شما را بر آنان پیروز کرد و خداوند آگاه و با حکمت است».
شما ملاحظه مینمایید که خداوند شیوهای را که برای گول زنندگان بکار برده برای خائنان استعمال ننموده است؛ چنانکه در مورد گول زنندگان میفرماید:
﴿يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ﴾[الانساء: ۱۴۲].
«خدا را گول میزنند! حال آنکه خداوند ایشان را گول میزند».
چرا که خیانت به هر شکل و حالتی که باشد، مذموم است؛ اما خدعه و گول زدن اینگونه نیست؛ بلکه اگر به شکل مقابله و مجازات باشد، آنگونه که در آیهی فوق آمده است، صفت مدح شمرده میشود.
دو: نام گذاری و توصیف خداوند به امور بد جایز نیست
از آنجایی که افعال خداوند از اسماء و صفات وی نشأت میگیرد، لذا تمامی افعالش نیز خیر میباشد. در حدیث هم آمده است که: «شر از جانب خدا نیست». اگر انتساب شر به خداوند جایز باشد، پس باید جایز باشد که نامهایی را که دال بر شر است، برای خدا وضع نمود. و در این صورت، نامهای خداوند همه تحت عنوان اسماء الحسنی قرار نمیگرفتند؛ بلکه در این میان، نامهایی وجود میداشت که احسن و زیبا نمیبود، که این امر هم باطل است؛ چونکه شر نه به صورت فعل و نه به صورت وصف به خداوند نسبت داده نمیشود. بلکه در قلمرو مخلوقات وی قرار میگیرد. و باید دانست که میان فعل و مفعول تفاوت بسیاری وجود دارد؛ زیرا شر وابسته به مفعول است که خارج از خدا میباشد، و هرگز وابسته به فعل خداوند نیست [۱۲۳].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «شر به تنهایی در کلام خدا و رسول خدا، به خداوند نسبت داده نشده است و صرفا به یکی از شکلهای زیر وارد شده است:
۱ـ در عموم مخلوقات وارد شده است. و هنگامی که اینگونه در عموم مخلوقات وارد شود، عموم قدرت، مشیت و خلق الهی را میرساند و حاوی حکمتی است که به عموم مخلوقات تعلق میگیرد؛ مانند این سخن خداوند متعال که میفرماید:
﴿ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖۖ﴾[الزمر: ۶۲].
«خداوند آفرینندهی همه چیز است».
باید دانست که هر رحمت و منفعت و مصلحتی که خداوند ایجاد کرده، از فضل وی سرچشمه میگیرد، و هر چیزی که غیر از این باشد، در چهار چوب عدالت او میگنجد.
۲- یا این که به علت و فاعل نسبت داده شده است؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ ١ مِن شَرِّ مَا خَلَقَ ٢﴾[الفلق: ۱-۲].
«بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم . از شر هر آنچه او آفریده است».
و در سورهی نساء میفرماید:
﴿مَّآ أَصَابَكَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِكَۚ﴾[النساء: ۷۹].
«ای پیامبر! آنچه از خیر و خوبی به تو میرسد، از جانب الله است و آنچه که از بلا و بدی به تو میرسد از خود تو است».
۳ـ یا اینکه فاعل آن حذف میشود؛ مانند این سخن خداوند متعال که میفرماید:
﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِيٓ أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا ١٠﴾[الجن: ۱۰] [۱۲۴].
«ما نمیدانیم که آیا برای ساکنان زمین شر و بلا در نظر گرفته شده است، یا این که پروردگارشان خیر و هدایت ایشان را خواسته است».
ابن قیم میگوید: «شر به صفات، افعال و اسماء خداوند راه پیدا نمیکند؛ بلکه به مفعولها راه پیدا میکند. با توجه به این نکته که هنگام نسبت دادن به انسان، شر به حساب میآید؛ اما از این جهت که به خداوند نسبت داده میشود، شر محسوب نمیشود.» [۱۲۵].
سوم: تصغیر اسمهای خداوند متعال جایز نیست
زیرا چه بسا که تصغیر به معنای تحقیر میآید. به همین سبب، علما اتفاق نظر دارند که تصغیر صفات خداوند متعال جایز نیست. امام الحرمین نقل نموده که علما بر عدم جواز، اجماع کردهاند و ابن حجر عسقلانی نیز این مطلب را از او نقل نموده است [۱۲۶].
چهارم: آنچه که در برخی موارد، اطلاق آنها بر خداوند جایز است
و آنها مواردی هستند که به شکل جزا، عدالت و مقابله، بر خداوند متعال اطلاق گردیدهاند. اگر کسی بگوید: نظر شما چیست دربارهی اسماء و افعالی که خداوند متعال بر خودش در این آیات اطلاق نموده است:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ﴾[النساء: ۱۴۲].
«بیگمان منافقان خدا را گول میزنند! حال آنکه خداوند آنان را گول میزند».
﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ ٱللَّهُۖ﴾[آل عمران: ۵۴].
«و آنان مکر کردند و خداوند هم مکر نمود».
﴿وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَيَٰطِينِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَكُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ ١٤ ٱللَّهُ يَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ﴾[البقرۀ: ۱۴-۱۵].
«و هنگامی که منافقان با رؤسای شیطانصفت خود به خلوت مینشینند، میگویند: ما با شماییم و مؤمنان را مسخره مینماییم. خداوند ایشان را مسخره مینماید».
﴿سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِمۡ﴾[المائدۀ: ۸۰].
«خداوند بر آنان خشمگین گردید».
﴿إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[السجدۀ: ۲۲].
«مسلّماً ما از همگی جنایت کاران انتقام خواهیم گرفت».
در پاسخ او میگوییم: این صفات در بعضی از حالتها کمال، و در حالتهای دیگر، نقص شمرده میشوند. «هرگاه که یک صفت در بعضی حالتها کمال، و در حالتهای دیگر، نقص شمرده شود، اطلاق آن بر خداوند متعال نه به طور مطلق جایز، و نه به طور مطلق، ممتنع است. لذا این صفات نه بطور مطلق بر خداوند اطلاق میگردند و نه بطور مطلق از او نفی میشوند؛ بلکه لازم است که در چنین صفاتی قایل به تفصیل باشیم؛ به این معنا که در حالتی که این صفات، کمال شمرده میشوند، اطلاق آنها بر خداوند جایز است و در آن حالتی که نقص بحساب میآیند، اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست. صفاتی مانند مکر، کید، حیله و مانند اینها از این قبیلاند. چنین صفاتی اگر به شکل مقابله با انجام دهندگان این کارها باشند، کمال بشمار میروند؛ چرا که دلیل بر این هستند که فرد توانایی مقابله به مثل و بلکه بیشتر از آن را در برابر دشمنش دارد. و در غیر این صورت، نقص شمرده میشوند. و همانگونه که میدانید خداوند این صفات را بطور مطلق بر خودش اطلاق ننموده، بلکه اینها را به شکل مقابله به مثل با کسانی که چنین رفتارهایی را با خودش و پیامبرش میکنند، ذکر نموده است» [۱۲۷].
اینجا است که ما به اشتباه کسانی پی میبریم که اسمهای ماکر، خادع، ناسی، مستهزء، فاتن، ساخط، منتقم و مانند اینها را جزو اسماء خداوند بشمار آوردهاند. ابن قیم صاحبان این نظریه را بشدت مورد تهاجم قرار داده است؛ حافظ حکمی نقل میکند که ایشان گفته است: «هرگز خداوند، خودش را با اوصافی مانند کید، مکر، حیله و استهزاء بطور مطلق توصیف ننموده است. و هرگز چنین اسمهایی جزو اسماء حسنای خداوند شمرده نمیشوند. مصنفان نادانی که اسماء حسنای خداوند را شرح دادهاند و گمان کردهاند که نامهایی مانند ماکر، خادع، مستهزء و کائد جزو نامهای خداوند هستند، در حقیقت، چنان سخن بزرگی بر زبان آوردهاند که بدنها به لرزه در میآید و نزدیک است که گوشها از شنیدن آن، شنوایی خودشان را از دست بدهند. آنچه این افراد نادان را فریب داده، این است که خداوند متعال این افعال را بر خودش اطلاق نموده است؛ لذا اینها اسمهایی را از این افعال برای خداوند متعال اشتقاق کرده و گرفتهاند. و از آنجایی که همهی نامهای خداوند متعال، حسنی (خوب و زیبا) هستند، اینها را هم در کنار رحیم، ودود، حکیم و کریم جزو اسماء حسنی شمردهاند. قطعاً این جهل و نادانی بسیار بزرگی است؛ زیرا این افعال هرگز به طور مطلق قابل مدح نیستند؛ بلکه این اسماء در برخی موارد، قابل مدح، و در مواردی دیگر، مذموماند. لذا اطلاق کردن افعال آنها به طور مطلق، بر خداوند متعال جایز نیست؛ به این معنا که هرگز نمیتوان گفت: خداوند حیله و نیرنگ میکند و استهزاء مینماید. پس وقتی که این سخن درست نباشد، به طریق اولی نمیتوان از آنها نامهایی را برای خداوند وضع کرد» [۱۲۸].
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «اسمی که حاوی معنای شر باشد، جزو اسمهای خداوند بشمار نمیرود؛ بلکه شر جزو مفعولهای خداوند بحساب میآید. و در حدیث نیامده که اسم «منتقم» جزو اسمهای خداوند متعال است؛ بلکه در قرآن کریم به صورت مقید ذکر شده است: ﴿إِنَّا مِنَ ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[السجدۀ: ۲۲]. «ما از مجرمان انتقام میگیریم». و ﴿إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٞ ذُو ٱنتِقَامٖ﴾[ابراهیم: ۴۷]. [۱۲۹]«خداوند چیره و انتقام گیرنده است».
پنجم: اسمهایی که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست؛ چونکه قابل تقسیم به مدح و ذماند:
همچنین کسانی که نامهای مرید، فاعل، صانع، ماهد و مانند اینها را جزو اسمهای خداوند متعال شمردهاند ـ حال آنکه جزو اسمهای خداوند نیستند ـ مانند گروه گذشته دچار اشتباه شدهاند؛ زیرا اراده، فعل، صنع و مهد میتوانند به کمال و نقص تقسیم شوند؛ به همین سبب، خداوند آنها را صرفا در صورتی بر خودش اطلاق نموده است که چه از جهت فعل و چه از جهت خبر، کاملتر باشد:
﴿تُرِيدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡيَا وَٱللَّهُ يُرِيدُ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾[الانفال: ۶۷].
«شما متاع ناپایدار دنیا را میخواهید، در صورتی که خداوند سرای آخرت را میخواهد».
﴿وَٱلۡأَرۡضَ فَرَشۡنَٰهَا فَنِعۡمَ ٱلۡمَٰهِدُونَ ٤٨﴾[الذاریات: ۴۸] [۱۳۰].
«و زمین را پهن کردهایم و چه آمادهکنندگان خوبی بودهایم!».
ابن العربی «فاعل» و «زارع» را نیز جزو نامهای خداوند به حساب آورده است؛ اما صحیح این است که این دو نام و امثال اینها اگر بدون هیچ متعلق یا سیاق حاوی کمال ذکر گردند، مدحی بشمار نمیآیند. ولی در سیاق آیاتی که ذکر شدهاند، صفت کمال و مدح بحساب میآیند. خداوند متعال میفرماید:
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ﴾[الانبیاء: ۱۰۴].
«همان گونه که آفرینش را آغاز نمودیم، از نو بازگشت میدهیم. این وعدهای است که ما میدهیم و ما قطعاً آن را به انجام میرسانیم».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَحۡرُثُونَ ٦٣ ءَأَنتُمۡ تَزۡرَعُونَهُۥٓ أَمۡ نَحۡنُ ٱلزَّٰرِعُونَ ٦٤﴾[الواقعۀ: ۶۳-۶۴].
«آیا هیچ دربارهی آنچه کشت میکنید، اندیشیدهاید؟ آیا شما آن را میرویانید یا ما میرویانیم؟».
همچنین ابن العربی «رابع ثلاثة» و «سادس خمسة» را با استدلال از آیهی سورهی مجادله، جزو نامهای خداوند قرار داده است:
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ﴾[المجادلۀ: ۷].
«هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگویی کنند، مگر این که خداوند چهارمین ایشان است و نه پنج نفری مگر این که او ششمین ایشان است».
اما این خطایی آشکار است؛ زیرا این آیه چه به لحاظ مفهوم و چه به لحاظ منطوق بر چنین چیزی دلالت نمینماید؛ بلکه معنای آیه این است که: در هر نجوایی که سه نفر یا پنج نفر انجام میدهند حتماً خداوند چهارمین و یا ششمین نفر آنها است و آگاه به افعال و اقوال آنها میباشد.
ششم: اسمهایی که اطلاق آنها بر خداوند جایز نیست مگر اینکه مقترن با نام مقابلشان باشند و آنها هم نامهای مزدوجاند
اندیشمندان دینی معتقدند که برخی از اسمهای خداوند متعال به تنهایی، کمال شمرده نمیشوند؛ بلکه برای افادهی کمال باید آنها را همراه با نام مقابلشان ذکر نماییم.
نامهایی از قبیل مذلّ، ضارّ، منتقم و مانع جزو نامهایی هستند که به تنهایی، کمال شمرده نمیشوند؛ لذا نمیتوان خداوند متعال را به مجرد اذلال، اضرار، انتقام و منع کردن، مورد مدح و ستایش قرار داد؛ بلکه درست این است که باید گفت: الـمعزّ الـمذلّ، الضارّ النافع، العفوّ الـمنتقم والـمعطی الـمانع. پس در صورتی، کمال برای خداوند متعال متحقق میگردد که هر اسم همانگونه که ذکر شد، در کنار مقابلش بیاید. زیرا هدف از این اسمها این است که عزت و ذلت، نفع و ضرر، عفو و انتقام و منع و بخشش همگی در دست خداوند متعال و تحت تصرف او هستند. قابل یادآوری است که این اسمهای دوگانهی خداوند متعال حکم یک اسم را دارند که نمیتوان برخی از حروف آن اسم را از برخی دیگر جدا کرد. این نامها هر چند که متعدد هستند اما حکم یک اسم را دارند. به همین سبب به صورت مفرد نیامدهاند و صرفا با مقترن بودن اسم مقابلشان بر خداوند اطلاق شدهاند. پس اگر کسی یا مذلّ! یا ضارّ! و یا مانع! بگوید و خبری بدهد، خداوند را تعریف و تمجید ننموده است مگر اسم مقابلش را ذکر نمایند.
برخی از پژوهشگران میگویند: این اسمها همراه مقابلشان معنای عموم را میرسانند. و ما بیان کردیم که قرآن «شرّ» را با یکی از سه روش به خدا نسبت میدهد. و یکی از آن سه روش این است که «شرّ» در عموم مخلوقات وارد میشود و اینگونه در تحت عموم قدرت، مشیت و خلقت وی قرار میگیرد.
البته این اسمهای دوگانه بسیار اندکاند. بیشتر اسمهای خداوند متعال مانند علیم، سمیع، بصیر و حکیم طوری هستند که میتوان آنها را به تنهایی و در کنار اسمهای دیگر بر خداوند اطلاق نمود. لذا صدا کردن خداوند متعال با این دسته از اسمها به تنهایی و در کنار اسمهای دیگر جایز است. همچنین میتوان خداوند متعال را با این نامها به تنهایی و یا مقترن با نامهای دیگر، حمد و ثنا گفت [۱۳۱].
[۱۱۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۷۱). [۱۱۶] بدائع الفوائد (۱/۱۶۸). [۱۱۷] ایثارالحق ص (۱۶۶). [۱۱۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۴/۶۰). [۱۱۹] شرح العقیدة الطحاویة ص (۹۵). [۱۲۰] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام، با اندکی اختصار: ۴/۶۱ [۱۲۱] شرح العقیدة الطحاویة (۱۲۷- ۱۲۸). [۱۲۲] بدائع الفوائد (۱/۱۶۲). [۱۲۳] بدائع الفوائد (۱/۱۶۳). [۱۲۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۹۴) [۱۲۵] الفوائد ص (۱۴۳). [۱۲۶] فتح الباری (۱۳/۳۶۶). [۱۲۷] القواعد المثلی في صفات الله و اسمائه الحسنی، شيخ محمد صالح عيثمين ص (۲۰). [۱۲۸] معارج القبول (۱/۷۶). [۱۲۹] مجموعه فتاوای شيخ الاسلام (۸/۹۶). [۱۳۰] بدائع الفوائد (۱/۱۶۱). [۱۳۱] بدائع الفوائد (۱/۱۶۷).