دیدگاه اهل بیت دربارهی عمر فاروقس:
عمر بن خطابس، قائد اسلام، امیر مؤمنان، قهرمان ملت، سنگ مرکزی آسیای مسلمانان، بانی عظمت و شوکت آنها، فاتح قیصریه، شکست دهندهی کسری، بالابرندهی پرچم الهی، تعالی دهندهی کلام خدا و رسانندهی اسلام از قلب جزیرة العرب به نقاط دور دست دنیا، ناشر عدل و اجرا کنندهی احکام شریعت برای دور و نزدیک و فقیر و ثروتمند، شجاع و نترس در مقابل سرزنش سرزنشکنندگان، نابودکنندهی شرک و بدعت و کفر و گمراهی، حامی حق و شریعت، جدا کنندهی حق از باطل، عادل میان تمام مردم چه امیر و چه مأمور، مایهی تقویت دین خدا، نابود کنندهی طاغوت و کفر و بتها، راهنما، راستگو، امانتدار، مرشد و مصلح، محبوب اهل بیت بود همان طور که محبوب سرور فرزندان آدم، حضرت محمد جبود. همان کسی در حالی که بر زمین راه میرفت، پیامبر جدربارهاش فرموده است: «دخلت الجنة … ورأيتُ قصراً بفنائه جارية، فقلت: لمن هذا؟ فقالوا: لعمر بن الخطاب» [۲۲۴]:«وارد بهشت شدم... و قصری دیدم که در حیات آن یک کنیز بود.. گفتم: این مال کیست؟ گفتند: مال عمر بن خطاب است.
پیامبر جکه از روی هوی و هوس صحبت نمیکند و تنها از روی وحی سخن میگوید، میفرماید: «بينا أنا نائم رأيتني على قليب عليها دلو، فنزعت منها ما شاء الله، ثم أخذها ابن أبيقحافة الصديق، فنزع منها ذنوباً [۲۲۵]أو ذنوبين وفى نزعه ضعف، والله يغفر له ضعفه، ثم استحالت غرباً [۲۲۶]فأخذها عمر بن الخطاب فلم أر عبقرياً ينزع نزع عمر حتى ضرب الناس بعطن» [۲۲۷]– وفی روایة – «حتى روى الناس وضربوا بعطن» [۲۲۸]: «در حالی که خواب بودم، دیدم که دلوی بر چاهی گذاشته شده بود، هرچه خدا خواست از آن آب کشیدم. سپس ابن ابی قحافه (ابوبکر صدیق) آن را گرفت و یک دلو یا دو دلو از آن آب کشید و در کشیدنش کمی ضعف وجود داشت و خدا ضعفش را میبخشاید. سپس دلو به دلو عظیمی تبدیل شد و عمر بن خطاب آن را گرفت. هیچ قهرمانی ندیدهام که همچون عمر از چاه آب بکشد. آن قدر آب از چاه کشید که مردم شترانشان را سیراب کردند و همان جا شتران را فرو خواباندند و اطراف آب برایشان آغل ساختند-و بر اساس روایت دیگری تا اینکه مردم سیراب شدند و برای چهارپایانشان کنار آب آغل ساختند».
پیامبر ج-که از روی هوی و هوس صحبت نمیکند و تنها از روی وحی سخن میگوید- میفرماید: «إن الله جعل الحق على لسان عمر وقلبه»: «خداوند حق را بر زبان و قلب عمر قرار داده است». [۲۲۹]
این عمر بن خطابساز زبان پیامبر جبود. این سه حدیثی که از امام دو عالم و رسول ثقلین – جانم و پدر و مادرم فدایش باد – ذکر کردیم از کتب معتبر اهل سنت بود. البته این برخلاف روش و عادت ما در این کتاب است؛ زیرا قرار بود جز از کتابهای خود شیعه، چیزی ذکر نکنیم؛ چون از علی بن ابی طالبس، امام معصوم و اول شیعه، روایت خواهیم کرد که این حدیث را با اقوال واضح و صریح خود که در کتابهای شیعه روایت شده، تأیید میکند.
پس بنگریم که اهل بیت و سرور آنها دربارهی این مصلح نیکوکار امت اسلامی، چه میگویند.
علی بن ابیطالبسمیگوید: فاروق و ولایت وی تصدیق کنندهی رؤیای سرور فرزندان آدم، پیامبر جبود که عمر بن خطابس را به آن بشارت داد: «یک والی، سرپرستی مردم را به عهده گرفت که به وسیلهی وی ثبات و استواری در دین ایجاد شد.» [۲۳۰]
میثم بحرانی شیعی، شارح نهج البلاغه، و همچنین دنبلی در شرح سخن وی میگویند: این والی، عمر بن خطاب بوده و استواری وی کنایه از ثبات و استقامت و پایداری در راه دین است. [۲۳۱]
ابن ابیالحدید معتزلی شیعی در ذیل این خطبه میگوید: این والی، عمر بن خطاب بوده و این سخن از سخنان علی است که در زمان خلافت طولانی عمر بن خطاب گفته است و در آن به نزدیکی وی با پیامبر جاشاره کرده است. تا جایی که میگوید: مردم پس از پیامبر جبا رأی خود کسی را انتخاب کردند که در حد توانش میانهروی کرد و راستی و درستی را ایجاد کرد. سپس بعد از او خلیفهای دیگر سرپرستی مردم را به عهده گرفت. پس دین را بر پای داشت و خودش ثابت قدم و استوار ماند تا اینکه دین استواری و ثبات خود را به دست آورد. [۲۳۲]
پس به حضرت علی بنگرید که چگونه این اوصاف را به حضرت ابوبکرسو حضرت عمرسنسبت میدهد و آنها را دقیقاً تصدیقکنندهی رؤیای پیامبر میداند، و عمر فاروق را مصداق مژدهی پیامبر جقرار میدهد، و بنگرید که چگونه اعتراف میکند که دین در زمان خلافت مبارک حضرت عمر فاروق استقرار یافت و اسلام در ایام خلافتش قدرت گرفت. آیا کسی از میان شیعه پیدا میشود که به این سخن علی بن ابی طالب– امامی که از دیدگاه خود آنها خطا و اشتباه نمیکند- تمسک جوید؟
به علاوه، خطبهای که حضرت علی در آن به مدح حضرت عمر پرداخته و او را مصداق بشارت رسول اکرم جدانسته، همان خطبهای است که در ایام خلافت خود بیان کرده است، به طوری که ضرورتی برای تقیهی دروغ شیعه وجود نداشت که آن را امامانشان نسبت دادهاند.
چه بسیار خطبههایی که حضرت علی در نهج البلاغه آورده و بر این مفهوم دلالت میکند که عمر فاروق سبب عزت دین و سربلندی اسلام و عظمت مسلمانان و توسعهی سرزمینهای اسلامی بود و او مردم را به راه روشن و راست هدایت میکرد و فتنهها را ریشه کن و کجیها را راست و باطل را نابود و سنت اطاعت از خداوند همراه با ترس را زنده کرد. به پسر عموی پیامبر و پدر نوههای وی بنگرید که چگونه در مدح عمر فاروق مبالغه کرده و میگوید: «ماشاالله به فلانی! او کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را برپا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت و پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشی گرفت. طاعت خدا را به جا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرد و حقش را ادا نمود و پس از وفاتش مردم راههای گوناگون را در پیش گرفتند که هیچ گمراهی نمیتواند راه درست را پیدا کند و هدایت یابد و هیچ هدایت کنندهای به راه درستش یقین و باور ندارد». [۲۳۳]
ابن ابیالحدید میگوید: در اینجا منظور از فلانی عمر بن خطاب است. من نسخهای را با خط ابوالحسن رضا، گرد آورندهی نهج البلاغه، یافتهام که در زیر فلانی، نوشته شده بود: عمر. و از ابوجعفر یحیی بن ابی زید علوی در این باره پرسیدم، به من گفت: او عمر است. به او گفتم: آیا امیر المؤمنین او را ستود؟ گفت: آری. [۲۳۴]
ابن میثم [۲۳۵]و دنبلی و علی نقی در الدرة النجفیة [۲۳۶]و شرح النهج فارسی [۲۳۷]، مانند آن را آوردهاند.
بنگرید که علیسچگونه در ملأ عام با صدای بلند دربارهی عمر فاروق میگوید: «او کجی را راست و بیماریها را دوا کرد و به سنت نبوی عمل کرد و فتنهها را نابود کرد و به سمت پروردگارش رفت در حالی که چیزی او را نمیآزرد و بهترین ولایت و خلافت را داشت. به طرف خدای متعال شتافت در حالی که دستش به قتل و خونریزی که میان مسلمانان رخ داد، آلوده نشد. او خدا را اطاعت میکرد و معصیت نمیورزید و در ادای حق الله، تقوا داشت و در آن کوتاهی و ظلم نمیکرد».
عمر همان شخصیتی است که زیبا است دربارهاش گفته شود: در عصر وی، دین با وجود او استواری یافت. -علی همان رهبر اهل بیت- فاروق را پناهگاه اسلام و مسلمانان و مرجع آنها میشمارد. بنگر که چگونه او را با این اوصاف توصیف میکند و هنگام جنگ با روم در مشورت با او میگوید:
«تو خود به باطن این دشمن آگاهی، مواجهه با آنها مساوی با شکست است. مسلمانان در سرزمینهای دوردست، قدرتی ندارند و بعد از تو مرجعی نیست که به آن مراجعه کنند. یک نفر مبارز را به همراه ناصحان و مصلحان نزد آنها بفرست. اگر خداوند مسلمانان را پیروز کرد، این همان چیزی است که تو دوست داری و اگر خلاف آن پیش بیاید، تو یاور و پناهگاه مسلمانان باقی میمانی». [۲۳۸]
ابن ابی الحدید در شرح این خطبه مینویسد: «تنکب» مجزوم است؛ زیرا بر «تسر» عطف میشود و «کهفة» یعنی غاری که بدان پناه برده میشود. «کانفة» هم روایت شده یعنی جهت و سمتی که انسان را حفظ میکند. «حفزت الرجل أحفزه»یعنی به شدت او را کشید. «ردأ» یعنی یاور، و «مثابة» یعنی محل امن و پناهگاه ﴿مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا﴾[البقرة: ۱۲۵]. علیسپیشنهاد کرده که عمرفاروق شخصاً به جنگ نرود از ترس اینکه مبادا بلایی سرش بیاید و همهی مسلمانان به خاطر از بین رفتن او که به منزلهی سر برای بدن مسلمانان است، از بین بروند، بلکه به جای خود فرماندهای بفرستد و خودش در مدینه بماند که اگر خدای ناکرده مسلمانان شکست خوردند، او مرجع و پناهگاهشان باشد. [۲۳۹]
وقتی خواننده این خطبه را میخواند، عشق و علاقهای عمیق در خلال کلمات علی و حرص بر شخصیت و حیات و امید و آرزو به بقای حکومت و خلافت عمر را احساس میکند تا او ذخیرهای برای اسلام و مسلمانان باشد. این بر خلاف پندار انسانهای کینهتوز و سرکش است. شایان ذکر است که عمر فاروق خود تصمیم قاطع داشت که همراه لشکریان اسلام به جنگ با روم برود و علی نیز، این را میدانست و با وجود این میخواست، تا جایی که میتواند مانع وی بشود، چرا که او باعث عزت و سربلندی اسلام و افتخار و عظمت آن بود و تا اینکه هیچ امر بدی، نتواند چهرهی اسلام و دولت اسلامی را دگرگون کند. تازه امیرالمؤمنین عمر بن خطابس میخواست که علیس را در پایتخت اسلام جایگزین خود کند. [۲۴۰]و این فرصتی طلایی برای علیس بود که اگر به گمان این خیالبافها حقش ضایع شده بود، حقش را بگیرد. گمانی که کتابهای خود را از آن انباشته کردهاند و چه بسا به خاطر آن گریهای طولانی همچون گریهی برادران یوسف داشتهاند. در حقیقت قضیه کاملاً برعکس بود؛ چون علیای که شیعیان از وی حمایت میکنند و خود را وکیلمدافع و حامی وی به حساب میآورند بلکه به جای او میجنگند و کاسه از آش گرم ترند، علی دقیقاً خلاف آنچه که شیعه پنداشتهاند عمل کرد و در طول مدتِ خلافت عمر، همراه وی بود و مانند یک نگهبان خود را برای او به خطر میانداخت و مصالح و بقا و دوام او را میخواست. خیرخواه وی بود و صلاح امت و رستگاری آنها را میخواست. به همین دلیل وقتی عمرس دربارهی رفتن شخص خود به جنگ با ایران با علیس مشورت کرد، علی او را از این کار منع کرد و گفت:
۱- یارینمودن و خوار کردن این امر به انبوهی و کمی نیست و این دین خداست که آن را پیروز کرده و لشکر خداست که آن را مهیا ساخته و کمک کرده تا به مرتبهای برسند که باید برسند، و جائی که باید آشکار شود آشکار شده است و ما منتظر وعدههای خداوند هستیم.
۲- جایگاه زمامدار دین و حکمران مملکت، مانند رشته مهرهای است که آن را گرد آورده و به هم پیوند میزنند، پس اگر رشته بگسلد، مهرهها از هم جدا شده، پراکنده میگردند، و هرگز همهی آنها گرد نمیآیند.
۳- اگر چه امروز عرب اندک است، اما به سبب دین اسلام بسیارند، و به خاطر اجتماع و اتحاد و یکپارچگی شکست ناپذیرند.
پس تو مانند میخ وسط آسیاب باش و آسیاب را با عرب بگردان و آنان را به جنگ بفرست و خود به کارزار مرو؛ زیرا اگر تو از این زمین بیرون روی، عرب از اطراف و نواحی آن، عهد تو را شکسته و فساد و تباهکاری مینمایند، تا کار به جائی میرسد که حفظ و نگهبانی سرحدات که در پشت سر گذشتهای، برای تو از رفتن به کارزار مهمتر میگردد.
۴- ایرانیها تو را ببینند، میگویند: این پیشوای عرب است که اگر او را از بین ببرید، آسودگی مییابید، و این حرص، ایشان را بر تو و طمعشان را در تو سختتر و زیادتر میگرداند.
۵- آنچه تو راجع به آمدن ایرانیها به جنگ با مسلمانان یادآوری نمودی، خداوند سبحان از آمدن ایشان بیش از تو کراهت دارد و او به برطرف نمودن آنچه از آن کراهت دارد، تواناتر است.
۶- اما آنچه راجع به تعداد بسیار زیاد ایشان ذکر کردی، پیش از این به خاطر لشکر زیادی جنگ نمیکردیم، بلکه به کمک و یاری خداوند متعال میجنگیدیم. [۲۴۱]
آیا بعد از این برای کسی شکی باقی میماند که علیس، عمر فاروقس را مصداق رؤیای رسول الله جمیدانست، رؤیایی که از آن خبر داده بود و به مسلمانان مژده داده بود که اسلام در عصر و عهد وی توسعه مییابد و به همین دلیل علیسگفت: «خداوند به ما وعده داده و او وعدهاش را عملی میکند و لشکریانش را یاری میدهد... تا آخر کلامش».
علی به این کلام پیامبر جاشاره کرده که میفرماید: «ثم استحالت غرباً فأخذها عمر بن الخطاب، فلم أر عبقریاً ینزع نزع عمر حتى ضرب الناس بعطن»: «سپس این دلو به دلو بزرگی تبدیل شد و عمر بن خطاب آن را برداشت، هیچ قهرمانی را ندیدهام که همچون عمر آب از چاه بکشد. –آن قدر آب از چاه کشید- تا جایی که مردم کنار آب برای چهارپایان شان، آغل ساختند». رسول الله جراست گفت.
علاوه بر این، توجه مردم را به این کلام و وعدهی الهی جلب میکند که در کتابش که باطل در آن راه ندارد، آمده است:
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ﴾[النور: ۵۵] «خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند، وعدهی نیکو داده است که حتماً آنان را در این سرزمین جانشین قرار میدهد، همانگونه که کسانی را که پیش از آنان بودند، جانشین قرار داد، و آن دینی را که برایشان پسندیده است به سودشان مستقر کند و بیمشان را به ایمنی مبدل گرداند».
منظور از بیان این نکته که میگوید: ما بر این وعدهی الهی هستیم، این است که خداوند به مؤمنان و صالحان قدرتمند در روی زمین وعده داده است، پس ما مؤمن هستیم و تو ای فاروق، امیر مایی؛ و خداوند وعدهی خود را دربارهی خدمت تو عملی میکند و لشکریانش را که زیر پرچم رهبری حکیمانهی تو و توضیحات مرشدانهی تو هستند، یاری میدهد. چون دین خداوند باید آشکار و غالب باشد؛ چون تو والی امر آن و تدبیر کنندهی مسائل آن هستی و تو شأن و جایگاه مخصوص خود را داری. چون اگر تو بمیری، وضعیت دین و مسلمانان آشفته و اتحاد و جمع مسلمانان متفرق میشود و نیروها ضعیف میگردند قدرت و شوکتشان از بین میرود. مردم پراکنده میشوند تا جایی که امیدی به اجتماع و اتحاد آنها بعد از آن وجود ندارد. [۲۴۲]پس وقتی نظم حکومت از بین برود، واحدهای آن نیز، از هم گسیخته میشوند. (دانههای تسبیح پراکنده میشوند و هیچگاه جمع نمیشوند.)
همچنین به این دعای پیامبر جاشاره دارد که فرمود: «اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب»: «خداوندا، اسلام را به واسطهی عمر بن خطاب عزیز و قدرتمند بفرما». مجلسی آن را در بحار الأنوار از محمد باقر روایت کرده است. [۲۴۳]دعای پیامبر جحتماً قبول میشود.
سالار اهل بیت خاطرنشان ساخته که عمر فاروق مانند هیچ انسان دیگری نیست. بلکه او محوری است که سنگ آسیاب اسلام و مسلمانان عرب پیرامون وی میچرخند. وقتی محور نباشد، سنگ آسیاب نمیتواند بچرخد. به همین دلیل پیشنهاد کرده که اگر تو از این سرزمین بیرون بروی عرب از اطراف و نواحی آن، عهد تو را شکسته و فساد و تباهکاری مینمایند. چون میدانند که عمر فاروق اصل است. اگر اصل از بین برود، اثری از فرع باقی نمیماند؛ چون او محور است و اگر بشکند، سنگ آسیاب نیز، میشکند و نمیچرخد و چون تو حامی واقعی قوم هستی و حافظ عورت آنها میباشی، ما تو را رها نمیکنیم که خود را به دست مردن بسپاری، چون ما و اقوام دیگر به تو نیازمندیم.
علیس چقدر نیکو و زیبا آنچه در دل داشته گفته است و چقدر زیبا اعتقاد خود را نسبت به عمر فاروق بیان کرده است.
این علیساست که معتقد است خداوند حقیقت را بر زبان و قلب عمرس قرار داده است. او معتقد بود که حضرت عمر بیانکنندهی احادیث رسول الله جاست و به همین دلیل با سیرهی عملی وی حتی در امور کوچک و پیش پا افتاده هم، اختلاف ندارد. دینوری شیعی [۲۴۴]نقل کرده که وقتی علی قدم در کوفه گذاشت به او گفتند: ای امیر المؤمنین، آیا در قصر فرود میآیی؟ گفت: «نیازی به قصر ندارم، چون عمر بن خطاب از آن خوشش نمیآمد، در میدان عمومی اینجا فرود میآیم. سپس وارد مسجد بزرگ شهر شد و آنجا دو رکعت نماز خواند، سپس در میدان عمومی شهر فرود آمد». [۲۴۵]
هنگامی که دربارهی رد فدک سخن گفت، حضرت علی از اینکه کاری خلاف آنچه که حضرت عمر انجام داده، بکند خودداری ورزید. این سید مرتضی است که میگوید: وقتی قضیهی فدک به گوش علی رسید، در رد فدک گفت: «من از خداوند شرم دارم کاری را که ابوبکر از آن منع کرده و عمر آن را تأیید کرده، انجام دهم». [۲۴۶]
در اینجا برای تأیید این سخن سه روایت را از کتابهای شیعه ذکر میکنیم:
روایت اول از حسن بن علی بن ابی طالبساست که میگوید: «من ندیدم که علی در جایی با عمر مخالفت کرده باشد یا موقع رفتن به کوفه، آنچه که عمر انجام داده بود، تغییر دهد.» [۲۴۷]
روایت دوم این است که اهالی نجران نزد علی آمدند تا از کارهایی که عمر در حقّ آنها انجام داده بود، شکایت کنند. علی در جواب آنها گفت: «کارهای عمر همه درست است، و من چیزی از آنها را تغییر نمیدهم». [۲۴۸]
روایت سوم آن است که حضرت علی هنگامی که پا در کوفه گذاشت، گفت: «گرهای را که عمر زده، هیچگاه باز نمیکنم». [۲۴۹]
تمامی اینها نشانگر این است که حضرت علی معتقد بود، حضرت عمر کسی است که با توجه به خبر پیامبر جبه وی الهام شده و شخصی است محکم و مصمم که حقیقت در هر جایی همراه وی است.
اما اینکه حضرت عمر بهشتی بوده است، چنانکه در حدیثی که از رسول الله جروایت کردیم، آمده است، علی بن ابیطالب و پسر عمویش و یکی از رجال معتمد و امیر معتمدان، عبدالله بن عباسب، به آن شهادت دادهاند.
ابن ابیالحدید، این روایت را آورده که: «هنگام ضربه خوردن عمر از ابولؤلؤ مجوسی ایرانی، دو پسر عموی رسول الله ج، عبدالله بن عباس و علی بن ابیطالب، بر او وارد شدند. ابن عباس گفت: ما صدای وا عمرای ام کلثوم (دختر علی) را شنیدیم که زنهای دیگر همراه او بودند و از گریهی آنها خانه به لرزه در آمده بود. عمر گفت: وای بر مادر عمر اگر خدا عمر را نبخشد. گفتم: امیدوارم که جهنم را نبینی جز آن مقداری که خداوند در کتابش آورده است: ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ﴾[مريم: ۷۱]. غیر از این نیست که ما میدانیم تو امیرالمؤمنین و سید و سالار مسلمانان هستی که مطابق کتاب خدا قضاوت میکردی و به صورت مساوی تقسیم میکردی. از گفتهی من خوشش آمد. پس نشست و گفت: ای ابن عباس! آیا برای من به این امر گواهی میدهی؟ ترسیدم و لرزیدم و علی بر شانههای من زد و گفت: شهادت بده. در روایتی دیگر آمده است: چرا میترسی ای امیر مؤمنان؟ قسم به خدا که اسلام تو قوی و امارت تو افتخار بود که زمین را از عدل پر کردی. گفت: آیا تو نیز، اینگونه شهادت میدهی، ای ابن عباس؟ راوی گوید: گویی ابن عباس از این شهادت خوشش نیامد و ساکت شد. علی به او گفت: بگو بله و من نیز، با تو هستم. پس ابن عباس گفت: بله، شهادت میدهم». [۲۵۰]
علاوه بر این، حضرت علی معتقد بود که حضرت عمر بهشتی است؛ چرا که از زبان پیامبر جشنیده بود. به همین دلیل، آرزو میکرد که خداوند اعمالی را که حضرت عمر در زندگی انجام داده به وی القا کند. همچنانکه سید مرتضی و ابوجعفر طوسی و ابن بابویه و ابن ابیالحدید روایت کردهاند:
هنگامی که عمر را غسل و کفن کردند، علی وارد شد و گفت: «سلام و درود خدا بر او باد که کسی محبوبتر از این شخص کفن شده که در حضور شماست، نیست. در حالی که نامهی عمل خود را به خدا عرضه میدارد». [۲۵۱]
این روایت به طور کامل در کتابهای اهل سنت از جمله المستدرک حاکم [۲۵۲]، التلخیص ذهبی، مسند احمد و طبقات ابن سعد آمده است. [۲۵۳]و مانند آن در صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است.
اما ابن ابیالحدید بیان میکند: وقتی به امیر المؤمنین، عمر ضربت زدند، مردم از نماز خواندن منصرف شدند؛ در حالی که او در خونش میغلتید، دیگر نماز صبح نخواند. گفتند: «ای امیر المؤمنین، نمازت را بخوان. سرش را بلند کرد و گفت: به خدا در اسلام کسی که نمازش ضایع بشود، خوشبخت نیست. پس خواست برخیزد ناگاه خون از جراحتش جهید و گفت: دستاری برایم بیاورید. سپس زخمش را با آن بست و نماز خواند و مناجات کرد و سپس به پسرش عبدالله نگریست و گفت: صورتم را بر زمین بگذار، ای پسرم عبدالله. عبدالله گفت: جرأت نکردم و فکر کردم که مقداری از مغزش روی صورتش ریخته است. بار دیگر گفت: پسرم، صورتم را بر زمین بگذار. عبدالله گفت: من این کار را نکردم. بار سوم گفت: صورتم را بر زمین قرار بده. فهمیدم که مقداری از مغزش بود و مانعش شدم که او سرش را بر آن قرار بدهد، پس سرش را بر زمین گذاشتم و به ریشهایش نگاه کردم که مملو از خاک بود و هنگامی که چشمم به گِلی که به چشمانش چسبیده بود افتاد،گریستم و گوشهایم را جلو بردم، شنیدم که گفت: وای بر مادر عمر، اگر خداوند از عمر نگذرد». در روایتی دیگر آمده که علی آمد و بالای سر او گفت: «کسی محبوبتر از این شخص کفن شده، نزد من نیست که نامهی عمل خود را به خدا عرضه میدارد». [۲۵۴]
آیا پس از این، مجالی باقی میماند برای کسی که بگوید علی عمر را بهشتی محسوب نکرده است؟ آیا از میان مردم کسی آرزو میکند که عمل و کارنامهی عملش، مانند عمل و کارنامهی وی باشد؟
آیا بیشتر از این وجود دارد؟ چرا که حضرت علیس شهادت داده که: «بهترین این امت پس از پیامبر ج، ابوبکر و عمر بودهاند». [۲۵۵]
حضرت علی دربارهی حضرت عمر و حضرت ابوبکر در نامهاش میگوید: این دو نفر امامان هدایت و بزرگان اسلام و کسانیاند که پس از رسول خدا جبه آنان اقتدا میشود و هرکس به آنان اقتدا کند، از گمراهی و انحراف محفوظ میماند». [۲۵۶]
همچنین از رسول الله جروایت شده که فرمود: «إن أبابكر مني بمنزلة السمع، وإن عمر مني بمنزلة البصر» [۲۵۷]: «ابوبکر برای من مثل گوش، و عمر مثل چشم است».
شایان ذکر است که این روایتی که حضرت علی از رسول الله جروایت کرده، پسرش حسن نیز، آن را از علی روایت کرده است.
[۲۲۴] - متفق علیه. [۲۲۵] دلو که در آن آب هست. [۲۲۶] دلوی بزرگ. [۲۲۷] یعنی تا اینکه شترانشان را سیراب کردند و همان جا شتران را فرو خواباندند و اطراف آب برایشان آغل ساختند. (از تعلیقات شیخ آلبانی بر مشکاة المصابیح). [۲۲۸] متفق علیه. [۲۲۹] - به روایت ترمذی. [۲۳۰] - نهج البلاغة (به تحقیق صبحی صالح تحت عنوان سخنان غریبی که نیاز به تفسیر دارند) بیروت، دارالکتاب، ص۵۵۷. نهج البلاغه (به تحقیق شیخ محمد عبده)، بیروت، دارالمعرفة، ج۴، ص۱۰۷. [۲۳۱] - ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۴۶۳. الدرة النجفیة، ص۳۹۴ . [۲۳۲] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۵۱۹ . [۲۳۳] نهج البلاغه (تحقیق صبحی صالح)، ص۳۵۰ . نهج البلاغه (تحقیق محمد عبده)، ج۲، ص۳۲۲ . [۲۳۴] ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۹۲ . [۲۳۵] نگاه کنید به شرح نهج البلاغه، ابن میثم، ج۴، ص۹۶ و ۹۷. [۲۳۶] همان، ص۲۵۷. [۲۳۷] همان، ج۴، ص۷۱۲. [۲۳۸] - نهج البلاغه (به تحقیق صبحی صالح)، ص۱۹۳. [۲۳۹] - شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۶۹ و ۳۷۰. [۲۴۰] - در جای خود به طور مفصل بیان خواهد شد. [۲۴۱] - نهج البلاغة به تحقیق صبحی صالح، ص۲۰۳، ۲۰۴ تحت عنوان: از سخنان علی- علیه السلام- وقتی که عمر راجع به حضور شخصی خود در جنگ با ایران با علی مشورت کرد. [۲۴۲] - همچنانکه گفته بود بعد از شهادتش درهای فتنه باز شده و تا به حال نیز، بسته نشده، حدیثی در این مفهوم آمده است. [۲۴۳] بحار الأنوار (کتاب السماء و العالم)، ج۴ . [۲۴۴] ابوحنیفه دینوری احمد بن داود از اهالی دینور (شهری در نزدیکی همدان) است. او در روایتهایش مورد اعتماد بود و چنانکه ابن ندیم گفته، معروف به صدق و راستگویی بوده است. در سال ۲۸۱ یا ۲۸۲ یا ۲۹۰ درگذشت. بیشتر چیزهایی که روایت کرده از یعقوب بن اسحاق نحوی آورده است. چون او نیز، شیعه بود و از ایرانیهایی بود که امامی بودن خود را اعلام کرد. (الذریعة إلی تصانیف الشیعة، تهران، آقا بزرگ تهرانی۱/۳۳۹). [۲۴۵] احمد بن داود دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۵۲. [۲۴۶] الشافی فی الإمامة، ص۲۱۳. ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه. [۲۴۷] محب الطبری، ریاض النضرة، ج۲، ص۸۵ . [۲۴۸] بیهقی، ج۲، ص۱۳۰. ابن أثیر، الکامل، مصر، ج۲،ص۲۰۱. امام بخاری، التاریخ الکبیر، هند، ج۴، ص۱۴۵. ابن آدم، کتاب الخراج، مصر، ص۲۳. کتاب الاموال، ص۹۸. فتوح البلدان، ص۷۴. [۲۴۹] - ابن آدم، کتاب الخراج، ص۲۳. بلاذری، فتوح البلدان، مصر، ص۷۴. [۲۵۰] ابن ابیالحدید، ج۳، ص۱۴۶. مانند این، در کتاب الآثار، ص۲۰۷ و سیرة عمر از ابن جوزی، ص۱۹۳ چاپ مصر آمده است. [۲۵۱] علم الهدی، کتاب الشافی، ص۱۷۱. طوسی، تلخیص الشافی، ایران، ج۲، ص۴۲۸. صدوق، معانی الأخبار، ایران، ص۱۱۷. [۲۵۲] - همان، ج۳، ص۹۳. [۲۵۳] - احوال عمر، لیدن، ج۳، ص۲۶۹ و ۲۷۰. [۲۵۴] ابن ابی الحدید، شرح النهج، ج۳، ص۱۴۷. [۲۵۵] کتاب الشافی، ج۲، ص۴۲۸ . [۲۵۶] طوسی، تلخیص الشافی، ج۲، ص۴۲۸. [۲۵۷] ابن بابویه قمی، عیون اخبار الرضا، ج۱ ،ص۳۱۳. قمی، معانی الاخبار،ص۱۱۰. تفسیر الحسن العسکری.