العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[موضعگیری ابوبکر سدر قبال لشکر اسامه و مانعین زکات]

[موضعگیری ابوبکر سدر قبال لشکر اسامه و مانعین زکات]

و ابوبکر به اسامه گفت: دستور رسول خدا جرا انجام بده. و عمر گفت: چگونه این لشکر را می‌فرستی، حال آنکه اعراب بر تو شوریده‌اند؟ و ابوبکر جواب داد: حتی اگر سگان با خلخال‌های زنان مدینه بازی کنند (کنایه از فساد و شورش است) هرگز لشکری را که رسول خدا جدستور ارسال آن را داده است، بر نخواهم گرداند [۲۲].

و عمر و دیگر اصحاب به او گفتند: اگر اعراب از پرداخت زکات به تو خودداری کردند، پس بر آنان صبر کن. و او جواب داد: «بخدا سوگند که حتی اگر زانوبند شتر و افساری راکه به عنوان زکات به رسول خدا جپرداخت می‌کردنند از من دریغ دارند، با آنان بقتال برخواهم خاست. بخدا قسم با کسانی که میان زکات و نماز فرق گذاشته و از هم جدایشان می‌کنند، خواهیم جنگید» [۲۳].

و به او گفته شد: با یاری چه کسانی با آنان خواهی جنگید؟ و او جواب داد: خودم به تنهایی، تا جایی که کشته شوم.

[۲۲] حافظ ابن کثیر در البداية والنهاية به اسنادش ... از ابی هریره نقل می‌‌کند که گفت: « سوگند بخدایی که جز او معبودی نیست که اگر ابوبکر خلیفه نمی‌شد، کسی خداوند را عبادت نمی‌کرد». و این جمله را سه بار تکرار کرد. پس به او گفتند: یا ابا هریره، کمی تأمل کن. و او جواب داد: «همانا رسول خدا جاسامه بن زید را همراه با هفتصد نفر متوجه شام نمود. و هنگامی که این گروه به «ذی‌خشب» رسیدند، رسول خدا جوفات یافت. و اعراب اطراف مدینه مرتد شدند. در نتیجه اصحاب رسول خدا حول ابابکر گرد آمده و به او گفتند: ای ابابکر، این لشکر را بازگردان. آیا با وجود اینکه اعراب اطراف مدینه مرتد شده‌اند، این لشکر را به جنگ با روم می‌فرستی؟ و او جواب داد: قسم بخدایی که بجز او معبودی نیست، حتی اگر سگ‌ها به پای زنان رسول خدا جحمله‌ور شوند، این لشکر را که رسول خدا جمتوجه شام کرده است، باز نخواهم گرداند. و نه هرگز لوائی را که رسول خدا جبا دستان خود گره زده است، باز خواهم کرد. پس اسامه را بسوی هدف خویش فرستاد. و او هنگامی که از نزدیک قبائلی که فکر ارتداد را در سر می‌پروراندند عبور می‌کرد، اهالی آن می‌گفتند: اگر اهل مدینه قدرتی نداشتند، هرگز این چنین لشکر پرقدرتی را گسیل نمی‌دادند. ما آنان را وا می‌گذاریم تا با رومیان بجنگند. و آنان با رومیان جنگیدند، و رومیان را شکست داده و کشتار کردند و سلامت به مدینه بازگشتند. و آن قبائل بر اسلام خویش باقی ماندند. (خ) [۲۳] هنگامی که لشکر اسامه بسوی شرق اردن براه افتاد، فرستاده‌های قبائل بسوی مدینه می‌آمدند. آنان به ادای نماز اقرار داشتند، اما می‌خواستند از پرداخت زکات خودداری کنند. ابن کثیر می‌گوید، برخی از آنان این سخن خداوند را که: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡ[التوبة: ۱۰۳]. حجت قرار داده و می‌گفتند: ما فقط به کسی زکات می‌دهیم که دعای او برای ما سکینه و آرامش باشد». و در این باره صحابه با صدیق سخن گفتند، و او را نصیحت کردند که آنان را به همین حال واگذارد، و با آنان بجوشد، تا زمانی که ایمان به قلوب آنان راه یافته و در نتیجه آنان به اراده خود زکات بدهند. پس صدیق زیر بار این سخن نرفته و هرگز آن را نپذیرفت. و جماعت – بجز ابن ماجه – در کتاب‌های خود از ابی‌هریره نقل کرده‌اند که عمر بن الخطاب به ابوبکر گفت: چرا با مردم می‌جنگی، حال آنکه رسول خدا جفرموده است: «من مأمورم که با مردم بجنگم تا جایی که شهادت دهند بجز الله معبود بحقی نیست، و اینکه محمد رسول خدا است. پس اگر این را به زبان راندند، خونها و اموال خود را مگر بحق آن از من حفظ کرده‌اند» و ابوبکر جواب داد: بخدا سوگند که حتی اگر گوسفندی (و در روایتی دیگر زانوبند شتری) را که به عنوان زکات به رسول خدا پرداخت می‌کردند از من منع کنند، با آنان خواهم جنگید. براستی که زکات حق مال است. و بخدا سوگند با کسانی که می‌خواهند نماز و زکات را از یکدیگر جدا کنند به قتال خواهم پرداخت. عمر گفت: و این چنین بود که دیدم خداوند سینه ابوبکر را برای قتال گشوده و باز گردانیده است. پس فهمیدم که حق می‌گوید. و این حدیث در مسند امام احمد از حدیث عبیدالله بن عبدالله از ابی‌هریره نقل شده است. و در البداية والنهاية، قاسم بن محمد (پسر ابوبکر صدیق سکه یکی از فقهای هفتگانه است) می‌گوید: قبائل اسد، غطفان و طیء بر طلیحه الأسدی گرد آمدند، و فرستاده‌هایی را به مدینه فرستادند. و در نزد بزرگان مدینه منزل کردند. و بجز عباس، دیگران آنان را پذیرفتند. و آنان را با این پیام نزد ابوبکر فرستادند که آنان حاضرند نماز بخوانند، اما زکات ندهند. پس خداوند عزم ابوبکر را بر این مبنا جزم کرد که بگوید: «اگر حتی افسار و زانوبندی را از من منع کنند، با آنان به جهاد خواهم پرداخت. (خ)