العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[آیا نبی جکسی را پس از خویش برای خلافت معرفی کرد؟]

[آیا نبی جکسی را پس از خویش برای خلافت معرفی کرد؟]

حال آنکه امت بر این مسئله اجماع نموده‌اند که [۲۳۴]نبی جبه نص، کسی را پس از خویش برای خلافت معرفی نکرده بود [۲۳۵]. و همانا عباس به علی گفته بود – همانگونه که پسرش عبدالله روایت کرده است – عبدالله بن عباس می‌گوید: علی‌بن ابیطالب سدر بیماری رسول خدا جکه در نتیجه آن وفات نمود، از نزد ایشان خارج شده و مردم از او پرسیدند: یا اباالحسن، حال رسول خدا جچگونه بود؟ او جواب داد: الحمدلله امروز حالشان خوب است. پس عباس بن عبدالمطلب دست علی را گرفته و به او گفت: «بخدا که پس از سه روز خدمتگزار دیگران خواهی بود. و من بخدا اینگونه می‌بینم که رسول خدا جبخاطر این بیماریش وفات خواهد نمود، چون من چهره‌های بنی‌عبدالمطلب را هنگام مرگ می‌شناسم. پس بیا تا نزد رسول خدا جرفته و از او بپرسیم که این امر پس از او برای چه کسی خواهد بود. و اگر این امر در ما باشد، آن را خواهیم دانست، و نیز اگر در دیگران باشد، آن را خواهیم فهمید». علی جواب داد: [۲۳۶]بخدا که اگر ما این امر را از او مسئلت نموده، و ایشان جآن را از ما منع کند، پس از او مردم نیز آن را از ما منع خواهند کرد و بخدا سوگند که من این امر را از رسول خدا جطلب نخواهم کرد [۲۳۷].

قاضی ابوبکر سمی‌گوید: رأی عباس نزد من صحیحتر می‌نماید، و برای شخص و آخرت او مشخص شدن مسئله درستتر است. و این مسئله آن مدعی را که می‌گوید رسول خدا جبه خلافت علی اشاره نموده بود، باطل می‌کند، حال چه رسد به اینکه کس دیگری برای او ادعای وجود نص صریح‌ هم بکند!!؟.

اما اگر بخواهیم در مورد ابوبکر سخن بگوئیم، پس باید بگوئیم که: زنی نزد رسول خدا جآمده، و ایشان به او گفتند: «اکنون برو و بعداً دوباره نزد من باز گرد». و زن گفت: «اگر شما را نیافتم چکار کنم؟» - مثل اینکه این زن منظورش مرگ رسول خدا جبود – و ایشان ججواب دادند: «آنگاه ابی‌بکر را خواهی یافت».

و نیز نبی جهنگامی که میان عمر و ابی‌بکر سخنی در گرفت، چهره‌اش درگرگون شده و به عمر گفت: «آیا صاحب مرا برای من رها می‌کنید؟ (دوبار) من بسوی شما مبعوث گشتم، و گفتید: دروغ می‌گوید. اما ابوبکر گفت: راست می‌گوید ...» [۲۳۸].

و نبی جفرمودند: «اگر در اسلام یار و خلیلی می‌گرفتم، همانان ابوبکر را خلیل می‌گرفتم. اما او برادر من و صاحب من است» [۲۳۹]. و صاحب شما خداوند را خلیل گرفته است. همه روزنه‌هایی را که به مسجد بازمی‌شود ببندید، مگر روزنه ابی‌بکر را» [۲۴۰].

و همانا نبی جفرموده بودند که: «هنگامی که در خواب بودم، دیدم که بر سر چاه آبی ایستادم. و هر آنقدر که خدا می‌خواست از آن برداشتم. آنگاه پسر ابی‌قحافه (ابوبکر) یک یا دو دلْوْ (معنی: ظرف بزرگی که پر از آب باشد) از آن برداشت. و در این برداشتن او کمی ضعف بود که خداوند آن را خواهد بخشید. و سپس این ظرف بسیار بزرگ گردید. و ابن الخطاب (عمر) آن را برداشت. و هرگز هیچ نابغه‌ای را ندیده‌ام که همانند عمر آن را بردارد. تا اینکه مکانی برای مردم گردید (که برای خویش و شترهایشان به علت کثرت آب) در آنجا جمع گردیدند [۲۴۱]. و به ثبت رسیده است که رسول خدا جبه همراه ابوبکر، عمر، و عثمان بازاحد بالا رفته، و احد لرزیدن گرفت. پس ایشان فرمودند: «ای احد آرام باش چون بر تو یک نبی، یک صدیق، و دو شهید ایستاده‌اند» [۲۴۲].

و رسول خدا جفرمودند: «در افراد پیش از شما از بنی‌اسرائیل، مردانی سخن می‌گفتند در حالی که نبی نبودند. و اگر در امت من از این افراد کسی وجود داشته باشد، او عُمَر می‌باشد» [۲۴۳].

و نبی جدر بیماریش به عایشه لفرمودند: «ابی‌بکر و برادرت را نزد من بخوان تا نوشته‌ای بنویسم. چون می‌ترسم که شخصی دارای تمنا، تمنا کند و بگوید: من اولی‌تر از اویم. حال آنکه خداوند و مؤمنین بجز ابی‌بکر را نمی‌خواهند» [۲۴۴].

و ابن عباس می‌گوید: مردی نزد نبی جآمده و گفت: «یا رسول‌الله، من در خواب دیدم که ابری آمده و از آن روغن و عسل می‌بارید. و مردم را می‌دیدم که آن را با دست‌های خود جمع می‌کنند، برخی از آنان زیاد و برخی کم. و آنگاه سببی را دیدم که از آسمان به زمین آمده بود و شما را دیدم که آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفتید. (و سپس مردی دیگر آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و از آن به آسمان بالا رفت)، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و آن سبب پاره شد، اما او دوباره آن را گرفته و بالا رفت (ادامه حدیث). رسول خدا جاین رؤیا را به ابوبکر تعبیر کرده و می‌فرمایند: «سببی که از آسمان به زمین آمده است، همان حق است که تو بر آن هستی. و تو آن را گرفته و خداوند تو را بالا خواهد برد. و پس از تو مردی دیگر آن را گرفته و بالا خواهد رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و بالا خواهد رفت، و سپس مردی دیگر آن را گرفته و آن سبب پاره خواهد شد، و او دوباره آن را گرفته و بالا خواهد رفت» [۲۴۵].

و نیز به ثبت رسیده است که روزی نبی جفرمودند: «چه کسی از شما رؤیایی دیده است؟» و مردی گفت: «من بخواب دیدم که میزانی از آسمان پائین آمد و شما و ابوبکر را وزن کرد، و کفه‌ای که شما در آن بودید سنگینتر بود. و آنگاه عمر و عثمان وزن شدند، و کفه‌ای که عمر درآن بود سنگینتر بود. و آنگاه میزان دوباره بالا رفت». و آنگاه ما کراهیت را در چهره رسول خدا جمشاهده نمودیم [۲۴۶].

این احادیث به وضوح خویش همانند کوه، و برای رسیدن به حق همانند ریسمانی محکم است، که هر که را که خداوند بخواهد، به آن چنگ زند. و – ای والا مقامان – حتی اگر این احادیث موجود نبوده، و شما بجز این قول خداوند که: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ[التوبة: ۴۰]. دلیل دیگری در دست نداشته باشید، همین آیه کافی است [۲۴۷].

چون خداوند در آیه، امت را در یک نیمه، و ابوبکر را در نیمه دیگر قرار داده است، و همه صحابه نیز با او برخاستند.

پس اگر به این حقائق بنگریم، حال خلفاء در یاری آنان با یکدیگر، ولایت، و ترتیبشان، چه بصورت خاص، و چه عموما، بر ما پنهان نمی‌ماند. و خداوند تعالی فرموده است:

﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمۡ دِينَهُمُ ٱلَّذِي ٱرۡتَضَىٰ لَهُمۡ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّنۢ بَعۡدِ خَوۡفِهِمۡ أَمۡنٗاۚ يَعۡبُدُونَنِي لَا يُشۡرِكُونَ بِي شَيۡ‍ٔٗا[النور: ۵۵].

«خداوند کسانی از شما را که ایمان آورده‌اید، و اعمال نیک انجام داده‌اید وعده داده است که آنان را در زمین خلیفه سازد، همانگونه که پیشینیان را در زمین خلیفه ساخت، و دینی را که او بر آن راضی است برای آنها تمکین داده، و ترس آنان را به امن تبدیل خواهد کرد. آنان مرا عبادت نموده و برای من شریک نمی‌گیرند».

و اگر این وعده خداوند در زمان خلفاء عملی نگردد، پس در چه زمانی عملی خواهد گردید؟ و اگر این آیه درباره آنان نباشد، پس در مورد چه کسی خواهد بود؟ و دلیل نیز این است که همه اجماع نموده‌اند که از زمان آنان تا کنون، کسی در فضیلت، بر آنان برتری نیافته است. حال آنکه در مورد کسانی که پس از آنان آمده‌اند همه اختلاف دارند. در صورتی که در فضیلت آنان، رأی همه مقطوع و همه در امامت آنان یقین داشته، و نفوذ این وعده خداوند در آنان بر همگان ثابت شده است. و آنان به دفاع از حوزه مسلمین پرداخته، و دین را به نکوئی بر پا داشتند.

علمای ما می‌گویند: و کسانی از ائمه که پس از آنان آمده‌اند، ارکان این ملت، و پشتیبانان شریعت، و نصیحت‌گویان بندگان خدا، و هدایت‌کنندگان کسانی هستند که خداوند نعمت رشد را به آنان عطا نموده است. و اما والیان ظلم و ظلمت، پس باید گفت که ضرر آنان فقط به این دنیا و احکام آن محدود می‌گردد.

و اما حافظان دین که ائمه علماء و ناصحان دین خداوند می‌باشند، بر چهار قسمند:

قسم اول – کسانی هستد که خبرهای رسیده از رسول خدا جرا حفظ نمودند. پس آنان به منزله انبار و خزانه‌ای هستند که همه از آن برداشت می‌کنند.

قسم دوم – علماء اصول می‌باشند، که در مقابل اهل عناد و اصحاب بدعت، از دین خداوند محافظت نمودند. پس آنان به منزله شجاعان اسلام و قهرمانانی هستند که از اسلام در مقابل سراشیبی‌های گمراهی و ضلالت دفاع نمودند.

قسم سوم – کسانی هستند که اصول عبادات، قانون معاملات، حلال و حرام امور، احکام دیات و جراح را ضبط نموده و معانی ایمان و نذور را روشن نموده و در دعاوی و شکایات احکام را تفصیل نمودند. پس منزله آنان در دین، منزله و کلائی است که در اموال متصرف می‌گردند.

قسم چهارم – کسانی هستند که حیات خود را رهن خدمت نموده، و با عزلت گزیدن از خلق بر عبادت کوشیدند. پس آنان – در آخرت – همانند خاصان پادشاه در دنیا می‌باشند.

و ما در کتاب (سراج المریدین) در بخش چهارم از علوم قرآن روشن نمودیم که کدامیک از این چهار قسم دارای منزلتی والاتر بوده، و ترتیب درجات آنان را بیان نمودیم.

قاضی ابوبکر سمی‌گوید: و همه این امور که بیان نمودیم، به منزله اشارات یا تصریحات، و دلالات یا تنبیهاتی است که مجموع آنان بر آنچه بیان نمودیم مهر صحت می‌زند.

و پس از این بیان، و در مقامی دیگر می‌گوئیم: اگر در آنجا نصی مبنی بر خلافت ابوبکر و یا علی وجود داشت، پس علی می‌باید آن را حجت قرار داده، و یا اینکه مهاجرین و یا انصار آن را حجت قرار دهند تا علی به خلافت رسد [۲۴۸].

[۲۳۴] باید بگوئیم که اجماعی وجود ندارد. شارح عقیده طحاویه می‌گوید: سپس اهل سنت اختلاف نموده‌اند که آیا خلافت ابوبکر صدیق سبه نص بوده است و یا به اختیار و انتخاب؟ حسن بصری و جماعتی از اهل حدیث می‌گویند که خلافت ایشان به نص خفی و اشاره‌ای از حضرت رسول جبه اثبات رسیده است، و برخی از آنان نیز می‌گویند که این خلافت به نص جلی و آشکار بوده است. و عقیده برخی دیگر از اهل حدیث و معتزله و اشعریه این است که ایشان به انتخاب و اختیار به خلافت رسیده‌اند. دلیل اینکه ایشان به نص به خلافت رسیده‌اند خبرهایی است که به مارسیده است: یکی از این اخبار آنجیزی است که ابوداود از جابر سروایت کرده است که می‌گفت: «رسول خدا جفرموده‌اند: «مردی صالح در خواب دید که ابابکر پس از رسول خدا جقرار گرفت، و عمر پس از ابوبکر قرار گرفت، و عثمان پس از عمر قرار گرفت». جابر می‌گوید: پس هنگامی که از نزد رسول خدا جبرخاستیم، گفتیم: اما مرد صالح، که خود رسول خدا جاست، و اما اتصال و پشت سر هم قرار گرفتن آنان، پس همان ولایت این امر است که خداوند رسولش را برای آن فرستاده است». واین حدیث، همانگونه که محقق طحاویه می‌گوید، حدیثی صحیح است. ص ۴۷۳ و نیز نبی جفرمودند: «به کسانی که پس از من می‌آیند اقتدا کنید: ابوبکر و عمر». و سند این حدیث نیز همانگونه که محقق طحاویه می‌گوید، سندی صحیح است. و نیز احادیثی که در آن رسول خدا امر به پیش نماز بودن ایشان داده است معروف است. ایشان فرمودند: «به ابوبکر دستور دهید که برای مردم نماز بخواند». این حدیث را بخاری و مسلم روایت نموده‌اند. (بگذارید تا از بقیه نصوص چشم بپوشیم، چون قاضی ابن العربی در صفحات بعد آنان را به اثبات رسانده است). و نیز کسانی که دلیل آورده‌اند که ابوبکر به وسیله نص به خلافت نرسیده است دلیلشان این خبر است که عبدالله بن عمر از عمر بنقل کرده است که: «اگر کسی را برای خلافت پس از خود برگزینم، بهتر از من نیز این کار را کرده است، یعنی ابوبکر. و اگر کسی را برای خلافت پس از خود انتخاب نکنم، بهتر از من نیز اینکار را کرده است، یعنی رسول خدا ج. «پس آنگاه بود که فهمیدم رسول خدا جپس از خویش کسی را برای خلافت انتخاب نکرده بود. و نیز آنچه از عایشه لروایت شده است که از او سؤال شد: اگر رسول خدا جپس از خویش کسی را برای خلافت معرفی می‌کرد، آن شخص چه کسی بود؟ و ظاهر این است که – والله اعلم – منظور آنان از این سؤال، معرفی کتبی بود. و گر ایشان جعهدی کتبی برای کسی می‌نوشتند، آن را برای ابوبکر می‌نوشتند. بلکه باید گفت که ایشان می‌خواستند که این نوشته را بنویسند، اما از این امر منصرف شده و فرمودند: «خداوند و مسلمانان کسی را نمی‌خواهند مگر ابوبکر». (روایت مسلم) در نتیجه این مسئله از نوشتن عهد بلیغتر بود، و ایشان می‌دانستند که مسلمانان بدور ابوبکر گرد می‌آیند. پس ایشان نیز نوشتن را رها کردند ... و هرگز کسی از صحابه، آنگونه که اهل بدعت اظهار می‌دارند نگفته است که نبی جنص خلافت را برای کسی بجز ابوبکر بر زبان رانده است، نه علی، و نه عباس و نه دیگران. ابن‌بطه با اسناد خویش روایت می‌کند که: عمر بن عبدالعزیز، محمدبن الزبیر الحنظلی را نزد حسن فرستاد، و به او گفت: آیا نبی جابوبکر را خلیفه کرد؟ واوجواب داد: پس آیا یار تو به تو خیانت کرده است؟ آری بخداوندی که جز او معبودی نیست، او ابوبکر را خلیفه کرد! و او باتقوی‌تر از آن بود که خودش بر خلافت حرص زند. (م) [۲۳۵] حافظ ابن عساکر (۱۶۶: ۴) از حافظ بیهقی، حدیث فضیل بن مرزوق را روایت نموده است که: از حسن المثنی بن حسن السبط بن علی بن ابیطالب سؤال شد که: آیا رسول خدا جنگفته بود که: «من کنت مولاه فعلی مولاه؟» و او جواب داد: «آری. اما بخدا رسول خدا جمنظورش از این جمله امیر شدن و یا سلطان شدن او نبود. و اگر قصد ایشان این مسئله بود، ایشان جمنظور خود را برای آنان روشن می‌نمودند. چون ایشان جنصیحتگوترین افراد برای مسلمانان بودند. و نیز اگر مسئله آنگونه بود که می‌گویند، ایشان می‌گفتند: ای مردم، پس از من علی ولی امر شما و قائم بر شما خواهد بود، پس سخن او را شنیده و او اطاعت کنید. و نیز بخدا سوگند که اگر رسول خدا جعلی را برای خلافت مسلمانان برگزیده و او را قائم بر مسلمانان کرده بود، آنگاه علی این مسئله را رها کرده بود، علی اولین شخصی بود که دستور خدا و رسولش را زیر پا گذاشته بود». بیهقی نیز این حدیث را از طرق متعددی نقل کرده است که در آن برخی کمی و بیشی وجود دارد، اما معنی همه این احادیث همین است. (خ) [۲۳۶] در این مورد هنگامی که درباره بیعت علی با ابوبکر سخن می‌گفتیم، صحبت کرده‌ایم. و بگذارید که در همین مورد کلام لطیفی را از امام مازری که حافظ آن را در الفتح نقل کرده است، در مورد روایتی که از تأخیر علی در بیعت با ابوبکر وجود دارد بمیان بیاوریم: در مورد تخلف علی از بیعت با ابوبکر همین کافی است که بگوئیم: در بیعت با امام کافیست که میان اهل حق و عقد باشد، جمع شدن همه مردم ضرورتی ندارد. و لزومی ندارد که همه آمده و با امام دست بدهند، بلکه ملتزم بودن آنان در اطاعت از او و عدم مخالفت با او، و عدم شورش در مقابل او کافی می‌باشد. و این مسئله همان حالت علی است که فقط از انجام بیعت تأخیر نموده است. (م) [۲۳۷] این حدیث را بخاری در کتاب مغازی از صحیح خویش، ابن کثیر در البداية والنهاية، و امام احمد در مسند روایت نموده‌اند. [۲۳۸] حدیث در مناقب الصحابه از صحیح بخاری از ابی‌الدرداء. [۲۳۹] حدیث در مناقب الصحابه از صحیح بخاری از عکرمه، از ابن عباس. [۲۴۰] و نیز در صحیح بخاری آمده است که: «... همه درهایی را که به مسجد باز می‌شوند ببندید، مگر در ابوبکر را. و در صحیح مسلم نیز مشابه آن آمده است. (م) [۲۴۱] حدیث درمناقب الصحابه از صحیح بخاری از سعیدبن المسیب از أبی‌هریره. [۲۴۲] حدیث در فضائل الصحابه از صحیح مسلم از قتاده از انس بن مالک. [۲۴۳] حدیث در فضائل الصحابه از صحیح بخاری از حدیث ابی‌سلمه از ابی‌هریره. [۲۴۴] این حدیث در مسند امام احمد (۱۴۴: ۶) از حدیث زهری از عروه بن الزبیر از عایشه، و نیز طبقات ابن سعد، مسلم، و مسند ابی‌داود الطیالسی وارد شده است. (خ) [۲۴۵] این حدیث در کتاب تعبیر از صحیح بخاری، از حدیث عبدالله بن عباس، و در کتاب رؤیا از صحیح مسلم، از حدیث ابن عباس، و در مسند امام احمد از حدیث ابن عباس آمده است. (خ) [۲۴۶] این حدیث در کتاب السنة از سنن ابی داود از حدیث ‌ابی بکره، و در کتاب الرؤیا از جامع ترمذی (باب ۱۰) از حدیث ابوبکره نقل شده است. و نیز می‌توانید که به مسند امام احمد و حدیث ابی‌امامه که در آن برتری کفه ابوبکر بر همه امت آمده است مراجعه کنید. (خ) [۲۴۷] این آیه با وجود اینکه مدح و ستایش ابوبکر را در بردارد، برخی از دشمنان اسلام آن را به گونه‌ای تأویل نموده، و معنای آن را تحریف می‌کنند که دیوانگان را نیز به خنده می‌اندازد تا در نتیجه این آیه بجای مدح ابوبکر، ذم او را در برداشته باشد. پس لعنت خداوند، ملائکه، و همه مردم بر آنان باد. (م) [۲۴۸] شیخ الاسلام ابن تیمیه در تعلیقی که بر حدیث سابق که: (نبی جدر بیماریش به عایشه لفرمودند: «ابوبکر و برادرت را نزد من بخوان تا نوشته‌ای بنویسم. چون می‌ترسم که شخصی دارای تمنا، تمنا کند و بگوید: من اولی‌تر از اویم. حال آنکه خداوند و مؤمنین بجز ابوبکر را نمی‌خواهند») می‌گوید: خداوند و بندگان مؤمنش بجر ابوبکر را نمی‌خواستند. پس کسی که در حقیقت ولایت را به او داده است بر طبق قدر و شرع، خود خداوند است، و مؤمنین را امر فرموده است که از او تبعیت نموده، و آنان را هدایت نموده است تا بدون اینکه خود ابوبکر خلافت را برای خودش طلب کند، او را به ولایت برسانند. (فتاوی) و تقریباً همانند این سخن را ابن حزم بیان نموده است. (م)