مطلب دوم: گروه دوم جهمیه
جهمیه نخستین گروه اسلامی بودند که نفی صفات خداوند متعال را مطرح کردند. بنیانگذار این گروه، جعد بن درهم است؛ او نخستین کسی بود که این بدعت را بنیان نهاد. یکی دیگر از رهبران این گروه، جهم بن صفوان است که این اعتقاد را از استادش جعد بن درهم فرا گرفت و سپس به نشر و گسترش آن در میان مردم پرداخت. به همین سبب است که این اعتقاد را به او نسبت دادهاند. بشر مریسی یکی دیگر از تئوریسینهای این اندیشه است که اصول و قواعدی برای این مذهب، وضع کرد و برای اثبات آن، با دیگران به مناظره پرداخت.
ابن کثیر میگوید: «جهم بن صفوان این اعتقاد را از جعد بن درهم فراگرفت و بشر مریسی آنرا از جهم فراگرفت و احمد بن داوود نیز آن را از بشر یاد گرفت» [۱۹۳].
ابن تیمیه میگوید: «جهم بن صفوان این مذهب را از جعد بن درهم فراگرفت و آن را آشکار ساخت و برای اثبات آن، با دیگران به مناظره پرداخت و دیدگاه جهمیه به او نسبت داده شده است.» [۱۹۴]و در جایی دیگر میگوید: «این دیدگاه که سلف صالح آن را دیدگاه جهمیه مینامیدند در حدود صدهی سوم توسط بشر بن غیاث مریسی و همفکران معاصر وی گسترش یافت» [۱۹۵].
بدون شک، پیروان این اندیشهی گمراه، دروازهی شر و بدی را به روی امت اسلامی باز کردند و با این دیدگاهشان، بسیاری از مردم را گمراه ساختند. قابل یادآوری است که بسیاری از علما در مورد وابستگی تئوریسینهای این دیدگاه به اسلام و مسلمین شک وتردید کردهاند تا جایی که در سخنانشان، اشارههای بسیار واضح و روشنی دارند مبنی بر اینکه هدف جهمیها تخریب دین بود. علامه ابن جریر طبری رحمه الله در مورد جعد بن درهم میگوید: «جعد بن درهم، زندیقی است که برای نخستین بار مسئلهی مخلوق بودن قرآن را ابداع کرد» [۱۹۶].
ذهبی در مورد او میگوید: «جعد بن درهم در دوران تابعین میزیست. وی فردی بدعت گذار و گمراه بود. او معتقد بود که خداوند ابراهیم را بعنوان دوست خود انتخاب ننموده و با موسی علیه السلام سخن نگفته است. سرانجام، در روز عید قربان به خاطر همین دیدگاه، به قتل رسید و داستان وی معروف است» [۱۹۷].
اسفراینی میگوید: «جلال الدین سیوطی در کتابش «الأوائل» میگوید: نخستین کسی که در مسایل اعتقادی سخن پلیدی را بر زبان آورد، جعد بن درهم مربی مروان حمار ؛آخرین پادشاه بنیامیه؛ بود؛ او گفت: خداوند سخن نمیگوید» [۱۹۸].
ابن نباته میگوید: «نخستین کسی که از میان امت محمد موضوع مخلوق بودن قرآن را در دمشق مطرح کرد، جعد بن درهم بود. بعد از آن، تحت تعقیب قرار گرفت؛ اما او به کوفه گریخت و در آنجا جهم بن صفوان این دیدگاه را از او فراگرفت» [۱۹۹].
ذهبی در مورد جهم بن صفوان شاگرد جعد بن درهم میگوید: «جهم بن صفوان ؛ابو محذر سمرقندی؛ گمراه و بدعت گذار بود. وی رهبر جهمیها است و در دوران صغار تابعین هلاک گردید» [۲۰۰].
ذهبی در مورد بشر مریسی میگوید: «ایشان فردی مبتدع و گمراه بود که موضوع مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد و برای اثبات آن با دیگران به مناظره پرداخت. او جهم بن صفوان را ملاقات نکرد؛ اما دیدگاه وی را فراگرفت و برای آن، استدلال آورد و مردم را بسوی آن فرا خواند» [۲۰۱].
اصل جعد بن درهم از خراسان است و میگویند: او از موالی (آزاد شدگان) بنی مروان است. وی مربی مروان بن محمد ؛آخرین پادشاه بنیامیه؛ معروف به مروان الحمار میباشد. به همین سبب، مروان الحمار را به شیخش جعد نسبت میدادند و به او مروان الجعدی نیز میگفتند [۲۰۲].
«جعد نخستین کسی بود که دیدگاه نفی صفات و مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد. البته استادش وهب بن منبه متوجه شد که وی چنین انحرافی دارد؛ لذا او را از این اندیشه برحذر داشت و منعش نمود؛ اما وی گوش نکرد و باز نیامد» [۲۰۳].
ابن کثیر میگوید: «ابن عساکر در تاریخ خودش آورده است که جعد بن درهم نزد وهب بن منبه رفت و آمد داشت و از او در مورد صفات خداوند متعال سؤال میکرد. روزی، وهب به او گفت: ای جعد وای بر تو! از این مسایل دست بردار؛ من گمان میکنم که تو جزو کسانی هستی، که هلاک میشوند. اگر خداوند در قرآن کریم به ما نمیگفت که دست و چشم و ذات دارد، ما هرگز نمیگفتیم. همچنین اگر نمیگفت که سمع و علم دارد و تکلم میکند، ما این صحبتها را نمینمودیم» [۲۰۴].
در حقیقت، گمان وهب بن منبه مصداق پیدا نمود و بوقوع پیوست؛ زیرا جعد با گمراهیهایش هلاک گردید و انسانهای زیادی را به هلاکت انداخت. و همچنان این ضلالتی را که او از ملتهای منحرف گذشتهی خود فراگرفت، بندگان خدا را بسوی گمراهی سوق میدهد، حال آنکه جعد با سوء خاتمه از دنیا رفت.
ابن کثیر در تاریخش میگوید: «خالد بن عبدالله قسری جعد را روز عید قربان در کوفه به قتل رساند؛ او برای مردم سخنرانی نمود و گفت: ای مردم! قربانی کنید؛ خداوند قربانیهای شما را قبول کند. من جعد بن درهم را قربانی خواهم نمود؛ زیرا او معتقد است که خداوند، ابراهیم را به عنوان دوست برنگزیده است و با موسی ÷سخن نگفته است. باید دانست که خداوند برتر و بالاتر از این چیزهایی است که جعد میگوید. آنگاه از منبر پایین آمد و او را زیر منبر ذبح کرد».
ابن کثیر بعد از روایت این حادثه میگوید: «این حادثه را تعداد زیادی از حافظان حدیث من جمله بخاری، ابن ابی حاتم، بیهقی، عبدالله بن احمد و ابن عساکر ذکر نموده اند» [۲۰۵].
قابل یادآوری است که جعد در سال ۱۲۴ هجری قمری کشته شد.
اما جهم بن صفوان همان ابو محرز سمرقندی مولای بنی راسب است که برخی وی را خزری، و برخی دیگر وی را ترمذی نیز گفتهاند [۲۰۶].
کسی که از زندگی جهم اطلاع دارد، میداند که او علیه حاکم وقت قد علم کرد و به صف معترضان حاکم پیوست. او همراه حارث بن سریج خروج کرد و کاتب، فرمانده لشکر و گردانندهی امور ابن سریج بود و در سال (۱۲۸ﻫ) همراه او کشته شد.
روش کشتنش هم به این صورت بود که فردی یک نیزه در دهانش فرو کرد و اینگونه او به سزای شایستهی عملش رسید؛ زیرا او مدعی بود که کلام خداوند مخلوق است.
بعضیها میگویند: جهم توسط سالم بن احوز رئیس پلیس نصر بن سیار به اسارت گرفته شد. پس سالم فریب سخنان پر زرق و برقش را نخورد و به او گفت: اگر زمین را ستاره باران کنی و عیسی بن مریم را از آسمان پایین بیاوری، نجات پیدا نمیکنی. همچنین اگر وارد شکم من شوی، شکمم را پاره میکنم و تو را به قتل میرسانم. آنگاه گردن وی را زد [۲۰۷].
اما فرد سوم این گروه، بشر مریسی است که این اعتقاد خرافی را از جهم بن صفوان به ارث برد. هر چند که او را ملاقات نکرده بود. او بشر بن غیاث بن ابی کریمه ابو عبدالرحمن مریسی است که در بغداد متولد شد. ذهبی دربارهی وی میگوید: «او فردی گمراه و بدعت گذار بود. شایسته نیست که از او روایت شود و مورد احترام قرار گیرد. او نزد ابو یوسف علوم دینی را آموخت و در علم کلام دست بالایی پیدا کرد. سپس موضوع مخلوق بودن قرآن را مطرح کرد و برای اثباتش به مناظره پرداخت. وی جهم بن صفوان را ندید؛ اما دیدگاههای او را فراگرفت و بدانها استناد میورزید و مردم را به سوی آنها دعوت میکرد.
ابو نصر هاشم بن قاسم میگوید: پدر بشر مریسی یهودی بود.
من میگویم: بشر در دولت هارون الرشید دستگیر شد و بخاطر دیدگاهش، مورد شکنجه قرار گرفت.
مروزی میگوید: از ابو عبدالله شنیدم که در مورد بشر میگفت: پدرش یهودی بود. بشر در مجلس ابو یوسف سر و صدا میکرد. ابویوسف به او گفت: از این سخنت باز میآیی یا بالای چوبهی دار میروی.
خطیب میگوید: اقوال و اعتقادات زشتی از او نقل شده است؛ علما الفاظ بدی در حق او بکار بردهاند و بیشترشان او را به سبب سخنانش، تکفیر کردهاند. وی در سال ۲۱۸ ﻫ فوت کرد» [۲۰۸].
خطیب بغدادی شرح حال وی را بطور مفصل آورده و اقوال وی و اقوال علما را در مورد او ذکر نموده و متذکر شده که وی در دوران امام شافعی میزیست؛ امام شافعی با وی مجادله و مخالفت نمود و او را شکست داد و وادار به سکوت نمود.
همچنین خطیب بغدادی از ابو یعقوب اسحاق بن ابراهیم نقل میکند که او گفت:
از راهی میگذشتم که بشر مریسی را دیدم در حالی که تعدادی اطرافش جمع شده بودند. در این اثنا، یک مرد یهودی از آنجا عبور کرد و گفت: او کتاب شما را خراب میکند همانگونه که پدرش تورات را خراب کرد؛ یعنی پدرش یهودی بود. از احمد بن عبدالله عجلی روایت است که: «من یک بار بشر مریسی را دیدم؛ او پیرمردی قد کوتاه و بد قیافه بود، لباسهای کثیفی به تن داشت، دارای موهای بلندی بود و بسیار با یهودیان شباهت داشت؛ چرا که پدرش یک یهودی بود و در بازار مراضع کوفه مشغول رنگ کاری بود. خداوند او را رحمت نکند. او یک انسان فاسق بود».
دیدگاه جهمیه در خصوص صفات خداوند
هرکس، نگاهی به اندیشههای جهمیه بیندازد، متوجه خواهد شد که بسیاری از اصول گمراهی و انحرافات به اعتقادات آنها برمیگردد. ابوالحسن أشعری در کتاب «مقالات الإسلامیین» میگوید: «جهم معتقد است که بهشت، دوزخ، بهشتیان و دوزخیان فنا میشوند و از بین میروند تا جایی که تنها خداوند باقی میماند و هیچ چیز دیگری وجود ندارد. و جایز نیست که خداوند بهشتیان و دوزخیان را در بهشت و دوزخ برای همیشه بگذارد» [۲۰۹].
همچنین وی معتقد است که انسان در انجام افعالش، مجبور میباشد و اینکه در حقیقت، انسان هیچ فعلی اختیاری ندارد بلکه همه از آن خداوند است. و فعل بطور مجازی به انسان نسبت داده میشود همانگونه که گفته میشود: درخت به حرکت درآمد و خورشید متمایل شد. فرق اساسی میان انسان و غیر انسان در این است که خداوند نیرویی در انسان برای انجام افعال آفریده همانگونه که برای او طول و عرض را خلق نموده است [۲۱۰].
همچنین او شئ بودن خداوند متعال را نفی میکند؛ زیرا از دیدگاه وی این سخن به معنای تشبیه خداوند با اشیا است. همچنین وی معتقد است که اگر معرفتی برای انسان حاصل شد، سپس او با زبان آن را انکار کرد، بخاطر این انکار، کافر نخواهد شد. او میگوید: ایمان تجزیه پذیر نیست و انسانهای مؤمن در ایمان با یکدیگر تفاوت ندارند و ایمان و کفر تنها در قلب انسان وجود دارند نه در سایر اعضا و جوارح. و کفر نزد وی تنها جهل نسبت به خداوند است، و بجز انسان جاهل کسی کافر به خدا نیست [۲۱۱].
البته آنچه که در این کتاب برای ما اهمیت دارد، بیان مذهب آنها در باب اسماء و صفات خداوند متعال است؛ چرا که دیدگاه آنها در این باره مخالف منهج قرآنی و نبوی و سلف صالح میباشد؛ زیرا جهمیه خداوند را تنها با صفات سلبی بطور تفصیلی توصیف میکنند و صرفا یک وجود مطلق برای او به اثبات میرسانند که حقیقتی در عالم واقع ندارد و تنها یک وجود ذهنی دارد. آنها با این کارشان، تمام اسماء و صفات خداوند متعال را تعطیل میکنند به گونهای که مستلزم نفی ذات او میگردد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «جهم اسماء خداوند را انکار میکرد؛ او خداوند را شئ، زنده و....فقط بطور مجازی میدانست؛ زیرا میگفت: اگر برای خداوند اسمی ذکر کنیم که مخلوقات دارند، تشبیه خداوند به مخلوقات است» [۲۱۲].
در جایی دیگر میگوید: «جهم هیچ یک از صفات خداوند اعم از اراده و غیر آن را اثبات نمیکرد. پس اگر گفته شود که: خداوند طاعات را دوست دارد و گناهان را مبغوض میدارد، معنایش ثواب و عقاب است» [۲۱۳].
همچنین شیخ الاسلام در جایی دیگر میگوید: «نخستین کسی که گفت: خداوند حقیقتا بر عرش وجود ندارد و استواء به معنای سیطره و حاکمیت است، جعد بن درهم بود. و جهم بن صفوان این اندیشهها را از وی فرا گرفت و اینگونه مذهب جهمیها به او نسبت داده شد» [۲۱۴].
عبدالقادر بغدادی میگوید: «جهم از توصیف خداوند به شئ، حیّ، عالم و مرید امتناع ورزید و گفت: من او را با اوصافی از قبیل شئ، موجود، حیّ، عالم، مرید و غیره که اطلاقشان بر دیگران جایز است، توصیف نمیکنم. اما او خداوند را با وصفهای قادر، موجد، فاعل، خالق، محیی و ممیت توصیف میکرد؛ چرا که این اوصاف تنها ویژهی خداوند هستند. همچنین او مانند قدریه معتقد به حدوث کلام الهی بود و خداوند را متکلم آن نمیدانست» [۲۱۵].
تاثیر جهمیه بر نسلهای بعدی
بعضی از اندیشمندان جهان اسلام گمان میکنند که با وفات رهبران و تئوریسینهای جهمیها اندیشهی نفی صفات نیز از بین رفت و دیگر وجودی ندارد. اما کسانی که نسبت به فرقههای مختلف و اندیشههایشان شناخت و آگاهی دارند، خوب میدانند که بسیاری از اصول وضع شده توسط جهمیها و تأویلاتی که آنها ابداع و اختراع کردند، همچنان در طول تاریخ اسلام به نحوی وجود داشته است و تعدادی از مدعیان حق دنباله روی آنان بودهاند. در این زمینه همین قدر کافی است که ما بدانیم معتزله ادامهی اندیشهی جهمیها و یکی از شاخههای آنها میباشد.
شیخ الاسلام میگوید: «تأویلاتی که امروز وجود دارد، مانند تأویلات ابوبکر بن فورک در کتاب «التأویلات»، و تأویلات ابو عبدالله محمد بن عمر رازی در کتاب «تأسیس التقدیس» و تأویلاتی که در سخنان افراد دیگری از قبیل ابوعلی جبائی، عبدالجبار بن احمد همدانی، ابوحسین بصری، ابو وفاء بن عقیل، ابوحامد غزالی و دیگران یافت میشود، عین همان تأویلات بشر مریسی است که در کتابش آورده است، هر چند که در کلام بعضی از آنها رد و ابطال این تأویلات نیز وجود دارد و همچنین در بعضی از موارد سخنان زیبایی ارائه نمودهاند.
بنده تأویلات آنها را عین تأویلات بشر مریسی میدانم؛ زیرا کتابی را که عثمان بن سعید دارمی یکی از علمای مشهور زمان امام بخاری بنام «رد عثمان بن سعید علی الکاذب العنید فیما افتری علی الله فی التوحید» تألیف نموده است، بر این مسئله دلالت مینماید؛ عثمان بن سعید در این کتاب، عین این تأویلات را بگونهای از بشر مریسی نقل کرده است که گویای آن میباشد که بشر مریسی آنها را پایه گذاری کرده است و همچنین او بهتر از این متأخرین امور نقلی و عقلی را میدانسته است» [۲۱۶].
و در جایی دیگر میگوید: « جهم بن صفوان این مذهب را از جعد بن درهم فراگرفت و آن را آشکار ساخت و برای اثبات آن به مناظره پرداخت. سپس این مذهب به معتزله یعنی پیروان عمرو بن عبید منتقل شد و فکر و اندیشهی آنان نیز در دوران خلافت مأمون آشکار گردید» [۲۱۷].
چه بسا، بعضی از افرادی که راه جهمیه را در پیش گرفتهاند و بر منهج آنان حرکت میکنند، چنین وانمود مینمایند که مخالف جهمیها و موافق با اهل سنت هستند؛ اما اگر اندیشههای آنان مورد بررسی قرار گیرد، به این نتیجه میرسیم که آنان فقط از لحاظ شکلی و ظاهری با جهمیه مخالفند؛ ولی در حقیقت با آنها موافق هستند. شیخ الاسلام میگوید: «آن گروه از معتزله که در موضوع قدر و وعید از عمرو بن عبید پیروی میکنند، وارد مذهب جهم شدهاند؛ لذا اسماء خداوند را اثبات مینمایند و صفات خداوند را اثبات نمیکنند؛ آنها میگویند: ما معتقدیم که خداوند در حقیقت متکلم است و در این زمینه، اجماع مسلمانان را نیز یادآوری مینمایند تا به آنها نسبت ندهند که خداوند متکلم نیست. اما میگویند: معنای متکلم بودن خداوند این است که که خداوند کلام را در غیر خودش خلق کرده است. لذا مفهوم مذهب معتزله و جهمیه یک چیز است. ولی معتزله میگویند: خداوند حقیقتا متکلم است؛ اما جهمیه متکلم بودن خداوند را نفی میکنند. و حقیقت سخن هر دو گروه این است که: خداوند متکلم نیست؛ زیرا هیچ متکلم، مرید، محبّ، مبغض و رحیمی متصور نمیشود مگر اینکه دارای صفت کلام، اراده، حبّ، بغض و رحمت باشد» [۲۱۸].
شیخ الاسلام در تبیین تأثیر جهم بر دیگران میگوید: جهم در نفی صفات راه افراط را در پیش گرفت و فلاسفه و باطنیه در این باره با او موافقت کردند. معتزله تنها در نفی صفات با او موافقت کردند. و کلابیه و برخی از فقها و اهل حدیث در نفی صفات اختیاری در مسیر او قرار گرفتند و کرامیه و گروههایی مانند آنها در اصل این موضوع یعنی امتناع دوام چیز غیر متناهی با جهم همراه شدند. به این معنا که نمی توان گفت هرگاه خداوند بخواهد همچنان متکلم خواهد بود یا اینکه هرگاه خداوند بخواهد فعال خواهد بود؛ چون ایجاد حوادثی که آغاز ندارد، برای خداوند ممتنع است. آنها بر اساس همین اصل، وجود آنچه را که در آینده غیر متناهی باشد، نفی میکنند و میگویند: بهشت و دوزخ نابود خواهند شد. و پیشوای معتزله ؛ابو هذیل؛ نیز در این موضوع با وی موافقت کرد؛ اما او به متناهی بودن حرکات معتقد بود» [۲۱۹].
جمال الدین قاسمی در خصوص تأثیر جهمیه بر نسلهای بعدی میگوید: «بعضی گمان میکنند که هیچ اثری از جهمیه باقی نمانده است حال آنکه معتزله شاخهای از آنها بشمار میروند و تعدادشان به میلیونها نفر میرسد. علاوه بر این، همانگونه که بر متبحران علم کلام پوشیده نیست، متکلمین متأخر و منسوب به ابو الحسن اشعری در بسیاری از مسایل به مذهب جهمیه مراجعه میکنند» [۲۲۰].
[۱۹۳] البدایة و النهایة (۹/۳۵۰). [۱۹۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۱۹۵] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام) ۵/۲۳.( [۱۹۶] نگا: تاریخ طبری، حوادث سال (۱۲۸)هجری. [۱۹۷] میزان الاعتدال (۱/۳۹۹) ذهبی. زندگی نامهی شمارهی (۱۴۸۲). [۱۹۸] لوامع الأنوار البهیه اسفراینی (۱/۲۳). [۱۹۹] سرح العیون ابن نباته ص (۱۸۶). [۲۰۰] میزان الاعتدال (۱/۴۲۶). [۲۰۱] میزان الاعتدال (۱/۳۲۳). [۲۰۲] البدایة والنهایة (۹/۳۵۰). [۲۰۳] البدایة و النهایة (۹/۳۵۰). [۲۰۴] منبع سابق. [۲۰۵] منبع سابق. [۲۰۶] نگا: میزان الاعتدال (۱/۴۲۶) زندگی نامهی شماره (۱۵۸۴) و البدایة والنهایة (۹/۳۵۰) [۲۰۷] حاشیهی مقالات الاسلامین ص (۶۲۶) و البدایة والنهایة (۱۰/۲۷). [۲۰۸] میزان الاعتدال ذهبی (۱/۳۲۲). [۲۰۹] مقالات الاسلامین ص (۱۴۶ـ ۲۷۹). [۲۱۰] مقالات الاسلامین ص (۲۷۹). [۲۱۱] مقالات الاسلامین ص (۱۵۲). [۲۱۲] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۲/۳۱۱). [۲۱۳] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۲۳۰). [۲۱۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۰). [۲۱۵] الفرق بین الفرق ص (۲۱۱) و نگا: الملل و النحل (۱/۸۶) شهرستانی. [۲۱۶] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۵/۲۳). [۲۱۷] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۰/۶۷). [۲۱۸] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۱۲/۳۱۲). [۲۱۹] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام (۸/۲۲۸). [۲۲۰] تاریخ الجهمیة والمعتزلة ص (۹).