العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[پژوهش علمی در مورد نوشته‌ای منسوب به عثمان سو ماجرای فتنه‌گران]

[پژوهش علمی در مورد نوشته‌ای منسوب به عثمان سو ماجرای فتنه‌گران]

۱۸- و اینکه می‌گویند: نوشته‌ای با یکی از کارکنان او پیدا شد – و هیچکس نگفته است که او از کارکنان او بوده است [۹۶]- که به سعد بن ابی‌سرح نوشته بود که کسانی که نام آنان در این رساله آمده است را به قتل برساند [۹۷]. و عثمان به آنان جواب داد که: بر شما است که برای این سخنتان دو شاهد بیاورید، و گرنه من قسم می‌خورم که نه این نامه را نوشته‌ام و نه به چیزی امر داده‌ام [۹۸].

و همه می‌دانیم که ممکن است از زبان کسی سخن‌ها گفته شده، و یا خط کسی را جعل نموده، و حتی خاتم و مهر او را تزویر کنند [۹۹].

و به او گفتند: مروان را به ما تسلیم کن. و او جواب داد: این کار را هرگز نخواهم کرد. و اگر او را تسلیم کرده بود، دست به ظلم زده بود [۱۰۰]. و آنان فقط حق داشتند که حق خود را بر علیه مروان و دیگران از عثمان مطالبه کند. و هر چه به ثبوت می‌رسید، عثمان بر طبق آن مجری حق بوده و برای صاحب حق، حق را مطالبه می‌‌کرد. و اگر به سابقه و فضل و مکانت عثمان بنگریم، هرگز از او چیزی نخواهیم دید که باعث شود او را خلع کنند، چه رسدبه اینکه او را بقتل برسانند!.

و بهترین کلامی که می‌توان در مورد او گفت این است که: قومی از حقد ‌ورزان بسوی او رفتند. آنان کسانی بودند که یا چیزی را آرزو داشتند و به آن نرسیده بودند، و یا حسدی در دل داشته و آن را اینگونه بروز دادند، و یا اینکه قِلّت دین و ضعف یقین آنان را به اینجا کشانید، و یا اینکه عجله داشتند و می‌خواستند زود به همه چیز برسند [۱۰۱]. و اگر به این قوم بنگری خواهی دید که این اوصاف، با توجه به پستی منزلت و بطلان امرشان همانان را شایسته است [۱۰۲]. ریاست آنان را غافقی المصری بعهده داشت [۱۰۳]، و کنایه بن بشر التجیببی [۱۰۴]، سودان ابن حمران [۱۰۵]، عبدالله بن بدیل بن ورقاء الخزاعی [۱۰۶]، و حکیم بن جبله از اهالی بصره [۱۰۷]، و مالک بن الحارث بن الاشتر [۱۰۸]او را همراهی می‌‌کردند. پس ببینیم، طائفه‌ای که اینان سران آنان باشند، دنباله روان آنان چه کسانی خواهند بود؟!.

[۹۶] بلکه گفته شده است که او یکی از چوپانان شترهای صدقه بوده است. و شترهای صدقه بسیار زیاد بودند و شاید سر به هزاران می‌زدند، و همچنین چوپانان آنان نیز سر به صدها می‌زدند. و اگر صحیح باشد که این شخص از چوپانان شترهای صدقه بوده است، پس این اشخاص بعلت کثرتشان و نیز کثرت تغییر و تبدیلشان حتی رؤسای آنان را نیز نمی‌شناختند، چه رسد به اینکه امیرالمؤمنین و بزرگان کارمندان او، او را بشناسند. حال فرض کنیم که او از چوپانان شترهای صدقه بود، پس می‌بینیم که بکار گماشتن او توسط همان غرض‌ورزان و یاغیان، جهت عملی نمودن اغراض سوءشان بسیار آسان است. و نیز به ثبوت رسیده است که پس از خارج شدن شورشیان، اشتر و حکیم بن جبله بعنوان اینکه به دلائل عثمان قانع شده‌اند، در مدینه ماندند و در مدت وجود آنان درمدینه، نقشه نوشته شدن نامه و نیز حال آن جهت برافروختن آتش فتنه و بازگشت شورشیان به مدینه پیاده شد. و هیچکس بجز اشتر و یارانش از این تجدید فتنه و غوغا منفعتی نمی‌برد. و باید دانست که آنان به حیله‌ها و دسائسی دست زده‌اند که بسیار پیچیده‌تر از دسیسه بکار گرفتن این چوپان و نوشته دادن به دست او است. بلکه ذکر می‌شود که محمدبن حنفیه که نمک‌پرورده عثمان بود و با نمک‌نشناسی از او فرار کرده بود، در همان وقت در مصر مردم را بر ضد عثمان ترغیب نموده و نوشته‌هایی جعل نموده و آنان را به زنان رسول کریم جنسبت می‌داد. و کاروانهایی به کار گماشته و مردانی را به پشت بامها در «فسطاط» می‌فرستاد تا از شدت گرمای خورشید صورتهایشان همانند صورت مسافران سرخ گردیده و به آنان دستور می‌داد تا به راه حجاز به مصر رفته، و کسانی را نیز می‌فرستاد تا از آنسوی آمده و بگویند که از مدینه مسافرانی می‌آیند، تا مردم به استقبال آنان بشتابند ... و مردم هنگامی که به استقبال آنان می‌رفتند، نزد آنان نوشته‌هایی می‌یافتند که به جعل تنظیم شده و آنان می‌گفتند که این نوشته‌ها را زنان نبی جفرستاده‌اند و در آن از عثمان شکایت کرده‌اند. در نتیجه این نوشته‌ها در مسجد جامع فسطاط و در حضور مردم قرائت می‌شد، حال آنکه همه این نوشته‌ها جعلی بوده و حاملان آن هرگز به حجاز نرفته، و در مصر بسر می‌بردند. (می‌توانید برای توضیح بیشتر این مسئله به کتاب «عثمان بن عفان» نوشته استاد محقق شیخ صادق عرجون مراجعه کنید) پس باید دانست که تزویر و جعل نوشته‌ها و نامه‌‌ها در جریان شورش بر علیه امیرالمؤمنین عثمان اساسی‌ترین اسلحه شورشگران بوده که از آن استفاده زیادی می‌کردند. (خ) [۹۷] حال باید بپرسیم که چگونه به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح اینچنین نامه‌ای می‌نویسد، حال آنکه قبلاً به او گفته است که به مدینه بیاید، و عثمان سمی‌دانست که او از مصر خارج شده است (طبری ۱۲۲: ۵). و نیز در فسطاط محمدبن ابی‌حدیفه رئیس شورشگران آن منطقه بر سر کار بود. و نیز مضمون کتاب جعلی بوده و روایت‌کنندگان اخبار آن، در تعیین این مضمون ناهماهنگیهای زیادی دارند، و در موقع خودش در مورد آن بحث خواهیم کرد. (خ) [۹۸] شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة می‌گوید: هر کسی که به حال عثمان آگاه باشد، می‌داند که او کسی نبود که به قتل محمدبن ابوبکر و امثال او امر بدهد، و اینگونه رفتاری از وی هیچ سابقه‌ای ندارد. و هنگامی که می‌خواستند او را بکشند، محمدبن ابوبکر نیز همراه دیگران به خانه او وارد شد، حال آنکه او حتی برای دفاع از نفس خویش نیز به کسی اجازه نداد که مداخله نموده و به قتال برخیزد، چه رسد به اینکه دستور دهد شخص بی‌گناهی را بقتل برسانند. (خ) [۹۹] و همانند این امور – همانگونه که «بلاذری» در کتاب فتوح البلدان و حافظ ابن حجر در کتاب الإصابه روایت می‌کنند – در زمان عمر اتفاق افتاده بود. (خ) [۱۰۰] شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنة می‌گوید: بلکه عثمان حتی اگر به قتل محمدبن ابوبکر دستور داده بود، اطاعتش واجب‌تر بود از اینکه رغبت خواستاران قتل مروان را انجام دهد. چون عثمان امام هدایت و خلیفه راشد بوده، و سیاست او اینگونه حکم می‌کند که کسی را که فقط توسط قتل او می‌توان از شر او جلوگیری کرد را بقتل برساند. اما کسانی که قتل مروان را از او خواستار بودند بجز عده‌ای خوارج که مفسد در زمین بوده و هرگز حق نداشتند کسی را کشته و یا حدی اقامه کنند، کسان دیگری نبودند. و شر مروان هرگز از شر محمدبن ابوبکر بیشتر نبود. و محمدبن ابوبکر هرگز در علم و دین از مروان بهتر نبود. بلکه همه می‌دانیم که نویسندگان صحاح چندین حدیث از مروان اخراج نموده‌اند و سخن او در نزد اهل تقوی منزلتی دارد، و در اینکه صحابی بوده است یا نه اختلاف شده است. حال آنکه محمدبن ‌ابوبکر نزد مردم هرگز این منزلت را ندارد ... و مروان از همترازان ابن الزبیر می‌باشد...(خ) [۱۰۱] می‌بینیم که علی‌بن ابیطالب سنیز در خطبه خویش در لشکرگاه کوفه، قاتلان عثمان را چگونه معرفی‌ می‌کند. و این در زمانی است که «قعقاع بن عمرو التمیمی»، این صحابی دلیر و مجاهد، جهت اتمام آنچه عایشه و طلحه و زبیر برای آن به آنجا آمده‌اند کوشش می‌کند. طبری سخنرانی علی را اینگونه روایت می‌کند (۱۹۴: ۵): علی نعمت‌های خداوند را که توسط اجتماع مردم بر ابوبکر و سپس عمر و سپس عثمان بر مسلمانان ارزانی داشته است بر می‌شمارد و در حضور قاتلان عثمان می‌گوید: «و آنگاه این مسئله اتفاق افتاد که آن را عده‌ای که فقط این دنیا را طلب کرده، و نسبت به نعمتهایی که خداوند بر عثمانی ارزانی داشته بود حسد ورزیده، و می‌خواستند همه چیز به قهقرا رود، بر این امت تحمیل نمودند». و آنگاه عنوان می‌کند که او فردا بسوی بصره خواهد رفت تا با ام المؤمنین عایشه و برادرانش طلحه و زبیر گرد هم آیند و ادامه می‌دهد: «و نمی‌خواهم کسانی که کوچکترین دخلی در قتل عثمان سداشته‌اند، فردا با من بیایند، و آن سفیهان و احمقان خود را از من دور کنند». (خ) [۱۰۲] در آنچه گذشت اوصاف افراد بارزی را که بر عثمان سخروج کردند، ذکر کردیم، و اولین کسی که با نور خداوندی به آنان نگریسته و آنان را کشف و نسبت به آنان بدبین شد، امیرالمؤمنین عمر بود. و مردان اسلام خطا نمی‌کنند. طبری در تاریخ خود (۸۶: ۴) می‌گوید: هنگامی که عمر در سال ۱۴ هجری از لشکر مسلمانان بازدید می‌کرد، و لشکرها از جلوی او می‌گذشتند، قبائل سکون یمنی نیز از جلوی او عبور کردند. در اولین کتیبه‌ آنان حصین بن نمیر السکونی و معاویه بن حدیج که یکی از اصحاب بود و مصر را فتح کرده بودند وجود داشتند. و هنگامی که دنباله این لشکر عبور می‌کرد، عمر از آنان روی گردانید. و همینگونه از آنان اعراض می‌کرد. از او پرسیدند چه شده است و چرا از آنان روی برمی‌گردانی؟ او جواب داد: «من نسبت به این قوم متردد و مشکوک هستم. و در میان این لشکریان هرگز قومی از عرب را ندیدم که اینگونه از آنان بدم آمده باشد». آری، در میان آنان سودان ابن حمران و خالدبن ملجم وجود داشتند که هر دو از شورشگران بر علیه عثمان بودند. (خ) [۱۰۳] نام او «الغافقی بن حرب الکعکی» است و اصلیت او از قبائل یمن بود که هنگام فتح مصر به آنجا رفته بودند. و هنگامی که «ابن سبأ» ادعای تشیع علی را نمود و در حجاز و شام برای این ادعا جایگاهی نیافت، درصدد شد که در بصره و کوفه اعوانی برگرفته، و شهر فسطاط را محل اقامت خویش قرار دهد. و این شخص یعنی غافقی از دست‌آموزان او بود، که به جهت عشق او به ریاست و جاه و منزلت او را به بازی گرفته بودند. و محمدبن ابی‌حدیفه، نمک‌پروده عثمان که نمک‌نشناس از آب درآمده بود، در به اجرا گذاشتن نقشه سبأیون نقش اصلی را بازی می‌کرد و غافقی به علت عشقش به ریاست همیشه ریاست آنان را به عهده داشت. و در شوال سال ۳۵ هجری این افراد تصمیم گرفتند که در چهار گروه که مجموع افراد آنان به ششصد نفر می‌رسید، به مدینه حمله کنند. هر فرقه دارای رئیسی بود، و ریاست کل آنان را را همین غافقی بعهده داشت. آنان اینگونه تظاهر می‌کردند که به قصد حج به راه افتاده‌اند. تا اینکه در مدینه کار آنان به آنجا رسید که عثمان را از امامت نماز جماعت در مسجد نبوی منع نموده، و همین غافقی امامت نماز را به عهده گرفته بود (طبری ۱۰۷: ۵). و هنگامی که شیطان آنان را قانع کرد که به جنایت کبری دست بزنند، همین غافقی یکی از کسانی بود که جرأت نموده و به عثمان با آهنی ضربه زد، و قرآن را لگدکوب کرد [در سند این خبر موحش، «سیف» وجود دارد که به دروغگویی متهم شده است. (م) و پس از قتل عثمان به مدت پنج روز غافقی امیر آنجا بود. (طبری ۱۵۵: ۵) (خ) [۱۰۴] او نیز از سرکردگان ابن سبأ در مصر بود، و هنگامی که عثمان، عمار را برای پرس‌و جو در مورد شایعات موجود در مصر، و اکتشافات حقیقت حال آنجا به مصر فرستاده بود، سبأیون از او دلجویی کردند که کنایه بن بشر، یکی از این افراد بود. (طبری ۹۹: ۵) [در سند خبر استمالت سبأیین نسبت به عمار، و همچنین خبر امامت نماز غافقی در مدینه، «سیف بن عمر التیمی» وجود دارد، که همانگونه که ابن حجر می‌گوید بسیار ضعیف بوده، و به وضع و زندقه معروف است. و می‌بینیم که قسمت بزرگی از تاریخ ما را اهل زندقه وضع کرده‌اند. پس آیا کسی هست که از این مسئله عبرت بگیرد؟ (م)] و هنگامی که اوباش قبائل به حیله حج در شوال سال ۳۵ هجری بدور هم گرد آمدند، در مصر به چهار گروه تقسیم شدند که هر گروه را امیری بود. و کنایه بن بشر امیر یکی از این گروهها بود. (طبری ۱۰۳: ۵) و نیز از اولین کسانی بود که در حالی که مشعلی بدست داشت از طریق خانه عمروبن حزم به خانه عثمان وارد شد، و دیگران نیز در پی او به خانه عثمان وارد شدند. کنانه التجیبی به عثمان رسید و با تبری به او ضربه وارد کرد، و خون او بر قرآن و بر آیه‌ي ﴿فَسَيَكۡفِيكَهُمُ ٱللَّهُپاشید. او دست نائله زن عثمان را قطع کرد و بر شمشیر که بر سینه عثمان گذاشته بود تکیه کرد و عثمان را بقتل رسانید. (طبری ۱۳۱: ۵) محمدبن عمر الواقدی با تمسک به اسناد خویش می‌گوید: کسی که امیرالمؤمنین عثمان را بقتل رسانید، کنایه بن بشر بن عتاب التجیبی بود. (طبری ۱۳۲: ۵) و عاقبت کنایه این بود که در جنگی که در سال ۳۸ هجری میان محمدبن ابوبکر الصدیق نائب علی، و عمرو‌بن العاص و همراهانش از لشکریان معاویه بن حدیج السکونی در گرفت، بقتل رسید. (خ) [۱۰۵] سودان ابن حمران السکونی از قبائل یمنی بود که به مصر وارد شده بودند. و همراه با لشکرهای یمنیان به ریاست حصین ابن نمیر و معاویه بن حدیج برای جهاد آمده بودند، که در مورد روی گرداندن امیرالمؤمنین عمر از آنان صحبت کردیم. و هنگامی که عثمان، عمار را برای پرس‌وجو در مورد شایعات موجود در مصر، و اکتشافات حقیقت حال آنجا به مصر فرستاده بود، سبأیون از او دلجویی کردند که سودان ابن حمران، یکی از این افراد بود. (طبری ۹۹: ۵) و هنگامی که اوباش قبائل به حیله حج در شوال سال ۳۵ هجری بدور هم گرد آمدند، در مصر به چهار گروه تقسیم شدند که سودان ریاست یکی از این گروهها را بعهده داشت. و هنگامی که شورشگران به مدینه رسیدند و محمدبن مسلمه بسوی آنان رفت تا آنان را منصرف نموده و حق عثمان را که بر گردن آنان است به آنها گوشزد کند، دید که همه این افراد به چهار سرکرده خود مراجعه می‌کنند، که سودان یکی از آنان بود. و در (تاریخ طبری ۱۳۱:۵) وصف داخل شدن او به خانه عثمان همراه با دیگران آمده است، و نیز در همان کتاب (۱۳۰:۵) اعمال او در هنگام ارتکاب جنایت عظمی وصف شده است. و هنگامی که این افراد عثمان را بقتل رسانیدند، سودان در حالی که فریاد می‌زد: «ما عثمان را کشیتم»، از خانه عثمان خارج شد. (طبری ۱۲۳: ۵) (خ) [۱۰۶] پدر او مردی مسن، و از مسلمانان فتح بود. نام عبدالله بن بدیل در فتنه عظمی بر علیه امیرالمؤمنین عثمان وارد شده است. طبری می‌گوید (۱۲۴: ۵، ۱۲۵): مغیره بن اخنس بن شریق الثقفی، عبدالله بن الزبیر، و مروان و دیگران در کنار دروازه خانه عثمان، از او دفاع می‌کردند. عبدالله بن بدیل، ابن اخنس حمله‌ور شده و او را می‌کشد. و حافظ ابن حجر در کتاب الاصابه (۲۸۰: ۲) نقل می‌کند که عبدالله بن بدیل و برادرش عبدالرحمن از کسانی بودند که در جنگ صفین همراه با علی شرکت کرده و در آنجا کشته شدند. و ظاهر این است که برادر او قبل از او کشته شده است. چون ابن حجر در کتاب فردوس از ابن اسحاق نقل می‌کند که: عبیدالله بن عمر بن الخطاب هنگامی که همراه با لشکریان شام به کوفه وارد شد، عبدالله بن بدیل را دید. عبدالله بن بدیل از او خواست تا او را نکشد و عبیدالله بن عمر به او گفت که آمده است تا انتقام خون امیرالمؤمنین را که مظلومانه بقتل رسیده است بگیرد. و نیز ابن بدیل عنوان کرد که او نیز آمده است تا خون برادرش را که مظلومانه بقتل رسیده است طلب کند. حال باید بپرسیم که: چگونه برادر او مظلومانه بقتل رسیده است، در حالی که داوطلبانه در این فتنه شرکت کرده است؟ در حالی که عثمان که امیرالمؤمنین نیز بود و بر گردن مسلمانان حق ولایت داشت و بر ضد او توسط ابن بدیل و امثالش شورش شده بود، به قتالی نپرداخت و نیز به هیچکس حق و اجازه نداد تا از او دفاع کند و مردم را از این مسئله که با اوباشی که از نواحی مختلف به مدینه رسول خدا آمده تا شر و فساد بر پا کنند قتال کنند نهی نمود. پس آیا در مقام مقایسه می‌توان عثمان را که حسناتش زمین را پر کرده، و عطر نیکیهایش، آسمان را عطرآگین نموده است، به پای شخصی مانند عبدالرحمن بن بدیل که تاریخ بجز در موطن شر و فساد از او نامی نمی‌شناسد گذاشت؟ (خ) [۱۰۷] او حکیم بن جبله العبدی، از قبائل عبدالقیس است که اصل آنان از عمان و سواحل خلیج ‌فارس می‌باشد.و پس از اینکه بصره شهریت یافت، در آنجا اقامت گزید. حکیم جوانی شجاع بود و لشکریان اسلام را که از بصره و کوفه بجهت نشر دعوت و فتح بسوی شرق می‌تاختند همراهی می‌کرد و – همانند کماندوهای این دور و زمان – در بعضی از عملیات‌ بسیار خطرناک شرکت می‌کرد. و یکی از لشکرهای امیرالمؤمنین عثمان در هنگام استکشاف هند از او استفاده کرد. و شیوخ سیف‌بن عمر التمیمی (که آگاه‌ترین مورخان به تاریخ عراق می‌باشند) تأکید می‌کنند که: هنگامی که لشکر از حرکت باز می‌ایستاد، حکیم بن جبله از لشکریان جدا گشته و در سرزمین فارس به فساد می‌پرداخت و سپس بسوی لشکر باز می‌گشت. در نتیجه اهل ذمه و اهل قبله از این رفتار ناشایست او به عثمان شکایت کردند، و عثمان به عبدالله بن عامر نوشت که او و امثال او را تا زمانی که عقلشان سر جایش بیاید، نگذارد که از بصره خارج شوند. و او نیز اینکار را کرد. و هنگامی که عبدالله بن سبأ به بصره آمد، بسوی حکیم بن جبله رفته و همرا با چند نفر دیگر گرد همآئیی تشکیل داده و سموم خود را در آنان دمید. عبدالله بن عامر، عبدالله بن سبأ را از بصره بیرون کرد، و او بسوی کوفه روانه شد، و او را از آنجا نیز بیرون کردند، و آنگاه ناگزیر بسوی فسطاط رفت، او در آنجا اقامت گزید و از آنجا با این افراد مکاتبه داشته و بسوی هم پیغام می‌فرستادند. طبری می‌گوید (۱۰۴: ۵): هنگامی که سبأیون تصمیم گرفتند از شهرها به مدینه رسول خدا جحمله کنند، تعداد اشخاصی از آنان که از بصره خارج شدند. و آنان نیز به چهار دسته تقسیم شده بودند. و امیر یکی از این دسته‌ها حکیم بن جبله بود، و در مکانی که به ذاخشب معروف است اقامت کردند. و هنگامی که امیرالمؤمنین عثمان بر منبر نبوی خطبه می‌راند، اشخاصی او را با سنگ زدند، که حکیم بن الجبله یکی از این افراد بود. (طبری ۱۰۶: ۵) و هنگامی که شورشگران پس از سخن گفتن عثمان با آنان که از خود دفاع نموده و آنان را قانع کرد، برای بار اول از مدینه بیرون شدند، او و مالک بن الحارث الاشتر در مدینه باقی ماندند. (طبری ۱۲۰: ۵) و در این مسئله شبهه‌ای بسیار قوی وجود دارد که این دو در نوشتن آن نامه جعلی که به امیرالمؤمنین عثمان نسبت داده بودند، دست داشتند. و در زمانی که عایشه، طلحه و زبیر به بصره آمدند و بسیار نزدیک بود که با امیرالمؤمنین علی به نتیجه و تفاهم برسند، تا امور بصورت اولیه خویش بازگردد، همین حکیم بن الجبله کسی بود که آتش قتل را برافروخت تا این اتفاق و تفاهم صورت نپذیرد. (طبری ۱۷۶: ۵ و بعد از آن) و جریان از این قرار بود که زنی شنیده بود که حکیم بن الجبله از ام المؤمنین عایشه بد گفته و به او ناسزا می‌گوید. در نتیجه آن زن خشمگین شده و به او می‌گوید: «ای ابن‌الخبیثه، خود تو به آنچه می‌گویی لایقتر هستی». در نتیجه حکیم بن الجبله این زن را که از قوم خودش نیز بود بقتل می‌رساند. (طبری ۱۷۹:۵) و پس از این واقعه قوم او از یاری کردن او سرباز زده و او را ترک می‌گویند، و بجز عده‌ای اوباش کس دیگری با او نمی‌ماند. او آنقدر به قتال ادامه می‌دهد تا اینکه پایش بریده می‌شود، و او و همه کسانی که در واقعه قتل عثمان دست داشتند بقتل می‌رسند. جارچی طلحه و زبیر در بصره فریاد می‌زند که: «کسانی از که در قبیله خود کسانی را می‌شناسند که در شورش مدینه شرکت داشته‌اند، آنان را به ما تحویل دهند». در نتیجه مردم آنان را همانند سگان در زنجیر می‌آوردند تا یکی یکی بقتل برسند. در نتیجه همه آنان کشته شدند بجز حرقوص بن زهیر الساعدی از بنی‌تمیم. (طبری ۱۸۰: ۵) عامر بن حفص از اشیاخ خود روایت می‌کند که: گردن حکیم بن جبله را مردی از حدان زد که «ضخیم» نام داشت. و در آن هنگام گردن او کمی کج شد و سر او کاملاً از تنش جدا نشد، بلکه به پوست آویزان بود، و صورتش در نتیجه تعلق به پوست، به پشت سرش افتاده بود. (طبری ۱۸۲: ۵) (خ) [۱۰۸] او از منطقه نخع، که قبیله‌ای یمنی از قبائل مذحج می‌باشد بود، و قهرمانی شجاع از قهرمانان عرب. اولین مشهد جنگی او در منطقه یرموک بود که در آنجا یکی از چشمانش را نیز از دست داد.و آنگاه قَدَر خداوندی بر اینگونه بود تا شمشیر او در مواضع فتنه به خون برادران مسلمانش آغشته گردد. و در صورتی که این شخص در فتنه بر علیه امیرالمؤمنین عثمان شرکت نکرده بود، و فقط وقائع جنگی‌اش در نشر دعوت اسلام توسعه فتوح بود، در تاریخ اسلامی شأن و منزلت دیگری داشت. و آنچه او را به این راه کشانید، غلو او در امر دین، و عشقش به ریاست و جاه و مقام بود، و من نمی‌دانم که چگونه این مسائل در او جمع شده بود! اشتر یکی از کسانی بود که کوفه را به عنوان محل اقامت خویش برگزیده بود و در زمانی که ولید بن عقبه بر کوفه امارت داشت، اشتر در نفس خویش احساس می‌کرد که او نیز اهل ولایت و ریاست است. در نتیجه بهمراه عیب‌گویان و طعنه‌زنندگان بر خلافت و دولت، در کوفه بر ضد عامل خلیفه یعنی ولید بن عقبه جبهه گرفت. و هنگامی که ابوزینب و ابومورع، همانگونه که قبلاً به آن اشاره کردیم خاتم ولید را ربودند، و جهت شهادت دادن بر ضد ولید به اتهام شراب نوشیدن به مدینه رفتند، اشتر و با چند نفری دیگر نیز شتابان بهمراهی آنها به مدینه رفت، تا دائره فتنه را وسیعتر کنند. تا اینکه سرانجام این جریان این شد که عثمان، ولید را از امارت عزل کرد. و اشتر بهمراهی سعید بن العاص به کوفه بازگشتند. (طبری ۶۳: ۵) عثمان در زمان خلافت خویش، نظام مبادله اراضی را بکار گرفته بود و بر طبق این نظام، هر کسی که زمینی از فییء حاصلش شده بود، و این زمین در مکانی دوردست قرار داشت، می‌توانست این زمین خویش را با زمین خویش را با زمین دیگری و در جایی که بخواهد، البته پس از اتفاق طرفین معامله، مبادله و تعویض کند. و با تمسک به این طریقه، طلحه بن عبیدالله توانست از سهم خویش که در منطقه خیبر نصیبش شده بود چشم‌پوشی کرده و به وسیله بهای آن، از فییء اهل مدینه در عراق، زمینی بخرد که به «نشاستج» معروف بود. (طبری ۶۴: ۵) و هنگامی که سعیدبن العاص در کوفه در دارالاماره بسر می‌برد و مردم نیز در آنجا حضور داشتند، یکی از اشخاص موجود در مجلس، طلحه بن عبیدالله را به جود و کرم و سخاوت توصیف کرد. و سعیدبن العاص در جواب گفت: اگر من نیز زمینی همانند زمین نشاستج داشتم، خداوند شما را زندگانیی بسیار راحت و پربار عطا می‌نمود. و عبدالرحمن بن خنیس الاسدی به او گفت: «آرزو داشتم که این زمین ملطاط مال تو بود».و ملطاط زمینی از زمین‌های خاندان کسری در کنار رود فرات بود. از این گفته او اشتر و یارانش بسیار خشمگین شدند و به اسدی گفتند: آیا آرزوی اموال ما را برای او داری؟» و پدر اسدی به او جواب داد: «و او چندین برابر این زمین را برای شما آرزو می‌کند». در نتیجه اشتر و یارانش برآشفتند و اسدی و پدرش را در مجلس امارت کتک زدند، تا جایی که هر دو بیهوش شدند. بنواسد از این واقعه خبردار شدند و به سوی مبنای مجلس امارت آمده و آنجا را محاصره کردند تا از مردان خود دفاع کنند. سعید ابن العاص آتش این فتنه را با هوشیاری و حکمت خویش خاموش کرده و بنی‌اسد را از اشتر و یارانش دور ساخت. پس از این واقعه، اشراف کوفه و صالحان آن شهر طبق نامه‌ای که به عثمان نوشتند خواستار اخراج اشتر و یارانش از کوفه شدند، و در نتیجه معاویه آنان را به شام فرستاد. (طبری ۸۵: ۵، ۸۶) و پس از آن معاویه آنان را از آنجا نیز اخراج نموده و آنها را به جزیره ابن عمر فرستاد تا زیر سیطره حکم عبدالرحمن بن خالدبن الولید باشند. تا اینکه پس از مدتی تظاهر به توبه نمودند، و اشتر برای ابلاغ توبه خویش و یارانش به مدینه و نزد عثمان رفت. عثمان به توبه آنان راضی شده و به او اختیار داد تا هر کجا که می‌خواهد برود. و او انتخاب کرد که بسوی یارانش که نزد عبدالرحمن بن خالدبن ولید در جزیره بسر می‌بردند برود. (طبری ۸۷: ۵، ۸۸) و در همان زمان که اشتر و یارانش توبه خود را در سال ۳۴ هجری بر عثمان عرضه می‌کردند، سبأیون در مصر، به هواداران خویش در کوفه و بصره نامه‌نگاری می‌کردند که بر ضد امیران خود شورش کنند، و نیز برای این شورش همگانی روز مشخصی را انتخاب کرده بودند. اما این روز برای هیچکدام از آنان مناسب از آب درنیامد بجز جماعت کوفه. و ریاست این شورش را یزیدبن قیس الارحبی بعهده داشت. (طبری ۱۰۱: ۵) و هنگامی که اشتر از مدینه نزد یارانش که پهلوی عبدالرحمن بن خالد بن ولید بودند رسید، نزد آنان نامه‌ای از یزید بن قیس الارحبی یافت که در آن آمده بود: «نامه من را بر زمین نگذارده و بی‌درنگ نزد من بیائید». همه این دعوت را شوم و ناپسند خواندند و نخواستند از آنجا حرکت کنند، بجز اشتر که پس از توبه‌اش عصیان پیشه کرده و به شورشگران کوفه پیوست. آنان در«جرعه» که مکانی مشرف بر قادسیه بود فرود آمدند، و در آنجا سعید بن العاص امیر کوفه را یافتند که از مدینه باز می‌گشت، و او را باز گرداندند. و نیز اشتر، خادم سعید بن العاص را در آنجا دید و گردن او را زد. و به عثمان ابلاغ شد که آنان می‌خواهند که سعیدبن العاص از منصبش عزل شده و ابوموسی الاشعری بجای او بنشیند. و عثمان طلب آنان را اجابت کرد. (طبری ۹۳: ۵، ۹۴) و هنگامی که نقشه آنان در سال ۳۴ هجری با شکست روبرو شده و فتنه آنان از همان سرزمین جرعه نرفت، سبأیون تصمیم گرفتند تا در سال بعد یعنی ۳۵ هجری نقشه خود را عملی ساخته، و همراه با حاجیانی که راهی حج می‌باشند، به بهانه حج به مدینه بروند. و اشتر در این جریان، خوارج کوفه را همراهی می‌کرد، و رئیس یکی از فرقه‌های چهارگانه آنها بود. (طبری ۱۰۴: ۵) و پس از رسیدن آنان به مدینه امیرالمؤمنین عثمان با آنها به مناقشه پرداخته و حجت خویش را در چیزهایی که در مورد او می‌پنداشتند، برایشان روشن ساخت. در نتیجه جمهور آنان به سخنان امیرالمؤمنین عثمان قانع شدند، و رؤسای خود را مجبور به رضایت به پاسخ‌های عثمان نموده و برای بار اول از مدینه خارج شدند. اما اشتر و حکیم بن الجبله در مدینه باقی ماندند و آنان را همراهی نکردند. (طبری ۱۲۰: ۵) و هنگامی که مصریها به مکانی که به «بویب» معروف بود رسیدند، به سوارکاری برخوردند که برای آنان نقش پیک را بازی کرده و نامه مزعومی که قبلاً در مورد آن صحبت کردیم را به آنان ارائه کرد. (در این مورد بار دیگر نیز صحبت خواهیم کرد) و نیز (طبری۱۹۴: ۵) نقل می‌کند که اشتر در گردهمآئیی که سبأیون قبل از خروج علی از کوفه به بصره جهت تفاهم با طلحه و زبیر و عایشه، تشکیل داده بودند شرکت داشت. در این گردهمآیی سبأیون تصمیم گرفتند که قبل از اینکه میان علی از یکسو و طلحه و زبیر و عایشه از سوی دیگر صلح و تفاهمی صورت پذیرد، میان این دو گروه جنگ به راه اندازند. و در واقعه جمل عبدالله بن الزبیر و اشتر با هم گلاویز شدند، و اشتر بدست عبدالله بن الزبیر افتاد، و سخن مشهورش را بر زبان راند که: «من و مالک را بکشید». اما مالک الاشتر از دست او فرار کرد. و (طبری ۲۱۷: ۵) از شعبی نقل می‌کند که مردم اشتر را بنام مالک نمی‌شناختند، و اگر ابن الزبیر بجای آن سخن گفته بود: «من و اشتر را بکشید»، اشتر اگر هزار جان در تن داشت نیز از آن مهلکه جان سالم بدر نمی‌برد. و (طبری ۱۹۴: ۵) روایت می‌کند که علی هنگامی که پس از واقعه جمل، از بیعت فارغ شده و امارت بصره را به عبدالله بن عباس واگذار نمود، و این واقعه به اشتر ابلاغ شد، او خشمگین شده و گفت: «پس ما برای چه عثمان را کشته‌ایم؟!!، تا یمن برای عبیدالله، حجاز برای قثم، بصره برای عبدالله، و کوفه برای علی باشد؟» آنگاه بر مرکب خویش سوار شده و بازگشت. این خبر به گوش علی رسید، و به لشکر دستور داد تا حرکت کنند و سرعت بگیرند. تا اینکه به اشتر رسید، و علی از اینکه از موضوع او آگاه است، نشانی از خود بروز نداد و از او پرسید، «چه شده است که بسیار به تندی می‌روی و از ما پیشی گرفته‌ای؟» و اشتر از این ترسید که اگر آنجا را ترک گفته و خارج شود، در نزد مردم شری بر پا شود. بعدها اشتر در جنگ صفین شرکت کرد، و علی امارت مصر را پس از عزل سعدبن عباده به او داد. او هنگامی که به سرزمین «قلزم» رسید، در آنجا عسلی خورد و پس از آن مرد. گفته می‌شود که این عسل مسموم بود. این واقعه در سال ۳۸ هجری اتفاق افتاد. (الإصابة ۴۸۲: ۳) (خ)