العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[هشدار مولف نسبت به مسایلی که مفسران و مؤرخان و اهل ادب در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند]

[هشدار مولف نسبت به مسایلی که مفسران و مؤرخان و اهل ادب در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند]

من این مسائل را ذکر کردم تا از خلق بپرهیزید، بخصوص مفسران و مؤرخان و اهل أدب. چون آنان در معرفت حرام و حلال دین در زمره جاهلان بوده، و بر بدعت خویش اصرار دارند [۳۲۴]پس به آنچه اینان روایت می‌کنند، اعتنائی نکنید، و بجز از ائمه حدیث، از کس دیگری روایت قبول مکنید. و بجز طبری به مؤرخ دیگری گوش فرا ندهید [۳۲۵]چون بغیر از این، همان مرگ سرخ است و درد بزرگ. آنان احادیثی از خود می‌پراکنند که درآن صحابه و سلف تحقیر شده‌اند و آنان را کوچک شمرده‌اند [۳۲۶]. و با تمسک به اسنادی ساختگی، افعال و اقوالی را به آنان نسبت می‌دهند که در خور آنان نمی‌باشند، تا بدین وسیله آنان را از دین و حق بدور، و بندگان دنیا و هوی معرفی کنند. پس اگر از اهل باطل دور شده و به روایت‌های افراد عدل بسنده کنید، از این دسائس بدور خواهید بود. و سنگین‌‌ترین و بال بر گردن مردم جاهلی است که خود را عاقل می‌خواند [۳۲۷]، و یا مبتدعی که تزویر می‌کند، اما جاهل، پس همان ابن قتیبه است، که در کتابش (الإمامة والسياسة) برای صحابه آبروئی بر جا نگذاشته است [۳۲۸]. و همانند مبّرد در کتاب أدبیش [۳۲۹]. و تفاوت عقل او را با عقل ثعلب امام متقدم بنگرید که چگونه آثار را به طریقه ادبی و زیبا نقل نموده و از طعن زدن بر افاضل امت نیز بدور است. و اما مبتدع تزویر‌گر، همانند مسعودی است، که افکار الحادیش را به قلم می‌کشد. و در مورد بدعت او، پس باید بگویم که در این مورد شکی وجود ندارد [۳۳۰].

پس اگر چشم و گوش خود را از مطالعه باطل مصون بدارید، و آنچه که به خلفا نسبت می‌دهند و جایز نبوده و لایق آنان نیست را نشنیده بگیرید، بر راه و منهج سَلَف استوار خواهید بود، و از سبیل باطل بدور.

پس به مالک سبنگرید که چگونه در کتاب الموطأ خویش قضاوت عبدالملک بن مروان را حجت قرار داده، و از آن در جمله قواعد شرعی یاد می‌کند [۳۳۱]. و در یکی از روایاتش می‌گوید: «از زیاد بن ابی‌سفیان». پس ایشان زیاد را به ابی‌سفیان نسبت داده و داستان او را می‌دانسته است. و اگر آنچه عوام درباره او می‌گویند درست بود، ایشان رضایت نمی‌داد که این نسبت را بکار برده، و یا آن را در کتابی که برای اسلام نگارش نموده است بیاورد [۳۳۲]. و همه این امور را در زمان بنی عباس گردآوری نموده، حال آنکه دولت، دولت آنان و حکم بدست آنان بود. و می‌بینیم که آنها هیچکدام از این مسائل را تغییر نداده و یا آن را بر او انکار نکرده‌اند. و همه اینها به فضل علم و معرفت آنان به مسئله زیاد بود، چون می‌دانستند که این مسئله، مسئله‌ای است که مردم در آن اختلاف نموده‌اند، و برخی از آنان جواز این عمل را داده و برخی آن را منع کرد‌ه‌اند. پس اعتراض آنان به این مسئله‌ پایه‌ای نمی‌توانست داشته باشد.

و همچنین از عجیب‌ترین این مسائل – هنگامی که خلیفه موطأ را بر امام مالک می‌خواند – ذکر عبدالملک بن مروان و قضاوت او در این کتاب است. چون هنگامی که علماء، قضاوت او را حجت قرارمی‌دهند، دیگران نیز اینکار را کرده، و اگر علماء بر او طعنه زنند، دیگران نیز بر او طعنه خواند زد [۳۳۳].

و بخاری از عبدالله بن دینار اینگونه اخراج نموده است. که می‌گوید: ابن عمر را هنگامی که مردم نزد عبدالملک بن مروان جمع شده بودند دیدم و نوشت: من به سمع و طاعت از عبدالملک بر طبق سنت خدا و رسولش تا جائی که بتوانم اقرار می‌کنم. و همچنین فرزند من براین مسئله اقرا می‌کنند.

و مأمون را ببینیم که می‌گفت قرآن مخلوق است. و همچنین واثق. آنان این بدعت خود را اظهار داشته و مسئله به امری معلوم و شایع بدل گشت. پس آیا هنگامی که قاضی و یا امام بدعتی بکار می‌برد، آیا ولایت و انجام حکم او صحیح است، یا اینکه مردود؟ و این مسئله، مسئله‌ای معروف است. و همه می‌دانیم که این موضوع خطرناکتر و شدیدتر از اقوال خُنَکی است که تاریخ‌نویسان می‌گویند: فلانی شراب خورد، یا دست به فسق زد، و یا زنا کرد. چون بر زبان راندن این مسئله در مورد قرآن، یا بدعت است، و یا کفر - علماء در مورد آن اختلاف کرده‌اند – و همه می‌دانیم که مأمون و واثق به این مسئله شهرت داشته و همه مردم آن را می‌دانستند. حال آنکه دیگران حتی اگر شرابخواری و فسق کرده باشند، آن را اظهار ننموده و بروز نداده‌اند، بلکه حجت در این باب، سخنان عده‌ای مطرب و مؤرخ سرد مزاج است که با عنوان این مسئله قصد داشته‌اند که گناهکاری را بر مردم سهل و آسان نموده و بدینوسیله به مردم بگویند: اگر خلفای ما این کارها را می‌کرده‌اند، انجام اینکارها از ما نیز بعید نمی‌باشد. و رؤساء و دست‌اندرکاران نیز به علت میل و رغبتشان به انجام دادن اینگونه امور در اشاعه اینگونه اخبار آنان را یاری کرده‌اند، تا جائی که معروف تبدیل به منکر، و منکر تبدیل به معروف گشته است. و حتی به جاحظ [۳۳۴]اجازه دادند که کتاب‌های او در مساجد قرائت شود، حال آنکه کتاب‌های او پر از باطل، کذب و منکر می‌باشد، و به انبیاء اموری را نسبت می‌دهد که شایسته آنان نمی‌باشد، مثلاً می‌گوید که آنان بر غیر رشد متولد شده‌اند، همانگونه که در مورد اسحاق علیه الصلاة والسلام در کتاب«الضلال والتضیل» می‌گوید. و نیز اجازه و تمکین دادند که کتاب‌های فلاسفه در انکار خداوند و صانع و ابطال شرائع مورد مطالعه قرار گیرند، که همه اینها بخاطر نیت وزیران و خاصان آنها بود که غرض‌های فاسد و اهداف باطل و پلیدی را در سر می‌پروراندند[ ] چون اگر فقیهی پایش لغزیده و یا عبارتی را به اشتباه عنوان کند، از پس آن زشتی‌ها بی‌شماری زائیده خواهد شد.

اگر بر فصول گذشته کمی درنگ نموده و فکر کنید، نیتتان پاک شده، و قلوبتان نسبت به آنهائی که گذشته‌اند سالم خواهد ماند[ ].

و بر شما روشن کردم که، شما هرگز برای خودتان، دینار و یا درهمی که از آن بوی تهمت آمده و کمی در آن غل و غش باشد قبول نمی‌کنید، مگر اینکه از شهوت سالم مانده باشد. پس چگونه در احوال و تاریخ سلف و آنچه میان آنان گذشته است، اموری را قبول می‌کنید که هیچ ارزشی دینی و تاریخی ندارند؟ پس عدالت به کجا رفته است؟[ ] خداوند عمربن عبدالعزیز را رحمت کند که فرمود: «و در مورد آنچه که میان صحابه گذشته است سخن گفته‌اند: ﴿تِلۡكَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَلَكُم مَّا كَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسۡ‍َٔلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ١٣٤[البقرة: ۱۳۴][ ].

والحمد لله الذي بنعمته تتم الصالحات

[۳۲۴] قصد ایشان مفسرینی است که نسبت به علم حدیث جاهل بوده و از آن آگاهی ندارند. و بهترین تفاسیر، تفسیر ابن کثیر می‌باشد. (م) [۳۲۵] شاید قاضی ابوبکر قصدش از این سخن این باشد که تاریخ طبری سند هر حادثه‌ای را که نقل می‌کند، و رجال روایت‌کننده آن را در کتاب خویش آورده است. و در این رجال افراد صادق و نیز دروغگو وجود دارند. و مؤرخی که عالم به علم رجال باشد، می‌تواند براحتی حق را از باطل تمیز دهد. اما کسی که به علم اسانید آشنائی ندارد، با قرائت تاریخ طبری به گمراهی بزرگی خواهد افتاد. و به کسی می‌ماند که در توشه خویش ماری را حمل می‌کند، و نمی‌‌داند که این توشه باعث هلاکش خواهد شد. من با برخی از اساتید تاریخ در برخی از دانشگاههای عربی مناقشه‌ای داشتم، و به آنان اشتباهاتی را که در کتاب‌هایشان وجود داشت گوشزد کردم . پس آنان تأکید داشتند که سخنان خویش را از تاریخ طبری اقتباس نموده‌اند. (م) و با این همه طبری مصادر اخبار خویش را ذکر نموده و همه راویان را نام برده است، همه بدانند که این خبرها از کجا آمده است. و در انتهای مقدمه کتابش می‌گوید: ممکن است که در این کتاب من اخباری باشد که خواننده آن را صحیح نداند، پس باید دانست که عدم صحت خبر از طرف ما نبوده است بلکه که این اخبار را به ما اینگونه نقل کرده‌اند. (خ) [۳۲۶] در صحیحین به ثبت رسیده است که رسول خدا جفرمودند: خداوند می‌گوید: «کسی که با ولیی از اولیاء من دشمنی کند. به او اعلام جنگ می‌کنم». و رسول خدا جفرمودند: «به اصحاب من ناسزا نگوئید، چون قسم بخدائی که نفس من در دست اوست، اگر یکی از شما همانند کوه احد طلا انفاق کند، به انفاق یک مد آنان و یا نصف آن نیز نخواهد رسید». (صحیحین) پس در این حدیث و امثال آن، حالت کسانی را که اصحاب رسول خدا جرا پس از او هدف شتائم و لعن و ناسزای خود قرار داده، و بر آنان افترا بسته، و از آنان عیب گرفته و گاهی نیز آنان را کافر می‌خوانند و بر آنان گستاخی می‌کنند را می‌فهمیم. و نیز در حدیث آمده است که: «دوست داشتن انصار نشانه ایمان است، و بغض نسبت به آنان نشانه نفاق». و اگر آنان نبودند، نه اصل دین به ما می‌رسید و نه فرع آن، و نه از فرائض چیزی می‌فهمیدیم و نه از سنن، و نه احادیث را می‌شناختیم و نه اخبار را. پس اگر کسی در آنان طعنه زده و به آنان ناسزا بگوید، از دین خارج گردیده و از ملت اسلام کنده شده است. چون طعن به آنان نشان‌دهنده این است که شخص به پستی آنان اعتقاد داشته و نسبت به آنان حقد در دل دارد، و از همه اینها گذشته، آنچه را که خداوند تعالی در کتاب خویش از ذکر و ثنای آنان آورده است، قبول نداشته و آن را انکار می‌کند، و رسولش را که آنگونه به آنان عشق می‌ورزیده و فضائل آنان را بر می‌شمرده و آنان را ستایش می‌کند، دروغگو می‌خواند. آنان بهترین وسائل نقل آثار، و بهترین وسائط در نقل خبر می‌باشند. پس کسی که بر این واسطه‌ها طعن زند، در حقیقت به اصل طعن زده است، و کسی که ناقل را نادرست بخواند، آنچه را که توسط او نقل شده است را ناصحیح خوانده است. و این مسئله برای کسانی که امور را تدبر نموده و از نفاق و زندقه و الحاد در عقیده خود بدور می‌باشند روشن است. و نبی جدر حدیث عرباض بن ساریه می‌گوید: «سنت من و سنت خلفای راشدین هدایت شده پس از من را بسختی تبعیت کنید، و به چنگ و دندان از آن پیروی کنید. و از امور جدیدی که در دین اتفاق می‌افتند بدور باشید». و خداوند تعالی می‌فرماید: ﴿ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ[التوبة: ۴۰]. و هیچ خلافی نیست که این آیه در مورد ابوبکر سنازل شده است، و خداوند به صحبت و سکینه او گواهی داده، و همانگونه که عمر سمی‌گوید: «چه کسی بهتر از دومین نفر از دو نفری است که خداوند سومین آنان است». و خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِي جَآءَ بِٱلصِّدۡقِ وَصَدَّقَ بِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ٣٣[الزمر: ۳۳]. و جعفر صادق در مورد این آیه می‌گوید: «هیچ خلافی نیست که کسی که به صدق آمد، رسول خدا جبود، و کسی که او را تصدیق نمود، ابوبکر سبود». و چه ستایشی بالاتر از این مورد آنان شمی‌تواند وجود داشته باشد؟ (م) [۳۲۷] مثال اینگونه افراد که در تاریخ دست برده و آنچه که هوی و هوسشان خواسته است بدان نسبت داده‌اند، اصفهانی است که بواسطه‌ تشیع غلیظی که دارد، در کتاب أغانی خویش، شرابخواری و عشق به زنان را به یزید نسبت داده و گفته است که او در آغوش زنان بدکاره مرده است. پس از خدا می‌خواهیم که اصفهانی را به خاطر این دروغ و افترا، آنگونه عذابی که لیاقتش را داشته باشد گریبانگیر کند. [۳۲۸] [ابن قتیبه از کتاب «الإمامة والسیاسة» مبراست] نسبت دادن این کتاب به امام حجت ثبت ابی‌محمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه درست نمی‌باشد. و اگر این نسبت درست باشد، آنچه که ابن العربی نیز می‌گوید درست است. چون کتاب الامامه والسیاسه پر از جهل و حمق و سخنان پوچ و کذب و تزویر می‌باشد. و هنگامی که کتاب «المیسر و القداح» ابن قتیبه را تقریباً قبل از ربع قرن پیش نشر نموده و تراجم او را ذکر نموده و مؤلفاتش را نام بردم، سخنان علما در مورد کتاب الامامه و السیاسه را نیز در آن ذکر نموده و دلائل و براهین آنان مبنی بر عدم نسبت این کتاب به ابن قتیبه را نیز آوردم. و اکنون نیز بگذارید تا این سخن را بر آنچه در آنجا در المیسر و القداح نوشته‌ام اضافه کنم. مؤلف الامامه والسیاسه بسیاری از روایت‌های خویش را از دو نفر از علمای بزرگ مصر نقل می‌کند، حال آنکه ابن قتیبه هرگز به مصر داخل نشده، و از این عامل روایتی نگرفته است. پس هم اینها نشانه آن است که این کتاب بمقدار زیادی دستکاری شده، و دسیسه‌ای برای ابن قتیبه می‌باشد. (خ) [۳۲۹] مبرد کمی به رأی خوارج گرایش داشته و بسوی آنان میل دارد. و پیشتازی او در لغت و ادب، نمی‌تواند بر ضعف او در علم روایت و اسناد پوشش نهد. [۳۳۰] علی‌بن الحسین المسعودی. شیعه او را یکی از بزرگان مشایخ خود می‌داند، و مامقانی در کتاب تنقیح المقال خویش (۲۸۲: ۲، ۲۸۳) نوشته‌هائی در وصایت و عصمت امام و امور دیگری را از او نقل می‌کند، که همه و همه نشان‌دهنده تعصب و دوری او از سنت محمدی جمی‌باشند. و باید گفت که طبیعت تشیع و تحزب و تعصب این است که صاحب خود را از اعتدال و انصاف بدور می‌راند. (خ) [۳۳۱] در کتاب الموطاء امام مالک، در کتاب أقضیه در باب «المستکرهه من النساء»، و در کتاب «المکاتب» و در کتاب «العقول»، ایشان سقضاوت عبدالملک بن مروان را حجت قرار داده‌اند. و اما درباره پدر او مروان بن الحکم، پس باید گفت که قضاوت و فتاوای او نه تنها در موطاء، بلکه در کتاب‌های دیگری که در دست ائمه مسلمانان وجود دارد بسیار یافت شده و به آنان عمل می‌شود. و اگر بخواهید به تقوای مروان و پسرش عبدالملک نظری بیافکنید، می‌توانید کتاب نکاح از موطاء را مطالعه نموده و حدیث مالک از ابن ابی‌عبله را از زیر نظر بگذارنید. [۳۳۲] عامل بن شراحیل الشعبی نیز یکی دیگر از ائمه مسلمانان است. بلکه می‌توان گفت که مالک او را امام خویش می‌دانسته است. حافظ بن عساکر در ترجمه زیاد از تاریخ دمشق می‌گوید: شعبی می‌گوید: قضیه‌ای به زیاد رجوع شد که در مورد مردی بود که وفات یافته بود، و عمه و خاله‌ای داشت. زیاد می‌گوید: «آنگونه میان شما قضاوت می‌کنم که در این مورد از عمربن الخطاب شنیده‌ام». و مسئله به آنگونه بود که عمر، عمه را به منزله برادر، و خاله را به منزله خواهر گرفته بود. (خ) [۳۳۳] و از کسانی که از عبدالملک بن مروان روایت کرده‌اند، بخاری، امام زهری، عروه ابن الزبیر، خالدبن معدان و رجاء بن حیوه می‌باشند که بیشتر از علما و فقهای تابعین هستند. و نافع مولای ابن عمر می‌گوید: مدینه را دیده‌ام و در آن هیچ جوانی روشنتر، فقیهتر، و آگاهتر به کتاب خدا و سنت رسولش، از عبدالملک بن مروان نیافته‌ام. و اعمش از ابی‌زناد روایت می‌کند که: فقهای مدینه چهار نفر بودند: سعید بن المسیب، عروه بن الزبیر، قبیصه بن ذؤیب، و عبدالملک بن مروان قبل از اینکه به امارت داخل شود. و شعبی می‌گوید: با هیچکس ننشستم، مگر اینکه دانستم در علم خویش بر او افضیلت دارم، مگر عبدالملک بن مروان.چون هیچ حدیثی را بر او نخواندم، مگر اینکه دانستم از من به آن آگاهتر است، و هیچ شعری را بر او نسرودم، مگر اینکه او بر من در این مورد افزون بود. (البداية والنهاية ۶۲: ۹، ۶۳) (خ) [۳۳۴] ابن قتیبه، شوخی و نفاق جاحظ را توصیف می‌کند که: او را می‌بینی که زمانی برای عثمانیه بر ضد رافضه حجت می‌تراشد، و زمانی دیگر برای زندیه بر علیه عثمانیه و اهل سنت. و زمانی علی سرا تفضیل داده، و زمانی دیگر او را به عقب می‌اندازد. او می‌گوید: «رسول خدا جگفتند». و آنگاه پشت سر آن می‌گوید: «جماز و یا اسماعیل بن غزوان چنین و چنان بدیهائی را ذکر می‌کنند».و فواحشی را ذکر می‌کند. و رسول خدا ججلیل‌تر از آن است که در کتابی از او نام برده شود، که نام اینگونه افرادی که آن وجود دارد، چه رسد به اینکه در یک ورقه و یا پس از یکی دو سطر نام آنان برده شود!. آنگاه کتابی می‌نویسد که در آن حجتهای نصاری بر علیه مسلمانان را بر می‌شمارد. و هنگامی که می‌خواهد در رد آن پاسخ دهد، حجتهائی را برای آنان می‌سازد، بمانند اینکه می‌خواهد به آنان گوشزد کند که: «اگر این مسائل را نمی‌دانستید، اکنون بدانید». و بدین وسیله شک را بر ضعیفان مسلمانان مستولی می‌سازد. و در کتاب‌های خود علاقه زیادی به تمسخر و عبث‌گوئی دارد، که دین وسیله می‌خواهد مجلس گرم‌کن باشد و یا از شرابخواران دلجوئی کند. او حدیث را آنگونه به تمسخر می‌گیرد، که این مسئله هرگز بر اهل علم پنهان نیست. مثلاً در مورد «جگر حوت» و یا «شاخ شیطان» و یا حجر الاسود که در ابتدا سفید بوده است و مشرکان آن را از گناهان خود سیاه کرده‌اند، او می‌گوید: «باید مسلمانان هنگامی که تازه مسلمان شده بودند، آن را سفید می‌کردند».... و او – با همه اینها – از دروغگوترین افراد این امت بوده که حدیث را به پستی کشانیده است و همواره یاریگر باطل بوده است .... (تأویل مختلف الحدیث) (خ) [ ]- داستان مسلمانان و فلسفه یونان، داستانی آکنده از فاجعه و نکبت است. و عجیب – و بسیار عجیب – این است که حتی تا به این زمان بسیاری از روشنفکران ما اعتقاد دارند که سبب اصلی بیداری مسلمانان، همین فلسفه یونان بوده است. با اینکه ما می‌دانیم که فلسفه از بزرگ‌ترین اسباب اختلاف و نزاع و دوری آنان از دین، و همچنین بر باد رفتن مجد و کیان آنها بوده است. آنچه که یکی از اخبار نصاری می‌گوید، در مورد آنان صدق کرده است که: علامه شیخ محمد السفارینی روایت می‌کند که: علما می‌گویند، هنگامی که مأمون با برخی از ملوک نصاری- فکر می‌کنم که صاحب جزیره قبرص باشد – آتش‌بس اعلام کرد، از این پادشاه خواست تا خزانه کتاب‌های یونان را به او بدهد. آنان در خانه‌ مجموعه‌ای از این کتاب‌ها را داشتند که به کسی نشان نمی‌دادند. در نتیجه پادشاهان خاصان خویش را گرد آورده و از صاحب‌نظران آنان مشورت می‌خواهد. همه رأی می‌دهند که اینکار را نکند، بجز یکی از آنان که می‌گوید: «این کتاب‌ها را به آنان بده! چون این علوم به هیچ دولتی شرعی وارد نشود، مگر اینکه آن را به فساد کشیده و میان علمای آنان جنگ و نزاع بر پا خواهد کرد!!» (لوامع الأنوار البهیة وسواطع الأسرار الأثریة لشرح الدرة الـمضیة في عقد الفرقة الـمرضيةج ۱ ص ۹) و جالب است بدانیم که خود آن نصاری، این کتاب‌های فلسفه را بخاطر خلاص شدن ازشر و فسادی که بر آنان مترتب شده و دین و فضیلت را منهدم کرده بود، در زیر زمین خاک کرده بودند!. آری، این خبر آن خبر در مورد مسلمانان محقق شد. پس بعضی علمای مسلمانان را می‌دیدیم که – پس از اینکه اسلام در قوت، فتح و علم خویش به حدی کمال رسیده بود – اینگونه به فلسفه یونان مشغول شده بودند. حتی کار آنان به جائی کشیده بود که آنان نصوص شریعت اسلام را تأویل می‌کردند، تا با این فلسفه سازگاری داشته و هماهنگ باشد. آنان اسلام را مسخ کردند و برای آن ظاهر و باطنی تراشیدند: ظاهر آن برای عامه مردم، و باطن آن برای علماء و حکماء. و آنگاه مشغول به علم کلام شدند و به ظلم و عدوان آن را «علم توحید» نامیدند. حال آنکه فقط نام این علم، توحید بود و محتوایش همان فلسفه. تدریس فلسفه را بزرگان علمای سلف و ائمه مذاهب همانند مالک، شافعی وابن حنبل شحرام دانستند. شیخ الاسلام ابن تیمیه /می‌گوید: «فکر نمی‌کنم که خداوند مأمون را بخاطر این فسادی که بر امت وارد نموده است هرگز ببخشد». این امام عظیم همواره روی در روی اینگونه فیلسوفان منحرفی بود که خود را مسلمان خوانده و در حقیقت از مزرعه فلسفه یونان نشأت یافته بودند، تا پوچی، گمراهی و انحراف آنان را در بسیاری از کتب خویش به اثبات برساند. و حقی بر دانشکده‌های فلسفه در کشورهای عربی و اسلامی است که آراء و جوابهای این امام عظیم را بر علیه فلسفه یونان، و کسانی از مسلمانان که این فلسفه را در آغوش گرفته‌اند، تدریس کنند. از این گمراهی و انحراف، بجز مسلمانان متبع سلف که به هدی رسول خدا جتمسک داشته و خداوند آنانرا را بعلت تمسکشان به نصوص ثابت شریعت مصون داشته بود، کس دیگری جان سالمی بدر نبرد. پس آنان همواره روی در روی طوفان ویرانگر فلسفه، همانند کوهی شامخ ایستادند و پایداری کردند. این مقاومت سلف صالح را گذشتن شبانه‌روز قوت بخشیده، و آنانرا هر از چندی زیباتر می‌ساخت. پس آنان بدون هیچگونه تأویل و تعطیل در صفات و أسماء خداوند، به کتاب او و سنت رسولش جتمسک داشتند. و رسول خدا جاز اختلافی که در میان مسلمانان بروز خواهد نمود خبر داده بودند و طریقه نجات از این اختلاف را نیز ذکر کرده بودند. ایشان فرمودند: «امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد، که هفتاد و دو فرقه آنان در آتش بوده و فقط یک فرقه به جنت خواهد رفت. و آن، فرقه‌ای است که بر همان آئینی باشند که من و اصحابم امروز برآنیم». (روایت ابوداود، ترمذی، نسائی وابن ماجه از ابی‌هریره به سندی صحیح). همانا اهل قرآن و حدیث همان خورشید نور افشان هدایت و دعوتگران بسوی تقوی و رشاد می‌باشند. کسی که با آنان در افتد، هلاک خواهد شد، و کسی که آنان را ترک گوید به گمراهی خواهد افتاد. آنان همواره از سوی خداوند بر دشمنان خویش غلبه خواهند نمود و نصر خداوند با آنان است، و رسول خدا جآنان را به این جایزه بشارت داده است. ایشان فرمودند: «همواره طائفه‌ای از امت من بر حق استوار بوده، و آنکه با آنان به مخالفت بپردازد هرگز به آنان ضرری نخواهد رسانید، تا اینکه امر خداوند فرا رسد، و آنان بر مردم ظاهر باشند». (روایت بخاری و مسلم) و امام احمد بن حنبل، ابن المبارک، سفیان الثوری، و دیگر بزرگ علماء گفته‌اند که این طائفه‌ همان اهل حدیث می‌باشند که به مذهب رسول خدا جتمسک داشته و ظلم را از او می‌زدایند. اگر آنان نبودند، معتزله و اهل رأی، مردم را هلاک کرده بودند. همین اندازه شرف و فخر برای آنان کافی است که آنان سنت رسول خدا جرا چراغ راه خود قرار داده و بدینوسیله رهنمای راه دیگران و هدایت‌گر آنان شدند. امام ابن تیمیه /می‌گوید: همه می‌گفتند که: چنگ زدن به سنت، تنها راه نجات است. مالک /می‌گوید: «سنت همانند کشتی نوح است. کسی که مسافر آن شد، نجات خواهد یافت، و کسی که از سرنشینان آن نبود، هلاک خواهد شد». و این گفته او حق است. چون کسانی که بر کشتی نوح سوار شدند، همان کسانی بودند که رسولان خداوند را تصدیق و از آنان تبعیت کرده بودند. و کسانی که سوار بر آن نشدند، همان کسانی بودند که مرسلین را تکذیب کرده بودند. و پیروان سنت، همان پیروان رسالتی هستندکه از سوی خداوند آمده است. در نتیجه کسی که از این رسالت تبعیت کند، همانند کسی که به ظاهر و باطن خویش به کشتی نوح در آمده، و کسی که از این رسالت تبعیت نکند، همانند کسانی است که از اصحاب نوح جدا مانده و از این کشتی بازمانده است. و اینچنین است که اگر یک مؤمن عالم، دیگر مقالات فلاسفه و امتهای ضلال و کفر را مورد تدبر و مطالعه قرار دهد، در خواهد یافت که قرآن و سنت از احوال آنان پرده برداشته، و حقیقت آنان را بیان نموده، و حق و باطل آنان را از یکدیگر جدا می‌کند. صحابه عالمترین خلق نسبت به این مسئله بودند، همانگونه که آنان راسخترین خلق در جهاد با کفار و منافقین بشمار می‌روند. و عبدالله بن مسعود در مورد آنان می‌فرماید: «کسی از شما که می‌خواهد از سنتی پیروی کند، پس از سنت آن کسی پیروی کند که مرده‌اند (منظور او صحابه می‌باشد) چون زندگان از هیچ فتنه‌ای در امان نیستند. آنان همان اصحاب محمد جمی‌باشند که در نیکوئی و بر، صاحب پاکترین قلبها بودند و دارای عمیقترین علوم، و کمترین تکلف. آنان قومی بودند که خداوند آنان را برای صحبت و یاری رسول خویش، و اقامه دین خود برگزیده بود. پس حق آنان را بدانید، و به دین آنان چنگ زنید، چون آنان بر هدایت و صراط مستقیم بودند». (فتاوی ابن تیمیه ۴/۱۳۷، ۱۳۸) پس او صحابه را به پاکی دل، و کمال عمق علم توصیف می‌کند. و چه زیبا امام احمد می‌گوید: «اصول سنت نزد ما تمسک بر آن آئینی است که اصحاب نبی جبر آن بوده‌اند». حال، پس از این سخنان به سوی مأمون باز گشته و می‌گوئیم: با همه بلاهائی که زمان مأمون بر مسلمانان نازل شد، و شمه‌ای از آن را در سطور گذشته ذکر کردیم. بعضی اینگونه می‌اندیشند که عصر مأمون، در تاریخ مسلمانان، عصری طلائی بشمار می‌رود. پس بگذارید بگوئیم که: چقدر دوست داشتیم که تا از نبرد او با اهل سنت و تعذیب آنان، که در رأس آنان امام احمد ابن حنبل قرار دارد، سخن بگوئیم، و از اکرام نمودن اهل اعتزال و زندیقان توسط او بنویسیم. اما متأسفانه باید گفت که این مقام وسعت آن کلام را ندارد. (م) [ ]- بدون شک این کتاب با ارزش و قیم در نفوس خوانندگان خویش انقلاب عظیم بر پا خواهد نمود، و دسائسی را که کذب آنان بر او ثابت شده از افکار او پاک خواهد کرد. همان دسائسی که کتاب‌های تاریخ مملو از آن بوده و متأسفانه این سموم را که از ابداعات دشمنان اسلام بشمار می‌رود هنوز هم در مدارس آن را به فرزندان ما تدریس می‌کنند. آنچه را که دشمنان صحابه رضوان‌الله علیهم به آنان نسبت داده بودند را قاضی ابوبکر بن العربی از آن نام برده و آن را در زمره «قاصمه» در کتاب آورده است. و آنگاه هر قاصمه‌ای را با «عاصمه» بحق جواب داده، و در این راه به صحیحترین و راستترین مصادر پس از کتاب خدا متوسل شده است. و اینگونه است که کتاب «العواصم من القواصم» تألیف شده و ما بر آن تعلیقه‌ای نوشتیم تا برای خواننده سؤالی بجای نماند. پس ای خواننده عزیز، برای تطهیر و پاکسازی قلبت از کینه و عداوت نسبت به مؤمنان و دانش‌آموزان محمد جو احباب خاص او به این کتاب مراجعه کن. چون دشمنان آنان، کتاب‌ها را آکنده از أکاذیب و دروغهائی کرده‌اند که انتشار یافته و قلوب بعضی از مسلمانان را نسبت به سلف اول خویش کینه‌دار و فاسد کرده است. تا اینکه خداوند سبحان، حق را در کتاب «العواصم من القواصم» ظهور داده، و بفضل خداوند که بر ما منت گذارده است، بسیاری از مردم از آن استفاده کرده‌اند. و پس از آگاهی بر حقائق تاریخی تعجب می‌کنید که این امت اسلامی چگونه قربانی عده‌ای مردمان رذیل و پست گردیده، که نسبت به عدلترین و درخشانترین عصور اسلام دروغ بافتند و دروغ گفتند، تا اینکه بالاخره مردم به أکاذیب آنان گول خورده، و خیال کردند که سحر این دروغها حقیقتی دارد. اما دیری نپائید که حقیقت همانگونه که بود جلوه‌‌گر شده و خود را به زیبائی تمام نمودار ساخت: ﴿وَقُلۡ جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا ٨١[الإسراء: ۸۱]. (محب الدین الخطیب: المنتقی) (م) [ ]- در عقیده طحاویه و شرح آن آمده است: و علماء سلف از سابقین، و تابعین پس از آنان – که اهل خیر، اثر، فقه و نظر می‌باشند – فقط بخوبی یاد خواهند شد، و کسی که آنان را به سوء و زشتی یاد کند، بر راه مسلمانان نیست. خداوند تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَن يُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَيَتَّبِعۡ غَيۡرَ سَبِيلِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِيرًا ١١٥[النساء: ۱۱۵]. پس بر هر مسلمانی واجب است که پس از یاری خداوند و رسول او، همانگونه که قرآن می‌فرماید، مؤمنین را نیز یاور باشد. بخصوص آن کسانی که وارثان انبیاء بوده، و خداوند آنان را در آنچه از رسول خدا جبه مردم ابلاغ می‌کنند، همانند ستارگانی قرار داده است که برای هدایت در دریا و خشکی به آنان اقتدا می‌شود. و همه مسلمانان بر هدایت و درایت آنان اجماع نموده‌اند، و در امت محمد جعلمای این امت، برگزیدگان و بهترین آنانند. چون آنان جانشینان رسول خدا جدر امت ایشان، و احیاکننده سنتهای مرده ایشانند. پس کتاب به آنان برخاست، و آنان به کتاب برخاستند، و کتاب به آنان سخن گفت و آنان به کتاب سخن گفتند. و همه آنان بر اتباع سنت رسول خدا جاتفاق دارند. و اگر از یکی از آنان سخنی شنیده شود که حدیث صحیح بر خلاف آن سخن گفته است، پس لابد در ترک این حدیث برای او عذری وجود داشته است. و این اعذار بر سه گونه‌اند: الف)- عدم اعتقادش به اینکه نبی جاین سخن را گفته است. ب)- عدم اعتقادش به اینکه در این حدیث، آن مسئله بخصوص را قصد داشته است. ج)- اعتقادش به اینکه آن حکم منسوخ گردیده است. پس آنان نسبت به ما فضل، و بر ما بخاطر سبقتشان در اسلام، و ابلاغ آنچه که رسول خدا جبرای آن فرستاده شده بود، و روشن نمودن آنچه که بر ما پنهان مانده است، منت دارند. ﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠[الحشر: ۱۰]. [ ]- از امام ابن تیمیه رحمه‌الله در مورد آنچه میان صحابه: (علی، معاویه، طلحه و عایشه،) پیش آمده است سؤال شد که آیا می‌توان در پی آنان بود؟ ایشان جواب دادند: توسط نصوص صحیحه به اثبات رسیده است که عثمان، علی، طلحه، زبیر و عایشه از اهالی جنت می‌باشند. بلکه به صحت رسیده است که:کسی که در زیر درخت بیعت نموده است به آتش داخل نخواهد شد. و ابوموسی الاشعری و عمروبن العاص و معاویه بن ابی‌سفیان، همه از صحابه بوده، و محاسن و فضائل بی‌شماری دارند. و در بسیاری از اموری که از آنان نقل می‌کنند، کذب و دروغ وجود دارد. و آنچه که در مورد آنان راست می‌گویند، پس باید گفت که آنان در این مورد مجتهد بوده‌اند. و مجتهد در صورت صحت اجتهادش، دو اجر، و در صورت اشتباه در اجتهاد فقط یک اجر خواهد برد. و خطای او بخشیده خواهد شد. و حتی اگر گفته شود که آنان دارای گناهانی هستند، پس باید گفت که گناه باعث دخول مطلق در آتش جهنم نخواهد شد، مگر اینکه این اسباب ده‌گانه وجود نداشته باشند: توبه، استغفار، حسناتی که گناهان را پاک می‌کنند، مصیبتهائی که گناهان را پاک می‌کنند، شفاعت نبی ج، شفاعت دیگران، دعای مؤمنین، آنچه که از ثواب و صدقه و عتق به میت اهداء می‌شود، فتنه قبر، و اهوال قیامت. و در صحیحین به ثبت رسیده است که نبی جفرمودند: «بهترین قرون، قرنی است که من در آن مبعوث شده‌ام، و سپس قرن بعد از آن، و سپس قرن بعد از آن». و در نتیجه اگر کسی این فکر را بکند که یکی از آنان گناهی کرده است که توسط آن حتماً به جهنم وارد خواهد شد، او شخصی است کذاب و افتراگو. و اگر بگوید: نسبت به آن علمی ندارد، این شخص معطل است. حال آنکه دلائل زیادی بر ضد این مسئله وجود دارد. پس کسی که در مورد آنچه میان آنان گذشته است سخن بگوید – و خداوند از آن منع نموده است – و آنان را بدگوئی نموده و یا نسبت به کسی از آنان تعصب باطلی داشته باشد، پس او شخصی است ظالم و معتد. و در حدیث صحیح از نبی جبه ثبت رسیده است که فرمودند: «عده‌ای در زمان اختلاف مسلمانان از اسلام کنده خواهند شد، و یکی از دو گروهی که از دیگری به حق نزدیکتر است، بر آنان پیروز خواهد شد». و نیز در صحیح از نبی جبه ثبت رسیده است که در مورد حسن فرمودند: «این پسر من سید است، و خداوند به وسیله او بین دو گروه بزرگی از مسلمانان را اصلاح خواهد نمود». و درمورد عمار در صحیحین آمده است که: «او را گروه بغی کننده خواهند کشت». و خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ وَأَقۡسِطُوٓاْۖ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِينَ ٩[الحجرات: ۹]. پس توسط کتاب، سنت، و اجماع سلف به ثبت رسیده است که آنان مؤمن و مسلمان بوده‌اند، و علی بن ابیطالب و کسانی که با او بوده‌اند، از گروه مقابل آنان به حق نزدیک‌تر بوده‌اند، والله اعلم. (الفتاوی ۴/۴۳۲، ۴۳۳) و امام احمد بن حنبل رحمه‌الله تعالی چه زیبا می‌گوید که: «... من در جنگ میان آنان دخالت نمی‌کنم». یعنی اینکه آنچه که علی و برادرانش بر سر آن با یکدیگر منازعه داشتند، بعلت اجتهاد و تأویلی که خود آنان از من به آن آگاهترند، من در میان آنان دخالتی نمی‌کنم.و این موضوع از مسائل علمیی که به من ارتباط داشته باشد نیست تا اینکه حقیقت حال فرد فرد آنان را بدانم. و من مأمور شده‌ام که برای آنان استغفار طلبیده، و قلبم از کینه نسبت به آنان سلیم باشد، و مأمور گشته‌ام که آنان را دوست داشته باشم، و آنان را یاری کنم.و همه آنان سوابق و فضائلی دارند، که هرگز به هدر نخواهد رفت. (م) *- از بزرگ‌ترین دلائل کذب آنان، مدح و ثنای خداوند در قرآن برای صحابه در آیات زیادی است که برخی از آنان را در اول این کتاب ذکر نمودیم. خداوند می‌فرماید: ﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ[الفتح: ۲۹]. و می‌فرمایند: ﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ[آل عمران: ۱۱۰]. **- برخی از روافض این مسئله را انکار می‌کنند، و برخی دیگر نمی‌توانند آن را انکار کنند، چون در این صورت تاریخ با اسناد چون روز روشنش آنان را زیر بار کتک خواهد گرفت. در نتیجه اینان اینگونه زعم می‌کنند که آل‌بیت امثال علی و حسین و زین‌العابدین، فقط برای تقیه اینکار را کرده‌اند. و بدینوسیله است که به شجاعت و اخلاص آنان نیز طعنه زده، و از این طریق نیز سیرت آنان را مشوه می‌کنند. پس می‌گوئیم: آنان دروغ می‌گویند. ﴿كَبُرَتۡ كَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِبٗا ٥[الکهف:۵].