شیعه و اهل بیت

فهرست کتاب

توهین به امام دوازدهم:

توهین به امام دوازدهم:

امام دوازدهم موهوم همین بس که آن‌ها در کتاب‌هایشان تصریح کرده‌اند که او به دنیا نیامده و با وجود بررسی‌ها و تحقیقات زیاد اثری از او دیده نشده است. سپس حکایات و اسطوره‌های زیادی درباره‌ی وی گفته‌اند و داستان‌های باطلی را درباره‌ی ولادت و اوصافش ساخته‌اند. حالا یا او وجود داشته و به دنیا آمده و یا وجود نداشته و به دنیا نیامده است. مولود و غیر مولود و معدوم و موجود چه معنایی دارد؟! چه بی‌ادبی‌ای بالاتر از این وجود دارد؟ و چه توهینی بیشتر از این وجود دارد؟ متن آن را از مهم‌ترین کتاب‌های شیعه ذکر می‌کنیم. آن‌ها از احمد بن عبیدالله بن خاقان روایت می‌کنند که او در یک داستان طولانی می‌گوید: وقتی حسن عسکری مریض شد، حاکم وقت دنبال پدرش فرستاد که ابن رضا مریض شده است. او با عجله همراه پنج نفر از خادمان امیرالمؤمنین به دار الخلافه بازگشت که همه از افراد مورد اعتماد وی بودند.

دستور داد به خانه‌ی حسن بروند تا حالش را بپرسند. دنبال چند نفر از طبیبان فرستاد و آن‌ها را به مراقبت همیشگی از او امر کرد. پس از سپری شدن دو یا سه روز، خبر دادند که او خیلی ضعیف شده است. از این رو طبیبان را به مراقبت بیشتر از وی امر کرد. و دنبال قاضی القضاة فرستاد تا در مجلس وی حاضر شود و او را امر کرد تا ده نفر از اصحاب مورد اعتمادش را برگزیند. پس آن‌ها را احضار کرد و آنان را به خانه‌ی حسن فرستاد و دستور داد شبانه روز از وی مراقبت و پرستاری کنند. آنان پیوسته در آنجا ماندند تا اینکه درگذشت. صدای گریه و زاری بلند شد. سلطان چند نفر را به خانه‌اش فرستاد تا اتاقش را برای یافتن پسرش بگردند و زنانی را که حامله هستند، بیاورند. بعضی از زنان اظهار داشتند که کنیزی از وی حامله بوده است. او را در اتاق گذاشتند و خادمانی را برای مراقبت از او گماشتند و زنانی را نزد او گذاشتند. سپس به تشییع جنازه‌ی او پرداختند و بازارها تعطیل شد و بنی‌هاشم و سایر مردم در تشییع جنازه‌ی وی شرکت داشتند. آن روز شبیه قیامت بود. وقتی که از تشییع جنازه‌ی وی فارغ شدند، سلطان به دنبال ابوعیسی بن متوکل فرستاد و دستور داد که بر وی نماز بخوانند. وقتی جنازه را بر زمین گذاشتند تا نماز بر وی بخوانند، ‌ابوعیسی به او نزدیک شد،‌ صورتش را آشکار کرد و آن را به بنی‌هاشم و علویان و عباسیان و نزدیکان و قاضیان نشان داد و گفت:

این حسن بن علی بن محمد بن رضا بود که درگذشت و بینی‌اش را بر خاک گذاشت. امیر المؤمنین تمام معتمدان وی و قاضیان و طبیبان را حاضر کرد؛ سپس صورتش را پوشاند و دستور داد او را ببرند. او را از خانه‌اش برداشتند و در همان خانه‌ای که پدرش دفن شده بود، به خاک سپردند.

وقتی به خاک سپرده شد، حاکم وقت و مردم شروع به جستجو درباره‌ی فرزندش کردند و خانه‌ها و منازل را بیشتر جستجو کردند و از تقسیم میراثش دست برداشتند. کسانی که مراقب کنیز باردار بودند، ‌همچنان از او مراقبت می‌کردند تا اینکه بطلان حمل روشن شد. وقتی باردار بودن او منتفی شد، میراثش را میان مادرش و برادرش، جعفر، تقسیم کردند و مادرش ادعا کرد که او برایش وصیت کرده، و این امر نزد قاضی ثابت شد. [۷۸۰]

چه زیبا نوشته است یکی از نویسندگان سنی که می‌‌گوید: مهدی شیعه و قائم آن‌ها ساختگی و معدوم و موهوم بوده است و قرآن آن‌ها نیز، معدوم و غیرموجود است و مذهبشان نیز، اختراعی و ساختگی است. و به امید خدا از بین خواهد رفت.

این روایتی بود که بسیاری از مورخان شیعه و مؤلفان و محدثان آن‌ها جمع کرده‌اند و قصد ساختن اسطوره و داستان ولادت امام دوازدهم و امامت وی را داشتند اما در واقع آن را نابود کرده‌اند. منظور آن‌ها از ذکر این روایات و داستان‌ها جز اهانت و توهین به آن‌ها نیست به طوری که می‌گویند: مهدی موجود نیست اما از طرف دیگر می‌گویند: به دنیا آمده و موجود است. انصاف خوب چیزی است.

مفید و دیگران می‌گویند: «ولادت مهدی در زمان حیات حسن عسکری تحقق نیافت و پس از وفاتش همه‌ی مردم او را نشناختند. از این رو جعفر بن علی، برادر ابومحمد امامت را به عهده گرفت، و ترکه‌ی او را گرفت و سعی کرد کنیزهای ابومحمد را زندانی و همسرانش را بازداشت کند... جعفر تمام ترکه‌ی ابومحمد را از آنِ خود کرد و کوشید تا جانشین وی شود». [۷۸۱]

این هم امام دوازدهم آن‌ها بود؛ اگر دوازدهمی داشته باشند. اکنون شیعه معتقد به امامت وی هستند و به جعفریه مشهورند، اما شیعه طبق عادت خویش با دیگران، جعفر را نیز سبّ و نفرین کرده‌اند و درباره‌ی او؛ یعنی، جعفر بن محمد گفته‌اند: او فسقش را آشکار کرد و فاجر و دیوانه و شراب‌‌‌‌‌خوار و پست و حقیر بود. [۷۸۲]

و او را جعفر کذاب نامیده‌اند و امثال چنین صفت‌های زشت و قبیحی را به وفور به او نسبت داده‌اند.

[۷۸۰] الحجة من الکافی، ص۵۰۵. مفید، الإرشاد، ص۳۳۹ و ۳۴۰. کشف الغمة، ص۴۰۸ و ۴۰۹. الفصول المهمة، ص۲۸۹. جلاءالعیون، ج۲، ص۷۶۲. طبرسی، اعلام الوری، ص۳۷۷ و ۳۷۸. [۷۸۱] الإرشاد، ص۳۴۵. اعلام الوری، ص ۳۸۰. [۷۸۲] - الأصول من الکافی، ج۱، ص۵۰۴.