صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام

فهرست کتاب

فکر شومی‌که عملی شد

فکر شومی‌که عملی شد

در آخر تصمیم گرفت فکر شومی را که مدت‌ها به خاطر سپرده بود یعنی پراکنده‌ساختن مسلمانان و نابودی آن‌ها را عملی سازد. سیاست دولت دلیلی لازم نداشت.

آیا مسلمانان تنها، گرفتاری خود را با برادران خود در مغرب و مصر و قسطنطنیه در میان نخواهند گذاشت؟ آیا از آن‌ها نفرات و پول برای قیام و انتقام طلب نمی‌کنند؟ آیا وجود آن‌ها خطری برای دولت و دین مسیحی بوجود نخواهد آورد.

با این فرق که مجلس دولت به عنوان حمایت از دین منظور خود را تأمین کرد و حکم خود را دایر به وجوب مسیحی‌شدن مسلمانان و تبعید مخالفین صادر نمود. چون از علاقه شدید مسلمانان به دین‌شان اطلاع داشتند، و می‌دانستند که به عوض حاضر به جلای وطن خواهند شد.

همین که حکم مجلس شیوع یافت تمام نواحی مملکت غرناطه و بیازین [۱۶۴]و بشرات به هیجان آمد. مسلمانان تصمیم به مقاومت گرفتند، ولی همه خلع سلاح شده بودند.

سربازان مسیحی نیز که در گوشه و کنار مترصد بودند، با بی‌رحمی آن‌ها را متلاشی ساخت. سرانجام علاقه به وطن و بیم از فقر و فاقه و ناراحتی خانواده‌ها، بسیاری از مسلمانان را وادار به تسلیم نمود و مسیحی شدند! (۹۰۴ هـ - ۱۴۹۹) این مسلمانان مسیحی‌شده از آن تاریخ به موریسکی‌ها Les Moriscos یا عرب‌های کوچک معروف گشتند.

با این وصف فکر نابودی آن‌ها در پشت پرده سیاست اسپانیا قوت می‌گرفت؛ زیرا کسانی که مسیحی شده بودند، در نظر حکومت اسپانیا خائن و خوارج بودند. روش آن‌ها دشمنی با دین مسیح بود، و حرکات و اعمال ایشان موجب تردید و سوء ظن قرار می‌گرفت.

اما ساکنان مناطق کوهستانی توانستند تا مدتی مقاومت کنند، ولی فردیناند نیروی عظیمی به سوی آن‌ها اعزام داشت، و آن‌ها تبعید را انتخاب کردند و اجازه خواستند که رهسپار افریقا شوند. حکومت کاستیل نیز آن‌ها را مخیر کرد که یا ظرف سه ماه مسیحی شوند، و یا املاک خود را برای دولت بگذارند و اسپانیا را ترک گویند.

جماعت بسیاری از ایشان به فاس و وهران و بجایه و تونس و طرابلس و سایر مرزهای افریقا رفتند، و آن‌ها که باقی ماندند و مسیحی شدند، پیوسته در معرض آزار قرار داشتند، شبح زندان و شکنجه و سوزاندن، آرامش را از آن‌ها سلب نموده بود.

یکی از تواریخ اسلامی آن عصر، این مصیبت دردناک را با این سخنان تأثرانگیز شرح می‌دهد: «سپس پادشاه کاستیل مسلمانان را به قبول کیش مسیحی فرا خواند و آن‌ها را ناگزیر بر آن ساخت، و این در سال ۹۰۴ هـ بود مسلمین نیز با اکراه دین آن‌ها را پذیرفتند و بدینگونه اندلس همگی مسیحی شدند و گوینده لا إله إلا الله، محمد رسول الله در آنجا باقی نماند، مگر کسانی که آن را در دل و پنهان از مردم می‌گفتند. به جای اذان ناقوس‌ها به صدا درآمد، و در مساجد مجسمه‌ها و صلیب‌ها، بعد از ذکر خدا و تلاوت قرآن نهاده شد.

چه دیدگانی که آن روزگریان، و چه قلب‌ها که اندوهناک بود. چقدر بی‌نوایان و گرفتاران بودند که قادر نبودند مهاجرت کنند و به برادران مسلمان‌شان ملحق شوند. دل‌هاشان می‌سوخت و اشک‌هاشان مانند سیل جاری بود. نگاه می‌کردند به فرزندان و دختران‌شان که در برابر صلیب عبادت می‌کنند، و در مقابل مجسمه‌ها سجده می‌نمایند. گوشت خوک و مردار می‌خورند، و شراب می‌نوشند که ام الخبائث و سرآمد زشتی‌هاست، ولی قادر نبودند آن‌ها را منع کنند و توبیخ نمایند. اگر کسی این کار را می‌کرد، شدیداً مجازات می‌شد. چه فجایعی که نظیر ندارد و چه مصائب بزرگ و اندوهباری که سابقه‌ای برای آن متصور نیست» [۱۶۵].

مقری در نفح الطیب می‌نویسد: «به طور خلاصه مردم غرناطه چه شهری و چه دهاتی همگی مسیحی شدند. عده‌ای خودداری کردند و از نصارا کناره گرفتند، ولی سودی به حال آن‌ها نبخشید. چند قریه و اماکن دیگر نیز امتناع ورزید، مانند «بلفیق» و «اندرش» و غیره، دشمن لشکر به سوی آن‌ها فرستاد تا آخرین نفر را یا کشتند و یا اسیر نمودند. مگر آن‌ها که در کوه بللنقه [۱۶۶]بودند که توانستند بر دشمن غلبه نمایند و کشتار سختی از آن‌ها به راه اندازند که طی آن حکمران «قرطبه» هم به قتل رسید. سپس امان خواستند و با زنان و فرزندان خود و اموال سبک، بدون اندوخته‌ها، از اسپانیا بیرون رفته و به شهر «فاس» درآمدند.

پس از آن هرکس مسیحی می‌شد در خفا خدا را عبادت می‌کرد و نماز می‌گزارد. مسیحیان هم چندان آن‌ها را تفتیش کردند که عده زیادی از ایشان را در آتش افکندند و طعمه‌ی حریق ساختند. بقیه را از حمل چاقو هم منع می‌کردند. تا چه رسد به سایر ابزار آهنین. در بعضی از کشورهای دیگر هم بر ضد نصارا قیام کردند، ولی یاوری نیافتند».

«هنگامی که شارل پنجم (شارلکان) به تخت اسپانیا نشست، مسلمانان از وی خواستند در باره‌ی آن‌ها به عدل رفتار کند، و از سیاست زور و ظلم به وی شکایت نمودند. آن‌ها مسئول خود را به وسیله‌ی هیئتی معروض داشتند تا مظالم و آلام آن‌ها را برای پادشاه شرح دهند (سال ۱۵۲۶ م).

مهمترین مطلبی که پیرامون آن تحقیق و بررسی به عمل آمد این بود که آیا مسیحی‌شدن مسلمانان که فرمان شاهی بر آن‌ها فرض کرده است و عملا هم آن را انجام داده‌اند به این معنی است که باید مخالفان را طعمه حریق سازند؟

محکمه به این سئوال، پاسخ مثبت داد و مسیحی‌شدن مسلمانان را امری لازم الاجرا دانست! بدینگونه مسیحی‌شدنی که قوی بر ضعیف و غالب بر مغلوب و آقا بر نوکر لازم شمرده بود، عملی گردید، و جز آن هم چاره‌ای نبود».

کوندی که خود مورخ مسیحی است، حکم محکمه را به همین مضمون توصیف می‌کند.

بنابراین، حکم مسیحی‌شدن مسلمانان الزامی شد و مورسکی‌ها یا اعراب مسیحی شده ملزم شدند که مسیحیت را بپذیرند و یا در اندک مدتی ترک وطن گویند، و در غیر این صورت مجازات آن‌ها سوختن در آتشگاه‌های محکمۀ تفتیش عقاید است.

عمل شارلکان در باره‌ی اعراب مسیحی شده نسبت به پسرش فیلیپ دوم (۱۵۵۵ – ۱۵۹۸) معتدل بود. تکلیف مسیحی‌شدن در زمان شارلکان شامل هجوم مورسکی‌ها شد، به طوری که همه مظاهر اسلام و عروبت ایشان از میان رفت، ولی پرتوی پنهانی از دین آبا و اجداد در دل‌های آنان باقی مانده بود، و شمه‌ای از آداب و رسوم عربی و اسلامی در اعمال آن‌ها دیده می‌شد. به همین جهت نیز کلیسا به این عده که تعالیم آن به اعماق دل‌شان راه نیافته بود با خشم و کینه‌توزی می‌نگریست.

هنگامی که فیلیپ دوم به تخت نشست، تعصب و تضییقاتی که تا حدی در زمان پدرش تخفیف یافته بود، تشدید شد. این پادشاه متعصب در واقع یک روحانی بود که خود را در اختیار مقامات روحانی و کلیسا گذاشته بود. و مورسکی‌ها را عناصری خطرناک و برای جامعه اسپانیائی بیگانه می‌دانست.

هنوز چند سالی از روی کارآمدن او نگذشته بود که پاره‌ای قوانین و احکام سخت وضع کرد. از جمله خلع سلاح‌نمودن آن‌ها، و ممنوعیت از استعمال لغات عربی و پوشیدن لباس عربی، و تحریم آداب و رسوم عربی مانند حمام‌رفتن و مجلس‌گرفتن به شیوه‌ی اسلامی و غیره بود.

در باره‌‌ی جواز صدور این احکام وحشیانه گفتند، عرب‌های مسیحی‌شده (مورسکی‌ها) دشمنان اسپانیا هستند و توطئه چینی می‌کنند، و پنهانی با پادشاهان اسلامی افریقا و ترکیه مراسله و گفتگو دارند، و به مسیحیان مخلص نیستند، بل در باطن مسلمان باقی مانده اند.

زیرا آن‌ها همچنان به زبان عربی سخن می‌گویند، و به پیروی از شعائر اسلامی زیاد به حمام می‌روند، و هنوز زنان‌شان با حجاب بیرون می‌روند. بنابراین، چگونه ممکن است این امور نشانه دوری آن‌ها از اسلام و گرایش به مسیحیت باشد؟

مورسکی‌ها در مقام دفاع از خود برآمدند و گفتند پوشش لباس عربی و رفتن به حمام و زبان و اخلاق و عادات اجتماعی همه و همه تقلیدی از تربیت خانوادگی و عرف است و ربطی به دین ندارد. کنارگذاشتن لباس ملی کار دشواری است.

استحمام نیز برای بهداشت و نظافت در مناطق گرمسیر امری ضروری است. حجاب زنان هم بازگشت به عفت و بلندنظری آن‌ها می‌کند.

از این گذشته، برای مردمی که از کودکی به زبان عربی تکلم کرده‌اند، دشوار است به یکباره از تمام وسائل تخاطب و تفاهم خلع شوند، و زبان جدیدی مانند زبان کاستیلی را فرا گیرند. ولی این منطق محکم نتوانست هیچیک از اولیای امور را قانع سازد.

قانون جدید در سال ۱۵۶۷ در غرناطه به مورد اجرا گذاشته شد، و با شدت هرچه تمامتر در باره‌ی افراد اجرا گردید. مورسکی‌ها تصمیم گرفتند به دربار و خود پادشاه شکایت برند. بعضی از بزرگان مانند «مرکیزدی موندین» حکمران غرناطه هم آن‌ها را تأیید کردند. ولی تمام زحمات هدر رفت، و هیئت حاکمه بدون هیچگونه ملاحظه‌‌ی آن را اجرا می‌کرد. حکومت فشار بر مورسکی‌ها را از این هم بالاتر برد؛ زیرا کودکان پسر و دختر ایشان را گرفت و تحویل مدارس و مراکز عمومی داد تا در میان مسیحیان از کوچکی به روش آن‌ها برآیند!

[۱۶۴] بیازین یکی از محلات غرناطه، واقع در شمال غربی آن مقابل کاخ الحمراء بوده است، محله بیازین تاکنون نیز با بسیاری از آثار قدیمی در غرناطه جدید باقی است. [۱۶۵. - اخبار العصر فی انقضاء دولة بنی‌‌نصر – ص ۵۴ – ۵۵. [۱۶۶] کوه بللنقه همان کوهی است که در اسپانیا معروف به Villeunga است.