[موضعگیری عثمان سدر مورد ابن مسعود و عمار بن یاسر ش]
۱ و ۲- و اما کتک زدن عمار و ابن مسعود، و ابن مسعود را از عطای خود محروم نمودن. پس باید گفت که این سخن بجز تزویر و بهتانی بیش نیست [۵۲]. و اگر عمار را آنگونه که میگویند کتک زده بود که شکمش باز شده و امعائش به بیرون ریخته بود، هرگز زنده نمیماند [۵۳]. و علماء این سخنان را باطل دانستهاند، بصورتی که نباید به آنان اهمیتی داد [۵۴].
و حق را هرگز نمیتوان بر پایههای باطل بنا نمود. و زمانه هرگز بر حسب هوی و هوس جاهلان و نادانان نمیگردد. چون هوی و هوس آنان را هیچ انتهایی نیست.
[۵۲] عبدالله بن مسعود در مورد بیعت با عثمان میگوید: «با بهترینمان بیعت کردیم، و در این بیعت هرگز متردد نشدیم». و در جای دیگری: «والاترین را به ولایت برگزیدیم و هرگز متردد نشدیم». و در زمان ولایت عثمان، ابن مسعود والی عمر بر اموال کوفه بود. و نیز سعد بن ابی وقاص ولایت نماز و جنگ آن منطقه را بر عهده داشت. سعد و ابن مسعود بر سر پولی که سعد قرض کرده بود – و در مورد آن توضیح خواهیم داد – با هم اختلاف کردند. در نتیجه عثمان سعد را عزل نموده وابن مسعود را بکار خویش باقی گذاشت. پس تا به اینجا هیچ اختلافی میان ابن مسعود و خلیفهاش یعنی عثمان وجود ندارد. اما هنگامی که عثمان تصمیم گرفت که در همه عالم اسلامی قرآن واحدی را تعمیم دهد تا اصحاب رسول خدا جرا بدور هم جمع کرده و این قرآن همان قرآنی باشد که قبل از وفات رسول خدا جبر وی عرضه شده بود، ابن مسعود میل داشت که امر نگارش مصحف به وی واگذار شود. و نیز امیدش به این بود که قرآنی را که در گذشته شروع به نوشتن آن کرده بود، نزد خودش باقی بماند. رأی عثمان به دو علت بر خلاف میل و رغبت ابن مسعود بود: چون اولاً او زید بن ثابت را برای نگاشتن قرآن واحد و یگانه انتخاب کرد. و این عمل او به این دلیل بود که قبلاً ابوبکر و عمر، در زمان خلافت ابوبکر او را برای انجام اینکار انتخاب کرده بودند. بلکه میتوان گفت که ابوبکر و عمر، زیدبن ثابت را در ابتدای امر انتخاب کرده بودند. چون آخرین باری که قبل از وفات رسول خدا جقرآن بر وی عرضه شد، توسط همین زید بن ثابت بود که قرآن را از حفظ برای ایشان خوانده بود. در نتیجه میتوان گفت که عثمان در این مسئله کاملاً بر حق بود. حال آنکه عثمان نیز همانند بقیه صحابه مکانت ابن مسعود را دانسته و از علم و صداقت ایمانش بخوبی آگاه بود. و ثانیاً، عقیده عثمان مبنی بر از بین بردن قرآنهای دیگر که نزد مسلمانان بوده، و قرآن ابن مسعود نیز جزو این قرآنها بود، درست بود. چون نگارش قرآن بر یک سبک و به بهترین وجهی که بشر قادر به انجام آن است به اتفاق آراء صحابه از بهترین اعمال عثمان بشمار میرود. و اکثریت صحابه در همه این امور با عثمان موافق، و مخالف ابن مسعود بودند (در این مورد میتوان به کتاب منهاج السنه نوشته شیخ الاسلام ابن تیمیه ج۳:ص ۱۹۱-۱۹۲ مراجعه نمود). و جالب این است که عثمان هرگز ابن مسعود را کتک نزده و عطای خود را از وی منع نکرد. بلکه همواره او را قدردانی میکرد. همانگونه که ابن مسعود همواره در طاعت امامی که با او بیعت کرده بود (عثمان) و او را بهترین مسلمانان میپنداشت باقی ماند. (خ) [۵۳] طبری از سعید بن مسیب نقل میکند که: میان عمار و عباس بن عتبه بن ابی لهب اختلافی وجود داشت، و این اختلاف عثمان را مجبور ساخت تا آنان را با زدن ادب نماید. پس بگذارید بگویم: این عمل عثمان همان عملی است که هر ولی امری، چه قبل از عثمان و چه بعد از عثمان در چنین حالاتی انجام میدهد. مثلاً در مقام یادآوری، عمر بسیاری همانند عمار و بهتر از عمار را به علت افعال ناشایسته کتک زده بود، که ولایت او بر مسلمانان او را از این حق برخوردار کرده بود. و هنگامی که سبأیون حرکت و جنبش شایعهپراکنی را تنظیم کردند، و شروع به ارسال اخبار دروغ و کاذب از این شهر به آن شهر نمودند، صحابه با عثمان به مشورت پرداخته و از او خواستند تا اشخاصی مورد اطمینان را در شهرها پراکنده سازد تا حقیقت احوال آن شهرها را به او گزارش دهند. عثمان، مسئلهای را که از عمار سر زده بود نادیده گرفت و فراموش کرد. و او را به مصر فرستاد تا عمار شخص مورد اطمینان او در مصر باشد. او در مصر درنگ نمود و سبأیون به گِرد او جمع شدند تا او را بسوی خود گرایش دهند. در نتیجه عثمان از این مسئله آگاه شده و او را با اکرام به مدینه باز گرداند. و هنگامی که عمار بر عثمان وارد شد، او را مورد عتاب قرار داده و همانگونه که ابن عساکر در تاریخ دمشق ذکر میکند به او گفت: «ای اباالیقظان، به ابن ابیلهب تهمت زدی که به تو تهمت زده است ... و هنگامی که [میان شما قضاوت نموده] و حق تو را به تو و حق او را به او دادم، ناراضی و ناراحت شدی. خداوندا، آن مظالمی را که میان من و امت من وجود دارد به تو میبخشم. خداوندا من بسوی تو میآیم، در حالی که حدود و قوانین تو را در مورد همه به اجرا گذاشتهام، و غیر از این هیچ هراسی ندارم. از نزد من بیرون برو ای عمار». و عمار از نزد عثمان بیرون رفت. در نتیجه هنگامی که او عوام را میدید، خود را تبرئه میساخت، و هنگامی که با افراد مورد اطمینان که مورد اعتماد او بودند ملاقات میکرد به این مسئله اقرار نموده و ندامت و پشیمانی خود را اظهار میداشت. پس مردم او را ملاقات نموده و او را ترک گفته و نسبت به وی گره در سینه داشتند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه میگوید: و عثمان از همه کسانی که در مورد آنان سخن گفتهاند بهتر بود. او از ابن مسعود، عمار، ابیذر، و دیگران از وجوه زیادی بهتر بود. و این سخن را میتوان بهمراه دلیل و مدرک به اثبات رساند. پس هرگز سخن شخص پایینتر را در مورد شخص بالاتر از او از لحاظ مرتبه، نمیتوان بپای سخن بالاتر در مورد پایینتر گذاشت، چه رسد که آن را اولویت هم بدهیم. و همچنین است آنچه را که عمار در مورد عثمان میگوید: «عثمان به کفری بدون چون و چرا افتاد». که حسن بن علی و نیز علی این سخن را بر عمار انکار میکنند و علی به او میگوید: «ای عمار، آیا به خداوندی که عثمان به او ایمان آورده است کفر میورزی؟» و روشن است که شخص مؤمنی که ولی خداوند است ممکن است که اعتقاد به کفر شخص مؤمن دیگری داشته باشد که او نیز ولی خداوند است. ولی این اعتقاد از ایمان هیچکدام از آنان نکاسته و ولایت آنان را نفی نمیکند. همانگونه که در صحیح به ثبت رسیده است که اسیدبن حضیر در حضور رسول خدا جبه سعد بن عباده میگوید: «تو منافق هستی که از منافقین دیگر دفاع میکند». و نیز عمربن الخطاب در مورد حاطب بن ابی بلتعه میگوید: «ای رسول خدا، بگذار تا گردن این منافق را بزنم». و رسول خدا جبه او جواب میدهد: «او در غزوه بدر حضور داشته است، و چه میدانی، چون خداوند به اهل بدر نظر نموده و به آنان گفت هر چه میخواهید بکنید چون من شما را بخشیدم». و همه میدانیم که عمر و عثمان به درجات بسیار زیادی از عمار و حاطب بن ابی بلتعه بهتر میباشند. و از این گذشته، حجت عمر در مورد آنچه به حاطب میگوید بسیار بلیغتر از حجت عمار است. و با همه اینها، همه آنها از اهالی بهشت میباشند. و چگونه میتوان گفت که عثمان و عمار، حتی با وجود آنچه که به یکدیگر گفتهاند اهل بهشت نباشند؟ و باید دانست که بسیاری از علما نیز قبول ندارند که عمار این سخنان را گفته باشد ... و آنگاه شیخ الاسلام اضافه میکند: و نهایتاً اینکه اگر گفته شود عثمان، ابن مسعود و عمار را زده است، این مسئله باعث کاسته شدن از شأن هیچکدام از آنان نخواهد شد. چون ما شهادت میدهیم که هر سه نفر آنان از اهالی بهشت بوده و از بزرگمان اولیاء خداوند و از متقیانند. و حتی از ولی خداوند ممکن است که اموری سر بزند که موجب جاری شدن حد شرعی گردد، چه رسد به توبیخ و تعزیر. عمربن خطاب، هنگامی که دید مردم پشت سر ابی بن کعب راه میروند، او را کتک زد و گفت: «این ذلتی برای تابع و فتنهای برای متبوع است». پس اگر عثمان آنان را تأدیب کرده باشد، باید گفت که عثمان در مورد این تأدیب بر حق بوده است، چون آنان استحقاق آن را داشتهاند. و بدینوسیله آنان توبه نموده و توسط این تأدیب و مصیبتهایی که گریبانگیر آن شدهاند، و همچنین حسنات بزرگشان، گناهانشان پاک شده است. و یا اینکه باید گفت آنان مطلقاً مظلوم بودهاند. و در مورد عثمان نیز میتوان همین سخنان را گفت، چون او از آنان بهتر و برای مغفرت و رحمت و آمرزش مصداقیت بهتر و بیشتری دارد... (خ) [۵۴] یعنی این مسئله که عثمان، عمار را بدانگونه کتک زد که شکمش باز شد و ابن مسعود را آنگونه زد که استخوانهایش شکست، بجز دروغ و سخنان باطلی که دشمنان اصحاب رسول خدا جسر هم کردهاند، چیز دیگری نیست. (خ)