العواصم من القواصم

فهرست کتاب

[بیعت و صلح حسن با معاویه ب]

[بیعت و صلح حسن با معاویه ب]

و اما بیعت برای حسن منعقد گردید، و او در امر خلافت بر حقتر از معاویه و بسیاری دیگر بود. و او نیز همانند پدرش می‌خواست به حق پیوسته و در طاعت داخل گردد. و امر آنگونه بودکه او بر طبق وساطتی از خلافت چشم پوشید تا از خونریزی امت جلوگیری کند [۲۵۹]، و به وعده پیامبر جمهر تصدیق زند. هنگامی که بر منبر گفت: «این پسر من سید است. و خداوند به وسیله او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان اصلاح خواهد نمود» [۲۶۰].

پس میعاد انجام پذیرفت و بیعت انجام یافت، و آرزوی نبی جعملی گردید. پس معاویه خلیفه بوده و مَلِک نمی‌باشد.

و اگر گفته شود: از سفینه روایت شده است که نبی جفرمودند: «خلافت سی ‌سال است، و سپس به پادشاهی تبدیل خواهد شد»، و اگر از ولایت ابی‌بکر تا تسلیم نمودن خلافت توسط حسن به معاویه را بر شماریم، درست سی سال خواهد بود، خواهیم گفت:

خذ ما تراه ودع شیئا سمعت به
في طلعة البدر ما یغنیك عن زحل [۲۶۱]

این حدیث (یعنی حدیث: این پسر من سید است ...) و بخاطر صلحی که بدست حسن انجام پذیرفت و واگذار نمودن خلافت به معاویه و بیعت نمودن او با معاویه، در بشارت و مدح حسن آمده است [۲۶۲]. حال آنکه حدیث سفینه صحتی ندارد [۲۶۳]. و اگر این حدیث صحیح باشد، با صلح انجام شده معارض خواهد بود. در نتیجه باید به صلح میان حسن و معاویه بازگشت [۲۶۴].

[۲۵۹] حکایت وساطت و صلح میان حسن و معاویه را امام بخاری در کتاب صلح ادر صحیحش از حسن البصری روایت نموده است که می‌گوید: حسن بن علی – بخدا سوگند – که همراه لشکریانی که عظمت آنان به کوه می‌ماند، بسوی معاویه آمد. پس عمرو بن العاص گفت: من لشکریانی را می‌بینم که تا زمانی که طرف مقابل را شکست ندهند باز نخواهد گشت. پس معاویه به او گفت – و بخدا که او بهترین آن دو مرد بود -: ای عمرو، اگر آنان با اینان بجنگند و اینان با آنان بجنگند، چه کسی به امور مردم خواهد رسید، و چه کسی برای زنان آنان خواهد ماند و جواب تلفات آنان را چه کسی خواهد داد؟ در نتیجه او دو مرد از قریش از قبیله بنی‌عبدالشمس – یعنی عبدالرحمن بن سمره و عبدالله بن عامر بن کریز – را بسوی حسن فرستاد و به آنان گفت: نزد این مرد (یعنی حسن بن علی) بروید و هر چه می‌خواهید به او پیشنهاد کنید، و به او سخنی بگوئید که او را راضی کند، و از او هر چه در آن مصلحت دیدید بخواهید، چون شما نمایندگان من هستید.آنان نیز نزد حسن رفتند و بر او داخل شدند و با او سخن گفتند. و حسن بن علی به آنان گفت: ما فرزندان عبدالمطلب از این مال نصیبی برده‌ایم، و این امت در خون خویش غلطیده است. (یعنی اینکه برای ارضای این امت به مال زیادی نیاز است) و آندو گفتند: معاویه اینگونه و اینگونه به تو پیشنهاد می‌کند، و رضایت تو را می‌طلبد، و اموری را از تو می‌خواهد. و او گفت: چه کسی جوابگوی من خواهد بود؟ و آنان گفتند: ما جوابگو خواهیم بود. و هر چه حسن ازآنان طلب کرد قبول نمودند. (خ) [۲۶۰] این مسئله را بخاری در حدیث سابق، از حسن البصری روایت نموده است که او از ابوبکره شنیده است، و ابوبکره می‌گوید که نبی جرا بر منبر دیدم که حسن بن علی در کنار او ایستاد بود و این سخن را گفت. و نیز بخاری این حدیث را در مناقب الحسن و الحسین از کتاب فضائل الصحابه، و ابن کثیر در البداية والنهاية و نیز ابن عساکر نقل نموده‌اند. (خ) [۲۶۱] (معنی): آنچه را که می‌بینی برگیر و آنچه را که می‌شنوی رها کن، چون در نور ماه شب چهارده آنقدر روشنائی وجود دارد که تو را از نور زحل بی‌نیاز سازد. [۲۶۲] این بیعت در ربیع‌الاول سال چهل و یک هجری در مکانی انجام گرفت که «مسکن» نام دارد و در کنار نهر دجیل واقع است. و آن سال را به علت اجتماع مسلمانان، پس از تفرق آنان، و فراغت آنان از جنگهای داخلی، و از سرگیری فتوحات خارجی و نشر دعوت اسلام پس از کسادیش که مدت پنج سال بود بخاطر آشوب قاتلان عثمان تعطیل شده بود، «عام الجماعه» نامگذاری کردند. آری در این مدت پنج سال مسلمانان می‌توانستند مجد و عظمتی را برای خویش به ثبت برسانند که دیگران در مدت پنج قرن هم نخواهند توانست بدان دست یابند، ولله فی کل شیء حکمه. (خ) [۲۶۳] چون روایت‌کننده این حدیث از سفینه سعیدبن جهمان می‌باشد که در مورد او اختلاف نموده‌اند. برخی گفته‌اند که: او اشکالی ندارد. و برخی دیگر گفته‌اند که: مورد اطمینان است. و امام ابوحاتم می‌گوید: به او نمی‌توان حجت آورد. و نیز در اسناد این حدیث، حشرج بن نباته الواسطی وجود دارد که برخی از محدثان او را مورد اطمینان می‌دانند. و نسائی در مورد او می‌گوید:او قوتی ندارد. و عبدالله بن احمد بن حنبل این حدیث را از سوید الطحان روایت می‌کند که حافظ ابن حجر در کتاب تقریب التهذیب در مورد او گفته است: «حدیثش نرم است». پس این حدیث لرزان، در مقابل حدیثی صحیح قرار دارد که در کتاب اماره از صحیح مسلم از جابر بن سمره آمده است که می‌گوید: بهمراه پدرم بر نبی جوارد شدیم و شنیدم که می‌گوید: «این امر به پایان نمی‌رسد مگر اینکه در آنان دوازده خلیفه پدیدار کردند». و آنگاه سخنی گفت که من آن را نفهمیدم، و از پدرم پرسیدم که رسول خدا جچه می‌گوید؟ و پدرم گفت که ایشان می‌گوید: «همه آنان از قریشند». و نیز در کتاب الاحکام از صحیح بخاری،( فتح‌الباری)، سنن ابی‌داود، جامع ترمذی، و مسند امام احمد، حدیث شعبی از مسروق ابن الاجدع الهمدانی وجود دارد که می‌گوید: نزد عبدالله بن مسعود نشسته بودیم، و مردی به او گفت: یا اباعبدالرحمن، آیا از رسول خدا جپرسیده‌اید که چند خلیفه بر این امت خواهد گشت؟ و عبدالله بن مسعود جواب داد: در این باره از زمانی که به عراق آمده‌ام، قبل از تو کسی از من سؤالی نکرده بود. و آنگاه گفت: آری، از رسول خدا جاین مسئله را پرسیدیم، و ایشان فرمودند: «دوازده نفر، همانند عدد نقیبان بنی‌اسرائیل». () (خ) و شیخ‌ الاسلام ابن تیمیه این حدیث را در «قاعده» تصحیح نموده‌اند. این حدیث آنگونه که قاضی ابوبکر بن العربی می‌گوید با صلح میان حسن و معاویه تعارضی ندارد، و نیز این حدیث آنگونه که شیخ‌ محب الدین خطیب می‌گوید، با حدیث (این امر به پایان نمی‌رسد مگر اینکه در آنان دوازده خلیفه پدیدار گردند.) تعارضی نخواهد داشت. چون در روایت ابی‌داود لفظ: (خلافت نبوت سی سال است)، آمده است. و معنی این حدیث این است که در آنجا خلفائی نیز وجود دارند که خلفای نبی نام نخواهند داشت، ولی به آنان خلیفه می‌گویند. و امام ابن تیمیه در این مورد می‌گوید: می‌توان پس از خلفای راشدین، افراد پس از آنان را خلیفه نامید، اگر چه آنان ملوک و پادشاهان باشند. و این مسئله به خاطر این حدیث نبی جاست که بخاری و مسلم از اباهریره در صحیح خویش روایت نموده‌اند که رسول خدا جفرمودند: «بنی اسرائیل همواره دارای نبی بودند، همینکه یک نبی می‌مرد، نبی دیگری جای او را می‌گرفت. و پس از من نبی دیگری وجود ندارد. اما پس از من خلفاء وجود خواهند داشت، و زیاد خواهند شد». از ایشان جسؤال کردند: پس به ما چه دستور می‌دهید؟ و ایشان ججواب دادند: به بیعت اولینهای آنان وفا کنید، و حق آنان را به آنان بدهید. چون خداوند در مورد رعیت آنان از آنها سؤال خواهد کرد». در نتیجه ایشان فرمودند که این خلفاء زیاد خواهند شد. پس نمی‌توان آنان را در خلفای راشدین که تعداد آنان چهار نفر بود محصور نمود. (م) ()- این حدیث که: «خلافت سی سال است، و سپس به پادشاهی تبدیل خواهد شد». را حافظ در تقریب تصحیح نموده، و نیز ترمذی، ابن حبان و دیگران آن را حسن می‌خوانند. [۲۶۴] چون این صلح متفق علیه بوده، و مژده نبوت بر آن مهر رضایت و ستایش زده است. شیخ‌ الاسلام ابن تیمیه در منهاج السنه (۲۴۲: ۲) می‌گوید: و این حدیث نشان می‌دهد که اصلاح میان دو طرف مورد مدح بوده، و خداوند و رسولش جآن را دوست می‌داشته‌اند. و این عمل انجام شده توسط حسن از بزرگ‌ترین فضائل او بشمار می‌رود، که مورد مدح و ثنای رسول خدا جقرار گرفته است. و اگر قتال با معاویه، واجب و یا حتی مستحب بود، رسول خدا جهرگز ترک واجب و یا مستحب را مورد مدح وثنا قرار نمی‌دادند ... (خ)