العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[یورش فتنه‌گران بر مدینه و محاصره کردن عثمان س]

[یورش فتنه‌گران بر مدینه و محاصره کردن عثمان س]

و در هنگامی که آنان در حال بازگشت بودند، سوارکاری چندین بار متوالی از کنار مصریان می‌گذرد و خود را به آنان عرضه می‌کند [۱۲۳]. مصریان نیز پس از دیدن این همه رفت و آمد، او را گرفته و از او می‌پرسند که جریان چیست؟ و او می‌گوید که من فرستاده امیرالمؤمنین عثمان بسوی عاملش در مصر می‌باشم [۱۲۴]. آنان او را می‌گیرند و نزد او نامه‌ای می‌یابند که توسط عثمان و به مُهر او برای عامِلش در مصر نوشته شده و از او خواسته است که هنگام رسیدن این افراد به مصر، آنان را کشته و دست و پایشان را ببرد [۱۲۵]. آنان آنگاه بسوی مدینه بازگشتند [۱۲۶]. و نزد علی آمده و به او گفتند: «آیا دیدی که این دشمن خدا در مورد ما اینگونه نامه نوشته است؟ و به این صورت خون او حلال شده است. پس بلند شو وبا ما بیا تا نزد او برویم». و علی جواب داد: «بخدا سوگند که با شما نخواهم آمد». به او گفتند: پس چرا به ما نوشته‌ای که بازگردیم؟» و علی جواب می‌دهد: «بخدا قسم که من نامه‌ای به شما ننوشته‌ام». پس همه به یکدیگر نگاهی کردند و آنگاه علی از مدینه خارج شد [۱۲۷].

آنان آنگاه بسوی عثمان رفتند و به او گفتند: تو این نامه را درباره ما نوشته‌ای. و عثمان به آنان گفت: بر شما است که دو شاهد از مسلمانان آورده، و یا اینکه دلیلی عرضه کنید. آنان این مسئله را از او قبول نکردند [۱۲۸]و عهد او را نقض کرده [۱۲۹]و او را محاصره کردند.

و نیز روایت شده است که اشتر نزد عثمان رفته و به او می‌گوید: قوم از تو می‌خواهند که یا خود را خلع کنی، و یا از خود قصاص بگیری، و یا اینکه آنان تو را بکشند. و عثمان جواب داد: اما اینکه خلع شوم، پس هرگز امت محمد جرا بحال خود رها نخواهم کرد. و اما اینکه از خود قصاص بگیرم، پس دو یار قبل از من از خودشان قصاص نگرفتند که من بگیرم، و بدن من نیز این تحمل را ندارد [۱۳۰].

و نیز روایت می‌شود که مردی به او گفت: نذر کرده‌ام که خون تو را بریزم. و عثمان به او گفت: به پهلوی من زخم وارد کن. و او با شمشیر خود به پهلوی او ضربه وارد کرده و از آن خون جاری شد. و سپس آنمرد بر مرکب خویش سوار شده و آنجا را ترک کرد [۱۳۱].

[۱۲۳] و جالب این است که این سوارکار که از کنار آنان می‌گذرد، براه خود ادامه نمی‌دهد تا از آنجا دور شود، بلکه چندین بار از کنار آنان گذشته و خود را به آنان عرضه می‌کند، تا انظار به او جلب شده و به او مشکوک شوند. پس باید گفت تدبیرگران این نیرنگ و کسانی که این مرد را اجیر کرده بودند، همین مسئله را می‌خواستند که لشکریان این مرد را متوقف کرده و از او بپرسند مسئله چیست. تا بدینوسیله پس از اینکه خداوند شر این فتنه را از سر مسلمانان کم کرده بود، این فتنه تجدید گردد. و هرگز معقول نیست که بگوئیم تدبیر این نمایشنامه کار عثمان و مروان، و یا کس دیگری که به آنها ربط داشته است بوده است. چون در تجدید این فتنه برای آنان هیچ مصلحتی وجود نداشت. اما مصلحت برای کسانی بود که این فتنه را در اول بار براه انداخته بودند. یعنی مالک اشتر و حکیم بن الجبله که همراه با جماعت خویش مسافرت نکرده و در مدینه باقی مانده بودند. (طبری ۱۲۰: ۵) و باید گفت که آنان بجز تدبیر این نمایشنامه و فرستادن این سوارکار، هیچ کار دیگری نداشتند تا بخاطر آن در مدینه باقی بمانند. (خ) [۱۲۴] و آنان تصریح کرده بودند که این نامه برای عبدالله بن سعدبن ابی‌سرح فرستاده شده است. (طبری ۱۲۰: ۵) پس باید بدانیم که هرگز معقول نیست که عثمان و یا مروان این نامه را به عبدالله بن سعد ابی‌سرح نوشته باشند. چون پس از اینکه شورشگران از مصر بقصد مکه خارج می‌شوند، عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح به عثمان نامه نوشته و از او اجازه آمدن به مدینه را می‌خواهد. (طبری ۱۲۲: ۵) و می‌دانیم که او حقیقتاً از مصر خارج شده و راه «عریش»، فلسطین، و عقبه را پیش گرفته بود. پس هنگامی که دشمن خدا و رسولش، و کسی که بر خلیفه خروج کرده است یعنی محمدبن ابی‌حذیفه حاکمیت مصر را بدست داشته باشد، چگونه عثمان و یا مروان به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح این را نامه می‌نویسند، حال آنکه طبق نامه ارسالی از سوی او می‌دانند که او برای آمدن به مدینه از مصر خارج گشته است؟ (خ) [۱۲۵] اخباری که در آن آمده است که شخص سوارکار، از غلامان عثمان، و شتری که بر آن سوار بود، شتر صدقه می‌باشد، و اینکه عثمان به این مسئله اقرار کرده است، همه اخباری مرسل می‌باشند که گوینده آن یا معلوم نیست، و یا اینکه روایان آنان به صدق و امانت معروف نبوده و نام خوشی ندارند. و همچنین مضمون نامه در روایات بسیار مختلف است. در بعضی از روایات آمده است «اگر عبدالرحمن بن عدیس نزد تو آمد او را صد ضربه حد زده، سر و ریشش را بتراش و او را به زندان بیانداز و تا اینکه در مورد او حکم دهم. و با عمر بن الحمق نیز اینچنین کن». و در روایتی دیگر: «اگر محمدبن ابوبکر الصدیق نزد تو آمد، - و فلانی و فلانی – پس آنان را بکش و نوشته‌ای که با خود دارند از بین ببر تا اینکه به تو بگویم چکارکنی». و در روایت سوم، مضمون نوشته اینگونه است که همه را بقتل رسانده و به صلیب بکشد، و دست و پای آنان ببرد. واین همه اختلاف در روایت‌ها در مضمون یک نوشته، از اموری است که بر شک و شبهه آن می‌افزاید. (خ) [۱۲۶] و عجیب‌تر از همه اینکه قافله شورشگران عراقی که از قافله مصریان بسیار دور بودند، بهمراه قافله مصریان و در آن واحد به مدینه بازگشتند. و یا بعبارت دیگر قافله عراقیان که در جهت دیگری و دور از قافله مصریان در حرکت بودند در همان وقت رجوع قافله مصریان به مدینه، آنان نیز به مدینه بازگشته، و گویی اینکه با هم قرار ملاقات و میعادی گذاشته باشند، بهمراه هم به مدینه رسیدند. و معنی این مسئله این است که کسانی که آن سوارکار را بکار گرفته بودند تا نقش حامل نوشته و را در مقابل مصریان بازی کند، سوارکار دیگری رانیز کار گرفته بودند تا از مدینه بسوی قافله‌های عراقیان شتافته و به آنان بگوید که مصریان نوشته‌ای را یافته‌اند که عثمان برای عبدالله بن سعد در مصر نوشته بود که محمدبن ابوبکر را بقتل رساند. (طبری ۱۰۵: ۵) می‌گوید: علی به آنان گفت: «ای اهل کوفه و ای اهل بصره، چگونه از آنچه مصریان در مورد نامه کشف کرده بودند آگاه شدید، حال آنکه فرسنگها از ما دور شده بودید، و سپس دوباره بسوی ما بازگشتید. بخدا سوگند که این مسئله از مدینه آب می‌خورد». (علی کرم الله وجهه در این جا به باقی ماندن اشتر و حکیم بن الجبله در مدینه اشاره می‌کند، و اینکه اینان همان کسانی هستند که این نمایشنامه را ترتیب داده و این نقشه را چیده‌اند). شورشگران عراقی در پی این گفته علی کرم الله وجهه می‌گویند: «هر گونه می‌خواهید این مسئله را تفسیر کنید. ما به این مرد (عثمان) احتیاجی نداریم. به او بگویید که برود».و این مسئله بخودی خود اقرار و اعترافی از آنان مبنی بر این است که داستان نوشته ساختگی بوده، و غرض اول و آخر و از این موضوع، خلع امیرالمؤمنین عثمان و ریختن خون وی می‌باشد. همان خونی که خداوند با داخل شدن عثمان به شریعت رسول خدا ج، آن را مصون داشته بود.(خ) [۱۲۷] (طبری ۱۰۸: ۵) و این گفتگویی که میان علی و شورشگران در گرفته است، در همه روایات آمده است. و نیز این گفتگو نصی قاطع است مبنی بر اینکه، همان دستی است که این این نامه را از سوی عثمان تزویر کرده بسوی عراقیان فرستاد، تا به مدینه باز گردند، همان دست نیز نامه‌ای را از سوی علی تزویر کرده و آن را برای عراقیان می‌فرستد که به مدینه بیایند. و قبلاً گفتیم که این شورشگران بر دو گروه بودند: فریب خورده و فریب‌دهنده. در نتیجه می‌بینیم که آن کسانی که پس از قسم خوردن علی مبنی بر عدم ارسال این نامه با تعجب به یکدیگر نگاه میک‌نند همان گروهی هستند که فریب‌خورده هستند و گول خورده‌اند. واز این مسئله در تعجب هستند که اگر علی این نامه را ننوشته است، پس چه کسی می‌تواند بنام علی این نوشته را جعل کرده باشد؟ ودر صفحات آینده خواهیم دید که مسروق بن الاجداع الهمدانی (که از ائمه اعلام می‌باشند) ام المؤمنین عایشه را عتاب می‌کند که چرا به مردم نامه نوشته و آنان را به خروج بر علیه عثمان فرمان داده است؟ و ام المؤمنین نیز به خداوند قسم می‌خورد که او هرگز به کسی نوشته و نامه‌ای ننوشته است. ای مسلمان این عصر و هرعصر، همانا دست‌های جنایتکاران که این نامه‌های دروغین را بر زبان عایشه، علی، طلحه و زبیر جعل نمود، همان دستی است که همه این فساد را ترتیب نموده و این فتنه را از اول و تا به آخر پی‌ریزی کرد. و نیز این اشخاص همان کسانی هستند که آن نامه مزعومه را از زبان عثمان جعل نموده و آن را بسوی عاملش در مصر فرستادند، حال آنکه عثمان کاملاً می‌دانست که در آن زمان در مصر هیچ عاملی ندارد. و نیز دست‌های که این نامه را به نام عثمان جعل کرد، همان دست‌هایی است که نامه دیگری، را بنام علی جعل می‌کند. وهمه این‌ها را بخاطر این است که شورشگران را پس از اینکه سلامتی موضع حق و خیر خلیفه خود اطمینان حاصل نموده و مدینه را ترک کرده و دانستند که هر آنچه در مورد عثمان می‌گویند، بجز کذب و شایعه‌ای بیش نیست، دوباره به مدینه باز گردانند. پس باید دانست که در نتیجه این توطئه، فقط داماد رسول خدا جکه از سوی رسول خدا به بهشت بشارت داده شده بود، قربانی این جنایت سبأیی فاجر نمی‌گشت، بلکه تمامی اسلام، و نیز همه نسلهای اسلامی که در تاریخ طاهر و درخشان خود را اینگونه زشت و مشوه دریافت نموده‌اند، قربانی دسیسه آن یهودی خبیث و هواداران هوی‌پرست او گردیدند. (خ) [۱۲۸] چون آنان بجهت قبول حرف حق، و یا گردن نهادن به امر شرع نیامده بودند، بلکه آنان آمده بودند که او را خلع نموده و خون او را بریزند. (خ) [۱۲۹] همانگونه که قبلاً گفته شد آنان عهد کرده بودند که با جماعت مخالفت نکرده و جماعتی را متفرق نکنند. (خ) [۱۳۰] این خبر در (تاریخ طبری ۱۱۷: ۵،۱۱۸)، البداية والنهاية (۱۸۴: ۷)، و أنساب الاشراف (۹۲: ۵) بلاذری آمده است. [۱۳۱] این خبر در کتاب «التمهید» نوشته امام ابوبکر باقلانی ص ۲۱۶ آمده است. و از آن عجیب‌تر، چیزی است که طبری (۱۳۷: ۵، ۱۳۸) روایت می‌کند که: عمیربن ضابیء البرجمی، و کمیل بن زیاد النخعی بر طبق توافقی که در کوفه رخ داده بود، برای کشتن عثمان به مدینه آمدند. و هنگامی که به مدینه وارد شدند، عمیر از این مسئله شانه خالی کرده و خود را کنار کشید. و کمیل به کمین خلیفه نشست تا اینکه عبور کند. و هنگامی که ایندو به هم رسیدند، عثمان از دیدن او و حرکات او مضطرب گشته و به صورت کمیل ضربه‌ای می‌زند و او با نشیمنگاهش بر زمین می‌افتد. او به عثمان می‌گوید: «مرا به درد انداختی یا امیرالمؤمنین». و عثمان به او می‌گوید: «آیا مرا نمی‌خواستی؟» و کمیل می‌گوید: «قسم به خداوندی که بجز او معبودی نیست که من قصدی نداشتم». و در نتیجه مردم بگرد آنان جمع می‌شوند و به عثمان می‌گویند: «بگذارید او را بگردیم یا امیرالمؤمنین». و عثمان می‌گوید: «بخیر گذشت. و من نمی‌خواهم نزد او چیزی بیابم که او آن را انکار می‌کند». و آنگاه به کمیل می‌گوید: «اگر مسئله به همان صورت است که می‌گویی، پس بیا و از من قصاص بگیر. چون بخدا فکر کردم که تو قصد من را داری». و نیز گفت: «اگر راست بگویی پس خداوند تورا جزای نیک دهد، و اگر به او دروغ بگویی، خداوند تو را خار و ذلیل سازد». و آنگاه عثمان بر دو پایش بر زمین نشسته و به او گفت: «قصاصت را بگیرد». و کمیل جواب داد: «بخشیدم». خواننده گرامی، موضع عثمان در این مقطع را نمی‌توان موضعی دانست که از یک خلیفه سر می‌زند، بلکه این گونه اخلاق، اخلاق کسی است که به خلق انبیاء آراسته گردیده است. و همواره باید دانست که خداوند به بنده‌اش مهلت داده ولی در مؤاخذه او اهمال نمی‌کند. چون تاریخ اینگونه می‌گوید که «حجاج» پس از چهل سال آمده و ضابیء و کمیل را بخاطر زشتیهایشان در قبال این مرد که قلبش آکنده از رحمت خداوند بود، بقتل برساند.