[رفتن علی سبه سوی کوفه و آنچه قبل از رسیدنش به عراق رخ داد]
و علی بسوی کوفه بیرون شد [۱۶۵]، و دو گروه لشگرگاه خویش را بنا نموده و با هم روبرو شدند [۱۶۶]. و عمار – در حالی که به هودج عایشه نزدیک شده بود – از آنها پرسید که چه میخواهید؟ و آنان جواب دادند: ما به خونخواهی عثمان آمدهایم. و عمار گفت: خداوند در این روز شورشگران و نیز آنان که بغیر حق خون طلب میکنند، همه را بکشد [۱۶۷]. علی و زبیر به هم رسیدند، و علی به زبیر گفت: آیا سخن نبی جرا بیاد میآوری که تو با من قتال خواهی پرداخت؟ پس زبیر آنجا را ترک کرده و بازگشت [۱۶۸]. پسرش خواست که او را بازگرداند، اما او قبول نکرد. و أحنف کسانی را به تعقیب او فرستاد تا او را بقتل رسانیدند [۱۶۹].
و پس از آن علی طلحه را ندا داد که: طلب تو چیست؟ و طلحه گفت: به خونخواهی عثمان آمدهام. و علی گفت: آیا نشنیدهای که نبی جدر مورد من میگفت: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؟» (معنی) «خداوندا یار باش کسی که او یار او بود، و دشمن باش کسی که او را دشمن بود، و نصرت ده کسی که او را نصرت داد، و سرافکنده کن کسی که او را خذلان بخشید».
و تو اولین کسی هستی که با من بیعت نموده و بیعت خود را شکستی [۱۷۰].
[۱۶۵] او در آخر ماه ربیعالآخر سال ۳۶ هجری از مدینه خارج شد و تا در نزدیکی شام باشد. و پسر او حسن میل داشت که پدرش در مدینه مانده تا آنجا را همانند سه خلیفه دیگر به عنوان دارالخلافه قرار داده و از آنجا دور نشود. (طبری ۱۷۱: ۵، ۱۶۳: ۵) علی در این سفر خویش از مدینه بسوی عراق، راه ربذه، فید، ثعلبیه، اساود و ذیقار را پیش گرفت. او از ربذه محمدبن ابوبکر و محمدبن جعفر را بسوی کوفه فرستاد. آنان در حالی که او هنوز در ربذه بود با این خبر بسوی او بازگشتند که ابوموسی و اهل الحجی از کوفیان نمیخواهند خارج شده و تصمیم دارند از آنجا تکان نخورند.علی نیز اشتر و ابن عباس و پس از آن پسرش حسن و عمار را برای دلجویی آن قوم بدانجا فرستاد. و در زمانی که او در راه بود، عثمان بن حنیف و حکیم بن جبله، با اصحاب جمل به جنگ پرداختند. علی در اساود بود که خبر کشته شدن حکیم بن جبله و دیگر قاتلان عثمان بدو رسید. و هنگامی که علی به ثعلبیه رسید، عثمان بن حنیف با حالتی بسیار پریشان نزد او آمد. علی پایگاه و لشکر خود را ذیقار بنا نموده، و آنگاه با همراهانش بسوی بصره که اصحاب جمل در آنجا بودند رفت. (خ) [۱۶۶] پس از وصول علی به ذیقار، و کوششهای قعقاع بن عمرو جهت تفاهم دو گروه، علی و همراهانش بسوی بصره پیش رفتند. اما قاتلان عثمان همه این کوششها را با بر افروختن شعله جنگ، نقش بر آب کردند. (خ) [۱۶۷] هر دو گروه جهت تفاهم و جمع کلمه آمده بودند. شورشگران همان قاتلان عثمان بودند که خداوند همه آنان را بجز یکی از آنها که در مورد آن در آینده سخن خواهیم گفت به هلاکت رسانید. (خ) [۱۶۸] این خبر هرگز درست نیست، و نیز امام ابن کثیر مماثل آن را در البداية والنهاية (۲۱۳: ۶) آورده است که اسنادش ضعیف میباشد. (م) بیهقی در روایتی که اسنادش را به ابیوجره المازنی میرساند روایت میکند که: علی و زبیر را شنیدم که با یکدیگر گفتگو میردند. و علی به زبیر گفت: از تو میپرسم ای زبیر، آیا نشنیدی که رسول خدا جمیگفت که: «تو با من (علی) جنگ میکنی در حالی ظالم که هستی؟» و زبیر جواب داد آری شنیدهام. اما آن را از یاد برده بود. بیهقی میگوید: این حدیث غریب است. (م) [۱۶۹] کسانی که زبیر را کشتند، عمیر بن جرموز، فضاله بن حابس، و نفیع التمیمی هستند. و أحنف باتقواتر از آن است که به آنان دستور قتل زبیر را بدهد. بلکه آنان شنیدند که أحنف از قتال مسلمین بدست خودشان دلتنگ بوده و از آن به بدی یاد میکند. و آنان نیز زبیر را تعقیب کرده و بقتل رسانیدند. (طبری ۱۹۸: ۵) (خ) [۱۷۰] ایمان طلحه صادقتر، و خلق او والاتر از این بودکه بیعت نموده و آنگاه آن را زیر پای گذارد. اما او میخواست اتحاد کلمهای صورت گیرد تا بتوان بروشنی تمام در مسئله قاتلان عثمان نگریست. و علی نیز بسهم خویش – همانگونه که در بحوث آینده خواهیم دید – به این دعوت پاسخ مثبت گفت. ما کسانی که برای بار اول بر علیه عثمان توطئه چیدند، بار دیگر نیز دشمنی خود با خداوند را با برافروختن آتش جنگ میان این دو فرقه از مسلمانان نشان دادند. (خ) حدیث فوقالذکر همانگونه که خواهیم دید صحیح است، اما کلمات: «اللهم انصر من نصره واخذل من خذله» ضمن این حدیث نبوده و موضوع و ساختگی میباشد. (م)