صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام

فهرست کتاب

سفارت‌های پیامبر ج

سفارت‌های پیامبر ج

شکی نیست که دیپلماسی در عصر اول اسلام رشد نکرد و ندرخشید؛ زیرا آن زمان، عصر فتح و تأسیس دولت اسلام بود، فرصت بسیاری برای پدیدآوردن روابط منظم سیاسی میان اسلام و مسیحیت به دست نیامد، مگر قراردادها و پیمان‌های صلحی که پس از فتح نقطه‌ای منعقد می‌گردید. چنان‌که در زمان خلافت عمرفاروقسدر شام و مصر پدید آمد. البته این علایق که برای نخستین بار میان اسلام و مسیحیت پدید آمد، زمانی محدود داشت و در اجرا و طول و تفصیل آن رعایت ایجاز شده بود.

بزرگترین حوادث دیپلماسی در این عصر، نامه‌های پیغمبر اسلام به پادشاهان و امرای عصر بود که در آن‌ها، ایشان را دعوت به اسلام و ایمان به رسالت خویش نموده بود.

این سفارت‌های مستقل در صفحات تاریخ، نشانه جدیدی از شجاعت و نیروی ایمان پیامبر به رسالت خویش بود. اسلام در آن روز، نیروئی نبود که باید از آن حساب برد، و قادر باشد قیصر و کسری را دعوت به پذیرش خود کند.

ولی محمد جبرای عموم بشر فرستاده شده بود، تا آن‌ها را به وعده‌ی الهی مژده دهد و از نافرمانی او برحذر دارد. همانطور که جنگ‌های متین پیامبر راهی برای دفاع از اسلام، و وسیله‌ی تأیید واقعیت آن بود، همینطور هم سفارت‌های پیامبر، راهی برای ادای رسالت و ابلاغ ندای حضرت به پادشاهان و امرائی بود که آن روز بر عالم قدیم حکم می‌راندند.

در ماه ذی الحجه سال ششم هجرت (اپریل سال ۶۲۸ م) پیغبر نامه‌ها و سفرای خود را به سوی هشت تن از این پادشاهان و امرا فرستاد، و اینان «قیصر روم» در قسطنطنیه، «کیروس» حکمران رومی مصر، «حارث بن ابی شمرغسانی» فرمانروای سوریه از جانب قیصر، «خسرو پرویز» پادشاه ایران، «نجاشی» پادشاه حبشه، و سه نفر دیگر از امرای محلی جزیرة العرب، یعنی حکمران یمامه، و حکمران بحرین و حکمران عمان بودند.

این پادشاهان عرب و عجم آن روز در جزیرة العرب حکومت می‌کردند یا با آن‌ها بهترین روابط را داشتند. بدون شک مهمترین و بزرگترین ایشان قیصر روم و پادشاه ایران بود. این دو نفر قلمرو عالم قدیم را در آن روز میان خود تقسیم کرده بودند.

قیصر دایره‌ی حکومت خود را بر شام و نواحی جنوبی آن تا شمال حجاز گسترش داده بود، و شاه ایران تا شمال شرقی جزیرة العرب را تحت فرمان داشت، و بسیاری از امرای عرب از وی اطاعت می‌نمودند. قیصر زعیم ملل نصارا، و خسرو زعیم اقوام مشرک بود.

این سفارت‌ها تنظیم شد و به انحاء مختلف ارسال گردید، برای هر پادشاهی هیئتی رفت یا نماینده‌ای اعزام گردید. همراه هرکدام نیز نامه‌ای از پیغمبر بود. برنامه کار همه نیز یک چیز بود.

تواریخ اسلامی نامه‌های پیغمبر را عیناً نقل کرده‌اند، و همگی نیز یکسان یا هماهنگ است.

در این نامه‌ها پیغمبر پادشاهان عصر خود را دعوت می‌کند که رسالت ایشان را بپذیرند.

سفیری که پیامبر به سوی هرقل (هیراکلیوس) قیصر دولت روم شرقی فرستاد، دحیه بن خلیفه کلبی بود. عین نامه‌ای که پیغمبر به قیصر نوشت مطابق تواریخ و صحیح بخاری و مسلم اینست: «از پیغمبر خدا به هرقل بزرگ روم، سلام بر آنکس که پیرو هدایت حق باشد. اما بعد من تو را دعوت به اسلام می‌کنم. اسلام بیاور تا در امان باشی. اسلام بیاور که خداوند دو پاداش به تو می‌دهد، و اگر روی برتافتی گناه مردم کشورت به گردن تست. ای اهل کتاب! بیائید اعتراف کنیم به سخنی که میان ما و شما یکسان است و آن اینکه جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را در خدائی با او شریک نگردانیم، و برخی از ما برخی دیگر را جز خداوند یگانه خدا ندانیم. اگر از این معنی روی گردانیدند پس گواه باشید ما مسلمان هستیم».

هرقل اول هیجده سال بود که بر تخت امپراطوری روم جلوس کرده بود، و بیشتر این مدت را در جنگ‌های سخت با ایرانیان گذرانده بود، و پس از کوشش‌های پی‌گیر توانست آن‌ها را از اراضی متصرفی روم شرقی عقب براند، و در سال ۶۲۷ م ایشان را به کلی در هم بشکند.

در پائیز/ خزان سال بعد قیصر به زیارت بیت المقدس رفت، در آنجا هئیت اعزامی حکمران بُصری (بوسترا) که دحیۀ کلبی نیز با آن‌ها بود، به حضور او رسید. دحیۀ کلبی نامه‌ی پیغمبر را به وی تسلیم نمود، و مضمون سفارت خود را اعلام داشت.

تواریخ اسلامی می‌گوید: هرقل سفیر پیغمبر را با ادب و احترام پذیرفت، و از احوال آن‌حضرت و رسالتش جویا شد. ما می‌توانیم تأثیری را که سفارت پیغمبر در قیصر به جای گذاشت و انگیزه‌ی انکار و دهشت در وی پدید آورد حدس بزنیم. با این فرق که وی سفیر پیغمبر را با پاره‌ای مجاملات و سخنان دوستانه برگردانید.

وقتی هرقل به پایتختش بازگشت، نامه دیگری از پیغمبر به وی رسید. حکمران او در شام منذر بن حارث غسانی آن را از دست سفیر پیغمبر گرفت، و برای قیصر فرستاد. در این نامه نیز پیغمبر قیصر را دعوت به اسلام کرده، و از عواقب سوء مخالفت برحذر داشته بود. منذر نامه را برای هرقل ارسال داشت و از وی خواست که خود را برای جنگ با پیغمبر مهیا سازد. ولی هرقل با نظر وی موافقت ننمود، و فرستاده پیغمبر را مانند دحیۀ کلبی با همان وضع مرموز بازگردانید.

در همان اوقات سفیر دیگر پیغمبر حاطب بن بلتعه حامل نامه حضرت، به سوی مصر رهسپار شد و آن را به مقوقس بزرگ مصر تسلیم کرد. این نامه به این مضمون بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد رسول خدا به مقوقس بزرگ قبطیان». با همان عبارت و مضمون که در نامه هرقل بود، با جزئی تغییر بر حسب پاره‌ای روایات. در این نامه پیغمبر مقوقس را مانند هرقل دعوت کرده بود به اسلام بگرود.

در اینجا لازم است اندکی با شخصیت «مقوقس» که تواریخ اسلامی همیشه او را «بزرگ قبطیان» می‌دانند آشنا شویم. مصر در آن روز یک ایالت رومی بود که از قیصر قسطنطنیه اطاعت می‌نمود، و مردم آن هیچگونه استقلالی نداشتند. این حقیقت هم در شهر ناشناخته نبود؛ زیرا نامه‌ها و مراسلات پیغمبر دلالت دارد که حوادث و اوضاع سیاسی که در جزیرة العرب و ممالک مجاور آن حکم‌فرما بود، بر پیغمبر و صحابه‌ی آن‌حضرت پوشیده نبود.

حکمران رومی مصر در آن موقع که از آن سخن می‌گوئیم یک نفر روحانی به نام (کیروس) بود که حکمران مصر و پطرک بزرگ آن مملکت نیز بود. قول راجح در تحقیقات جدید اینست که این «مقوقس» در تواریخ اسلامی همان (کیروس) حاکم رومی مصر بود [۱۷۱]. چیزی که این حقیقت را تأیید می‌کند اینست که سفیر پیغمبر برای ادای رسالت خود، آهنگ اسنکدریه نمود. اسکندریه نیز در آن روز مقر حکمران رومی بود.

حاطب بن ابی‌بلتعه لخمی مصر را از شرق تا غرب پیمود، و روی به اسکندریه نهاد تا سفارت پیغمبر و رسالت آن‌حضرت را ادا کند. کیروس که در قصر خود مشرف به دریا بود، سفیر پیغمبر را خوش آمد گفت و با تجلیل پذیرفت. سپس نامه‌ی پیغمبر را از او گرفت، و راجع به مضمون آن با وی گفتگو نمود، و از پیغمبر و موضوع دعوتش پرسش کرد. آنگاه حاطب با نامه‌ای از وی و هدایائی که در نامه نام برده شده بود، به سوی پیغمبر بازگشت. این نامه به نقل ابن عبدالحکم قدیمی‌ترین مورخ مصر در دوران اسلامی، چنین است «به محمد بن عبدالله از مقوقس بزرگ قبط سلام، نامه‌ات را خواندم و آنچه را نوشته‌ای و دعوتی را که نموده‌ای فهمیدم. می‌دانستم پیغمبری باقی است که باید بیاید، و گمان می‌کردم که وی از شام ظهور می‌کند. فرستاده را گرامی داشتم و دو دختر را که مقامی بس بزرگ در میان مصریان دارند، با لباس برای شما فرستادم. استری نیز هدیه کردم تا بر آن سوار شوی والسلام» [۱۷۲].

این دو دختر «ماریه» و خواهرش «شیرین» بود، هردو را نزد پیغمبر اسلام آوردند. پیغمبر ماریه را برای خود تزویج نمود، و از وی صاحب پسری به نام ابراهیم شد که در کودکی درگذشت، و شیرین را به یکی از اصحاب نزدیکش بخشید.

بدینگونه بود نتایج سفارت و نامه‌هائی که پیامبر به قیصر و حکمران وی در مصر و شام ارسال داشت. این نامه‌ها بدون شک اثر معنوی عمیقی در دربار روم و کلیسا به جای گذاشت.

نامه‌ها و سفارت‌های پیامبر به ناحیه‌ی شرقی جزیرة العرب با وضع دیگری مواجه شد.

مهمترین آن‌ها اعزام سفیر به ایران بود. سفیر پیامبر به سوی پادشاه ایران عبدالله ابن حذافه سهمی بود. عبدالله با نامه‌ی پیغمبر روی به مدائن نهاد. متن نامه‌ی پیامبر مطابق نقل تواریخ اسلامی چنین است: «بسم الله الرحمن الرحیم. از محمد پیغمبر خدا به کسری بزرگ ایران، درود بر آن کس که پیرو هدایت باشد و به خدا و پیامبرش ایمان بیاورد، و گواهی دهد که خدائی جز خدای یگانه بی‌شریک نیست، و اینکه محمد بنده و رسول اوست.

من تو را به آنچه آورده‌ام می‌خوانم؛ زیرا من پیغمبر خدا به سوی همه مردم هستم تا زندگان را بیم دهم و حق بر کافران روشن گردد. پس اسلام بیاور تا سلامتی یابی، و اگر سرباز زدی، گناه مجوسیان بر توست» [۱۷۳].

پادشاه آن روز ایران کسرای دوم (خسرو پرویز) بود. وقتی نامه‌ی پیغمبر را برای او خواندند، آن را از هم درید، و سفیر پیغمبر را مورد اهانت قرار داد و از دربار راند، آنگاه به حکمران خود در یمن نوشت کسی را بفرست در باره‌ی محمد تحقیق کند یا خودش را به نزد من بیاورد، و بدینگونه از پذیرفتن دعوت پیغمبر سر باز زد.

در سال هشتم هجرت (۶۳۰ م) سفیر دیگری از جانب پیغمبر روی به بحرین آورد که به وی علاء حضرمی می‌گفتند. وی حامل‌نامه‌ی حضرت برای حکمران بحرین منذر بن ساوی بود. عمرو بن عاص نیز به سفارت به عمان رفت و نامه‌ی پیغمبر را به «جیفر» و «عباد» دو نفر از زعمای قبیله «ازد» تسلیم نمود. پیغمبر در نامه‌ی خود به اینان، خواسته بود که اسلام را بپذیرند و جزیه بپردازند. این معنی در نامه‌های دیگر پیامبر نبود.

این دو سفارت نتایج خوبی داشت؛ زیرا امیر بحرین و امرای عمان به رسالت پیامبر ایمان آوردند و اسلام را پذیرفتند، و جزیۀ رعایای غیر مسلمان خود را پرداختند.

پیغمبر سفیر دیگری به سوی حکمران نصرانی یمامه فرستاد. وی جواب پیغمبر را به درشتی داد و در آن خواسته بود که او را در امر نبوت و قدرتش شریک گرداند تا به این شرط دعوت او را بپذیرد!

از اعزام سفیر توسط پیغمبر به سوی حبشه سخن نگفتیم. این تنها سفیری بود که به ماورای دریا اعزام شد، این سفارت در پایان سال ششم هجرت یا آغاز سال هفتم در همان وقت که سفرای حضرت به نزد قیصر و خسرو رفتند، انجام گرفت.

میان حبشه و پیغمبر و یاران حضرت قبل از آن روابط محکمی برقرار بود؛ زیرا بسیاری از یاران پیغمبر که از مظالم قریش گریختند به حبشه هجرت نمودند، و در آنجا تحت حمایت نجاشی و مراقبت وی قرار گرفتند. هنگامی که پیغمبر ترتیب اعزام سفرای خود را به سوی پادشاهان عرب و غیر عرب داد، سفیری هم به نزد پادشاه حبشه (نجاشی) فرستاد.

این سفیر عمرو بن امیه ضمری بود. پیغمبر دو نامه برای نجاشی فرستاد. در نامه نخست او را به اسلام دعوت کرده بود، و در نامه‌ی دوم از وی خواسته بود مسلمانان مهاجر را به مدینه روانه سازد.

دعوت پیغمبر از نجاشی با اسلوب خاصی انجام گرفته بود. روح و الفاظ آن با آنچه در نامه‌های دیگر بود فرق داشت؛ زیرا گذشته از اینکه او را دعوت به پذیرش اسلام کرده بود، نظر اسلام را نسبت به نصرانیت شرح داده و خلقت حضرت عیسی را بدینگونه بیان کرده بود که «عیسی بن مریم روح خدا و کلمه‌ی اوست که به مریم دوشیزۀ پاکسرشت، پاکدامن القا کرد و مریم باردار به عیسی شد».

نجاشی نصرانی بود. نصرانیت از قرن چهارم هجری در سراسر حبشه گسترش یافته بود. علاوه بر این پیغمبر طی نامه‌ای از نجاشی خواسته بود که «ام حبیبه» دختر ابوسفیان را (که شوهرش عبیدالله بن جحش مسیحی و مرتد شده و او را رها کرده بود، مترجم) و از مسلمانان مهاجر بود، به نیابت از طرف پیغمبر برای او عقد ببندد.

تواریخ اسلامی می‌گوید: نجاشی دعوت پیغمبر را اجابت کرد و مسلمان شد، و نامه‌ای به پیغمبر نوشت و در آن تأکید کرده بود که مسلمان شده است، و به نیابت حضرت ام حبیبه را برای وی عقد بسته است. سپس او را با بقیه‌ی مسلمانان مهاجر در دو کشتی بزرگ به سوی مدینه روانه کرد.

ولی به نظر ما نجاشی اسلام نیاورد. شاید این معنی از ادب و مجامله وی در استقبال از سفیر پیامبر ناشی شده باشد. اگر نجاشی آن روز اسلام می‌آورد، اسلام سراسر حبشه را فرا می‌گرفت، و مسیحیت از آنجا ریشه‌کن می‌شد. در صورتی که اسلام یک قرن بعد از این تاریخ در حبشه منتشر گشت، انتشار اسلام فقط در نقاط شرقی و جنوبی بود [۱۷۴].

پیغمبر در اعزام هیئت‌ها و سفرا به سوی پادشاهان و امرای نامبرده اکتفا نکرد، بل در فرصت‌های مختلف هیئت‌ها و نامه‌های دیگری هم به سوی عده‌ای از زعمای محلی جزیره به همان منظور گسیل داشت. بعضی از آن‌ها با نتایج خوبی برگشته و زعمای آن مناطق هم به اسلام گرویدند.

***

این سفارت‌ها و نامه‌های پیامبر از کارهای تازه و ابتکاری دیپلماسی بود، بل نخستین عملی است که اسلام در این میدان دست به آن زد. هیچ دلیلی از این سفارت‌ها برای نشان‌دادن میزان ایمان و شجاعت پیغمبر، بهتر نیست. پیغمبری که هنوز از ناراحتیی که قومش برای او پدید آورده بودند، نجات نیافته بود، و هنوز نیروی قابل ملاحظه‌ای نداشت، و چندان قوی نبود که از وی حساب برند.

با این وصف با اعتماد و شجاعت اقدام به دعوت امپراطور روم و پادشاه ایران و سایر پادشاهان و امرای معاصر می‌کند، دعوتی که هنوز در کانون خود تکامل نیافته بود.

علاوه این دیپلماسی ماهرانه که پیغمبر به وسیله آن، پادشاهان عصرش را طرف خطاب قرار داد، چنان‌که دیدیم همگی به هدر رفت. شکی نیست پیغمبر که سرگرم مبارزه برای نشر دعوت خویش در میان قوم و عشیره‌اش بود، انتظار نداشت پادشاهان نیرومند مزبور دعوتش را بپذیرند.

با توجه به اینکه اعزام هیئت‌های یادشده خود متمم رسالت نبوی بود، و عالم قدیم که پیغمبر اسلام با دعوت خویش در برابر آن قرار گرفت، بر پایه متزلزلی قرار داشت و هر لحظه در حال سقوط و نابودی بود.

ادیان قدیمی دچار انحلال و تزلزل شده بود، و دعوت اسلامی با تازگی و مایه و قوتش آمادگی برای بحث و مطالعه داشت. برای دوراندیشان مشکل نبود که پیش‌بینی کنند در پشت این دعوت جدید نیروئی است که آماده‌ی انفجار است، و انفجار هم در حقیقت به طور جدی نزدیک می‌شد.

امواج فتوحات اسلامی به سرعت در قلب دولت‌های روم و ایران رسوخ یافت، و عرب فرزندان دین جدید و حاملان رسالت پیامبر با سرعت خارق العاده در کار تأسیس دولت بزرگ اسلامی بودند.

غربیان نیز در آنجا که از زندگانی پیامبر سخن گفته‌اند، حوادث سفارت‌های حضرت را نیز مورد بحث قرار داده‌اند. بیشتر اعتماد آن‌ها در این خصوص مبتنی بر تواریخ اسلامی است.

بعضی از آن‌ها نیز در بارۀ صحت نامه‌ها و اعزام سفرای پیغمبر تردید نموده‌اند. از جمله اینان دو مستشرق آلمانی به اسامی «وایل» و «میللر» است. زیرا «وایل» مثلا دیده است که در بعضی از نامه‌های پیغمبر (نامه حضرت به حکمران مصر) چند آیه قرآن هست که در موقع ارسال آن هنوز نازل نشده بود، و دلیل است که بعدها در آن جای داده اند [۱۷۵].

«میللر» در این تردید می‌کند که پیغمبر سفیری به سوی «هرقل» اعزام داشته باشد، ولی با این وصف او خلاصه‌ای از حوادث سفارت پیامبر را به همانگونه که در کتب سِیَر آمده است نقل می‌کند [۱۷۶].

ولی ما از نظر تاریخی چیزی که موجب شک در صحت سفارت‌های پیغمبر گردد نمی‌بینیم؛ بل به عکس بسیاری از ادله و قرائن را می‌یابیم که بیشتر وقایع مقرون به آن را تأیید می‌کند.

البته تواریخ اسلامی در بعضی از رویدادها چنان‌که قبلا گفتیم مبالغه نموده است، ولی تعیین روایت اسلامی برای تاریخ و اشخاص و اماکن و تطبیق آن‌ها بر بسیاری از وقایع، و همآهنگی روایت کلیسا و روایت بیزانسی با بسیاری از آن‌ها مخصوصاً آنچه متعلق است به اعزام سفیر به سوی قیصر و کیروس، در تمام این موارد شواهدی هست که بسیاری از این حوادث دیپلماسی نخستین اسلام را تأیید می‌کند.

به نظر ما شک و تردید متوجه متن و ترکیب نامه‌هاست که تواریخ اسلام ارائه می‌دهد. ظن غالب اینست که بعدها سیره‌نویسان برخی از نامه‌‌ها را با تغییراتی ثبت نموده باشند.

این را هم باید در نظر داشت که تردید در متن نامه‌های پیامبر، می‌تواند حقایق تاریخی را که ادله و قرائن بر صحت بسیاری از آن‌ها داریم، نادیده بگیرد. باری اعزام سفیر از جانب پیغمبر به نزد پادشاهان و امرای عصر خود، یک حادثه بزرگ سیاسی در زندگانی پیغمبر است.

[۱۷۱] نگاه کنید به «فتح مصر» تألیف باتلر ص ۱۲۶ و ۴۴۴ و Lane – Poole: Egypt و In the Madaleages P. ۵. ۷. و Milan: IBID; P. ۱۱۵ [۱۷۲] فتوح مصر، ص ۴۷. [۱۷۳] طبری این نامه را طور دیگر نقل کرده است، (ج ۲، ص ۹۰). [۱۷۴] نگاه کنید به طبری از ابن اسحاق و واقدی ج ۳ ص ۸۹ و ۹۰ و نیز باتلر فتح مصر ص ۱۲۵ و نیز Muir, IBID, V. P. ۲۸. این قول مخالف با روایاتی است که در مصادر معتبر حدیثی مانند کتب سته و غیره در مورد مسلمان بودن نجاشی آمده است، مانند این دو روایتی که در صحیحین روایت شده است: ۱- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ جنَعَى النَّجَاشِيَّ فِي الْيَوْمِ الَّذِي مَاتَ فِيهِ خَرَجَ إِلَى الْمُصَلَّى فَصَفَّ بِهِمْ وَكَبَّرَ أَرْبَعًا. ۲- عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ سقَالَ نَعَى لَنَا رَسُولُ اللَّهِ جالنَّجَاشِيَّ صَاحِبَ الْحَبَشَةِ يَوْمَ الَّذِي مَاتَ فِيهِ فَقَالَ اسْتَغْفِرُوا لِأَخِيكُمْ. آیا امکان دارد که رسول الله جبر کافری نماز جنازه بخوانند؟! و یا مسلمانان را امر نمایند که برای او استغفار نمایند؟! [مُصحح] [۱۷۵] G. Weil: Mohamed der Prophet, s. ۱۹۸ [۱۷۶] Mueller: Der Islam l. st ۴۸