مطلب دوم: رد شبهات آنها
اول: کسانی که صفات را نفی میکنند، هیچ دلیلی از قرآن و سنت و سلف صالح این امت ندارند
هر پژوهشگری که به دلایل آنان، نگاهی بیندازد، متوجه میشود که اگر دیدگاه آنها درست میبود، حتماً ما دلایلی در قرآن و سنت جهت تأیید آنها میدیدیم. زیرا بزرگترین قضیهای که وحی الهی بدان پرداخته، همانا معرفی خداوند به انسان است. پس چگونه راه معرفت خداوند و توحید وی، نفی صفات است، حال آنکه خداوند متعال این راه را به ما معرفی ننموده و در این زمینه هیچ دستوری صادر نفرموده است!.
بلکه ما در قرآن کریم خلاف منهج آنها را مشاهده مینماییم همانگونه که قبلاً بیان نمودیم که خداوند متعال صفات خودش را برای ما بیان مینماید و به ما دستور میدهد که آنها را خوب بشناسیم و به آنها ایمان بیاوریم. علاوه بر این، چگونه نفی صفات راه درست معرفت الهی شمرده میشود حال آنکه نسل اول این امت، آنرا نشناختند؟ آنگاه این تازه به دوران رسیدهها آمدهاند و مدعی هستند که ما راه و روشی را میدانیم که صحابه و تابعین (پیروان راستینشان) و ائمهی بزرگوار ندانستند.
دوم: اثبات صفات، تشبیه خداوند نیست
چه بسا نفی کنندگان صفات، گمان کنند که دلیلشان از قرآن کریم این آیه است که خداوند متعال میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند خداوند متعال نیست».
آنها میگویند: اثبات صفاتی مانند سمع، بصر، استوا، ید و وجه باعث تشبیه خالق با مخلوق میگردد؛ چرا که بشر دارای این صفات است حال آنکه خداوند میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشوری: ۱۱]. «هیچ چیز مانند خداوند متعال نیست».
باید گفت که این استدلال آنها در حقیقت، تحریف آیهی قرآن کریم میباشد؛ زیرا آیهای که آنها بدان استناد کردهاند، دو صفت سمع و بصر را برای خداوند متعال اثبات نموده است: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾[الشوری: ۱۱].
اگر اثبات صفات باعث تشبیه میشد، خداوند این آیه را با این دو صفت بزرگ، به پایان نمیرساند.
پایان آیهای که بدان استدلال کردهاند، بصورت بسیار واضح و روشن آنها را رد مینماید؛ تا جایی که گویا این آیه به بندگان میگوید: صفاتم را به بهانهی اینکه اثبات آنها باعث تشبیه میگردد، نفی نکنید. و معنای آیه طبق دیدگاه امامان بزرگوار این است که خداوند در ذات و اسما و صفاتش با هیچ چیزی مشابهت ندارد.
پژوهشگر منصف با کمترین تأملی درمییابد که دیدگاه کسانی که به بهانهی تشبیه، صفات را نفی میکنند، یک دیدگاه کاملاً باطل است؛ زیرا وجود خداوند متعال یک وجود خاص به اوست؛ همچنین اسماء و صفات خداوند خاص به او هستند و ارتباطی با مخلوقات ندارند. و باید دانست که اشتراک در یک اسم عام هنگام اطلاق شدن باعث تماثل صفات خالق و مخلوق در مسمای آن نام نمیگردد، بخصوص هنگامی که آن نام به خداوند نسبت داده شود.
و چنین منهجی را عقلا حتی در اسماء مشترک میان مخلوقات نمی پذیرند؛ به عنوان نمونه اگر کسی بگوید: عرش، ماه، فیل، مورچه، مگس و پشه وجود دارند، آیا میتوان گفت که این مخلوقات از یک وجود مساوی برخوردارند و آنها یک چیزند؟ لذا وقتی که چنین چیزی دربارهی مخلوقات درست نیست، پس تفاوتی که میان خالق و مخلوق وجود دارد، بسیار بیشتر از تفاوت میان مخلوقات میباشد.
اگر کسی بگوید: فرشتگان بال دارند، پرندگان بال دارند، مگس نیز بال دارد، آیا میتوان گفت که این بالها همه همانند هم هستند؟ هر انسان عاقلی بطلان این سخن را میداند.
خداوند به ما خبر داده که در بهشت طعام، شراب، ازدواج و لباس وجود دارد. و ما طبق اعلان پروردگارمان میدانیم که طعام و شراب و عسل و هر آنچه که در بهشت وجود دارد، مانند چیزهایی نیست که در دنیا وجود دارد هر چند که آنها در نامهایشان با یکدیگر مشترک باشند. لذا شرابی که در بهشت وجود دارد، آنگونه که خداوند اعلام نموده است، انسان را نشئه نمیکند، آب آنجا فاسد نمیشود، بهشتیان همیشه جوان میمانند و پیر نمیشوند، خوشحالی آنها به پایان نمیرسد، لباسهایشان کهنه و فرسوده نمیگردد و دیگر اوصافی که دال بر تباین نعمتهای بهشت با نعمتهای دنیا است.
روحی که در بدنمان قرار دارد، طبق فرمودهی خداوند متعال در جسد دمیده میشود، از جسد بیرون میرود، صعود میکند، نزول مینماید، زنده، عالم، قادر، سمیع و بصیر است. و با وجود اینکه دارای این صفات است، با مخلوقاتی که ما مشاهده میکنیم، شباهت ندارد. لذا خداوند به طریق اولی با تمام اسماء و صفاتی که دارد، با مخلوقاتش تفاوت دارد.
پس اگر کسی صفات روح را به بهانهی اینکه اثبات این صفات موجب تشبیه آن با دیگر مخلوقات خواهد شد، نفی کند، دچار اشتباه بزرگی شده است.
کسی که قرآن کریم را مورد مطالعه قرار دهد، متوجه خواهد شد که خداوند متعال نامها و صفاتی را برای خودش ذکر نموده و همچنین بعضی از بندگانش را با همین نامها مخاطب قرار داده است. به عنوان نمونه خداوند متعال خودش را حیّ، سمیع، بصیر، علیم، حلیم، رئوف، رحیم، عزیز، جبار، متکبر، و غیره نام نهاده است؛ به آیات زیر توجه نمایید:
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ﴾[البقرۀ: ۲۵۵].
«هیچ معبود حقی بجز الله وجود ندارد و او زنده و پایدار ـ و جهان هستی را ـ نگهدار است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ سَمِيعَۢا بَصِيرٗا﴾[النساء: ۵۸].
«خداوند شما را به بهترین اندرزها پند میدهد. بیگمان خداوند دائماً شنوا و بینا بوده و میباشد».
﴿وَإِنَّ ٱللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٞ﴾[الحج: ۵۹].
«بیگمان خدا کاملاً آگاه و شکیبا است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾[الحج: ۶۵].
«بیگمان خدا نسبت به مردم بس رؤوف و مهربان است».
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ﴾[الحشر: ۲۳].
«الله کسی است که معبود حقی بجز او وجود ندارد. او فرمانروا، منزه، بیعیب و نقص، اماندهنده و امنیت بخشنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، بزرگوار و شکوهمند و والامقام و فرازمند است».
همچنین خداوند متعال برخی از بندگانش را به همین نامها نامیده است؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَةٍ أَمۡشَاجٖ نَّبۡتَلِيهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِيعَۢا بَصِيرًا ٢﴾[الانسان: ۲].
«ما انسان را از نطفهی آمیخته آفریدهایم. و چون او را مورد آزمایش قرار میدهیم، وی را شنوا و بینا کردهایم».
﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلَٰمٍ عَلِيمٖ﴾[الذاریات: ۲۸].
«سپس او را به تولد پسری دانا و آگاه بشارت دادند».
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِيمٖ ١٠١﴾[الصافات: ۱۰۱].
«ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم».
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾[التوبۀ: ۱۲۸].
«بیگمان پیغمبری از خود شما به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران میآید. به شما محبت میورزد و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».
﴿كَذَٰلِكَ يَطۡبَعُ ٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ قَلۡبِ مُتَكَبِّرٖ جَبَّارٖ﴾[غافر: ۳۵].
«این گونه خداوند بر هر دلی که متکبر و جبار ـ زورگو ـ باشد، مهر مینهد».
ما باید توجه داشته باشیم که نامها و اوصافی را که خداوند برای خودش ذکر مینماید، خاص به خودش هستند و به مخلوقات تعلق نمیگیرند و مناسب جلال و عظمت او میباشند؛ اما اوصافی که بندگانش را با آنها توصیف مینماید، هر چند که حق و درستاند، اما مناسب ضعف و عجز آنها میباشند.
سوم: نفی صفات باعث تمجید و تعظیم خداوند نمیشود
اندیشهی نفی صفات یکی از مهمترین مکرهایی است که اسلام و مسلمانان به آن گرفتار شدهاند. آنان گمان میکنند که هدفشان از نفی صفات، تعظیم و تقدیس خداوند متعال است. اما با این کار خودشان، تمام صفات مدح و ثنا را از خداوند متعال خلع میکنند، دروازههای معرفت خداوند متعال را میبندند، ارتباط انسان را با خداوند قطع میکنند و اینگونه اندیشهها و دلهای انسان را مورد ستم قرار میدهند و مردم را با مسایل بی اهمیت مشغول میکنند و زندگی بشریت را به فساد میکشند.
در حقیقت، همهی گروههای منحرف به گمان خودشان مدعی تنزیه و تقدیس معبودشان هستند، حتی کسانی که گاو، انسان، شجر و حجر را مورد پرستش قرار میدهند، همین ادعا را دارند. اما راه درست تقدیس و تنزیه را طی نمیکنند؛ زیرا چه بسا که تقدیس و تنزیه آنها عین نقص و ذم باشد. از طرفی دیگر، رهبران باطل برای گسترش ضلالت و گمراهی خود در سایهی اهداف خوب حرکت میکنند و اینگونه باطل خویش را در میان اندیشههای ضعیف رواج میدهند. باید دانست که چنین تلبیسها و مکرهایی را فقط افراد با بصیرت و اندیشههای ژرف میتوانند درک کنند.
چهارم: دلایل عقلی موافق دلایل نقلی است
ممکن نیست که دلایل عقلی و نقلی در تناقض باشند؛ اگر عقلها به نتیجهای متناقض با نقل رسیدند، از دو حالت خارج نیست:
یک: یا اینکه آن نقل صحیح نیست؛ مانند احادیث باطل و جعلی، یا اینکه درست فهمیده نشده است؛ بدینگونه که فرد از آن نقل یک مفهوم اشتباه فهمیده است که مراد خدا و رسولش نبوده است.
دو: یا اینکه عقل در نتیجه گیری دچار اشتباه شده است؛ اما اینکه عقل سلیم با نصوص ثابت از خدا و رسولش در تضاد باشد، چنین چیزی در گذشته اتفاق نیفتاده و در آینده هم اتفاق نخواهد افتاد؛ زیرا نصوصی که از جانب خداوند علیم و خبیر آمده، ممکن نیست که با حقایق و ثوابت تناقض داشته باشد.
کسانی که در خصوص نفی صفات مدعی ارائهی دلایل عقلی قاطع هستند، دارای قاعدهایی ثابت و پایدار در آنچه که به گمان آنها عقل واجب یا محال میداند، نیستند. چرا که آنها با یکدیگر نیز ضد و نقیض هستند و آنچه را که به گمان بعضی، عقل واجب میداند، به گمان بعضی دیگر محال میداند.
پس از آنجایی که عقلها با یکدیگر تفاوت دارند؛ بلکه گاهی با هم تناقض دارند، صلاحیت ندارند که در امور غیبی به عنوان داور پذیرفته شوند، چه رسد به اینکه بتواند در میان اختلافات مردم نقش آفرینی کند.
قرآن کریم آمده است تا ما را از سردرگمی در باب اعتقاد و تشریع، نجات دهد؛ اما اینها میخواهند دوباره ما را به آن دوران سرگردانی برگردانند.
همچنین قران کریم دلایلی عقلی صحیحی ارائه داده است که بطور واضح و روشن بر وحدانیت و صفات و کمال خداوند متعال دلالت مینمایند. ما به گوشهای از آنها در کتابهای دیگر اشاره نمودهایم.
علمای دینی ما بیان داشتهاند که عقل سلیم با نقل صحیح هیچ تناقضی ندارد. البته چه بسا که شریعت اموری را مطرح نماید که عقل متحیر گردد و یا از درک تفاصیل و جزئیات آنها عاجز شود؛ اما در شریعت، چیزی که با عقل تناقض داشته باشد، وجود ندارد. به همین سبب گفتهاند: عقل سلیم حتما با نقل صحیح موافق است.
پنجم: تناقض گویی و اختلاف میان نفی کنندگان صفات
بسیار واضح و روشن است که در منهج قرآنی و نبوی هیچ تناقض و اختلافی وجود ندارد؛ اما منهج بشر هیچگاه خالی از تناقض و اختلاف نیست. اینجاست که اگر به منهج نفی کنندگان صفات نگاهی بیندازیم، اختلاف و تناقض آشکاری در میان آنها مشاهده مینماییم و در موارد متعددی این اختلاف و تناقض آنها قابل رؤیت است و برخی از این موارد عبارتند از:
۱ـ احکام گوناگون در مورد یک چیز
هر آنچه که خدا و رسولش در باب صفات برای ما بیان نمودهاند، باید از یک حکم برخوردار باشند؛ چرا که آنها یک موضوع هستند؛ لذا ایمان آوردن به برخی از آنها و انکار کردن و کفر ورزیدن به برخی دیگر جایز نیست.
پس کسی که به علم، سمع، بصر، حیات و قدرت خداوند متعال ایمان میآورد و اینها را صفات حقیقی خداوند متعال میداند و صفاتی مانند غضب، کراهیت، استوا، محبت و رضایت خداوند متعال را نفی میکند و با شیوههای مختلف، تأویل مینماید، در حقیقت دچار تناقض شده است؛ چرا که میان صفاتی که آنها را اثبات میکند و صفاتی که آنها را نفی میکند، هیچ تفاوتی وجود ندارد.
اگر صاحبان این رأی بگویند: علم، حیات، سمع، بصر و کلام خداوند هیچ مشابهتی با صفات مخلوقات ندارند و اینها صفاتی هستند که شایستهی ذات خداوند متعال هستند، به او میگوییم: بقیهی صفاتی که شما آنها را انکار یا تأویل میکنید مانند ید، وجه، رضایت و غضب نیز شایستهی ذات خداوند هستند و هیچ شباهتی با صفات مخلوقات ندارند.
اگر آنها بگویند: صفاتی را که ما نفی میکنیم باعث تشبیه خداوند به مخلوقات میشوند، میگوییم: صفاتی را که شما اثبات میکنید نیز باعث تشبیه خداوند متعال به مخلوقات میگردند.
اگر بگویند: عقل بر صفاتی که ما آنها را اثبات میکنیم، دلالت مینماید، میگوییم: نهایت آنچه که میتوان گفت، این است که: اگر عقل صفاتی را که شما نفی میکنید، اثبات نمینماید، نفی هم نمیکند؛ بلکه در این زمینه سکوت نموده است. پس با وجود اینکه شریعت آنها را اثبات نموده است، نباید گمان کرد که عقل آنها را نفی مینماید.
اما واقعیت این است که اثبات عقلی بیشتر صفات با همان دلایلی که آنها برخی از صفات را با آنها اثبات کردهاند، ممکن است.
قابل یادآوری است که بر اساس آنچه بیان نمودیم، دیدگاه کسانی که اسماء را اثبات، و صفات را نفی میکنند، نیز رد میشود؛ زیرا هیچ تفاوتی میان اثبات صفات و اثبات اسماء وجود ندارد؛ چرا که اگر اثبات حیات، قدرت، علم و مانند اینها مقتضی تشبیه و تجسیم میباشد به این دلیل که ما در اشیای قابل مشاهده فقط اجسام را میبینم که این صفات را دارند، پس در مورد اسمهایی مانند حیّ، علیم، قدیر، و مانند اینها نیز همین قاعده صدق پیدا میکند؛ زیرا در عالم شهود صرفا اجسام دارای این اسمها هستند.
اما به کسانی که اسماء و صفات خداوند را به بهانهی اینکه باعث تشبیه خداوند به اجسام و مخلوقات میشوند، نفی میکنند، میگوییم: شما خداوند را با معدومات تشبیه میکنید. و این کار شما بدتر از تشبیه خداوند به موجودات است.
و به کسانی که نه صفات را اثبات، و نه نفی میکنند و میگویند: خداوند نه عالم است و نه غیر عالم، نه بالا است و نه پایین و مانند اینها، میگوییم: شما خداوند را به ممتنعات تشبیه میکنید؛ زیرا ممتنع است که یک چیز هم موجود باشد و هم معدوم، یا اینکه نه موجود باشد و نه معدوم. همچنین ممتنع است که یک چیز در یک زمان به حیات و موت، و علم و جهل توصیف شود.
۲ـ تناقض حکم آنها در فرع با حکم آنها در اصل
کسانی که صفات را نفی میکننند، یک ذات حقیقی برای خداوند متعال اثبات میکنند که با ذات مخلوقات هیچ مشابهتی ندارد. اما آنها تمام صفات و افعال و یا برخی از آنها را با ادعای اینکه باعث مشابهت خداوند با مخلوقات میشوند، نفی میکنند. به آنها باید گفت: وقتی که خداوند دارای ذاتی حقیقی است که با ذات مخلوقات هیچ شباهتی ندارد، همچنین دارای صفات و افعالی حقیقی است که با صفات و افعال مخلوقات هیچ مشابهتی ندارند.
اگر کسانی ادعا کنند و بگویند: ما ید، وجه و استوای خداوند را نفی میکنیم؛ چونکه کیفیت این صفات را نمیدانیم، به آنها میگوییم: شما باید ذات و وجود خداوند متعال را نفی کنید؛ زیرا شما کیفیت ذات و وجود خداوند متعال را نیز نمیدانید. اگر بگویید: وجود خداوند مخصوص وی است و کسی همانند وی نیست، میگوییم: اسماء، صفات و افعالش نیز مخصوص او هستند؛ زیرا علم به کیفیت صفت مستلزم علم به کیفیت موصوف میباشد. پس وقتی که ما کیفیت ذات خداوند متعال را نمیدانیم، کیفیت صفات را نیز نمیدانیم؛ چرا که سخن گفتن در مورد صفات فرع سخن گفتن در مورد ذات خداوند متعال میباشد.
۳ـ گرفتار شدن نفی کنندگان صفات به همان چیزی که از آن فرار میکردند
نفی کنندگان صفات بدون اینکه بدانند، دچار تناقض گویی میشوند؛ چرا که آنها با نفی صفات خداوند به دلیل پرهیز از تشبیه، گرفتار همان چیزی میشوند که از آن فرار میکردند.
و مخالفان آنها از این تناقض گویی آنان بهره برداری کرده و آنها را مجبور ساختهاند تا راه بسیار لغزنده و خطرناکی را در پیش گیرند تا جایی که برخی از آنها خالق را انکار و نفی کردهاند.
مخالفان کسانی که برخی از صفات را اثبات، و برخی دیگر را به سبب فرار از تشبیه، نفی میکنند، میگویند: صفاتی را که اثبات کردید، هم باید نفی کنید؛ زیرا این صفات نیز منجر به تشبیه خداوند خواهد شد. همچنین مخالفان کسانی که تمام صفات خداوند را نفی میکنند، به آنها میگویند: اسمهای خداوند را هم مانند صفات او نفی کنید؛ زیرا اثبات اسماء نیز موجب تشبیه خداوند میشود. و مخالفان کسانی که اسما و صفات را نفی میکنند، میگویند: اگر شما اسما و صفات را به سبب ترس از تشبیه، نفی میکنید، با این کار، خداوند را به معدومات تشبیه میکنید. لذا از باران فرار کردید و زیر میزاب قرار گرفتید.
در این میان، گروهی شتاب زده شده و راه افراط را در پیش گرفته و گفتند: خداوند نه عالم است و نه جاهل، نه داخل هستی است و نه خارج از آن، نه بالاست ونه پایین، و در مورد سایر صفات نیز همینگونه است. مخالفان این گروه به آنها خواهند گفت: شما با این سخنانتان، خداوند را شبیه ممتنعات میکنید. همچنین مخالفانشان خواهند گفت که: اگر اثبات اسما و صفات باعث تشبیه خداوند میشود، پس ذات خداوند را هم نفی کنید؛ زیرا بر اساس منهج شما اثبات ذات خداوند نیز موجب تشبیه و تمثیل خواهد شد.
آیا این پرتگاه خطرناک را که چنین تناقضگوییهایی انسان را بسوی آن سوق میدهد، مشاهده نمودید؟ آری، کتاب خدا و سنت پیامبرش خداوند را از این تناقض گوییها پاک و مبرّا میدانند.
در اینجا باید بگویم که نفی کنندگان صفات همانگونه که در نفی صفات دچار اشتباه شدهاند، در متهم ساختن اهل سنت که صفات را اثبات مینمایند به مشبهه و مجسمه نیز مرتکب اشتباه شدهاند. باید دانست که اهل سنت از این تهمت بسیار فاصله دارند.
ششم: رد ادعای آنها مبنی بر اینکه خداوند با حواس قابل درک نیست
آنها رؤیت خداوند متعال و صفت کلام را نفی میکنند و میگویند: از آنجایی که مخلوقات با حواس قابل درکاند، پس خداوند با حواس قابل درک نیست. باید گفت که آنها با این ادعای خودشان، نصوص قرآن کریم و احادیث را تکذیب میکنند؛ چرا که در قرآن کریم و احادیث به صراحت بیان شده است که بندگان کلام خداوند را میشنوند و مؤمنان روز قیامت خداوند را میبینند. چنانکه خداوند متعال با موسی علیه السلام سخن گفت:
﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا﴾[النساء: ۱۶۴].
«خداوند حقیقتاً با موسی سخن گفت».
﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ﴾[الاعراف: ۱۴۳].
«هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت».
همچنین هنگامی که خداوند محمد صرا به سفر مهم اسرا و معراج برد، در آنجا با ایشان صحبت نمود.
و نصوص مربوط به صحبت خداوند با انسان در روز قیامت چه در قرآن و چه در سنت بسیار زیاداند.
همچنین نصوص بسیاری وجود دارد که به رؤیت خداوند توسط مؤمنان در روز قیامت، صراحت دارند. از آن جمله این آیهی قرآن کریم است که:
﴿وُجُوهٞ يَوۡمَئِذٖ نَّاضِرَةٌ ٢٢ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٞ ٢٣﴾[القیامۀ: ۲۲-۲۳].
«در آن روز، چهرههایی تر و تازه هستند و به سوی پروردگارشان نگاه میکنند».
واحادیثی که رؤیت خداوند را اثبات مینمایند به درجهی تواتر رسیدهاند. پس چگونه این نصوص قرآنی و احادیث نبوی با دلایل موهوم و شبهاتی که در میدان نزاع و استدلال به ثبوت نمیرسد، رد میشود؟
ادعای آنها مبنی بر نفی رؤیت خداوند با استدلال از آیهی: ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾[الانعام: ۱۰۳]. یک ادعای باطل است؛ زیرا آیه این موضوع را نفی مینماید که چشمها نمیتوانند بر خداوند احاطه داشته باشند، نه اینکه نمیتوانند او را ببینند. مؤمنان خداوند را میبینند؛ اما نمیتوانند بر او احاطه داشته باشند، همانگونه که بندگان خداوند را میشناسند؛ اما احاطهی علمی به او ندارند؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۰].
علامه ابن قیم /میگوید: «خداوند خودش را اینگونه مورد مدح و ستایش قرار میدهد که به سبب عظمت و جلالش، چشمها نمیتوانند او را درک نمایند. او دیده میشود؛ اما درک نمیشود. همچنان که او شناخته میشود؛ اما کسی نمیتواند بر او احاطهی علمی داشته باشد. در غیر این صورت، تنها نفی رؤیت، هیچ کمالی بحساب نمیآید؛ بلکه کمال در این است که چشمها نتوانند او را احاطه کنند و عظمت واقعیاش را درک نمایند؛ زیرا او بالاتر از آن است که مخلوقات او را درک کنند» [۲۳۱].
هفتم: بیان مشتبه بودن اصطلاحاتی که به کار میبرند
کسانی که صفات را نفی میکنند، بر این تصورند که اثبات صفات موجب میشود که خداوند جسم، مرکب، متحیز، دارای جهت، محل حوادث و اعراض و دارای اعضا و جوارح باشد. اما ما تسلیم این اطلاقات آنها در جهت نفی اسما و صفاتی که خدا و رسولش اثبات نمودهاند، نمیشویم.
علمای ماهر ما یادآوری نمودهاند که این الفاظ، الفاظی مجمل و مبهماند که هدف از آنها میتواند مطلبی حق یا باطل باشد. لذا آنان در این زمینه بسیار دقیق و عالمانه موضع گیری نمودهاند و از آنها خواستهاند که هدف خود را معین کنند و قرآن و سنت را دربارهی هدفشان، داور قرار دادهاند. به این معنا که اگر آنان مفهوم درستی را اعلام داشتند، میپذیرند و اگر مفهوم باطلی را مد نظر داشتند آن را رد مینمایند و آنها را نصیحت میکنند تا الفاظی را که در قرآن و سنت نیامدهاند، ترک کنند و در این زمینه، ملتزم به الفاظ قرآن و سنت باشند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «مسایلی که متأخرین در مورد نفی و اثبات آنها اختلاف نظر دارند، هیچ کس نباید بر اثبات یا نفی لفظ با آنان موافقت کند تا اینکه مراد آنها روشن شود؛ اگر مراد آنها حق بود، پذیرفته میشود، و اگر باطل بود، رد میشود. و اگر سخن او شامل حق و باطل بود، مطلقا پذیرفته نمیشود و کل مفهومش هم رد نمیشود؛ بلکه توقف میشود و معنایش با تفصیل بیان میگردد. از این امور اختلافی میتوان به جهت، تحیز و امثال اینها اشاره نمود.» [۲۳۲]
شارح طحاویه در این رابطه میگوید: «مردم در رابطه با اطلاق این الفاظ سه رأی دارند: گروهی اطلاف این الفاظ را درست میدانند. و گروهی دیگر اطلاق آنها را درست نمیدانند. و گروهی هم قایل به تفصیل هستند و اینها همان پیروان سلف صالح هستند. این گروه بطور مطلق این الفاظ را نفی یا اثبات نمیکنند مگر اینکه مراد از این الفاظ، بیان گردد. سپس مراد و مقصود درست آنها را میپذیرند و مقصود نادرست را رد مینمایند. چرا که در معنای اصطلاحی این الفاظ نزد متأخرین مانند سایر اصطلاحات، اجمال و ابهام وجود دارد و همهی آنها این الفاظ را در معانی لغویشان بکار نمیبردند.
لذا کسانی که صفات را نفی میکردند، با استعمال این اصطلاحات، حق و باطل را با هم نفی مینمودند. همچنین به اثبات کنندگان صفات، چیزهایی را نسبت میدادند که قایل به آنها نبودند. و برخی از کاربران این اصطلاحات، معانی باطلی را مراد میگرفتند که مخالف قرآن و سنت و قول سلف بود.
قابل یادآوری است که در قرآن و سنت هیچ صراحتی در نفی یا اثبات این الفاظ وجود ندارد. لذا ما حق نداریم خداوند را به چیزی توصیف نماییم که در جهت نفی یا اثبات آن در قرآن و سنت مطلبی وارد نشده است؛ زیرا ما پیرو قرآن و سنت هستیم نه بدعتگذار.
اینجاست که موضوع صفات باید بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرد؛ پس هر آنچه را که خدا و رسولش اثبات نمودهاند، ما نیز اثبات نماییم، و هر آنچه را که خدا و رسولش نفی نمودهاند، ما نیز نفی کنیم. اما الفاظی که نفی یا اثبات آنها در قرآن و سنت وارد نشده است، باید از اطلاق آنها تا زمانی که مقصود گوینده معین نشده است، خودداری نماییم؛ آنگاه اگر گوینده مقصودی صحیح داشت، میپذیریم، و اگر مقصودی باطل داشت، رد مینماییم. ولی لازم است که از استعمال الفاظ مجمل خودداری کنیم بلکه از الفاظ قرآن و سنت استفاده نماییم. البته در صورت نیاز و ضرورت میتوانیم از الفاظ مجمل استفاده کنیم به شرط اینکه قراینی وجود داشته باشد که مقصود را بیان کند» [۲۳۳].
خوشبختانه، علما به بیان التباس اصطلاحات کلامی پرداختهاند و ما در این مبحث، به بیان مهمترین این اصطلاحات و اشتباهی که در آنها رخ داده است، میپردازیم.
۱- بیان التباس در اصطلاح ترکیب
شارح طحاویه میگوید: «ترکیب دارای چند معنی است:
اول: ترکیب چند چیز متباین که به آن ترکیب مزجی میگویند؛ مانند ترکیب حیوان از طبیعتهای چهارگانه و از اعضای مختلف که ترکیب به این معنا برای خداوند متعال جایز نیست. و از توصیف خداوند به صفت علوّ و سایر صفات کمال چنین ترکیبی لازم نمیآید.
دوم: ترکیب جوار؛ مانند ترکیب دو لنگهی دَر و مانند اینها. و از اثبات صفات خداوند چنین ترکیبی نیز اثبات نمیگردد.
سوم: ترکیب از اجزای همانند که به آن جواهر مفرده میگویند.
چهارم: ترکیب از هیولا و صورت مانند انگشتر که هیولای آن همان نقره و صورت آن نیز شناخته شده و معروف است.
متکلمین میگویند: جسم از جواهر مفرده ترکیب یافته است و این نوع ترکیب از ثبوت صفات خداوند متعال و علوّ او بر مخلوقاتش، لازم نمیشود. البته واقعیت این است که جسم از این چیزها ترکیب نشده است و سخن آنها تنها ادعایی بیش نیست.
پنجم: ترکیب از ذات و صفات؛ متکلمین این را هم ترکیب نام نهادهاند تا صفات پروردگار را نفی کنند. باید گفت که این اصطلاح آنها است؛ ولی در لغت چنین چیزی وارد نشده است. در اصطلاح شارع نیز چنین استعمالی وجود ندارد؛ لذا ما این نام گذاری را نمیپذیریم و ارزش پذیرفتن را هم ندارد.
اگر آنها اثبات صفات خداوند را ترکیب بنامند، به آنها میگوییم: هر نامی که میخواهید، بگذارید؛ آنچه مهم میباشد معانی است نه الفاظ؛ زیرا هیچ حکمی بر الفاظ بدون معانی مترتب نمیشود. به عنوان نمونه اگر شما شیر را شراب بنامید، حرام نمیشود.
ششم: ترکیب ماهیت و وجود آن،؛ و این ذهن است که آنها را دو چیز جدا از هم فرض میکند؛ اما در خارج آیا امکان دارد که ذات بدون وجود باشد، یا برعکس؟ چنین چیزی محال است.
شما مشاهده مینمایید که متکلمین میگویند: آیا ذات خداوند همان وجود آن است یا غیر وجود آن؟ آنگاه در پاسخ به آن دچار سرگردانی زیادی شدهاند. و بهترین راه را کسانی انتخاب کردهاند که توقف کرده و در آن دچار تردید شدهاند. باید دانست که بسیاری از گمراهیها با توضیح و تبیین روشن خواهد شد» [۲۳۴].
۲- بیان التباس در دو واژهی جهت و تحیز
از جمله این الفاظ، لفظ جهت و تحیز است که آنها با این دو واژه، علوّ خداوند بر مخلوقاتش و همچنین رؤیت وی در آخرت را نفی میکنند. شیخ الاسلام میگوید: «گاهی هدف از لفظ جهت یک موجود دیگر غیر از خداوند است که در این صورت، جهت مخلوق میباشد؛ چنانکه گاهی منظور از جهت خود عرش یا آسمانها است. و گاهای هم هدف از آن، موجودی غیر از خداوند متعال نیست؛ چنانکه اگر هدف از جهت مافوق هستی باشد.
آنچه معلوم است، این است که آنگونه که اثبات علوّ، استواء، فوقیت و عروج بسوی خداوند در نصوص قرآن و سنت ثابت شده است، اثبات یا نفی لفظ جهت در نصوص دینی وارد نشده است. همچنین بسیار روشن است که آنچه وجود دارد، خالق است و مخلوق؛ و خالق جدا و متمایز از مخلوق میباشد. و در مخلوقاتش هیچ چیز از ذاتش وجود ندارد، و در ذاتش هم هیچ چیز از مخلوقاتش وجود ندارد.
لذا به کسی که جهت را نفی میکند، گفته میشود: آیا منظورت از جهت، یک چیز موجود و مخلوق میباشد؟ باید دانست که خداوند جزو مخلوقات نیست. یا اینکه هدفت از جهت، مافوق هستی است؟ بدون شک خداوند ما فوق عالم و متمایز از مخلوقات میباشد.
همچنین به کسی که میگوید: خداوند، در جهتی وجود دارد، گفته میشود: آیا منظور اینست که خداوند ما فوق عالم میباشد یا اینکه او داخل چیزی از مخلوقات است؟ اگر اولی مورد نظرت باشد، درست است. ولی اگر دومی باشد، باطل است» [۲۳۵].
«همچنین اگر مراد از لفظ تحیز این باشد که مخلوقات خداوند را در بر گرفتهاند، درست نیست؛ چرا که خداوند بزرگتر از این چیزها است بلکه کرسی خداوند آسمانها و زمین را در بر گرفته است. همچنین خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦ وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦۚ﴾[الزمر: ۶۷].
«آنان آنگونه که شایسته است خدا را نشناختهاند. حال آنکه روز قیامت، تمام کرهی زمین در مشت او قرار دارد و آسمانها با دست راست او در هم پیچیده میشود».
همچنین در کتب صحیح از پیامبر اکرم صروایت شده است که فرمود: «يَقْبِضُ اللهُ الْأَرْضَ، وَيَطْوِي السَّمَوَاتِ بِيَمِينِهِ، ثُمَّ يَقُولُ: أَنَا الـْمَلِكُ، أَيْنَ مُلُوكُ الْأَرْضِ؟» «خداوند زمین را در مشت خود میگیرد و آسمانها را با دست راست خود در هم میپیچید و میفرماید: من پادشاه هستم؛ پادشاهان زمین کجایند؟» و در سخن ابن عباس آمده است که: «مَا السَّمَواتُ السَّبْعُ فِي یَدِ الرَّحمن إِلاَّ كَخَرْدَلَة فِي يَدِ أَحَدِكُمْ». «آسمانها و زمینهای هفتگانه و هر آنچه در آنها وجود دارد، در دست خدای رحمان مانند دانهی اسپندی است در دست یکی از شما».
و اگر هدفش از تحیز این باشد که خداوند متعال منحاز و جدا از مخلوقات است، پس خداوند همانگونه است که امامان اهل سنت میگویند: فوق آسمانها، بر عرش و جدا از مخلوقاتش میباشد» [۲۳۶].
۳- بیان التباسی که در حلول حوادث وجود دارد
شارح طحاویه میگوید: «حلول حوادث در ذات پروردگار که در علم کلام، نفی شده و مورد مذمت قرار گرفته است، در قرآن و سنت نیامده است. و در آن، اجمال وجود دارد. پس یعنی اگر مراد از نفی این باشد که در ذات خداوند هیچ یک از مخلوقات حادث، حلول نمیکند یا اینکه هیچ صفت جدیدی که قبلاً وجود نداشته، برای خداوند ایجاد نمیشود، این، مطلب صحیحی است.
و اگر هدف از نفی وجود حوادث در ذات خداوند این باشد که خداوند متعال آنچه بخواهد انجام نمیدهد، طبق مشیت خود صحبت نمیکند، خشمگین نمیشود، خشنود نمیگردد و از صفاتی مانند نزول، استوا و اتیان (آمدن) آنگونه که شایستهی ذات اوست، برخوردار نیست، این، سخن باطلی است.
قابل یادآوری است که متکلمین بطور مطلق ایجاد حوادث را ذات خداوند نفی میکنند. لذا یک صاحب سنت به این تصور که او صفاتی را که شایسهی عظمت و جلال خداوند نیستند، نفی نموده است، تسلیم میشود. سپس متکلم یک گام جلوتر میرود و صاحب سنت را ملزم به نفی صفات اختیاری و صفات فعل خداوند متعال میگرداند، حال آنکه چنین چیزی بر وی لازم نمیشود؛ اما مشکل از اینجا ایجاد میشود که صاحب سنت نفی مجمل او را پذیرفت. ولی اگر از اول، استفسار مینمود و خواهان تفصیل نفی میشد، دچار این مشکل نمیگردید» [۲۳۷].
شیخالاسلام نظریهی کسانی را که صفات اختیاری خداوند متعال را نفی میکنند با این ادعا که مستلزم قیام حوادث به خداوند میشود، رد میکند همانگونه که نظریهی کسانی را که صفات خداوند را با این ادعا که اثبات آنها مستلزم ایجاد اعراض برای خداوند خواهد شد، نفی میکنند، رد میکند و میگوید: «لفظ اعراض و حوادث دو لفظ مجملاند. اگر مراد از آنها همان چیزهایی باشد که اهل لغت از آنها میفهمند مبنی بر اینکه این اعراض و حوادث، همان آفات و بیماریها هستند؛ چنانکه میگویند: «فلان عرض له مرض شدید» یعنی فلانی دچار بیماری شدیدی شده است یا «فلان قد احدث حدثاً عظیماً» یعنی حادثهی بزرگی برای فلانی رخ داه است یا آنگونه که پیامبر میفرماید «اياكم و محدثات الأمور، فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة» «از امر محدث پرهیز نمایید؛ زیرا هر امر تازهای ـ در امور دینی ـ بدعت است و هر بدعتی گمراهی میباشد». باید دانست که اگر اعراض و حوادث به این معنا باشند، اینها نقایصی هستند که خداوند متعال از آنها پاک است» [۲۳۸].
بعد از آن، شیخ الاسلام متذکر میشود که: «اگر مراد از نفی اعراض و حوادث، نفی صفاتی باشد که خداوند برای خودش اثبات نموده است، این، صحیح نیست. و باید دانست که اعراض و حوادث دانستن این صفات، اصطلاحی است که متکلمین آن را وضع کردهاند. همچنین هیچ زبان شناس و قرآن شناسی از این الفاظ، مفاهیمی را که متکلمین اصطلاح کردهاند و بوسیلهی آنها صفات خداوند را نفی میکنند، نمیفهمد» [۲۳۹].
و از اثبات صفات اختیاری برای خداوند مانند زنده گردانیدن، میراندن، خلق، تصویر، غضب، خشنودی و صفاتی مانند اینها، ایجاد حوادث برای خداوند لازم نمیآید؛ زیرا هنگامی که خداوند چیزی را میآفریند یا هنگامی که سخن میگوید یا خشمگین یا خوشحال میشود، بدان معنا نیست که خداوند بعد از عدم توانایی بر انجام این کارها هم اکنون انجام میدهد؛ زیرا همانگونه که طحاوی رحمه الله میگوید: «خداوند با صفاتش قبل از مخلوقاتش از ازل و قدیم بوده و هیچگاه صفتی بعد از عدم برای وی ایجاد نشده است؛ و همچنان خداوند و صفاتش تا ابد باقی خواهند ماند» [۲۴۰].
معنای سخن طحاوی آنگونه که شارح طحاویه میگوید، این است که: «خداوند از ازل متصف به صفات کمال بوده چه صفات ذات و چه صفات فعل. و جایز نیست معتقد باشیم که خداوند متصف به صفتی شده که قبلا به آن متصف نبوده است؛ زیرا صفات خداوند صفات کمال است و فقدان آنها بمعنای صفت نقص میباشد. و جایز نیست که بعد از اینکه متصف به نقص بوده، برایش کمال حاصل شود» [۲۴۱].
و در توضیح عدم لزوم ایجاد حوادث در ذات خداوند هنگام اثبات این صفات میگوید: «کلام، خلق و تصویر در بعضی از اوقات، غیر ممتنع است. و چنین اطلاق نمیشود که کلام بعد از اینکه وجود نداشت، برایش حادث شد. مگر شما مشاهده نمیکنید کسی که امروز صحبت مینماید و دیروز هم متکلم بوده، به وی گفته نمیشود که: کلام برای وی ایجاد و حادث شده است. اما اگر به سبب آفتی مانند لالی و کودکی صحبت نکرده باشد و بعداً صحبت کند، به وی گفته میشود: کلام برای او حادث و ایجاد شده است. زیرا کسی که بدون آفت سکوت کند، به او متکلم بالقوه گفته میشود؛ یعنی هر گاه که بخواهد صحبت مینماید، و درحال صحبت به وی متکلم بالفعل گفته میشود. همچنین کاتب در حال کتابت، کاتب بالفعل است و هنگامی که مشغول نوشتن نیست از کاتب بالقوه بودن خارج نمیگردد» [۲۴۲].
۴- بیان التباسی که در لفظ اعضاء و ارکان و ادوات وجود دارد
جهمیه و معتزله در نفی صفات خداوند از قبیل دست، صورت و قدم اینگونه استدلال میکنند که اثبات آنها موجب اثبات اعضاء و ارکان و ابزار برای خداوند میشود. آنان با این کار، نصوص فراوانی که این صفات را اثبات مینمایند، رد میکنند. مخالفان آنان یعنی اهل سنت و جماعت میگویند: «نمیتوان گفت که این صفات اعضاء و اندام و ابزار و ارکان میباشند؛ زیرا رکن جزو ماهیت است و خداوند یکتای بینیازی است که قابل تجزیه نیست. اعضاء هم دارای معنای تفریق و تجزیه است و جوارح هم حاوی معنای اکتساب و ایجاد نفع است. همچنین ابزار آلاتی که در جلب منفعت و دفع مضرت از آنها استفاده میشود، تمامی این معانی در مورد خداوند منتفی است؛ لذا ذکر آنها در صفات خداوند متعال نیامده است» [۲۴۳].
هشتم: ابطال این ادعای آنها که اثبات صفات خداوند، موجب ابطال دلیل وجود خداوند میگردد
اما ادعای مبنی بر اینکه اثبات صفات خداوند موجب ابطال دلیل وجود خداوند است، اصل گمراهی و سبب گرفتاری مدعیان آن میباشد.
آنها در اثبات حدوث عالم میگویند: هر جسمیحادث است؛ زیرا خالی از تغییر و تحول نیست. و هر چه خالی از تغییر و تحول نباشد، پس حادث است.
وقتی که آنها معتقدند اجسام حادث هستند و دلیل آن نیز تغییر و تحولاتی مانند حرکت، سکون آمدن، نزول و کلام است، میگویند: باید صفات خداوند را نفی نمود؛ زیرا اثبات آنها موجب ایجاد تغییر و تحول در ذات خداوند میگردد. لذا توحید خداوند جز با نفی صفات، تحقق پیدا نمیکند.
شیخ الاسلام دلیل آنها و چگونگی رَد آن را بیان مینماید و میگوید: «کسانی که صفات را نفی میکنند، میگویند: ما صفات را بدین سبب نفی مینماییم که دلیل ما برای حدوث عالم و اثبات صانع همان اثبات حدوث و تغییر هستی است و حدوث و تغییر هستی را نیز با تغییر اجسام ثابت نمودهایم. تغییر اجسام را نیز با تغییر صفاتی که همان اعراضاند، ثابت کردهایم. یا اینکه میگویند: حدوث هستی با حدوث و تغییر افعال اثبات میشود که همان حرکات و سکنات است و هر چیزی که خالی از تغییر و تحول نباشد پس حادث است. یا هر آنچه که نزول و مجیئ را قبول نماید، موصوف به حرکت خواهد شد و هر آنچه هم متصف به حرکت باشد، نمیتواند عاری از حرکت و سکون باشد و هر که نتواند عاری از تغییرات و تحولات باشد، پس حادث است.
سپس هنگامی که حدوث اجسام ثابت گردید، میگوییم: «هر چیزی که حادث باشد، حتماً باید ایجاد کنندهای داشته باشد؛ لذا با این قاعده صانع را ثابت کردیم. پس اگر خداوند را با صفات و افعال قائم به وی توصیف نماییم، جایز است که افعال و صفات با قدیم نیز قائم گردد، پس در این صورت، دلیلی بر حدوث اجسام وجود نخواهد داشت؛ لذا دلیل اثبات صانع باطل میشود.» [۲۴۴]
شبیه این استدلال را ابن سینا برای اثبات واجب بیان کرده است؛ او با دلیل ممکن به اثبات واجب پرداخته است. وی در این استدلال میگوید: هر موجودی ممکن است؛ زیرا هیچ موجودی در ذات خودش واجب الوجود نیست. لذا این، دلیلی بر نفی واجب الوجود است؛ چرا که از دیدگاه وی خداوند هم ممکنالوجود میباشد.» [۲۴۵]
شیخالاسلام با سه روش، استدلال آنها را رد نموده است:
اول: بطلان این دلیل معین، مستلزم بطلان تمام دلایل نیست و بجز این دلیل، راههای زیاد دیگری برای اثبات صانع وجود دارد.
دوم: هیچ یک از صحابه، تابعین و امامان بزرگوار به این دلیل استدلال ننمودهاند. اگر معرفت خداوند و ایمان به آن منوط به این دلیل باشد، پس باید گفت که آنها خداوند را نشناخته و به او ایمان نداشتهاند. و این تفکر، یکی از بزرگترین کفرهایی است که مسلمانان بر آن اتفاق نظر دارند.
سوم: هیچ یک از پیامبران انسان را به طی نمودن این مسیر وادار ننمودهاند. اگر معرفت خداوند که واجب است منوط به آن میبود، واجب بود که آن را طی نمایند. و اگر شناخت آن مستحب میبود بیان این دلیل نیز مستحب میبود. و اگر واجب یا مستحب بود، حتماً پیامبر آن را بیان میداشت و صحابه نیز آن را نقل مینمودند [۲۴۶].
نهم: تغییر دادن معانی اصطلاحات شرعی
یکی از تحریفهای آنها این است که معانی اصطلاحات شرعی را تغییر میدهند؛ آنها نفی صفات خداوند را توحید نام نهادهاند و گمان میکنند کسی که صفات خداوند را اثبات مینماید، مشرک است و نقص و عیب را به خداوند نسبت داده است؛ زیرا به گمان آنها هر که صفات را برای خداوند اثبات نماید، همتایی قدیمی برای خداوند قرار داده و خداوند را دارای اجزاء و ابعاد قلمداد نموده است.
باید دانست که همهی اینها گمراهیهایی است که ابلیس آنان را بدانها گرفتار کرده است. بله، آنها اینگونه معنای آن توحیدی را که قرآن و سنت از آن سخن گفتهاند، تغییر دادهاند؛ همان توحیدی که به معنای یکتا بودن خداوند متعال در الوهیت و اسماء و صفاتش میباشد. آنها معنایی متضاد با توحید قرآن ارائه دادهاند و گمان میکنند که توحید خداوند جر با نفی صفاتش متحقق نمیگردد.
هر پژوهشگر ژرفنگر خواهد دانست که اثبات وجود مطلق برای خداوند از جانب این گروهها تنها به خاطر این است که اعلام دارند خداوند وجود حقیقی ندارد و تنها موجودی خیالی است که در اذهان وجود دارد [۲۴۷].
زیرا آنچه که هیچ اسم و صفتی نداشته باشد، عدم محض است و موجود نیست. لذا اینها در عین حال که گمان میکنند که در اوج توحید قرار گرفتهاند، توحید را نفی میکنند.
اینها همانند آن قوم گمراه قبل از خود میباشند که گمان میبردند خداوند بزرگتر از آن است که کتابی را نازل و پیامبری را ارسال فرماید:
﴿وَمَا قَدَرُواْ ٱللَّهَ حَقَّ قَدۡرِهِۦٓ إِذۡ قَالُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ بَشَرٖ مِّن شَيۡءٖۗ﴾[الانعام: ۹۱].
«کافران، خدا را چنان که باید نشناختهاند، وقتی که میگویند: خداوند هیچ چیزی بر هیچ کسی فرو نفرستاده است».
همچنین آتش پرستان و مشرکان، کسانی را غیر از خداوند به عنوان واسطه انتخاب کردند و گفتند: خداوند بزرگتر از آن است که بدون واسطه مورد پرستش قرار گیرد. لذا آنها به خیال خودشان کسانی را عبادت مینمودند که از آنها به خداوند نزدیکتر است. آنها خورشید، ماه، ستاره، فرشتگان و انسانهای صالح را پرستش میکردند.
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳].
«کسانی که جز خدا یاوران دیگری را برمیگیرند و میگویند: ما آنان را پرستش نمیکنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند».
[۲۳۱] التفسير القيم (۲۷). [۲۳۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۱) و نگا: (۶/۳۶). [۲۳۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۳۹). [۲۳۴] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۲۵). [۲۳۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۱). [۲۳۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۳/۴۲). [۲۳۷] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۹). [۲۳۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۹۱). [۲۳۹] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۹۱). [۲۴۰] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۷). [۲۴۱] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۷). [۲۴۲] شرح العقيدة الطحاوية ص (۱۲۸). [۲۴۳] شرح العقيدة الطحاوية ص (۲۳۸ـ۲۴۲). [۲۴۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۴۹) و نگا: (۱۳/۱۴۷). [۲۴۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۵۰). [۲۴۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۳/۱۴۹). [۲۴۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۶/۳۸).