اسما و صفات الهی

فهرست کتاب

چهارم: نابود کردن اعتقادات بطور برنامه ریزی شده

چهارم: نابود کردن اعتقادات بطور برنامه ریزی شده

دشمنان اسلام تلاش کردند تا با استفاده از زور و قدرت، اسلام را از بین ببرند؛ اما موفق نشدند. لذا تلاشهای بسیاری از آنها متوجه تخریب اعتقادات مسلمانان گردید. برخی به این نتیجه رسیدند که نابودی اسلام از داخل آسانتر از نابودی آن از خارج است. لذا بسیاری از کسانی که می‌خواستند اعتقادات اسلامی ‌را از بین ببرند، مسلمان شدند و سمپاشی خود را در میان مسلمانان آغاز کردند و این مفاسدی که پخش کردند دستاویز خطرناکی برای منافقان و ملحدان و مشرکان گردید.

تا جایی که برخی از این رهبران ضلالت، هدف خود را به صراحت بیان کردند. اما اهداف بیشتر آنها بطور ناگهانی و ناخودآگاه از زبانشان آشکار می‌شود. همچنین گاهی اهداف آنها را اصول کفر آمیز و متناقض‌شان که اعتقادات اسلامی ‌را بد جلوه می‌دهد و آموزش‌های قرآنی را نادیده می‌گیرد، آشکار می‌کند.

بر زبان ابو میمون قداح آمده است که: «من از دین محمد بسیار دلتنگم و سپاهی ندارم تا به جنگ با آن بروم و مال چندانی هم ندارم که در این راه صرف نمایم؛ ولی در ایجاد حیله بسیار ماهرم تا جایی که می‌توانم دین محمد را به کلی تغییر دهم» [۲۶۰].

ابن راوندی می‌گوید:‌ «فصاحت اکثم بن صیفی برتر از فصاحت قرآن است» [۲۶۱].

در جایی دیگر می‌گوید:‌ «قرآن حکیم نیست و در آن سخنان متناقض، اشتباه و محال وجود دارد» [۲۶۲].

همچنین می‌گوید:‌ «آنچه که پیامبر آورده، بیشتر از دو حالت ندارد: یا معقول است یا غیر معقول. اگر معقول باشد، عقل برای کشف آن کافی است و نیازی به پیامبر نداریم. اگر غیر معقول است، مقبول نیست؛ زیرا قبول چیز غیر معقول، خروج از دایره‌ی انسانیت به دایره‌ی حیوانیت است» [۲۶۳].

قابل یادآوری است که این انسانهای گمراه برای فاسد کردن اعتقادات اسلامی ‌دو روش را پیش گرفتند:‌

اول: راه افراط و مبالغه. دوم:‌ راه تحریف و تأویل.

اکثر کسانی که راه افراط را در پیش گرفته‌اند، گروههای باطنی هستند؛ زیرا آنها در تعظیم امامان دچار افراط شده‌اند تا جایی که تعدادی از آنها امامان را به سطح خداوند رسانیده‌اند.

شهرستانی می‌گوید: «غلات، نام کسانی است که در حق امامانشان افراط کردند، تا جایی که آنها را از دایره‌ی انسانیت خارج کردند و احکام الوهیت را به آنها دادند. آنان چه بسا که یکی از امامانشان را به خدا تشبیه می‌کنند. و گاهی نیز خداوند را به مخلوقات تشبیه می‌کنند. آنها در دو طرف افراط و تفریط‌ قرار دارند. و شبهات آنها از مذهب حلولیت و تناسخ و مذاهب یهود و نصارا نشأت گرفته است.

نخستین کسی که نقشه کشید تا با افساد اعتقادات، اسلام را از داخل نابود کند، عبدالله ‌بن سبأ یهودی بود.‌ بغدادی می‌گوید: «پژوهشگران اهل سنت می‌گویند: ابن سبأ فردی یهودی بود که می‌خواست با تأویلات خود در خصوص حضرت علی و فرزندانش در اعتقاد مسلمانان فساد ایجاد کند تا اینکه مسلمانان نیز راجع به حضرت علی همان دیدگاهی را داشته باشند که مسیحی‌ها نسبت به حضرت عیسی دارند» [۲۶۴].

این فرد خبیث و طرفداران و پیروان وی، راجع به علی و فرزندانش مدعی جایگاه والایی بودند تا جایی که او را خدا قلمداد کردند و صفات الوهیت را به علی دادند.

اگر کسی در دیدگاههای جهمیه دقت کند، متوجه می‌شود که اعتقادات آنها در نهایت به انکار خداوند می‌انجامد. لذا علمای اهل سنت معتقدند کسانی که این دیدگاهها را مطرح و ابداع کردند، کفار و افراد زندیق بودند که خداوند را انکار می‌کردند؛ ولی آنها خود را پشت نطریات فلسفی و دیدگاههای گمراه، پنهان کردند تا بدون ظاهر شدن اهدافشان به مقصودشان برسند.

همچنین کسانی که صفات خداوند را انکار می‌کنند، در حقیقت سخن آنها مانند سخن فرعون و نمرود است که خداوند را انکار می‌کردند؛ زیرا کسی که دارای صفات نباشد، وجود ندارد و نمی‌توان او را شناخت.

شیخ الاسلام می‌گوید: «آنچه که از سلف و امامان بزرگوار به ما رسیده، این است که آنها جهمی‌های محض را که منکر صفات خداوند هستند، تکفیر کرده‌اند. و حقیقت عقیده‌ی آنها این است که خداوند دیده نمی‌شود، سخن نمی‌گوید، از مخلوقات جدا نیست و دارای قدرت، علم، و بینایی و حیات نیست. بلکه قرآن مخلوق است و اهل بهشت مانند اهل جهنم خداوند را نمی‌بینند» [۲۶۵].

همچنین می‌گوید: «در حقیقت، عقیده‌ی جهمیه‌ همان عقیده‌ی فرعون می‌باشد؛ چرا که آنان مانند فرعون خداوند را انکار می‌کردند و کلام و دین او را تعطیل می‌کردند. فرعون هم همین کار را انجام می‌داد و می‌گفت:

﴿مَا عَلِمۡتُ لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرِي[القصص: ۳۸].

«من خدایی بجز خودم برای شما سراغ ندارم».

و به موسی علیه السلام می‌گفت:

﴿لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَيۡرِي لَأَجۡعَلَنَّكَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِينَ[الشعراء: ۲۹].

«‏اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی، تو را از زمره‌ی زندانیان خواهم کرد». ‏

و می‌گفت:

﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ[النازعات: ۲۴].

«من والاترین پروردگار شما هستم».

همچنین او صحبت کردن خداوند با موسی علیه السلام را انکار می‌کرد و نمی‌پذیرفت که موسی خدایی فوق آسمانها دارد و می‌خواست عبادت و طاعت خداوند را تعطیل کند و خودش معبود و مطاع باشد.

از آنجایی که اندیشه‌ی جهمیه که صفات را نفی می‌کنند، منجر به عقیده‌ی فرعون می‌شود که انکار خداوند و عبادت و کلامش می‌باشد، سرانجام با ادعای تحقیق و توحید و عرفان آشکار گردید. این مدعیان می‌گفتند: هستی، خداوند است، وجود، واحد می‌باشد، موجود، قدیم و ازلی و خالق همان موجود محدث و مخلوق است، خدا همان عبد می‌باشد، و خدا و عبد و خالق و مخلوقی وجود ندارد.

لذا آنها از انبیا همچون نوح و ابراهیم و دیگران، خرده گیری می‌کردند و منزلت آنان را پایین می‌دانستند و فرعون را تعریف و تمجید می‌کردند و عبادت تمام مخلوقات و تمام بتها را جایز می‌دانستند. آنها می‌گفتند: عبادت کنندگان بتها خداوند را می‌پرستند. خداوند خودش عابد و معبود است و او همه چیز و همه‌ی وجود می‌باشد. آنان با این دیدگاه، علناً خداوند را انکار و دین وی و پیام وی را رد می‌کردند. گروهی از آنها که آگاه به مسایل کلام و فلسفه و تصوف بودند، دچار گمراهی شدند؛ مانند ‌ابن سعید، صدر قونوی؛ شاگرد ابن عربی؛ بلیانی و تلمسانی که وی از همه‌ی آنها علم و معرفت بیشتری داشت و با فعل، مذهبش را اظهار می‌کرد، شراب می‌خورد و محرمات را انجام می‌داد» [۲۶۶].

ابن تیمیه می‌گوید: فردی که مورد اعتماد من بود، گفت: کتاب «فصوص الحکم» ابن عربی را نزد تلمسانی خواندم با این اعتقاد که این سخن اولیای الهی و عارفان است. پس گفته‌اش را مخالف قرآن ‌دیدم و به تلمسانی گفتم:‌ این سخن، مخالف قرآن است. تلمسانی گفت: قرآن همه‌اش شرک است؛ بلکه توحید تنها در کلام ما می‌باشد.

همچنین می‌گوید: ‌یکی از کسانی که با تلمسانی و یکی از هم مسلکان وی از راهی عبور می‌کرد، گفت: آن دو از کنار یک سگ گر که در کنار راه مرده بود، می‌گذشتند. رفیق تلمسانی پرسید: این هم ذات خداوند است؟ تلمسانی جواب داد: آیا چیزی غیر از ذات خداوند وجود دارد؟ بله، همه چیز ذات خداوند است.

شیخ الاسلام در ادامه‌ی سخنانش می‌گوید: «حقیقت سخن آنها همان سخن فرعون است؛ اما فرعون از کسی نمی‌ترسید که مجبور به نفاق باشد. لذا با وجود اینکه در دلش خدا را قبول داشت، انکار می‌کرد. اما اینها از یک طرف، با مسلمانان دست به نفاق می‌زدند؛ چرا که نمی‌توانستند خداوند را آشکارا انکار کنند. و از طرف دیگر، گمراهانی بودند که تصور می‌کردند بر حق‌‌اند و معتقد بودند که خالق همان مخلوق است. پس سخن آنها با سخن فرعون یکی است؛ ولی فرعون معاندی بود که عناد و انکارش را اظهار می‌کرد. اما اینها یا افراد نادان و گمراهی بودند و یا منافقانی بودند که الحاد و انکار خود را پنهان می‌کردند و به ظاهر با مسلمانان، موافق بودند. همچنین شیخ بزرگوار برخی از ضلالت‌ها و اعترافات آنها را بیان داشته که آنها بر راه و روش فرعون هستند.» [۲۶۷]

بله، تمام گمراهان تأویل را بعنوان راهی جهت گمراه کردن مردم و نابودی اسلام در پیش گرفتند و راه باطنیه هم همین است. محمد بن حسین دیلمی ‌راجع به آنها می‌گوید: «مذهب باطنیه در سال ۲۵۰ هجری تأسیس گردید. گروهی از فیلسوفان، ملحدان، مجوسیها و یهودیان آن را بنا نهادند که خود را مسلمان می‌پنداشتند؛ اما در حقیقت، دلشان پر از کینه نسبت به اسلام و مسلمانان بود. هدفشان از این کار این بود تا قدرت اسلام را بکاهند و مردم را بی‌دین کنند. آنها هیئت‌هایی را جهت دعوت مردم به این مذهب به سرزمین‌های مختلف اسلامی اعزام کردند تا شاید قدرتمندان و پادشاهان به دین آنها بگروند و بتوانند دین محمد را از بین ببرند.

آخرین دعوتگر آنها میمون بن قداح ثنوی بود. آنها وقتی که این مذهب را بنیان نهادند، ادعای شیعه و مذهب امامیه کردند و اصول اعتقادیشان مانند اعتقاد فیلسوفان بود. ظاهر مذهب آنان رفض و باطن آن کفر محض بود.

میمون بن قداح برای هر آیه‌ و حدیثی، یک تفسیر و تأویل خاص قرار داد و می‌گفت: تمام ‌فرضها و سنتها دارای رمز و راز و اشارات و مثلهایی است و همه‌ی ظواهر صرفا پوسته و قشر است و باطن آنها مغز و هدف آن می‌باشد. و افراد را به تمسک به غایب مفقود و دوری جستن از حاضر موجود دستور می‌داد. و اصل دعوت خود را با حضرت علی و تقدیم وی در امامت آغاز کرد تا اینکه با جلالت اسلام و حضرت علی و فرزندانش کفر بسیار بزرگ و افتراهای قدیمی‌ و الحاد واضح و طعن به تمامی ‌صحابه و تابعین را پنهان کند. بلی، این فرد ملعون معتقد به یهودیت بود؛ اما خود را مسلمان جلوه می‌داد. و از آنجایی که یهودیان با نبی مکرم اسلام عداوت و دشمنی داشتند، برای نابودی اسلام بسیار تلاش می‌کرد.

باطنی‌ها ده لقب دارند: «اسماعیلیه، باطنیه، قرامطه، سبعیه، بابلیه، محمره، تعلیمیه، قرمطیه و خرمندینیه» [۲۶۸].

دیلمی‌ بسیاری از تأویلات گروههای باطنی را ذکر کرده است؛ آنها می‌گویند: وحی و ملائکه و معجزات همه رمز و اشاره و مثالهایی هستند که اهل ظاهر اینها را نمی‌دانند؛ مثلاً مار موسی به معنای غلبه‌ی موسی بر فرعون است. و اینکه عیسی بدون پدر است، یعنی علم و دانش را از امام فرانگرفته بلکه از نائب امام اخذ نموده است. و جاری شدن آب در میان انگشتان پیامبر اسلام را به وفور علم وی تفسیر کرده‌اند. طلوع خورشید از مغرب را خروج امام تفسیر کرده‌اند. معنای قیام از قبر را که در قرآن و سنت ذکر شده، به قیام امام زمان تفسیر نموده‌اند. و معاد یعنی هر چیز به طبیعتهای چهارگانه‌ی خود بر می‌گردد. معنای غسل که در شرع آمده همان تجدید عهد با امام است. جماع یعنی سخن گفتن با کسی که با اهل باطن پیمان ندارد. زنا یعنی علم آموزی به کسی که با آنها رابطه ندارد. احتلام یعنی پیشی گرفتن از مذهب اهل باطن. طهور یعنی بیزاری جستن از هر کسی که با مذهب باطنیه مخالفت می‌کند. تیمم یعنی فرا گرفتن علم مشروع. نماز یعنی دعا برای امام اهل باطن. زکات یعنی نشر علم میان کسانی که مستحق آن هستند و تزکیه می‌شوند. روزه یعنی کتمان علم از اهل ظاهر. کعبه همان پیامبر است و دروازه‌ی آن علی می‌باشد. صفا پیامبر و مروه علی می‌باشد و میقات امام باطنیان است. طواف هفتگانه خانه خدا همان طواف پیرامون محمد و امامان هفتگانه است. جهنم همان مکلف نمودن مردم به عبادات است، آنهم وظیفه‌ی کسانی است که علم باطن ندارند. و بهشت علم باطن می‌باشد.

طوفان، علمی است که اهل سنت در آن غرق شده‌اند. آتش ابراهیم خشم نمرود علیه او است. ذبح اسحاق اجرای عهدی بود که بر آن متعهد شده بود. عصای موسی دلیل او بود که هنگام مناظره بوسیله‌ی آن غلبه یافت. تسبیح کوهها همان مردان محکم باطنیان هستند. جن‌ها هم همان یاران سلیمان یعنی باطنیه‌ی آن دوران بودند. ابلیس و آدم همان ابوبکر و علی هستند. یأجوج و مأجوج اهل ظاهرند» [۲۶۹].

اندیشمندان دینی می‌گویند: هدف گروههای باطنی در ورای اینکه نصوص دینی دارای معنای ظاهر و باطن‌اند، بازیچه قرار دادن دین طبق دلخواه خودشان می‌باشد.

ابن جوزی می‌گوید «هدف آنها از این کار ابطال شریعت‌ها است؛ زیرا وقتی که عقاید را از موجب ظاهر، تحریف کنند، با ادعای باطن به دلخواه خودشان چنان تفسیر می‌کنند که مردم را از چهارچوب دین بیرون می‌کنند» [۲۷۰].

دیلمی‌می‌گوید: گروه باطنیه معتقدند که: «خداوند به اوصاف نفی و اثبات توصیف نمی‌شود؛ یعنی نمی‌توان گفت: خداوند موجود است یا غیر معدوم است، قادر یا غیر قادر است، عالم یا غیر عالم است و همچنین در سایر صفات اینگونه می‌گویند و هدف آنها از این کار، انکار خداوند می‌باشد. ولی با این عبارات خود را پنهان می‌کنند تا مردم هدفشان را نفهمند؛ زیرا هیچ نفیی بلیغ‌تر و رساتر از این نیست که گفته شود: خداوند نه موجود است و نه معدوم» [۲۷۱].

غزالی نیز بعد از ذکر معتقدات آنها می‌گوید: ‌«گویا آنها در نهایت می‌خواهند خداوند را نفی کنند؛ زیرا اگر بگویند خداوند معدوم است، کسی نمی پذیرد؛ لذا مردم را از اینکه بگویند خداوند موجود است، منع می‌کنند. و این، عین نفی است؛ اما آنها مهارت بخرج داده و در عبارت آن تغییر ایجاد کرده‌اند و این نفی را تنزیه خداوند بشمار آورده‌اند و مخالفان این نظریه را متهم به تشبیه کرده‌اند تا دل‌ها بهتر متمایل به پذیرفتن آن گردند» [۲۷۲].

[۲۶۰] بیان الأدیان (۴۱-۴۲) تألیف عبد المعالی الحسنی. [۲۶۱] تاریخ الإلحاد (۱۲۱) تألیف ‌عبد الرحمن بدوی. [۲۶۲] الإنتصار (۱۲) تألیف خیاط. [۲۶۳] تاریخ الإلحاد (۱۴۱) تألیف ‌عبد الرحمن بدوی. [۲۶۴] الفرق بین الفرق ص (۳۳۵). [۲۶۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱/۳۵۲). [۲۶۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۸۵). [۲۶۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۸۶). [۲۶۸] بيان مذاهب الباطنية ص (۳) تأليف محمد بن حسن ديلمى با اندکى اختصار و تصرف. [۲۶۹] منبع سابق ص (۵-۱۰). [۲۷۰] القرامطه ص (۳۷) ‌تألیف ابن جوزی. [۲۷۱] بيان مذاهب الباطنية ص (۷۲) تأليف ديلمى. [۲۷۲] فضائح الباطنية ص (۲۹).