[رفتن فتنهگران به شام نزد معاویه سو عبد الرحمن بن خالد بن ولید و برخورد آن دو با آنها]
آنان فتنه و شورش برپا کردند و عثمان با تمسک به اجتهاد خویش آنها را اخراج کرد. در نتیجه آنان بهمراه جماعت خویش نزد معاویه رفتند [۱۰۹]. معاویه آنان را بخاطر فسادشان و هتک حرمت امت، به تقوای خداوند نصیحت کرد [۱۱۰]. و حتی روایت میشود که روزی صعصعه بن صوحان به معاویه گفت: «چقدر برای ما از قریش حرف میزنی؟ پس بدان در آنروزهایی که قریش تجارت میکرد، اقوام عرب از تیغ شمشیر خویش نان میخوردند». و معاویه به او جواب میدهد: «وای بر تو. من اسلام را به تو یادآوری میکنم، و تو جاهلیت را به یاد من میآوری؟ خداوند کسانی که همانند شما را بدور امیرالمؤمنین جمع کردند، زشت سازد. چون شما نفع و یا ضرری ندارید. از اینجا بیرون بروید».
و ابن الکوا روزی معاویه را از اهل فتنه و دسیسههای آنان در همه گوشه و کنار مملکت آگاه میکند» [۱۱۱]و آنگاه به عثمان نامه نوشته و او را از این مسئله آگاه میکند.
او همه این اشخاص را نزد معاویه میفرستد. و معاویه آنان را اخراج میکند [۱۱۲]. و آنگاه نزد عبدالرحمن بن خالدبن ولید رفتند [۱۱۳]. او آنان را به زندان انداخت، و آنان را توبیخ نموده و به آنان گفت: آنچه به معاویه میگفتید، به من نیز بگوئید [۱۱۴]و زندگی را بر آنان تنگ کرده و آنان را با ذلت پشت سر خویش براه میبرد تا اینکه پس از یکسال توبه کردند [۱۱۵]. و آنگاه به عثمان نامه نوشته و خبر آنان را به او داد. و عثمان به او نوشت که آنان را نزد من بفرست. پس هنگامی که نزد عثمان آمدند، توبه خود را تجدید کردند و بر صدق کلام خویش قسم خوردند، و از آنچه به آنان نسبت داده شده بود تبرئه جستند [۱۱۶]. عثمان به آنان اختیار داد که انتخاب کنند، به کجا میخواهند بروند. پس هر کدام از آنان جایی را انتخاب کرد: کوفه، بصره، و مصر. پس آنان را به این بلاد فرستاد. اما هنوز در این اماکن استقرار نیافته بودند که دست به شورش زده و جمعی نیز به آنان پیوستند [۱۱۷].
[۱۰۹] فتنه و فساد آنان در آنروز بود که عبدالرحمن بن خنیس الأسدی و پدرش را در دارالاماره کوفه کتک زدند و اشراف مکه و صالحان آن شهر طبق نامهای که به عثمان نوشتند خواستار اخراج اشتر و یارانش از کوفه شدند. در نتیجه معاویه آنان را به شام فرستاد. کسانی که نزد معاویه فرستاده شدند، عبارتند از الاشتر النخعی، ابن الکواء الیشکری، صعصعه بن صوحان و برادرش زید، و کمیل بن زیاد النخعی، جندب بن زهیر الغامدی، جندبن کعب الأزدی، ثابت بن قیس المنقع، عروه بن جعد البارقی، و عمروبن الخزاعی. (خ) [۱۱۰] نص کلام معاویه همانگونه که (طبری ۸۶: ۵) روایت میکند، اینگونه است: «شما قومی از عرب هستید که زبان و دندان دارید، و پس از اسلام آوردن به شرف رسیده، و بر امتها پیروز گشتهاید، و مکانت و میراث آنها را صاحب شدهاید. و به من گفتهاند که شما به قریش طعنه میزنید. پس بدانید که اگر قریش نبود، شما همانند گذشته به ذلت میافتادید. براستی که امروزه ائمه شما ستر و پوششی برای شما هستند، پس این پوشش و سد را بدور نیاندازید. و همانا ائمه جور و ظلم شما را با صبر زیاد تحمل میکنند. بخدا سوگند، شما در حیات و پس از مرگ خود، در آنچه بر سر رعیت و مردم آوردید، شریکان آنان خواهید بود. (خ) [۱۱۱] شاید کسی اینگونه سؤال کند که: آیا از آنچه در فاجعه کشته شدن امیرالمؤمنین عثمان دیدیم، این مسئله نتیجه نمیشود که عثمان شخصی غافل بوده، و از آنچه دسائس در گوشه و کنار مملکت میگذرد اطلاعی نداشته است؟ پس باید بگوئیم که این خلیفه علیرغم مشغولیتش به فتوحات گستردهای که در زمانش اتفاق میافتاد، هرگز از دسائس جاری بر ضد او و اسلام غافل نبود. بلکه او با وجود ضعفی که دشمنان او به او نسبت میدادند، از همه احداث آگاهی کامل داشت. استاد مورخ، محمد عزه دروزه میگوید: ابن السوداء (یا عبدالله بن سبأ) و جماعاتش، همانگونه که در روایت طبری آمده است، در تبلیغات بر ضد عثمان و أمرائش فعالیت بسیار گستردهای در پیش گرفتند. آنان نامههایی را در مورد أمراء بدون هیچ نام و نشانهای مینوشته و آنها را برای افراد مختلفی در شهرها میفرستادند. این مسئله به گوش اهل مدینه رسید و آنان نزد عثمان آمدند و از او پرسیدند که آیا اینچنین نامههایی به او نیز رسیده است؟ و او جواب داد برای من بجز امنیت و سلامت چیز دیگری نرسیده است. پس آنان او را از این موضوع آگاه کردند. و او به آنان گفت: شما شرکای من، و شهود مؤمنین هستید. پس با من مشورت کنید و بگوئید چکار کنم. مشورت آنان بر این بود که کسانی را که به آنها اطمینان دارد به شهرهای مختلف فرستاده تا به مردم بگویند که آنان از عثمان هیچ منکری ندیدهاند ... و همانا که امیران در بین مردم به قسط و داد رفتار میکنند. (طبری ۳۷۹: ۳) آنگاه به اهالی شهرها نامهای عام نوشته و در آن، مسئله شایعات و طعنههایی که به أمراء زده میشود ذکر نمود و در آن اظهار داشت که او منصب امارت مؤمنین را به این جهت بدست گرفته است که به معروف أمر نموده، و از منکر نهی کند. و او نیز عمال و کارکنان خویش را بر همین اصل بکار گمارده است. و او حاضر است که به هرگونه شکایت و دادخواستی گوش فراداده، و بدینوسیله حق را برای صاحب حق بگیرد. و او از هر کسی که دعوی و شکایتی دارد درخواست کرد که در وقت مقرر آمده و تا به دعوی او رسیدگی گردد. آنگاه همه والیان شهرها را خوانده و آنان را از أمر آگاه کرد و گفت: میترسم که آنان در مورد شما راست بگویند. و آنان به او تأکید کردند که همگی بر راه حق و صلاح بوده، و آنچه بگوش او رسیده است بجز دسیسه و شایعهای که در خفا منتشر میشود، چیز دیگری نیست. و برخی از آنان اینگونه پیشنهاد کردند که اینگونه افرادی که شایعه و دسیسه درست میکنند را باید تعقیب کرده و بقتل رساند. پس او به آنان اینگونه دستور داد تا هوشیار بوده و در مسائلی که حقوق امت در آن پایمال نمیگردد، راه نرمی و ملاطفت بپیمایند. و یکی از این والیان معاویه بن ابیسفیان بود. و برخی از مورخان نیز نوشتهاند که عثمان برخی از خاصان خویش را جمع کرده و با آنان در امر مردم مشورت نمود. آنگاه به سخنان آنان گوش فراداده و سپس به آنان گفت: «آنچه که گفتید شنیدم، و باید دانست که برای انجام هر کاری باید از در مخصوص به آن وارد شد. و مسئلهای که از آن بر این امت میترسم انجام خواهد پذیرفت. و این دروازه بسته شده بالاخره باز خواهد شد. پس بگذارید تا با نرمی و موالات جلوی آن را بگیریم، مگر در حدود خداوند که در آن هرگز نمیتوان نرمی نموده و از آن چشمپوشی کرد. و آسیاب فتنه خواهد گشت. پس خوش به حال عثمان اگر بمیرد و این چرخ فتنه را به حرکت در نیاورده باشد. مردم را آرام کنید و حقوق آنها را به آنان بدهید، پس اگر حقوق خداوندی را ادا کردید، دیگر از چیزی نترسید». و نیز از دلائل دیگری که شجاعت و عزم عثمان را میرساند، موضع او است که در زمان هجوم شورشگران و اصحاب فتنه، بهنگام وارد شدن به خانه او جهت قتلش بخود گرفته بود. حال آنکه بزرگان و صحابه همراه با فرزندان خود از او میخواستند تا به آنان اجازه دهد تا از او دفاع کنند. اما او به همه کسانی که دستورات او را اطاعت میکنند، امر میکند که دست برداشته و سلاح خود را به زمین بگذارند، تا مبادا خون مسلمانان ریخته شود، و باشد که خود او قربانی این واقعه گردد. پس بگذارید بپرسیم که مردم، چه شجاعت نفسی، و چه صبری بیش از این میخواهند در مورد او ببینند؟ اگر شجاعت معنای نگاهداری نفس بهنگام سختیها، و صبر بر امور ناخوشایند بدون شکایت، و بردباری خستگیناپذیر در مقابل بلاها، و ثباتی سرسختانه و لرزشناپذیر در مقابل طوفانهای زندگی باشد، پس بگذارید بگوئیم که تا کنون هیچ مادری، فرزندی همانند عثمان را که این چنین الگوی صبر و شجاعت و ثبات بوده، و در قوه یقین خویش اینچنین راسخ باشد، بدنیا نیاورده است. چون هرگز هیچکسی که در مقامی همانند مقام عثمان باشد، آنچه را که او کشیده است، نکشیده است، و نیز هیچکس همانند عثمان اینگونه بلا و محنت را با صبر جلیل بسوی مرگ و قتل تحمل نکرده است. آری این چگونه صبری است که شخصی را با آگاهی و بصیرت بسوی مرگ و قتل میکشاند، اما با داشتن انواع قدرت مبارزه، به این مرگ خوشآمد میگوید؟ اگر او میخواست، میتوانست از منفذ و سوراخی پای به فرار گذاشته، و در جایی پنهان شده و مانند بسیاری افراد این دور و زمان به زندگی خویش ادامه دهد. اما باید بداینم که عثمان س- آنگونه که سبکعقلان سبکمغز میپندارند – نه ضعیف بود و نه مستضعف. بلکه او دارای ایمانی قوی، یقینی عظیم، نفسی بسیار بزرگ، شجاعتی بیمانند، صبری نبیل، و بصیرتی نافذ بود، که خود را قربانی امت خویش ساخته و بدینترتیب بزرگترین قواعد نظم و نظام را در تکوین اجتماعی امت بر زمین کوبیده است. (م) [۱۱۲] معاویه در مورد آنان به عثمان اینگونه مینویسد: «قومی بسوی من آمدند که عقل و دین ندارند. اسلام دست و پای آنان را بسته، و عدل آنان را زجر میدهد. آنان خدا را نخواسته و به حجت سخن نمیگویند. بلکه تنها هم آنان فتنه و شورش، و اموال اهل ذمه است. و خداوند آنان را آزمایش نموده و سپس مفتضح و رسوا خواهد کرد... (طبری ۸۷: ۵) [۱۱۳] او از سوی معاویه، ولایت حمص را در دست داشت و منطقه جزیره، حران و رقه از او تبعیت میکرد. (خ) [۱۱۴] البته این گفته او پس از این بود که گفت: «ای بازیچههای شیطان، ناخوش آمدید. شیطان حسرت بدل بازگشت و شما هنوز پرنشاطید؟ خداوند مرا بکشد اگر شما را ادب نکنم تا جایی که حسرت بدل بازگردید»... (خ) [۱۱۵] او هنگامی که بر اسب سوار میشد، آنان را پیاده براه میبرد و همینکه به «صعصعه» میرسید، به او میگفت: «ای فرزند دون، آیا نمیدانستی کسی که خیر و نیکی او را اصلاح نسازد، شر او را اصلاح خواهد ساخت؟ چه شده است که همانگونه که با معاویه و سعید سخن میگفتی، با من سخن نمیگویی؟» و آنگاه آنان جواب میدادند: «بسوی خدا توبه میکنیم، از ما بگذر تا خدا از تو بگذرد» (طبری ۸۷: ۵، ۸۸) [۱۱۶] کسی که نزد امیرالمؤمنین عثمان به مدینه رفت، اشتر نخعی بود که از طرف خویش، أبناء صوحان، ابن الکواء و دیگران جهت تجدید توبههایی که قبلاً نزد عبدالرحمن بن خالد بن الولید بر زبان رانده بودند، به نزد عثمان رفته بود. اما مسئله این بود که فتنه در همین چند نفر خلاصه نشده، بلکه بذر پلید آن به دست ابن سبأ بود که در فسطاط اقامت داشت، و نیز در بصره بال و پر گشوده بود. و همچنین اشتر و اخوانش در کوفه همپیمانانی داشتند. در نتیجه هنگامی که اشتر جهت تجدید توبه خود و یارانش به مدینه رفته بود، همکاران ابن سبأ با بصره و کوفه جهت تعیین زمانی مجدد برای شورش بر علیه حکام مکاتبه میکردند. و هنگامی که اشتر با توبه خویش از نزد عثمان بازگشت، پهلوی یاران خویش که هنوز نزد عبدالرحمن بن خالد بن ولید بودند، نامهای از کوفه یافت که در آن از آنان دعوت به عمل آمده بود تا در شورش بر علیه حکام و والیان شرکت کنند. تنها کسی که از این دعوت بسوی فتنه و شر شادمان شد، اشتر بود و که خیلی زود توبه خویش را فراموش کرده بود. او بیدرنگ بسوی کوفه رفته، و به این فتنه و شورش که در تاریخ به «یوم الجرعه» (روز جرعه) معروف است پیوست، که این واقعه در سال ۳۴ هجری بوقوع پیوست. (خ) [۱۱۷] هنگامی که سبأیون در سال ۳۴ هجری موفق به شورش یاد شده نشدند، تصمیم گرفتند که در سال بعد (۳۵ هجری) خود را برای شورش و فتنه دیگری که دائرهاش بسیار وسیعتر بود آماده کنند. آنان میخواستند تا در زمانی که حجاج بصره، کوفه، و مصر در سال ۳۵ هجری برای زیارت حرمین شریفین و طاعت خداوند به مدینه و مکه وارد میشوند، آنان نیز به همین بهانه و درحقیقت برای فتنه و آشوب و شر و گناه بدنبال آنان براه افتاده و وارد مدینه شوند. آنان اینگونه حرکت خود را تنظیم کرده بودند که در دوازده فرقه، یعنی چهار فرقه از مصر، چهار فرقه از بصره، و چهار فرقه از کوفه براه بیافتند. هر فرقه شامل صد و پنجاه نفر میشد، یا بهتر بگوئیم، از هر شهر ششصد نفر. (خ)