سوم: تأثیر فلسفه و عقاید گمراه کنندهی وارداتی بر آنها
مسلمانان، سرزمینهای زیادی را فتح نمودند و مدت مدیدی صاحب دولت بزرگی بودند. آنها با ساکنان کشورهای فتح شده زندگی میکردند و با هم حشر و نشر داشتند. و بعضی از کسانی که مسلمان شدند، هنوز اسلام و اعتقادات اسلامی کاملا در دل و جانشان نفوذ نکرده بود. آنها همراه با دیدگاههای فکری و اعتقادی خویش، اسلام را پذیرفتند و مسلمانان از کتابهای تدوین شدهی اعتقادی یهودی و مسیحی و فیلسوفان آگاهی پیدا کردند. مجادله و مناقشههایی میان دانشمندان مسلمانان و دانشمندان ملتهای دیگر صورت گرفت. هر چند که این گفتگوها و مناقشهها نتایج خوبی در پی داشت تا جایی که بسیاری از مردم اسلام را درک کردند و پذیرفتند؛ اما نتایج بدی را نیز در پی داشت و اعتقادات گمراه کنندهای به دل مسلمانان و کتابهای آنها راه پیدا کرد و کسانی که این اعتقادات را میپذیرفتند خیال میکردند به گنج علم و دانش دست یافتهاند؛ لذا این مباحث را با مباحث دینی و اعتقادات اسلامی خلط کردند و با این کار چهرهی پاک دین را آلوده ساختند. و در بخشی از قسمتهای تاریخ این بیماری به رؤسای دولتها نیز سرایت کرد و آنها تلاش کردند تا این اندیشههای انحرافی را با قدرت شمشیر گسترش دهند چنانکه مأمون این کار را انجام داد.
یکی از بزرگترین بدعتها در باب مسایل اعتقادی رأی جهمیه در خصوص اسماء و صفات خداوند بود. آنها با این اعتقادات باطل خودشان، همهی صفات را از خداوند متعال نفی کردند. و اصول این بدعت بزرگ که میرفت تا اندیشهی اسلامی را نابود کند، به مشرکین، یهود و امتهای دیگر برمیگشت و از آنها سرچشمه گرفته بود. چرا که هر کس عقاید این ملتهای گمراه را مورد مطالعه قرار دهد، این انحرافات را در کتابهای آنها مییابد.
جعد بن درهم از مباحث فلسفیای که ترواش فکری فیلسوفان بود، متأثر گردید؛ چرا که او در شهر حرّان سرزمین شام بزرگ شد. و این، همان سرزمین صابئین ؛پیروان نمرود؛ بود و بقایای آنها در آنجا وجود داشت. و بسیاری از کسانی که از منهج فلسفی پیروی کردند، دانش خود را از این دیار کسب کردهاند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «اصل دیدگاه نفی صفات، از شاگردان یهود و مشرکین گرفته شده است؛ زیرا نخستین کسی که عدم وجود خداوند را بر عرش مطرح ساخت و «استوی» را به «استولی» یعنی غالب و چیره شدن تفسیر کرد، جعد بن درهم بود» [۲۵۰].
همچنین میگوید: «جعد بن درهم چنانکه میگویند از ساکنان حرّان است و در میان مردم حرّان، تعداد زیادی صابئی و فیلسوف وجود داشت. آنها بقایای پیروان نمرود و کنعانیهایی هستند که برخی از متأخرین در مورد سحر و ساحری آنها کتاب نوشتهاند. نمرود هم پادشاه صائبیان کلدانی مشرک بود. و صائبیها بجز تعداد اندکی، همه مشرک بودند. و فیلسوفان علمای آنها بودند و بسیاری از آنها یا بیشترشان کافر یا مشرک بودند و ستارگان را مورد پرستش قرار میدادند و برای آنها هیکل درست میکردند.
صابئیان نیز صفات خداوند را نفی میکردند و بر این اعتقاد بودند که خداوند تنها صفات سلبی یا اضافی یا ترکیبی از آن دو دارد؛ و اینها همان قومی بودند که خداوند متعال ابراهیم خلیل الله را نزد آنها فرستاد؛ لذا جعد بن درهم این اندیشه را از صابئیان فیلسوف گرفت.
همچنین ابونصر فارابی وارد حرّان شد و فلسفهی خود را کلاً از فیلسوفان صابئی اخذ نمود. جهم نیز آنگونه که امام احمد و دیگران گفتهاند عقیدهاش را از سمنیها یک گروه از فیلسوفان هندی گرفت. سمنیها گروهی بودند که بجز حسیات، سایر علوم را انکار میکردند. لذا شما مشاهده مینمایید که تمام اسانید جهم به یهود، صابئین، نصارا و مشرکین برمیگردد» [۲۵۱].
شیخ الاسلام در ادامه میگوید: «هنگامی که کتابهای رومی و یونانی در سدهی دوم به عربی ترجمه شد، مصیبت بیشتر گردید» [۲۵۲].
در جایی دیگر میگوید «اصل دیدگاه جهمیه از مشرکان، صابئیان، فیلسوف نماها و بدعتگذاران اهل کتاب گرفته شده است؛ چرا که آنها نیز بر این اعتقاد بودند که خداوند هیچگونه صفات ثبوتی ندارد. آنها همان دشمنان ابراهیم خلیل الله بودند، ستارگان را پرستش میکردند، هیکلهایی از عقول، ستارگان و چبزهای دیگر میساختند و خلیل بودن ابراهیم و کلیم بودن موسی علیهما السلام را نمیپذیرفتند» [۲۵۳].
امام احمد مناظرهای را که میان جهم و سمنیها صورت گرفت و باعث گمراهی و تغییر روش وی گردید، برای ما نقل نموده است.
او میگوید: «آنچه که در مورد دشمن خدا جهم بن صفوان به ما رسیده، این است که از ترمذ خراسان بوده و دارای جدلها و سخنان زیادی است و بیشتر سخنان وی در مورد خداوند متعال میباشد. او با گروهی از مشرکین که به آنها سمنیه میگفتند، ملاقات کرد. آنها او را شناختند و به او گفتند: ما با تو صحبت میکنیم؛ اگر ما پیروز شدیم، تو دین ما را بپذیر، و اگر تو پیروز شدی، ما دین تو را میپذیریم.
و اینگونه یکی از سخنانی که برای جهم مطرح کردند، این بود که به او گفتند: مگر تو اعتقاد نداری که خدایی داری؟ جهم گفت: بله.
گفتند: آیا خدای خودت را دیدهای؟
گفت: خیر.
گفتند: آیا سخن او را شنیدهای؟
گفت: خیر.
گفتند: آیا بوی وی را استشمام نمودهای؟
گفت: خیر.
گفتند: آیا او را حس کردهای؟
گفت: خیر.
گفتند: آیا او را لمس کردهای؟
گفت: خیر.
گفتند: پس چگونه میدانی که او خداست؟
اینجا بود که جهم مات و مبهوت شد و تا چهل روز ندانست که چه کسی را عبادت کند.
سپس حجتی مانند حجت زندیقان نصارا را بخاطر آورد؛ چرا که زندیقان نصارا بر این باور بودند که روحی که در بدن عیسی وجود دارد، همان روح خدا و از ذات خداوند میباشد. و هرگاه خداوند بخواهد چیزی را بوجود آورد، در برخی از مخلوقاتش حلول میکند و از زبان مخلوقاتش صحبت مینماید و امر و نهی میکند. و این روح از چشمان مردم پنهان است.
جهم این استدلال را به یاد آورد و به سمنیها گفت: مگر شما معتقد نیستید که روحی دارید؟
گفتند: بلی.
گفت: مگر روح خود را دیدهاید؟
گفتند: خیر.
گفت: آیا سخن او را شنیدهاید؟
گفتند: خیر.
گفت: آیا آن را حس یا لمس کردهاید؟
گفتند: خیر.
گفت: پس خداوند هم صورتش دیده نمیشود، صدایش شنیده نمیشود و بویش استشمام نمیگردد؛ او غایب از چشم میباشد و اینگونه نیست که تنها در برخی از مکانها حضور داشته باشد و سه آیهی متشابه زیر را دستآویز خود قرار داد:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ﴾[الشوری: ۱۱].
«هیچ چیز مانند خداوند نیست».
﴿وَهُوَ ٱللَّهُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[الانعام: ۳].
«در آسمانها و زمین، اوست که خداوند است».
﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَهُوَ يُدۡرِكُ ٱلۡأَبۡصَٰرَۖ﴾[الانعام: ۱۰۳].
«چشمها او را درنمییابند و او چشمها را درمییابد».
اینگونه جهم اصل اعتقادی خود را بر این سه آیه بنا نهاد و یک تفسیر نادرست از قرآن کریم ارائه کرد و احادیث رسول الله صرا تکذیب کرد و گمان نمود که هرکس خداوند را به یکی از اوصافی که خدا و یا رسولش بیان داشتهاند، توصیف کند، کافر است و جزو مشبهه بشمار میرود. و با این سخنش انسانهای زیادی را گمراه ساخت» [۲۵۴].
خلاصهی استدلال سمنیهای گمراه که باعث گمراهی جهم و امثال او گردید، این بود: چیزی را که انسان با حواسش درک نکند، وجود ندارد و نباید آن را پذیرفت و بدان ایمان آورد. جهم نیز به آنها پاسخ داد که امکان دارد چیزی مانند روح وجود داشته باشد ولی قابل درک نباشد.
شکی وجود ندارد که استدلال جهمیها باطل است؛ زیرا انسان بسیاری از امور را میپذیرد حال آنکه آنها را ندیده و مشاهده نکرده است. و جهم در رد آنان اقرار میکند که خداوند دیده نمیشود، مشاهده نمیگردد و چیزی از او شنیده نمیشود. و نتیجهی آن این میشود که سخنی نمیگوید. و اینگونه جهم نتیجه گیری میکند که توحید بدون نفی صفات، متحقق نمیگردد [۲۵۵].
ار آنجایی که جعد در سرزمین فلاسفه بزرگ شد و با یهودیان حشر و نشر داشت، این دیدگاه را از آنها فرا گرفت.
ابن کثیر میگوید: «ابن عساکر و دیگران گفتهاند: جعد بدعت خود را از بیان بن سمعان فرا گرفت و بیان نیز آن را از دامادش (شوهر دخترش) طالوت که خواهر زادهی لبید بن أعصم بود، اخذ نمود. طالوت نیز آن را از عبید بن أعصم ؛همان ساحری که رسول الله صرا سحر کرد؛ فرا گرفت. و لبید هم آن را از یک نفر یهودی در یمن فرا گرفت» [۲۵۶].
بسیاری از اندیشمندان معتقدند که فلسفههای گوناگون و گمراهیهای قدیم تأثیر شگرفی در ایجاد انحرافات داشتهاست.
شهرستانی میگوید: «واصل بن عطا آشکارا وارد مبحث نفی صفات گردید؛ اما یاران وی بعد از مطالعهی کتابهای فلسفه به نفی صفات پرداختند» [۲۵۷].
همچنین میگوید: «ابو هذیل علاّف شیخ بزرگ معتزله با فلاسفه در اینکه خداوند با علم خویش عالم است و علم او همان ذات اوست، موافق بود و بدعتهایی در مورد سخن گفتن خداوند متعال و ارادهاش، ایجاد کرد» [۲۵۸].
همچنین میگوید: «ابراهیم بن سیار نظام در دوران معتصم در مورد تثبیت مذهب فلاسفه بسیار افراط ورزید و بدعتهایی دربارهی قدر و غیره ایجاد کرد و خود را از سلف جدا نمود» [۲۵۹].
[۲۵۰] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۵۱] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۱-۲۲). [۲۵۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۲). [۲۵۳] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۲۵۴] الرد علی الزنادقة و الجهمية (۲۳-۲۴). [۲۵۵] نگا تاريخ المعتزلة و الجهمية ص (۲۳) تأليف قاسمي. [۲۵۶] البداية و النهاية ابن کثير (۹/۳۵۰) و نگا مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۵۷] الملل و النحل (۱/۴۶). [۲۵۸] الملل و النحل (۱/۳۰). [۲۵۹] الملل و النحل (۱/۳۱).