[مروان بن الحکم و ولید بن عقبه]
۱۲- و اما این سخن آنان در مورد مروان و ولید صحتی ندارد، و آنان را فاسق خواندن، فاسق بودن خود گوینده را میترساند.
مروان مردی عادل، و نزد صحابه، تابعین، و فقهای مسلمانان از بزرگان امت میباشد. از صحابه، سهل بن سعد الساعدی از او حدیث روایت کرده است. و اما تابعین از نظر سِنّی یاران او بشمار میروند، گر چه نزد بعضی از علماء به نام صحابی نیز شناخته میشود [۷۹]. و نیز از فقهای سرزمینهای مختلف، همه او را تعظیم نموده و فتاوی و روایات او را اعتبار مینهند. و اما مورخین و ادیبان سفیه، به اندازه عقل پوچ خود، سخن پوچ میگویند [۸۰].
و اما در مورد ولید، برخی از مفسران روایت کردهاند که خداوند او را فاسق لقب داده است، آنجا که میگویند:
﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ﴾[الحجرات: ۶].
آنان میگویند که این آیه در مورد او نازل شده است. یعنی هنگامی که رسول خدا جاو را بسوی بنیالمصطلق فرستاد، و او باز آمده، خبر داد که آنان مرتد شدهاند. در نتیجه رسول خدا جخالدبن ولید را برای بار دوم نزد آنان فرستاد و معلوم شد که سخن ارتداد آنان باطل میباشد. و بسیاری نیز در او اختلاف کردهاند. بعضی میگویند: این در همین واقعه نازل شده است، و برخی نیز میگویند، این آیه در علی و ولید در جای دیگری نازل شده است [۸۱].
و نیز گفته شده است که: در روز فتح، ولید همراه دیگر بچهها نزد رسول خدا جبرده شد و ایشان جسر همه آنان را مسح نموده و برای آنان طلب برکت نمودند، بجز ولید. که در این مورد ولید میگوید: «بر سر من خلوق (نوعی طیب که اکثر اجزاء آن زعفران است) بود و ایشان جاز اینکه سر من را مسح کند، امتناع ورزید». پس آیا کسی که در این سن باشد را برای گرفتن این چنین خبر مهمی میفرستند؟ [۸۲].
پس با وجود این اختلاف، این حدیث بیارزش میشود. و چگونه میتوان این چنین مردی را فاسق خواند؟ حال آنکه از اصحاب محمد جنیز باشد.
و اما حد او در مورد خمر. پس میدانیم که عُمَرْ، «قدامه بن مظعون» را نیز حد زد، حال آنکه او امیر بود، و او را عزل نمود [و گفته شده است که بعداً با او مصالحه نمود] [۸۳]. و گناهی که بعد از آن توبه صورت گرفته باشد، وصف عدالت را از شخصی زایل نمیکند [۸۴].
و به عثمان گفتند: تو ولید را به امارت رساندهای چون او از سوی مادرت اروی بنت کریز ابن ربیعه بن حبیب بن عبد شمس برادر تو است. و او جواب داد: «بلکه او پسر عمه رسول خدا جاست. او پسر ام حکیم البیضاء جده عثمان و جده ولید از سوی مادرشان اروی است. و ام حکیم خواهر دوقلوی عبدالله پدر رسول خدا جمیباشد.
[۷۹] از کسانی که از بزرگان تابعین از او روایت کردهاند، زین العابدین علی بن الحسن السبط میباشد که شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهج السنه آن را به ثبت رسانده است. و نیز سعیدبن المسیب، رأس علمای تابعین، و برادرانش یعنی فقهای هفتگانه، ابوبکر بن عبدالرحمن بن الحارث بن هشام المخزومی، و عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، و عروه بن الزبیر، و همترازانش همانند عراک بن مالک الغفاری المدنی فقیه اهل «دهلک»، وعبدالله بن شداد بن الهاد که یکی از کسانی است که از عمر و علی و معاذ روایت کردهاند. و اگر کسی بخواهد در احادیث روایت شده از مروان تأمل کند خواهد دید که حاملان این احادیث ائمه مورد اعتمادی هستند که روایتهای آنان در مدت دو نسل و یا بیشتر تسلسل یافته است، و همه آنان در اسلام خویش مقامی بسیار بالاتر از کسانی دارند که میخواهند سوزش دل خود را با طعنه زدن به مروان و افراد بهتر از مروان خنک سازند. بلکه میتوان گفت که در میان روایتکنندگان احادیث مروان شخصی همانند عبدالرزق امام اهل یمن وجود دارد که به تشیعه میل داشت ... (خ) [۸۰] و بسیار عجیب است که این افتراگویان و شورشگران به مروان تهمتهایی میزنند که او از آنان بری است. و همه میدانیم که او در واقعه جمل بعنوان اسیر بدست اصحاب علی سافتاد، و هیچکس، چه به اجازه علی، و چه بدون اجازه علی او را تعذیب و شکنجه نکرد. (م) [۸۱] در آنچه گذشت، برایم بسیار جای تعجب بود که چگونه این آیه در مورد ولید بن عقبه نازل شده، و خداوند او را فاسق خوانده است، و سپس دو خلیفه بزرگ رسول خدا جیعنی ابوبکر و عمر، او را همانگونه که تاریخ ثبت نموده است، آنچنان مکانتی دادند که در مورد آن در صفحات گذشته هنگام سخن از گذشته او در زمانی که عثمان به او ولایت داد، مثالهایی وارد آوردیم. این تناقض – میان اعتماد ابوبکر و عمر به ولید بن العقبه، و اینکه خداوند او را فاسق خوانده است – مرا به این شک انداخت که ممکن است این آیه در مورد او نازل نشده باشد. و این شک به این خاطر بود که شاید خواسته باشم احتمال فاسق بودن را از او دور کنم، بلکه به این خاطر بود که بعید میدیدم که خداوند او را در آیه صریح قرآن فاسق بخواند، و آنگاه همین شخص، مورد اعتماد و اطمینان ابوبکر و عمر که در اولیاء خداوند پس از رسول خدا ج، شاخصتر از آنان هرگز وجود نداشته و نخواهد داشت، واقع شود. و پس از بوجود آمدن این شک، تصمیم گرفتم تا در مورد اخبار وارده در مورد نزول این آیه: ﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ﴾[الحجرات: ۶]. اعاده نظر نموده و کمی تحقیق کنم. و پس از تحقیقات کافی متوجه شدم که اخبار وارده در مورد این حدیث تا زمان «مجاهد»، و یا «قتاده» و یا «إبن أبی لیلی» و یا «یزیدبن رومان» متوقف شده است، و هیچکدام ازاین افراد، نام روایتکنندگان این اخبار را در مدت صد سال و یا بیشتر که میان زمان آنان، و زمان وقوع حادثه وجود داشته است، ذکر ننمودهاند. و این صد سال آکنده از راویانی است که به حرکتهای گوناگون تمایل داشتهاند. و کسانی که آرزو و هوس و بدنام کردن ولید و بهتر از ولید را در دل میپروراندند، بسیار زیادند که دنیا را پر از اخبار دروغ و هولناکی کردهاند که از لحاظ علمی هیچ ارزش ندارد. و در نتیجه تا زمانی که نام این افراد نزد علمای جرح و تعدیل مجهول میباشد، و این علما حتی نام آنان را نمیدانند، پس، از لحاظ شرعی و تاریخی نمیتوان اخباری را که منقطع بوده و نسبتی ندارند، صحیح خواند. و نیز دو خبر موصول در مورد این حدیث وجود دارد که سند آن آشکار است. اما در سلسله افراد خبر اول، ضعف وجود داشته، و خبر دوم را طبری از ابن سعد نقل میکند، حال آنکه طبری اصلاً ابن سعد را ندیده است، چون ابن سعد در سال ۲۳۰ هجری در بغداد وفات نموده، و در آن زمان طبری طفل شش سالهای نبوده است که هنوز از زادگاه خود یعنی شهر آمل خارج نشده بود. و از اینها گذشته، در وقوع این حادثه و نزول این آیه همانگونه که در صفحات آینده خواهیم دید، ولید بسیار کم سن و سال بوده است. (خ) [۸۲] این حدیث را که در مورد سن ولید است، امام احمد در مسند خویش نقل نموده است ... و ظاهر قضیه اینگونه است که ولید بن عقبه این حدیث را در زمانی که در آخرین ایام حیاتش در قریهای گوشه عزلت پیشه کرده بود روایت نموده است. که توسط افراد آن قریه تسلسل یافته و امام احمد از بزرگ آن قریه گرفته است ... در نتیجه قاضی ابن العربی به روایت ایشان و چند روایت همانند آن اعتماد نموده، و در مورد سن ولید ابن العقبه که در آن زمان کودکی بیش نبوده است، حکم داده است، و میگوید مقصود از نزول این آیه شخص دیگری بجز ولید بن العقبه میباشد. و بسیار عجیب است که میبینیم، کسانی که میخواستهاند تا اعتبار این صحابی جوان و مجاهد را خدشهدار کنند، با پوشش گذاشتن بر سن کم او میخواستهاند که با استفاده از روایتی دیگر، سفر وی با برادرش «عماره» به مدینه را در سال هفتم هجری جهت درخواست از نبی جبرای بازگرداندن خواهرشان ام کلثوم به مکه، حجت قرار داده و بگویند که او سنش زیاد بوده است. اما میبینیم که در اصل این خبر – حتی اگر صحیح باشد – نام عماره بر نام ولید مقدم آمده، و این نشانه این است که در این خبر، اصل، عماره بوده، و ولید به همراهی او آمده بوده است. پس بگذارید بپرسیم که چه اشکالی دارد که ولید کم سن و سال بهمراهی برادرش برای امری به مدینه آمده باشد؟ و همه میدانیم که این مسئله در هر زمان و مکانی اتفاق میافتد. در نتیجه این سخن ولید که او در سال هفتم هجری پسربچهای بیش نبوده است، با این خبر که او به همراهی برادرش به مدینه رفته است، هیچ تناقضی ندارد. پس نتیجه این میشود که تمامی اخبار وارده در مورد ولید بن عقبه در شأن نزول این آیه هیچ دلیل شرعی ویا تاریخی ندارد, پس نمیتوان هیچگونه حکم علمی در مورد آن صادر نمود. و اگر به این سخن، حدیث امام احمد را در مورد سن ولید که در مسند آمده است، اضافه کنیم، حکمت ابوبکر و عمر در مورد استفاده از ولید، و اعتماد آنان به او، با وجود اینکه ولید در آن زمان بسیار جوان بود نیز بخوبی روشن میشود. (خ) [۸۳] قدامه بن مظعون الجمحی یکی از سابقین الاولین است که در هر دو هجرت و نیز بدر حضور داشته، و داماد امیرالمؤمنین عمر بود، و با خواهر او ازدواج کرده بود. و نیز گفته میشود که او دایی ام المؤمنین حفصه و برادرش عبیدالله است. و در زمانی که قدامه در خلافت عمر، امیر بحرین بود، «جارود» بزرگ بنی عبدالقیس از بحرین به سوی عمر آمده و ادعا میکند که قدامه شراب خورده و مست کرده است. عمر به او میگوید: «آیا کسی هست که با تو شهادت دهد؟» و او میگوید «آری ابوهریره». آنگاه عمر جریان را میپرسد، و ابوهریره جواب میدهد که: «او را ندیدهام که شراب بنوشد، اما او را دیدهام که مست است و استفراغ میکند». عمر به او میگوید: «در شهادت خویش نتیجهگیری کردهای». و پس از آن، قدامه از بحرین میآید، و جارود به عمر میگوید: «حد خداوند را بر او اجرا کن. «و عمر از او میپرسد که: «آیا تو دشمن او هستی یا شاهد؟» و او جواب میدهد «شاهد». و عمر میگوید: «پس شهادت خویش را به انجام رساندهای». و جارود ساکت میشود. و فردای آن روز باز بسوی عمر میآید و به او میگوید: «حد خداوند را بر او جای کن». و عمر به او میگوید: «ساکت میشوی یا اینکه بد میبینی». و جارود به عمر میگوید: «این از حق بدور است که پسر عموی تو شراب بنوشد و آنگاه من بد میبینم ...» و پس از این واقعه همسر قدامه را میآورند و او بر ضد شوهرش شهادت میدهد. و عمر بر این میشود که حد را بر او جاری سازد، و صحابه به او میگویند، تا هنگامی که او بیمار است بهتر است که حد را بر او جاری نسازی. پس از مدتی نزد او باز آمده و باز به او گفتند که بعلت بیماریش حد را بر او جاری مساز. و عمر به آنان جواب میدهد که: «اگر خداوند مرا زیر ضربههای شلاق بیاندازد برایم بهتر از این است که خداوند را ملاقات کنم و حد این شخص بر گردنم باقی بماند». و حد را بر او جاری نمود. در نتیجه قدامه از او غضبی به دل داشت. و پس از بازگشت از حج قدامه را نزد عمر آوردند و عمر با او صحبت نموده و برای او مغفرت طلبید. و جالب است بدانیم که از بخت نیک قدامه بن مظعون، او قریشی و از طایفه بنی جمح است. و اگر قریشی و از طایفه بنی عبدالشمس بود، زبانهای زشت گفتار، مادامی که در این دنیا دروغ وجود دارد، انواع اکاذیب را اختراع کرده و زشتیهای بیشماری را به او میبستند. (خ) [۸۴] این سخن حق است. و در مورد کسانی همچون قدامه بن مظعون، و ابی محجن الثقفی این شاعر دلیر و سوارکار که در نبرد قادسیه روزی بسیار پر افتخار داشت، مصداقیت دارد. اما در مورد ولید بن العقبه، این مجاهد فاتح و عادل و مظلوم (که هر چه در توان داشت برای امت خویش انجام داده، و پس از اینکه دید چگونه اهل باطل بر صالحین جفا نموده و آنان را آزار میدهند، پس از مقتل عثمان در مکانی دوردست که پانزده میل از شهر «رقه» فاصله داشت و در زمان عمر در آنجا جهاد میکرد، گوشه عزلت گرفت) که دسائس کذابین مدت سیزده قرن بر او و سیرتش پوشش گذاشته بود این مسئله صدق نمیکند. پس وقت آن رسیده است که این پوشش را بدور ریخت تا حق هویدا گردد. چون حق بعلت قدمتش هرگز تا به ابد در حجاب نخواهد ماند و ظهور آن اجتنابناپذیر است. ولید بن العقبه – از زمانی که ولایت کوفه را برای امیرالمؤمنین عثمان بدست گرفت – میخواست تا در عدل و نبل و اخلاق نیک حاکمی نمونه باشد، همانگونه که در جهاد و قیام خویش برای اسلام الگو و نمونه بود. او مدت پنج سال امارت کوفه را بدست داشت، ودر این مدت خانه او دروازهای نداشت تا او را از مردم جدا سازد، و هر کسی در هر وقت از شب و روز میتوانست به خانه او داخل گردد. چون او احتیاجی به پنهان شدن از مردم نداشت، و پنهان کردن حق، معنایی ندارد. و جای تعجب نیست که مردم به این امیر خود عشق ورزند، چه، او برای مردم موجب خیر بود و تا جایی که برای غلامان و نوزادان رزق قرار داده و از زیادی اموال بر عمال و خادمان بخشش میکرد و از حقوق آنان هرگز چیزی کاسته نمیشد. و حقیقتاً همه مردم این امیر نمونه را در مدت حکمرانیش دوست داشتند. اما گروهی از اشرار و اهل فساد که قانون شرع بدست ولید آنان را شلاق زده بود، تصمیم گرفتند که تمامی زندگانی خود را وقف اذیت و آزار رساندن به ولید سازند. پس بگذارید چند نفری از آنان را نام ببریم: یکی از آنان ابازینب بن عوف الازدی است، و دیگری ابامورع، و سومی جندب ابن زهیر نام دارد. پسران این سه نفر در یکی از شبها به خانه ابن الحسیمان حملهور شده و او را میکشند، غافل از اینکه یکی از اصحاب رسول خدا که همراه با فرزندش جهت گسیل شدن در یکی از لشکرهای ولید برای جهاد به کوفه آمده بودند، در همسایگی این خانه بسر میبردند. این صحابی یعنی ابوشریح خزاعی و پسرش جریان حمله این اوباشها به خانه ابن حسیمان را میبینند و بر علیه قاتلان او شهادت میدهند. و ولید حکم شریعت را در مورد آنان در جلوی دروازه قصر به اجرا میگذارد. پدران این افراد میان خود و شیطان عهد میکنند که برای این امیر مهربان دسیسهای بچینند. آنان جاسوسان خود را بکار میگمارند تا او را تحت نظر داشته باشند و همانگونه که قبلاً نیز گفتیم، در خانه او همیشه به روی مردم باز بود. در یکی از روزها یکی از شعرای شمال که نصرانی بوده و از بستگان او از سرزمین «تغلب» بود و بعدها توسط ولید مسلمان گردید، در خانهاش مهمان او بود. جواسیس اینگونه پنداشتند که این شاعر نصرانی حتماً شراب مینوشد، و اگر بنوشد، پس ولید این شراب را برای او تهیه میکند. در نتیجه آنان ابازینب و ابامورع و یارانشان را خبردار میکنند، و همگی از ناحیه مسجد به خانه میریزند. خانه او دروازهای نداشت، و هنگامی که ولید از حضور آنان غافلگیر میشود، چیزی را در زیر تخت پنهان میکند. شورشیان بدون اجازه ولید آن را از زیر تخت بیرون میآورند و بشقابی را میبینند که در آن چند دانه انگور است، و ولید از خجالت اینکه مردم ببینند او برای مهمان خود بجز چند دانه انگور، چیز دیگری ندارد، آن را زیر تخت پنهان کرده بود. شورشیان به یکدیگر نگریسته و از زشتی خجالت همدیگر را ملامت میکنند. و مردم از این پیشآمد باخبر میشوند و بسوی این شورشیان شتافته و آنان را لعنت و ملامت میکنند. اما ولید بر این مسئله ستر گذاشته و حتی این جریان را از امیرالمؤمنین عثمان پنهان میکند و با صبر زیبایش، سکوت پیشه میکند. اما کید و کینه جندب و ابیمورع و ابیزینت پایان نمیپذیرد. آنان از هر فرصتی استفاده کرده و از هر پیشامدی برای افترا زدن به ولید استفاده میکنند. و نیز بسیاری از کسانی که کارمندان حکومت بوده و ولید بعلت سوء رفتار و معامله با مردم آنان را از کار برکنار کرده بود، به مدینه رفتند تا امیرالمؤمنین عثمان را نسبت به ولید مشکوک کرده و خواهان برکناری ولید شدند. و در زمانی که این افراد در مدینه بسرمیبردند، در کوفه ابوزینب و ابومورع همراه با مردمان دیگر به دارالاماره و به مجلس ولید وارد شدند، و هنگامی که ولید برای استراحت مجلس را ترک گفت، و حاضران نیز از مجلس خارج شدند، آنان در آنجا باقی مانده و پس از جستجو خاتم (انگشتری) ولید را یافته و دزدیدند. هنگامی که ولید از خواب بیدار میشود خاتم خود را نمییابد. او دو زن داشت، و از آنان میپرسد که آیا خاتم را ندیدهاند؟ - دو زن ولید در خانه اتاقی داشتند که به مجلس ولید چشمانداز داشت و از خلال آن میتوانستند حاضران مجلس را ببینند – آنان میگویند آخرین کسانی که در مجلس باقی ماندند، دو نفر بودند، و مشخصات آن دو را برای ولید وصف کردند. ولید دانست که آنان ابوالمورع و ابوزینب میباشند، و خاتم را فقط برای اعمال نیرنگ و دسیسهای ربودهاند. او کسانی را در پی آنان میفرستد، اما در مییابد که آنان کوفه را ترک گفته و به سوی مدینه رفتهاند. آنان دو شاهد نزد عثمان آوردند تا شهادت دهند که ولید شراب خورده است (و من اینگونه میپندارم که آنان این موضوع را در این شهادت دادن دروغین از جریانی که قبلاً در زمان خلافت عمر برای قدامه بن مظعون اتفاق افتاده بود الهام گرفتهاند.) و عثمان از آنان میپرسد «چگونه این مسئله را دریافتند؟» و آنان جواب میدهند: ما در جوار او بودیم، و هنگامی که بر او وارد شدیم، شراب استفراغ میکرد. و عثمان گفت: «کسی شراب استفراغ نمیکند، مگر اینکه آن را نوشیده باشد». در نتیجه ولید را از کوفه آوردند و او برای عثمان قسم خورد و جریان را برای او تعریف کرد. و عثمان گفت: «ما حد را به اجرا میگذاریم، و شاهدی که به دروغ شهادت داده باشد، جایگاهش در آتش است». این داستان متهم شدن ولید به خوردن شراب است که در تاریخ طبری نقل شده است، و با وجود اینکه از چندین مصدر نقل شده است، اما چیزی اضافه بر این داستان ندارد. و طبری میگوید که شاهدانی که بر علیه ولید شهادت دادند، دو نفر از ظالمانی بودند که بارها بر علیه او شهادت زور داده بودند، و در این شهادت اصلاً ذکری از نماز نیامده است چه رسد به اینکه دو رکعت و یا چهار رکعت باشد. و این اضافه شدن مسئله نماز بخودی خود امری بسیار عجیب است. چون خبر آن از حضین ابن المنذر (یکی از اتباع علی) نقل شده است که میگوید در زمان اقامه حد بر ولید همراه با عثمان بوده است و این خبر از او نقل شده و مسلم آن را در صحیح خویش (کتاب حدود) به ثبت رسانیده است، به این لفظ که: «عثمان بن عفان را دیدم و ولید را آورد که نماز صبح را دو رکعت خوانده بود و سپس پرسیده بود، آیا اضافه بکنم؟، و دو نفر برعلیه او شهادت دادند که او را دیدهاند استفراغ میکند». پس میبینیم که هیچکدام از این دو شاهد شهادت ندادهاند که ولید نماز صبح را دو رکعت خوانده و سپس پرسیده است یکی از آن دو شهادت داده است که دیده او شراب میخورد، و دیگری میگوید دیده است استفراغ میکند. و اما مسئله نماز صبح و زیاده آن از سخنان حضین است، و میدانیم که حضین جزو شاهدان نبوده است، و حتی در زمان این حادثه در کوفه نبوده است. و حضین این بند اتهام را به شاهد مشخصی ربط نمیدهد. و عجیبتر از آن اینکه همین خبر که در صحیح مسلم آمده است، در سه موضع نیز در مسند امام احمد وارد شده است که باز از حضین روایت شده است و باز هم «املذی» این خبر را در هر سه موضع از حضین روایت میکند. اما در موضع اول و دوم هیچ سخنی از نماز و زیاده آن به میان نیامده است، که این خبر، باخبری که در صحیح مسلم آمده و باز هم از زبان حضین نقل شده است تعارض دارد. پس اینگونه نتیجه میگیریم که در یکی از دو روایت، تحریفی وجود دارد که خداوند به سبب آن آگاهتر است. و در مجموع حاصل کلام این است که مسئله نماز از سخنان حضین بوده و حضین در آنجا شاهد نبوده است و این مسئله از هیچ شاهدی نقل نشده است. پس این کلام او هیچ ارزشی علمی ندارد. و پس از اینکه حالت دو شاهد ظالم را در این داستان دانستیم خوب است که این مسئله را هم بدانیم که حمران یکی از غلامان عثمان بود که قبل از شهادت دادنش بر علیه ولید، خداوند را عصیان کرده بود. او در مدینه با زن مطلقهای ازداوج کرده بود که هنوز عده طلاقش تمام نشده بود. و عثمان به خاطر این مسئله بر او خشمگین شده بود و او را از مدینه بیرون کرده بود. در نتیجه او به کوفه رفته و همه جا در پی فساد بود. او بر عابد صالح «عامربن عبدالقیس» وارد شده و به دروغ نزد رجال دولت به او افترا زد و باعث شد که او را به شام بفرستند. پس من امر این شاهد و دو شاهد قبل از او را به وجدان خود خواننده موکول میکنم تا در مورد آنان هر چه بخواهند حکم دهند. و در اجتهاد من ولید یکی از اصحاب رسول خدا و مجاهدی شجاع بود که سیرت نیک و صدق امانتش نزد همه مردم معروف بوده و نزد سه خلیفه از کاملترین خلفای اسلام یعنی ابوبکر، عمر و عثمان مورد اطمینان و اعتماد بوده است. و در هر صورت، شاهدانی که نزد عثمان بر علیه ولید شهادت دادند، با اینکه کسانی نبودند که از خدا و قیامت بترسند، مسئله نماز را عنوان نکردهاند. و بسیار عجیب است که امتی، بزرگان و شجاعانش را اینگونه پاداش دهد و چهره تاریخ خود را زشت ساخته، و مجد خود را همانند اشرار این امت منهدم سازد. و آنگاه کید آن اشرار را منتشر سازد تا اینکه حتی خوبان نیز بپندارند که همه آن کید و نیرنگ، حق بوده است. (خ)