[اصحاب جمل جهت اتحاد طوائف مسلمین و رسیدن به توافق در اقامه حد بر قاتلان عثمان، خارج شده بودند]
اما خروج آنان به بصره، پس صحیح بوده و هیچ اشکال در آن نیست.
اما چرا آنان به بصره رفتند؟ پس باید دانست که در این مورد خبر درستی به ما نرسیده است، و نمیتوان به هر خبری اعتماد کرد. چون این خبرها را افراد مورد اعتماد و اطمینان نقل نکرده، و نیز کلام اشخاص متعصب را نمیتوان قبول کرد. و همراه با افراد متعصب در نقل خبر کسانی داخل شدهاند که میخواستهاند اسلام را طعنه زده و صحابه را مشوه و زشت کنند.
پس امکان دارد که ایشان برای مسئلهای که برای آنان آشکار شده رفتهاند تا علی را خلع کنند، بدین ترتیب که آنان بیعت کرده بودند تا شورش و آشوب خاموش گردد، و برخاستند تا حق را طلب کنند [۱۷۱]. و نیز احتمال دارد که آنان جهت سرکوب قاتلان عثمان خارج شده باشند [۱۷۲]. و نیز ممکن است که آنان خارج شده باشند تا در ائتلاف طوائف مسلمین، و بازگرداندن آنان به قانونی واحد نگریسته تا پریشان نشده و با یکدیگر به قتال نپردازند. و صحیح نیز همین بوده و چیز دیگری نیست. و اخبار صحیح در همین مسئله وارد شده است.
و اما اقسام اول همه باطل بوده و ضعیف میباشد:
و اما اینکه به اکراه بیعت کرده باشند، پس باطل بوده و این امر را روشن ساختیم.
خروج آنان برای خلع خلیفه نیز باطل میباشد. چون خلع بدون موافقت جمیع امکانپذیر نمیباشد. چون ممکن است یک و یا دو نفر کسی را انتخاب کنند، اما خلع تا زمانی خلاف او اثبات شده و مسائل روشن گردد و امکانپذیر نمیباشد.
و اما خروجشان برای سرکوب قاتلان عثمان نیز ضعیف میگردد، چون اصل این است که قبل از این مسئله اتفاق کلمه رخ دهد. پس ممکن است که آنان برای اتفاق کلمه و سرکوب قاتلان عثمان خارج شده باشند، و اجتماع این دو امر جایز است [۱۷۳].
و روایت میشودکه بیرون رفتن طلحه، زبیر، و عایشه برای پریشانی بود که در میان مردم وجود داشت. پس طلحه، زبیر و امالمؤمنین عایشه خارج شدند و امید داشتند که مردم بسوی مادر خود برگشته و حرمت نبی خویش را نگاه دارند. و هنگامی که امالمؤمنین عایشه را به خروج قانع ساختند، حجتشان این آیه از کتاب خداوند بود که:
﴿۞لَّا خَيۡرَ فِي كَثِيرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ﴾[النساء: ۱۱۴].
و میدانیم که نبی جبرای صلح خارج میشد و نیز کسانی را برای این امر میفرستاد. در نتیجه ام المؤمنین عایشه امید کسب ثواب داشته، و این فرصت را غنیمت شمرده، و خارج شدند تا اینکه امور به این حد رسید.
و اهل بصره نیز خطر آنان را احساس کردند، در نتیجه آشوبگران و قاتلان عثمان مردم را تحریک کرده و به آنان گفتند: بیرون شوید تا ببینید که آنان برای چه به اینجا آمدهاند. پس عثمان بن حنیف، حکیم بن جبله را فرستاد [۱۷۴]، حکیم بن جبله نیز با طلحه و زبیر در زوابقه روبر شد، و در آنجا بقتل رسید [۱۷۵]. ودر صورتی که او به مسالمت کنار میآمد و دست به قتال نمیزد هیچ اتفاقی برایش نمیافتاد.
و باید دید که آیا در این دفاع و قتال وی خیری بود؟ و او از چه چیزی دفاع میکرد؟ چون طرف مقابل برای قتال به آنجا نیامده بودند، و هدف آنان صلح و کوشش در تألیف کلمه بود. در نتیجه هر کسی که بر علیه آنان خروج نموده و با آنان به قتال بپردازد با او قتال خواهند کرد، همانگونه که هر کسی اینکار را خواهد کرد.
آنان هنگامی که به بصره رسیدند، مردم با آنان در بالای مربد بگرد هم آمدند [۱۷۶]جمعیت آنگونه بود که اگر سنگی از بالا رها میشد، حتماً بر سر کسی فرود میآمد. و در آنجا بود که طلحه سخن گفت و پس از او عایشه لخطبه راند. و آنگاه هر کسی از جمعیت از جایی حرفی میزد [۱۷۷]. و طلحه گفت: «گوش کنید». اما هیاهو زیاد بود و کسی گوش نمیداد. و آنگاه گفت: «أف، أف، شمائید پروانههای دور آتش، و مگسهای به طمع شیرینی». و بدون اینکه حرفی زده باشند آنجا را ترک کردند [۱۷۸]. آنان خود را بطرف مکانی بنام بنینهد مایل نمودند، و مردم آنان را با سنگ زدند تا اینکه از کوه پائین آمدند [۱۷۹]. و طلحه و زبیر با عثمان بن حنیف، کارگزار و عامل علی بر بصره ملاقات نمودند، و در میان خود اینگونه قرارداد بستند که از جنگ دست کشیده، و دارالاماره، مسجد و بیتالمال را به عثمان واگذار کنند. و طلحه و زبیر از بصره بیرون رفته و به هر کجا که میخواهند بروند، و هیچکدام از دو گروه با هم برخوردی نداشته باشند تا اینکه علی به آنجا برسد [۱۸۰].
و نیز روایت میشود که حکیم بن جبله پس از صلح نیز با آنان معارضهای داشت.
[۱۷۱] این احتمال از آن بزرگان بسیار بعید بنظر میرسد، و هرگز از آنان چیزی مشاهده نشده است که به این مسئله دلالت کند. بلکه همه حوادث اینگونه شهادت میدهند که آنان از این نیت بری و پاک بودند. و حافظ ابن حجر نیز در کتاب فتحالباری همینگونه نظر میدهد. (۴۲،۴۱ ،۱۳) او از کتاب اخبار البصر نوشته عمر بن الشبه سخن مهلب را میآورد که: «هرگز کسی نقل نکرده است که عایشه و همراهان او میخواستند با علی در خلافت منازعه کنند، و هرگز کسی از خودشان را نامزد خلافت ننمودهاند». (خ) [۱۷۲] آنان همین سخن و هنگامه را بر لب داشتند. و مسئله اینچنین بود که آنان میخواستند با علی بر سر راهی که بتوانند بر قاتلان عثمان متمکن کردند به توافق برسند. و همین مسئله بود که صحابی مجاهد قعقاع بن عمرو، سعی در رسیدن به آن داشت، و دو طرف قضیه نیز به آن راضی گردیدند، و در مورد آن بعداً سخن خواهیم گفت. (خ) [۱۷۳] و اجتماع این دو امر، یعنی اتحاد کلمه و سرکوب قاتلان عثمان، همان مسئلهای است که نزدیک بود اتفاق بیافتد. اما سبأیون آن را نقش بر آب ساختند. چون اصحاب جمل برای نگریستن در امر قاتلان عثمان آمده بودند، و مسئله بجز این هم نبود. و آنان میخواستند که در این باب با علی به توافق برسند. چون تفاهم با علی اولین مسئلهای بود که راه را بر این هدف هموار میساخت. (خ) [۱۷۴] عثمان بن حنیف از انصار قبیله اوس بود، و در زمان هجرت نبی جبه مدینه جزو پانزده نفر جوانان قبیله اوس بود که هنگام خروج عبد عمرو بن صیفی که از نبی جبغض در دل داشت بهمراه او بمکه خارج شدند. عبدعمرو بن صیفی در جاهلیت به راهب معروف بود و نبی جاو را فاسق نام نهاد. (طبری ۱۶: ۳) و ظاهر امر این است که عثمان بن حنیف از مکه بازگشته و قبل از واقعه احد مسلمان گشت. چون این اولین واقعهای است که او در آن دیده شده است. (الاصابه۴۹۵: ۲) شیعه اینگونه زعم دارد که عثمان بن حنیف در ابتدای خلافت ابوبکر صدیق سدست به فساد و آشوب میزد (تنقیح المقال ممقانی. ۱۹۸: ۱) و من اعتقاد دارم که این اتهام از دروغهایی است که آنان نسبت به او روا میدارند. چون پس از ابوبکر، عمر ساو را به ولایت سرزمین عراق رسانید، و او نیز بر آنجا جزیه و خراج بست. در نتیجه اگر این اتهام شیعه صحیح باشد، این مسئله با ولایت دادن عمر به او منافات دارد، مگر اینکه توبه کرده باشد. و نیز هنگامی که در آخر سال ۳۵ هجری با علی سبیعت شد، و در ابتدای سال ۳۶ هجری والیان خویش را انتخاب کرد، او عثمان بن حنیف را والی بصره گردانید. (طبری ۱۶۱: ۵) و هنگامی که اصحاب جمل به حفیر که پنج میل از بصره فاصله داشت رسیدند، عثمان بن حنیف، عمران بن حصین الخزاعی، پرچمدار نبی جبر خزاعه در روز فتح را بسوی آنان فرستاد تا ببیند چه میخواهند. و هنگامی که او بازگشته و سخنان خویش را با اصحاب جمل برای عثمان بن حنیف بازگو کرد، عثمان از او خواست تا او را راهنمایی کند. عمران گفت: من از اینجا حرکت نمیکنم، و میبینم که تو نیز همینگونه رفتار کنی. و عثمان بن حنیف گفت: بلکه مانع آنان خواهم شد، تا زمانی که امیرالمؤمنین علی به اینجا بیاید. و نیز هشام بن عامر الانصاری – یکی از صحابهای مجاهد و فاتح – به او اینگونه پند داد که با آنان مسالمت بخرج داده تا اینکه دستور علی بیاید. اما عثمان بن حنیف به این پند گوش نداده و در میان مردم ندا داد که سلاح برگیرند، و به کید متوسل شد. و سرانجام کار او نیز شکست او و خارج شدن مجرای امور از دست او بود که این مسئله به نفع اصحاب جمل بود. در نتیجه عثمان بن حنیف بدست مردم افتاد و آنان ریش او را کندند، و در ثعلبیه و سپس ذیقار پناه برد. پس عثمان بن حنیف و موضع او در قبال اصحاب جمل اینگونه بود. اما حکیم بن جبله را خواننده میشناسد و میداند که او از قاتلان عثمان بوده، و در مورد او به اندازه کافی سخن راندیم. (خ) [۱۷۵] زوابقه: مکانی نزدیک بصره است که واقعه جمل در اولین مرحله خویش، و پس از اینکه طلحه، زبیر، و عایشه در مربد برای مردم خطبه راندند، در آنجا اتفاق افتاد. اما کشته شدن حکیم بن جبله پس از درگیریهای نخستین بود که به پیروزی و استیلای اصحاب جمل بر بصره انجامید. در نتیجه حکیم بن جبله از این حالت نوین در رنج بود و بهمراه سیصد نفر از همپیمانانش دست به شورش و قتال زد تا اینکه بقتل رسید. (خ) [۱۷۶] مربد بصره: مکانی در خارج از شهر بود که در آن بازار شتر بر پا میشد. و پس از مدتی تبدیل به مکان سخن گفتن شاعران و خطیبان گشت. سپس بصره آباد شده و مربد در داخل این آبادی قرار گرفته و خیابانهایش از بهترین خیابانها، و بازارش از زیباترین بازارهای بصره به شمار میرفت. و تبدیل به محله بزرگی شد که مردم در آن سکنی داشتند. و هنگامی که منزلت و مقام بصره کاهش یافت، مربد دوباره از بصره بیرون افتاد و میان مربد و بصره در زمان یاقوت سه میل فاصله بود. و تبدیل به خرابهای گشت که متروک افتاده بود. (خ) [۱۷۷] چون کسانی که در طرف چپ قرار داشتند، در نتیجهگیری از دو خطبه انجام شده توسط طلحه و زبیر میگفتند: «آنان دست به غدر زده و فاجرند، و به باطل سخن گفته و به آن امر میدهند. آنان اول بیعت کردند و اکنون آمدهاند و این سخنان را بر لب میرانند». و کسانی که در طرف راست قرار داشتند میگفتند: «آنان راست گفته و به حق سخن گفته و به آن امر میدهند». در نتیجه مردم به هیجان افتاده و سنگ پراکنی نموده آشوب بر پا شد. و پس از اینکه عایشه خطبه خویش را به پایان رسانید، کسانی که با اصحاب جمل بودند در موضع خویش مانده، و یاران عثمان بن حنیف به دو گروه تقسم شدند. یک گروه از آنان میگفتند: «او راست میگوید و برای خیر و معروف به اینجا آمده است». و گروه دوم دیگر از آنان میگفتند: «دروغ میگوئید و ما سخنان شما را نمیشناسیم». در نتیجه آشوب براه افتاده و سنگ پراکنی شروع شد. (خ) [۱۷۸] هنگامی کمه عایشه دید که یاران عثمان بن حنیف چکار میکنند، خود را به کنار کشید، و نیز افرادی که در سمت راست بودند خود را کنار کشیدند، تا از ابن حنیف جدا گردند.و در نتیجه جای خود را عوض کردند. عدهای از کسانی که با ابن حنیف بودند نیز به سوی عایشه و یاران او میل نموده، و مابقی در نزد عثمان بن حنیف ماندند. (طبری ۱۷۵: ۵) (خ) [۱۷۹] طبری (۱۷۶ ،۱۷۷: ۵) وصف تاریخی دقیقی از این موضوع را برای ما بیان نموده است. این وصف را سیف بن عمر التمیمی از شیخش محمد بن عبدالله بن سواد بن نویره و طلحه بن الاعلم الحنفی از موضع مسالمتجویانه اصحاب جمل در این واقعه، و اصرار حکیم بن جبله در بر پایی آتش جنگ بیان نموده است. آنان میگوید: عایشه به همراهان خویش دستور داد که خود را به سوی راست متمایل نمایند تا اینکه به مقبره بنیمازن رسیدند. و آنگاه شب فرا رسید و در میان دو گروه پردهای کشید. و در روز بعد اصحاب جمل به سوی دارالرزق انتقال یافتند. و عثمان بن حنیف و حکیم بن جبله نیز انتقال را از سر گرفتند.. حکیم بن جبله در ناسزاگویی به امالمؤمنین عایشه زبان درازی میکرد. و هر کسی، چه زن و چه مرد را که در این مورد به ملامت او بر میخواست به قتل میرسانید. حال آنکه جارچی عایشه در میان مردم آنان را به عدم قتال دعوت میکرد، اما کسی به این سخنان گوش نمیداد. تا اینکه حکیم بن جبله و یارانش گرفتار شر و محنت شدند، و اصحاب عایشه را به صلح دعوت کردند. (خ) [۱۸۰] متن صلحنامه در تاریخ طبری (۱۷۷: ۵) آمده است. و هنگامی که جریان واقعه به علی ابلاغ گردید، نامهای به عثمان بن حنیف نوشته، و او را به عجز و ناتوانی توصیف نمود. طلحه و زبیر نیز مردم را جمع کرده و به مسجد رفته و به انتظار عثمان بن حنیف نشستند تا بیاید. اما او نیامد و توسط مشتی اوباش که از طرفداران حکیم بن جبله بودند، در مسجد فتنهای بر پا گشت، که این مسئله عکسالعملی از سوی کسانی بهمراه داشت که جهت احضار عثمان بن حنیف رفته بودند. آنان او را گرفته و موی صورتش را کندند. دستور این مسئله را مشاجع بن مسعود السلمی، رهبر هوازن و بنیسلیم و اعجاز از قبائل بصره داده بود. (طبری ۱۷۸: ۵) (خ)