[رد شبهۀ حدیث غدیر خم و دیگر شبهات روافض]
و اما حدیث غدیر خم را که آنان دلیل میآورند هرگز نمیتوان حجت قرار داد [۲۴۹]. چون رسول خدا جاو را در زمان حیات خویش بر مدینه جانشین خویش ساخت، همانگونه که موسی، هارون را در حیات خویش – هنگامی که میخواست برای سفر مناجات برود – جانشین خویش بر بنیاسرائیل ساخت. و همه برادران یهودیشان بر این مسئله اتفاق دارند که موسی پس از هارون وفات یافته است.پس میپرسیم: این خلافت کجا است؟
و اما سخن او جکه فرموده بود: «اللهم وال من والاه»، سخنی صحیح [۲۵۰]و دعائی مستجاب است. و ما کسی را نمیشناسیم که با او عداوت و دشمنی کرده باشد، مگر رافضه. چون آنان او را در منزلتی غیر از منزلت خویش قرار داده، و به او اموری را نسبت دادند که لایق به درجه او نمیباشد. و باید دانست که شییء محدود هنگامی که از اندازه خود فراتر رود، بر او نقص حاصل میگردد. و اگر ابوبکر به او ظلم کرده باشد، او (ابوبکر) در این مسئله تنها نبوده است، بلکه همه صحابه با او همراه بودهاند. چون او را بر باطل یاری دادهاند!!.
از این مسئله تعجب نکنید. چون آنان علاوه بر این میگویند که نبی جبر اساس نفاق و تقیه با آنان کنار آمده و میخواست آنان را امتحان کند، و این مسئله را صریح عنوان نکرد!.
پس بگذارید بگوئیم که: شما این قول نبی جرا که هنگام شنیدن سخن عایشه لکه میگفت: «به عمر بگوئید تا برای مردم نماز بخواند» خطاب به ایشان بر زبان راند و گفت: «شما یاران یوسف هستید، به ابوبکر بگوئید که برای مردم نماز بخواند». را چگونه توجیه میکنید؟ و شما آن احادیث را که قبلاً عنوان کردیم چگونه توجیه میکنید؟
آری، این اشخاص به جرأت گناهانی بزرگ مرتکب شده و افترائاتی عظیم بر زبان میرانند. و عُمَر هرگز امر را به شوری واگذار نکرد مگر بجهت اینکه میخواست به نبی جو به ابوبکر اقتدا کند، هنگامی که گفت: «اگر کسی را برای خلافت پس از خود برگزینم، بهتر از من نیز این کار را کرده است، یعنی ابوبکر. و اگر کسی را برای خلافت پس از خود انتخاب نکنم، بهتر از من نیز اینکار را کرده است، یعنی رسول خدا ج». و کسی در جواب او چیزی نگفت و اعتراضی نکرد. و گفت: «خلافت را در میان کسانی که رسول خدا جهنگام مرگش از آنان راضی بود به شوری میگذارم». و خداوند از اکثریت آنان راضی گشت. چون آنان برگزیدگان صحابه بودند، و برای خلافت اهلیت داشتند.
واما سخن آنان که میگویند ابنعوف باتمسک به حیله، خلافت را به عثمان واگذار کرد، پس باید گفت که اگر همه این امور با حیله انجام گرفت، و فقط نیرنگ بود باید بدانید که حول در دست او نبود [۲۵۱]. و اگر عمل بندگان خدا حیله باشد، و یا اینکه بسته به حول و قدر انجام گیرد، پس باید بدانید که حول و قوت فقط مخصوص خداوند است. و از این گذشته، همه میدانستند که خلافت فقط به یک نفر خواهد رسید. پس عبدالرحمن بن عوف به تنهایی کار را بعهده گرفت و خود را از میان نامزدان کنار کشید، تا اینکه بتواند برای مسلمانان، سدیدترین و شدیدترین شخص را انتخاب کند. و امور نیز بر همین مجرا جریان یافت، و خلافت را به کسی واگذار کرد که استحقاق آن را داشت، و هیچکس در این مسئله بر او اولویت نداشت، همانگونه که ما این مسئله را در فصل «مراتب الخلافة» از کتاب «أنوار الفجر»، و دیگر کتابهای حدیث بیان نمودهایم.
و پس از آن عثمان به قتل رسید، و بدینوسیله پس از او کسی بر حقتر از علی بر روی زمین وجود نداشت که استحقاق خلافت را داشته باشد. و خلافت بسته به قَدَر خداوندی، و در وقت و محلش به او رسید. و خداوند توسط او به همان اندازه که میخواست، احکام و علوم را روشن نمود. و همانا عُمَر گفته بود که: «اگر علی نباشد، عُمَر هلاک خواهد شد» [۲۵۲]. و در قتال با اهل قبله، علم و فقه علی ظهور نمود. یعنی هنگامی که از طرف مقابل دعوت نموده و با آنان به مناظره میپرداخت، و نیز در حمله به آنان پیشدستی نمیکرد، و قبل از درگیری و جنگ بسوی آنان پیش نمیرفت، و در لشکرش ندا میداد که: شما جنگ را آغاز نکنید. و موالی را تعقیب نکنید، و به مجروحان و زنان حمله نکنید، و از آنان غنیمت گرفته نمیشود – و به آنان وصیت میکرد که شهادت طرف مقابل را قبول کنند، و در پشت سر آنان نماز بگذارند. تا اینکه اهل علم گفتهاند: اگر این جنگ اتفاق نمیافتاد، نمیدانسیتم که قتال اهل بغی بر اهل قبله چگونه خواهد بود.
و اما در مورد خروج طلحه و زبیر به اندازه کافی صحبت کردیم [۲۵۳].
و اما اینکه آنان همه را کافر میپندارند، پس باید گفت که خود آنان کافرند. و ما احوال اهل ذنوب را در کتابهای مختلفی بیان نمودهایم.
و اگر گفته شود: بر طبق روایت ائمه، علی و عباس خصومت خویش را بر سر اوقاف رسول خدا جنزد عمر برده و عباس به عمر گفت: یا امیرالمؤمنین، بین من و این ظالم کاذبِ غادرِ گناهکارِ خائن قضاوت کن [۲۵۴]. در نتیجه جمع حاضر گفتند: یا امیرالمؤمنین، بین این دو قضاوت نموده و یکی را از دست دیگری راحت کن. و عمر گفت: شما را به خداوندی که آسمان و زمین به او برپا است قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانید که رسول خدا جگفته است: «لانورث ما ترکناه صدقة». در حالی که منظور رسول خدا جاز این سخن شخص خودش بود؟ و جمع حاضر گفتند: «این سخن را گفته است». آنگاه عمر رو به علی و عباس کرده و به آنان گفت: شما را به خداوند قسم میدهم که بگوئید، آیا میدانید که رسول خدا جاین سخن را گفته است؟ و آندو گفتند: «آری این سخن را گفته است». همانا خداوند این امر را آنگونه مخصوص رسول خدا جگردانید که این امتیاز را به هیچکس دیگر نداده بود و رسول خدا در زمان حیاتش در آن عمل نمود و سپس رسول خدا جوفات نمود و ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا جهستم. پس ولایت را بر گرفته و در مدت دو سال امارت خویش همانند رسول خدا جدر آن عمل نمود، و آیا شما اینگونه زعم دارید که ابوبکر، کاذب، غادر و خائن بود [۲۵۵]. و خداوند خودش آگاه است که او در این زمامداری، صادق و راست و تابع حق بود ... ادامه حدیث.
پس میگوئیم: و اما در باره سخن عباس به علی، پس سخن پدر است به فرزندش. و سخن بزرگتر است به کوچکتر که بخشیده خواهد شد. و اما کلام عمر که آنان اعتقاد داشتند که ابوبکر، ظالم، غادر و خائن است پس باید گفت که این سخن در مورد رأی آنان درباره حکمی است که این دو در مورد آن نظری داشتند و ابوبکر در مورد آن نظری دیگر داشت. پس ابوبکر و عمر به آنچه فکر میکردند درست است نظر دادند، و عباس و علی همانند آنان فکر نمیکردند. اما هنگامی که حکم از سوی ابوبکر و عمر صادر شد، علی و عباس نیز همانند همه کسانی که مسئله مورد اختلاف خویش را نزد قاضی به قضاوت میگذارند، به رأی قاضی تسلیم شدند. اما کسی که بر علیه او حکم صادر شده بود، عقیده داشت که این رأی نادرست است، اما ساکت شده و تسلیم شد.
و اگر گفته شود که: آنچه شما میگوئید در ابتدای امر بود – و هنوز مسئله بخوبی روشن نشده بود – چون صدور حکم در این مرحله بر مبنای اجتهادی بود که از سخن رسول خدا ج: «لانورث، ماترکناه، صدقة» نتیجهگیری شده بود. حال آنکه بعداً دانستیم که زنان حضرت رسول جو اصحاب دهگانهاش نیز بر صحت این حدیث شهادت دادند، پس آنچه شما میگوئید باطل است.
پس باید بگوئیم: احتمال دارد که این مسئله در اول امر باشد – که هنوز مسئله بخوبی روشن نشده بود – پس آنان دیدندکه به خبری یگانه که با قرآن و حکم مشهور آنروز تعارض دارد، نمیتوان عمل نمود، تا اینکه به اثبات برسد. پس هنگامی که این مسئله به اثبات رسید، به دلیل حدیث صحیحی که آن را قبلاً آوردیم سر تسلیم فرود آوردند. و حتی سخن: «لانورث، ما ترکنا صدقة» نصی در مسئله نیست. چون میتواند این معنی را داشته باشد که: میراث بردن از ما درست نیست، و ما اهل میراث گذاشتن نیستیم. چون این ملک، ملک من نیست، و چیزی از دنیا نصیب من نشده است تا پس از من به دیگری انتقال یابد. و نیز ممکن است که «لانورث»حکمی باشد، و «ما ترکنا صدقة»حکمی دیگر که خبر از این میدهد که آنچه از سهم که از سوی خداوند نصیب او شده است و به آنچه بدون جنگ نصیب او گردیده است مخصوص میگردد، صدقه انجام پذیرفته است، و اما در آنچه که مسلمانان با نبرد حاصل نمودهاند، سهم ایشان محفوظ است. و نیز ممکن است اینگونه باشد که صدقه به جزئی از متروک تعلق میگیرد. و اصحاب ابیحنیفه به همین مسئله اشاره نمودهاند، که این رأی ضعیف است. و آن را در موضع مخصوص خودش بیان نمودهایم. پس همین اندازه کافی است که بدانیم در این مسئله اختلاف وجود دارد، و در مورد آن درب اجتهاد باز میباشد [۲۵۶]. و این مسئله نصی نیست که حکم آن از سوی رسول خدا جروشن شده باشد، پس در مورد آن اجتهاد روا بوده و طبیعتاً مجتهدان ممکن است که رأیشان درست و یا اشتباه باشد. و الله اعلم.
[۲۴۹] شاید در این عبارت نقصی وجود داشته باشد. چون حدیث غدیر خم، بجز حدیثی است که رسول خدا جبه هنگام حرکت بسوی تبوک در آن علی سرا بر مدینه جانشین خویش کردهاند. (م) [۲۵۰] سند این حدیث صحیح است همانگونه که تفصیل آن را در موضعی دیگر خواهیم دید. ابن قتیبه در کتاب «تأویل مختلف الحدیث» میگوید: «رسول خدا جمیخواهد عنوان کند که ولایت بین علی و مؤمنان لطیفتر از ولایت مؤمنان با یکدیگر است». و همه میدانیم که آیات و احادیثی نیز وارد شده است که خداوند و رسول او ولی مؤمنان میباشند. (م) [۲۵۱] بلکه این خداوند بود که به حول خودش این امور را مقدر ساخته بود. و خداوند خودش بود که عبدالرحمن بن عوف و سائر برادرانش از اصحاب رسول خدا جرا در آن موقعیت موفق ساخت تا بر اساس صفای نیت و اخلاصی که خداوند برای آنان اراده کرده بود عمل نمایند. و واگذاری خلافت توسط عمر به شوری نمونه اعلای نفس انسانی است هنگامی که به والاترین مراتب نبل و پاکی از هواهای نفسانی رسیده باشد. [۲۵۲] این حدیث را در کتابهای معتبری که در دسترس بود پیدا نکردیم، و ممکن است که این حدیث صحیح نباشد، اما هرگز نباید فضل و علم علی را از یاد برد. (م) * پس خوب است که این سخنان را نیز از رسول خدا جدر مورد عمر بشنویم: «اولین کسی که از امت من کتابش را بدست راست خواهد گرفت، عمربن الخطاب است». واین حدیث مرفوع است. و نیز فرمودند: «خداوند حق را بر زبان عمر قرار داده است که به آن سخن میگوید ». و نیز: «اگر پس از من نبیئی وجود داشت، او عمر بود». و این حدیث را ترمذی تحسین نموده و نیز محقق مشکاه المصابیح با او موافق است. (خ) [۲۵۳] و این خروج، خروجی برای تفاهم و تعاون برای اقامه حدود شرعی در قاتلان امیرالمؤمنین عثمان بود. (م) [۲۵۴] در مورد این مسئله که میان عباس و علی بنزد عمر اتفاق افتاد، قبلاً از حدیث مالک بن اوس بن الحدثان النصری که در صحیح بخاری آمده است صحبت کردیم. حافظ ابن حجر در فتح الباری میگوید: شعیب و یونس بر این روایت افزودهاند که: «علی و عباس به یکدیگر ناسزا میگفتند». و در روایت عقیل از ابن شهاب در کتاب الفرائض آمده است که عباس میگوید: «میان من و این ظالم قضاوت کن به هم ناسزا گفتند». و در روایت جویریه: «میان من و این کاذب گناهکار غادر خائن». و حافظ میگوید: در هیچ کدام از روایات ندیدهام که از سوی علی در حق عباس سخنی گفته شود. یعنی بخلاف آنچه از روایت عقیل «به هم ناسزا میگفتند». – آمده است. و مازری حذف اینگونه الفاظ را از حدیث درست میپندارد و میگوید: شاید بعضی از روایتکنندگان در الفاظ آن دچار وهم شده است، با اینکه الفاظ آن محفوظ بوده است. پس بهترین سخنی که در مورد این الفاظ میتوان گفت این است که عباس این سخنان را در شماتت علی زده است، چون علی نزد او مقام فرزند نزد پدر را دارد، و او میخواسته است که علی را از پندارش که او فکر میکرد اشتباه است باز گرداند. (خ) [۲۵۵] حافظ ابن حجر (۱۲۵: ۶) میگوید: زهری در این حدیث گاهی آن را به صراحت، و گاهی به کنایه بیان میکرد، و همانگونه مالک. و در روایت بشر ابن عمر که از عمر روایت میکند، نزد اسماعیلی و دیگران حذف گردیده است. که باید گفت، این سخن همانند سخنی است که عباس به علی میزند ... (خ) [۲۵۶] و ممکن است که فاطمه، علی، و عباس ش، به این رأی اجتهاد نمودهاند، که در هر صورت بر آن اجر خواهند برد. و بدون شک، اگر هم علی این رأی را گرفته باشد، بعداً آن رها نموده است، چون در زمانی که ایشان خلافت را بدست گرفت، آن را اجرا ننمود. (م)