العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[حقیقت فاطمی‌ها و حکومت‌شان]

[حقیقت فاطمی‌ها و حکومت‌شان]

جلال الدین در کتاب خویش «تاریخ الخلفاء» بر فاطمیین نام «الدولة الخبیثة» را گذاشته است، و می‌گوید: هیچکدام از خلفای عبیدیین را در اینجا نیاورده‌ام، چون امامت آنان بخاطر اموری غیر صحیح است:

از آنجمله است: آنان قریشی نیستند. و آنان را جاهلانی از عوام فاطمی نام نهاده‌اند، و در غیر این صورت، جد آنان مجوسی است. قاضی عبدالجبار البصری می‌گوید: نام جد خلفاء مصریان سعید است، و پدر او یهودئی آهنگر بود. و قاضی ابوبکر الباقلانی می‌گوید: قداح، جد عبیدالله است که به مهدی معروف است و مجوسی بود.و عبیدالله به مغرب آمده و در آنجا ادعا می‌کند که نسبش به علی‌بن ابیطالب سمی‌رسد. و علمای نسب او را نشناخته‌اند، و مردمان جاهل، آنان را فاطمی نام نهاده‌اند. و ابن خلکان می‌گوید: اکثر اهل علم نسب مهدی عبیدالله جد خلفای مصر را تصحیح نمی‌کنند. حتی عزیز بالله ابن المعز در اول ولایتش در روز جمعه بر منبر بالا رفته و در آنجا ورقه‌ای را می‌یابد که در آن این ابیات نوشته شده است:

إنا سمعنا نسبا منکرا
یتلی علی الـمنبر في الجامع
إن کنت فیما تدعي صادقا
فاذکر أبا بعد الأب الرابع
وإن ترد تحقیق ما قلته
فانسب لنا نفسك کالطائع
أو لا دع الأنساب مستورة
وادخل بنا في النسب الواسع
فإن أنساب بني‌هاشم
یقـصر عنها طمع الطامع

(معنی): ما نسب ناشناخته‌ای شنیده‌ایم، که بر منبر مسجد جامع خوانده می‌شود. اگر در آنچه می‌گوئی صادق هستی، پس برای ما بعد از جد چهارم خود، نام دیگری را ذکر کن. و اگر آنچه می‌گوئی درست است پس نسب خود را برای ما بیان کن. و مگذار این رشته أنساب پنهان بماند و نسب وسیع خویش را ذکر کن. و بدان که طمع هر طماعی از نسب بنی‌هاشم کوتاه خواهد ماند.

و عزیز به اموی صاحب اندلس نامه بلندی نوشته و او را ناسزای بسیاری می‌گوید. در نتیجه اموی به او نامه‌ای نوشته و در آن می‌گوید: «اما بعد، پس تو ما را شناختی، و به ما ناسزا گفتی، و ما اگر تو را می‌شناختیم جوابت را می‌دادیم». یعنی اینکه اصل قبیله تو را نمی‌شناسیم. و هنگامی که ابن طباطبا از نوه او المعز صاحب قاهره سؤال می‌کند که نسبت چیست، او شمشیر خود را تا نیمه از نیام بیرون کشیده و می‌گوید: «این نسب من است». و سپس بر امراء و حاضرین طلا پخش می‌کند و می‌گوید: «این هم حسب من است».

و از این جمله است که: اکثر آنان زندیق بوده و از اسلام خارج بودند. برخی از آنان به انبیاء ناسزا می‌گفتند، و برخی نیز شراب را مباح کرده بود، و بعضی دیگر امر داده بودند که به شراب سجده کنند! حتی می‌توان گفت که بهترین آنان رافضیانی خبیث و لئیم بودند که به سب و ناسزا‌گوئی به صحابه شدستور می‌دادند. و بیعت با اینگونه افراد هرگز درست نبوده و امامت برای آنان منعقد نمی‌گردد.

قاضی ابوبکر الباقلانی می‌گوید: المهدی عبیدالله فردی باطنی و خبیث بود که سعی در از بین بردن ملت اسلام داشت. و او آنقدر از علماء و فقهاء را اعدام کرد که بتواند خلق را اغواء کند. و فرزندانش نیز پای در پای پدرشان گذاشتند. آنان خمر و زنا را مباح نموده و رفض را شایع ساختند.

ذهبی می‌گوید: قائم ابن المهدی از پدرش نیز شرورتر بود. او فردی زندیق و ملعون بود که سب انبیاء را ظاهر ساخت. ذهبی می‌گوید: شر عبیدیون بر ملت اسلام، از شر تاتارها نیز بیشتر بود.

ابوالحسن القابسی می‌گوید: عبیدالله و پسرانش چهار هزار عالم و عابد را بخاطر اینکه قبول نمی‌کردند از رضایت از صحابه دست بردارند، بقتل رسانیدند، و آنان مرگ را بر این عدم رضایت ترجیح دادند.

قاضی عیاض می‌گوید: از ابومحمد القیروانی الکیزانی که از علمای مالکیه بود، در مورد کسانی که بنوعبید – یعنی مصر – می‌خواستند مجبور کنند که به مذهب آنان داخل شوند، یا اینکه کشته شوند سؤال شد. او جواب داد: او باید کشته شدن را انتخاب کنند! و کسی در این مسئله معذور نمی‌باشد ... چون در این مقام، اهل این مذهب، تعطیل شرائع را می‌خواهند که این مسئله جایز نیست.

و ابن خلکان می‌گوید: و آنان ادعای علم غیب داشتند. و اخبار آنان در این مورد مشهور است. حتی عزیز روزی بر منبر بالا رفته و ورقه‌ای می‌بیند که در آن نوشته شده است:

إن کنت أعطیت علم غیب
بین لنا کاتب البطاقة
بالظلم والجور قد رضینا
ولیس بالکفر و الحماقة

(معنی): اگر راست می‌گوئی که از علم غیب آگاهی، پس نویسنده این ورقه را معرفی کن. ما به ظلم و جور راضی شدیم، اما به کفر و حماقت راضی نخواهیم گردید.

و از آن جمله است که: بیعت آنان در زمانی انجام می‌گیرد که امام عباسی قائم و موجود بوده و قبلاً با او بیعت شده بود. در نتیجه این بیعت هیچگونه صحتی ندارد.چون بیعت با دو امام در یک آن هرگز صحیح نمی‌باشد.

عبیدیون جامع الأزهر را بنا نمودند تا در آن مذهبی را رواج دهد که به رفض مشهور بود، و مسلمانان را مجبور می‌ساختند که این مذهب را در آغوش کشند. و هنگامی که سلطان صلاح‌الدین رحمه‌الله تعالی بر آنان و ملکشان پیروز گشت، همه این امور را باطل نموده و مذهب شافعی را جایگزین آن گردانید.

-۲-