عشق و علاقهی اهل بیت به حضرت عمر و بیعت آنها با وی:
اهل بیت نبوت عشق و علاقه و احترامی دو طرفه با حضرت عمرسداشتند و به کسانی که دربارهی عمرفاروق صحبت میکردند یا عیب و ایرادی به ایشان وارد میکردند یا به نحوی از او بدگویی میکردند، گوش نمیدادند، بلکه از کسانی که چنین میکردند، دوری جسته و او را سرزنش میکردند. به امید خدا این موضوع به طور مفصل خواهد آمد.
بالاتر از آن در مقابل احترام و ارزش نهادن حضرت عمر به اهل بیت، آنان نیز در مقابل به او احترام و ارج مینهادند تا جایی که یکی از ثمرههای نبوت را به او بخشیدهاند و ام کلثوم بنت فاطمه را به عقدش در آوردهاند. از او اطاعت میکردند و وفادار و گوش به فرمان و خیرخواهش بودند و به بهترین امر با او مشورت میکردند و او آنها را به وزیری گرفته و آنها او را به وزیری میگرفتند و آنها را جانشین خود کرده و آنان این را قبول میکردند، و در زیر پرچم وی میجنگیدند و در خیرخواهی به او و خواستههایش مطابق قرآن و سنت کوتاهی نمیکردند و تمام چیزهای ارزشمند و گرانبهای خود را فدای او میکردند.
علی بن ابیطالب در نامهای که پس از قتل محمد بن ابیبکر، کارگزار خود در مصر، به اصحابش نوشت، به این مطلب اعتراف میکند. پس از بیان حوادث اتفاق افتاده بعد از پیامبر ج، میگوید: «ابوبکر متولی امور شد ... هنگامی که درگذشت عمر جانشین او شد و ما مطیع و گوش به فرمان او و خیرخواه او بودیم» [۳۰۲]– سپس طبق عادت خود در مدح و ثنای وی مبالغه میکند – و عمر متولی امور شد که سیرهای رضایت پسند و شخصیتی مبارک داشت. [۳۰۳]
ما، در بیعت با او تأخیر نکردیم و از شنیدن و اطاعت و نصیحت وی کوتاهی نکردیم، چون سیرهاش پاک و شخصیتش مبارک بود و در کارهایش موفق و در خواستههایش پیروز بود.
طوسی، شیخ الطایفهی شیعه در امالی خود آورده که علی بن ابی طالب گفت: «همچنانکه شما بیعت کردید، من نیز، با عمر بیعت کردم بر سر این بیعت پایدار و فادار ماندم و زمانی که کشته شد مرا ششمینِ شش نفر قرار داد و مرا در جایی قرار داد که خدا مرا در آنجا قرار داده بود». [۳۰۴]
پس حضرت علی با حضرت عمر بیعت کرد و از او اطاعت کرد و هر آنچه او امر میکرد، اطاعت میکرد و خیرخواه او بود و جزو کمیتهای شد که حضرت عمر برای انتخاب خلیفه از میان آن تعیین کرده بود. حضرت علی وزیر و مشاور و قاضی حضرت عمر بود و همان طور که بیان کردیم در موارد متعددی حضرت عمر با او مشورت میکرد و از میان نظر مشاورانش به نظر حضرت علی عمل میکرد به طوری که یعقوبی، مؤرخ شیعی میگوید:
«عمر دربارهی زمینهای کوفه با بعضی از اصحاب رسول الله جمشورت کرد، بعضی از آنها گفتند: آن را میان ما تقسیم کن. عمر با علی مشورت کرد، علی گفت: اگر امروز آن را میان ما تقسیم کنی برای کسی که بعد از ما میآید، چیزی باقی نمیماند، اما به نظر من آنها را در دست صاحبان اراضی باقی بگذار تا در آن کار کنند که هم برای ما باشد و هم برای افراد بعد از ما. عمر گفت: خداوند تو را توفیق داد، این رأی درست است». [۳۰۵]
همچنین روایتهای زیادی در مسائل قضائی وجود دارد که حضرت علی در یک طرف و سایر اصحاب در طرف دیگر بودند، اما عمر فاروق قضاوت و نظر حضرت علی را ترجیح میداد. شیخ مفید باب مستقلی را تحت عنوان «قضاوتهایی که علی در زمان امارت عمر انجام داد» آورده و زیر آن قضاوتهای زیادی را آورده که حضرت عمر به قضاوت حضرت علیبعمل کرده است، از جمله:
زن حاملهای را که زنا کرده بود، نزد عمر آوردند و عمر حکم به سنگسار وی کرد. علی÷به وی گفت: راهی برای جنینی که در شکمش است، پیدا کن؛ چون خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾[الأنعام: ۱۶۴]. عمر گفت: زنده نمانم اگر معضل و مشکلی پیش آید و ابوالحسن نباشد. سپس گفت: با این زن چکار کنیم؟ علی گفت: از سنگسار این زن دست نگه دار تا بچه متولد شود. اگر بچه متولد شد و کسی پیدا کردی که کفالت بچه را به عهده بگیرد، حد را بر مادرش اجرا کن. پس عمر به این قضاوت علی، حکم کرد. [۳۰۶] [۳۰۷]
همچنین مفید میگوید: عمر زنی را که مردان کنار او صحبت میکردند، فرا خواند. هنگامی که فرستادهی عمر نزد آن زن رفت، او ترسید و همراه آن مردان بیرون رفت و سُر خورد و بر زمین افتاد و بچهاش سقط شد و مرد. سپس این خبر را به عمر دادند. عمر اصحاب رسول الله جرا جمع کرد و حکم این مسأله را از آنها جویا شد. همگی گفتند: ما جز خیر در تو نمیبینیم و در این باره هیچ گناهی بر تو نیست. امیر المؤمنین علی÷ نشسته بود و در این باره سخن نمیگفت: عمر به او گفت: نظر تو چیست ای ابوالحسن؟ حضرت علی گفت: شنیدم آنچه گفتند. عمر گفت: نظر تو چیست؟ علی گفت: شنیدم آنچه گفتند. عمر گفت: تو را قسم میدهم که نظرت را بگویی. حضرت علی گفت: این قوم تو را بسیار تمجید میکنند و فریبت میدهند و اینان اشتباه میکنند، دیه بر عاقلهی توست؛ چون قتل کودک در اثر اشتباه تو بوده است. عمر گفت: قسم به خدا، تو از میان همهی اینان خیرخواه من بودی. به خدا باید دیه را بر بنی عدی اجرا کنی. علی این کار را انجام داد. [۳۰۸]
همچنین از یونس از حسن روایت شده که زنی را نزد عمر آوردند که شش ماهه بچه به دنیا آورده بود. عمر خواست او را سنگسار کند. امیر المؤمنین÷به او گفت: اگر میخواهی با کتاب خدا دشمنی کنی، پس این کار را بکن؛ چون خداوند میفرماید: ﴿وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ﴾[الأحقاف: ۱۵]. در جایی دیگر میفرماید: ﴿۞وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ يُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَيۡنِ كَامِلَيۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ﴾[البقرة: ۲۳۳]. پس وقتی زن شیرده دو سال را تمام کرد و دوران بارداری و شیردهی سی ماه باشد، پس دوران بارداری شش ماه میباشد. عمر آن زن را رها کرد و به آن حکم نمود و صحابه و تابعین تا زمان حال نیز، به آن عمل کردهاند. [۳۰۹]
همچنین چند نفر شاهد علیه زنی شهادت دادند که وی را در میان بعضی آبهای عرب دیدهاند که با مردی نزدیکی کرده و آن مرد شوهرش نبود. عمر به سنگسار زن دستور داد و آن زن شوهر داشت. زن گفت: خدایا! خودت میدانی که من بیگناهم. عمر خشمگین شد و گفت: تو گواهان را ناعادل میدانی. امیرالمؤمنین÷ گفت: این زن را بیاورید و از وی بپرسید شاید عذری داشته باشد. زن آورده شد و از وی پرسیده شد که جریان را تعریف کند. زن گفت: شوهرم شتری داشت. به دنبال شتر شوهرم رفتم. شتر شوهرم شیر نداشت. شریک ما نیز بیرون آمد و شترش شیر داشت. آب من تمام شد و از وی خواستم که کمی شیر به من بدهد تا تشنگی ام رفع شود. او خوداری کرد که شیر به من بدهد مگر به شرطی که خودم را در اختیارش بگذارم. من از این کار امتناع کردم. در این هنگام که سعی کردم خودم را نجات دهم، او به زور با من نزدیکی کرد. امیرالمؤمنین÷ گفت: الله اکبر ﴿فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَيۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَيۡهِۚ﴾[البقرة: ۱۷۳]. وقتی عمر این را شنید، زن را آزاد کرد. [۳۱۰]
حضرت عمر در تمامی این قضایا به قضاوت حضرت علی÷عمل کرد و هر آنچه میگفت، اجرا میکرد؛ چون حضرت عمر طبق روایتهای شیعه، میگفت: علی از همهی ما در قضاوت آگاهتر است. [۳۱۱]
اینها قضاوتهای حضرت علی و مشورتهای وی بود. آیا بعد از این میتوان گفت که علی با عمر مخالفت کرده یا میان آنها کینهای بوده است؟ تا جایی که گفته شود: علی و خویشاوندانش با عمر بیعت نکردند. آیا میتوان تصور کرد که شخصی به ولایت و خلافت کسی اقرار نکند اما در مسائل و مشکلات مهم با او مشورت کند و رأی قاطع خود را اعلام کند و به رأی وی عمل شود؟ و میان مردم قضاوت کند و قضاوتش اجرا شود؟
بالاتر از آن، اینکه حضرت علی تنها قاضی و مشاور و وزیرِ داماد خود و جانشین رسول الله جو امیر مؤمنان و خلیفهی مسلمانان، عمر فاروقس، نبود و بس، بلکه در امور حکومتی و دولتی نیز، نائب حضرت عمر بود. در سال ۱۵ هجری حضرت عمر او را جانشین خود کرد؛ آنگاه که اهل شام برای حمله به فلسطین از حضرت عمر کمک خواستند و او با اصحاب مشورت کرد، حضرت علی او را منع کرد و گفت: تو خودت بیرون نرو، چون دشمن تو سگ صفت است. حضرت عمر گفت: من پیش از مرگ عباس بن عبدالمطلب به رویارویی با دشمن میروم؛ چون اگر شما عباس بن عبدالمطلب را از دست بدهید، شر دامن شما را میگیرد ـ بنگرید که عشق و علاقهی عمر فاروق به اهل بیت و به خصوص عموی پیامبر چگونه بوده است [۳۱۲]ـ پس حضرت عمر شخصاً به طرف شام رفت و حضرت علی÷ جانشین وی در مدینه شد. [۳۱۳]
مورخان بیان کردهاند که فاروقس، علی مرتضی را سه بار در حکومت و پایتخت مسلمانان، جانشین خود کرد: یک بار در سال ۱۴ هجری هنگامی که خودش به جنگ عراق رفته بود، یک بار در سال ۱۵ هجری وقتی که به جنگ با روم رفته بود. [۳۱۴]و بار سوم هنگام خروج به طرف أیله در سال ۱۷ هجری. [۳۱۵]به همین دلیل، هنگامی که مردم میخواستند با حضرت علی بیعت کنند، گفت: بهتر است که من وزیر شما باشم تا اینکه امیر شما باشم. [۳۱۶]حضرت علی به وزارت خودش در دوران خلافت ابوبکر صدیق و به خصوص عمر فاورق اشاره دارد. به همین دلیل او و فرزندان و نوههایش و خانوادهاش، همگی در زیر پرچم حضرت عمر جنگیدند و از او غنیمت و هدیه و کنیز و اسیر قبول کردند. اگر خلافت حضرت عمر حق نباشد، چگونه میتوان جنگیدن در زیر پرچم وی را جهاد نامید، و قبول کنیزان و اسیران او و استفاده از آنها جایز نبود. تمام این مسائل ثابت شده همان طور که قبلاً آن را از کتابهای روافض بیان کردیم. همچنانکه شیعه روایت کردهاند: حسن بن علی، نوهی رسول الله ج، زیر پرچم عمر فاروق جنگید و در دوران خلافت وی و در سایهی راهنماییهای او در لشکری که به جنگ با ایران فرستاده شد، جهاد کرده است. آنان میگویند: در اصفهان مسجدی معروف به لسان الأرض (زبان زمین) بود. به این دلیل به این اسم نامیده شده است که وقتی حسن مجتبی در زمان عمر بن خطاب برای جنگ و جهاد در راه خدا و فتح این سرزمینها به اصفهان رفت، در این مسجد، فرود آمدند و زمین در اینجا با وی سخن گفت. از این رو این قسمت از زمین را لسان الأرض نامیدهاند؛ زیرا با حضرت حسن صحبت کرده است. [۳۱۷]
همهی اینها نشان دهندهی صدق و راستی مطالبی است که گفتهایم.
در پایان میخواهم این بحث را با نمادی به پایان برسانم که آشکارا دلالت بر عشق و علاقهی اهل بیت به فاروق اعظم -رضوان الله علیهم اجمعین- دارد. آن نماد، این است که اهل بیت به خاطر محبت و دوستی نسبت به حضرت عمر و خوش آمدن از شخصیتش و قدردانی از کارهای ارزشمند و ارزشهای عظیم اخلاقی ایشان و خدمات گرانبهایی که به اسلام کرده و اقرار به روابط صمیمانه و محکم و خویشاوندی و دامادی که با اهل بیت داشته است، فرزندانشان را به نام فاروق یا عمر، نام نهادهاند.
نخستین کسی که فرزندش را عمر نامید، امام اول معصومی است که بر اساس اعتقاد شیعه اشتباه نمیکند. او پسرش را که از ام حبیب، دختر ربیعه بکری که ابوبکر صدیقسبه او بخشیده بود، عمر نام نهاد. همچنانکه مفید و یعقوبی و مجلسی و اصفهانی و صاحب الفصول این را اظهار داشتهاند. مفید در باب «بیان فرزندان امیر المؤمنین و تعداد و نامهای آنها» میگوید: فرزندان امیر المؤمنین ۲۷ نفر پسر و دختر بودند: ۱- حسن ۲- حسین ... ۶- عمر ۷- رقیه، که هر دوی اینها دوقلو بودند و مادرشان ام حبیب دختر ربیعه بوده است. [۳۱۸]
یعقوبی میگوید: علی ۱۴ پسر داشت: حسن و حسین و محسن که در کودکی درگذشت و مادرشان فاطمه، دختر رسول الله جبود ... و عمر که مادرش، ام حبیب، دختر ربیعه بکریه بود. [۳۱۹]
مجلسی میگوید: عمر بن علی÷ از جمله کسانی بود که در کربلا همراه حسین کشته شد و مادرش ام البنین، دختر حزام کلابی، بوده است. [۳۲۰]
صاحب کتاب الفصول در ذیل بیان اولاد علی بن ابیطالب میگوید: و عمر بن علی از زنی از طایفهی تغلبی بود. این زن همان صهباء دختر ربیعه از جمله اسیرانی بود که خالد بن ولید در عین التمر به آنان حمله کرده بود. عمر تا ۸۵ سالگی عمر کرد و نصف میراث علی را صاحب شد؛ چون تمامی برادرانش که عبدالله و جعفر و عثمان بودند، همگی قبل از وی و همراه حسین کشته شدهاند یعنی، او همراه آنها کشته نشد و از آنان ارث بردـ. [۳۲۱]
بعد از وی، حسن بن علی نیز، در این عشق و علاقه به عمر فاروقس از پدرش تبعیت کرد و یکی از پسرانش را عمر نامید.
مفید در باب «بیان اولاد حسن بن علی÷ و تعدادشان و نامهایشان» میگوید:
«فرزندان حسن بن علی ۱۵ پسر و دختر بودند: ۱- زید... ۵- عمر ۶- قاسم ۷- عبدالله که مادرشان کنیز بود.» [۳۲۲]. مجلسی میگوید: «عمر بن حسن، از جمله کسانی بود که همراه حسین در کربلاء شهید شد.» [۳۲۳]
اما اصفهانی معتقد است که او کشته نشد بلکه اسیر شد و میگوید:
«و خانوادهی حسین پس از شهادتش، اسیران را برداشتند که عمر و زید و حسن پسران حسن بن علی بن ابیطالب در میان آنها بودند.» [۳۲۴]
پسر دوم حضرت علی از فاطمه، یعنی حضرت حسینسنیز، یکی از پسرانش را عمر نامید؛ همچنانکه مجلسی ذیل «بیان کسانی که همراه حسین و از خانوادهی وی در کربلا کشته شدند» میگوید: از پسران حسین، علی اکبر و عبدالله- که در اتاقش شهید شد- کشته شدند. بعضی میگویند: همچنین از پسران حسین، عمر و زید کشته شدند. [۳۲۵]
پس از حسین فرزندش علی ملقب به زین العابدین نیز، یکی از پسرانش را به نام عمویش و شوهر عمهاش و دوست پدربزرگش، عمر نامیده است. همچنانکه مفید در باب «بیان اولاد علی÷» میگوید: فرزندان علی بن حسین ۱۵ نفر بودند: ۱- محمد با کنیهی ابوجعفر، باقر که مادرش ام عبدالله، دختر حسن، بود... ۶- عمر بن علی که مادرش کنیز بود. [۳۲۶]
همچنین اصفهانی میگوید که این عمر از برادران پدری و مادری زید بن علی بوده است. او در شرح حال زید بن علی میگوید: زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب ... که مادرش کنیز بود که مختار بن ابی عبیده او را به علی بن حسین هدیه داده بود و او زید و عمر و علی و خدیجه و ... را به دنیا آورد ... مختار کنیزی را به سی هزار درهم خرید و به او گفت: پشت کن. او پشت کرد. سپس به او گفت: رو کن. او رو کرد. سپس گفت: هیچکس را شایستهتر از علی بن حسین برای وی نمیبینم. پس او را برای علی بن حسین فرستاد، و او مادر زید بن علی است. [۳۲۷]
شایان ذکر است که بسیاری از نوادگان این عمر همراه پسرعموهای خودشان علیه عباسیان شورش کردهاند. [۳۲۸]
همچنین موسی بن جعفر ملقب به کاظم–امام هفتم شیعیان– یکی از پسرانش را عمر نامیده است، که اربلی آن را تحت عنوان اولاد وی ذکر میکند. [۳۲۹]
پس این پنج امام معصوم شیعه، عشق و علاقه و محبتی را که نسبت به عمر فاروق در سینه داشتند، در زمان وی و بعد از وفاتش ابراز کردهاند.
آیا نمادی بزرگتر از این نماد وجود دارد که محبت و دوستی و علاقه به یک شخصیت بینظیر اسلامی، و قهرمان اسلام، عمر فاروقس را نشان دهد؟
بعد از این افراد بزرگ و مشهور، این اسم در میان فرزندان آنها رواج یافت. همچنانکه در کتابهای انساب و تاریخ و سیره آمده است. اصفهانی بعضی از آنها را در «المقاتل» و اربلی در «کشف الغمة» آوردهاند. اصفهانی میگوید:
از جمله کسانی که برای خواستاری حکومت شورش کردند، یحیی بن عمر بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب بود که در زمان مستعین شورش کرد.
یکی دیگر از آنان، عمر بن اسحاق بن حسن بن علی بن حسین که همراه حسین معروف به صاحب فخ بود که در زمان موسی الهادی شورش کرد. [۳۳۰]
یکی دیگر از آنان، عمر بن حسن بن علی بن حسن بن حسین بن حسن بود. [۳۳۱]
ولی ما به پنج نفر اول، اکتفا کردیم چون شیعه قائل به عصمت و امامت آنها هستند.
این دیدگاه اهل بیت دربارهی یکی از اصحاب رسول الله ج، عمر فاروق بود که مانند ابوبکر صدیق به او احترام میگذاشتند و او را دوست میداشتند و از او اطاعت میکردند و با نامگذاری فرزندانشان به نام او پس از وی، نامش را زنده نگه میداشتند و با او رابطهی سببی و دامادی داشتند و خود را به او نزدیک میکردند.
[۳۰۲] این برخلاف تصور تمام منکران و تصور س- خ است که به دروغ پناه برده و در کتابش علیه ما رد مینویسد ـ در ردی که مینویسد، آنچه ما گفتهایم، اثبات میکند و به آن اعتراف میکند ـ او گمان میکند که ما را تکذیب نموده، اما حقایقی ثابت و قطعی که نمیتوان از آن گریخت، را تکذیب مینماید. پس از ذکر فضایل ابوبکر و عمر که آوردیم، میگوید: اگر من پای منبر علی حاضر بودم هنگامی که گریه کرد و این خطبهی مفصل را در ثنا و تمجید ابوبکر و عمر خواند، به او میگفتم: ای علی تنها تو ما را گستاخ کردی که با ابوبکر و عمر مخالفت نموده و ما را وادار کردی از آنان عیب و ایراد گیریم؛ چون تو و اهل بیت رسول الله جاز بیعتکردن با ابوبکر خودداری کردید و عمر را مجبور کردید که چوب بیاورد و خانهی شما را با کسانی که در آن هستند، بسوزاند. در حالی که دختر رسول الله جدر آن بود. به او گفته شد که دختر رسول اللهجدر آن است. او میگوید: و اگر ... تا اینکه به زور تو را بیرون کرد. تو بعد از شش ماه و بعد از مرگ همسرت بیعت کردی، همسری که شبانه وی را دفن کردی؟! این به خاطر رفتار آنان نسبت به تو و فاطمه بود.
پس ای علی، وقتی میدانستی که جایگاه آن دو نزد رسول الله جاینگونه است، چرا تو و اصحاب و همسرت این کار را انجام دادید و ما را وادار کردید که کار آنها را به خاطر ارتکاب آن کار نقد کنیم؟ سپس – ای علی- به این هم اکتفا نکردی تا خطاب به معاویه بن ابیسفیان که از تو به خاطر این اتفاق عیب و ایراد گرفت و اظهار داشت که ابوبکر و عمر تو را همچون شتر پیاده، بیرون کردند و تو با افتخار گفتی:
وأوجب لي رسول الله فيكم
ولايته غداة غدير خم
«رسول الله جولایت مرا در صبح غدیر خم دربارهی شما واجب کرده است».
پس چگونه ادعا میکنی ای علی که رسول الله جفقط رأی آنها را رأی دانسته و فقط محبت و دوستی آنها را محبت و دوستی دانسته است در حالی که ما، در تاریخ، مسائل زیادی را میبینیم که عمر نظری داشته و رسول الله جبا او مخالفت کرده است. عمر بعد از جنگ بدر معتقد بود که رسول الله جعمویش عباس را جلوتر از همه گردن بزند و تو نیز، برادرت عقیل را جلوتر از همه گردن بزنی ولی رسول الله جمخالفت کرد و در مقابل دیه آنها را رها کرد. همچنین عمر در روز فتح مکه معتقد بود که رسول الله جاو را به زدن گردن ابوسفیان امر کند اما رسول الله جامتناع کرد و او را آزاد گذاشت و خانهاش را پناهگاه قرار داد.
بالآخره پیامبر جهنگام مرگش گفت: قلم و کاغذی برایم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. عمر با او مخالفت کرد و گفت: کتاب خدا را داریم که در آن هر چیزی یافت میشود و برای ما کافی است. پیامبرجاز این برخورد ناراحت شد و عمر را بیرون کرد و گفت: برخیزید و همه برخاستند. امثال این مخالفتها زیادند. پس چرا حقیقت را نمیگویی ای علی؟
ای علی، فرض کن که میدانی، عمر در زمان حیات پیامبر جاز امر رسول الله جتجاوز نکرده، اما چگونه مطمئن هستی که بعد از وفات وی از امرش سرپیچی نمیکند؟ آیا رسول خدا جاین را به تو خبر داده است؟ وقتی دربارهی قضیهی خالد بن ولید میان ابوبکر و عمر اختلاف افتاد، رسول اللهجبا کدام یک موافق بود؟ بدون شک علی خواهد گفت: لعن و نفرین خداوند بر دروغگو. (کتاب الشیعة والسنة فی المیزان، اثر صاحب قناع س – خ، ص۸۸، ۸۹، ۹۰، چاپ بیروت).
آری، من هم میگویم: نفرین خدا بر دروغگویان خواه صاحب لقب س-خ باشد و خواه صافی باشد.
علی او را تکذیب میکند و میگوید: ای گدای دروغگوی جسور که بر تختی نشستهای، به نظرم تو جز نوادگان ابن ملجم کسی نیستی، که عمر را دشنام میدهی و شوهر دختر من و فاطمه؛ دختر پیامبر ج، را ناسزا میگویی و چیزی را که نگفتهام و نکردهام به من نسبت میدهی، و فاروق و مرا تکذیب میکنی سپس ادعای دوستی و ولایت مرا مینمائی و میگویی که من تو را گستاخ کردهام که به جان ابوبکر و عمر بیفتی. تو جز نوادگان ابن سبأ کسی نیستی، همان کسی که از ترس رفتار و کردار و سخنانش که دقیقاً مثل سخنان و آرای توست، وجودش را انکار میکنی تا رسوا نشوی و مردم از باطن و درون کثیفت آگاه نشوند. تو میدانی که من همان کسی هستم که ابن سبأ را چون میخواست در دین فتنه و فساد به پا کند و مسلمانان را آشفته و سرگردان نماید، کشتم و سوزاندم. پیشینیان و قوم تو این را گفتهاند، اینک تو در قرن چهاردهم میآیی و او را انکار میکنی در حالی که همگی آنها قبل از تو به وجود و اعمال کثیفش اعتراف کردهاند. لعنت خدا بر دروغگویان و منکران!
﴿۞لَّا يُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَكَانَ ٱللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا١٤٨﴾[النساء: ۱۴۸].
چه کسی دروغگو است؟ تو یا صاحبت؟
پناه بر خدا اگر بد سرشتی و بد زبانی تو به بزرگ اهل بیت رسیده باشد و چه بسیار خطبههای علی که تو انکارش میکنی و چه بسیار عبارتهایی که تو علم به آن را انکار میکنی. ما این خطبهی علی را از کتابهای خودت و قومت آوردهایم؛ کتابهایی که خودتان جمع کردهاید و بر آن تعلیق زده و چاپ کرده و آن را به دنیا عرضه کردهاید. به همین خاطر این کتاب «الغارات» و سایر کتابهایش، منبع مهم و مستند شیعه شده است. از کتابهای معروف شیعه بسیار کم یافت میشود که هنگام روایت کردن، مطلبی را با واسطه یا بیواسطه از آن ذکر نکرده باشند. (مقدمة الغارات، اثر ثقفی ص ع).
این بدین معناست که این کتاب از مهمترین مراجع شیعه محسوب میشود. پس به فضل و لطف خدا و برخلاف انتظار مخالفان اثبات کردیم که حضرت علی با حضرت ابوبکر و حضرت عمر شبیعت کرده و به این بیعت وفادار مانده و خود به آن اعتراف کرده، و این پس از وفات حضرت ابوبکر و حضرت عمر میباشد پس انسانهای با انصاف چه میگویند؟ آیا نمیگویند لعنت خدا بر دروغگویان باد؟
عبدالله بن سبأ
انکار کردن عبدالله بن سبأ یهودی، دقیقاً مثل انکار یک حقیقت روشن همچون انکار وجود خورشید در وسط روز است. از میان متقدمان کسی یافت نشده که وجود او را انکار کرده باشد. نمیدانم که کدام یک به حقایق، علم بیشتری دارند: متقدمان یا متأخران؟ متأخرانی که از ترس، مؤسس و پدر خود را مخفی میکنند. ما این قوم را به مبارزه دعوت میکنیم تا اثبات کنند یکی از متقدمان خودشان نه ما، وجود عبدالله بن سبأ را انکار کرده و او را وهمی و خیالی دانسته باشد؟
به خصوص این دوست ما که مایل است بر ما رد بنویسد. ای کاش میتوانست رد بنویسد. هنگامی که شنیدم، کسی از آنها پیدا شده و بر ما رد نوشته، بسیار خوشحال شدم و میخواستم بدانم که چرا بر من رد نوشته است؟ اگر راست بگوید من به اشتباه و خطا و قصور خودم اعتراف میکنم اما آرزو کردم که آنچه علیه ما نوشته از کتابهایغیر صحیح خودشان یا منابع غیرمعتبر یا عبارات منسوب و غیر صحیح یا برداشتهای غلط نباشد. من خود را از اشتباه و خطا بری نمیدانم. و حتی خود علی بن ابیطالب به امکان صدور خطا و اشتباه از خودش اعتراف میکند و میگوید: از سخن حق و مشورت عادلانه خودداری نکنید چرا که من از اشتباه معصوم نیستم. (الکافی فی الأصول به نقل از أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۳۶). اگر احتمال خطا با خلافت و امامت منافات داشته باشد، خُب خطا برای امامان شما صورت گرفته است؛ چون خود ائمه در مقدسترین و معتبرترین کتاب از نظر شما به این امر اعتراف کردهاند. پس در این صورت چه میگوید؟).
خداوند جهانیان را سپاس میگویم که تمامی این بیهودهگوییها و دشنامها و ناسزاها و بدگوییها، جز اطمینان و دلگرمی و اعتماد چیزی به من نیفزود؛ چون خداوند، خود، مرا در این کار موفق گردانیده تا از اصحاب حضرت محمد جو یاران وی دفاع کنم و در حقیقت امور مخفی و پنهان این قوم را آشکار کنم و از کتابهای خودشان آوردهام تا نتوانند آن را انکار و یا تکذیب کنند؛ چون با انکار آن، کتابها و محدثان و فقهاء و امامان خود را انکار کردهاند.
شایان ذکر است که ما، در کتاب «الشیعة و السنة» خودمان نه به نقل از ابن حجر عسقلانی و نه از ذهبی و ابن حبان و ابن ماکولا و بخاری و... سخن نگفتهایم که عبدالله بن سبأ یهودی بوده است، بلکه از کشی، امام خودشان در علم رجال و نوبختی در فرق و مورخ شیعی در الروضة الصفا این را ذکر کردهایم. هریک از این کتابهای سه گانه، بارها چاپ شده و شیعه، بارها در تحقیقات خود از آن استفاده کردهاند. سپس چگونه میتواند که همهی عقلا را نادان و گیج و همهی علما را احمق بداند و بگوید: این ابن سبأ کیست؟ و این قدرت عجیب را از کجا آورده است؟ که گاهی او را در مصر و گاهی در عراق و گاهی در بصره و گاهی در کوفه میبینیم و او را در هر حادثهای حاضر و مطلع مییابیم و این قدرت را از کجا آورده که هرجا بخواهد میرود، و چرا مؤرخان اولیه در آوردن نام وی اهمال کردهاند و چرا عثمان هنگام شکایت ابوذر و عمار و عبدالرحمن، از او شکایت نکرد در حالی که آنها اصحاب رسول الله جبودند و چرا کاری را که با آنها کرد با این یهودی نکرد؟ و چرا در احادیث و شکایات او نامی از او برده نمیشود؟
«این یهودی، پسر یک سیاه پوست عربِ اسیر که سخنان متناقض را جمعآوری کرده و کسی که فقط در تصور کسانی وجود دارد که برای عثمان بن عفان عذر میآورند، چیز عجیبی است و عجیبتر آنکه اصرار بر وجود خارجی او همراه با ذکر دلایل دروغین دارند.» (کتاب الشیعة والسنة فی المیزان ص۳۱، ۳۲ چاپ بیروت).
از چه کسی میپرسی ای کسی که فقط خود را عاقل میدانی؟ از ما میپرسی یا از کشی و نوبختی خود؟
ای کسانی که حقیقت را به خواری تباه کردید و باطل را به خوبی یاری کردید و ای دروغگویان و کسانی که بر دروغ گفتن اصرار میورزید! آیا گمان میکنید که با بیان کلمات دلربا و لطیف میتوانید دیگران را فریب و حقایق را مخفی و کاشفان آنها را بهت زده کنید. پس به این سخنان نگاهی بیندازید که چقدر گرایش به باطل و دروغ دارند؟ چقدر عقل را به مسخره گرفتهاند و دائماً سعی میکنند دیگران را گمراه و منحرف کنند تا انسان فریب خورده یا فرد نادان یا کسی که از اصل ماجرا و قضیه خبر ندارد، آن را بخواند و فریب بخورد. چه بسیارند این بیچارگان که به وسیلهی چیزهایی شکست خوردهاند که هیچ اصل و اساس و برگ و دانهای ندارد. اما چه کسی میتواند که شیعیان را از زور حق و قدرت آگاهان به اصل ماجرا نجات دهد؟
سپس در جایی دیگر میگوید:
ما شیعیان، تاریخ را دربارهی قضیهی ابن سبأ غربال کردیم، دیدیم که این شخصیت در قرن چهارم هجری ساخته شده است. (خلاصه ای از آنچه که گفته است، ص۸۳، ۸۴).
میگوئیم: چگونه تاریخ را غربال کردید و حقایق را وارونه جلوه دادید و چشمانت بسته که به ندرت حقیقت و راستی را میبینی؟ و قلبت قفل شده و بر آن مهر غفلت زده شده است؟
اگر اینگونه نبود، من چنین سخنی را بیان نمیکردم و چنین چیزی را نمینوشتم و تو میدانی که کسی از قبل از قرن چهاردهم هجری نیست که کمکت کند. اگر راست میگویید، برهان خود را بیاورید.
تو در این گفته فقط از کسانی مثل خودت تقلید میکنی. آنان قلبهایی دارند که با آن نمیفهمند و چشمهایی که با آن نمیبینند و گوشهایی که با آن نمیشنوند. و این همان تقلیدی است که تقلید کورکورانه نام دارد و ما آن را در اصول و فروع رد میکنیم و همانند تقلید یهودیان و مسیحیانی است که بدون تحقیق از راهبان تبعیت میکنند، آن را مذمت کرده است. خداوند از آن به عبادت و تعبّد تعبیر کرده است. آنها را عبادت نمیکردند بلکه امور حلال را برای آنها حرام و حرام را حلال میکردند و بدون مجوز شرعی به آنچه به آن امر شدهاند، عمل میکردند و از روی تقلید آنها را عبادت میکردند در حالی که خودشان نمیدانستند. (ص۴۹، ۵۰).
پس به این تناقض و تعارض بنگرید که همگی از لوازم دروغ و بهتان است که گاهی چیزی را انکار میکند، سپس خودشان آن را میآورند.
لا تنه عن خلق وتأتی مثله
عار علیک إذا فعلت عظیم
«مردم را از کاری نهی مکن که خودت همان کار را انجام میدهی. اگر این کار را بکنی، گناه بس عظیمی مرتکب شدهای».
آنها این قول اهل سنت را انکار میکنند که قائل به عدم تحریف قرآن هستند و میگویند: این اعتقاد را به تقلید از گردآورندگان قرآن؛ یعنی، صدیق و فاروق و عثمان ذی النورین به دست آوردهاند. شما نیز، از سید حیدر و محمد جواد مغنیه و وردی و شیبی و طه حسین و بعضی از مستشرقان تقلید میکنید درحالی که همهی اینها فرزندان این قرن هستند. و به هیچ دلیل و برهانی جهت انکار آن استناد نکردهاند. اگر استناد میکردند، مجبور نمیشدی، بگویی: این شخصیت در قرن چهارم هجری ساخته شده است. چون کلمهی قرن چهارم تو را به دروغ میاندازد و اندیشه و سخنت را ابلهانه میکند اگر اندکی تفکر کنی، در مییابی منبعی که ما حکایات و داستانهای عبدالله بن سبأ یهودی را از آن ذکر کردهایم، همان منبع مورد اعتماد و مشهور شیعه است که یک قرن قبل از وی یعنی، قرن سوم هجری به وجود آمده، و آن کتاب فرق الشیعۀ نوبختی، اثر ابومحمد حسن بن موسی نوبختی–از علمای قرن سوم هجری- است که در زیر آن با خط مشکی – مانند سیاهی دل منکران و زورگویان- نوشته شده است.
نمیدانم که استاد اسد حیدر چگونه توانسته برای انکار شخصیت عبدالله بن سبأ به دلایل غیر کلامی و اقوال بیفایده که مبنی بر وهم و خیال است، مانند وهم و خیال وردی و شیبی و مغنیه و طه حسین و دیگران، استناد کند. میگوید: بسیار کم اتفاق میافتد که کتابی در مورد تاریخ اسلام (یا به تعبیر صحیحتر تاریخ شیعه) چاپ شود و عبدالله بن سبأ در آن جایگاهی نداشته باشد. (و این چیزی است که خوابهایشان را پریشان کرده و باعث شده وجودش را انکار کنند).- تا آنجا که میگوید:- اکنون وقت آن رسیده که نگاهی به عقب بیندازیم تا حقیقت پیدایش این اسطوره را دریابیم. ای استاد! چرا هیچیک از متقدمین آن را کشف نکردهاند یا تو و همعصرانت را رها کردهاند تا خسته شوید؟ به هر حال متوجه عوامل این امور باطل میشویم که سالهاست بر آن مهر خاموشی زدهاند. (الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ،ج۶ ص۴۵۶، چاپ بیروت).
ما نگاه میکنیم که چگونه و چطور آن را کشف کردهاند، اما او میخواهد این مسأله را بیشتر از آنچه هست، ساده جلوه دهد و میگوید: اشتباه میکند کسی که بگوید: قضیهی ابن سبأ از اموری است که در این عصر ناگزیر از بحث دربارهی آن هستیم؛ زیرا زمانه تغییر کرده و این امر از امور مدفون شده است و درست نیست که این دفن شدهها را بیرون بیاوریم و در کتابهای مهم چاپ کنیم. ما میگوییم: این قضیه همان طور که خیال اندیشان میگویند، از جمله امور نابود شده و فراموش شده نیست. بلکه در هر زمان شاخهای جدید از آن میروید و رشد میکند و از جمله منابعی میشود که شیعیان در عصر حاضر به آن استناد میکنند و ابزاری برای طعن و سرزنش علیه شیعه میشود. (الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ص۴۵۷).
آری! این مسأله همان طور که خیال اندیشان میگویند از مسائل فراموش شده نیست بلکه شاخهی جدیدی است که هنگام بحث دربارهی تاریخ تشیع و اصول اعتقادی آنها و بنیانهایی که مذهبشان بر آن استوار است، آشکار میشود. چون این حقیقت ثابتی است که گذشت ایام تغییری در آن ایجاد نمیکند هرچه دروغها زیاد و صدای انکارهای بدون دلیل بلند شوند و هر چقدر زمان بگذرد؛ چون این امر وسیلهای است برای کشف اصول و اساس شیعه و مؤسسان و بانیان آن و کسانی که تورهایشان را جهت شکار امت اسلامی گستراندهاند.
سپس بعد از سیاه کردن شش صفحه میگوید:
مسألهی ابن سبأ در دل بسیاری از مستشرقان و دیگران جا باز کرد. پس با توجه خاصی به آن پرداختند و سخنان زیبا و دلنشینی دربارهی وی گفتند و آن قدر آن را تکرار کردند که مؤمن در صحت آن شک میکند. گویی که این امر از حقایقی است که قابل شک نیست. (الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ص۴۶۳).
آری، این قضیه از حقایقی است که قابل شک نیست، ولی او میخواهد بنایش را بر شن و ماسه بنا کند و معلوم است که چنین بنایی پابرجا نمیماند. پس از سخنان طولانی میگوید: چه بسا تصور شود که این قضیه نظر به مشهور بودن و انتشارش، منبع معتبر و قابل اعتمادی در تعدادی از کتابهای تاریخ و ادبیات داشته باشد، ولی این طور نیست و هیچ منبعی ندارد که بتوان بدان استناد نمود؛ همان طور که به امید خدا این مسأله را بیان خواهیم کرد. (الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ص۴۶۴).
کاری از دستمان بر نمیآید جز اینکه بگوییم ای استاد، تمام اینها را رها کن و حقیقت را بیان کن. سپس به هوا میرود و در فضا پرواز میکند تا اینکه چهار صفحهی دیگر را تباه میکند و مینویسد: ما خود را ملزم به بیان منبع این داستان میدانیم و بر منابعی که نویسندگان از آن استفاده کردهاند، آگاه هستیم؛ چون بعضی از نویسندگان میخواهند در صحت این داستان شک کنند،اما آنها نمیتوانند به صراحت بگویند چون گمان میکنند که روایات متعدد و متواتر از مؤرخان معتمد در این باره وجود دارند. این امری است که باعث مطرح نشدن آن میشود و مبالغههای آن را نفی میکند. (الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ص۴۶۸).
سپس بعد از یک مقدمه، صفحهی کاملی را میآورد (عمداً این صفحات و این ارقام را بیان کردیم تا روان این گوینده شناخته شود. روانشناسان میگویند: انسان ضعیف و دروغگو نمیتواند ابتدا به سراغ مقصود و هدف برود؛ چون او از ضعف و دروغی که میکوشد پنهانش کند، آگاه است. از این رو برای کتمان آن به راست و چپ میپیچد تا اولاً به خودش اطمینان دهد که میتواند با این پیچیدن و دوردادن، این ضعف را دور کند، اما انسان قوی و راستگو نیازی به این ندارد و مستقیماً و بدون تردید و بدون توجه به راست و چپ به سراغ مقصود و هدف میرود) و میگوید: آری! منبع نخست در این باره که کسی قبل از او مطرح نکرده باشد (خوب به این عبارت دقت شود؛ چون همین عبارت مقصود است و منظور اصلی ما همین است، و باید دقت شود که چگونه حرف زور میزند و لجاجت به خرج میدهد) ابو جعفر محمد بن جریر طبری، متوفای سال ۳۱۰ هجری و صاحب تفسیر طبری و مؤلف تاریخ الأمم و الملوک معروف به تاریخ طبری است. این، تنها منبعی است که به این داستان پرداخته و تمام اخبار عبدالله بن سبأ را جمعآوری کرده است. ابن اثیر متوفای سال ۶۳۰ و ابن کثیر متوفای سال ۷۷۴ و ابن خلدون متوفای سال ۸۰۸ و سایرین از ابن جریر نقل کردهاند. (ص۴۶۹).
بعد از این استاد اسد میخواهد که رنج بررسی و نقد ثقه بودن و عدالت طبری و کسانی را که از او نقل کردهاند، تحمل کند که در بیست و چهار صفحه از کتابش آورده است و این جدای از چهارده صفحهی مقدمهای است که ضایع کرده بود.
ما به او میگوئیم: ای کسی که راه استقامت و تدبّر و نقد را در پیش گرفته ای (نگا: صفحهی ۴۹۲ از این کتاب که آنجا بحث را به پایان میبرد) ما تو را مجبور به این سختی نکردهایم و تو را از رنج نگریستن به کتابهای رجال و اسناد بینیاز میکنیم[اگر این استاد انصاف به خرج میداد و خوب به کتابهای رجال نگاه میکرد، قطعاً سه چهارم مذهبش برباد میرفت؛ چون مذهبش فقط بر پایهی اسطورهها و افسانهها و داستانها و اوهام و افکار غلط بنا شده و تنها دروغگویانی که امامانشان و صالحان و سروران اهل بیت از آنها شکایت و گله کردهاند، آنها را نقل کردهاند. اینک به یک روایت از ائمه نگاه کن که کشی از ابوالحسن، امام رضا نقل میکند: بنان بر علی بن حسین÷ دروغ میبست و خداوند گرمای آهن را به او چشاند، و مغیره بن سعید بر ابوجعفر÷ دروغ میبست و خداوند گرمای آهن را به او چشاند. محمد بن بشیر بر ابوالحسن، امام موسی دروغ میبست و خدا گرمای آهن را به او چشاند. ابوالخطاب بر ابوعبدالله÷ دروغ میبست و خدا گرمای آهن را به او چشاند. کسی که بر من دروغ میبست، محمد بن فرات بود. ابویحیی گوید: محمد بن فرات از نویسندگانی بود که ابراهیم بن شکله او را به قتل رساند (رجال الکشی ص۲۵۶ چاپ کربلاء)]. ما راه را بر تو آسان کردهایم، آنچه قبلاً به آقای نقاب دار س- خ و همراهانش گفتهایم، تکرارمیکنیم؛ ما وقتی چیزی را نقل میکنیم از طبری و غیر طبری مثل ابن اثیر و ابن کثیر نقل نمیکنیم بلکه از نوبختی نقل میکنیم و قطعاً نوبختی نیز، از طبری نقل نکرده و هیچکدام از شیعیان نیز، نمیتوانند او را متهم کنند که از طبری نقل کرده است؛ چون اگر نوبختی پیش از طبری نباشد، قطعاً از او متأخر نیست و نوبختی معاصر ثابت بن قره متوفای سال ۲۸۸ هجری میباشد (مقدمة فرق الشیعة، اثر نوبختی ص۱۴ چاپ نجف)، و او محور و منبع تمام کتابهای شیعه در زمینهی فرق و مذاهب میباشد. سپس از رجال دان شیعی متعصب که دشنام میدهد و مخالفان را لعن و نفرین میکند؛ یعنی، از کشی معاصر ابن فولدیه، متوفای سال ۳۶۹ هجری نقل میکنیم. کتاب وی از مهمترین و نخستین کتابها در علم الرجال به حساب میآید و از اصول چهار گانهای است که در این کتاب به آن استناد شده است. (مقدمة رجال الکشی ص۴).
طوسی ملقب به شیخ الطایفه در رجال خود و ابن ابیالحدید در شرح نهج البلاغه و حلی در خلاصهی خود و قمی در تحفة الأحباب و خوانساری در روضات الجنات و مامقانی در تنقیح المقال و مرزه در ناسخ التواریخ و تستری در قاموس الرجال و عباس قمی در الکنی و الألقاب و بسیاری دیگر قضیهی ابن سبأ را آوردهاند و همهشان از غیر طبری نقل کردهاند. پس چرا این استاد خود را خسته کرده است؟ چرا خود را مجبور به نقد و بررسی طبری و عقیده و سند او کرده است؟
کار این استاد و همراهان وی را در این زمان راحت میکنیم؛ زمانی که علی مرتضیساز آن خبر داده و میگوید: «زمانی بعد از من خواهد آمد که هیچ چیزی مخفیتر از حقیقت و هیچ چیزی آشکارتر از باطل نخواهد بود.» (نهج البلاغة ص۸۲ چاپ دار الکتاب بیروت).
آری، برای اینکه کار شما و دیگران را راحت کنیم، میگوییم: قبل از اینکه طبری در تاریخش دربارهی عبدالله بن سبأ بحث کند، ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی شیعی متعصب در کتاب «الغارات»خود آورده است. همان کسی که بیش از پنجاه کتاب برای ترویج مذهب و مسلکش تألیف کرده و این کتاب از مهمترین منابع شیعه به شمار میرود، و ابن ابی الحدید و حلی و مجلسی و حر عاملی و نوری و قمی و شیرازی و خوئی و مرزه محمد تقی مقاماتی و دیگران از او روایت نقل کردهاند. (نگا: مقدمة الغارات ص خط). در این کتابش آورده که عبدالرحمن بن جندب از پدرش، جندب نقل کرده که گوید: عمرو بن حمد و حجر بن عدی و حبة العوفی و حارث و عبدالله بن سبأ (همهشان از زمرهی قاتلان امام شهید، حضرت عثمان بن عفانس بودند) بعد از فتح مصر بر حضرت علی÷وارد شدند در حالی که حضرت علی اندوهگین بود و به او گفتند: بگو نظرت دربارهی ابوبکر و عمر چیست؟ گفت: فرصت گیر آوردهاید؟ مصر فتح شده و شیعیان من آنجا کشته شدهاند. من نامهای برای شما میفرستم و در آن، جواب شما را میدهم و از شما میخواهم حقی را که از من ضایع کردهاید، حفظ کنید و آن را برای شیعیان من بخوانید و یاریگر حق باشید. (الغارات، اثر ثقفی ص۳۰۲، ۳۰۳ ج۱ چاپ انجمن آثار ملى إیران).
آنچه معروف است این است که طبری تاریخ خود را بعد از سال ۳۰۰ هجری جمعآوری و تألیف کرد، اما ثقفی این کتابش را حدود سال ۲۵۰ هجری تألیف کرده و وفات وی سال ۲۸۳ هجری بود. او یک شیعهی متعصب مشهور بود که شیعه دربارهی شیعه بودن و محکم بودن روایات وی داستانهای متعددی دارند. (برای آگاهی بیشتر به شرح حالش در کتابهای رجال شیعه یا به مقدمهی این کتاب مراجعه کنید).
پس، این کتاب، کتاب شماست و نویسندهی آن، محقق و محدث مشهور و شیعی معاصر است و چاپخانه نیز، یک چاپخانهی شیعی است و ناشر آن نیز، گروهی از شیعیان هستند.
آیا بعد از این نیازی به ردّ این قضیه وجود دارد و میتوان گفت اولین و تنهاترین منبع در این باره، کتاب ابوجعفر طبری است؟ به قول شاعر که میگوید: «این گناهی است که در شهر شما نیز، میکنند». اگر این گناه باشد، مرتکبان آن از شهر شما میباشند.
در خاتمه، به این استادان غیرتمند و مغرور شیعه که معتقدند برای آنها ننگ است که بانی و مؤسس مذهبشان عبدالله بن سبأ یهودی باشد، میگوییم: شما را به خدا سوگند میدهم آیا وجود وی را از روی تقیه انکار نمیکنید؟ (جهت اطلاع بیشتر به کتاب ما«الشیعة و السنة» مراجعه شود؛ چون در این کتاب به اندازهی آنچه که برای پژوهشگر کافی باشد و تشنه را سیراب و بیمار را درمان کند، آمده است و به لطف خدا ردیهای بر آن نوشته نشده است) از ترس اینکه مبادا رسوا شوید و حقیقت آشکار شود؟ چون شما بر دینی هستید که به گفتهی خودتان هر کسی آن را پنهان کند خدا او را عزیز میگرداند و هرکس آن را منتشر کند، خدا او را خوار و ذلیل میگرداند. (الکافی فی الأصول، باب التقیة، ج۲، ص۲۲۲، چاپ ایران). و به امام محمد باقر–امام معصوم پنجم– نسبت میدهید که گفت: تقیه در هر ضرورتی وجود دارد. [پس چگونه جسورانه در کتاب «الشیعة و السنة فی المیزان» خود را حاکم قرار میدهد و میگوید: تقیهای که عقل و نقل بر آن دلالت کند از جمله امور بدیهی است که نیاز به شرح و توضیح ندارد. کدام عقل به انسانی که گرگی درنده در مقابلش است میگوید: جلوتر برو و خود را در مقابل این گرگ قرار بده در حالی که هیچ سلاحی همراه ندارد؟ آیا کار آنها بدون تقیه، مانند این عمل نیست؟ آیا نمیبینی که آنها میگویند: خود و خانوادهات را بدون در نظر گرفتن شرافت و کرامت انسانی که شریعت و عرف برای انسان در نظر گرفته است، قربانی کن؟ (ص۴۳).
همچنین این فرد پاکستانی و امثال وی، که شیعه را به خاطر تقیه سرزنش میکنند، اگر انصاف داشته باشند، میدانند که ائمه نیز، از دست ظلم و جورهای زمانه و بعضی حکام اسلامی به تقیه پناه آوردهاند. اما چگونه این کار را انجام داده و آنها را به خاطر ظلمشان سرزنش نکردهاند و مدام به ساز آنها رقصیده و در مقابل از آرزوها و امیال خود دست کشیدهاند. این فرد پاکستانی و امثال او نمیتوانند برای این امر تأسف بخورند تا زمانی که خلفای جلاد به آنها ظلم کردهاند و این در حالی است که همگی در قرن بیستم، قرن آزادی و مساوات زندگی میکنند اما روحشان در قرن گمراهی و نادانی سیر میکند. (دوست داشتنیترین چیز هر قومی همراه وی محشور میشود) خداوند دوست مرحوم ما، شیخ محمد رضا مظفر را بیامرزد،آن جا که در کتاب ارزشمندش «عقائد الإمامیة» -که امیدواریم تمام مسلمانان در نقاط مختلف زمین آن را بخوانند تا عقاید و مبانی و اخلاص دینی شیعه را بشناسند- میگوید: عقیدهی تقیهی ما ابزاری جهت سرزنش و نفرت از امامیه شده است. گویی که هیچ چیزی آنها را سیراب نمیکند مگر اینکه شمشیرهای خود را آخته کرده تا این عقیده را در آن عصرهایی ریشه کن کنند که کافی است در این عصرها گفته شود: این فرد شیعه است تا توسط دشمنان اهل بیت (امویان و عباسیان و پس از آنان عثمانیان) کشته شود. (ص۴۶-۴۵).
ای کاش میدانستم که کدام یک راست میگویند، تابع یا متبوع؟ امام معصوم یا مقتدی گناهکار؟ و «صاحب آن بهتر میداند» (الکافی فی الاصول، باب تقیه، ج۲) .
آیا در اینجا شکی باقی میماند که ابن سبأ وجود داشته و عقاید و افکارش پیوسته نزد شیعه بوده که آنها را حفظ میکنند و بدان معتقد و پایبندند و بدان عمل میکنند. خداوند هدایت کننده به راه راست است. ما خواستیم که دربارهی عبدالله بن سبأ به طور مختصر اشارهای کنیم].
[۳۰۳] ثقفی ،الغارات، ج۱، ص۳۰۷ نقیبه به معنای نفس است. بعضی گفتهاند به معنای سرشت است. «رجل میمون النقیبة» یعنی «مردی پاک سرش که در تلاشهایش پیروز و موفق است» همان طور که ابن منظور افریقی گوید. ابن سکیت گوید: اگر کسی میمون الأمر باشد، در تلاشهایش موفق و پیروز است. ثعلب گوید: در صورتی که میمون المشورة باشد، در کارهایش موفق و پیروز است. در حدیث مجدی بن عمرو آمده است: او میمون النقیبة بود؛ یعنی انسانی موفق و کوشا بود و به خواستههایش میرسید. (لسان العرب، اثر ابن منظور افریقی ج۱ ص۷۶۸).
[۳۰۴] طوسی، الامالی، نجف، ج۲، ص۱۲۱.
[۳۰۵] - تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۱ و ۱۵۲.
[۳۰۶] - الإرشاد ،ص۱۰۹ .
[۳۰۷] - خیلی واضح به نظر میرسد این روایت از دروغهای شیعه است؛ زیرا مشابه همین واقعه در زمان رسول گرامی اسلام جاتفاق افتاده بود (داستان غامدیه که مرتکب زنا شده بود) و رسول الله در مورد او همین فیصله را کردند. امکان ندارد عمر فاروق از آن واقعهی مشهور بیخبر باشد و در این مسأله به کسی مراجعه کرده و یا از فردی نظری خواسته باشد.
و عمرسخود باهوشتر از این بوده که موضوع سادهای را متوجه نشود.
روافض خواستهاند با جعل چنین دروغهای بر علم و فضل علیسبیفزایند؛ اما خوشبختانه فضل او در روایات صحیح نیز ثابت شده است و نیازی به این اباطیل محسوس نمیشود. [مصحح]
[۳۰۸] - الإرشاد، ص۱۱۰.
[۳۰۹] - همان.
[۳۱۰] - همان، ص۳۱۲.
[۳۱۱] - طوسی، الامالی، نجف، ج۱، ص۲۵۶.
[۳۱۲] - ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۷۰.
[۳۱۳] همان.
[۳۱۴] ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، ج۷، ص۳۵ و ۵۵. طبری، بیروت، ج۴، ص۸۳ و ۱۵۹ .
[۳۱۵] طبری.
[۳۱۶] نهج البلاغه (تحقیق صبحی)، ۱۳۶.
[۳۱۷] عباس قمی، تتمة المنتهی، ایران، ص۳۹۰ .
[۳۱۸] مفید، الإرشاد، ص۱۷۶ .
[۳۱۹] تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۳ . مقاتل الطالبین، بیروت، ص۸۴ .
[۳۲۰] جلاء العیون (ذکر کسانی که در کربلاء همراه حسین کشته شدند)، ص۵۷۰.
[۳۲۱] الفصول المهمة، تهران، اعلمی، ص۱۴۳. عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، نجف، ص۳۶۱. تحفةالإهاب، ص۱۵۱ و ۱۵۲. کشف الغمة، ج۱، ص۵۷۵ .
[۳۲۲] الإرشاد، ص۱۹۴. تاریخ یعقوبی ج۲، ص۲۲۸. عمدة الطالب، ص۸۱. منتهی الآمال، ج ۱، ص۲۴۰. الفصول المهمة، ص۱۶۶.
[۳۲۳] جلاء العیون، ص۵۸۲.
[۳۲۴] مقاتل الطالبین، ص۱۱۹.
[۳۲۵] مجلسی، جلاء العیون، ص۵۸۲ .
[۳۲۶] الإرشاد، ص۲۶۱. کشف الغمة،ج۲، ص۱۰۵. عمدةالطالب، ص۱۹۴. منتهی الآمال، ج۲، ص۴۳. الفصول المهمة، ص۲۰۹ .
[۳۲۷] - مقاتل الطالبین، ص۱۲۷.
[۳۲۸] - توضیح این مطلب در المقاتل و سایر کتابها آمده است.
[۳۲۹] - کشف الغمة، ص۲۱۶.
[۳۳۰] - اصفهانی، مقاتل الطالبین، بیروت، ص۴۵۶ .
[۳۳۱] - همان، ص۴۴۶ .