خلافت ابوبکر صدیقس:
پس از اینکه دیدگاه و آرای اهل بیت پیامبر جرا دربارهی سرور خلایق بعد از پیامبران و رسولان، یعنی ابوبکر صدیقس، بیان کردیم، حال به این مطلب میپردازیم که اختلافی میان ابوبکرصدیق و اهل بیت در مسألهی خلافت و فرمانروایی و امامت مسلمانان وجود نداشت و اهل بیت نیز، مانند سایرین با او بیعت کردند و همگام و همراه با او بودند و در خوشیها و ناخوشیها با وی شریک بودند و در صلاح و رستگاری امت، با وی مشارکت داشتند. علیسیکی از مشاوران نزدیک ابوبکرسبود که در مسائل دولتی و امور مردم با او مشورت میکرد و بر حسب فهم و نظر نهایی خود، آنچه به صلاح مسلمانان بود، انجام میداد. هیچ مانعی نمیتوانست علی را از این کار باز دارد. علیس به وی اقتدا و به دستوراتش عمل میکرد و به قضاوتهای او حکم و به احکام وی استناد میکرد و سپس به خاطر عشق و علاقهای که به او داشت، فرزندانش را به نام وی نامگذاری میکرد.
علاوه بر این، ابوبکرصدیق و فرزندانش با اهل بیت رابطهی سببی و دامادی داشتند؛ یعنی، از آنها دختر میگرفتند و به آنها دختر میدادند، و عهد و پیمانهای محکمی با هم داشتند. آنها شاخههای یک درخت و ثمرهی یک درخت خرما بودند، نه چنانکه فرزندانِ یهودیان کینه توز و دشمن امت حضرت محمد جو حسودان و مخالفانِ حاملانِ اسلام و اعلان کنندگان برنامهی اسلام و برافراشتگان پرچم اسلام، میپندارند.
خلافت ابوبکر صدیق و انعقاد آن به گونهای است که علی بن ابی طالبسبه صحت آن استدلال میکند و در رد معاویه بن ابوسفیانس، امیر شام، میگوید: «همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند و بر همان چیزی که بیعت کردند با من نیز، بیعت کردند. هیچ حاضری –بجز انتخاب شورا- حق انتخاب و رأی ندارد و هیچ غایبی نمیتواند آن را رد کند. شورا فقط حق مهاجرین و انصار است. اگر آنها با مردی بیعت کردند و او را امام نامیدند، مورد رضایت خداوند میباشد، و اگر کسی از روی عیب و ایراد به رأی شورا یا به خاطر بدعتی از امر آنها خارج شد، او را به توبهکردن و قبول رأی شورا امر میکنند. اگر از این کار خودداری کرد، با او میجنگند و خداوند او را به راهی که در پیش گرفته، میگرداند». [۱۴۰]
در جایی دیگر میگوید: «شما بر آنچه با خلفای قبل از من بیعت کردید با من نیز، بیعت میکنید. و انتخاب با مردم است، قبل از اینکه بیعت کنند. اما اگر بیعت کردند، دیگر اختیاری ندارند». [۱۴۱]
این نص صریح و آشکاری است که هیچ ابهام و اشکالی در آن راه ندارد که امامت و خلافت با اتفاق نظر مسلمانان و اجماع آنها بر یک شخص منعقد میشود. مخصوصاً در عصر اول که با اجماع انصار و مهاجرین بود؛ چون آنها بر تعیین ابوبکر صدیق و عمر فاروق به عنوان خلیفه اجماع کردند و دیگر برای هیچ حاضری حق انتخاب باقی نماند و هیچ غایبی نتوانست آن را رد کند. چنانکه به زودی دو روایت را از علی بن ابیطالب در الغارات ثقفی [۱۴۲]نقل خواهیم کرد که مردم سراسیمه به طرف ابوبکر صدیق شتافتند تا اینکه همگی، به خلافت و امامت وی اعتراف و اقرار کردند.
روایت دیگری در غیر کتاب «الغارات» وجود دارد که این مطلب را تأیید میکند. این روایت از علیس نقل شده که او از خلافت و امامت چنین سخن میگوید: «ما به قضای الهی راضی و تسلیم امر او شدیم. سپس در امر خلافت اندیشه کردم، دیدم که اطاعت و پیروی از دستور خلیفه بر بیعت من با او پیشی گرفت؛ چون با پیامبر جعهد و پیمان بستهام که گوش به فرمان خلفاء باشم». [۱۴۳]
هنگامی که چنین فکری میکرد به طرف ابوبکر صدیق رفت و مانند مهاجرین و انصار با او بیعت کرد؛ و نه تقیه کرد و نه طبق پندارهای شیعه آنچه در درون داشت، مخفی کرد. او دربارهی حوادث گذشته، میگوید: «در این هنگام پیش ابوبکر رفتم و با او بیعت کردم و در آن اتفاقات از جای برخاستم. ابوبکر ولایت امور را به عهده گرفت و کارها را سهل و هموار کرد و با میانهروی و عدالت رفتار کرد، من هم همواره از روی خیرخواهی با او همراه بودم و در آنچه که از خدا اطاعت میکرد، از وی اطاعت کردم». [۱۴۴]
به همین دلیل، هنگامی که ابوسفیان و ابن عباس، خلافت را بر وی عرضه کردند او پیشنهادشان را نپذیرفت؛ چون بعد از انعقاد خلافت دیگر او حقی نداشت.
در نامهای که به معاویه، امیر شام، نوشته بود، به خلافت خلیفهی اول، ابوبکر صدیق، و افضلبودن وی اقرار کرده بود و بعد از مرگش برای وی طلب مغفرت و بخشش کرده و نسبت به وفات وی تأسف خورد؛ چنانکه میگوید: «خداوند از میان مسلمانان فردی را برگزید و توسط او آنها را تقویت کرد. منزلت او نزد مسلمانان به اندازهی فضایلش در اسلام بود. خیرخواهترین مسلمانان به خاطر خدا و پیامبر ج، ابوبکر صدیق و عمر فاروق بودند. به جان خودم، جایگاه آنان در اسلام بسیار عظیم میباشد و مشکلات و بلاهایی که آنها در اسلام با آن مواجه شدند، بسیار شدید بود. خداوند آنها را بیامرزد و به بهترین وجه آنها را جزای نیکو دهد!» [۱۴۵].
طوسی [۱۴۶]از علی روایت کرده که وقتی در جمع شکست خوردگان جنگ جمل بود، به آنها گفت: «شما با ابوبکر بیعت کردید در حالی که از من روی گرداندید، من نیز، با ابوبکر بیعت کردم چنانکه شما بیعت کردید. با عمر نیز، بیعت کردم و به آن وفادار ماندم. با عثمان بیعت کردید و من نیز، با او بیعت کردم. سپس سراغ من آمدید در حالی که در خانه نشسته بودم، بدون اینکه شما را دعوت کنم یا کسی را مجبور کنم [۱۴۷]، برای بیعت نزد من آمدید. پس شما همچنانکه با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید، با من نیز، بیعت کردید». [۱۴۸]
طبرسی همچنین از محمد باقر نقل میکند: علی همچنان به خلافت ابوبکر، اقرار و به امامتش، اعتراف میکرد و همچنان در خلافت ابوبکر بر سر بیعتش بود؛ همچنانکه میگوید: اسامه بن زید، محبوب پیامبر ج، وقتی خواست به جنگ برود، آن حضرتجبه ملکوت اعلی پیوست. هنگامی که نامهای به اسامه رسید، همراه با یارانش منصرف شد تا اینکه وارد مدینه شد. وقتی که اجتماع مردم را در مقابل ابوبکر دید، به طرف علی رفت و گفت: چه خبر است ای علی؟ گفت: میبینی که معلوم است. اسامه گفت: آیا با ابوبکر بیعت کردی؟ گفت: بله. [۱۴۹]
یکی از شیعیان متأخر و امامی از امامان آنان، محمد حسین آل کاشف الغطاء، این مطلب را تأیید میکند و میگوید: هنگامی که رسول الله ج دار فانی را به طرف دار باقی ترک کرد، گروهی از اصحاب معتقد بودند که خلافت به علت سن کم یا قریشیبودن به علی نمیرسد، چون نمیخواستند که نبوت و خلافت برای بنیهاشم باشدـ تا آنجا که میگوید- وقتی حضرت علی دید که خلیفهی اول و دوم در نشر کلمهی توحید و آمادهکردن سپاه اسلام و توسعهی فتوحات اسلامی بسیار تلاش کردند و هیچگاه منزوی نشدند و منحرف نشدند، با آنها بیعت کرد و روابط صمیمانه و محبت آمیزی با آنان داشت. [۱۵۰]
حال این سؤال میماند که چرا علیسچند روز دیرتر با حضرت ابوبکر صدیقسبیعت کرد؟ ابن ابیالحدید به این سؤال جواب داده میگوید: سپس ابوبکر برخاست و از مردم معذرتخواهی کرد و گفت: بیعت با من ناگهانی بود. خداوند ما را از شر آن حفظ کند و ترسیدم که فتنهای ایجاد شود. قسم به خدا هرگز حریص خلافت نبودهام. امر عظیمی بر دوش من گذاشته شده که طاقت و توان آن برایم سخت است. دوست داشتم که قویترین مردم جای من باشد. او همچنان از مردم معذرت خواهی میکرد. مهاجرین عذر وی را پذیرفتند. علی و زبیر گفتند: ما فقط از این ناراحتیم که با ما مشورت نشد وگرنه ابوبکر لایقترین مردم به خلافت است؛ زیرا او یار غار پیامبر جاست و رسول اللهجاو را در حال حیاتش به جای خود به امام جماعت مردم امر کرد. [۱۵۱]
ابن ابیالحدید روایت دیگری را در شرح خود از عبدالله بن ابیاوفی خزاعی آورده که گوید: خالد بن سعید بن عاص از کارگزارانِ رسول خدا جدر یمن بود. هنگامی که رسول الله جدرگذشت، به مدینه آمد در حالی که مردم با ابوبکر بیعت کرده بودند. او مدتی با ابوبکر بیعت نکرد در حالی که مردم با وی بیعت کردند. او سراغ بنیهاشم آمد و گفت: وقتی شما راضی باشید ما نیز، راضی هستیم و وقتی شما خشمگین هستید ما نیز، خشمگین هستیم. به من بگوئید که آیا شما با این مرد بیعت کردید؟ گفتند: آری. گفت: با رضایت و دل خوشی همراه جماعت بیعت کردید؟ گفتند: آری.گفت: من نیز، راضیام و با او بیعت میکنم؛ وقتی شما بیعت کردید. اما قسم به خدا ای بنی هاشم! شما شاخهها و ثمرههای درخت نبوت هستید. سپس با ابوبکر بیعت کرد. [۱۵۲]
[۱۴۰] - نهج البلاغة، بیروت (به تحقیق صبحی صالح)، ص۳۶۶و۳۶۷. [۱۴۱] - ناسخ التواریخ، ج۳، جزء۲. [۱۴۲] - ابواسحاق ابراهیم ثقفی کوفی اصفهانی شیعی، در حدود سال دویست یا کمی قبل از آن به دنیا آمد و در سال ۲۸۳هـ در اصفهان درگذشت. او یکی از بزرگترین راویان شیعه بوده است، همچنانکه نوری طبرسی، روایت کرده است. اما ابراهیم ثقفی معروف که اصحاب به او اعتماد کردهاند، یکی از راویان بزرگ بوده است؛ همان طور که از شرح حالش معلوم است و بزرگان از وی روایت میکنند. (المستدرک ۳/۵۴۹-۵۵۰). خوانساری در روضات الجنات، او را شیخ محدث و مُبلغ صالح نامیده است. او صاحب کتاب «الغارات» است که کتاب البحار، بارها از آن نقل کرده است (ص۴) و او حدود پنجاه اثر دارد. (اعیان الشیعة، بخش دوم،ص۱۰۳). [۱۴۳] - نهج البلاغة (به تحقیق صبحی صالح)، بیروت، خطبۀ۳۷، ص۸۱. [۱۴۴] - علی بحرانی شیعی، منار الهدی، ص۳۷۳. ناسخ التواریخ، ج۳، ص۵۳۲ . [۱۴۵] - ابن میثم، شرح نهج البلاغة، ایران، ص۴۸۸. [۱۴۶] - محمد بن حسن بن علی طوسی، در سال ۳۸۵ متولد شد و در سال ۴۶۰ در نجف درگذشت. او ملقب به شیخ الطائفة است. (تنقیح المقال ۳/۱۰۵). طوسی، ستون و رکن شیعه است و بالاتر از تمام علمای شیعه و شیخ و بزرگ شیعیان به طور مطلق بود. وی در تمامی علوم اسلامی تألیفاتی دارد و در این زمینه، الگو و امام بود و تألیفات وی پر از چیزهای شنیدنی است. طوسی مؤلف دو کتاب از صحاح چهارگانه به نامهای «التهذیب» و «الاستبصار» میباشد. وی درتمام زمینههای اسلامی و عقیده و اصول و فروع تألیف دارد و تمام خوش بینیها به وی نسبت داده شده است. (روضات الجنات،۶/۲۱۶). [۱۴۷] - آیا خلافت منصوص است؟ در این روایت دلیل واضحی وجود دارد که علی بن ابی طالب، به خلافت و امامت منصوص و اینکه امامت عهدی است که از جانب خداوند، از یکی به دیگری منتقل میشود. (الأصول من الکافی، کتاب الحجة ج۱ ص۲۷۷)، و اینکه عهدی است که از جانب رسول الله ج از شخصی به دیگری منتقل میشود، اعتقاد ندارد. (الأصول من الکافی ج۱ ص۲۷۷). برای تفصیل این مطلب به کتابهای شیعه از جمله «اصل الشیعة وأصولها» از محمد حسین آل کاشف الغطاء و «الاعتقادات» از ابن بابویه قمی و «الألفین» از حلی و «بحارالأنوار» از مجلسی و ... مراجعه کنید. چون اگر علیس اعتقادی غیر از این اعتقاد داشت، به خلافت ابوبکر اعتقاد نداشت و با او مشورت نمیکرد و علاوه بر این، به اهل جمل، این جملات را نمیگفت: «بدون اینکه من شما را فرا بخوانم، شما برای بیعتکردن با من آمدید.» پس اگر او از طرف خداوند به عنوان امام انتخاب شده بود، حتماً مردم به طرف او میرفتند. چرا قبل از این، مردم برای بیعت با او نرفتند، و او چنین جملاتی نگفته بود و تنها بعد از قتل عثمان ذی النورین، مردم برای بیعت با او آمدند و او نیز، گفت: مرا رها کنید و دیگری را به عنوان امام خود انتخاب کنید. مرا به کاری وا میدارید که رنگ و ریا در آن بسیار است و دلها به آن قوام نمییابد و عقلها زیر بار آن نخواهد رفت – تا آنجا که میگوید: اگر مرا رها کنید من نیز مانند یکی از شما هستم. و چه بسا از شما شنواتر و مطیعتر باشم برای کسی که ولایت امور را در دست دارد. من بهتر است که برای شما وزیر باشم تا اینکه امیر شما باشم. (سخنان حضرت علی وقتی مردم پس از شهادت عثمان ذیالنورین از او خواستند که خلیفه شود؛ نهج البلاغة خطبة ۹۲ ص۱۳۶، چاپ بیروت). آیا دلیلی صادقتر از این، وجود دارد که علیس خواهان خلافتی نبود که شیعه، منکران آن را کافرتر از یهودیان و مجوسیان و مسیحیان و مشرکان میدانند. به طوری که مفید میگوید: امامیه اتفاق دارند بر اینکه هرکس امامت یکی از ائمه را انکار کند و آنچه خداوند بر او واجب کرده که از آنان اطاعت نماید، انکار نماید؛ کافر و مستحق عذاب ابدی جهنم است. (بحار الأنوار، مجلسی، ج۲۳، ص۳۹۰، به نقل از مفید). کلینی، محدث بزرگ شیعیان، میگوید: این آیه که میفرماید: «سأل سائل بعذاب واقع للکافرین (بولایة علی) لیس له دافع». قسم به خدا که جبرئیل آن را اینگونه بر پیامبر ج نازل کرده است. (کتاب الحجة من الأصول فی الکافی، ج۱ ص۴۲۲). به دروغ و ناحق این سخن را به محمد باقر نسبت دادهاند که میگوید: تنها کسی خدا را میپرستد که خدا را بشناسد و اما کسی که خدا را نشناسد، او را در گمراهی عبادت کرده است. گفتم: فدایت شوم! شناخت خدا چگونه است؟ گفت: تصدیق خداوند و تصدیق رسول وی ج و دوستی با علی و ائمهی هدایت و اعلام برائت و بیزاری از دشمنان آنها. (باب معرفة الإمام والرد إلیه من الأصول فی الکافی، ج۱ ص۱۸۰). بر این اساس صدوق و ابن بابویه قمی، به صراحت میگویند: اعتقاد ما بر این است که هرکس امامت امیرالمؤمنین و سایر امامانِ پس از وی را انکار کند، مانند کسی است که نبوت تمامی انبیاء را انکار کرده باشد. و اعتقاد ما، دربارهی کسی که امامت امیرالمؤمنین، علی را قبول دارد و امامت یکی از امامانِ بعد از او را انکار نماید، همچون کسی است که نبوت همهی پیامبران را قبول داشته باشد و نبوت پیامبرمان، حضرت محمد را انکار نماید. (الاعتقادات للقمی ص۱۳۰). پس چکار کنیم خود علی بن ابیطالب، امامت و منصوص بودن آن را به نقل از مقدسترین و معتبرترین کتابهای شیعه انکار میکند؛ همان قومی که قرآن را انکار میکنند و قائل به تحریف و تغییر و تبدیل قرآن هستند همان طور که با ادلهی واضح و براهین قاطع به نقل از کتابهای خود شیعیان، در کتاب خودمان، «الشیعة و السنة» آن را توضیح دادهایم. آری، از مقدسترین کتابهای شیعه، که همان نهج البلاغه است. در همین کتاب خود علی مرتضیس دربارهی خودش میگوید: بهتر آن است که من مقتدی باشم تا اینکه امام باشم. دوباره گفتهاش را تکرار میکنیم که میگوید: مرا رها کنید و سراغ دیگری بروید، من نیز، همچون یکی از شما هستم، و شاید از شما بیشتر به دستورات امامتان گوش دهم و اطاعت کنم. وزیر و مشاور بودن من برای شما بهتر است از اینکه امیر و زمامدار باشم. (نهج البلاغة خطبة ۹۲ ص۱۳۶، چاپ بیروت). آنچه این امر را تأیید میکند که علیسقضیهی خلافت را آن طور که این اشخاص دربارهی ولایت او تصور میکنند، تصور نکرده، روایتی است که ابن ابیالحدید از عبدالله بن عباس روایت کرده که میگوید: علیس در زمان بیماری پیامبر ج به نزد مردم رفت و مردم به وی گفتند: ای ابوالحسن، رسول الله ج چگونه صبح کرد؟ گفت: با حمد و ثنای خداوند، شب را به صبح رسانید. ابن عباس گفت: عباس دست علی را گرفت و بعد از سه بار قسم، گفت: ای علی، قسم میخورم که مرگ را در چهرهی پیامبرج دیدم و من مرگ در چهرهی فرزندان عبدالمطلب نیز، تشخیص میدهم. پس پیش رسول خدا ج برو و این قضیه را پیش او مطرح کن که اگر میان ما کسی مستحق خلافت است به ما اطلاع دهد و اگر در میان غیر ما کسی مستحق خلافت است، ما را نسبت به او سفارش دهد. علی گفت: نه اگر امروز ابوبکر را از خلافت منع کنیم، پس از او دیگر مردم سراغ ما نمیآیند. ابن عباس گوید: همان روز رسول الله جوفات یافت. (شرح نهج البلاغة، ج۱ ص۱۳۲). ابن ابیالحدید پس از بیان ماجرای سقیفه و بیعت با ابوبکر اظهار میدارد: بدان که آثار و اخبار وارده در این باره بسیار زیادند و کسی که در این آثار و روایات بنگرد و انصاف داشته باشد، میداند که نص صریح و قطعی که عاری از شک و احتمال باشد، برای منصوص بودن خلافت حضرت علی وجود ندارد. (شرح نهج البلاغة، ج۱ ص۱۳۵). حضرت علیس طلحه و زبیر را مخاطب قرار میدهد و میگوید: قسم به خدا من هیچ رغبتی به خلافت و هیچ میلی به ولایت ندارم. اما شما مرا به آن دعوت کردید و آن را بر من تحمیل کردید. (نهج البلاغة ص۳۲۲). همچنین نصر بن مزاحم شیعی (أبوالفضل نصر بن مزاحم التمیمی کوفی ملقب به عطار، از جملهی راویان متقدم، بلکه از راویان طیقهی تابعین و سه طبقهی اولِ أئمهی طاهرین میباشد. (روضات الجنات ج۸ ص۱۶۶). نجاشی دربارهاش میگوید: او بر راه راست بود و رفتار و کردارش خوب بود و صاحب کتاب صفین والجمل و مقتل الحسین و دیگر کتابها میباشد. (النجاشی ص۳۰۱ و۳۰۲). او روایت کرده که معاویه بن ابوسفیان، حبیب بن مسلمة فهری و شرحبیل بن سمط و معن بن یزید را فرستاد تا از حضرت علی بخواهد قاتلان عثمان را معرفی کند. علی بن ابیطالب پس از حمد و بسم الله گفتن آنان را راند و گفت: خداوند متعال پیامبر جرا مبعوث کرد و به کمک او مردم را از گمراهی و هلاکت نجات داد و پس از جدایی آنان را جمع و متحد گردانید. سپس خداوند روح وی را باز گرفت در حالی که آن حضرت وظایف محوله را انجام داده بود. سپس ابوبکر و عمر جانشین وی شدند و آنها نیز، سیره و روش نیکویی داشتند و با امت به عدالت رفتار کردند. سپس عثمان متولی امور مردم شد و او کارهایی انجام داد که مردم آن را ناپسند و نابجا میدانستند؛ از این رو بر او شوریدند و او را کشتند. سپس مردم نزد من آمدند و من از آنها روی گرداندم. به من گفتند: با تو بیعت میکنیم و من خودداری کردم. دوباره گفتند: با تو بیعت میکنیم چون امت تنها با بیعت تو راضی هستند و من ترسیدم اگر این کار را انجام ندهم، مردم متفرق شوند؛ پس با آنها بیعت کردم و خلیفه شدم. (کتاب صفین، چاپ إیران ص۱۰۵). این مورخ شیعه اظهار میدارد که ابوبکرسهنگامی که خواست عمرسرا پس از خود جانشین کند، بعضی از مردم به او اعتراض کردند. علیسبه طلحهسگفت: اگر ابوبکر کسی را غیر از عمر جانشین خود کند، از او اطاعت نمیکنیم. (تاریخ روضة الصفا فارسی، ص۲۰۶، چاپ بمبئی). [۱۴۸] - شیخ الطایفه طوسی، الامالی، نجف، ج۲ ،ص۱۲۱. [۱۴۹] - طبرسی، الاحتجاج، عراق، ص۵۰. [۱۵۰] - أصل الشیعة وأصولها، بیروت، دارالبحار،۱۹۶۰، ص۹۱ . [۱۵۱] - ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۳۲ . [۱۵۲] - شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۳۴ و ۱۳۵ .