محدثین و فقهای شیعه:
اینها مفسران شیعه بودند که لعن و نفرین و دشنام میدهند و اصحاب حضرت محمد جو افراد برگزیدهی ایشان و خلفای راشدینِ بعد از او را کافر میدانند. اینها کتابهای تفسیر شیعیان است که پر از لعن و نفرین و سرزنش است. این لعن و نفرین و تهمتها را نثار چه کسانی میکنند؟ نثار کسانی میکنند که خداوند به پاکی و اخلاص و صفای آنها شهادت داده و رستگاری و بهشت و رضایت خود را به آنها بشارت داده، یاران رسول خدا جو دوستان و شاگردان و مریدان وی که همراه او زیستند و با او بیعت کردند و او را یاری داده و همراه وی هجرت کردهاند و خویشاوندان و قبیله و فرزندان و اموال و دیار و وطن خود را به خاطر پیامبر جرها کردند و پیرو نوری شدند که بر وی نازل شد و در زیر پرچم وی جهاد کردند و تمام چیزهای ارزشمند و گرانبهای خود را به یک اشارهی پیامبر جبخشیدند و پرچم وی را بعد از وفاتش برداشته بر قلل کوهها برافراشته و به آن سوی دریاها رساندهاند. آنان کسانی جز ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذیالنورینس نیستند؛ کسانی که اهل بیت قدر آنها را میدانستند و در عظمت و بزرگی و اکرام آنها مبالغه میکردند و در حال حیات و بعد از وفاتشان نیز، آنها را مدح و ثنا گفتهاند و ثمرههای قلب خود و جگرگوشههای خود را تقدیم آنها میکردند و هدیههای آنان را بر روی چشم میگذاشتند و از روش و مسلک آنان پیروی میکردند.
شیعه که خود را دوستدار و پیرو آنها میپندارند، بر عکس این عمل میکنند و با آنها به صراحت مخالفت میکنند به طوری که هیچیک از کتابهای آنها خالی از پستترین و زشتترین سخنان نسبت به آنها نیست، همان طور که از مفسرانشان نقل کردیم. در حالی که علم تفسیر از آنها مبرّاست و خیلی بعید است که مفسران واقعی مثل اینان باشند.
محدثین و فقهای شیعه نیز، مانند همین مفسرانند و کتابهای آنها نیز، خالی از چنین بیهودهگوییها و افتراها نیست. آنها نیز، به طور کامل با اهل بیت پیامبر جو اهل بیت علیسمخالفت میکنند. نسبت به دوستداران رسول خدا جو دوستانش کینهتوز هستند و خویشان وی و دامادها و همسرانش را نفرین میکنند.
نگاهی کوتاه به دیدگاه محدثان و فقهای شیعه میاندازیم. کلینی، بزرگ این قوم و محدث آنها، عقیدهی خود را اظهار و اعماق قلب خود را اینگونه آشکار میکند که ذیل این کلام خداوند میگوید: ﴿حَبَّبَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾[الحجرات: ۷]. – منظور، امیر المؤمنین، علی است – و ﴿وَكَرَّهَ إِلَيۡكُمُ ٱلۡكُفۡرَ وَٱلۡفُسُوقَ وَٱلۡعِصۡيَانَۚ﴾[الحجرات: ۷]. منظور خلیفهی اول و دوم و سوم است. [۴۱۷]
بیشتر از این میگوید: وقتی رسول الله جتیم و عدی و بنیامیه [۴۱۸]را دید که بر منبر وی سوار شدهاند، ترسید. سپس خداوند این آیهای را برای آرامش وی فرو فرستاد: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ﴾[البقرة: ۳۴]. پس به او وحی کرد ای محمد، من به تو امر میکنم که وقتی از تو اطاعت نمیکنند، نگران نباش چرا که هنگام تعیین جانشین نیز، از تو اطاعت نخواهند کرد. [۴۱۹]
و ذیل آیهی: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ٱرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ ٱلۡهُدَى﴾[محمد: ۲۵]. مینویسد: فلانی و فلانی و فلانی به خاطر ترک ولایت امیر المؤمنین÷مرتد شدند. ﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لِلَّذِينَ كَرِهُواْ مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ سَنُطِيعُكُمۡ فِي بَعۡضِ ٱلۡأَمۡرِۖ﴾[محمد: ۲۶]. وی گوید: قسم به خدا این آیه دربارهی ابوبکر و عمر و پیروانشان نازل شده است. و این همان کلام خداوند است که جبرئیل آن را برای پیامبر جآورده است: ((ذلك بأنهم قالوا للذین کرهوا ما نزل الله -في علی علیه السلام- سنطیعکم في بعض الأمر)). [۴۲۰]
از عبدالملک بن اعین روایت میکند که گوید: به ابو عبدالله گفتم: «دربارهی آن دو مرد (یعنی ابوبکر و عمر) به من خبر بده؟ گفت: آنان حق ما، اهل بیت را ضایع کردند و فاطمه را از ارث پدریاش محروم کردند که ظلمشان تا امروز باقی است و – به پشتش اشاره کرد – و کتاب خدا را پشت انداختند». [۴۲۱]
همچنانکه از کمیت اسدی روایت شده که گفت: گفتم: «دربارهی آن دو مرد (یعنی ابوبکر و عمر) به من خبر بده؟ بالشت را برداشت و آن را به سینهاش چسباند و گفت: قسم به خدا ای کمیت، هیچ خون ریخته شدهای نیست و هیچ مال برداشته شدهای نیست و هیچ سنگ شکستهای نیست جز آنکه بر گردن این دو نفر میباشد». [۴۲۲]
همچنین به دروغ از حنان بن سوید آورده که از پدرش روایت کرده که گفت: از ابوجعفر دربارهی ابوبکر و عمر پرسیدم، گفت: «ای ابوالفضل، چرا از آن دو میپرسی؟ هرکدام از ما که مردهایم از دست آن دو خشمگین بودیم و به کوچک و بزرگ گفته شده که آنها حق ما را خوردند و ما را از ارث محروم کردند. آن دو اولین کسانی بودند که بر گردن ما سوار شدند و بر ما تف انداختند و تا زمانی که قائم ما نیاید و سخن نگوید و مردم را روشن نکند، وضع همین گونه است». [۴۲۳]
با صراحت میگوید: رسول الله جیک روز صبح ناراحت و نگران بود، علی به وی گفت: چرا شما را ناراحت میبینم؟ گفت: چطور ناراحت نباشم در حالی که خواب دیدم، بنیتیم و بنیعدی و بنیامیه از منبر من بالا میروند و مردم را از اسلام بر میگردانند. [۴۲۴]
همچنانکه از ابوجعفر روایت شده که گفت: فرزندان یعقوب انبیاء نبودند بلکه نوادگان انبیاء بودند. خوشبخت از دنیا رفتند؛ چون از کاری که کردند به خود آمدند و توبه کردند؛ اما ابوبکر و عمر بدون توبه از دنیا رفتند و از کاری که با امیر المؤمنین کردند، به خود نیامدند. پس لعنت خدا و ملائکه و همگی مردم بر آن دو نفر باد. [۴۲۵]
ابن بابویه قمی یکی از نویسندگان صحاح اربعهی شیعه و ملقب به صدوق با طعنه به صدیق اکبر و فاروق اعظم مینویسد: وقتی مردم با ابوبکر بیعت کردند، یاران علی به طرف علی رفتند و دربارهی آن قضیه سخن گفتند. علی به آنها گفت: امتی بر این کار اجماع کردهاند که فرمودهی پیامبر جرا رها کردند و بر زبان خدا دروغ بستند. من راجع به این قضیه با اهل بیت خودم مشورت کردم، آنها جز سکوت چیزی نگفتهاند؛ چون از کینهی این قوم نسبت به اهل بیت رسول الله جخبر داشتند و همین افراد هستند که خواهان خون جاهلیاند. به خدا اگر شما چنین کاری را انجام بدهید، شمشیر ایشان برای جنگ آماده است؛ همچنانکه چنین کردند تا مرا عصبانی کنند. اما نزد این شخص بروید و از آنچه از پیامبرتان جشنیدهاید، به او خبر بدهید و او را روشن کنید تا دیگر شبههای نداشته باشد؛ تا این کار حجت بزرگی علیه او باشد و بیشتر او را شکنجه دهد؛ چون او پروردگارش را نافرمانی کرد و از امر پیامبرش سرپیچی کرد. گفت: آنان رهسپار شدند تا اینکه روز جمعه اطراف منبر رسول خدا جرا گرفتند ... اولین کسی که شروع به حرفزدن کرد و بلند شد، خالد بن سعید بن عاص بود به خاطر نزدیکیای که با بنیامیه داشت – تا آنجا که میگوید – عمر گفت: ساکت باش ای خالد، تو از اهل شورا نیستی و از کسانی نیستی که سخنش رضایت بخش باشد. خالد گفت: تو ساکت باش ای ابن خطاب، قسم به خدا تو خودت میدانی که با زبان دیگری سخن میگویی و به چیزهای دیگری پناه میبری. قسم به خدا قریش میداند که من از لحاظ حسب برتر هستم و ادب بیشتری دارم و بینیازترین شما هستم، حال آنکه تو هنگام جنگ، ترسو و هنگام بخشش، بخیل هستی و بدجنسی و هیچ افتخاری در میان قریش نداری. [۴۲۶]
دربارهی عثمان ذی النورین میگوید: در تابوت پایینی شش نفر از امتهای اول و شش نفر از امت آخر وجود دارند؛ شش نفر از امت آخر، عثمان، معاویه، عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری است. محدث دو نفر دیگر را فراموش کرده است. [۴۲۷]
در جای دیگری از کتاب خصال اظهار داشته است: بدترین امتهای نخست و امت آخر، دوازده نفرند: شش نفر از امتهای نخست و شش نفر از امت آخر. -سپس شش نفر از امتهای نخست را نام میبرد:- پسر آدم که برادرش را کشت و فرعون و هامان و قارون و سامری و دجال که اسمش در میان امتهای نخست آمده است اما در آخر زمان خروج میکند، و شش نفر از امت آخر عبارتند از: گوساله، که همان عثمان است، فرعون که همان معاویه است، هامان این امت که همان «زیاد» است و قارون این امت که همان سعید میباشد و سامری آن که ابوموسی عبدالله بن قیس است؛ چون او همچون سامری قوم موسی گفت: جنگی در کار نیست، و ابتر که همان عمرو بن عاص است. [۴۲۸]
وی میافزاید: دوست داشتن اولیای خداوند و ولایت آنها واجب است و برائت از دشمنان آنها نیز، واجب است. دشمنانشان کسانیاند که به آل محمد ظلم کردند و حجاب آن را دریدند و فدک را از فاطمه گرفتند [۴۲۹]و میراثش را از او منع و حقوق او و همسرش را غصب کردند و به آتش زدن خانهاش همت گماشتند. [۴۳۰]ظلم را بنا کردند و سنت رسول الله را تغییر دادند. پس برائت از پیمان شکنان و ظالمان واجب است و برائت از پیشوایان گمراهی و رهبران جور، همهشان اول و آخرشان واجب است. [۴۳۱]
بر زبان پیامبر جو ابوبکر صدیق و عایشهی صدیقه، دروغ میبندد و هرچه بغض و کینه و حسد در دل دارد، نثار آنها میکند و این حکایت کثیف و باطل را میبافد که رسول الله جبه علی گفت:
ای علی، هرکس تو را دوست بدارد و ولایت تو را قبول داشته باشد، مشمول رحمت خداوند میشود، و هرکس تو را دوست ندارد و با تو دشمنی ورزد، مشمول لعنت خداوند میشود. عایشه گفت: ای رسول خدا، از خداوند بخواه که من و پدرم را جزو دشمنان علی قرار ندهد. پیامبر جگفت: ساکت باش. اگر تو و پدرت از جمله پیروان و دوستداران علی باشید، مشمول رحمت خدا میشوید و اگر به وی بغض و کینه داشته باشید و دشمن او باشید، مشمول لعنت خدا میشوید. پدرت اولین کسی است که به علی ظلم میکند و تو از زمره کسانی هستی که با او میجنگند. [۴۳۲]
میگوید: از جعفر پرسیده شد که چرا امیر المؤمنین با فلانی و فلانی و فلانی نمیجنگد؟ گفت: به دلیل آیهی: ﴿لَوۡ تَزَيَّلُواْ لَعَذَّبۡنَا ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِيمًا٢٥﴾[الفتح: ۲۵]. گفتند: منظور از تزایل چیست؟ گفت: نطفههای مؤمنان در پشت قوم کافران. [۴۳۳]
وی میافزاید: چرا به مدت بیست و پنج سال بعد از رسول الله جبا دشمنانش نجنگید اما در ایام خلافت خود با آنها جنگید؟ دلیلش این است که او در ترک جهاد با مشرکان، به رسول الله جاقتدا کرده است؛ چون پیامبر جسیزده سال در مکه و نوزده ماه در مدینه با مشرکان نجنگید، و این به دلیل کمبود اصحاب بوده است. علی [۴۳۴]÷ نیز، به دلیل همین کمبود اصحاب با آنان نجنگید. [۴۳۵]
به این اسطورهها بنگرید که چگونه ساخته شدهاند و این داستانها چگونه اختراع شدهاند. از اینکه خلفای راشدین را امامان گمراه و ظالم و داعیان جهنم نامیدهاند، سیر نمیشوند، بلکه بر تعدّی و غلو خود نسبت به خلفای راشدین افزوده و آنها را به مشرکان مکه و دشمنان پیامبر جو دینش، تشبیه میکنند.
آری، این چنین این نیکان و برگزیدگان و حاملان پرچم الهی و رسانندگان کلام الهی و ناشرین دین وی و دوستداران و دوستان رسول الله ج، به مشرکان و دشمنان دین تشبیه شدهاند؛ همان اصحابی که در عصر خود بشارتهای پیامبر جرا تحقق بخشیدند، همان بشارتهایی که نشانهی صدق نبوت پیامبر جو رسالت ایشان میباشد – جانم فدای او و دوستانش – بشارتهایی که این شخص دروغگو در کتاب خودش از براء بن عازب، نقل کرده که گفت:
«وقتی رسول الله جبه حفر خندق امر کرد با سنگ سخت و بزرگی در عرض خندق مواجه شدند که کلنگ در آن تأثیری نداشت. سپس رسول الله جآمد لباسش را در آورد و کلنگ را برداشت و گفت: بسم الله و یک ضربه زد که یک سوم آن شکست و بعد گفت: الله اکبر، کلیدهای شام به من داده شد. قسم به خدا کاخهای سرخ آن را میبینم. سپس ضربهای دیگر زد و گفت: بسم الله و یک سوم دیگر از سنگ شکست. بعد گفت: الله اکبر، کلیدهای ایران به من داده شد. قسم به خدا، کاخهای سفید مدائن را میبینم. سپس ضربهی سوم را زد و بقیهی سنگ را شکست و گفت: الله اکبر، کلیدهای یمن به من داده شد. قسم به خدا درهای صنعاء را از اینجا میبینم». [۴۳۶]
پس در زمان خلافت چه کسی این اخبار محقق شد؟ و این چه کسی بود که پیامبرجاز وی این چنین تعبیر میکند: کلیدهای شام و ایران و یمن به من داده شد؟
این چه کسی است که پیامبر جاو را قائم مقام خود قرار داده تا جایی که دادن کلیدها به او را به منزلهی دادن کلیدها به خودش دانسته است؟ آیا کسی هست جواب بدهد؟
این صدوق است که کتابهای وی طبق پندار روافض به عنوان صحیحترین کتابها شناخته شده است، البته قبل از کتاب خدا، چون کتاب خدا طبق اعتقادشان تحریف شده و تغییر کرده است و ما به عمد سعی کردهایم که بر یکی از کتابهای آنها – که همگی در دروغ مثل هم هستند – تمرکز کنیم، تا خواننده دریابد که این کتابها پر از حسد و کینه نسبت به بهترین خلق خدا بعد از انبیاء و رسولان است.
قدیمیترین محدّث شیعه - همچنانکه خود او را به این نام، نامیدهاند – کسی که کلینی و صدوق و دیگران در کتابهایشان از وی روایت کردهاند، همان سلیم بن قیس است. او هیچ دشنام و ناسزایی را نمیبیند مگر اینکه آن را دربارهی اصحاب به کار برده است تا جایی که جسارتش به حدّی رسیده که به دروغ از علی نقل کرده که گفت: «آیا میدانی اولین کسی که با ابوبکر بیعت کردـ هنگامی که از منبر بالا رفت ـ چه کسی بود؟ گفتم: نه، اما پیرمرد بزرگی را دیدم که بر عصایش تکیه داده بود و از منبر بالا میرفت. او اولین کسی بود که بالای منبر رفت، گریه کرد و گفت: سپاس خدای را که مرا نمیراند تا تو را در اینجا ببینم، دستت را بیاور. ابوبکر دستش را باز کرد و با او بیعت کرد و سپس گفت: امروز مانند روز آدم است. سپس پایین آمد و از مسجد خارج شد. علی÷ گفت: ای سلمان، فهمیدی که این چه کسی بود؟ گفتم: نه.. اما سخنانش مرا رنج میداد؛ گویی که از مرگ رسول الله جخوشحال بود. علی گفت: او ابلیس بود... - تا آنجا که میگوید – ﴿وَلَقَدۡ صَدَّقَ عَلَيۡهِمۡ إِبۡلِيسُ ظَنَّهُۥ فَٱتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٢٠﴾[سبأ: ۲۰].
در نکوهش و سرزنش خلفای راشدین و اصحاب رسول الله جداستانهایی بافتهاند که حتی انسانهای نادان و کودکان نیز، به آن میخندند. بلی، پیامبر جفرمودهاند: «از جمله سخنان پیامبران گذشته که به مردم رسیده این است که: وقتی حیا نداری هرکاری میخواهی بکن».
پس بنگرید که چگونه این داستان را بافتهاند و این قصهی طولانی را که مملو از دشنام و فحش است، اختراع کردهاند: «وقتی علی دید که مردم او را خوار کردهاند و دست از یاری او برداشتهاند و با ابوبکر توافق کرده و او را تعظیم کردهاند، در خانه ماند. عمر به ابوبکر گفت: چه چیزی مانع شده که دنبال او بفرستی تا با تو بیعت کند؛ چرا که کسی غیر از او و این چهار نفر کسی نمانده که بیعت نکرده باشد؟ ابوبکر از عمر و عثمان قلبی نرمتر و لطیفتر داشت و مهربانتر و سادهتر بود اما عمر از هر دویشان، سخت گیرتر و ظالمتر و خشنتر بود. ابوبکر به او گفت: چه کسی را دنبال او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را دنبال او میفرستیم و این مرد، شخصی بسیار ستمکار و سختگیر و از آزاد شدگان بنیعدی بن کعب است. سپس او را به همراه چند نفر فرستادند. آنها رفتند تا از علی اجازه بگیرند. علی به آنها اجازه نداد. همراهان قنفذ به سوی ابوبکر و عمر برگشتند در حالی که آن دو در مسجد نشسته بودند و مردم پیرامون آنان بودند. گفتند: به ما اجازه نداد. عمر گفت: دوباره بروید اگر به شما اجازه داد، وارد شوید؛ در غیر این صورت بدون اجازه وارد شوید. آنها رفتند و اجازه گرفتند، فاطمه گفت: من نمیگذارم که شما بدون اجازه وارد خانهی من شوید. دوباره بازگشتند و گفتند: فاطمه چنین و چنان گفته و ما را از ورود بدون اجازه به خانهاش منع کرد. عمر عصبانی شد و گفت: ما با زنان کاری نداریم. سپس به چند نفر امر کرد که چوب و هیزم بیاورند و آنها همراه عمر چوب و هیزم جمع کردند و آن را اطراف منزل فاطمه و علی و فرزندانش گذاشتند. سپس عمر با صدای بلند ندا داد تا علی و فاطمه بشنوند: به خدا قسم، اگر بیرون نیایید و با خلیفهی رسول الله جبیعت نکنید، شما را آتش میزنم. فاطمه گفت: ای عمر، ما را چه به شما. گفت: در را باز کنید و گرنه خانه را با شما آتش میزنم. فاطمه گفت: ای عمر، آیا از خدا نمیترسی که بدون اجازهی من وارد خانهام میشوی؟ عمر خودداری کرد که برگردد. عمر گفت: آتش بیندازید، آتش را بر در خانه روشن کرد. سپس آن را پرت کرد و داخل خانه شد. فاطمه رو به عمر آمد و فریاد زد: ای پدر! ای رسول خدا! عمر شمشیر را بلند کرد و آن را در پهلوی فاطمه فرو کرد. فاطمه فریاد زد: ای پدر! عمر تازیانه را برداشت و با آن بازوی فاطمه را زد. فاطمه فریاد زد: ای رسول خدا ج، ابوبکر و عمر بدترین جانشینان تو هستند. علی جستی زد و یقهاش را گرفت و با او درگیر شد و او را بر زمین زد و بینی و گردنش را گرفت و خواست که او را بکشد، این فرمودهی رسول اللهجبه یادش افتاد که به او وصیت کرده بود. پس گفت: قسم به کسی که نبوت را به محمد بخشیده است ای ابن صهاک، اگر کتابی از جانب خداوند نیامده بود و عهدی با رسول الله جنبسته بودم، میدانستم که با تو چه کنم. عمر شروع به پوزش و التماس کرد. مردم وارد خانه شدند و علی به طرف شمشیرش رفت. قنفذ نزد ابوبکر بازگشت و او میترسید که علی شمشیرش را بیرون آورد؛ چون میدانست که علی چقدر نیرومند و قدرتمند است. ابوبکر به قنفذ گفت: برگرد و اگر بیرونت کرد خانه را بر سرش خراب کن و آتش بزن. قنفذ ملعون و اصحابش بدون اجازه وارد خانه شدند. علی به طرف شمشیرش رفت اما قنفذ و یارانش پیش از علی به طرف شمشیر رفتند و بر او چیره شدند چون تعدادشان زیاد بود و طنابی در گردنش انداختند و فاطمه میان آنها واقع شد. قنفذ ملعون او را با تازیانه زد و هنگامی که درگذشت در بازویش دملی بود که در اثر همین ضربه بود. سپس علی را نزد ابوبکر برد و عمر شمشیر به دست، ایستاده بود. خالد بن ولید و ابوعبیده بن جراح و سالم آزاد شدهی ابوحذیفه و معاذ بن جبل و مغیره بن شعبه و اسید بن حضیر و بشیر بن سعد و سایر مردم پیرامون ابوبکر بودند و شمشیر همراهشان بود. راوی گوید: به سلمان گفتم: آیا آنان بدون اجازه وارد منزل فاطمه شُدند؟ سلمان گفت: آری و به خدا قسم فاطمه پوشش بر سر نداشت و فریاد زد: ای پدرم! ای رسول خدا! ابوبکر و عمر بدترین جانشینان تو هستند و چشمان تو در قبر کور نشده و میبینی که اینان چکار کردهاند. او با صدای بلند فریاد میزد. دیدم که ابوبکر و اطرافیانش همه گریه میکنند جز عمر و خالد و مغیره بن شعبه، و عمر میگفت: ما، در هیچ چیز مثل زنان نیستیم و نظرمان مثل آنان نیست. راوی گوید: پس این جماعت، علی را به نزد ابوبکر بردند. علی گفت: قسم به خدا اگر شمشیر در دست من بود، شما اکنون زنده نبودید؛ اما به خدا قسم من در جهاد با شما خود را ملامت نمیکنم و اگر بیشتر از چهل نفر هم، بودید از پس شما بر میآمدم اما لعنت خدا بر آن قومی که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار کردند. ابوبکر وقتی این چنین دید، فریاد زد: راهش را باز کنید. علی گفت: ای ابوبکر، چرا با عجله حقی را که رسول الله جثابت کرده بود، ضایع کردید؟ به چه حقی مردم را به بیعت با خود فرا میخوانی، در حالی که آنها دیروز به امر خدا و رسولش با من بیعت کردند؟ قنفذ ملعون فاطمه را با تازیانه زد و این هنگامی بود که بین علی و قنفذ قرار گرفته بود و عمر به او گفته بود که اگر فاطمه میان شما قرار گرفت او را بزن. قنفذ او را به گوشهای از خانه کشاند و به دو پهلویش زد و جنینی که در شکمش بود، سقط شد و دیگر بعد از آن هیچگاه صاحب فرزندی نشد و به همین دلیل شهید محسوب میشود. راوی گوید: وقتی قنفذ علی را نزد ابوبکر آورد، عمر بر سر او داد کشید و گفت: این حرفهای باطل را رها کن و بیعت کن. علی گفت: اگر این کار را نکنم چه خواهید کرد؟ گفتند: تو را به خواری و پستی میکشیم. گفت: شما بندهی خدا و برادر رسولش را میکشید؟ ابوبکر گفت: بندهی خدا که بله، اما اینکه برادر رسول خدا باشی، این را قبول نداریم. علی گفت: آیا انکار میکنید که میان من و پیامبر جپیمان برادری بود؟ ابوبکر گفت: آری، و این سخن را سه بار تکرار کرد. سپس علی÷ رو به مردم کرد و گفت: ای جماعت مسلمانان و ای مهاجرین و انصار! شما را به خدا قسم میدهم آیا از رسول خدا جنشنیدید که در روز غدیرخم چنین و چنان گفت. علیس چیزی از فرمودهی پیامبر جرا نینداخت و همهاش را تکرار کرد. گفتند: آری. ابوبکر وقتی ترسید که مردم او را یاری کنند و از وی حمایت کنند، پیش از همهی حاضرین گفت: هر آنچه حق بود، با گوش و دل شنیدیم، اما من بعد از این سخنان از رسول الله جشنیدم که گفت: ما، اهل بیت هستیم که خداوند ما را برگزید و اکرام کرد و برای ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده است. خداوند برای اهل بیت، نبوت و خلافت را با هم جمع نکرده است. علی گفت: آیا کسی از اصحاب رسول خدا جبه این امر شهادت میدهد؟ عمر گفت: خلیفهی رسول خدا راست میگوید آنچه گفت، من هم از رسول خدا شنیدم. ابوعبیده و سالم آزاد شدهی ابوحذیفه و معاذ بن جبل گفتند: ما نیز، آن را از رسول الله جشنیدیم. پس علی÷ گفت: شما نامهای را که در کعبه امضا کردید، نابود کردید؛ پیمانی مبنی بر اینکه اگر رسول الله درگذشت، این امر را اهل بیت به ارث ببرند. ابوبکر گفت: تو از کجا این را میدانی؟ چه کسی تو را از آن باخبر کرده است. علی÷ گفت: تو ای زبیر و تو ای سلمان و تو ای ابوذر و تو ای مقداد، در راه خدا از شما میخواهم که بگویید آیا شما آن را از رسول الله جنشنیدید؟ شما گوش میدادید که فلانی و فلانی ... (تا این پنج نفر را نام برد) بودند و برای آنها نامهای را نوشت و آنان بر سر آن عهد بستند و نامه را امضا کردند؟ گفتند: آری، ما شنیدیم که رسول الله جفرمود: شما شاهد باشید و قول بدهید که اگر من کشته شدم یا مُردم، علی جانشین من باشد. گفتم: پدر و مادرم فدایت باد ای رسول خدا ج، وقتی چنین شد، دستور میدهی که چکار کنم؟ فرمود: اگر یار و یاوری داشتی با آنها جهاد کن و اگر یاوری نداشتی، بیعت کن و خونت را نریز. علی÷ گفت: قسم به خدا اگر این چهل نفر با من بیعت میکردند، با شما میجنگیدم، و قسم به خدا هیچیک از نسل شما تا روز قیامت به خلافت نمیرسید. از جمله چیزهایی که نشان میدهد شما بر رسول خدا جدروغ بستهاید، این آیه است: ﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا٥٤﴾[النساء: ۵۴]. پس کتاب، نبوت است و حکمت، سنت پیامبر و ملک، خلافت است و ما، آل ابراهیم هستیم. مقداد برخاست و گفت: ای علی، ما را به چه امر میکنی؟ قسم به خدا اگر ما را به جنگ امر کنی، با شمشیرم میجنگم و اگر به جنگنکردن امر کنی، جنگ نمیکنم. علی گفت: ای مقداد! دست نگه دار و عهد رسول الله جرا به یاد آور و آنچه به تو وصیت کرده است. برخواستم و گفتم: قسم به کسی که جان من در دست اوست، اگر میدانستم که ظلمی را دفع میکردم و دین خدا را عزت میدادم، شمشیرم را بر گردنم میگذاشتم و آرام آرام آن را میزدم. آیا به برادر رسول الله جو وصی و جانشین او در میان امتش و پدر فرزندش پایبند هستید؟ به بلا و مصیبت بشارت بدهید و از رفاه و آسایش ناامید کنید. ابوذر برخاست و گفت: ای امتی که بعد از پیامبر جسرگشته و حیران ماندهاید و به سبب نافرمانی خوار شدهاید! خداوند متعال میفرماید: ﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ٣٣ ذُرِّيَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ٣٤﴾[آل عمران: ۳۳-۳۴].
علی، وصی اوصیاء و امام متّقین و رهبر وضوگیرندگانی است که دستان و پاهایشان بر اثر وضو در روز قیامت میدرخشد و او همان صدیق اکبر و فاروق اعظم و جانشین محمد، وارث علم او و نسبت به مؤمنان از خودشان مقدمتر است. همچنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلنَّبِيُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾[الأحزاب: ۶]. پس هرکس خدا را جلو میاندازد، جلو بیندازید و هرکس او را عقب میاندازد، عقب بیندازید و ولایت و وراثت را برای کسی قرار بدهید که خدا قرار داده است. عمر برخاست و به ابوبکر–که بالای منبر نشسته بود – گفت: چرا روی این منبر نشسته ای، در حالی که این شخص محارب نشسته و بلند نمیشود تا با تو بیعت کند؟ دستور بده تا گردنش زده شود. حسن و حسین ایستاده بودند وقتی که این سخن عمر را شنیدند، گریستند. علی آنها را به سینهی خود چسباند و گفت: گریه نکنید، قسم به خدا آنان نمیتوانند پدر شما را بکشند. ام ایمن کنیز رسول الله ججلو آمد و گفت: ای ابوبکر، چرا این قدر زود حسادت و نفاق خود را نشان دادی؟ عمر امر کرد که او را از مسجد بیرون ببرند و گفت: ما را با زنان کاری نیست. بریده اسلمی برخاست و گفت: ای عمر! آیا به برادر رسول خدا جو پدر فرزندش حمله میکنی و تو همان کسی هستی که تو را در میان قریش میشناسیم. آیا شما نبودید که رسول خدا جبه شما گفت: نزد علی بروید و امارت مؤمنان را به او تحویل دهید و شما گفتید: آیا این قضیه، دستور خدا و پیامبر است، آن حضرت جفرمود: بله؟ ابوبکر گفت: بله اینگونه بود اما رسول الله جبعد از آن گفت: خلافت و نبوت در اهل بیت من جمع نمیشود. بریده اسلمی گفت: قسم به خدا رسول الله جچنین نگفته است. قسم به خدا در سرزمینی که تو امیر آن باشی، زندگی نمیکنم. عمر امر کرد که او را بزنند و بیرون کنند. سپس گفت: ای ابن طالب!، برخیز و بیعت کن. گفت: اگر این کار را نکنم، چه؟ عمر گفت: در این صورت قسم به خدا گردنت را میزنیم. علی سه بار علیه آنان حجت و دلیل آورد. سپس دستش را دراز کرد بدون اینکه کف دستش را باز کند. ابوبکر بر دستش زد و به همین هم رضایت داد. علی÷ قبل از اینکه بیعت کند، ندا سر داد: «ای پسر مادرم، این قوم مرا ضعیف کردند و نزدیک بود که مرا بکشند.» [۴۳۷]
از این اندازهی کثیفی و از این بیهودهگویی سیر نشده و دروغهای دیگری را بدان افزوده و میگوید: زبیر وقتی که با ابوبکر بیعت کرد، به عمر بن خطاب گفت: «ای ابن صهاک، اگر این افراد ظالم و سرکش را یاری کنی، شمشیر را بر تو میکشیم و سرزنشت میکنیم. عمر عصبانی شد و گفت: آیا از صهاک سخن به میان میآوری؟ گفت: صهاک کیست؟ چه اشکالی دارد از وی سخن به میان آورم؟ صهاک زن زناکاری بود یا آن را انکار میکنی؟ آیا او یک کنیز حبشی از آنِ جدم عبدالمطلب نبود که جد تو نفیل با وی زنا کرد و پدرت خطاب را به دنیا آورد و عبدالمطلب بعد از زنا، او را به جد تو بخشید، و او را به دنیا آورد و او بردهی جدم، و زنازاده است». [۴۳۸]
تنها به این بسنده نکرده و بنابر خباثت و نجاست و یهودی بودنش میگوید: علی به سلمان گفتم: ای سلمان، آیا با ابوبکر بیعت کردی و چیزی نگفتی؟. گفت: بعد از بیعت گفتم: مردم در دوران بعد، شما را نفرین میکنند و میفهمند که شما چه خطاها و اشتباهاتی کردهاید و همچون امتهای گذشته مرتکب تفرقه و اختلاف شدید و از سنت پیامبرتان منحرف شدید تا جایی که شما را از معدن این اشتباهات بیرون میآورند. عمر گفت: ای سلمان، اگر تو و رفیقت بیعت کنید، هر آنچه میخواهی بگو و انجام بده. سلمان گفت: از رسول الله جشنیدم که گفت: همانا تو و رفیقت که با او بیعت کردهای، به اندازهی گناهان امت پیامبر جتا روز قیامت و به اندازهی عذاب همهشان، گناه و عذاب دارید. به او گفت: هرچه میخواهی بگو. مگر بیعت نکردی و خدا چشمانت را روشن نکرد که رفیقت به خلافت برسد. گفتم: شهادت میدهم که در بعضی از کتابهای نازل شده، خواندهام که به نام و صفت و نسب تو دری در جهنم وجود دارد. به من گفت: هرچه میخواهی بگو، آیا خداوند آن را از اهل بیتی که شما آنها را ارباب خود میدانید، برنداشته است؟ به او گفتم: گواهی میدهم که از رسول الله جوقتی دربارهی این آیات از او پرسیدم: ﴿فَيَوۡمَئِذٖ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُۥٓ أَحَدٞ٢٥ وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُۥٓ أَحَدٞ٢٦﴾[الفجر: ۲۵-۲۶]. شنیدم که میگفت که این تو هستی. عمر به من گفت: ساکت شو، خداوند ساکتت کند ای ختنه نشده! علی به من گفت: تو را به خدا ساکت شو. سلمان گفت: قسم به خدا اگر مرا به سکوت امر نمیکردی هر آنچه دربارهی او نازل شده بود و هر آنچه از رسول خدا جدربارهی او و رفیقش شنیدهام، میگفتم. وقتی عمر مرا دید که ساکتم گفت: تو مسلمان مطیعی هستی. وقتی ابوذر و مقداد بیعت کردند، چیزی نگفتند. عمر گفت: ای ابوذر، آیا تو نیز، میخواهی مانند دوستانت ساکت باشی. تو بیشتر از آن دو نسبت به اهل بیت محبت بیشتری نداری و بیشتر از آن دو به حقوق اهل بیت احترام نمیگذاری. همان طور که میبینی آنان از مخالفت دست برداشتند و بیعت کردند. ابوذر گفت: ای عمر، آیا تو از ما به سبب حب و دوستی آل محمد و تعظیم و بزرگداشت ایشان عیب و ایراد میگیری؟ لعنت خدا بر کسانی که بغض آنها را در دل دارند و لعنت خدا بر کسانی که به آنها دروغ و بهتان میبندند و به آنها ظلم میکنند و این امت را به انحطاط کشاندهاند. عمر گفت: آمین، لعنت خدا بر کسانی که حق آنها را پایمال کردند. قسم به خدا آنها حقی در خلافت ندارند و مردم نیز، در این امر مساوی هستند. ابوذر گفت: پس چرا انصار با آنها دشمنی میورزند. علی به عمر گفت: ای ابن صهاک، ما حقی در آن نداریم و این برای شما و مگس خواران است. عمر گفت: صبر کن ای ابوالحسن، حال که بیعت کردهای، و همهی مردم به خلافت ابوبکر راضی هستند و به خلافت تو راضی نیستند، گناه من چیست؟ علی گفت: اما خداوند متعال فقط به خلافت من راضی است. پس مژدهی عذاب و خشم و رسوایی از جانب خدا برای تو و رفیقت و پیروانتان باد! وای بر تو ای ابن خطاب، اگر بدانی که چه کاری کردهای و چه ظلمی بر خود و یاورانت کردهای؟ [۴۳۹]
به علاوه، دوازده نفر؛ شش نفر از امتهای نخست و شش نفر از امت آخر در صندوقی از آتش در سیاه چالی بر روی صخرهای در اعماق جهنم قرار دارند و درِ صندوق محکم قفل شده است. وقتی خدا اراده کند که جهنم را بسوزاند، آن صخره از آن سیاه چال جدا میشود و جهنم از حرارت آن سیاه چال میسوزد. اما افراد امت آخر، دجال و این پنج نفر، نویسندگان و گردآورندگان قرآن میباشند. علی به عثمان گفت: - البته علی از این سخن مبراست – «به پروردگار کعبه قسم، از رسول الله شنیدم که تو را نفرین کرد و برایت طلب آمرزش نکرد». آنگاه افزود: همهی مسلمانان پس از رسول خدا مرتد شدند، جز چهار نفر. مردم بعد از رسول الله جبه منزلهی هارون و پیروان وی و نیز به منزلهی گوساله و گوسالهپرستان شدند. علی شبیه هارون و عتیق شبیه گوساله و عمر شبیه سامری است. [۴۴۰]ــ از خدای متعال به خاطر نقل این هذیانها و کفرها بخشش میطلبم ـ
به دروغ و بهتان از رسول الله جنقل میکند که به مردم امر کرد: بر برادر و وزیر و وارث و جانشین من سلام بفرستید که ولایت مؤمنان را دارد [۴۴۱]؛ چون او مرکز زمین است که بر آن قرار دارید و اگر او را از دست دهید، زمین و ساکنان آن را انکار کردهاید. گوساله و سامری این امت را دیدم که نزد رسول الله جرفتند و گفتند: حق از جانب خدا و رسول وی است؟ سپس رسول الله جعصبانی شد و فرمود: حق از جانب خدا و رسول وی است. آن دو گفتند: این مرد را چه شده است، مدام فرومایگی پسر عمویش را بر میدارد. [۴۴۲]
این شخص ملعون با کمال جسارت به اهل بیت پیامبر جو همسرش مادر مؤمنان- که خود علی و خانوادهاش در میان مؤمنان هستند؛ چون آنان جزو مؤمنان هستند، و همسران پیامبر جمادران مؤمنان اند- عایشهی صدیقه، که به شهادت قرآن پاک و بیگناه بود، بهتان میزند و میگوید:
علی÷ بر رسول الله جو عایشه وارد شد در حالی که عایشه پشت سر او نشسته بود. علی میان رسول خدا و عایشه نشست. عایشه عصبانی شد و گفت: آیا جایی را غیر از اینجا نیافتی که بنشینی. رسول الله جعصبانی شد و گفت: ای حمیراء، مرا با آزار علی، نیازار چرا که او خلیفهی مسلمانان و امیرالمؤمنین و پیشوای وضوگیرندگانی است که بر اثر وضو، دستان و پاهایشان نورانی است، و خدا او را بر روی پل صراط قرار میدهد، و او تقسیم کنندهی آتش جهنم است که اولیای خود را به بهشت و دشمنانش را وارد جهنم میکند. [۴۴۳]
در خاتمه آنچه دربارهی سه خلیفهی راشد آورده، نقل میکنیم:
علی بن ابیطالب نامهای به معاویه بن ابیسفیان نوشت [۴۴۴]: «رسول الله جدوازده امام گمراه را دید که بر منبرش نشستهاند که مردم را گمراه میکنند و آنان را به جاهلیت برمیگردانند. از این دوازده نفر، دو نفر از قریش و ده نفر از بنیامیه هستند که اولین نفر از این ده نفر، همان همنشین و یاور توست که به خونخواهی وی آمدهای. منظورش، عثمان بود». [۴۴۵]
امثال این سخنان زشت و بیارزش در این کتاب خیلی زیاد است؛ کتابی که روی جلد آن نوشته شده: «از میان شیعیان و دوستداران ما، کسی که کتاب سلیم بن قیس عامری را نداشته باشد، چیزی از اوامر ما را ندارد و این کتاب یکی از اسرار محمد جاست» امام صادق.
کتابی که مجلسی دربارهی آن گفته است: حقیقتاً این کتاب یکی از اصول معتبر است. [۴۴۶]
ابن ندیم شیعی در «الفهرست» دربارهی آن میگوید: قیس استاد بزرگ و نورانی بود و اولین کتابی که برای شیعه آشکار شد، کتاب سلیم بن قیس است. [۴۴۷]
شیخ بزرگ و گرانقدر شیعیان، محمد بن ابراهیم کاتب نعمانی در کتاب «الغیبة» خود که در ایران چاپ شده، میگوید: در میان تمام علما و راویان شیعه در این زمینه اختلافی وجود ندارد که کتاب سلیم بن قیس هلالی اصلی از بزرگترین کتابهای اصول است که اهل علم و حاملانِ احادیث اهل بیت-†- آن را روایت کردهاند؛ چون تمامی روایتهای این کتاب فقط از رسول الله جو امیر المؤمنین÷ و مقداد و سلمان فارسی و ابوذر و هم فکران آنها که رسول الله جو امیر المؤمنین را دیدهاند و از آنها شنیدهاند، نقل شده است. این کتاب از اصولی است که شیعیان به آنها مراجعه و تکیه میکنند. [۴۴۸]
آیا بعد از این مجالی برای این گویندهی فریبکار باقی میماند که بگوید:
متهمکردن شیعه به دشنام و تکفیر صحابه، نظریهای است که سیاستمداران ظالم آن را طراحی کردهاند و برای تقویت آن از مردم خود فروختهای که خود را به بهای کم میفروشند، استفاده کردند و دشمنان دین نیز، از این فرصت بهره بردند و دایرهی جدایی را توسعه دادند تا به اهداف خود برسند و از دست اسلام و مسلمانان خیالشان راحت شود. آنان همایشهایی را برای شعلهور کردن آتش فتنه میان مسلمانان، برگزار کردند در حالی که قلبهایشان پر از کینه و نفرت بود.
شیعه به حکم و زور سیاست شکل گرفت که به هر شخصیت بزرگی میتازد و او را با تهاجمات زشت دور میکند و طمعکاران از این فرصت استفاده میکنند تا ولایت خود را بر کرسی بنشانند. به این ترتیب، شیعه جزئی از حیات عقلی امت محسوب شده و آنان خودشان را فریب میدهند.
آنان دروازهی بررسی و مناقشهی علمی را باز نکردند و مردم را از نقد علمی و آزادی اندیشه محروم کردند و به قبول تفکرات شیعه و دوری از مذهب اهل بیت† واداشتند. اگر کسی حقیقت را از آنان بپرسد و آنها بخواهند توضیح بدهند، جوابی ندارند. اکنون ما از آنها میپرسیم:
۱- کجا هستند این امتی که تمام صحابه را تکفیر میکنند و از آنها برائت میجویند؟
۲- کجایند امتی که ادعای ربوبیت برای ائمهی اهل بیت دارند؟
۳- کجایند امتی که تعالیم خود را از این مجوسی گرفته و آن را با عقیدهی خود آمیختند؟
۴- کجایند امتی که قرآن را تحریف کرده و ادعای تغییر و نقص آن را دارند؟
۵- کجایند امتی که مذاهبی را خارج از دین اسلام ابداع کردند؟
آنها نمیتوانند جواب این سؤالات را بدهند؛ چون دولت این اتهامات را تأیید کرده و امکان مخالفت با آن وجود ندارد، و با زبان علم نمیتوان آنها را قانع کرد. اگر مقداری فکر کردن و ذرهای انگیزهی آگاهی و ترس از خدا و حمایت از دین خدا میبود، خیلی زود حقیقت را میشناختند. [۴۴۹]
ما به او میگوییم، ای استاد نظریه پرداز! آیا این نظریه را سیاستمداران ظالم طراحی کردهاند؟یا حقیقت گسترده و واضحی است که بارها ثابت شده و کتابهای خود شما آن را آورده هرچند که سعی دارید آن را پنهان کنید؟
آیا پس از انتشار چنین کتابهای کثیفی باز میخواهید مسلمانان را فریب بدهید که شما فرقهای اسلامی و گروهی از گروههای اسلامی هستید هرچند منحرف باشد؟
نه، قسم به خدا، هیچکس با این امور بیهوده فریب نمیخورد، مگر کسی که برای رسیدن به اهداف خاصی بخواهد خود را فریب بدهد یا شخص جاهل و نادانی که چیزی از حق و حقیقت نمیداند.
جیرهخواران بسیاری هستند که قلمهای خود را برای ظالمان و اشراری به کار میبرند که به اصحاب رسول الله جدشنام میدهند و به حکومت اسلامی و مبلغان آن طعنه میزنند و از این ظالمان دفاع میکنند و سخنان و کتابهای آنها را با تأویلاتی توجیه میکنند که عقل حیران میماند. اینان درون خود را به چند درهم فروختهاند و با شعار وحدت امت و اتفاق و اتحاد، فریب خوردهاند. آیا وحدت و نزدیکی با افرادی که به خلفای راشدین و همسران پیامبر، بیاحترامی و توهین میکنند، ممکن است؟ آیا امکان دارد که همهی مسلمانان با هم جمع شوند در حالی که چنین کتابهایی چاپ و منتشر میشوند؟ و مانند این عقاید به اطلاع همه رسیده و با صدای بلند به گوش همه میرسد؟
یا به شخص زخمی گفته شود: آه و ناله مکن و به شخص مضروب گفته شود: مگو اف. اگر چنین باشد، واقعاً این قسمت ناعادلانهای است.
پس کجایند این غافلان اهل سنت که داعی تقریباند یا کسانی که دینشان را به دنیا فروختهاند؟ اینها کجا هستند؟ آیا به امثال این کتابها و عقاید این قوم، نمینگرند و خوب در آن تأمل نمیکنند؟
چون هیچیک از کتابهای اصلی شیعه نیست مگر اینکه انباشته از سبّ و دشنام و ناسزا و لعن و نفرین است، مانند کتاب سلیم بن قیس. [۴۵۰]
بعضی از عبارات این کتابها را ذکر کردیم و در اینجا نگاهی مختصر به سایر کتابهای شیعه میاندازیم.
از میان کتابهای حدیث و رجال شیعه، کتابی قدیمی و مهم به نام «معرفة الناقلین عن الأئمة الصادقین» از ابوعمرو محمد بن عبدالعزیز کشی وجود دارد. [۴۵۱]کتابی که به رجال کشی معروف است. ویژگی دیگر این کتاب این است که گفتهاند: شیخ الطائفه، ابوجعفر طوسی -که دو کتابش، «الإستبصار» و «التهذیب» جزو صحاح اربعهی شیعه میباشد- آن را خلاصه و تنظیم کرده است. بدین صورت این کتاب مال دو نفر است: یکی، محدث و بزرگ شیعه در علم رجال و حجت و مرجع و تکیهگاهشان، کشی، و دیگری امام و بزرگ و استادشان، شیخ الطائفه، طوسی.
از همین کتاب برخی از روایتهایی را میآوریم که از خرافات و بیهودهگوییهای شیعه و حسادت و کینهتوزیشان نسبت به این برگزیدگان و یاران پیامبر جو خلفای راشدین و جانشینان هدایت یافتهی آن حضرت ج خبر میدهد.
در این کتاب مینویسند: محمد بن ابی بکر با علی بیعت کرد و از پدرش اعلام برائت و بیزاری نمود. [۴۵۲]همچنین او به علی گفت: «شهادت میدهم که تو امامی هستی که اطاعت از تو واجب است و پدرم در جهنم است». [۴۵۳]
صهیب بردهی بدی بود که برای عمر گریست. [۴۵۴]دربارهی ابوبکر و عمربمیگوید: هیچ خونی ریخته نمیشود و هیچ حکم مخالف با حکم خدا و پیامبر و حکم علی صادر نمیشود مگر اینکه گناهش بر گردن ابوبکر و عمر است. [۴۵۵]
همچنین میگوید: در اسلام هر خونی که ریخته شود و هر مالی که برداشته شود و هر نکاح حرامی که انجام شود، بر گردن این دو نفر است تا روزی که مهدی میآید. ما جماعت بنیهاشم بزرگ و کوچک مان را به فحش و دشنام دادن به آن دو و برائت از آنها امر میکنیم. [۴۵۶]
دربارهی حضرت عثمان میگوید: [۴۵۷]آیهی ﴿يَمُنُّونَ عَلَيۡكَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ﴾[الحجرات: ۱۷]. دربارهی عثمان نازل شده است. [۴۵۸]
این هم کشی و طوسی شیعهاند که چنین عقیدهای دارند.
اما عاملی نباتی [۴۵۹]که بخش مستقلی از کتابش را به لعن و طعن اختصاص داده، بابی را به عنوان «باب طعنه به کسانی که با ظلم و دشمنی از علی پیشی گرفتند و حوادثی که در زمان آنها اتفاق افتاد» باز کرده و در ذیر این باب مینویسد: «این باب بر حسب این سه شیخ، به سه دسته تقسیم میشود [۴۶۰]:
در نوع اول به زبان رافضی مانند خود مینویسد:
قالوا أبابکر خلیفة احمد کذبوا علیه ومنزل القرآن.
«گفتهاند ابوبکر جانشین پیامبر جاست. به نازلکنندهی قرآن قسم که بر او دروغ بستهاند».
ما کان تیمی له بخلیفة بل کان ذاک خلیفة الشیطان [۴۶۱].
«تیمی نمیتواند خلیفهی پیامبر باشد بلکه او خلیفهی شیطان است».
و با دل پر از حسد و کینهی خود دربارهی اصحاب رسول الله جو یار غار وی، به زبان محمد بن ابیبکر به دروغ میگوید:
من و عمر و عایشه و برادرم، نزد پدرم بودیم که سه بار صدای وای بر تو آمد و گفت: این رسول الله جاست که مرا به آتش جهنم وعده میدهد و در دستش نامهای است که ما با او عهد بستیم. پس آنها خارج شدند و من ماندم و گفتند تو نیز، بیا. گفتم: هذیان میگویی؟ گفت: نه به خدا قسم، خداوند بر ابن صهاک لعنت فرستاده است. او مرا از ذکر تو باز داشت. [۴۶۲]
این چیزی بود که این فرد فحاش نوشته بود. خداوند او را با دشمنان و کینه توزان رسول الله جمحشور گرداند!
به قهرمان اسلام و فاتح روم و نابود کنندهی شوکت ایرانیان، فراری دهندهی یهودیان از جزیرة العرب و داماد علی بن ابی طالب، شوهر ام کلثوم، افترا بسته که وی در نفسهای آخر عمرش چنین میگوید:
«ای کاش قوچی بودم که خانوادهام گوشتم را میخوردند واستخوانم را میشکستند، اما مرتکب گناهی نمیشدم.» [۴۶۳]
این شخص ملعون ذیل عنوان «سخن در باب خساست و بد سرشتی او» چیزهایی مینویسد که فاسقان فاجر از گفتن آن شرم دارند. میگوید: آیات ﴿قُل لَّا يَسۡتَوِي ٱلۡخَبِيثُ وَٱلطَّيِّبُ﴾[المائدة: ۱۰۰]. و ﴿ٱلۡخَبِيثَٰتُ لِلۡخَبِيثِينَ﴾[النور: ۲۶]. دربارهی او نازل شده است. [۴۶۴]
بیشتر جسارت به خرج داده و فاروق اعظم را به قعر جهنم رسانده و میگوید:
إذا نسبت عدیاً في بني مضر فقدم الدال قبل العین في النسب.
«هرگاه عدی به طایفهی بنی مضر نسبت داده شود، در نسب حرف دال قبل از عین آورده میشود».
وقدم السوء والفحشاء في رجل وغد زنيم عتل خائن النسب [۴۶۵]..
«و بدی و فحشاء در مرد زنازاده و بدخوی و خیانتکار به نسب، مقدم نما».
دربارهی ابوبکر صدیق و عمر فاروق میگوید:
و کل ما کان من جور و من فتن ففی رقابهما فی النار طوقان [۴۶۶].
«تمام جور و فتنههایی که ایجاد شده، به صورت دو حلقه در جهنم در گردنشان است».
دربارهی صاحب بخشش و حیاء، شوهر دو دختر رسول الله ج، عثمان ذی النورین، میگوید:
در نوع سوم نوشته شده است:
«او را نعثل نامیدهاند؛ چرا که شبیه قورباغه است، چون موی زیادی دارد. گفته میشود که نعثل، بز بزرگی است که ریش زیادی دارد.» کلبی در کتاب «المثالب» گفته که عثمان از کسانی بود که با او بازی و شوخی میکردند و دف میزد. [۴۶۷]
او میافزاید: «جز کافر هیچ اسم دیگری برای عثمان بر زبان مردم نبود.» [۴۶۸]
دربارهی سه خلیفهی راشد گفته است: آیهی: ﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فَأَصَمَّهُمۡ وَأَعۡمَىٰٓ أَبۡصَٰرَهُمۡ٢٣﴾[محمد: ۲۳]. دربارهی این سه خلیفه نازل شده است. [۴۶۹]
همچنین زهر خود را اینگونه میریزد:
فکن من عتیق ومن غندر
أبیاً بریئاً ومن نعثل
«از عتیق (ابوبکر) و غندر (عمر) و نعثل (عثمان) اعلام برائت و بیزاری کن».
کلاب الجحیم خنازیرها
أعادی بني أحمد المرسل
[۴۷۰]
«اینان سگها و خوکهای جهنم و دشمنان پیامبر جهستند».
اینها عقاید شیعه دربارهی اصحاب رسول الله جبه طور عام و به خصوص خلفای سه گانه بود، و کسی نگوید که این مطالب قدیمی است و شیعیان متأخر این چنین نمیگویند.
هیچ فریب خوردهای فریب نمیخورد و هیچ جاهلی به قول بعضیها گمراه نمیشود که میگویند: «غالب آنچه به شیعه نسبت دادهاند مثل عیب و ایراد از پیشینیان یا یکی از صحابه، چیزی است که غیر شیعه علیه شیعه بافتهاند. شیعه میگویند: احترام به اصحاب پیامبرمان درست مثل احترام به پیامبرمان است. پس ما به خاطر احترام به پیامبر جبه همهی صحابه احترام میگذاریم. [۴۷۱]
فقط قدما چنین هذیانهایی نگفتهاند بلکه متأخرین نیز، به نوبت خود به این مسائل رو آوردهاند که ما آنها را از متقدمین و متأخرین و مفسرین و محدثین و فقهاء نقل کردیم.
این کتابهایی که متقدّمان شیعه تألیف کردهاند، توسط این متأخران چاپ شده و بر آنها تعلیق میزنند و دربارهی آن تحقیق میکنند و آنها را تمجید و ستایش میکنند و در مدح و ثنای آنها مبالغه میکنند. اگر متأخرین به مطالب موجود در این کتابها راضی نبودند، به چاپ و نشر آن اقدام نمیکردند و نویسندگانشان را تمجید نمیکردند.
آیا اهل سنت میتوانند کتابی که در آن تکفیر و تفسیق است، چاپ کنند و به حضرت علی و دو نوهی رسول خدا جحسن و حسین – ب- طعنه بزنند. معاذ الله! تازه تنها چاپ نیست و بس، بلکه به مدح و ثنای آنها نیز، میپردازند.
به مثالی که در کتابهای شیعه وجود دارد، دقت کنید. این قوم تنها به چاپ و نشر آن در میان مسلمانان اکتفا نکردهاند، بلکه آن را به عنوان بهترین کتابهای خود در مبحث امامیه، قرار دادهاند و آن را با دلایل نقلی و عقلی و احادیث صحیح و آیات صریح، آمیختهاند که به قول خود هیچ تأویل و تفسیری برنمیدارد. [۴۷۲]
دیگری میگوید: این کتاب در موضوع خود، جالب است. علامه صاحب «الروضات» میگوید: پس از کتاب الشافی از سید مرتضی علم الهدی، کتابی مثل این ندیدهام حتی در بعضی جهات بر آن برتری دارد. [۴۷۳]
مانند این مطالب را از کحاله [۴۷۴]، قمی [۴۷۵]، خوانساری [۴۷۶]، اصفهانی [۴۷۷]، حر عاملی [۴۷۸]و دیگران نقل کردهاند که همگی اینها از متأخرین هستند.
راجع به اینکه برخی از شیعیان میگویند: که شیعه از صحابه عیب و ایراد نمیگیرند و معتقدند احترام به صحابه درست مثل احترام به پیامبر جاست، این تنها یک نیرنگ و فریب است که میخواهند اهل سنت را با آن فریب بدهند، و تقیهای است که خلاف آنچه را که در دل دارند و بدان معتقدند، اظهار میکنند.
بهترین دلیل آن، قصیدهای مدحی است که سید محسن امین در تعریف و تمجید از این کتاب کثیف نوشته و آن را در کتاب بزرگ خود موقع سخن از این کتاب و زیر شرح حال مؤلفش آورده است. این در حالی است که ادعا میکند، احترام به صحابه درست مثل احترام به پیامبر جاست.
بنگرید که چه میگوید:
هذا الکتاب مبشر برشاد من
یسلك طرائقه بغیر خلاف
«این کتاب بدون شک به هدایت کسی که راههای هدایت را طی کرده مژده میدهد».
فکأنه المبعوث أحمد إذ أتي
في آخر الأدیان بالإنصاف
«گویی او احمد است که در آخر ادیان مبعوث میشود و عدالت را با خود به ارمغان میآورد».
وکأنه من بین کتب الشیعة
الــمتقدمین کسورة الأعراف
«گویی این کتاب از بین کتابهای متقدم شیعه، مثل سورهی اعراف از بین سورههای قرآن است».
ینبیك عن حال الرجال وما رووا
بعبارة تغني و قول شاف
«تو را از حال و اوضاع راویان و روایتشان با عبارتی رسا و روان خبر میدهد».
فهو الصراط المستقیم و منهج الدین القویم لسالکیه کاف
«پس این کتاب راه راست و دین استوار است که برای سالکان این راه کفایت میکند».
تألیف من شهدت له آراؤه
بکماله في سائر الأوصاف
«این کتاب تألیف کسی است که آرای او به سایر اوصاف آن گواهی میدهد».
للشیخ زین الدین قطب زمانه
رب المکارم عبد آل مناف
«اثر شیخ زین الدین، قطب زمان خود، صاحب مکارم و فضایل، بندهی خاندان مناف است».
فلقد أنار منار شیعة حیدر
وأباد من هو للنصوص منافي
«او چراغهای شیعه و پیروان حیدر را نورانی کرده و کسانی را که مخالف نصوص هستند، از بین برده است».
فجزاؤه من أحمد ووصیه
أهل السماحة معدن الأشراف
[۴۷۹]
«جزایش از جانب پیامبر و وصی پیامبر، آن بزرگوار و معدن بزرگواریهاست».
شاید این تذکری برای غافلان و فریبخوردگان و نصیحتی برای سهل انگاران باشد. ﴿كَلَّآ إِنَّهَا تَذۡكِرَةٞ١١ فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُۥ١٢﴾[عبس: ۱۱-۱۲]. «آری این تذکری است برای کسی که بخواهد حقیقت را بفهمد».
آنچه ذکر کردیم برای شناخت کینه و بغض شیعه نسبت به پیشینیان این امت و نیکوکاران آنها کافی است اما برای کامل کردن بحث چند روایت را از کتابهای دیگر و از علما و فقهای شیعه میآوریم.
از جملهی اینان اردبیلی [۴۸۰]است. او بخشی از کتابش را به طعن و تکفیر و تفسیق اصحاب رسول الله جبه طور عام و سه خلیفهی راشد به طور خاص اختصاص داده است که در باب مطاعن خلفای سه گانه مینویسد: «خلفای سه گانه از لشکر اسامه و دستور پیامبر جسرباز زدند و مستحق کفر و نفرین شدند.» [۴۸۱]
دربارهی صدیق و فاروق میگوید:
فالله یعلم أن الحق حقهم
لا حق تیم.. لا ولا حق العدیین
«خدا میداند که حق با آنهاست نه با تیم و عدی».
لا تظلمن أخاتیم أبا حسن
إذ خصه الله من بین الوصیین
«ای فرد تیمی (ابوبکر) بر ابوالحسن ظلم مکن؛ زیرا خداوند او را از میان وصیها انتخاب کرده است».
خص النبی علیاً یوم کفرکم
بالعلم والحلم والقرآن والدین».
[۴۸۲]
«پیامبر روزی که شما کافر بودید، علم و حلم و قرآن و دین را به علی اختصاص داد».
تحت عنوان عیبهای مخصوص عمر مینویسد:
عمر آن قدر عیب و نقص دارد که قابل شمارش نیست. [۴۸۳]
دربارهی عثمان تحت عنوان عیبها و نقصهای مخصوص عثمان مینویسد: «مسلمانان وقتی که در جنگ احد شکست خوردند، عثمان خواست به شام فرار کند تا در آنجا کنار یک دوست یهودی پناهنده شود و طلحه خواست در آنجا کنار یک دوست مسیحی پناهنده شود. پس یکیشان میخواست، یهودی و دیگری میخواست مسیحی شود.» [۴۸۴]
مینویسد: عثمان بر باطل بوده و ملعون است. [۴۸۵]
ابن طاوس حسنی [۴۸۶]همان کسی که سرپرستی هلاکو را پذیرفت و مسلمانان را به قتل رساند و اطاعت عباسیان را قبول نکرد، کینهی خود را نسبت به صدیق اکبر نشان داده و میگوید: چگونه به ابوبکر اجازهی خلافت دادند در حالی که عباس و علی و سایر بنیهاشم بودند و بنیهاشم از بنیتیم و عدی به پیامبرشان نزدیکتر بودهاند. پس چگونه شخص نزدیکتر و افضل، از شخص دورتر و پایینتر، منزلتی پایینتر دارد. [۴۸۷]
همچنین رسول الله جبه علی امر کرد که در جای وی بخوابد از ترس اینکه مبادا ابوبکر قریش را از رفتن پیامبر و از مکانش باخبر کند، از این رو او را با خود به غار برد. [۴۸۸]
دربارهی عمر بن خطابسمیگوید: او قبل از اسلام، چوبدار الاغ بود و میگوید:
مادربزرگش، صهاک حبشی بود که او را از طریق زنا به دنیا آورده است. سپس روایت میکنند که زنا زاده نجیب نیست. سپس با وجود این تناقض ادعا میکنند که عمر نجیب بوده و در همان حال خودشان را تکذیب میکنند. اگر عقل داشتند، زشت میدانستند که یک خلیفه را قبول داشته باشند و سپس گواهی بدهند که او زنازاده است [۴۸۹]:
به این تعبیر زشت و عبارت کثیف وی بنگرید:
«در حالی که عمر این وضعیت را داشت او را به عنوان خلیفه برگزیدند. او که چوب حمل میکرد و جسدها را لخت میکرد و خرها را میفروخت. بعد از وفات پیامبر جبه این فکر افتاد که چه کار کند، پس با سوءاستفاده و عمل زشت، با پیامبر جرفتار میکرد و با اهل بیت پیامبر جاینگونه به بدی رفتار میکرد.» [۴۹۰]
دربارهی عثمان، سومین خلیفهی راشد مینویسد:
«سومین خلیفه مثل کلاغ بلند شد. وای بر او اگر بالش کوتاه میشد و سرش قطع میشد، برایش بهتر بود». [۴۹۱]
حجت شیعیان و مجدد و فقیه و محدث آنها ملا باقر مجلسی که او را خاتم المحدثین و امام الأخباریین نامیدهاند که امام شیعیان در دروغ و لعن و طعن میباشد. او جزو اولین افرادی است که بهتان و افتراء و هذیان را آغاز کرد و از تمام حدود اخلاقی وغیر اخلاقی فراتر رفت. در کتاب خود «حق الیقین» باب مستقلی را تحت عنوان «بیان کفر ابوبکر و عمر» آورده است و مینویسد:
بدیهی است که حضرت فاطمه و حضرت امیر المؤمنین÷، ابوبکر و عمر را منافق و ظالم و غاصب و دروغگو و مدعی بر خلاف حق و اذیت کنندگان میدانستهاند.
پرواضح است هرکس از جماعت مسلمانان جدا شود و از اطاعت امام سرپیچی کند بر حالت جاهلیت مرده است. همچنین روایت شده که هرکس بمیرد و در گردنش اطاعت امام نباشد یا به اندازهی یک وجب از جماعت مسلمانان جدا شود، بر حالت جاهلیت مرده است. همچنین معلوم است که فاطمه صدیقه نیز، در حالی که از ابوبکر راضی نبود از دنیا رفت. [۴۹۲]و او را درگمراهی و بطلان میدید. تنها این نیست و بس، بلکه هرکس به امامت ابوبکر معتقد باشد بر مرگ جاهلی مرده و گمراه است و عمر نیز، چنین است. [۴۹۳]
وی مدام بر غلو و دشمنی خود با اصحاب رسول الله جادامه میدهد و مینویسد:
«یک بار دربارهی کلاله از ابوبکر سؤال شد، او جواب داد و سپس گفت: اگر درست باشد از جانب خداوند است و اگر اشتباه باشد از طرف من و شیطان است. ابوبکر چه خوب گفته که خود را همنشین شیطان دانسته و همنشین او نیز در جهنم خواهد بود. شاید منظورش از شیطان، عمر باشد.» [۴۹۴]
این شخص ملعون باب مستقلی را تحت عنوان «بیان گوشهای از بدعتها و اعمال زشت و ناپسندی که عمر، خلیفهی دوم مرتکب شد» آورده است. [۴۹۵]
سپس میگوید: عیب و نقصها و ایرادهای چنین فردی بسیار زیاد است که کتابهای بزرگ و مفصل گنجایش آن را ندارند، پس چگونه در این کتاب میگنجد؟ او در تمامی معایب و بدیهایش شریک ابوبکر است. خلافتش یکی از جرمهای اوست. [۴۹۶]
عمر معروف به کافر و منافق و دشمن اهل بیت بود. (پناه بر خدا از این بیهوده گوی کثیف) و گناه تمامی شهداء بر گردن اوست. [۴۹۷]
[۴۱۷] - الأصول من الکافی، ج۱، ص۴۲۶ . [۴۱۸] - مراد ابوبکر صدیق و عمر فاروق و عثمان ذیالنورین است؛ چون ابوبکر از قبیلهی تیم، فاروق از قبیلهی عدی و ذیالنورین و امیرمعاویه شاز بنیامیه بودند. [۴۱۹] - الأصول من الکافی (کتاب الحجة)، تهران، ج۱، ص۴۲۶. [۴۲۰] - الحجة من الکافی، ج۱، ص۴۲۰ . [۴۲۱] - الروضة من الکافی، ج۸، ص۱۰۲ . [۴۲۲] - الروضة، ص۱۰۳ . [۴۲۳] - الروضة من الکافی، ج۸، ص۱۰۲. [۴۲۴] - الروضة من الکافی، ص۳۴۵ . [۴۲۵] - همان، ص۲۴۶. [۴۲۶] الخصال، تهران، صدوق، ص۴۶۳. [۴۲۷] همان، ص۴۸۵. [۴۲۸] همان، ص۴۵۸ و ۴۵۹. [۴۲۹] بنگرید چگونه به صدیق میتازد در معاملهای که فاطمه، دختر رسول الله ج، به آن راضی بود، اما قوم عبدالله بن سبأ یهودی که سعی در تفرقه و نابودی وحدت مسلمانها دارد، راضی نیست. [۴۳۰] داستان باطل و جعلی و ابداعی که فقط برای طعنه و سرزنش فاروق ساخته شده است. [۴۳۱] الخصال، تهران، حیدری، ج۲، ص۶۰۷ . [۴۳۲] همان، ص۵۵۶ . [۴۳۳] ابن بابویه، علل الشرائع، نجف، ص۱۴۷. [۴۳۴] از جمله عجایب این است که این قوم، نام هیچکدام از ائمهی خود را بدون ذکر کلمهی «÷» یا «†» نمیآورند، اما برای پیامبر جگاهی بعد از آن هیچ علامتی نمیگذارند و گاهی تنها به حرف ص اکتفا میکنند. این نشان دهندهی میزان اعتقاد این امت به ائمه و پیامبر جمیباشد. [۴۳۵] - علل الشرائع، ص۱۴۷ . [۴۳۶] - الخصال، ج۱، ص۱۶۲ . [۴۳۷] - کتاب سلیم بن قیس، ص۸۹-۸۳ . [۴۳۸] - همان، ص۸۹ و۹۰ . [۴۳۹] - کتاب سلیم بن قیس، ص۹۰ و ۹۱ . [۴۴۰] - همان، بیروت، ص۹۱ و ۹۲ . [۴۴۱] - آیا عاقلانه است که رسول الله جکسی را به عنوان امیر المؤمنین بگذارد در حالی که هیچکس در سقیفه و هنگام ماجرای انصار و مهاجرین از آن خبر ندارد؟ اما این قوم مغز و قلبی ندارند که با آن بیندیشند و احساس کنند و چشمی ندارند که با آن ببینند. اینان مانند حیوانات و حتی گمراهتر از آنها هستند. [۴۴۲] - کتاب سلیم بن قیس، ص۱۶۷ . [۴۴۳] - همان، ص۱۷۹. [۴۴۴] - ابوسفیان بن حرب شخصیتی که در سال فتح مکه ایمان آورد و پیامبر جدربارهاش فرمود: کسی که وارد خانهی ابوسفیان شود در امان است. (کتاب الخصال، ابن بابویه قمی،۱/۲۷۶). [۴۴۵] همان، ص۱۹۶. [۴۴۶] مقدمهی کتاب، ص۱۳. [۴۴۷] همان، ص۱۳. [۴۴۸] همان، ص۱۲. [۴۴۹] - اسد حیدر شیعی، الإمام صادق، بیروت، ج۲ ،ص۶۱۷ و ۶۱۸. [۴۵۰] ما میدانیم که بعضی از آنها تنها کتابهایی از شیعه را خواندهاند که با تقیه و برای فریب اهل سنت نوشته شده است، مانند «اصل الشیعة واصولها» از محمد حسین آل کاشف الغطاء و کتاب الامام الصادق و المذاهب الاربعة از اسد حیدر. [۴۵۱] قمی دربارهی او گفته است: ابو عمرو، شیخ گرانقدر و متقدمی بوده که شیخ طوسی دربارهاش میگوید: ثقه و مورد اطمینان بوده و از اخبار و رجال آگاهی داشت. اعتقاد صحیحی داشت و همراه عیاشی بود که از او نقل کرده است. خانهی وی محل رجوع اهل علم بود. او از علمای بارز به شمار میرود که نام کتابش «معرفة الناقلین عن الائمة الصادقین» است. شیخ الطائفة آن را مختصر کرده و آن را «اختیار الرجال» نام نهاده است. گروهی میگویند که کتاب متداول و مشهور از عصر علامه تا عصر حاضر کتاب اختیار شیخ است. کشی منسوب به منطقهی کش در ماوراء النهر است. (الکنی و الألقاب ۳/۹۵-۹۴). او در قرن چهارم هجری متولد شد و در همین قرن نیز، وفات کرده است. این کتاب رجال الکشی معروف است. ویژگی دیگری دارد که شیخ طوسی، کتابهای الاستبصار و التهذیب خود را که از صحاح اربعهی شیعه است، تحت آن گنجانیده و آن را تنظیم و خلاصه کرده است. بنابراین ،این کتاب از دو محدث بزرگ رجال، کشی و امام و شیخ شیعیان، طوسی است. در این کتاب روایتهایی آمده که نشان از خرافات شیعه و کینهتوزی و حسادت آنها نسبت به صحابه وخلفای راشدینشدارد. [۴۵۲] رجال الکشی (ذیل شرح حال محمد بن ابی بکر)، کربلاء، ص۶۱ . [۴۵۳] همان. [۴۵۴] همان (ذیل شرح حال بلال و صهیب)، ص۴۱ . [۴۵۵] - همان، ص۱۷۹ و ۱۸۰ . [۴۵۶] - همان، ص ۱۸۰ . [۴۵۷] - علی برتر است یا پیامبر؟ ما نمیدانیم که از دیدگاه شیعه اصل در برتری پیامبر است یا علیس؟ چون اگر شرف و فضل و برتری علی به سبب پیامبر جباشد که داماد و فامیل وی است، پس چرا دیگرانی که اینگونه با پیامبر جنسبت دارند از این فضل و شرف بیبهره اند؛ چون هرکس با پیامبر نسبت داشت و او را تصدیق کرد و به او ایمان آورد و اطاعتش کرد و او را دوست داشت و بر پدر و مادر و فرزندش مقدم کرد، او بزرگ و محترم است و بر حسب شأن و مقام پیامبر جاین مقام و عزت را به دست آورده است. علی شوهر فاطمه است، و چنانکه علی روایت کرده است: عثمان به منزلهی قلب پیامبر جبود. پس چرا نباید بزرگ و محترم باشد در حالی که پسر دختر عمهی حقیقی او و اولین مهاجر در راه خدا بود. پس انصاف داشته باشید ای بندگان خدا. ما میبینیم که شیعه، پیامبر جرا به عنوان اصل ندانستهاند که علی به سبب او قدر و منزلت یابد بلکه پیامبر جرا به خاطر علی بزرگ میدانند و به او احترام میگذارند؛ زیرا او دخترش را گرفت و او را حبیب و فامیل خود کرد. پس هرکس به علی نزدیک باشد و او را یاری کند، شیعهی او شده و فضیلت مییابد. از این رو، روایت عجیب و غریب و جعلی و باطلی را درست کردهاند: «صدوق از پیامبرجروایت میکند که گفت: سه چیز به من دادند که علی در آن شریک بود و به علی سه چیز دادند که من در آن شریک نبودم. گفتند: ای رسول خدا ج، آن سه چیزی که علی با تو شریک بود، چیست؟ گفت: پرچم حمد و سپاس، مال من است که علی حامل آن است، کوثر مال من است که علی ساقی آن است، بهشت و جهنم مال من است که علی تقسیم کنندهی آن است. اما سه چیزی که به علی داده شد و من در آن شریک نبودم، این است که به علی شجاعتی داده شده که من ندارم و به علی فاطمه زهراء داده شده که من مثل او را ندارم، و به او حسن و حسین داده شده که من ندارم. (الأنوار النعمانیة، نعمت الله جزائری). مجلسی به این نیز، قانع نشده و افزوده که رسول الله جگفت: خدیجه مادر زن تو بود که من مثل آن را ندارم و من پدر زن تو هستم در حالی من مانند خود را ندارم. جعفر برادر توست و من برادری مثل او را ندارم و فاطمه هاشمی مادر توست و من مانند او را ندارم. (بحار الأنوار، مجلسی، ص۵۱۱، چاپ قدیم هند). این روایت – که امثال آنها بسیار است – بر حقیقت عقاید شیعه دلالت میکند که آنها علی را اصل و پیامبر جرا فرع میدانند. همچنانکه به صراحت میگویند: علی برتر از رسول الله جاست. این چیزی است ظاهر و آشکار که شکی در آن نیست. [۴۵۸] رجال الکشی، ص۳۴ . [۴۵۹] ابو محمد زین الدین علی بن یونس عاملی که در اوایل قرن نهم هجری متولد و در سال ۸۷۷ درگذشت. او فقیه و محدث و مفسر بوده است. (معجم المؤلفین، ۷/۲۶۶). وی از فقهای جبل العامل بود و از علمای نافذ و ستونهای شریعت و مردان فاضل بود. (مقدمة الصراط، ۲/۱۹). کتاب «الصراط المستقیم» از بزرگترین آثار مؤلف و مهمترین تألیفات وی میباشد. [۴۶۰] عاملی نباتی، الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج۲، ص۲۷۹، چاپ حیدری و نشر مکتبة مرتضویة. [۴۶۱] الصراط المستقیم الی مستحق التقدیم، ج۲، ص۲۹۹. [۴۶۲] - همان، ص۳۰۰ . [۴۶۳] - ج۳، ص۲۵ (خلیفهی دوم) . [۴۶۴] - الصراط المستقیم، ج۳، ص۲۸ . [۴۶۵] - همان، ص۲۹ . [۴۶۶] - همان، ص۱۳ . [۴۶۷] - همان، ص۳۰ . [۴۶۸] - همان، ص۳۶ . [۴۶۹] - همان، ص۴۰ . [۴۷۰] - الصراط المستقیم (ج۳ ص۴۰). [۴۷۱] أعیان الشیعة، بیروت، ج۱، ص۶۹. [۴۷۲] متن نوشتهی جناب حجت کبیر، آیت الله امام شیخ آقا بزرگ تهرانی، یکی از مجتهدان برجسته در نجف اشرف، صاحب کتاب «الذریعة» و دیگر کتابها. نگا: مقدمه، ج،۲ ص۲۴. [۴۷۳] شهاب الدین مرعشی نجفی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۹ . [۴۷۴] معجم المؤلفین، ج۷، ص۲۶۶ . [۴۷۵] الکنی و الألقاب، ج۲، ص۱۰۱ . [۴۷۶] روضات الجنات، ج۱، ص۴۰۰ . [۴۷۷] ریاض العلماء، ص۵۸۶. [۴۷۸] - أمل الآمل، ص۲۳. [۴۷۹] - أعیان الشیعة (به نقل از شرح حال نباتی تهرانی)، ج۴۲، ص۳۲ . [۴۸۰] - احمد بن محمد اردبیلی – اردبیل شهری در آذربایجان- است که در قرن دهم هجری متولد و در سال ۹۹۳ درگذشت. او متکلم و فقیهی عالی قدر و بلند مرتبه بود و از جمله کسانی بود که امام زمان را دیده بود. او تألیفات خوبی دارد از جمله: «آیات الأحکام» و «حدیقة الشیعة» (الکنی و الألقاب، قمی ۳/۱۶۷). او در شب وقتی برخی مسایل برایش مبهم میبود، به سر قبر امام میرفت و جواب مسایل را دریافت میکرد، و بسیاری اوقات امام زمان وقتی که در مسجد کوفه بود، این مسایل را برایش حل میکرد». (روضات الجنات ج۱ ص۸۴ ). [۴۸۱] - حدیقة الشیعة، تهران، ص۲۳۳ . [۴۸۲] همان. [۴۸۳] همان، ص۲۶۶. [۴۸۴] حدیقة الشیعة، ص۲۶۶. [۴۸۵] همان، ص۲۷۵. [۴۸۶] علی بن موسی بن طاوس، در حله و در سال ۵۸۹ به دنیا آمد و در همان جا رشد کرد و به مدت پانزده سال در زمان عباسیان به بغداد رفت سپس به حله بازگشت و دوباره به بغداد برگشت که اقتضای مصلحتهای دولت مغول بود و رهبری طالبین را در عراق به مدت سه سال و یازده ماه از جانب هولاکو در سال ۶۶ به عهده گرفت، هرچند که در زمان مستنصر از ولایت نقابت وی به شدت منع شد. وی در سال ۶۶۴ هـ درگذشت. (مقدمه کتاب به نقل از البحار۴۴/۱۰۷). تفرشی گفته است: او از بزرگان شیعه است وارزش و منزلتی والا داشته است. (نقد الرجال ص۱۴۴). [۴۸۷] ابن طاوس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، خیام،۱۴۰۰هـ، ص۴۰۱. [۴۸۸] همان، ص۴۱۰. [۴۸۹] الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص۴۶۸ و ۴۶۹. [۴۹۰] همان، ص۴۱۷ . [۴۹۱] همان . [۴۹۲] این دشمن خدا دروغ میگوید و به یاد ندارد که خودش روایت کرده که فاطمه قبل از وفاتش از ابوبکر و عمر راضی بود، همچنانکه قبلاً ذکرش رفت و بعداً بیان خواهد شد: فاطمه از علی ناراحت شد، این در حالی است که رضایت و عدم رضایت وی نشانهی اسلام و کفر نیست. چون فاطمه از علی نیز، ناراحت شده و کسی نگفته که علی با این کار از اسلام خارج شده است. خود شیعه این مطلب را در کتابهایشان آوردهاند: از جمله روایتی است که این بابویه قمی ملقب به صدوق در کتاب خود از ابوعبدالله، جعفر- امام ششم شیعیان- روایت کرده که از وی سؤال شد: آیا تشییع جنازه با آتش، درست است، و. درست است که جنازه با فانوس و آتشدانی که با آن راه را روشن کنند، تشییع شود؟ راوی میگوید: چهرهی ابوعبدالله تغییر کرد و نشست و سپس گفت: یکی از بدبختها به طرف فاطمه دختر پیامبر جآمد و گفت: آیا میدانستی که علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرده است. گفت: آیا آنچه میگویی راست است؟ گفت: آنچه میگویم راست است و سه بار این جمله را تکرار کرد. غیرتی به او دست داد که نتوانست خودش را کنترل کند. -زیرا خداوند غیرت را بر زنان و جهاد را بر مردان مقرر نموده است. و برای زنی که خویشتن داری میکند و صبر پیشه میکند، به اندازهی مردی که در راه خدا هجرت کرده، اجر و پاداش قرار داده است- راوی گوید: غم فاطمه بر اثر آن بیشتر شد و تا شب همچنان فکر میکرد. شب فرا رسید و حسن را بر طرف راست و حسین را بر طرف چپ خود حمل میکرد و با دست راستش، دست چپ ام کلثوم را گرفت. سپس به اتاق پدرش رفت. علی وارد اتاق خود شد و فاطمه را ندید و بر اثر آن غمش بیشتر شد و خیلی سختش آمد. نمیدانست قضیه چیست. شرم کرد که از منزل پدرش او را فرا بخواند. پس به طرف مسجد رفت و بسیار نماز خواند. سپس مقداری از شنهای مسجد را جمع کرد و بر آن تکیه کرد. وقتی پیامبر جاندوه و نگرانی فاطمه را دید کمی آب بر او ریخت. سپس لباسهایش را پوشید و وارد مسجد شد. و مدام نماز میخواند و هردو رکعت که میخواند، دعا میکرد که خداوند غم و اندوه فاطمه را بزداید. وقتی که پیامبر از پیش فاطمه بیرون رفت: فاطمه دگرگون و پریشان بود و آرام و قرار نداشت. پیامبر به او گفت: برخیز. دخترم، او برخاست. پیامبر جحسن را برداشت و فاطمه، حسین را و دست ام کلثوم را گرفتند و به طرف علی رفتند. دیدند او در خواب است. پیامبر جپاهایش را به پای علی زد و گفت برخیز ای ابو تراب، چه کسی تو را آزرده است؟ ابوبکر را از خانهاش برایم صدا بزن و عمر و طلحه را نیز، برایم صدا بزن. علی رفت و آنان را از منزلشان بیرون کشید و همگی نزد رسول الله ججمع شدند. پیامبر گفت: ای علی، میدانی که فاطمه، پارهی تن من است، هرکس او را بیازارد، مرا آزرده است. [از جمله چیزهای عجیب این است که این روایت تنها از طریق علی روایت شده است، اما آنها، آن را به ابوبکر صدیق، نسبت میدهند. بر این اساس، شیخ الإسلام ابن تیمیه/میگوید: اگر این تهدیدی باشد که ملحق به فاعلش بشود، باید این تهدید شامل علی بن ابیطالب بشود و اگر تهدید ملحق به فاعل آن نباشد ابوبکر نسبت به این تهدید دورتر از علی است. (المنتقی، ذهبی)] و هرکس مرا بیازارد، خداوند را آزرده است، و کسی که بعد از مرگ من فاطمه را بیازارد، مانند این است که در زمان حیات من او را آزرده و کسی که در زمان حیات من او را بیازارد، مانند کسی است که او را بعد از مرگ من آزرده است. (قمی، علل الشرائع، نجف، ص۱۸۵ و ۱۸۶. همچنین این روایت را مجلسی در کتاب «جلاءالعیون» آورده است). همچنین بار دیگر فاطمه از دست علی عصبانی شد و آن زمانی بود که علی را در اتاق کنیزی دید که از طرف برادرش به او هدیه داده شده بود. متن ماجرا از این قرار است: قمی و مجلسی از ابوذر روایت میکنند که گوید: من و جعفر بن ابی طالب به سرزمین حبشه مهاجرت کردیم؛ کنیزی را که قیمتش چهار هزار درهم بود، به او هدیه دادم و هنگامی که به مدینه رسیدیم، آن را به علی هدیه کرد تا خدمتگزار وی باشد. علی او را در منزل فاطمه گذاشت. یک روز فاطمه وارد خانه شد و به سر علی در اتاق آن کنیز نگاه کرد. گفت: ای ابوالحسن، آن کار را کردی؟ [به رکیک بودن تعبیر و حماقت این قوم بنگرید و به بهتان و افترایی که به اهل بیت نبوت میزنند، آن هم از طرف همین قوم که ادعای محبت اهل بیت و دوستداری آنها را دارند ولی اهل بیت از امثال چنین اعمال زشتی مبرا هستند]. علی گفت: قسم به خدا هیچ کاری نکردم. منظورت چیست؟ فاطمه گفت: به من اجازه میدهی که به منزل پدرم رسول الله جبروم؟ علی به فاطمه گفت: اجازه میدهم. فاطمه لباسهایش را پوشید و به طرف منزل پدرش رفت. (علل الشرائع، نجف ،ص۱۶۳. بحارالانوار، باب چگونگی معاشرت با علی، ص۴۳ و ۴۴). طبق روایتهای شیعه، فاطمه برای بار سوم نیز، از علی عصبانی شد. ماجرا از این قرار است: فاطمه وقتی فدک را از ابوبکر مطالبه کرده بود و ابوبکر از پس دادن آن خودداری کرد، فاطمه با حالتی خشمگین و ناراحت بازگشت و از علی عصبانی شد که چرا او را یاری نداده و گفت: ای پسر ابوطالب، سختی کار را به من واگذار کردهای و خود بعد از اینکه مردان شجاع را هلاک کردی در گوشهای از خانه نشستهای و مغلوب این چند نفر شده ای. این ابن قحافه، فدکی را که پدرم به من داده بود به زور و ظلم از من گرفته و کسی نیست که در این راه مرا یاری دهد و شفیع و وکیلی ندارم. خشمگین رفتم و اندوهگین آمدم. گرگها آمدند و رفتند و تو حرکتی نکردی. ای کاش، قبل از این مرده بودم و فراموش میشدم و من از آنها به نزد پدرم شکایت میکنم و نزد پروردگار نیز، آنها را دشمن میپندارم. مجلسی، حق الیقین (بحث فدک)، ص۲۰۳ و ۲۰۴ . (مانند این در «الاحتجاج» از طبرسی و «الأمالی» چاپ نجف، صفحهی ۲۹۵ آمده است.) وقایع دیگری نیز، اتفاق افتاده که هرکدام از مجلسی و طوسی و اربلی و ... روایت شده است و این وقایع میان علی و فاطمه اتفاق افتاده که سبب اذیت و آزار فاطمه و ناراحت شدن وی از دست علی شده است. نمیدانیم این قوم چه جوابی به این وقایع میدهند که فاطمه از دست علی ناراحت شده است؟ و انسانهای منصف دربارهی آنها چه حکم میکنند؟ ما آنها را در مقام قاضی، قبول داریم و میخواهیم که جواب بدهند. پس جواب آنها دربارهی علی چیست؟ همان جواب ما دربارهی ابوبکر و عمر خواهد بود. اگر بگویند: فاطمه بعد از ناراحت شدن از علی دوباره از او خشنود شده است، در جواب میگوییم فاطمه وقتی که از ابوبکر و عمر ناراحت شد، دوباره از آنها خشنود شد. ابوبکر نزد فاطمه رفت و برای عمر شفاعت کرد، پس فاطمه از عمر راضی شد.( ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، ج۱، ص۵۷. حق الیقین، تهران، ص۱۸۰. ابن میثم، شرح النهج، تهران، ج۵، ص۵۰۷. دنبلی، شرح النهج، تهران،ص۳۳۱). [۴۹۳] مجلسی، حق الیقین، ایران، ص۲۰۴ و ۲۰۵. [۴۹۴] حق الیقین، ص۲۰۶. آیا یکی از این داعیان فریب خورده و جاهل و خود فروش تقریب وجود دارد که غیرتش از این سخن زشت و فحش بسیار بد به حرکت در آید؟ یا اینکه غیرتی در آنها نمانده است و همچنین جوانمردی اسلامی و شجاعت اصیل شرعی در وی وجود ندارد. پس کسی که نسبت به ام المؤمنین غیرت نداشته باشد، نسبت به مادرش نیز، غیرت ندارد. و کسی که نسبت به دوستان محبوب پیامبر جغیرت نداشته باشد، نسبت به خودش نیز، غیرت ندارد. [۴۹۵] کسی نیست به این زوزه کش بگوید: کسی که او را خلیفهی سنت نامیده است، علی بن ابی طالب و فرزندان و عموها وبرادران و خواهرزادهها و برادرزادهها و تمامی خانوادهاش بودهاند. و او خود یکی از مشاوران و وزیران و قاضیان او بوده است. همچنانکه دخترش را به وی داد و علی به اعمال او غبطه میخورد. همچنانکه پیش از این با ذکر منابع و مراجع بیان کردیم. [۴۹۶] مجلسی، حق الیقین، ایران، ص۲۱۹ . [۴۹۷] همان، ص۲۲۳.