شیعه و اهل بیت

فهرست کتاب

شجاعت حضرت علیس:

شجاعت حضرت علیس:

این در حالی است که روایت کرده‌اند علی گفته است: «به خدا قسم اگر من تنها باشم و آن‌ها به اندازه‌ی تمام زمین باشند، ‌نمی‌ترسم و وحشت نمی‌کنم». [۳۹۰]

علی کسی است که ابو وائله درباره‌اش می‌گوید: من با فلانی ـ یعنی، عمر که مجلسی در حیاة القلوب، اسم وی را آورده است ـ می‌رفتم که ناگاه همهمه‌ای را از او شنیدم، ‌به او گفتم: «چه شده فلانی؟ گفت: وای بر تو، آیا آن شیرزاد و آن سخت گیرنده بر ظالمان، ‌با دو شمشیر و یک پرچم را نمی‌بینی؟ نگاه کردم و دیدم علی است. گفتم: ای فلانی، اینکه علی بن ابی طالب است. گفت: نزدیک‌تر بیا تا درباره‌‌ی شجاعت و قهرمانی وی برایت بگویم. پیامبر جدر جنگ احد با ما عهد بست که فرار نکنیم و هرکس که فرار می‌کرد، گمراه بود و هرکس که کشته می‌‌‌‌شد، شهید بود. و پیامبر ج، خود فرمانده جنگ بود. وقتی که صد قهرمان از دشمن، علیه ما شمشیر برداشتند که در زیر پرچم هرکدام نیز، صد نفر یا بیشتر بودند، پس ما از نابود شدن خود ترسیدیم و دیدم که علی همچون شیر از پیشروی آن‌ها جلوگیری کرد و مشتی سنگریزه برداشت و بر صورت ما پرتاب کرد، آنگاه گفت: صورت‌های سست و پریشانی را می‌بینم‌، کجا می‌خواهید فرار کنید؟ به جهنم؟ ما باز نمی‌گردیم. ‌پس بر ما یورش آورد در حالی که تخته سنگی در دستش بود که بوی مرگ از آن به مشام می‌رسید و گفت: شما عهد کردید و سپس عهد خود را شکستید. ‌قسم به خدا، شما به مرگ سزاوارتر هستید. سپس به چشمانش نگریستم، گویی آتش در آن‌ها روشن بود یا گویی دو ظرف پرخون بودند. پس فکرکردم که [تخته سنگ را] بر همه‌ی ما انداخت. من از میان اصحاب خودم به طرف علی رفتم و گفتم: ای ابوالحسن، عرب‌ها یورش آوردند و فرار کردند و یورش، فرار را نقض می‌کند.‌ گویی که او خجالت می‌کشید و چهره‌اش را از من برگردانید. این ترس، مدام در دلم هست،‌ قسم به خدا آن ترس تا به امروز نیز، از دلم بیرون نرفته است». [۳۹۱]

درباره‌‌‌‌‌ی شجاعت علیس مبالغه‌های زیادی کرده‌اند؛ ‌از جمله آنچه قطب راوندی روایت کرده که به علی خبر رسیده بود که عمر درباره‌ی شیعیان وی صحبت کرده است. پس در راه به استقبال او رفت در حالی که کمانی در دست علی بود، گفت: ای عمر، به من خبر داده‌اند که تو درباره‌ی شیعیان من صحبت کرده ای. سپس با کمانش به زمین زد به ناگاه همچون اژدهایی ماند که دهانش را در مقابل عمر باز کرده تا او را ببلعد و عمر فریاد زد: مواظب باش ای ابوالحسن، دیگر بعد از این تکرار نمی‌کنم، و شروع به گریه کرد. علی با دستش به کمان زد و به حالت عادی برگشت و عمر همچنان ترسان به خانه برگشت. [۳۹۲]

همچنین سلیم بن قیس عامری شیعی که دوستان خدا را خیلی لعن و نفرین می‌کند، می‌گوید که علی عمر را ناسزا گفته و او را تهدید کرده و گفته است: قسم به خدا ای ابن صهاک! اگر این را پرتاب کنی، دست راستت را به تو بر می‌گردانم؛ اگر شمشیرم را آخته کنم، تا جانت را نگیرم، آن را غلاف نمی‌کنم. عمر ترسید و ساکت شد و دانست که اگر علی قسم بخورد، راست می‌گوید. پس علی گفت: ای عمر، آیا تو همان نیستی که رسول الله جبه تو مشغول بود و دنبال من فرستاد و با شمشیرم آمدم و سپس خواستم که تو را بکشم که این آیه نازل شد: ﴿فَلَا تَعۡجَلۡ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمۡ عَدّٗا٨٤[مريم: ۸۴]. ابن عباس می‌گوید: آن‌ها با هم اتفاق نظر داشتند و به یکدیگر متذکر شدند و گفتند: تا زمانی که این مرد زنده است،‌ هیچ‌یک از کارهای ما راست نمی‌شود. پس ابوبکر گفت: چه کسی از ما او را می‌کشد؟ عمر گفت: خالد بن ولید. دنبال خالد فرستادند و گفتند: ای خالد، نظرت درباره‌ی این کاری که به تو می‌سپاریم، چیست؟ گفت: هر کاری که می‌خواهید به من بسپارید، قسم به خدا اگر مرا به قتل علی بن ابی‌طالب امر کنید، انجام می‌دهم. گفتند: قسم به خدا ما چیزی غیر از این را نمی‌‌‌خواستیم. گفت: کجا او را بکشم؟ ابوبکر گفت: وقتی ما مشغول نماز صبح شدیم تو در کنار او بایست و شمشیر در دستت باشد و هنگامی که سلام داد،‌ گردنش را بزن. گفت: چشم.‌ پس پراکنده شدند. سپس ابوبکر فکر کرد که اگر مردم بفهمند که چه کسی علی را کشته است،‌ جنگ سختی شروع می‌شود. پس از این کار خود پشیمان شد و آن شب نخوابید تا وقتی که به مسجد آمد و نماز اقامه شد. او امام جماعت شد و در حالی امامت می‌کرد، در فکر بود و نمی‌دانست که چه می‌گوید. خالد بن ولید آمد و شمشیر به دست نزد علی ایستاد و علی با هوشیاری، متوجه بعضی از این مسائل شده بود. وقتی که تشهد ابوبکر تمام شد قبل از سلام دادن فریاد زد ای خالد،‌ چیزی که به تو امر کرده‌ام، انجام نده و گرنه می‌کشمت؛ سپس به راست و چپ سلام داد. سپس علی جستی زد و یقه‌ی خالد را گرفت و شمشیر را از دستش گرفت سپس او را زمین زد و بر سینه‌اش نشست و شمشیرش را گرفت تا او را بکشد. اهالی مسجد گرد او جمع شدند تا خالد را نجات دهند. عباس گفت: علی را به خاطر صاحب این قبر سوگند بدهید تا آزادش کند. او را به خاطر صاحب این قبر سوگند دادند و رهایش کرد. خالد برخاست و به منزلش رفت. [۳۹۳]

شیعیان درباره‌ی شجاعت حضرت علی بسیار مبالغه کرده و گفته‌اند: «او بسیار قدرتمند بود تا جایی که روزی پایش را بر زمین کوبید و زمین لرزید». [۳۹۴]

روزی زمین لرزید و علی بر زمین تاخت تا اینکه زمین آرام شد. همچنان‌که صافی به دروغ از فاطمه نقل کرده که گوید: زلزله‌ای در زمان ابوبکر ایجاد شد، مردم ترسیدند و نزد ابوبکر و عمر رفتند، دیدند که آن‌ها نیز، ترسیده و پیش علی رفته‌اند. مردم راه افتادند تا به در خانه‌ی علی رسیدند. علی به اسقبال آن‌ها بیرون رفت در حالی که به غم و غصه‌ی آن‌ها اعتنایی نداشت. او رفت و مردم او را دنبال کردند تا به تپه‌ای رسیدند. علی و همراهانش بر روی آن نشستند و به دیوارهای مدینه نگریستند که می‌لرزید. ‌سپس علی به آن‌ها گفت: گویی شما از آنچه دیده‌اید وحشت کرده‌اید؟ گفتند: چگونه وحشت نکنیم در حالی که تا به حال چنین چیزی ندیده‌ایم؟ پس علی لب‌هایش را تکان داد و با دستان مبارکش زمین را زد و گفت: تو را چه شده است؟ چرا آرام نمی‌گیری؟ پس به اذن خدا زمین آرام شد. مردم این بار از اولین باری که نزد وی آمده بودند و او به طرف آنان رفت، بیشتر تعجب کردند. علی به آن‌ها گفت: از کار من تعجب می‌‌کنید؟ گفتند: آری. گفت: من همانم که خداوند درباره‌اش فرموده است: ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا١ وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا٢ وَقَالَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا لَهَا٣[الزلزلة: ۱-۳]. من همان انسانی هستم که خداوند درباره‌اش می‌گوید: ﴿يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا٤[الزلزلة: ۴]. هر حادثه‌ای [۳۹۵]که باشد، زمین برای من نقل می‌کند.

علاوه بر این، علی÷ روزی با قدرت، ابلیس را بر زمین زد. همچنان‌که ابن بابویه قمی در «عیون اخبار الرضا» روایت کرده است. [۳۹۶]

امثال این چرندها در کتب شیعه زیادند.

حال که ما این بحث را شروع کردیم، می‌خواهیم با بیان حکایت عجیب دیگری آن را تکمیل کنیم که دلالت بر دروغ‌ها و اسطوره‌هایی دارد که شیعه بافته و اساس مذهب و عقاید خود را بر آن گذاشته‌اند. این داستان را از کتاب «الأنوار النعمانیه» اثر نعمت الله جزائری [۳۹۷]نقل می‌کنیم. او می‌گوید:

«برسی در کتاب خود هنگام توصیف جنگ خیبر روایت می‌کند که فتح خیبر توسط علی÷انجام شد، و جبرئیل نزد رسول الله جآمد و از قتل مرحب به او مژده داد. سپس پیامبر جاز بشارت او پرسید. جبرئیل گفت: ای رسول خدا، وقتی که علی شمشیر را بالا برد تا مرحب را بزند، خداوند متعال به اسرافیل و میکائیل امر کرد که بازوهایش را در هوا بگیرند تا با قدرت تمام نزند؛ با وجود این، او و لباس‌های آهنین و اسبش را نصف کرد و شمشیرش به لایه‌های زمین رسید. خداوند به من گفت: ای جبرئیل، به زیر زمین برو و نگذار که شمشیر علی به قعر زمین برسد وگرنه زمین دگرگون می‌شود. پس رفتم و در آنجا قرار گرفتم. بعد چیزی سنگین‌تر از مدائن قوم لوط بر شانه‌هایم فرود آمد. مدائن قوم لوط هفت شهر است که از هفت زمین ریشه گرفته و بر یک ریشه بالا رفته و تا نزدیک آسمان رسیده است. همچنان تا سحر منتظر شدم تا خداوند به من امر کرد که آن را دگرگون کنم. سنگینی آن مانند سنگینی شمشیر علی نبود. پیامبر جاز او پرسید: چرا در یک زمان آن را دگرگون نکردی و آن را بلند نکردی؟ جبرئیل گفت: ای رسول خدا ج، در میان آن‌ها پیرمردی کافر بود که بر پشتش خوابیده و ریشش رو به آسمان بود و خداوند شرم کرد از اینکه آن‌ها را عذاب دهد. وقتی سحر سپری شد، آن پیرمرد برعکس شد و خدا مرا به عذاب وی امر کرد. در همان روز نیز، وقتی که قلعه‌ی خیبر فتح شد و زنانشان اسیر شدند، ‌در میان آن‌ها زنی به نام صفیه بود که دختر صاحب قلعه بود. نزد پیامبر جآمد در حالی که در صورتش اثر شکستگی پیدا بود. پیامبر جدرباره‌ی آن شکستگی پرسید، او گفت: وقتی علی وارد قلعه شد و یکی از برج‌های آن را تکان داد، تمام قلعه تکان خورد و تمام چیزهای آویخته از قلعه فرو ریخت و من نیز، بر تخت نشسته بودم و از روی آن به پایین پرت شدم و به تخت اصابت کردم. پیامبر جبه او گفت: ای صفیه، وقتی علی عصبانی شد و قلعه را تکان داد، خداوند به خاطر خشم او عصبانی شد سپس همه‌ی آسمان‌ها را لرزاند تا اینکه ملائکه همگی ترسیدند و بر صورت‌هایشان افتادند. علی شجاعت ربانی دارد. اما دروازه‌ی خیبر که چهل نفر با هم همکاری می‌کردند تا شبانه آن را ببندند. وقتی علی وارد قلعه شد سپر وی از کثرت ضربه از بین رفته بود؛ ‌سپس دروازه را از جا کند و آن را به عنوان سپر خود قرار داد و جنگید تا اینکه قلعه را فتح کرد.»

این روایت با روایت یعقوبی منافات دارد که می‌گوید: «ابوبکر و عمر متوجه شدند که گروهی از مهاجرین و انصار گرد علی بن ابی‌طالب جمع شده‌اند، پس ‌همراه جماعتی به خانه‌ی علی یورش بردند و علی شمشیر به دست خارج شد. عمر شمشیر او را انداخت و با علی درگیر شد و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و وارد خانه شدند. فاطمه بیرون آمد و گفت: بیرون می‌روید یا موهایم را آشکار کنم. پس آن‌ها و همراهانشان بیرون رفتند و این قوم ایامی را بدین سان گذراندند و سپس یکی پس از دیگری بیعت کردند». [۳۹۸]

واقعاً نمی‌‌‌‌دانیم که کدام یک از شیعیان راست می‌گوید: نعمت الله جزائری یا سلیم بن قیس عامری [۳۹۹]؟ یا قطب راوندی یا قمی یا مجلسی یا عیاشی یا یعقوبی؟

بلکه واقعیت اینست که همه‌شان دروغ می‌گویند و به دروغ این روایت‌ها را نقل می‌کنند و نمی‌دانند که اهل بیت این‌ها را نگفته‌اند و اصلاً چنین نبوده‌اند و اگر این چنین بودند یا این چنین می‌گفتند، درباره‌ی ابوبکر نمی‌گفتند که صدیق است و درباره‌ی عمر نمی‌گفتند که نگهبانی مبارک و سیرت و روشی رضایت بخش داشت و فرزندانشان را به نام آن‌ها نمی‌نامیدند و با آن‌ها ازدواج و معاشرت نداشتند و بعد از مرگشان آن‌ها را مدح نمی‌کردند. بعد از این همه روایت نمی‌توانیم چیزی جز این بگوییم که اهل بیت در اعمال و افعال خود صادق بوده‌اند و کارهایشان و گفته‌هایشان مصداق این راستی است، اما شیعه بر آن‌ها دروغ بسته‌اند و در عقیده با آن‌ها مخالفند و با دوستان و نزدیکان و رهبران و امرا و حکام آن‌ها دشمن هستند. همان کسانی که اهل بیت خالصانه از آن‌ها اطاعت می‌کردند و با آن‌ها مشورت می‌نمودند. همچنان‌که پیش از این به تفصیل بیان کردیم.

وگرنه آیا خردمندانه است که کسی مانند آن مرد شجاع و قهرمان و دلاور،‌ ابوبکر او را به زور وادار به بیعت کند و عمر با دختر وی ازدواج کند و عثمان از او پیشی بگیرد و فرزندانش را به نام آن‌ها بنامد و یاوران آن‌ها همان یاوران وی باشند؟

هرچند شیعیان در ظاهر، اظهار دوستی با اهل بیت می‌کنند اما در کینه‌ای که نسبت به خلفای راشدین و اصحاب برگزیده‌ی پیامبر جدارند، با اهل بیت مخالفت می‌کنند؛ همان اصحابی که رسول الله جدرباره‌شان فرمود: خوشا به حال کسی که مرا دیده و به من ایمان آورده است. [۴۰۰]

در هر حال ما با توجه به دشمنی این قوم نسبت به اقوام و دامادهای پیامبر ج، مخالفت آن‌ها را با اهل‌بیت بیان می‌کنیم. عیاشی درباره‌ی عثمان ذی‌النورین می‌گوید: آیه‌ی: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ[البقرة: ۲۶۴]. درباره‌ی عثمان نازل شده است. [۴۰۱]

اما قمی که در لعنت‌کردن و طعنه‌زدن و فاسق و کافر خواندن اصحاب، کمتر از عیاشی نیست، در ذیل این آیه می‌گوید: ﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّٗا شَيَٰطِينَ ٱلۡإِنسِ وَٱلۡجِنِّ يُوحِي بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ زُخۡرُفَ ٱلۡقَوۡلِ غُرُورٗاۚ[الأنعام: ۱۱۲]. خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده مگر اینکه در امتش دو شیطان بوده‌اند که او را اذیت می‌کنند که از اصحاب محمد، حبتر و زریق بوده‌اند. [۴۰۲]

در کتاب «الشیعة و السنة» خود روایت‌های زیادی را از او نقل کرده‌ایم.

بحرانی هم مانند آن‌ها، ‌ذیل این آیه می‌نویسد: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ[التوبة: ۴۰]. در حالی که به همراهی ابوبکر صدیق با پیامبر جدر سفر مکه به مدینه و مهاجرت در راه خدا حسادت می‌ورزند، ‌می‌گوید: پیامبر جبه علی امر کرد که در جای وی بخوابد و پیامبر از ابوبکر ترسید که دشمن را از رفتن آنان آگاه کند، از این رو او را همراه خودش به غار برد. [۴۰۳]

بر ابوجعفر دروغ می‌‌بندد و می‌گوید که او گفت: «رسول الله جدر غار به ابوبکر گفت: آرام باش،‌ خداوند با ماست – تا آنجا که می‌گوید- می‌خواهی اصحابم را که در مجلس انصار نشسته‌اند و صحبت می‌کنند، به تو نشان دهم و جعفر و اصحابش را به تو نشان دهم که در دریا هستند؟ ابوبکر گفت: آری. رسول الله جدستی بر صورتش کشید و سپس او انصار را دید که در مجلس نشسته‌اند و به جعفر و اصحابش نگاه کرد که در دریا شنا می‌کنند.‌ در آن لحظه در دل خود گفت که پیامبر ججادوگر است». [۴۰۴]

اما عمر فاروق که آتش مجوسی را خاموش کرد و بت‌های کسری و شوکت آن‌ها را شکست و عظمت یهودی و قدرت آن‌ها را نابود کرد، کسی که نزد حبیب خدا محبوب و نزد دشمنانش و دشمنان امت، فرزندان یهود و مجوس منفور است، بحرانی درباره‌اش زیر این آیه: ﴿وَكَانَ ٱلشَّيۡطَٰنُ لِلۡإِنسَٰنِ خَذُولٗا٢٩[الفرقان: ۲۹]. می‌گوید: شیطان همان خلیفه‌ی دوم است. و آیه‌ی: ﴿يَٰوَيۡلَتَىٰ لَيۡتَنِي لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِيلٗا٢٨[الفرقان: ۲۸]. منظور، خلیفه‌ی دوم است. و فرموده‌ی: ﴿لَّقَدۡ أَضَلَّنِي عَنِ ٱلذِّكۡرِ بَعۡدَ إِذۡ جَآءَنِيۗ[الفرقان: ۲۹]. منظور، ولایت است. [۴۰۵]

او به غلو خود و به فحش و بدگویی ادامه می‌دهد و می‌گوید: ابلیس و آنچه در معنای آن آمده، به خلیفه‌ی دوم تأویل شده است؛ چون مسمای هردو یکی است. و در بعضی روایت‌ها از اصبغ بن نباته نقل شده که علی÷ همراه گروهی که حذیفه بن یمان نیز، همراهشان بود به طرف جبانه بیرون رفتند و معجزه‌ای را از او ذکر کرده‌اند تا آنجا که می‌گوید: علی÷ گفت: ای فرشتگان پروردگار من، اکنون ابلیس‌ترین ابلیس‌ها و فرعون فراعنه را نزد من بیاورید. قسم به خدا، در یک لحظه او را حاضر کردند و در حالی که او را نزد علی محکم گرفته بودند، گفت: وای بر تو از ظلمی که به آل محمد جکرده‌ای. سپس گفت: سرورم! به من رحم کن؛ من توان چنین عذابی را ندارم. علی گفت: خداوند به تو رحم نکرد و تو را نبخشید ای کثیف نجس، شیطان خبیث. سپس به ما نگریست و گفت: او را رها کنید تا به شما بگوید که کیست؟ گفتند: تو کیستی؟ گفت: من ابلیس‌ترین ابلیس‌ها و فرعون این امت هستم و کسی هستم که سید و مولای خود و امیر مؤمنان و خلیفه‌ی خدا را و آیات و معجزات وی را انکار کردم. ظاهراً‌ مراد وی، خلیفه‌ی دوم بود؛ زیرا او سردسته‌ی مفسدان بود و کسی است که در قرآن شیطان به او تأویل شده است. [۴۰۶]

درباره‌ی نیکوکارترین مسلمانان، عثمان بن عفان، ‌نوشته است که رسول الله جبه او گفت: اسلام خود را نابود کردی؛ برو که خداوند درباره‌ی تو این آیه را نازل کرده است: ﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ[الحجرات: ۱۷] [۴۰۷].

او کینه‌توزی خود را به همه‌ی اصحاب نشان می‌دهد و ذیل این آیه می‌گوید: ﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمۚ[النساء: ۴۹]. مراد کسانی هستند [۴۰۸]که خود را صدیق و فاروق و ذی‌النورین نامیده‌اند. [۴۰۹]

او به زور حکم می‌‌کند که مراد از «من ثقلت موازینه» علی و شیعیان وی و مراد از «من خفت موازینه» خلفای سه گانه و پیروانشان هستند. [۴۱۰]

در بدگویی و مسخره کردن اصحاب رسول الله جو همسران وی زیاده روی می‌کند و می‌گوید: آیه‌ی ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ[النور: ۱۱]. درباره‌ی عایشه و حفصه و ابوبکر و عمر نازل شده وقتی که به ماریه‌ی قبطی تهمت زنا زدند. [۴۱۱]

چهارمین مفسر آن‌ها، کاشانی، که در خباثت و سرزنش کمتر از سایر نوادگان این قوم نیست،‌ زیر این آیه‌ی: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ كُفۡرٗا[النساء: ۱۳۷]. می‌نویسد: این آیه درباره‌ی خلفای اول و دوم و سوم و چهارم (یعنی معاویه) و عبدالرحمن و طلحه نازل شده است. [۴۱۲]

و ذیل آیه‌ی: ﴿وَلَقَدۡ قَالُواْ كَلِمَةَ ٱلۡكُفۡرِ وَكَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ[التوبة: ۷۴]. می‌نویسد: روزی که رسول الله جدست علی را در غدیر خم بلند کرد، مقابل هفت نفر از منافقان بود که عبارتند بودند از: ابوبکر، عمر، عبدالرحمن بن عوف،‌ سعد بن ابی‌وقاص، ‌ابوعبیده،‌ سالم مولای ابوحذیفه و مغیره بن شعبه. عمر گفت: نمی‌بینید که چشمانش مانند چشم دیوانه‌هاست – منظورش، پیامبر جبود – برخاست و گفت: پروردگارم به من گفت: ـ پناه برخدا از نقل این خرافات و کفر و لعنت خدا بر دروغگویان بادـ [۴۱۳]

پنجمین: دشنام دهنده‌ی شیعه که خود را مفسر نامیده، ‌عروسی حویزی است که ‌اصحاب را سرزنش می‌کند و زیر آیه‌ی: ﴿لَهَا سَبۡعَةُ أَبۡوَٰبٖ[الحجر: ۴۴]. از ابوبصیر روایتی نقل کرده که گوید: جهنم هفت در دارد: در اول برای ظالم که همان زریق (ابوبکر) است و در دوم برای حبتر (عمر) و در سوم برای عثمان و در چهارم برای معاویه و در پنجم برای عبدالملک و در ششم برای عسکر بن هوسر و در هفتم برای ابوسلامه. این‌ها دروازه‌ی پیروان خود هستند. [۴۱۴]

این حاشیه نویس ملعون بر این نام‌ها تعلیقی آورده و می‌گوید: مجلسی گفته است: زریق کنایه از اولی است؛ چون عرب چشم کبود را بد می‌داند، و حبتر که روباه است شاید به دلیل حیله و مکر وی باشد و در اخبار دیگر بر عکس این آمده است که حبتر اولی است، و ممکن است در اینجا نیز، مراد همین باشد و خلیفه‌ی دوم مقدم شده است؛ چون او بدبخت‌تر و گناهکارتر است. عسکر بن هوسر کنایه از بعضی خلفای بنی‌امیه یا بنی‌عباس است. ابوسلامه نیز کنایه از ابوجعفر دوانیقی است. احتمال دارد که عسکر کنایه از عایشه و سایر اهل جمل باشد؛ چون اسم شتر عایشه عسکر بود و روایت شده که شترش شیطان بوده است. [۴۱۵]

ذیل آیات: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ٢٠ أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٢١[النحل: ۲۰-۲۱]. می‌گوید: کسانی که غیر خدا را می‌خوانند‌، خلیفه‌ی اول و دوم و سوم هستند. آنان به زبان رسول الله جدروغ بسته و می‌گویند: با علی دوست باشید و از وی پیروی کنید، اما آنان با علی دشمنی کردند و با او دوستی نکردند و مردم را به ولایت خود خواندند، و این همان فرموده‌ی خداوند است که می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ٢٠ أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ[النحل: ۲۰-۲۱]. «کسانی که غیر خدا را می‌خوانند چیزی آفریده نمی‌توانند بلکه خود آفریده شده هستند، مردگان هستند و زنده نمی‌باشند ...»و ﴿وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ٢٢[النحل: ۲۲]. آنان مستکبرانند؛ یعنی، از ولایت علی خودداری می‌کنند.» [۴۱۶]

[۳۹۰] نهج البلاغه (تحقیق صبحی)، ص۴۵۲ . [۳۹۱] تفسیر قمی، ج۱، ص۱۱۴ و ۱۱۵ . [۳۹۲] الخرائج و الجرائح، بمبئی ،۱۳۰۱هـ، ص۲۰ و ۲۱ . [۳۹۳] سلیم بن قیس عامری، ص۲۵۶ و ۲۵۷ . [۳۹۴] تفسیر البرهان، ص۷۴ . [۳۹۵] الصافی، ص۵۷۱ . [۳۹۶] ج۲، ص۷۲ . [۳۹۷] نعمت الله بن عبدالله حسینی جزائری، از بزرگان علمای متأخر و فضلای متبحر ماست که دارای قلبی سالم و سرشتی استوار است و او صاحب کتاب «الأنوار النعمانیة» است که حاصل یک عمر است. حر عاملی می‌گوید: او فاضل،‌ عالم، محقق علامه و گرانقدراست. به سال ۱۱۱۲ هـ‌ درگذشت. او از شاگردان مجلسی بوده است. (روضات الجنات،‌ خوانساری، ‌۸/۱۵۰). [۳۹۸] تاریخ یعقوبی ،ج۲ ،ص۱۲۶ . [۳۹۹] سلیم بن قیس عامری هلالی کوفی‌، تقریباً‌ در سال ۹۰ درگذشت. درباره‌ی او می‌گویند که او از اصحاب علی بن ابی طالب بوده است. خوانساری درباره‌اش می‌نویسد: او از اصحاب امیرالمؤمنین÷و نویسنده‌ی کتاب مشهوری است که کتاب بحارالأنوار و غیره از آن نقل می‌کند. وی از علمای متقدم اهل بیت بوده و پنج نفر از ائمه‌ی معصوم را ملاقات کرده است، که عبارتند از: علی، حسن ،‌حسین،‌ زین العابدین، ‌باقر. (روضات الجنات، ۴/۶۶). قمی می‌گوید: او کتاب معروفی دارد که علما و محدثان اهل بیت از آن نقل کرده‌اند و اولین کتابی است که در میان محدثین شیعه، معروف شده است. شیخ کلینی و صدوق و سایر قدما به آن تکیه کرده‌اند. (الکنی و الألقاب،‌۳/۲۴۸). [۴۰۰] الخصال، ج۲، ص۳۴۲ . [۴۰۱] تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۴۷. البحار، ج۸، ص۲۱۷ . [۴۰۲] تفسیر قمی، ج۲، ص۲۴۲. [۴۰۳] البرهان، ج۲، ص۱۲۷. [۴۰۴] همان، ص.۱۲۵ الروضة من الکافی، ج۸، ص۲۶۲. [۴۰۵] همان، ج۳، ص۱۶۶. [۴۰۶] البرهان، ص۹۸ . [۴۰۷] همان، ج۴، ص۲۱۵. [۴۰۸] حسادت و کینه و جهل او را کور کرده به طوری که نمی‌داند که هیچ‌یک از این سه نفر خود را به این نام‌ها نخوانده‌اند بلکه امت اسلامی و واقعیت زندگی ایشان را به این القاب ملقب نموده است. این فرد کینه توز و فحاش نمی‌داند که آنچه در کتاب‌ها و روایت‌های خودشان آمده، این است که علیسخود را به این نام‌ها نامید و آن‌ها را بر خود اطلاق کرد و گفت: من صدیق و فاروق هستم. (الاحتجاج،‌ الطبرسی،‌۱/۹۵) پس بفهم و تدبر کن. [۴۰۹] البرهان، ص۱۷۲ . [۴۱۰] - همان، ص۳۳۳ . [۴۱۱] - همان، ص۱۲۷ . [۴۱۲] - کاشانی ،تفسیر صافی، ایران، ص۱۳۶ . [۴۱۳] - الصافی(تک جلدی)، ص۲۳۶ و (چند جلدی) ج۱ ،ص۷۱۵ . [۴۱۴] - نور الثقلین، ایران (قم)، ج۳، ص۱۸. [۴۱۵] - همان، ص ۱۸. [۴۱۶] - همان، ج۳، ص۴۷.