[اتهام امتناع وی از قصاص عبیدالله بن عمر بن الخطاب بخاطر کشتن هرمزان]
۱۷- و اما امتناع وی از قتل عبیدالله بن عمر بن الخطاب که هرمزان را کشته بود، پس کلامی باطل بیشتر نیست [۹۲]. و اگر عثمان اینکار را نکرده بود، صحابه بر این بودند که در ابتدای امر اینکار را بکنند [۹۳].
و گفته شده است که: هرمزان در قتل عمر کوشیده بود، و خنجر را او حمل نموده و آن را در زیر لباس او دیده بودند [۹۴]. و عبیدالله در زمانی هرمزان را کشت که هنوز عثمان به ولایت نرسیده بود. و شاید عثمان بخاطر مسائلی که از حال و رفتار هرمزان برایش روشن شده بود، به عبیدالله حق نمیداد که هرمزان را بکشد [۹۵]. و همچنین هیچ صاحب حقی از او نخواست که او را بکشد. پس چگونه درست است که با وجود این همه امور، به سؤالی پاسخ داد که اصلاً درست نیست؟
[۹۲] و این مسئله به اعتراف پسر هرمزان یعنی «قماذبان» است. طبری با اسنادش از سیف بن عمر میگوید: از قماذبان شنیدم که در مورد قتل پدرش سخن میگفت ... که: هنگامی که عثمان خلافت را بدست گرفت مرا خواند و عبیدالله بن عمر بن الخطاب را به من سپرد و گفت: «پسرم، این قاتل پدر تو است. و در کشتن او تو بیشتر از ما حق داری. پس برو و او را بکش». پس او را گرفته و به راه افتادم و همه مردم همراه ما بودند، و از من میخواستند که او را بکشم. به آنان گفتم: او را بکشم؟ و آنان جواب دادند: آری. و او را ناسزا گفتند. به آنان گفتم: آیا جلوی من را نمیگیرید؟ وآنان گفتند: هرگز. و به او ناسزا گفتند. پس او را برای رضای خدا و برای آنان رها کردم. مردم را بلند کردند و بخدا سوگند به هیچ جا نرفتم، مگر اینکه مردم از من استقبال نمودند. میبینیم که این سخنان پسر هرمزان است. و هر شخص با انصاف عقیده دارد (و شاید پسر هرمزان نیز اینگونه عقیده داشت) که خون امیرالمؤمنین عمر، بر گردن هرمزان بوده، و أبالؤلؤه بجز آلتی برای این شخص فارسی نبوده است. حال، عثمان و برادرانش یعنی صحابه را ببینیم که موضعگیری آنان در طول تاریخ عدالت و انسانیت کاملاً بینظیر است. (خ) [۹۳] تصمیم عثمان در مورد این مسئله، پس از مشورت وی با صحابه بود. طبری میگوید: عثمان در گوشه مسجد نشست، و عبیدالله بن عمر را که در خانه سعدبن ابیوقاص (که خنجر را از دست عبیدالله به در آورده بود) زندانی بود فراخواند ... عثمان به جماعتی از مهاجرین و انصار که در آنجا حضور داشتند رو کرده و گفت: در مورد این شخص (عبیدالله) که در عهد اسلام به این جرم دست زده است با من مشورت کنید. علی گفت: من میگویم باید او را بکشی. و بعضی از مهاجرین گفتند: دیروز عمر به قتل رسید، و امروز پسرش کشته شود؟ و عمروبن العاص رو به عثمان کرده و گفت ای امیرالمؤمنین، خداوند از اینکه این واقعه اتفاق بیافتد و تو بر سر کار باشی تو را معاف نموده است. و این واقعه هنگامی اتفاق افتاده است که تو هنوز به خلافت نرسیده بودی. عثمان فرمود: اکنون من ولایت مسلمانان را در دست دارم. پس دیه خون او را میدهیم، و این دیه را من از مال شخصی خودم تقبل خواهم شد. (خ) [۹۴] در تاریخ طبری حدیث سعیدبن المسیب وجود دارد که از عبدالرحمن ابن ابوبکر در روزی که عمر ضربه خورد، نقل میکند که میگوید: «دیشب ابیلؤلؤه را دیدم که جفینه (نصرانیی از اهل حیره) و هرمزان با او بودند، و با یکدیگر در حال نجوی بودند. آنان هنگامی که مرا دیدند به اضطراب افتادند. و در این اضطراب خنجری از یکی از آنان بزمین افتاد و دیدم که این خنجر دو سر داشته و دسته آن در وسط قرار داشت. پس بروید ببینید که عمر با چه خنجری کشته شده است؟ مردی از بنیتمیم در پی ابیلؤلؤه به راه افتاد و خنجر را از او گرفت، و آن را همانگونه که عبدالرحمن بن ابوبکر وصف کرده بود یافتند. عبیدالله بن عمر این سخن را شنید و دست به کاری نزد تا اینکه عمر وفات یافت، و پس از آن نزد هرمزان آمده و او را کشت. (خ) [۹۵] و حبر امت یعنی عبدالله بن عباس نیز اجازه قتل کافران ذمی مجوس را که در مدینه بودند، صحیح میبیند. شیخ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه میگوید: عبدالله بن عباس پس از اینکه عمر ضربه خورد میگوید: عمر به من گفت: تو و پدرت دوست داشتید که کافران در مدینه زیاد شوند. ابن عباس جواب میدهد: «اگر بخواهی همه آنان را میکشیم». و عمر میگوید: «دروغ میگویی. هماکنون که به زبان شما سخن گفته و بسوی قبله شما نماز میخوانند؟» ابن تیمیه ادامه میدهد: پس سخن ابن عباس اینگونه است – و او از عبیدالله بن عمر بهتر و متدینتر است – که از عمر اجازه قتل همه کافران ذمی مجوس درون مدینه، پس از اینکه متهم به فساد شدند را میخواهد ... و اگر هرمزان از کسانی بود که در قتل عمر دست داشت، پس او را باید یکی از مفسدین فیالارض و محاربین دین خداوند دانست و بهمین خاطر قتل او جایز میگردد. و حتی اگر اینگونه بپنداریم که کشتن مقتول در اینجا ناجائز و حرام باشد، باید دانست که قاتل با تمسک به تأویلی بخاطر شبهه ظاهری که در امر مقتول برایش نمودار شده است، ریختن خون او را حلال شمرده است. در نتیجه این شبهه، خودش حجتی است که از قاتل دفاع میکند. و من میگویم عثمان بهمین خاطر به دیه اکتفا نمود، و آن را از مال شخصی خویش متقبل گشت. و اگر فاجعه مقتل امیرالمؤمنین عمر – با همه مواصفاتش – در هر جای دیگر اتفاق بیافتد، و این سرزمین به هر درجه از تمدن رسیده باشد، هرگز نمونه آن گذشتی را که از صحابه دیدیم در آنان نخواهیم یافت. تا جایی که حتی نظر به قتل فرزند امیرالمؤمنینی دهند که با غدر و پستی و تطاول بیسابقهای بقتل رسیده است. (خ)