[اتهام تبعید ابوذر سبه «ربذه»]
۵- و اما مسئله تبعید اباذر به «ربذه»، پس باید گفت که عثمان اینکار را نکرد [۶۰].
بلکه ابوذر شخصی زاهد بود. او با گماردگان عثمان خشونت بخرج میداد و این آیه را برای آنان تلاوت میکرد که:
﴿وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٖ ٣٤﴾[التوبة: ۳۴].
ابوذر آنان را میدید که در مرکب و لباسهای خویش در رفاه بودند، و او این عمل را بر آنان انکارمیکرد، و میخواست همه این رفاهیت را از آنان بگیرد. در صورتی که این مسئله لزومی نداشت. ابن عمر و دیگر صحابه میگفتند: [و حق با آنان بود] هر مالی که زکات آن ادا شود را هرگز نمیتوان گنج نامید [۶۱].
در نتیجه میان ابوذر و معاویه در شام سخنی در گرفت [۶۲]، و سپس به مدینه رفت. مردم گرد او جمع شدند، و او همان سخنان و اعمال گذشته را تکرار میکرد. عثمان به او گفت: «آیا بهتر نیست که عزلت پیشه کنی؟» و معنی این سخن این است که تو (ابوذر) بر مذهبی میروی که در آن، آمیزش با مردم صلاح و جایز نیست. چون آمیزش با مردم شروطی دارد و عزلت و کنارهگیری از مردم نیز بهمانگونه دارای شروطی است. و کسی که دارای شروط و طریقه ابیذر باشد، بهتر است که یا با خودش تنها بماند، و یا اینکه با مردم آمیخته و حال آنان را در آنچه که حرام و خلاف شریعت نبوده پذیرفته و به آن تسلیم گردد. در نتیجه او زاهد و فاضل به «ربذه» رفت، و فاضلان دیگر را ترک گفت و هم او و هم دیگران بر خیر و برکت و فضل بودند، و حال ابیذر نیز بهتر شد. باید دانست که خداوند هرگز همه خلق را توانمند نیافریده است، چون اگر همه توانمند بودند، هلاک میشدند. پس پاک و منزه است خداوندی که درجات و منازل را به ترتیب کشیده است [۶۳].
و جای تعجب است که او را بخاطر کاری مؤاخذه میکند که عمر آن را انجام داده بود. چون روایت میشود که عمر ابن الخطاب، ابن مسعود و چند نفری از صحابه را یکسال در مدینه و تا هنگام بشهادت رسیدنش به زندان انداخت، و سپس عثمان آنان را آزاد کرد. و دلیل این عمل او این بود که آنان احادیث زیادی را از رسول خدا جنقل میکردند [۶۴].
و بین اباذر و معاویه سخنانی در گرفت، و ابوذر سخنانی میگفت که هرگز در زمان عمر بر زبان نرانده بود. در نتیجه معاویه عثمان را از این امر آگاه نمود. او میترسید که فتنهای گریبانگیر عامه مردم گردد. چون ابوذر مردم را به زهد در دنیا و اموری میخواند که هر کسی تحمل آن را ندارد، و مخصوص عده قلیلی است که طاقت آن را دارند. عثمان به او نامهای نوشت و او را به مدینه خواند. و وقتی که ابوذر به مدینه آمد، به عثمان گفت که میخواهم به ربذه بروم [۶۵]. عثمان نیز این مسئله را پذیرفت، و ابوذر راه عزلت پیش گرفت. و بعلت طرز زندگانی و طریقهاش در امور، راه دیگری بجز این راه برای او نمانده بود [۶۶].
[۶۰] بکله ابوذر خودش خواست تا در ربذه عزلت و سکنی گیرد، و عثمان این مسئله را پذیرفت. که در صفحات آینده ذکر آن بمیان خواهد آمد. (خ) [۶۱] اگر کسی بخواهد در مورد این مسئله تحقیق کند، میتواند در مورد تفصیل شرعی این مسئله به کتاب منهاج السنه شیخ الاسلام ابن تیمیه مراجعه کند. [۶۲] طبری و اکثر مصادر اسلامی نقل میکنند که هنگامی که ابن السوداء (عبداللهبن سبأ) وارد شام شد، با اباذر ملاقات کرده و به او گفت: ای اباذر، آیا تعجب نمیکنی که معاویه میگوید: «مال، مال خداوند است، و همه چیز از آن خداوند است، گویی میخواهد این مال را از مسلمانان جدا نموده و اصلاً اسم مسلمانان را پاک کند؟» در پی این سخنان اباذر نزد معاویه رفته و به او میگوید: «چه چیز تو را بر این واداشته است که مال مسلمانان را مال خداوند بخوانی؟» و معاویه میگوید: «خداوند تو را رحم کند ای اباذر، آیا ما همه بندگان خداوند نیستیم؟ آیا این مال، مال او، و خلق، خلق او، و امر، امر او نیست؟» و ابوذر میگوید: «دیگر این سخن را تکرار مکن». و معاویه میگوید: «من هرگز نمیتوانم بگویم که این مال، مال خدا نیست، اما میتوانم بگویم، مال مسلمانان است». پس از این واقعه عبدالله بن سبأ نزد ابوالدرداء میرود، و به او همان سخنان را میگوید. اما ابوالدرداء به او جواب میدهد که: «تو کیستی؟ بخدا فکر میکنم که یهودی باشی». ابن السبأ سپس نزد عبدالله ابن الصامت میرود و همان سخنان را به او میزند. ابن الصامت او را گرفته و نزد معاویه میبرد و به او میگوید: «بخدا سوگند که این همان کسی است که اباذر را با آن سخنان بر علیه تو تحریک کرده است». (خ) [۶۳] آنچه را که من از پیگیری نصوص شرعی، و مطابقت این نصوص با سیرت سلف صالح و عمل آنان در امر اموال حاصل نمودهام این است که، شخص مسلمان باید از مالی که در اختیار دارد، جهت کفایت خود و خانواده و بستگانش بر طبق عرف استفاده کند، و پس از آن، آنچه که از مال او باقی بماند باید اولاً زکات شرعی آن را به حکومت اسلامی و یا مستقیماً به افراد محتاج بپردازد. و پس از آن، این شخص در مابقی اموال خویش مورد امتحان خداوند قرار خواهد گرفت که چگونه آن را در راه رضای خداوند، و سعادت، قوت، و عزت مسلمانان به مصرف میرساند.در نتیجه شخص تاجر از راه تجارت، زارع از راه زراعت، و شخص صاحب حرفهوفن، از راه حرفهوفن خویش به اسلام خدمت میکنند. پس تجارت یک شخص مسلمان اگر مسلمانان را از تاجران غیر مسلمان بینیاز سازد، بسته به نیت این تاجر، و بخودی خود، قوت و توانی است به نفع مسلمانان. بهمانصورت زراعت شخص زارع و فن شخص صاحب حرفهوفن. پس میبینیم که «نیت» در همه این امور مکانت عظیمی داشته و میزان و دلیل صحیت این نیت در هنگام احتیاج و سختی و شدت، «عمل» میباشد. پس رویهمرفته یک مسلمان بهتر است که ثروتمند باشد، به این شرط که اموال او از راه حلال کسب شده، و به اندازه نیازش اکتفا کند. و او باید همواره در این صدد باشد که خویشتن را از زندان عبودیت و انقیاد اموال رها ساخته و عمر خود را فنای پوچیها و تجملات این تمدن پوشالی نگرداند. و پس از این که فرد زکات اموال خود را پرداخت نمود، مابقی این اموال بعنوان امانتی خداوندی در سیطره او خواهد بود تا آن را در جهت ازدیاد ثروت، قدرت، عزت، و سعادت و یسر مسلمانان به مصرف برساند. اما متأسفانه میبینیم که امروزه مسلمانان ثروتمند بدون اهمیت دادن به عزت اسلام، قوت دولت و حاجت مسلمانان دیگر فقط به فکر خویشتن و سیراب نمودن شهوات دنیوی خود میباشند. پس باید دانست که این رسم مسلمانی نیست، و اسلام کسانی را که حقوق این دین را نمیشناسند به آغوش نمیگیرد. (خ) [۶۴] در کتاب «احکام فی اصول الأحکام» ابن حزم خبر مرسلی وجود دارد که شعبه آن را از سعدبن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف از پدرش روایت کرده است. او میگوید: عمر به ابن مسعود، ابیالدرداء و ابیذر گفت: «این حدیث را که از رسول خدا جنقل میکنید چیست؟» او میگوید: و فکر میکنم عمر نگذاشت که آنان از مدینه خارج شوند تا اینکه به شهادت رسید. ابن حزم به این مسئله نیز توجه داده است که این خبر مرسل بوده و نمیتوان آن را حجت گرفت ... و نمیدانم که ابن العربی در اینجا به همین خبر مرسل احتجاج نموده، و یا اینکه برای این مسئله خبر دیگری را حجت گرفته است که ما از آن اطلاعی نداریم. (خ) [۶۵] یکی از کسانی که قربانی این دروغ یعنی تبعید عثمان گردیده است، شیخ محمد ابوزهره میباشد که در کتاب خود «المذاهب الاسلامیه» میگوید: ... پس معاویه نزد عثمان از ابوذر شکایت کرد، و عثمان او را به مدینه خواند و سپس او را به ربذه تبعید نمود». این مسئله خلاف حقیقت بوده و همانگونه که گفتیم موضوع شکل دیگری داشت. [۶۶] قاضی ابوالولید ابن خلدون در کتاب «عبر» میگوید: ابوذر برای خروج از مدینه از عثمان اجازه گرفت و گفت: «رسول خدا جبه من امر فرمودهاند تا هنگامی که بنا و ساختمان به منطقه سلعا رسید از مدینه خارج شوم». او به ربذه رفته و در آنجا مسجدی بنا نمود، و عثمان برای او مقداری شتر و عدهای خدمتکار قرار داد و برای او حقوقی تعیین نمود. ابوذر به مدینه رفت و آمد میکرد، چون مسافت ربذه تا مدینه سه میل بیشتر نبود.