شیعه و اهل بیت

فهرست کتاب

اهل بیت و شیعه

اهل بیت و شیعه

قبل از اینکه این مطلب را به اتمام برسانیم، می‌خواهیم اینجا بیان کنیم که اهل بیت از رفتار و کردار این قوم و برخوردشان با آنان شناخت داشتند، و بر این اساس در عصر خود هیچگاه در بیان حقیقت این قوم و روشن‌شدن نظر عموم و سنجیدن لعن و نفرین‌ها علیه خودشان کوتاهی نکرده‌اند.

اولین کسی که گرفتار شیعیان شد، خود علی بن ابی‌طالب بود. او به آن‌ها به عنوان یک مجرم پست و دشمن می‌نگریست.

می‌گفت: «خدا را سپاس می‌گزارم برای امری که واجب و لازم نمود و برای کاری که مُقدّر فرمود و برای آزمایش نمودن من توسط شما ای گروهی که هر زمان فرمان دادم، پیروی نکردید و دعوت مرا نپذیرفتید. اگر شما را مهلت دهند به سخنان بیهوده می‌پردازید و اگر جنگی پیش آید، ضعف و سستی نشان می‌دهید و مردمی را که نزد یک امام جمع می‌شوند، طعن زده و سرزنش می‌نمایید و اگر به سختی و مصیبت گرفتار شوید به عقب بر می‌گردید. در پیروزی و مبارزه علیه حقّتان، چه چیزی را در انتظار دارید؟ مرگ یا خواری برای شما؟ سوگند به خدا اگر اجل من برسد – و البته خواهد رسید – بین من و شما جدایی می‌افکند در حالی که از بودن با شما بیزارم، حساب شما با خداست! آیا دینی نیست که شما را گرد آورد و غیرتی نیست که شما را آماده سازد. آیا شگفت‌انگیز نیست که معاویه، عده‌ای را می‌خواند و آن‌ها از او پیروی می‌کنند بدون اینکه ایشان را کمک و بخششی نماید ولی من شما را در حالی که باقی مانده‌ی مردم مسلمانید با بخشش فراوان دعوت می‌نمایم اما شما از دور من پراکنده می‌‌شوید و مخالفت می‌کنید؟! هر کار رضایت بخشی که انجام می‌دهم شما بدان راضی نیستید و هر ناراحتی‌ای که از من سر می‌زند، بر آن جمع نمی‌شوید. برای من عزیزترین چیزی که آرزوی ملاقاتش دارم، مرگ است. قرآن را به شما یاد دادم و با حجت و دلیل بین شما حکم کردم و شما را به آنچه نمی‌شناختید، آشنا گردانیدم و آنچه از دهن بیرون می‌افکنید بر شما گوارا ساختم. کاش کور، می‌‌‌دید یا خفته بیدار می‌گشت». [۷۸۳]

باری دیگر آن‌ها را مخاطب قرار داده و می‌گوید:

«من از شما متنفرم و از ملامت‌کردن شما رنجیده گشتم. آیا در مقابل زندگانی همیشگی بر زندگانی موقت دنیا خشنود هستید و به جای عزت و بزرگی، تن به ذلّت و خواری دادید؟ وقتی شما را به جنگ‌کردن با دشمن می‌خوانند، چشم‌هایتان دور می‌زند گویا به مرگ و رنج بیهوشی مبتلا شده‌اید که راه گفت و شنود شما با من بسته شده و در پاسخ به سخنانم حیران و سرگردانید. گویی عقل از شما زایل گشته و دیوانه شده‌اید که نمی‌فهمید. هیچ وقت شما برای من امین و درستکار و یاران توانایی نبودید. شما مانند شترهایی هستید که ساربان‌شان ناپیدا هستند چون از طرفی گرد می‌آیند و از طرف دیگر پراکنده می‌شوند. سوگند به خدا، شما برای جنگ، مردم بدی هستید. با شما مکر و حیله می‌کنند و شما چاره‌ای نمی‌اندیشید و شهرهای شما را تصرف می‌نمایند و شما خشمگین نمی‌شوید. دشمن به خواب نمی‌رود و شما را خواب غفلت فرا می‌گیرد و فراموش کار هستید. سوگند به خدا، مغلوبند کسانی که با یکدیگر همراهی نکردند. گمان می‌کنم اگر جنگ شدت یابد و آتش مرگ و قتل افروخته شود، شما مانند جدا شدن سر از بدن، از پسر ابو طالب جدا خواهید شد». [۷۸۴]

یک بار دیگر ترس و پستی و فساد آن‌ها را بیان کرده و می‌گوید:

«تا چه مدت با شما مدارا کنند چنان‌که با شترهای جوانی که سنگینی بار کوهان، آن‌ها را کوبیده کرده است یا با جامه‌های کهنه که پی در پی دریده شده‌اند و هر بار که از سمتی بدوزند از طرف دیگر پاره می‌گردد، مدارا می‌نمایند. هرگاه گروهی از لشکر شام به شما نزدیک شوند، مردان شما در خانه، همچون سوسمار و کفتار در لانه‌ی خود، خویشتن را پنهان می‌کنند. سوگند به خدا، کسی که شما او را یاری می‌کنید، ذلیل و خوار است و کسی که با یاری شما تیر اندازد با تیر سر شکسته‌ی بی‌پیکان تیر انداخته است. ‌سوگند به خدا، شما در خانه‌ها بسیارید و در زیر پرچم‌ها کم و من آنچه شما را اصلاح نماید و کجی شما را راست نماید، می‌دانم اما سوگند به خدا اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جایز نمی‌بینم. خداوند شما را خوار گرداند و حظّ و بهره‌ی شما را ناقابل نماید. حق را نمی‌شناسید آن طور که با باطل آشنا هستید و در صدد ابطال باطل نیستید چنان‌که حق و حقیقت را باطل می‌‌کنید». [۷۸۵]

همچنین می‌‌‌‌‌گوید:

می‌بینید که پیمان‌های خدا شکسته شده اما به خشم نمی‌آیید در حالی که برای شکستن پیمان‌های پدرانتان حاضر نیستید و آن را ننگ می‌‌دانید. احکام خدا بر شما وارد و از شما صادر می‌گشت و به شما باز می‌گشت. پس مقام و منزلت خود را به ستمگران واگذار کردید و زمام کارهایتان را به دست ایشان سپردید و در احکام الهی به آن‌ها تسلیم شدید. از آنان پیروی کردید در حالی که کارهای شبهه را انجام می‌دهند و در پی شهوات و خواهش‌های نفسانی می‌روند. [۷۸۶]

وقتی شما سر و صدا راه می‌اندازید مانند صدای پوست سوسمارها در وقتی که به هم مالیده می‌شوند [تو خالی هستید] حقی را نمی‌گیرید و از ظلم و ستم جلوگیری نمی‌کنید. شما را در راه آزاد گذاشته‌اند پس نجات و رستگاری برای کسی است که خود را در آن راه بیفکند و هلاکت و بدبختی برای کسی است که توقف کند». [۷۸۷]

با حالت تأسف و ناامیدی از آنان می‌گوید:

«اگر استقامت ورزید، شما را هدایت می‌نمایم و اگر کج شوید، راست‌تان می‌کنم و اگر امتناع ورزید، باز سراغتان می‌آیم تا بالآخره هدایت‌تان کنم. این ریسمان محکم است اما به وسیله‌ی چه کسی و برای چه کسی؟

می‌‌‌‌خواستم به وسیله‌ی شما دردها را مداوا کنم اما خودتان درد من هستید؛ مانند کسی که به وسیله‌ی خار به دنبال خار است و او می‌داند که تیزی خار با خار است. طبیبان این درد کشنده می‌خواهم تا درمانش کنند. کجایند کسانی که وقتی به اسلام فرا خوانده شدند، این دعوت را پذیرفتند و وقتی قرآن خواندند، به خوبی آن را خواندند و بدان عمل و مطابق آن حکم کردند و وقتی به جهاد تشویق شدند، مشتاقانه به سوی جهاد رفتند و به خوبی شمشیر کشیدند و آرام آرام و صف به صف، اطراف زمین را گرفتند. عده‌ای از بین رفتند و عده‌ای نجات پیدا کردند. به زندگانی دلخوش نمی‌بودند و در عزای مردگان نمی‌نشستند. چشم‌هایشان بر اثر گریه سفید شده و شکمشان بر اثر روزه تهی شده و لب‌هایشان بر اثر دعا خشک شده و رنگ چهره‌شان بر اثر شب زنده‌داری زرد شده، و بر صورتشان، علامت خشوع کنندگان هست.

آنان برادران من بودند که از این دنیا رفتند. برماست که تشنه‌ی دیدارشان باشیم و دست‌هایمان را به خاطر فراق‌شان گاز بگیریم». [۷۸۸]

بالآخره راز دل خود را برای آن‌ها می‌نویسد و آن‌ها را فرا می‌خواند و می‌گوید:

«تنها کوفه در تصرف من است که اختیار قبض و بسط آن را دارم. ای کوفه، اگر برای من گردبادهای تو نباشد که بوَزد، پس خدا تو را زشت گرداند ... بار خدایا، من از ایشان بیزار و دلتنگ شده‌ام و ایشان هم از من ملول و سرگشته‌اند. پس بهتر از ایشان را به من عطا کن و به جای من شرّی را به آن‌ها عوض ده.‌ بار خدایا، دل‌های ایشان را آب کن، همان طور که نمک در آب، ذوب می‌شود». [۷۸۹]

حسن بن علی هم می‌گوید:

«به خدا قسم که معاویه برای من از شما که خود را شیعه‌ی من می‌پندارید، ‌بهتر است. شما اقدام به قتل من و دزدی اموال من کردید». [۷۹۰]

همچنین می‌گوید:

مردم کوفه و حماقت‌شان را می‌شناختم. هرکدام از آن‌ها که فاسد و بد است، به درد من نمی‌خورد؛ چون آنان بی‌وفا و بدقَولند، و در گفته و عمل هیچ تعهدی ندارند. آنان از هم زیاد فاصله دارند و دل‌هایشان از هم دور است و به ما می‌گویند که دل‌هایمان با شماست اما در واقع علیه ما شمشیر کشیده‌اند». [۷۹۱]

حسین بن علی که در کربلاء ایستاده بود می‌گفت:

«ای شیث بن ربعی و ای حجار بن ابحر و ای قیس بن اشعث و ای یزید بن حارث (نام‌های شیعیان وی)، آیا شماها نبودید که به من نامه نوشتید که چشمه‌ها جوشیده و درختان سرسبز و همه منتظر تو هستند،‌ و وقتی رسیدم، با یک لشکر شکست خورده مواجه شدم». [۷۹۲]

حر بن یزید تمیمی به نیابت از او در کربلا می‌گوید:

ای اهل کوفه، تمام انسان‌ها، شما را سرزنش می‌کنند. این بنده‌ی صالح را فرا خواندید تا نزد شما بیاید اما او را تسلیم کردید و پنداشتید که بدون او با خودتان جهاد می‌کنید، سپس بر او تاختید که او را بکشید اما او خشم خود را فرو خورد و صبر کرد. از هر طرف او را محاصره کردید تا نتواند در این سرزمین پهناور خداوند، به جایی روی آورد و او مانند اسیری در دست شما بود که صاحب هیچ نفع و ضرری برای خود نبود. او و خانواده‌اش را از آب فرات که یهودی و مسیحی و مجوسی از آن می‌نوشند و خوک‌ها و سگ‌های سیاه نیز، به آن دهن می‌زنند، منع کردید. پس تشنگی آن‌ها را هلاک کرد. شما بد امتی برای محمد بودید خداوند شما را در روز قیامت آب ندهد. [۷۹۳]

این‌ها همان کسانی هستند که فرزدق شاعر، درباره‌شان گفته است:

ای پسر رسول خدا، چگونه به این کوفیان اعتماد می‌کنی در حالی که آن‌ها بودند که پسر عمویت، مسلم بن عقیل، را کشتند. [۷۹۴]

مفید نقل کرده که وی گوید:

«سال ۶۰ هجری همراه مادرم به حج رفتم، در حالی که شتر مادرم را می‌راندم موقعی که داخل حرم مکه شدم، ناگهان حسین بن علی را خارج از حرم مکه همراه با شمشیرها و سپرهایش دیدم. گفتم: این‌ها مال چه کسی است؟ گفتند: مال حسین بن علی. پیشش رفتم و به او سلام کردم و گفتم: ای پسر رسول خدا، پدرم و مادرم فدایت باد! خداوند آرزویت را برآورده کرده و آنچه که دوست می‌داشتی بدان رسیدی چرا این قدر برای حج عجله می‌کنی؟ گفت: اگر عجله نمی‌کردم، من را از اینجا بر می‌داشتند. سپس به من گفت: تو کیستی؟ گفتم: یک نفر عرب. به خدا قسم، بیشتر از آن از من پرس و جو نکرد. سپس به من گفت: از مردمان پشت سرت به من بگو. گفتم: از یک نفر آگاه پرسیدی. دل‌های مردم همراه تو ولی شمشیرهایشان علیه تو کشیده شده، و قضا و تقدیر از آسمان فرود می‌آید و خدا هرچه بخواهد می‌کند». [۷۹۵]

اما حسین وقتی دید تنها مانده و خانواده‌اش را رها کرده‌اند و او را یاری نکردند بر اسب خود سوار شد و با آن‌ها روبرو شد و به آنان گفت:

«ای اهل کوفه، زشت باد بر شما وقتی که ما را به فریاد می‌خواندید و ما نزد شما آمدیم و شما شمشیرهای خود را علیه ما آخته کردید و آتش افروختید و ما آن را بر شما و دشمنان شما انداختیم. شما به اولیای خود پشت کردید و یاور دشمنانتان شُدید. ما نسبت به شما گناهی نکردیم. وای بر شما روزی که ما را نپذیرفتید و با شمشیر بر ما تاختید. شما با سرعت برای بیعت با ما آمدید و مانند پروانه‌ها گرد ما جمع شدید، سپس از روی نادانی و سفاهت پیمان خود را شکستید و به اطاعت از طاغوت پرداختید. سپس ما را خوار کردید و ما را کشتید. آگاه باشید که خدا بر ظالمان لعنت فرستاده است. سپس اسبش را به طرف آن‌ها حرکت داد و شمشیر در دستش خشک شد در حالی که او از خودش ناامید شده بود». [۷۹۶]

در پایان همین کسانی که حسینس و یارانش را به کربلا کشاندند، حسین همچون پدرش که شیعیانش را نفرین کرد، آنان را نفرین می‌کند. مفید می‌گوید:

«سپس حسین دستش را بلند کرد و گفت: بارالها! اگر تا مدتی اینان را از زندگانی دنیا بهره‌مند می‌کنی، آنان را از هم جدا کن و جمع‌شان را از هم بپاش، و والیان و حاکمان را از آنان خشنود نگردان؛ چون آنان ما را فرا خواندند تا ما را یاری کنند، سپس دشمن ما شدند و ما را کشتند». [۷۹۷]

اما علی بن حسین ملقب به زین العابدین ننگ آن‌ها را آشکار کرد و ماهیتشان را برملا ساخت و گفت:

«یهودیان، عُزیر را دوست داشتند تا جایی که درباره‌اش هرچه خواستند، گفتند؛ اما عُزیر از آن‌ها نبود و آن‌ها از عُزیر نبودند. مسیحیان، عیسی را دوست داشتند و هرچه می‌خواستند به وی گفتند ولی عیسی از آن‌ها نبود و آن‌ها نیز، از عیسی نبودند، و من نیز، بر این سنت هستم. گروهی از شیعیان ما، ما را دوست خواهند داشت تا جایی که آنچه یهود درباره‌ی عُزیر و مسیحیان درباره‌ی عیسی گفتند، در حقّ ما می‌گویند؛ نه آنان از ما هستند و نه ما از آنان هستیم». [۷۹۸]

شیعیان حسین، او را خوار کردند و او را تنها گذاشتند و جز پنج نفر کسی از آنان باقی نماند؛ همان طور که در روایتی که قبلاً آوردیم و نیز روایتی که فضل بن شاذان روایتش کرده، آمده است. [۷۹۹]

یا بنا به روایتی دیگر که جعفر بن باقر می‌گوید، تنها سه نفر از شیعیان حسین همراه وی ماندند و همه او را تنها گذاشتند. در این روایت جعفر بن باقر گوید:

«مردم بعد از قتل حسین مرتد شدند به جز سه نفر:‌ ابوخالد کابلی، یحیی بن ام طویل و جبیر بن مطعم. -یونس بن حمزه مانند آن را روایت کرده و این عبارت را بدان اضافه کرده است: و جابر بن عبدالله انصاری». [۸۰۰]

محمد بن باقر نیز از شیعیان خود ناامید شده بود و می‌گوید:

«اگر همه‌ی مردم، شیعه‌ی ما شوند، سه چهارم آن‌ها به ما شک دارند و یک چهارم باقی مانده، احمق هستند». [۸۰۱]

جعفر اشاره می‌کند که پدرم، باقر جز چهار یا پنج نفر شیعه‌ی مخلص و وفادار نداشت؛ همان طور که روایت شده است:

«هرگاه خدا امر بد و ناخوشایندی را برای شیعیان اراده کند، به وسیله‌ی این چند نفر آن را از شیعیان بر می‌دارد.آنان ستارگان شیعیان من چه آنانی که زنده‌اند و چه آنانی که مرده‌اند، می‌باشند. آنان یاد پدرم را زنده می‌‌کنند و خدا به وسیله‌ی آنان هر بدعتی را کشف و از بین می‌برد. عقیده‌ی باطل‌گرایان و تأویلِ غلوکنندگان را از این دین دور می‌کنند. سپس گریه کرد و گفتم: آنان چه کسانی‌اند؟ گفت: کسانی‌اند که درود و رحمت خدا چه در حال حیاتشان و چه پس از مرگشان، شامل حالشان می‌شود، که عبارتند از: برید عجلی، زراره، ابوبصیر و محمد بن مسلم». [۸۰۲]

باقر به هیچکدام از این شیعیان اعتماد نکرد؛ همچنان‌که از هشام بن سالم از زراره نقل شده که گفت: از ابوجعفر درباره‌ی جایزه‌ی کارگزاران سؤال کردم، گفت:

«اشکالی ندارد. سپس گفت: اگر منظور زراره، هشام باشد، من کارهای سلطان را حرام می‌دانم». [۸۰۳]

به علاوه، همین چند نفر چگونه بودند؟ آنان را از زبان جعفر بشناس. مسمع روایت کرده که از ابوعبدالله شنید که می‌گفت: «لعنت خدا بر برید و زراره». [۸۰۴]

درباره‌ی ابوبصیر گفته‌اند: سگ‌ها در صورت ابوبصیر بول می‌کرد. [۸۰۵]

جعفر بن باقر به طور بارزتری از شیعیان خود می‌نالد و خطاب به آنان می‌گوید: «اما قسم به خدا، اگر از میان شما سه مؤمن را می‌یافتم که حدیث مرا پنهان می‌کنند، حلال نمی‌‌‌‌دانستم که یک حدیث را از آنان کتمان بکنم». [۸۰۶]

به همین دلیل یکی از مریدانش، عبدالله بن یعفور می‌گوید: «به ابوعبدالله گفتم: من با مردم معاشرت می‌کنم و از سخنان آن‌ها تعجب می‌‌‌‌‌کنم که از شما تبعیت نمی‌‌‌‌کنند و از فلانی و فلانی تبعیت می‌کنند و به آن‌ها وفادار و صادق هستند. اما اقوامی از شما تبعیت می‌‌کنند که امانت و وفا و صدق ندارند». [۸۰۷]

بالاتر از آن، جعفر نسبت به همه‌ی شیعیانش شک می‌‌‌‌کرد. به همین خاطر جز با فتواهای مختلف، به آنان فتوا نمی‌داد تا از فتواهایش سوءاستفاده نکنند. همان طور که قبلاً بیان شد.

او بسیار می‌گفت:

«هیچکس را نیافتم که وصیتم را قبول کند و مطیع امر من باشد، بجز عبدالله بن یعفور». [۸۰۸]

بار دیگر شیعیان را مخاطب قرار داده و می‌گوید:

«شما را چه شده که مردم را بر من می‌شورانید؟ قسم به خدا، کسی را نیافتم که از من اطاعت کند و سخن مرا گوش دهد بجز عبدالله بن یعفور. من به او امر کردم و به او وصیت کردم، وی از دستورم تبعیت کرد و به وصیتم عمل کرد». [۸۰۹]

پسرش، موسی آن‌ها را با وصفی جامع و مانع توصیف می‌کند. سخن را با همین مطلب خاتمه می‌دهیم. او می‌گوید:

«اگر شیعیانم را جدا کنم، از آن‌ها کسی جز مدّاحان نمی‌بینم و اگر آن‌ها را بیازمایم، مرتدانی بیش نیستند و اگر آن‌ها را خالص گردانم، از هزار نفر یکی باقی می‌ماند و اگر آن‌ها را غربال کنم، کسی از آن‌ها باقی نمی‌ماند. آن‌ها مدام بر تخت‌ها نشسته و می‌گویند: ما شیعه‌ی علی هستیم». [۸۱۰]

این‌ها اهل بیت علیس بودند و این هم سخنان و آرای ایشان درباره‌ی کسانی بود که ادعا می‌کنند شیعیان و پیروان و دوستداران آنان هستند ولی اهل بیت این چنین بر آن‌ها نفرین و لعن می‌فرستند و حقیقت آن‌ها را به مردم نشان می‌‌‌‌دهند و آنچه در سینه دارند، ابراز می‌کنند. لعن و نفرین آن‌ها و برائت از این شیعیان بسیار بیشتر از این‌ها است اما ما به این مقدار کفایت کردیم؛ چون برای کسی که بصیرت داشته باشد، کافی است؛ همچنان‌که ما حقیقت شیعه‏ی اهل بیت علی و اهل بیت پیامبر را از کتاب‌های خودشان ابراز کردیم، باشد که عاقلان تدبر کنند؟

در این سخنان بهره و عبرتی است برای کسی که قلبی سالم یا گوشی شنوا داشته باشد. از خداوند می‌خواهم که حق را به صورت حق به ما بنمایاند و سعادت پیروی از آن را به ما عطا کند و باطل را به صورت باطل به ما بنمایاند و دوری از آن را روزی ما کند و اوست که هدایتگر به راه راست است و بر او توکل می‌‌‌‌کنیم و به سوی او باز می‌گردیم.

[۷۸۳] نهج البلاغة، ص۲۵۸ و ۲۵۹. [۷۸۴] همان، ص۷۸. [۷۸۵] همان، ص۹۸ و ۹۹. [۷۸۶] همان، ص۱۵۴. [۷۸۷] همان، ص۱۷۷ و ۱۷۸. [۷۸۸] همان. [۷۸۹] همان، ص۶۶ و ۶۷. [۷۹۰] طبرسی، الاحتجاج، ص۱۴۸. [۷۹۱] همان، ص۱۴۹. [۷۹۲] مفید، الإرشاد، ص۲۳۴. طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ص۲۴۲. [۷۹۳] الإرشاد، ص۲۳۴ و۲۳۵. طبرسی، اعلام الوری، ص۲۴۳. [۷۹۴] کشف الغمة، ج۲، ص۳۸ [۷۹۵] الإرشاد، ص۲۱۸. [۷۹۶] کشف الغمة، ج۲، ص۱۸ و ۱۹. [۷۹۷] الإرشاد ص۲۴۱. إعلام الورى، طبرسی ص۹۴۹. [۷۹۸] رجال الکشی، ص۱۰۷. [۷۹۹] همان، ص۱۰۷. [۸۰۰] همان، ص۱۱۳. [۸۰۱] همان، ص۱۷۹. [۸۰۲] رجال الکشی، ص۱۲۴. [۸۰۳] همان، ص ۱۴۰. [۸۰۴] همان، ص۱۳۴. [۸۰۵] همان، ص۱۵۵. [۸۰۶] الأصول من الکافی، هند، ج۱، ص۴۹۶. [۸۰۷] همان، تهران، ج۱، ص۳۷۵. [۸۰۸] رجال الکشی، ص۲۱۳. [۸۰۹] الأصول من الکافی، ص۲۱۵. [۸۱۰] الروضة من الکافی، ج۸، ص۲۲۸.